۲۱ دی ۱۳۹۸
استاد دکتر غلامرضا اعوانی، عضو کمیته علمی طرح اعتلا علوم انسانی ،سخنرانی مبسوطی با موضوع حکمت اسلامی و افق پیشرفت در بخش تخصصی طرح اعتلا درپژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی ارائه کردند.
استاد غلامرضا اعوانی سخنان خود را با طرح این پرسش آغاز کردند که : «چرا حکمت؟ حکمت چه افقی را بر روی ما باز می کند؟» ایشان در پاسخ به این پرسش افزودند: حکمت تنها راه اسلامی کردن و الهی کردن علوم است، علوم در موضوعات محدود و مفیدند، اما نمی توانند به مسائل بنیادی انسان و جهان پاسخ دهند، همه علوم، عرضی است جز حکمت، چه حکمت ایمانی و یا حکمت رسمی که هم طولی و هم عرضی است. افق نیز به معنای محدود کردن زاویه دید انسان است.
حکمت از دو راه ممکن است از راه دین و از راه حکمت رسمی. خواجه حافظ شیرازی در یک بیت به این دو نوع اشاره کرده است:
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
در این معنا آنچه می تواند اوضاع جهان را به سامان کند، حکما و دین مردان یا حکیم دینی هستند.
اینجانب این موارد را با چند سوال و پاسخ آنها طرح می کنم:
نخست اینکه: چرا علوم در اسلام رشد کرد و نه در مسیحیت؟ نباید فراموش کرد که تقابل جهان اسلام و جهان مسیحیت تنها در عرصه نظامی نبود بلکه ما در عرصه فرهنگی نیز ضمن تبادلات فرهنگی تقابل هایی نیز داشتیم. در مسیحیت دوره معروف به عصر تاریکی بود. اما از آنجایی که قوام دین اسلام مبتنی بر حکمت، علم، عقل، تفکر و تدبر، هدایت و نظر است، این رشد در عالم اسلام رخ داد.
سوال دوم: دانش چگونه از اسلام به غرب منتقل شد؟ در این انتقال، هم علم و هم فلسفه ارتباط خود را با حکمت زود از دست داد. علوم و علوم انسانی بی شک دین زدایی شد .
سوال سوم: چرا در میان کشورهای اسلامی در گذشته و حال، فقط ایران است که دارای سنت حکمی بیش از هزار سال است؟ این تداوم سنت حکمی در ایران رخ داد، و بنابراین پیوند دادن علوم و حکمت باید در ایران انجام شده باشد. اگر ایران پیش از اسلام را با ایران پس از اسلام مقایسه کنیم دچار شگفتی می شویم که چگونه این همه علوم و فنون در دوره بعد از اسلام پدید آمد که نه تنها در جهان اسلام بلکه در تمدن های جهان تاثیر فراوان گذاشت. بدون شک ناشی از وحی قرآنی است.
سوال چهارم: آیا این مسئله ارتباط علوم و حکمت خاص ایران است؟ پاسخ این است که خیر، اهمیت آن محدود به ایران نیست بلکه الان یک مسئله جهانی است. بنابراین در جهان امروز که عصر جهانی شدن است با مسئله جهان و انسان کنونی ارتباط دارد.
حکمت در قرآن چنین است: قرآن اساس همه ادیان را حکمت می داند و پیامبران را آموزگار حکمت معرفی می کند، از نظر این کتاب الهی حکمت «خیر کثیر» است در حالی که می فرماید «متاع الدنیا قلیل». قرآن مومنان را به حکمت همه انبیاء دعوت می کند. حکمت صفت خداوند است که در همه اقوام و ملل ظاهر شده است. حکمت قرآنی جهانی است و به قوم خاصی اختصاص ندارد. قرآن از ابتدا تا انتها کتاب حکمت است، هیچ کتابی به اندازه قرآن مجید بر اسماء الهی و ظهور این اسماء در عالم تاکید کرده باشد. قرآن عالی ترین کتاب حکمت است و آیاتی درباره مهم ترین مسائل حکمی از خداشناسی، جهان شناسی، انسان شناسی، آخرت شناسی، اخلاق، سیاست؛ حکمت نظری و عملی است.
پیدایش علوم عقلی و نقلی در جهان اسلام؛ همه این موارد از قرآن ناشی می شود. نتیجه تشویق قرآن و رسول اکرم(ص) برای آموختن علوم علوم قرآنی و علوم مربوط به آن است و پیدایش علوم انسانی و جهانی شدن متاثر از دین اسلام است. نهضت ترجمه ای که در جهان اسلام پدید آمد فقط به یونان اختصاص نداشته است بلکه متون فراوانی از ایران بیش از اسلام و نیز تمدن هند را نیز دربر می گرفته است .
فیلسوفان اسلامی تحول عظیمی را در معنای حکمت و تطبیق آن با حکمت قرآنی انجام داده اند. توفیق میان فلسفه و دین، عقل و ایمان و عقل و نقل بوسیله فیلسوفان مسلمان صورت گرفته است.
در میان ادیان تنها دو دین جهانی هستند: اسلام و مسیحیت و در این بین نیز اسلام دینی است که سایر ادیان و پیامبران الهی را تصدیق می کند و می پذیرد، قبول دارد و جهانی است و مومنان را به حکمت انبیاء دعوت می کند. در اسلام انحصار طلبی وجود ندارد و همه ادیان الهی را پذیرفته است. در همین راستا است که علوم نیز در این دین جهانی می شود و همه علوم را به رسمیت می شناسد و جهانی می شود و در این دین است که نهضت ترجمه پدید آمد و فیلسوفان اسلامی تحولاتی اساسی را در علوم پدید آوردند و بوسیله این دین علوم جهانی شده به شرق و غرب عالم سرایت پیدا می کند.
فارابی و مدینه فاضله؛ ابن سینا و دست آوردهای بزرگ او و کوشش او در توفیق میان عقل و وحی؛ سهروردی؛ ابن رشد و موضوع عرفان نظری؛ و ملاصدرا همه و همه دانشمندان موثری هستند که پرداختن به آرای هریک از آنها سال ها زمان نیاز دارد.
اما موضوع انتقال علوم از اسلام به جهان غرب، این انتقال از طریق ترجمه متون اسلامی، در غرب صورت گرفت، دانشگاه ها در انجا پدید آمدند. تحت تاثیر تعاملات با جهان اسلام و آشنایی با علوم جهانی به تدریج دانشگاه هایی شکل گرفتند که قدیمی ترین آنها دانشگاه های آکسفورد و کیمبریج در کشور انگلستان و دانشگاه پاریس در کشور فرانسه بودند. در پی انها به تدریج دانشگاه های دیگری پدید آمدند. اما متاسفانه در این دانشگاه ها، حکمت جوان مرگ شد و نتوانست به زیست خود ادامه دهد، چراکه از یک سو با دانش کلامی در آمیخت و از سوی دیگر با پیدایش رنسانس در اروپا و محور قرار گرفتن انسان به موضوع حکمت بی توجهی شد و به تدریج فلسفه، علوم و دین از حکمت جدا شدند. پیدایش علوم جدید بر مبنای ریاضیات
در این زمینه دانشمندان بزرگی در غرب فعالیت کردند اما متاسفانه ما در مطالعه این آراء و نظریات رویکرد نقادی نداریم و آرای آنها را بدون نقد می پذیریم و شرح می دهیم، باید در زمان شرح آرای صاحب نظران نقدهای بسیار گسترده ای که به این آراء وارد شده است را نیز طرح نماییم.
در این دوران علوم به تدریج مکانیستی شدند و هر چه بیشتر و بیشتر از فلسفه فاصله گرفتند. علوم و حتی دین از حکمت الهی. ما باید به نقد دکارت بپردازیم. دکارت به عنوان پدر علم جدید و فردی عقل گرا باید حتماً بررسی و نقد شود به طور مثال «سوبژکتویسیمی» که از سوی او مطرح می شود هرگز به علم نمی رسد. علم جدید را مبتنی بر شکاکیت قرار می دهد. همچنین «دوآلیسم» مطرح شده از سوی او نیز باید نقد شود. او عالم را صرفاً کمیت می داند و تنها موجود دارای نفس را انسان می داند، این جهان بینی او قابل نقد است. این نقد ها بایددر جزئیات وارد شود. در همین راستا باید به سایر اندیشمندان نیز بپردازیم؛ نقد کانت نیز بسیار مهم است. آثار او که در نقد عقل است باید مورد بررسی دقیق و نقادانه قرار گیرد. همچنین «هگل» نیز باید نقد شود. این فیلسوف «حلولی» هم باید مورد توجه و بررسی نقادانه باشد. در غرب هیچ فیلسوفی نیست که نقد نشود اما در دانشگاه های ما خبری از نقد نیست، متاسفانه ما نظریات آنها بطور ناقص نقل و هرگز نقد نکرده می پذیریم.
در انتها باید به چند مانع پیش روی علوم انسانی اشاره کنم:
۱- وجود یک برنامه نادرست آموزشی؛ ما تنها به تعلیم پرداخته ایم و از تربیت غفلت می کنیم. آموزش به عقل نظری اختصاص دارد، در حالی که تربیت برای عقل عملی نیاز است.
۲- غلبه علوم فنی بر علوم انسانی در نظام آموزشی ما که متاسفانه درچند دهه گذشته افزایش یافت. این موضوع متاسفانه نتایج نامطلوبی تاکنون برجای گذاشته است. یک نمونه آن عدم توجه به علوم انسانی در نهادهای مهم همانند صندوق حمایت از پژوهشگران است و نمونه دیگر مداخله دولت در همه امور فرهنگی .
۳- مشخص نبودن جایگاه پژوهش در علوم انسانی؛ متاسفانه این رویکرد وجود دارد که پژوهش نسبت به آموزش در رده پایین تری است و این هنوز در وزارتخانه های ما مطرح می شود. آنچه که دانشگاه را بالا می برد پژوهش است. در همه جهان چنین است.
۴- قطع ارتباط ما با فرهنگ های دیگر؛ این موضوع که متاسفانه در چند دهه پیش رخ داد خسارت های فراوان به ما زد. پیشرفت های چشم گیر در علوم حاصل شناخت فرهنگ های گذشته و حال در هر دوره ای است. نمونه بارز آن ابوریحان بیرونی است.
۵- عدم توانائی در مواجهه با مسائل جدید؛ مسئله فقط مطالعه کردن صرف و محض نیست بلکه ما باید تحولات فکری و اندیشگانی را درک کنیم و نشان دهیم. در این زمینه حوزه های علمیه نیز باید همراهی کنند. باید از مرحوم علامه طباطبایی درس بیاموزیم و به حکمت توجه کنیم.
۶- عدم توجه دقیق به سنت گذشته در رشته های علوم انسانی گذشته های بسیار غنی ما در دانشگاه ها
ادامه مطلب