دکتر حیاتی: کاربرد تمثیل در ادبیات عرفانی بسامد بالایی دارد
سخنرانی «تمثیلهای مشترک مثنوی و غزلیات شمس»
دکتر حیاتی: کاربرد تمثیل در ادبیات عرفانی بسامد بالایی دارد
سخنرانی دکتر زهرا حیاتی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه با موضوع «تمثیلهای مشترک مثنوی و غزلیات شمس» روز 18 بهمنماه 1399 برگزار شد. دکتر حیاتی در ابتدای سخنانش با تأکید بر اینکه در همهی تعریفها و دستهبندیهایی که از تمثیل ادبی شده است، گفت: یک زیربنای واحد؛ یعنی اشتراک ساختار تشبیهی در گونههای مختلف تمثیل وجود دارد و دو وجه تمایز خودنمایی میکند؛ 1- پیوند تمثیل با روایت داستانی؛ 2- استوار بودن تمثیل بر بلاغت ادبی (تمثیل بلاغی). از تمثیلهای داستانی و روایی که بگذریم، پیوند تمثیل با تشبیه بلاغی ما را به بحث تمثیل بلاغی میرساند که نقطهی تلاقی عرفان و ادبیات نیز هست و اصلاً یکی از خاستگاههای این تمثیلها، متون دینی است.
حیاتی افزود: بلاغیون تمثیل را در دایرهی تشبیه جای دادهاند و تفاوت آن با تشبیه این است که در تمثیل، وجه شبه مفرد و واحد نیست و از چند چیز متعدد تشکیل شده است؛ همچنین عقلانی است و کمتر به واقعیت نزدیک است؛ و نیز، آشکار نیست و به تفسیر و تأویل مخاطب هم منوط است. بههرروی، کاربرد تمثیل در ادبیات عرفانی بسامد بالایی دارد؛ زیرا شاعر یا نویسنده، ناگزیر است مفاهیم دشوار عرفانی را از طریق معادل قراردادن با امور محسوس و قابل فهم، تفهیم کند. برای مثال، مولوی میخواهد این مسئله را به ما بگوید که: «انسانهای ناآگاه، فریب مدعیان دروغینی را میخورند که به کسوت ارشاد درآمدهاند و به آنان میگروند». او برای بیان این مطلب از یک مشبهبه حسی مرکب بهره میبرد و میگوید: «پرندهی بیتجربه هم فریب آواز صیادی را میخورد که به آواز پرندگان شباهت دارد و بهسوی او پرواز میکند»؛ هر خسی دعوی داودی کند/ هر که بیتمییز، کف در وی زند / از صیادی بشنود آواز طیر/ مرغ ابله میکند. آن سوی سیر (3/2564) میتوان این پرسش را مطرح کرد که منظور از تمثیلهای مشترک مثنوی و غزلیات شمس کدام نوع تمثیل است؟ تمثیلهای داستانی و روایی؟ یا تمثیلهای بلاغی و اقناعی؟ آشکار است که در مثنوی مانند دیگر آثار تعلیمی، تفکر تمثیلی غالب است و مولوی مانند سنایی و عطار، برای انتقال تجربههای انتزاعی، شهودی و معنوی، از هر دوگونه تمثیل بهره برده است؛ هم تمثیل بلاغی و اقناعی؛ هم تمثیلهای داستانی و روایی. اما قالب غزل و نوع ادب غنایی، تمثیل روایی را برنمیتابد و در این پژوهش، تمثیلهای روایی کنار میروند. بسامد بالای تمثیلهای مشترک مثنوی و غزلیات شمس به تمثیلهای کوتاه اقناعی مربوط میشود که گاه در قالب غزل به شکل اولیهی خود، یعنی تشبیه برمیگردد.
وی ادامه داد: برای مثال، تصویرهایی که در مثنوی با عناصر آهن و آینه ساخته شدهاند، این معنی و معانی مشابه را بیان میکنند که انسان تا زمانیکه همهی اوصاف ناشایست را از وجود خود پاک نکند، به اخلاق ربانی و اوصاف الهی آراسته نمیشود؛ همانطور که آهن تا زمانی که زنگارش زدوده نشود، به آینه تبدیل نمیشود.
گر ز نام و حرف خواهی بگذری
پاک کن خود را ز خود هین یکسری
همچو آهن زآهنی بیرنگ شو
در ریاضت آینهی بیزنگ شو
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود (1/ 3458)
در مثنوی که یک اثر تعلیمی است، مولانا بهعنوان یک معلم از این مضمون که «انسان باید ریاضت بکشد تا به صفای درون برسد، همانطور که آهن باید صیقل خورد تا به آینه تبدیل شود»، بهعنوان یک موضوع مورد تعلیم با مخاطب (تو) سخن میگوید. تصویر ادبی این شعر یک امر غایب است که و لحن مولانا، تجویزی و ترغیبی و سرشار از جملات امری است. اما همین معنی و همین تصویر، در غزلیات شمس که ذیل ادبیات غنایی است، خطاب به خود (من) یا در وصف منِ شاعر بیان میشود و لحنی انشایی و انگیزشی عاطفی دارد و در غزلی میگوید:
دلا در بوتهی آتش درآ مردانه بنشین خوش
که از تأثیر این آتش، چنان آئینه شد آهن
و در غزلی دیگر میگوید:
آهنیام ز عشق تو، خواسته نور آینه
آتش و زخم میخورد، چونکه صفا بخواستم
همچنین است دربارهی آهن و آهنربا. در مثنوی از این امر سخن میرود که هرچیزی در جهان، همسنخ خود را جذب میکند و به تعبیر مولوی، آن را سوی خود میکشد؛ چنانکه آهنربا، آهن را میکشد و کهربا، که را، و از این طریق، عیار هر آدمی شناخته میشود، چنانکه کفر، کافر را میکشد، و رشد (راه راست) مرشد را.
در جهان، هرچیز، چیزی میکشد
کفر کافر را، مرشد را رَشدَ
کهربا هم هست و مغناطیس هست
تا تو آهن یا کهی، آیی به شست
برد مغناطیست از تو آهنی
ورکهی بر کهربا برمیتنی (4/ 1633)
اما در غزلیات که رابطهی انسان و جهان و رابطهی انسان و خدا نه از یک معلمِ منبرنشین، بلکه از نگاه یک عاشق شیدا بیان میشود، افعال در محور جانشینی تغییر میکنند و این بار مولوی بهجای اینکه بگوید در جهان هر چیز، چیزی را میکشد و جذب میکند، میگوید در جهان هرچیز به دنبال چیزی دوان است. تفاوت کشیدن بهمعنای جاذببودن و جذبکردن با دوانبودن بهمعنای مجذوببودن و مشتاقبودن، یکی از تفاوتهای سبک بلاغی در ادبیات تعلیمی و غنایی است.
جمله خیالات جهان، پیش خیال او دوان
مانند آهن پارهها، در جذبهی آهنربا
تفاوت فعل دوانبودن و کشیدن، علاوه براینکه تفاوت دیدگاه و جهانبینی شاعرِ ادبیات تعلیمی را با شاعرِ غنایی نشان میدهد، تفاوتهای دیگری را هم در ساختار ایماژ ادبی نشان میدهد و بهکاربردن فعل و کنش انسانی دوان بودن برای آهنپارهها، ما را به شگرد ادبی تشخیص توجه میدهد؛ یعنی همان مضمون و همان تصویر تمثیلساز مثنوی در غزلیات شمس یک تشخیص را ساخته و پرداخته است. در نمونهی مشابه در غزلی دیگر، آهن از جذبهی آهنربا سبکسار است و سبکساری میکند:
خروش و جوش هر مستی ز جوش خم میباشد
سبکساری هر آهن ز تو آهنربا باشد
نظر شما :