اوضاع و مسائل شعر معاصر فارسی

تعداد بازدید:۷۵۷

 

دکتر وحید عیدگاه طرقبه‌ای دانش‌‌آموخته‌ی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است. او هم‌اکنون استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران است و سابقۀ همکاری با فرهنگستان زبان و ادب فارسی را در کارنامه دارد.
کار او عمدتاً بر دو حوزۀ واژه‌شناسی و تصحیح متون متمرکز است. کتاب پژوهشی تلفظ در شعر کهن فارسی: بهره‌گیری از شعر در شناخت تلفظ‌های دیرین و سه مجموعه شعر با عنوان‌های در زیر ابرهای نباریده، کهن دیارا، و من هم یکی از شمایم از او چاپ و منتشر شده است.

 

 

روز سه‌شنبه، مورخ نهم شهریور ماه 1400، دومین پیش‌نشست از سلسله پیش‌نشست‌های جشنوارۀ یک‌صدسالگی ادبیات معاصر فارسی، به همت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با همکاری خانۀ هنرمندان ایران برگزار شد. در این جلسه دکتر رامک رامیار، پژوهشگر ادبیات، با دکتر وحید عیدگاه طرقبه‌ای، استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، دربارۀ «اوضاع و مسائل شعر معاصر فارسی» به گفت‌وگو پرداخت.

شاید اول باید به تعریف معاصر بودن پرداخت. معاصر بودن به معنای معمول آن (یعنی زیستن افراد در یک دورۀ زمانی) را که کنار بگذاریم می‌توانیم بگوییم عبارت است از آثاری که از حال و هوای زندگی ما صحبت می‌کنند و خالق اثر حاضر شده است زندگی را به شعرش راه دهد. این امر در گذشته به اندازۀ امروز نبوده است. شعر گذشتۀ ما، از دیرباز، بسیار درگیر قراردادها بوده است و شاعرانی موفق بودند که می‌توانستند با این قراردادها و کلیشه‌ها بهتر کنار بیایند و هنرشان را تا اندازه‌ای از زیر بار این قراردادها بیرون بیاورند و نگذارند فردیتشان از بین برود، کسانی مثل فردوسی، ناصر خسرو، مسعود سعد سلمان، سعدی، حافظ و طالب آملی و... حضور زندگی در شعر ایشان محسوس است و وقایع و مسائل زندگی‌شان را سانسور نکرده‌اند. نیما اولین کسی بود که از زندگی و حال و احوال خودش، بدون صافی قراردادها، صحبت کرد و به فردیتی رسید که ما هم می‌توانیم بگوییم نیما شاعر معاصر است.

صحبت بدون سانسور و دور از قرارداد با قالب شعری خاصی گره نخورده است. منطقی نیست که بگوییم فقط در قالب خاصی می‌شود از موضوع خاصی صحبت کرد. مضمون پیری یا عشق ربط منطقی به قالب قصیده یا غزل ندارد. این حرف که قالب‌های قدیمی مناسب مضامین امروزی نیستند ادعایی است که نمی‌شود آن را ثابت کرد. از طرف دیگر کسانی مثل مهدی حمیدی در چهارپاره و فریدون توللی گاهی در چهارپاره و سیمین بهبهانی در بعضی غزل‌هایش این کار را کرده‌اند. کسانی هم که امروز غزل پست‌مدرن می‌گویند، نشان داده‌اند که می‌شود در غزل از حال و هوای امروزی سخن گفت.

از طرف دیگر تعریف شعر به قالب گره نخورده، اما باید ببینیم با کنار گذاشتن تعریف «سخن موزون مقفی» چه متونی کنار گذاشته می‌شوند. شعرهای اخوان، نیمایی‌های شاملو و بسیاری دیگر می‌مانند، اما شعر منثور کنار می‌رود. در اینجا باید دید شعر منثور چیست و چه فرقی با نثر ادبی دارد. به نظر می‌رسد شعر منثور همان نثر ادبی است، اما عده‌‌ای چون دوست دارند شاعر باشند، نام شعر بر آن نهاده‌اند. نثر ادبی یعنی فعالیت ادبی در نثر و نظم ادبی یعنی در نظم فعالیت ادبی کردن. آزاد بودن به معنی بی‌قاعده بودن نیست. آفرینش هنری به قاعده نیاز دارند. آزادی بیکران تولید هنر نمی‌کند. کیهان کلهر هم در تولید هنرش آزادی بیکران ندارد و از قوانینی برای دست گرفتن ساز و نواختنش پیروی می‌کند. تعریفی که از شعر منثور ارائه می‌شود، بر پایۀ قاعده و قانون نیست و در نداشتن قاعده و قانون است.

این حرف‌ها به این معنی نیست که اوضاع شعر معاصر بد است. اوضاع شعر بد نیست، به سبب وجود رسانه‌ها بد به نظر می‌رسد. اینکه هر کسی می‌تواند متنی تولید کند و برای همۀ جهان بفرستد به این معنی نیست که تولیدات خوب نداریم. همچنان شاعران خوب داریم و در انجمن‌های ادبی می‌توانیم در قالب‌های مختلف شعرهای خوب بشنویم. البته شعر رونق ندارد، چون چیز دیگری هم رونق ندارد. از قدما شعر بد به ما نرسیده است، اما در قدیم کتابت شعر الزاماتی داشته و همه کس نمی‌توانستند شعرشان را بنویسند. شاید اگر اشعار بیشتری طی زمان ضبط و ثبت می‌شد آثار ضعیف قدما هم به ما می‌رسید.

____________________________________________________________________

در باب مجادله‌ی قدیمی تعریف شعر

سامان جواهریان

پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به مناسبت یکصدسالگی ادبیات معاصر جشنواره‌ای را با همکاری خانه‌ی هنرمندان برگزار می‌کند و با سلسله گفتگوهایی به استقبال این جشنواره رفته است. در یکی از این گفتگوها که روز نهم شهریور ۱۴۰۰ به صورت زنده در اینستاگرام پخش شد و اکنون نیز در صفحه‌ی جشنواره در دسترس است، آقای دکتر وحید عیدگاه طرقبه با موضوع «اوضاع و مسائل شعر معاصر فارسی» صحبت کردند. ایشان بخش بزرگی از صحبتشان را به مسأله‌ی تعریف شعر اختصاص دادند و از تعریف قدیمی شمس قیس رازی (عالم علوم ادبی قرن هفتم) دفاع کردند که شعر را کلام موزون و مقفی می‌دانست. البته اگر بخواهیم دقیق‌تر صحبت کنیم، باید یادآوری کنیم که شمس قیس قید «متساوی بودن» را نیز در تعریف خود ذکر کرده است. آقای عیدگاه تنها همین یک قید را از تعریف شمس قیس کنار گذاشتند و به طور خلاصه شعر را کلام مقفا و موزون (و نه لزوماً متساوی) دانستند. به این ترتیب اشعار سنتی همچون سروده‌های حافظ و سعدی یا شاطرعباس صبوحی در کنار اشعار موزون ولی نامتساوی نیما و اخوان یا حمید مصدق در حوزه‌ی شعر قرار می‌گیرند و هر کلام ناموزونی از قلمرو شعر بیرون می‌ماند. از این منظر چیزی به نام «شعر منثور» وجود ندارد و نوشته‌های بی‌وزنی که احمد شاملو یا دیگر شاعران معاصر به نام «شعر سپید» یا «یا شعر منثور» منتشر کرده‌اند اگرچه ممکن است ارزش ادبی فراوانی داشته باشند، اما شعر نیستند.

در مقابل دیدگاه ایشان دیدگاه دیگری وجود دارد که می‌گوید شعر از عناصر فراوانی ساخته می‌شود و نمی‌توان تنها وزن و قافیه را فصل ممیز میان شعر و ناشعر دانست. زیرا با این نگاه ابیات بی‌ارزشی که شباهت چندانی به سروده‌های درخشان حافظ و سعدی ندارند، شعر شمرده می‌شوند و در مقابل نوشته‌های منثوری که از عاطفه و تخیل سرشارند و به اشعار درخشان قدیم بسی شبیه‌ترند، از دایره‌ی شعر بیرون می‌مانند. برای مثال بیت مشهور «هر که دارد امانتی موجود/ بسپارد به بنده وقت ورود» (که در قدیم حمامی‌ها آن را روی دیوار می‌زدند) شعر است اما این سروده‌ی مشهور شاملو شعر نیست:

سال بد

سال باد

سال اشک

سال شک.

سال روزهای دراز و استقامت‌های کم

سالی که غرور گدایی کرد.

سال پست

  سال درد

 سال عزا

سال اشک پوری

سال خون مرتضی

سال کبیسه...

این رأی با شهود ما نمی‌خواند. یعنی شهود ما به ما می‌گوید شعر مفهومی فراتر از موزون بودن دارد. من معتقدم خود آقای دکتر عیدگاه هم همین شهود را دارند اما می‌کوشند آن را پنهان کنند. وقتی با این سؤال مواجه می‌شوند که آیا بیت مشهور حمامی‌ها شعر است، مصرانه می‌گویند بله شعر است اما خودشان در ادامه درباره‌ی شعر «موسیقی» رضا براهنی که موزون است می‌گویند «ما به این شعر نمی‌گوییم». اینجا معلوم می‌شود که خود ایشان هم از شعر توقعی فراتر از موزون بودن دارند.

 ***

هر تعریفی در خود یک تقسیم‌بندی دارد. آقای دکتر عیدگاه شعر را همان نظم می‌دانند و در نتیجه نوشته‌های ادبی را اینگونه تقسیم‌بندی می‌کنند: موزون و ناموزون. گروه اول (نظم) را شعر می‌نامند و گروه دوم (نثر) را ناشعر می‌دانند. دیدگاه مقابل ایشان مفهوم شعر را از نظم جدا می‌کند و می‌گوید شعر همان نظم نیست. تمییز دو مفهوم شعر و نظم از یکدیگر چندان هم تازه نیست. برای مثال ملک‌الشعراء بهار بیت مشهوری دارند که می‌گوید «ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت/ وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت». از این دیدگاه شعر مفهوم پیچیده‌ای است که ممکن است مصادیق موزون و ناموزون داشته باشد. بنابراین اگر بخواهیم تقسیم‌بندی دوگانه‌ای در نظر بگیریم، نباید شعر را در مقابل نثر قرار دهیم. بلکه باید «نظم» به معنی کلام موزون را در مقابل «نثر» بگذاریم و مصادیق هرکدام این‌ها می‌تواند شعر باشد یا نباشد. نمونه‌ی نظمی که شعر است، سروده‌های عالی شعرای قدیم است، مثلاٌ غزل حافظ با مطلع «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند» است و نمونه‌ی نظمی که شعر نیست همان بیت حمامی‌ها. مصداق نثری که شعر است همان شعر منثوری است که بالاتر از شاملو از نقل کردیم و مصداق نثری که شعر نیست فراوان است؛ از نوشته‌های معمول روزنامه‌ای بگیرید تا همین سطرهایی که در حال خواندنشان هستید.

سؤالی که پیش می‌آید این است که اگر وزن را ملاک تشخیص شعر از ناشعر ندانیم، پس ملاک چیست؟ چرا می‌گوییم نوشته‌ی روزنامه‌ای شعر نیست ولی آن سروده‌ی شاملو شعر است؟ من پیشتر در قسمت یازدهم پادکست ری‌را پاسخی به این پرسش داده‌ام و اینجا همان پاسخ را کمی مفصل‌تر و فنی‌تر بیان می‌کنم. پاسخ من این است که برای شعر نباید به دنبال یک تعریف جامع و مانع ارسطویی باشیم که با چند قید ثابت مرزی مشخص میان شعر و ناشعر بکشد. برای شعر باید تعریفی خوشه‌ای پیدا کنیم.

در تعریف خوشه‌ای (که ریشه در نظریات جان سرل دارد) نمی‌توان یک یا چند ویژگی ذاتی برای یک مفهوم پیدا کرد. بلکه می‌توان مجموعه‌ای از ویژگی‌ها را در نظر گرفت و هر چیز که تعداد زیادی از این ویژگی‌ها را داشت مصداق آن تعریف در نظر گرفت. فرض کنید بخواهیم «بازی» را تعریف کنیم. اگر دنبال تعریفی سنتی برای بازی باشیم شاید به چنین چیزی برسیم: «بازی عملی است رقابتی که برای سرگرمی و تفریح و با قواعدی مشخص در اوقات فراغت انجام می‌دهیم». اما بعد می‌بینیم که می‌توانیم بعضی بازی‌های کودکانه را پیدا کنیم که قاعده‌ی مشخصی ندارند یا رقابتی نیستند. یا بازی‌هایی را پیدا کنیم که نه برای سرگرمی، بلکه با هدف آموزش یا کسب درآمد انجام می‌شوند. اگر همه‌ی این‌ها را هم از تعریف بازی کنار بگذاریم دیگر چیزی از این تعریف نمی‌ماند. عملاً هر تعریف دیگری هم برای بازی پیدا کنیم می‌توان مثال‌های نقضی برایش پیدا کرد. پس شاید ناچار باشیم سراغ تعریفی خوشه‌ای برای بازی برویم و بگوییم ویژگی‌هایی مثل «مفرح بودن»، «قاعده‌مند بودن» و «رقابتی بودن» از ویژگی‌های بازی هستند اما در عین حال می‌توان بازی‌هایی را پیدا کرد که بعضی از این ویژگی‌ها را ندارند.

در مورد شعر هم با چنین وضعیتی مواجه هستیم. بیایید برای مثال تعریف مشهور آقای دکتر شفیعی کدکنی را در نظر بگیریم: «گره‌خوردگی عاطفه و خیال که در زبانی آهنگین شکل می‌گیرد». در اینجا ادعا نمی‌کنیم که این تعریف بی‌نقص است یا همه‌ی عناصر شعر را در خود جمع کرده است. نکته‌ی مهم این تعریف همان خوشه‌ای بودن است. در این تعریف چندین ویژگی‌ (عاطفه، خیال، زبان شاعرانه، موسیقی و شکل) با زیرشاخه‌هایی که بعضی از آن‌ها دارند، به عنوان عناصر شعر ذکر شده‌اند. مثلاً موسیقی خود شامل چهار نوع است که وزن فقط یکی از آن‌هاست.  در عین حال هیچیک از این ویژگی‌ها را نمی‌توان فصل ممیز شعر دانست. اگر وزن را ملاک قرار دهیم، می‌بینیم با شعر حمامی‌ها و شعر «سال بد» شاملو به مشکل برمی‌خوریم. یعنی می‌بینیم طبق تعریف وزن‌مدار، شعر حمامی‌ها شعر است ولی شعر «سال بد» شعر نیست و این با شهود ما نمی‌خواند. حالا فرض کنید صور خیال را ملاک بگیریم. با این بیت مسعود سعد چه کار کنیم؟ «بسیار امید بود در طبعم/ ای وای امیدهای بسیارم». این بیت نه تشبیه دارد نه استعاره، نه مجاز دارد نه کنایه. ولی شهود ما آن را شعر می‌داند. پس صور خیال هم فصل ممیز شعر نیست. این‌ها همه عناصر شعر هستند اما هر شعری لزوماً همه‌ی آن‌ها را در خود ندارد. مصادیق شعر، هرکدام، از بعضی از این ویژگی‌ها کمک می‌گیرند تا شعریت پیدا کنند. یک شعر ممکن است صور خیال را کنار گذاشته باشد و همچنان شعر باشد، دیگری ممکن است وزن را کنار گذاشته باشد اما همچنان ما آن را شعر به حساب بیاوریم. هرچند دکتر شفیعی کدکنی خود به خوشه‌ای بودن تعریفش تصریح نمی‌کند، اما وقتی سروده‌های شاملو را با وجود بی‌وزنی شعر می‌خواند عملاً خوشه‌ای بودن تعریفش را نشان می‌دهد. شاید بگویید تعریف شمس قیسی یا روایت آقای عیدگاه از آن ساده‌تر و دقیق‌تر بود. البته که همین‌طور است. اما آیا دقیق‌ترین تعریف همیشه بهترین تعریف است؟

 فرض کنید پنجاه تلفن همراه مختلف قدیمی و جدید را به ما می‌دهند و از ما می‌خواهند آن‌ها را تقسیم‌بندی کنیم. می‌توانیم به چندین روش مختلف این کار را انجام دهیم. مثلاً بگوییم این تلفن‌ها دو دسته‌اند: آن‌ها که تاشو هستند و آن‌ها که تاشو نیستند. یا آن‌ها که صفحه‌ی سیاه و سفید دارند و آن‌ها که صفحه‌ی رنگی دارند. یا بگوییم آن‌ها که صفحه‌ی لمسی دارند و آن‌ها که صفحه‌ی لمسی ندارند. یا بگوییم آن‌ها که هوشمند هستند و آن‌ها که هوشمند نیستند. همه‌ی این تقسیم‌بندی‌ها هم درست هستند. بحث بیشتر بر سر آن است که کدام تقسیم‌بندی سودمندتر است. آیا سودمندترین تقسیم‌بندی همان دقیق‌ترین تقسیم‌بندی است؟ تقسیم‌بندی تاشو و غیرتاشو بسیار دقیق است در حالی که تقسیم‌بندی هوشمند و غیرهوشمند چندان دقیق نیست زیرا تعداد زیادی موبایل هم وجود دارند که حالتی بینابین دارند و به آن‌ها گوشی نیمه‌هوشمند می‌گویند. یعنی از گوشی‌های معمولی امکانات بیشتری دارند اما نه آنقدر که هوشمند به حساب بیایند؛ مثلاً دوربین باکیفیت دارند یا به اینترنت وصل می‌شوند. با وجود این، به نظر شما تقسیم‌بندی تاشو و غیرتاشو سودمندتر است یا تقسیم‌بندی هوشمند و غیرهوشمند؟ به نظر من دومی تقسیم‌بندی سودمندتری است. تقسیم‌بندی تاشو و غیرتاشو دقیق‌تر است ولی موبایل قدیمی نوکیا را کنار جدیدترین آیفون می‌گذارد. تعریف شعر بر اساس وزن هم چنین حالتی دارد. تعریف بسیار دقیقی است اما شعر حمامی‌ها را کنار شعر حافظ می‌گذارد. در مقابل، تعریف خوشه‌ای شفیعی کدکنی آنچنان «دقیق» نیست اما سودمندتر است. چرا دقیق نیست؟ زیرا نه تعریفی مطلق و صفرویکی، بلکه تعریفی طیفی و مدرج است.

فرض کنید بخواهیم بر اساس تعریف خوشه‌ای شفیعی کدکنی از یک تا بیست به شعریت نوشته‌ها و سروده‌های مختلف نمره بدهیم. اگر از من بپرسید، به بیت حمامی‌ها نمره‌ی 2 می‌دهم. چون از همه‌ی عناصر مختلف فقط وزن و قافیه را دارد. البته همین آن را یک قدم به شعر نزدیک کرده اما شعریت آن ناچیز است. پس من آن را شعر نمی‌شمارم. حالا فرض کنید بخواهم به غزل «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند» نمره بدهم؛ با آن اندیشه‌های باریک و صور خیال غنی و تناسب‌های لفظی و معنوی و اشاره‌های ظریف. شاید به شعر حافظ نمره‌ی 19 را بدهم. پس شکی در شعر بودن آن نیست. در این میان نوشته‌هایی هم پیدا می‌شوند که وضعی بینابین دارند و مثلاً نمره‌ی 10 می‌گیرند. شاید من چنین نوشته‌هایی را شعر بد بدانم. اما مرز میان شعر و ناشعر را کجا باید تعیین کرد؟ مثلاً نمره‌ی زیر 10 را نباید شعر دانست؟ یا زیر 5 را؟ بگذریم از اینکه همین نمره دادن هم بسیار قابل مناقشه است. می‌بینیم که این تعریف طیفی است نه صفرویکی. با این حال من معتقدم همین تعریف خوشه‌ای و طیفی که جای مناقشه هم ایجاد می‌کند، تعریف بسیار سودمندتری است از تعریف دقیقی که شعر را همان کلام موزون و مقفا می‌داند.

تا اینجا گفتم تعریف دقیق‌تر لزوماً تعریف بهتر نیست اما این را هم باید بگویم که موزون و مقفا بودن هم گرچه از تعریف خوشه‌ای شفیعی کدکنی دقیق‌تر است، آنچنان هم که در ابتدا به نظر می‌آید دقیق نیست. در دوره‌ی معاصر شاعران تجربه‌های وزنی متنوعی کرده‌اند که در نتیجه‌ی آن‌ها سروده‌هایی به وجود آمده‌اند نه کاملاً بی‌وزن‌اند و نه قواعد وزن سنتی یا وزن آزاد نیمایی را به‌دقت رعایت می‌کنند. میزان استفاده‌ی شاعران معاصر از قافیه هم یکسان نیست. برای مثال شعرهای دوره‌ی اوج سهراب سپهری عمدتاً موزون‌اند ولی با اختیاراتی فراتر از حد مجاز در قواعد معمول عروض. ضمناً در این اشعار از قافیه هم تقریباً خبری نیست. حالا طبق تعریف شمس قیسی باید این‌ها شعر بشماریم یا نه؟ یا فروغ فرخزاد که در اختیاراتش از سپهری هم فراتر می‌رود و بعضی از اشعارش عملاً آمیزه‌ای از وزن و بی‌وزنی‌اند. با این‌ها باید چه کرد؟ باید گفت فقط سطرهای موزون شعرند؟ اگر سطری از شعر تا میانه موزون باشد چه؟ تا میانه‌ی سطر شعر است و بقیه‌اش شعر نیست؟ اگر بپذیریم آن سروده‌های سپهری که قافیه را کنار گذاشته‌اند اما وزن دارند شعرند، چرا نپذیریم که آن سروده‌های شاملو که وزن را کنار گذاشته‌اند اما قافیه دارند هم شعرند؟ اگر بپذیریم آن سروده‌های فروغ که وزن را بسیار آزاد به کار برده‌اند و پاره‌هایی ناموزون در خود دارند شعرند، چرا نپذیریم که سروده‌های شاملو که الزامی به موزون بودن ندارند اما از قافیه و بعضی انواع دیگر موسیقی کلام فراوان بهره می‌گیرند نیز شعرند؟

بگذارید این را روشن کنم که من اهمیت وزن را تخفیف نمی‌دهم. شاملو با کنار گذاشتن وزن امکان بزرگی را کنار گذاشت. این نکته را در همان سال‌ها، شاعران و منتقدان برجسته‌ی شعر نو مانند فروغ فرخزاد یا رضا براهنی هم مدام یادآوری می‌کردند. اما شاملو همچنان بر این کار پافشاری کرد و عملاً توانست با سروده‌هایش شعر سپید را در جامعه‌ی ادبی تثبیت کند. سیروس شمیسا در این مورد تمثیل جالبی را مطرح می‌کند. او می‌گوید شاملو همچون تخته‌بازی است که چندین حرکت به حریفش آوانس می‌دهد و ادعا می‌کند باز هم برنده می‌شود. این تخته‌باز از پس ادعایش برآمد. وزن را کنار گذاشت اما بدون وزن چیزهایی سرود نه فقط جوانان کافه‌نشین، که ادبای دانشگاهی هم به عنوان نمونه‌ی درخشان شعر پذیرفتند.

کسانی هم هستند که مانند دکتر شفیعی کدکنی می‌گویند شاملو تالی فاسد دارد. یعنی عده‌ای بی‌وزنی شعر شاملو را می‌بینند اما آن همه شگردهای دیگرش را نمی‌بینند. نتیجه می‌شود خیل عظیمی از نوشته‌های بی‌مایه و فاقد زیبایی؛ نوشته‌هایی که نمره‌شان در حد همان شعر حمامی‌ها است و شعریتشان ناچیز، اما به اسم شعر چاپ می‌شوند. ریشه‌ی مقاومت برخی دربرابر پذیرفتن شعر سپید هم همین است. می‌گویند اگر اصل مفهوم شعر منثور را بپذیریم دیگر هیچ متر و معیاری باقی نمی‌ماند و نتیجه می‌شود همین اغتشاش و خیل آثار بی‌ارزش. من می‌گویم البته که این روزها شعر بد زیاد است. اما مگر پیش از پیدایش شعر سپید، شعر بد نبود؟ شعر بد همیشه بوده است. همه‌ی شعرای این هزار سال، از رودکی تا مشروطه که سعدی و ناصرخسرو نبوده‌اند. می‌توان ده‌ها دیوان و هزاران بیت بی‌ارزش هم میانشان یافت. متأسفانه در قدیم می‌شد بر هر نوشته‌ی موزونی نام شعر گذاشت و امروز هم می‌شود به هر نوشته‌ی بی‌وزنی شعر گفت. اما همانطور که خرد جمعی اهل ادب در گذر زمان، از انبوه سروده‌های آن هزار سال، مقداری را برگزیده، از این همه نوشته‌های موزون و ناموزون معاصر هم چیزهایی را دستچین خواهد کرد. همانطور که نیما گفته بود: «آن که غربال به دست دارد از عقب کاروان می‌آید».