
[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[اشاره به شعری از سنایی، به فراخور رساله «دوستی» افلاطون] دوستی آن شنیدی که عمّر خطّاب دید قومی نشسته در محراب کرد از آن قوم میر عدل سؤال که کدامید و چیستتان احوال جمله گفتند ما رفیقانیم همه یک راه و یک طریقانیم گفت عمّر که بی حضور دگر کیسه یکدگر کنید نظر؟ همه گفتند زان خویش خوریم وز زر و سیم یار بیخبریم گفت عمّر که کار محکم نیست وین سخن جمله را مسلّم نیست بدل آنگه برادران باشید که زر و سیم یار برپاشید هیچ ناید تغیّری پیدا نبود غم جدا و کیسه جدا نه یکی را بود ز مال افواج وان دگر کس بجبّه¬ای محتاج همه یکسان توانگر و درویش بزر و سیم ناشده کم و بیش پیش از این دوستان چنین بودند کز غم یکدگر نیاسودند (صفحه سفید کتاب)

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
دنیای عجیبی بوده است این دنیای یونان، دنیای شعر و تخیّل، که در ان برای کلّیه مفاهیم و اسامی معنی شخصیّت و تجسّمی قائل شده بودند (ص ۲۵۹). [«خدای چاره جوئی که باده آسمانی فراوان خورده بود، در باغ بخواب گرانی فرو رفت. [خدای] تهیدستی که از بیچارگی بتنگ آمده بود بر آن شد که از خدای چاره جوئی کودکی پیدا کند.»] پس خدای تهیدستی زن است (ص ۲۵۹). [«[عشق] مثل پدرش که باو نیز مانند است، پیوسته بر ضد زیبائی و خوبی کنکاش میکند.»] کنگاش (خیال کرده است که این فارسی است) (ص ۲۵۹).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[در تعریض به شیوه سقراط در بحث] کارش این بوده است که پدر مردم را پیش چشمشان بیاورد و از گه خوردن خودشان پشیمانشان کند (ص ۲۵۶).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[«این دلیل نازکی پای اوست که بر چیزهای زبر نمیتواند بگذرد»] درشت خشن ناهموار (ص ۲۴۸). [«بزرگترین فضیلت او [عشق] آنست که بکسی از خدایان و آدمیان بد نمیکند و از کسی هم تحمل بدی نمیکند. اگر رنج ببرد از دست زور و جور نیست چه زورگوئی را نزدیک او راه نیست. در رفتار خود هم از شدت بیزار است چه همه بجان و دل مطیع اویند و آنجا که رضا و رغبت باشد زور و اجبار در کار نیست و عدالت هست و قوانین شهر ما هم این اصل را قبول دارد. عشق دادگستر و با اعتدال است، چه اعتدال مسلط بودن بر میول و هوسهاست. هرچند میلی و شوقی از عشق شدیدتر نیست خود عشق بر میول حاکم است و هیچ میلی را بر او فرمان نیست. اینست معنی اعتدال و میانه روی.»] عجب! مرحوم رضاشاه باین حساب در منتهای دادگستری و عدل پروری فرمانروائی می کرد (ص ۲۴۹).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[اریستوفانس گفت عجب رندی هستی] اروکسی ماخوس (ص ۲۴۰). [«آدمیان در آغاز تنها نر و ماده نبودند بلکه سه قسم بودند که سومی هم خواص نری داشت و هم مادگی. اما از آن قسم سوم امروز جز نامی بجا نمانده که آنرا هم در مورد سرزنش و دشنام بکار میبرند.»] مخنّث (ص ۲۴۱). [در اشاره به واژه «نرماده» در متن: «انسان سه جنس داشت چون آفتاب و ماه و زمین سه تایند. مرد در اصل فرزند خورشید بود و زن فرزند زمین و قسم سومی که آنرا میتوانیم «نرماده» بخوانیم فرزند ماه بود که از ترکیب خورشید و زمین ساخته شده بود.»] خنثی (اگر یونانیها لغتی برای این نداشتند دلیل نمی شود که ما لغتی را که داریم بکار نبریم) (ص ۲۴۱).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[«ای پرودیکوس از تو میپرسم آیا ترس و وحشت جز پیشگوئی و پیش بینی بدی چیز دیگر هست؟»] این یکی از موارد نمونه برای استعمال الفاظ دقیق است نمی دانم در اصل یونانی چه لفظی بوده ولی در فارسی ترس و وحشت اختصاصی بمورد پیشگوئی از بدی ندارد، و در مورد حال هم بکار میرود ــ نگرانی برای آینده است و هراس و باک هم گویا برای آینده است (ص ۱۹۷).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[«حالا لذت و درد را بجای «خوب» و «بد» بگذاریم و بگوئیم انسان آنچه را دردناک است و میداند دردناک است میکند چون لذت بر او غلبه یافته و بدیهیست لذتی که غلبه یافته باید کم ارزش باشد.»] امّا در ان آن که لذّت را اختیار می کند برای او ارزش بیشتری داردــ سقراط و افلاطون می خواسته اند انسان در تمام ایّام و اوان زندگی خویشتن را در اختیار عقل خود گذاشته باشد و هیچ بحساب نمی آورند که نفسی هم دارد که خواهان چیزهائی است غیر از انچه عقل می خواهد (ص ۱۹۳).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
در این مباحثات فلسفی دقیق باید بسیار مواظب استعمال الفاظ بود زیبا و نیک و خوب و نیکبخت و دلاور و دادگر و امثال اینها در تداول نویسندگان و شعرا بقدری دستکاری شده است که معنای دقیقی ندارد، و معادل عربی آنها حتماً دقیق تر است. «نیکوی چه است و خوش چه ای برنا» رجوع شود (ص ۱۸۹).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[در اشاره به گفته سقراط در مورد اهالی لاکدمون و کرت: «از روزگار باستان بحکمت عشق داشته اند و این عشق در آنجا بیش از سایر قسمتهای یونان است و عده دانشمندان آنها نیز بیشتر از سایر جاهاست. اما این مردمان مثل سوفسطائیانی که پروتاغوراس از آنها یاد کرد دانشمندی خود را پنهان میکنند و نمیخواهند شایع شود که آنها دانشمندتر از مردمان دیگرند و وانمود میکنند که رجحان آنها در هنر جنگجوئیست چه نمیخواهند دیگران سر بزرگی آنها را کشف کنند. اینست که دیگران بتقلید از اهالی لاکدمون گوشهای خود را زخم میکنند و چرم بپاهای خود میبندند و پیوسته ورزش میکنند و قباهای کوتاه میپوشند و تصور میکنند سر بزرگی و برتری لاکدمون در این چیزهاست.»] عجب نکته خوبی که درست قابل تطبیق بر امروز است. ترکیّه و ایران گمان می کنند سرّ تفوّق انگلیسها فوتبال بازی و کریکت بازی و مشت زنی و پیشاهنگی و سایر کارهای ورزشی آنهاست و انگلیسها هم حکیم بودن و فیلسوف بودن خود را پنهان می کنند (ص ۱۷۵).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[«باین منظور بدن آنها را از موی انبوه یا پوست کلفت پوشانید تا از سرما و گرما ایمن باشند... همچنین بآنها شاخ و سم و مو داد و پوست کف پا را کلفت کرد.»] عامیانه و نامناسب (ص ۱۴۵).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[در ارشاره به سپهبد بهارمست، بنا بر گفت وگوی سقراط با ایون که از سرداران یونانی بوده است.] جای سپهبد چهارفصل مست خالی! (ص ۱۱۷)

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[اشاره به توضیح مترجم در مورد راویان یا راپسودها در یونان قدیم «که در حضور عامه مردم بانشاد و روایت شعر میپرداختند، ولی اغلب صرفاً راوی بودند و خود شعر نمیگفتند و بخصوص اشعار هومر را در جشنها و نمایشها با صدای بلند و اداهای مناسب میخواندند و تفسیر میکردند. در این رساله پیداست که سقراط برای راویان قدر و مقامی قائل نیست. گزنفون شاگرد سقراط راجع به راویان میگوید «کسانی هستند که در نقل دقیق کلمات هومر استادند ولی خودشان مردم احمقی هستند».] حمّاد راویه هم همین طور بود، در عهد ما خطیبی نیز چنین است و چند تنی دیگر مثل او (ص ۹۵).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[در اشاره به شیوه سقراط در بحث] بی جهت نبود که مردم جمع شدند و او را کشتند چه واقعاً مردم را دیوانه میکرده است متّصل سر بسرشان می گذاشته و وادار میکرده است یک حکم را قبول کنند و فوراً ثابت می کرده است که قبول آن حکم خطا بوده است و نبایست قبول کرده باشند و همینکه ضدّ آن حکم را بایشان می قبولانید باز می آمد و این قبول سوّم را نیز باطل می کرد، و همین طور تا آخر... (ص ۸۴).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[«آری، راجع به اسکوتی ها گفته اند که آنها هم در حال حمله جنگ می کنند و هم در حال گریز.»] اسکوچاها (ص ۳۱)

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[«استاد حقیقی موسیقی در نظر من چنین کسیست، زیرا هماهنگی وجود او نه تنها از راه چنگ یا آلت موسیقی دیگر بگوش مردمان میرسد، بلکه زندگی خود او و گفتار و کردارش نمودار هماهنگی کامل است و این نوع هماهنگی را به این کمال در دستگاه دوری می توان دریافت که نمودار کامل موسیقی یونانست و نه در دستگاههای ایونی و فرنگی و لیدی.»] این باید دستگاه فیثاغورسی باشد، و این دستگاه ظاهراً معادل با دستگاه ماهور در موسیقی ایرانی است، تحقیق شود (ص ۲۷).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[نظر استاد مینوی درباره ترجمه آقای صناعی از رساله های افلاطون] دقّت ترجمه مرحوم ذکاءالملک و شیرینی انشای افضل الدین کاشانی را ندارد (ص ۱۴).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
[«بعضی از محققان آثار افلاطون رسالات او را برحسب زمان تألیف و تحول افکار فلسفی او به سه دسته تقسیم کرده اند: دسته اول رسالاتیست که در آنها از بحث، نتیجه فلسفی معین گرفته نمی شود، بلکه منظور افلاطون بیشتر نشان دادن روش بحث سقراطی است... در رسالات دوره دوم که فیدون، مهمانی، جمهوریت و فدروس از آن دسته اند، عقاید فلسفی سقراط و افلاطون تجلی می کند... از رسالات دوره آخر افلاطون می توان رساله قوانین را نام برد.»] اگر هرچه در باب تاریخ این رسالات گفته اند راست باشد که مثلاً اوّلی در ۴۲۴ و آخری در ۳۸۵ تألیف شده و بنابرین چهل سال بین رسالات اوّل و دوم فاصله باشد و دوره آخر را هم با فاصله ای متناسب با این دو تا تصوّر کنیم پس شصت هفتاد سالی افلاطون بنوشتن رسالات راجع بسقراط مشغول بوده! (پیشگفتار، ص ۵) [در اشاره به نام رساله های افلاطون که مترجم عنوان انگلیسی آنها را در پاورقی ذکر کرده است.] اسمهای اصلی یونانی اینها چیست؟ (پیشگفتار، ص ۵).

[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]
صفحه عنوان کتاب

[تورگنف، ایوان، سه داستان عاشقانه، ترجمه نوشین، بنگاه نشریات پروگرس، مسکو]
بیم هلاک عمری راه گلو ببست بگذار جان فدا کنم از بهر جرعه ای پاره ای زین صحنه پر های و هو عمر تو بود زینهار این جلوه پر رنگ و بو را نشکنند (صفحه آخر، داخل جلد کتاب).

[تورگنف، ایوان، سه داستان عاشقانه، ترجمه نوشین، بنگاه نشریات پروگرس، مسکو]
[در اشاره به داستان «نخستین عشق»] رقابت پسر و پدر در دوست داشتن یک دختر در این قصّه و در قصّه چمدان بزرگ علوی شبیه بیکدیگر است، البتّه این بسیار قوی تر از آن یکی است ولی آیا این شباهت تصادفی یا به علّت اینست که علوی این را خوانده بوده است (ص ۶۷).

[تورگنف، ایوان، سه داستان عاشقانه، ترجمه نوشین، بنگاه نشریات پروگرس، مسکو]
هم ترجمه اش عیبهای زیاد دارد و هم رسم الخطّش (صفحه سفید کتاب). خبر مرگ نوشین را در حدود بیستم اردیبهشت ماه ۱۳۵۰ شنیدم پانزده روز بعد این کتابش بدستم رسید آئیم و رویم و نیز آیند و روند، مجتبی ۴/ ۳/ ۱۳۵۰ از قراری که لورتا خانم می گوید روز ۲ ماه می ۱۹۷۱ مطابق ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۵۰ فوت کرده بوده است (صفحه سفید کتاب).

[تورگنف، ایوان، سه داستان عاشقانه، ترجمه نوشین، بنگاه نشریات پروگرس، مسکو]
جلد کتاب

[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]
[«طبقه اول عمارت دارای دو اطاق از بهترین اطاقهای این خانه بود. یکی را مادام وکه برای خود نگاه داشته بود و اطاق دیگر، که بهتر از آن بود، به مادام کوتور که بیوه یکی از ناظرین مالی دولت سابق جمهوری فرانسه بود، اختصاص داشت.»] و حال آنکه سابق گفت طبقه اول متعلق به پانسیونرهای فقیر و پانسیون ارزان بود (ص ۳۴). [«طبقه سوم عبارت از چهار اطاق بود که یکی از آنها را دختر پیری [اصلاح استاد مینوی: پیردختری] بنام مادموازل میشونو کرایه کرده بود و اطاق دیگر در اجاره مردی بود که او را بنام بابا گوریو میخواندند... دو اطاق دیگر برای پرندگان اتفاقی، یعنی برای محصلین فقیری که مانند بابا گوریو و مادموازل میشونو نمیتوانستند بیش از چهل و پنج فرانک در ماه برای منزل و غذا خرج کنند، نگاهداری شده بود.»] پس طبقه پانسیونهای ارزان طبقه سوم بود نه طبقه اول (ص ۳۵).

[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]
[«نزدیک ساعت هفت صبح، گربه مادام وکه جلو او می افتد و روی بوفه ها می پرد و «خر خر کنان» شیری را که در زیر چند کاسه چوبی گذاشته شده است بو می کند. در این موقع هیکل بیوه زن از عقب گربه نمایان میشود»] اگر گربه جلو مادام وکه می افتد پس گفتن اینکه بیوه زن از عقب او نمایان میشود هیچ بجا نیست (ص ۳۲). [«چاقی وارفته این زن ثمره همین زندگی است همانطور که تیفوس نتیجه میکروبهائیست که از یک مریضخانه بخارج سرایت میکند»] یعنی چه؟ (ص ۳۳) [اشاره به جمله ای که داخل گیومه آورده شده است: مادام وکه تقریباً پنجاه سال دارد و شبیه بسایر «زنهائیست که در دوران زندگی خود رنج بسیار دیده اند».] این عبارت از کسی دیگر است یا عبارت زبانزد و متداولیست؟ (ص ۳۳)

[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]
[در اشاره به متن که ذیل واژه «تلماک» در پاورقی، بیشتر درباره «اولیس» توضیح داده است: «تلماک پسر اولیس و اولیس قهرمان ایلیادست که در بازگشت از جنگ تروا گرفتار طوفان میشود و سپس کالیپسو که از پریان افسانه های یونانی و فرمانروای یکی از جزایر دریای ایونی است او را از طوفان نجات میدهد و چندی نزد خود نگاه میدارد.»] توضیح نباید راجع به اولیس باشد بلکه راجع به تلماک باشد که صحنه¬هائی از سرگذشت او موضوع این نقّاشیها بوده، و بایست گفته شده باشد که این سرگذشت در کتاب فلان آدم بیان شده و این اشاره بالزاک به این قصد است که بفهماند کتاب آن فلان نویسنده چنان مطبوع عموم شده بوده است که قصّه های آن را موضوع نقشهای کاغذهای دیوار میساخته اند. بالزاک صریحاً می گوید ضیافتی که کالیپسو بافتخار پسر اولیس داده است (ص ۳۰). [«روی بدنه دیوار، بین پنجره های میله دار، مجلس ضیافتی که کالیپسو به افتخار پسر اولیس داده است نقاشی شده. چهل سال است که این تصویر وسیله تفریح و شوخی پانسیونرهای جوان این خانه است که خود را سزاوارتر از وضعی که این خانه دارد میدانند...»] پس تلماک لااقل چهل سال قبل از ۱۸۱۹ و بنابرین در حدود ۱۷۸۰ بآن قدر معروف شده بوده (ص ۳۰). [«چیزهائیکه در این اطاق میتوان دید اینهاست: هواسنجی که مجسمه کشیشی در آن کار گذارده اند که هر موقع بارندگی میشود بیرون میآید...»] آنچه من تصور می کنم اینکه هواسنج بشکل کشیشی ساخته شده و طوری تعبیه شده که در موقع بارندگی باشلق جبّه او روی سر کشیش می آید (ص ۳۱).

[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]
[«در امتداد هر یک از دیوارها خیابان تنگی وجود دارد که همگی به آلاچیقی پوشیده شده از زیرفون [اصلاح از استاد مینوی: زیزفون] منتهی میشود.»] مقصود مترجم از خیابان که دارای در یا آلاچیق است و در امتداد دیوار است چیست؟ (ص ۲۸) امّا آلاچیق چگونه از زیزفون پوشیده شده است؟ (ص ۲۸) [«بین خیابانهای دو طرف دیوار محوطه مربعی برای کاشت بوته های کنگر اختصاص داده شده...»] خیابانها دو طرف دیوار یعنی چه؟ خیابانها را هریک در امتداد دیواری قرار داده بود ـ آیا این محوطه مربّع در کوچه واقع شده؟ بوته کنگر را چگونه می کارند؟ چون کنگر وحشی است و از کوه بدست می آید (ص ۲۸). [«با وجود آنکه مادام وکه اصلاً از خانواده نجیبی است معهذا اصراری دارد که نام زیرفون را باشتباه تلفظ کند و تذکرات پانسیونرهای او درباره این اشتباه لفظی بی اثر میماند*»] * بایست توضیح داده باشه که چه اشتباهی (ص ۲۸). [«این درختها بشکل دوک تراشیده شده و زیر آنها ترشک و کاهو و جعفری کاشته اند.»] عجب آش شله قلمکاری! (ص ۲۸). [«قسمت جلو عمارت دارای سه طبقه و یک شیروانی است که در جرزهای آن سنگ ریزه بکار رفته و در نقاشی آن رنگ زرد مصرف شده است.»] مراد یک طبقه زیرشیروانی است ظاهراًــ آیا در جرزهای شیروانی سنگ¬ریزه به کار رفته؟ (ص ۲۸) [«از این حیاط در کوچکی بکوچه نو ـ سنت ـ ژنویو باز میشود که از این در آشپز میتواند زباله خانه را بیرون بریزد. برای پاک کردن این راه ناچار باید آنرا با آب زیاد شست.»] کدام راه؟ (ص ۲۹) [«چیزی غمناک تر از تماشای این سالن نیست.»] تماشا چگونه غمناک میشود؟ (ص ۲۹) [«وسط سالن میز گردی قرار دارد که صفحه روی آن از مرمر است و یک دستگاه چای خوری از چینی سفید، که خط طلائی دور آنها نیمه گسترده است.»] یعنی چه؟ مگر سفره است. آیا همیشه این چای خوری روی این میز هست؟ (ص ۲۹) [«کف اتاق ناهموار است و دیوارهای آن تا آرنج آدم از چوب هزاره کشیده شده است.»] هزاره اصطلاح عامیانه است برای ازاره (ص ۲۹). [«قسمت دیگر دیوارها را کاغذ برقی می پوشاند.»] بقیه دیوار تا سقف (ص ۲۹).

[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]
[«وقتیکه شخصی [اصلاح استاد مینوی: شخص] از سایر کوچه های پاریس باین محوطه وارد میشود مثل اینست که میخواهد وارد دخمه ای بشود. همچنانکه شخص بمرور از پله ها برای ورود بدخمه پائین میرود نور روز کمتر میشود و صدای راهنمای دخمه رفته رفته بخفگی میگراید»] جمله بی خبر است. (ص ۲۶) [«نمای عمارت پانسیون مشرف به باغچه ایست. خود عمارت نبش کوچه نو ـ سنت ـ ژنویو قرار دارد بطوریکه از آنجا بن کوچه نمایان است. در طول نمای ساختمان بین عمارت و باغچه راهی است بعرض دو متر که از سنگریزه فرش شده. مقابل این راه خیابانی است پوشیده از شن که در دو طرف آن گلدانهای بزرگ چینی برنگ آبی و سفید پر از گل شمعدانی و خرزهره و شکوفه انار چیده شده. برای ورود بخیابان از دری باید گذشت...»] یعنی باغی در یک سمت راه واقع است و عمارت در سمت دیگر آن، ولی آن خیابان مقابل راه در کجاست؟ پس خیابان نیست یک کوچه در دار است. (ص ۲۶) [«روی این تابلو نام «خانه وکه» بخط درشت نوشته شده و زیر آن با خط ریزتر این عبارات خوانده میشود: «پانسیون ارزان برای مردان و زنان و غیره»] مقصود چه کسانی است؟ (ص ۲۷) [«در تمام مدت روز از در مشبکی باید وارد خانه شد که دارای زنگ پرصدائی است. از اینجا میتوان در انتهای راه جلوی عمارت، روی دیواری که مقابل کوچه است، طاق نمائی را دید...»] از کجا؟ کدام کوچه، و دیوار کجا واقع می شود؟ (ص ۲۷) [«از اینجا میتوان در انتهای راه جلوی عمارت... طاق نمائی را دید که یکی از هنرمندان محله آنرا رنگ زده و بشکل مرمر سبز درآورده است. زیر فرورفتگی مصنوعی، که در اثر این رنگ آمیزی بچشم میخورد، مجسمه ای نصب شده که مظهر عشق است.»] یعنی چه؟ خودش گفته یک طاقنما، دیگر چرا مصنوعی باشد؟ (ص ۲۷) [«از دیدن رنگ پوسته پوسته شده این مجسمه علاقمندان به نمونه های هنری شاید بتوانند اساطیر عشق شهر پاریس را بشناسند و در چند قدمی آن، درد این عشق را علاج کنند.»] یعنی فاحشه خانه ای در اینجا هست؟ (ص ۲۷) [«زیر پایه این مجسمه کتیبه ای رنگ و رو رفته و نیمه محو شده وجود دارد که از خواندن آن میتوان بتاریخ ساختن این نمونه ذوق و هنر پی برد. این نوشته نماینده علاقه مفرطی است که نسبت به ولتر، در آن هنگام که بسال ۱۷۷۷ وارد پاریس میشد، ابراز گردیده و عبارات آن چنین است: «هر که خواهی باش، اوست استاد تو/ هم اوست که همواره استاد بوده و هست و باید باشد»] بایست شرح داده شود که ربط این عبارت با وُلتر چیست؟ (ص ۲۷). [«این باغچه که به پهنای نمای عمارت است نسبتاً دراز است و آن را دیوار کوچه و دیوار مشترک همسایه احاطه کرده است.»] مشترک با که؟ (ص ۲۷).

[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]
[«داستان بابا گوریو نه فقط بزرگترین رمانهای دنیاست، بلکه بعقیده کلود فارر، شاهکار شاهکارهای ادبی جهان و بعقیده فیلیپ برتو شاهکار نبوغ انسانی است.»] عجب مبالغه ای (مقدمه، ص ۱۹).

[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]
[کلود فارر، عضو فرهنگستان فرانسه، این کتاب [بابا گوریو] را نه فقط بزرگترین رمان زبان فرانسه میداند، بلکه آنرا بزرگترین رمان دنیا به شمار میآورد] ملاک چیست؟ و آیا همه رمانها را این مرد خوانده بوده است؟ (مقدمه، ص ۱۷)

[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]
[«کمتر صحنه ایست که بالزاک تشریح کرده و شخصاً درخصوص موضوع آن اطلاعاتی دقیق بدست نیاورده باشد. مثلاً وقتی که از محیط زندان و اخلاق جنایتکاران و افراد پلیس صحبت می کند، اصطلاحات آنها را در نوشته های خود میگنجاند و برای این منظور «یادداشت های ویدوک» را مورد استفاده قرار میدهد. باین هم اکتفا نمیکند و با خود مسیو ویدوک، که سابقاً محبوسی محکوم باعمال شاقه بوده و بعداً وظیفه رئیس تأمینات پاریس باو محول شده است، شخصاً ملاقات و اطلاعاتی از او کسب میکند.»] معلوم میشود در فرانسه کسی که چندین سال محبوس با اعمال شاقه باشد از حقوق اجتماعی محروم نمی شود (مقدمه، ص ۱۵).

[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]
[در اصلاح جمله نویسنده: «آثار هر نویسنده تا حدی با زندگی او بستگی دارد.»] حیات او یا وقایع زندگی او (مقدمه، ص ۱۰). [«بالزاک پس از نشر داستان «طبیب صحرا» در سال ۱۸۳۳ باین فکر افتاد که داستانهای خود را در مجموعه ای بنام «کمدی انسانی» جمع و نشر کند و منظور او شاید این بوده است که تحت این عنوان بتواند آزادانه استنباط خود را از اوضاع اجتماعی آن زمان بنویسد.»] آیا می دانست که میخواست بر مجموع داستانهائی که می نویسد سکّه «کمدی انسانی» بزند و آنها را تحت این عنوان منتشر کند؟ داستانهای خود را تحت عنوان کلّی کمیدی انسانی بنویسد و نشر کند. آیا داستانها را قبلاً نوشته بوده که آنها را جمع کرده یا می خواسته است که بعدها بنویسد (مقدمه، ص ۱۱). [در کنایه به این جمله نویسنده: «اشخاص این داستان ها زنده و با روح اند؛ حرکت میکنند، میآیند، میروند، با هم آمیزش دارند، میخندند، میگریند، لذت میبرند، رنج میکشند.»] عجب است اگر زنده باشند و نیایند و نروند (مقدمه، ص ۱۱). [«تعداد کتابهائی که نام آنها در این مجموعه [کمدی انسانی] آمده بسیار است بحدی که شخص در مقابل این همه زحمت و کار در حیرت میماند.»] اسم کتب در مجموعه ای آمدن چه دلیل کار و زحمت کسی میشود؟ (مقدمه، ص ۱۱)

[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]
[صفحه عنوان کتاب]

[هاری، میریام، امینه: کبوتر حرم، ترجمه محمدعلی معیری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۳.]
[اشاره به گفته نویسنده در پاورقی که ابیات داخل متن را که به زبان عربی بوده به فارسی ترجمه کرده است.] آیا کتاب بزبان عربی بوده یا در کتاب فرانسه شعر بعربی نوشته بوده؟ یا ترجمه فرانسوی آن اشعار عربی بوده؟ (ص ۱۶۶).

[هاری، میریام، امینه: کبوتر حرم، ترجمه محمدعلی معیری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۳.]
کتاب بالنّسبه خوبست و ترجمه هم روی هم رفته بد نیست بعضی اغلاط املائی و لغوی دارد که مانع از ان می شود که آن را در درجه اول بگذارند (صفحه شناسه).

[علوی، احمد، یکهزار واژه سره پارسی، چاپخانه ارژنگ، ۱۳۵۰.]
[در اشاره به توضیح نویسنده: «سپاسگزار خواهم شد اگر آن فرزانه ارجمند ــ پس از خواندن این کتاب که همه اش در راه سربلندی ایران و پرفروغتر کردن روان میهن پرستی و شاه دوستی در دل ایرانیان و به ویژه جوانان نگاشته شده با خورده گیریهائی برخورد کردید ــ آنرا به من کمترین بنویسید تا در چاپ آینده از آن بهره گیری گردد»] والله که دیوانه است (یادداشت نویسنده).

تاریخ جرائد و مجلات ایران
- [در اشاره به کتاب تاریخ جراید و مجلات ایران، تألیف محمد صدر هاشمی] نمیدانم چنین کتابی بدرد چند نفر میخورد ولی نویسنده توقّع چاپ بعدی را هم دارد (صفحه عنوان). [در اشاره به سخن نویسنده که در تأیید و قبول اثر خود به بخشی از نوشته روزنامه فکر جوان در مورد آن استناد می کند: «اخیراً جلد اول کتابی بسیار مفید و جامع بنام تاریخ جراید و مجلات ایران در اصفهان انتشار یافته است که جا دارد دوستداران کتاب بیکدیگر مژده بدهند و متفقاً بآقای محمد صدر هاشمی که یکی از نویسندگان فاضل و محقق بسیار معدود در کشور ما میباشند بمناسبت انجام این خدمت بی شائبه که بعالم تاریخ کشور کرده اند تبریک بگویند... آقای صدر هاشمی با داشتن چنین فکری تألیف و شاید بهتر باشد که بگوئیم تصنیفی به فرهنک ایران سپرده اند که حقاً باید در ردیف (سیر حکمت در اروپا) تألیف دانشمند فقید مرحوم فروغی و امثال و حکم آقای علی اکبر دهخدا و مانند آنها شمرد. شما با داشتن این کتاب بتاریخ ادبی و سیاسی و عقلی یکقرن اخیر ایران آشنا خواهید شد و مطالب بقدری شیرین و گیراست که نویسنده این سطور با اینکه خود از آشنایان بتاریخ مطبوعات است چون مامور نوشتن این مختصر شده ناچار تا از (ب) بسم¬ لله تا (ت) تمت نخواند نتوانست دست بقلم ببرد.»] عجب احمقی بوده این مؤلفِ فکر جوان و عجب ساده لوحی است آقای صدر هاشمی که حرف او را بریش گرفته (مقدمه، ص د).

[تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران: انقراض قاجاریه]
[«خواهند گفت: صولی وار، بهار از خویشتن سخن میگوید و خود را میستاید!» ] در آن وقتی که مردم فاضلِ ایران عربی میخواندند و بنامِ صولی و کتاب او آشنا بودند بیهقی اگر می گفت «صولی وار» میشد محملی بر آن گذاشت، حالا بعد از نهصد سال کسی بیاید و در طهران در کتابی که بجهت عموم نوشته است (نه بجهت اهل فضل) تقلید بیهقی را درآورد بدون اینکه بداند صولی چکار کرده بود، بر ریشش باید خندید (دیباچه، ص ح).

رهبران مشروطه
[در نقد کتاب رهبران مشروطه (جزوه اول: سید جمال الدین افغانی)، تألیف ابراهیم صفائی.] این سلسله کتب هیچ اعتبار تاریخی ندارد و بقصد تضییع رجال مشروطیّت نوشته شده است و همه را بباد تهمت گرفته است. من حتّی بآنچه می گوید از فلان صفحه فلان کتاب نقل کرده ام اعتماد نمی توانم بکنم ضمناً معلوم می شود ناصرالدّین شاه از همه رهبران مشروطه بزرگتر بوده است و بعد از او امین الدّوله. یکی از اسناد او تاریخ روابط ایران و انگلیس تألیف محمود محمود است و مطعون بودن آن کتاب مورد تردید نیست. رساله امین الدّوله اش خلاصه خاطرات سیاسی امین الدّوله است که مجعول است. گویا (من هم حدس بزنم و از روی خیال و سوء ظنّ حکم کنم) این صفائی از بستگان به امینی است و این کتب را بخرج او برای خراب کردن رجال مشروطه و بالابردن مقام امین الدّوله و تبلیغ از برای خود دکتر امینی می نویسد و چاپ می کند (صفحه سفید و صفحه عنوان).

مختارالصحاح
[ذکر نام کتاب و نویسنده به خط استاد مینوی] مختار الصّحاح لمحمّد بن ابی بکر بن عبدالقادر الرّازی طبعه بولاق ۱۳۲۵.

گزارش ایران: بخش چهارم مشروطیت
این کتاب را که میخوانیم می بینیم همه جا مخبرالسلطنه بوده است، سرگذشت حاجی میرزا یحیی را که میخوانیم می بینیم همه جا او بوده است، ولی یکدیگر را کمتر دیده اند! (صفحه عنوان).

[داور و شرکت مرکزی، از خاطرات علی وکیلی، بی جا، بی تا.]
معلوم نیست کی و کجا چاپ شده است بقدر کافی قابل توجّه عامّه نیست و کمتر کسی است که بحماسه سرائی وکیلی و این نکاتی که درباره داور گفته است علاقه مند باشد هیچ درباره حبس اجزاء شرکت و سبب آن و درباره سبب خودکشی داور و خیلی چیزهای دیگر چیزی نگفته است (صفحه سفید).

عظمت ایران: تاریخ ۲۵۰۰ ساله بنیاد شاهنشاهی ایران، انقلاب کبیر سفید ایران، ایران آینده و دنیا، با منظومه کامل و حماسی دوطفلان مسلم
[در اشاره به نویسنده کتاب، ذبیح الله قدیمی] مردک مسلماً دیوانه است (صفحه عنوان).

Materials for a history of Islamic textiles up to the Mongol conquest
در ترجمه اسامی پارچه ها غلط بسیار مرتکب شده است (صفحه سفید).

Histoire Des Revolutions De PERSE
این چاپ در ۱۷۴۲ شده است و چاپ اصلی این کتاب قدیمتر بوده است چون ترجمه انگلیسی آن خیلی قبل از ۱۷۴۲ منتشر شده است (دو چاپ آن را دارم) (صفحه سفید).

A History of Epic Poetry
هرچه از این قبیل کتب اهل اروپا می نویسند بر پایه ادبیّات اروپائی است و فقط کسی می تواند اینها را بفهمد که مثل خود نویسندگان آنها تمامی کتب ادبی اروپائی را بدقّت خوانده باشد و با تمامی حوادث یکایک آنها آشنا باشد و حتّی همه را از بر باشد بعد هم مشتی اصطلاحات و تبانیها دارند که مخصوص به خودشان است و ما معادل آنها را نداریم یا اگر بزحمت معادلی برای آنها بتوانیم پیدا کنیم بقدری دور از ذهن خواننده خواهد بود که کسی میل نمی کند ترجمه چنین کتابهائی را بخواند. اصلاً نقد شعر اروپائی با نقد شعر شرقی تفاوت دارد (صفحه سفید).

A mummer's tale
در نحو زبان عربی استثنا بیش از قاعده است. مثلاً کلمات مرفوع است مگر در مواردی که منصوب یا مجرور است و مُعْرب است مگر در مواردی که مبنی یا غیر منصرف است. اعلام در تحت تأثیر حرف جرّ غالباً منصوبست، و فقط در موارد استثنائی مجرور میشود. نحوییّن مدّتی سعی کرده اند تا قواعدی برای این استثنا هم ترتیب داده اند و بخیال خود کشف کرده اند که همیشه دو سبب از اسباب منع صرف باید در کلمه جمع شود تا آن را از مجرور شدن مصون دارد، و در هر کلمه ای که برحسب استعمال عرب غیر منصرف بوده و فقط یکی از اسباب منع صرف (یعنی عَلَمیّت) را داشته است سبب دوّم را اشتقاق قرار داده اند و حال آنکه کم اسم علمی است که مشتقّ از چیزی نباشد (صفحه سفید).

[نمایشنامه غم انگیز آنتونی و کلئوپاترا]
[قیصر بوسیله از کف دادن محبوبیت خود بجمع آوری عواید مشغول است] وارونه است (ص ۳۵). [لپیدوس طرفین را میستاید و آنها هم او را میستایند. ولی او نه قیصر را دوست دارد و نه اهمیتی باو میدهد.] غلط. امّا او هیچ یک را دوست نمی دارد و نه هیچ یک پروای او را دارد (ص ۳۵).

Creatures of circumstance
[ترجمه عنوان کتاب] زادگان مجاری احوال (صفحه عنوان).

Die Seltschukengeschichte des Ibn Bibi [مختصر سلجوقنامه]
ترجمه مختصر سلجوقنامه ابن بی¬بی چاپ هاوتسماست نه ترجمه اصل کامل آن که در ایاصوفیه است* این نسخه بسفارش پروفسور بار دانمارکی از جانب ناشر برای بنده فرستاده شد تیرماه/ ۱۳۴۳ مجتبی مینوی (صفحه سفید).

Epic and romance; essays on medieval literature
کتاب قدیمی است چاپ اوّل آن در ۱۸۹۶ و چاپ دوم در ۱۹۰۸ بیرون آمده ولی مع هذا مطالب خواندنی بسیار دارد. در همین موضوع کتب Chadwick (زن و شوهر) دیده شود. اینها از ادبیّات غیر اروپائی اطّلاعی ندارند و مستشرقین هم از این ادبیّات بیخبرند (صفحه سفید).

Galen on Jews and Christians
[لو کنت رأیت قوما یعلّمون تلامیذهم کما کانوا یعلمون اهل موسی و المسیح اذ کانوا یأمرونهم أن یقبلوا کل شیء بالإمانه لم أکن أریکم حدا] این الفاظ غلط نحوی دارد و [در مقایسه با ترجمه انگلیسی] آن معنی هم که از ان استخراج شده است از ان برنمی آید (ص ۱۵).

هاملت موسکوی، بخشی از مجموعه داستان «دشمنان» اثر آنتوان چخوف
[در اشاره به داستان «هاملت مسکوی»] بسیار خوبست یک نفر از نویسندگان و ادبای نقّاد روسی معاصر خود را وصف می کند (ص ۱۹۷).

[محشر خر یا خر تو خر، بقلم م ح د ی]
مؤلف حاج میرزا مهدی بروجردی از آخوندهای گردن کلفت قم است و ناظر و کارگردان حاج شیخ عبدالکریم بوده است که در صفحه ۷ مذکور است (صفحه عنوان).

زیر آسمان کویر
[اشاره به عکس هایی که در کتاب آورده شده است.] عکسها را سیف الملوک فرمانفرمائیان گرفته اند (صفحه شناسنامه کتاب).

[هنری، مارگریت، توسن بادپا، ترجمه امیر فرسود، انتشارات سخن.]
کتاب خوب نوشته شده و مترجم خوب ترجمه کرده است با فهم و با سواد است (صفحه عنوان).

[ذکر عنوان و مشخصات کتاب به قلم استاد مینوی]
سرّ مجوس رمان مستند بتاریخ اثر مسیو آندره لوری ترجمه عین الملک مکرّم الدّوله مهدی طهران ۱۳۲۱ قمری ۵۸۴ صفحه.

[بلان، سوزان، سنگ سبز، ترجمه ایرج قریب، سازمان کتابهای جیبی، ۱۳۴۳.]
ترجمه بسیار احمقانه ایست.

[گینزبرگ، یوگینا س.، سفری در گردباد، ترجمه مهدی سمسار، تهران، انتشارات خوارزمی،]
مترجم دقیق و با سوادی بنظر میرسد غیر از بعضی غلطهای جزئی من محلّی برای ایراد در این کتاب ندیده ام ــ نوروز ۱۳۴۹ ظاهراً از فرانسه ترجمه کرده است و بعضی حاشیه ها در ترجمه فرانسوی کتاب بوده است غیر از آنچه نویسنده اصلی نوشته بوده (صفحه عنوان). برخیز و برو، بگذر از این صید ضعیف امروز بمن دست نداری، ای مرگ (صفحه عنوان)

[ثورن، آلیس، مادام کوری، ترجمه پری کیانوش، انتشارات خانه کتاب، تهران ـ نیویورک، ۱۳۴۲.]
روی هم رفته هم ترجمه خوب است و هم انشا. در میان کتب نوجوانان از کتب خیلی خوبست (صفحه عنوان).

The first part of King Henry the Fourth
وزن اشعار این کتاب شبیه است باین دو مصراع فارسی که من برای نمونه ساخته ام: شبی نگار گلعذار من نشسته بود در کنار من سما ز نور ماه جلوه داشت زمین ز نور روی یار من

[فورستر، ای. ام.، گذری به هند، ترجمه حسن جوادی، انتشارات خوارزمی، ۱۳۴۷.]
خواندنش را ۱۸ خرداد ۴۸ تمام کردم (صفحه عنوان). [«گفته شده است تصویری که فورستر از مأموران انگلیسی در هند می دهد مطابق با واقع نیست و بلکه این تصویر با مبالغه ای آمیخته با خشم ترسیم شده است البته نویسنده خواننده را با مهارت زیاد به دنبال خود می کشد، و خواننده نیز از مأموران انگلیسی خوشش نمی آید و در عوض دلبسته خانم مور «دوست هندیان» و فیلدینگ از «قوم برگشته» می شود. نسبت به میس کوستد بی اعتناست، در صورتیکه با تفاهم نگران سرنوشت عزیز است.»] مثلاً فارسی است ولی نپخته است و هنوز انگلیسی است (مقدمه، ص ۵). [یکی از سیاستمداران انگلیسی گفته است: «قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق»] لُرد آکتن (مقدمه، ص ۵).

[چخوف، آنتوان، دشمنان، ترجمه دکتر سیمین دانشور، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۱]
در جاهلی عمر تو گر یک لحظه غافل بگذرد (صفحه سفید کتاب).

[بیستروف ای. س، پینوس ی. م.، روزنفیلد آ. ز. (تنظیم کنندگان)، داستانهای ملل مشرق زمین، ترجمه روحی ارباب، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۳.]
ترجمه های قصّه ها روی هم رفته بد نیست، این دو جلد باضافه مجلّد افسانهای روسی هر سه کار همین روحی ارباب است (صفحه عنوان).

[یان، واسیلی، چنگیزخان، ترجمه م. هرمزان، بنگاه نشریات پروگرس]
کتاب بسیار خوبیست و مترجم بر روی هم بسیار خوب از عهده برآمده است (پیشگفتار، ص ۳).

[گاردنر، ارل استنلی، بازی مرگ، ترجمه کریم کشاورز.]
پیرو شیوه کسروی است. گویا از فرانسه ترجمه کرده است نه از انگلیسی (صفحه عنوان).

[آرامگاه شیخ اجل استاد سخن سعدی شیرازی، ۱۳۳۰]
عجبست که اسم سعدی در سه جای این رساله بسه نوع نوشته شده: در همین صفحه و در زیر عکس مشرف الدّین عبدالله بن مصلح؛ در صفحه ۱۲: ابوعبدالله مشرف الدّین مصلح؛ و در صفحه ۱۴ بر طبق کتیبه آرامگاه: ابوعبدالله مشرف بن مصلح؛ و این سه نوع را انجمن آثار ملّی نوشته و غیر از وجوهی است که در کتب سابقین ضبط شده است (ص ۱).

The Epic of sounds: an elementary interpretation of Wagner's Nibelungen ring
امروز صبح بمجردی که از خواب بیدار شدم بیادم آمد که این بیت را در عالم خواب در حاشیه کتابی نوشته دیده بودم: در درون خلوت عرفان من، عشق پرده میزند درویش وار (۷ می ۴۷) (صفحه سفید کتاب).

[استوریاس، میگل انجل، آقای رئیس جمهور، ترجمه زهرا خانلری (کیا)، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.]
تمام را خواندم ۳۱ فروردین ۱۳۵۰. علاوه بر غلطهای تصحیح شده در غلطنامه مبلغ زیادی غلط املائی و انشائی و ترجمه ای دارد. مجتبی مینوی (صفحه عنوان). ۱۴۵۴۷- [قیصر بوسیله از کف دادن محبوبیت خود بجمع آوری عواید مشغول است] وارونه است (ص ۳۵).

عقاید فلسفی ابوعلاء فیلسوف معره
[و هذا حین ابدأ بترتیب هذا النظم و هو مائه و ثلاثه عشر فصلا...» (هنگامی این منظومه را مرتب می کنم که شامل ۱۱۳ فصل است...)] ترجمه غلط است (ص ۱۶).

[آگاتا کریستی، ده سیاه پوست کوچولو، ترجمه بهمن فرزانه، سازمان کتابهای جیبی].
مترجم بدی است از سطر اوّل باید نوشته های او را تصحیح کنم غلط آنقدر زیاد است که ارزش تصحیح کردن را ندارد اصلاً انگلیسی نمی داند (ص ۵).

[مولیر، ژان باتیست، سه نمایش نامه، ترجمه و اقتباس محمدعلی فروغی (ذکاء الملک)، انتشارات یغما.]
[«مولیر نمایشنامه¬های اخلاقی و فلسفی می¬نوشته و در عین حال کمدی های سبک نیز راه می انداخته است و بودند کسانی که نمی توانستند علت این امر را بفهمند و حال آنکه خودش خوب دریافته بود که مردم دوست ندارند دائم نمایش هائی ببینند که جنبه پند و موعظه داشته باشد.»] باید بعضی کارهای عوام پسند کرد و از ان نان درآورد تا بتوان کارهای عمیق هم کرد (مقدمه مترجم، ص نه).
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594534673-5-resaleh-note.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594534638-5-resaleh-page-259.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594534577-5-resaleh-page-256.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594534347-5-resaleh-page-248-249.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594534291-5-resaleh-page-240-241.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594534247-5-resaleh-page-197.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594534200-5-resaleh-page-193.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594534143-5-resaleh-page-189.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594534108-5-resaleh-page-175.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594534051-5-resaleh-page-145.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594534018-5-resaleh-page-117.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594533951-5-resaleh-page-95.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594533911-5-resaleh-page-84.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594533861-5-resaleh-page-31.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594533824-5-resaleh-page-27.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594533763-5-resaleh-page-14-15.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594533690-5-resaleh-preface.jpg)
![[پنج رساله اثر افلاطون، ترجمه محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594533461-5-resaleh-cover.jpg)
![[تورگنف، ایوان، سه داستان عاشقانه، ترجمه نوشین، بنگاه نشریات پروگرس، مسکو]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594527515-3-dastan-last-page.jpg)
![[تورگنف، ایوان، سه داستان عاشقانه، ترجمه نوشین، بنگاه نشریات پروگرس، مسکو]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594527458-3-dastan-page-68.jpg)
![[تورگنف، ایوان، سه داستان عاشقانه، ترجمه نوشین، بنگاه نشریات پروگرس، مسکو]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594527229-3-dastantitle.jpg)
![[تورگنف، ایوان، سه داستان عاشقانه، ترجمه نوشین، بنگاه نشریات پروگرس، مسکو]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1594527197-3-dastan-cover.jpg)
![[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589716976-babaqorio-page-34-35.jpg)
![[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589716902-babaqorio-page-32-33.jpg)
![[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589716788-babaqorio-page-30-31.jpg)
![[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589716606-babaqorio-page-28-29.jpg)
![[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589716468-babaqorio-page-26-27.jpg)
![[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589716337-babaqorio-page-19.jpg)
![[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589716284-babaqorio-page-17.jpg)
![[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589716234-babaqorio-page-15.jpg)
![[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589715929-babaqorio-page-11-12.jpg)
![[بالزاک، باباگوریو، ترجمه ادوارد ژوزف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589715524-babaqorio-cover.jpg)
![[هاری، میریام، امینه: کبوتر حرم، ترجمه محمدعلی معیری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۳.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589709539-amineh-2.jpg)
![[هاری، میریام، امینه: کبوتر حرم، ترجمه محمدعلی معیری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۳.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2020/1589709484-amineh-1.jpg)
![[علوی، احمد، یکهزار واژه سره پارسی، چاپخانه ارژنگ، ۱۳۵۰.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1570354893-yekhezar.jpg)

![[تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران: انقراض قاجاریه]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1570351242-ahzab.jpg)



![[داور و شرکت مرکزی، از خاطرات علی وکیلی، بی جا، بی تا.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1570348139-davar.jpg)





![[نمایشنامه غم انگیز آنتونی و کلئوپاترا]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1570272224-antony.jpg)

![Die Seltschukengeschichte des Ibn Bibi [مختصر سلجوقنامه]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1570270609-die.jpg)



![[محشر خر یا خر تو خر، بقلم م ح د ی]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1570266786-mahshar.jpg)

![[هنری، مارگریت، توسن بادپا، ترجمه امیر فرسود، انتشارات سخن.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569757671-toosan.jpg)
![[ذکر عنوان و مشخصات کتاب به قلم استاد مینوی]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569757558-majoos.jpg)
![[بلان، سوزان، سنگ سبز، ترجمه ایرج قریب، سازمان کتابهای جیبی، ۱۳۴۳.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569757479-sang.jpg)
![[گینزبرگ، یوگینا س.، سفری در گردباد، ترجمه مهدی سمسار، تهران، انتشارات خوارزمی،]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569757081-gerdbad.jpg)
![[ثورن، آلیس، مادام کوری، ترجمه پری کیانوش، انتشارات خانه کتاب، تهران ـ نیویورک، ۱۳۴۲.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569756839-madam-koori.jpg)

![[فورستر، ای. ام.، گذری به هند، ترجمه حسن جوادی، انتشارات خوارزمی، ۱۳۴۷.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569756147-hend.jpg)
![[چخوف، آنتوان، دشمنان، ترجمه دکتر سیمین دانشور، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۱]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569754819-doshmanan.jpg)
![[بیستروف ای. س، پینوس ی. م.، روزنفیلد آ. ز. (تنظیم کنندگان)، داستانهای ملل مشرق زمین، ترجمه روحی ارباب، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۳.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569754216-melal.jpg)
![[یان، واسیلی، چنگیزخان، ترجمه م. هرمزان، بنگاه نشریات پروگرس]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569754049-changiz.jpg)
![[گاردنر، ارل استنلی، بازی مرگ، ترجمه کریم کشاورز.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569753925-marg.jpg)
![[آرامگاه شیخ اجل استاد سخن سعدی شیرازی، ۱۳۳۰]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569753764-aramgah.jpg)

![[استوریاس، میگل انجل، آقای رئیس جمهور، ترجمه زهرا خانلری (کیا)، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569752936-raees.jpg)

![[آگاتا کریستی، ده سیاه پوست کوچولو، ترجمه بهمن فرزانه، سازمان کتابهای جیبی].](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569751326-10-siahpost.jpg)
![[مولیر، ژان باتیست، سه نمایش نامه، ترجمه و اقتباس محمدعلی فروغی (ذکاء الملک)، انتشارات یغما.]](/images/minovi/fa/gallery/gallery-thumb/2019/1569751231-3-namayeshnameh.jpg)