فصل هشتم کتاب فلسفه رسانه

فصل هشتم
جبرگرایی فناورانه
مترجمه: منصور ساعی
علمی تخیّلی اجتماعی[2]؟-
در این فصل، ما از این ایده دفاع میکنیم که فناوری رایانهای شبکهای، شکلی واقعی و محدودکننده از جبرگرایی (دترمینیسم) را پدید میآورد. به بیان دیگر، شبکههای رایانهای وسیع و گسترده که در زندگی ما نفوذ کردهاند، آن را به شیوههایی شکل میدهند و «تعیین» میکنند که در غیاب این سطح از فراگیری رایانهها، یا اصلاً رخ نمیدادند یا به این شدت اتفاق نمیافتادند. ما هنوز در آغاز این فرآیند هستیم، اما خطای مقوله ای دیجیتال[3] (ر.ک پانویس شماره 2)که در دورهی پس از جنگ مرتکب شدیم و در دههی۹۷۰ با نقاب بازاری«بهره وری[4]» پیادهسازیاش کردیم، ما را نسبت به تأثیر منفی زندگی دیجیتال بر زندگی آنالوگ کور کرده است. این وضعیت باعث شده هر نوع پژوهش جدی در مورد جبرگرایی فناورانه[5]، بهراحتی به عنوان موضوعی سطحی و مشابه داستانهای علمی-تخیلی کنار گذاشته شود.
ما نمیگوییم که ارتشی از رایانههای شبیه هال[6] (شخصیت هوش مصنوعی در فیلم یک ادیسه فضایی)[7]در حال ظهورند تا از ما پیشی بگیرند و ما را به بردگی بکشند، و همچنین ادعا نمیکنیم که آنالوگ ذاتاً «خوب» و دیجیتال ذاتاً «بد» است، آنگونه که نسخهای تجویزی یا مطلقگرایانه ارائه دهد. بلکه میگوییم که رایانهها به شکلی بنیادی رابطهی انسان با فناوری را تغییر دادهاند. ما همواره برای بقا به فناوری وابسته بودهایم، اما این وابستگی، همراه با نقش فعال انسان بوده است. با ورود رایانهها، این وابستگی افزایش یافته، اما نقش ما دیگر آنچنان فعال نیست؛ بلکه بیشتر به حالتی منفعلانه درآمدهایم و هرجا که رایانهها پیش بروند (و آنها مسیرهای بسیار خاصی را دنبال میکنند)، ما نیز معمولاً به دنبالشان میرویم.
بهویژه در علوم اجتماعی، اطلاق واژهی «جبرگرای فناوری» به آثار کسی، بهتنهایی کافی است تا آن اثر (و نویسندهاش) را به دلیلی ابتلا به نوعی پارانویای لودیستی[8]، (فناوری ستیز) یا بیان سطحی و فاقد پیچیدگی از جهان مدرن به به حاشیه رانده شود.،. معمولاً همین برچسب کافی است و دیگر نیازی به بحث بیشتر نیست. واژهی «جبرگرایی» بهویژه بار منفی سنگینی دارد و گویی نشان میدهد که نویسنده دارای ذهنیتی خشک، عبوس و احتمالاً گرایشهایی استبدادی (دستکم در سطح فکری) است.
«رویکرد شکلدهی اجتماعی فناوری ([9]SST) واجمن یکی از مدلهای رابطه فناوری و جامعه است که در دهه 1980 همزمان با رویکرد ساخت اجتماعی فناوری پینچ و بایکر و نظریه کنشگر-شبکه کالون و لاتور ظهور کرد. وجه مشترک این مدلها، انتقاد از مدل خطی نوآوری و جبرگرایی تکنولوژیک است. شکلدهی اجتماعی فناوری بهویژه در توجهی که به تأثیر زمینه اجتماعی و فناورانه توسعه، که انتخابهای نوآوری را شکل میدهد، دارد، با این مدلها تفاوت دارد. شکلدهی اجتماعی فناوری به دنبال بررسی پیامدهای مادی انتخابهای فنی مختلف است، اما از جبرگرایی تکنولوژیک، که استدلال میکند فناوری مسیر توسعه خود را خارج از تأثیرات انسانی دنبال میکند و به نوبه خود، بر جامعه تأثیر میگذارد، انتقاد میکند. از این طریق، نظریهپردازان شکلدهی اجتماعی، رابطه بین فناوری و جامعه را به عنوان یک «شکلدهی دوسویه[10]» تصور میکنند.
نه تنها فناوری بر جامعه تأثیر میگذارد، بلکه طبق رویکرد شکلگیری اجتماعی فناوری (SST)، جامعه از طریق اقتصاد، سیاست و فرهنگ بر فناوری تأثیر میگذارد. به عنوان مثال، تلفنهای همراه در کشورهای فقیر گسترش یافتهاند زیرا تلفنهای همراه مقرون به صرفهتر از رایانه و خدمات اینترنتی هستند (اقتصاد)، مقررات دولتی که ایجاد شبکهها را برای ارائهدهندگان تلفن همراه نسبتاً آسان کرده است (سیاست)، و اندازه کوچک تلفنهای همراه که به راحتی در نیاز بسیاری از فرهنگها به ارتباطات سیار جای میگیرد (فرهنگ). »
در واقع در رویکرد شکلدهی اجتماعی فناوری (SST)جودی واجمن[11]، به جای تمرکز بر جبر فناوری، بر «رابطهی شکلدهی دوسویه»میان انسان و فناوری را نشان دهد (۲۰۱۰: صفحات ۱۴۳، ۱۵۰). بر مبنای این تعریف، «جبرگرا» بودن به معنای نشان دادن نوعی «فقر فلسفی[12]»؛ -به تعبیر مارکس- و نادیده گرفتن ابعاد چندگانه و ظرفیتهای بیپایان مسیر پیشرفت انسان–فناوری است
باید گفت که بسیاری از نظریه پردازانی که در آثار خود بر قدرت فناوریهای اطلاعاتی در تعیین زندگی فردی و اجتماعی تأکید دارند، اغلب با زیادهروی بر این تأکید، به خود جایگاه آسیب میزنند. این را میتوان در آثار «درومولوژیک»(علم سرعت) پل ویریلیو[13] مشاهده کرد[14]؛ ویریلیو که به دلیل شور و شوق فلسفیاش مورد توجه قرار گرفته، اغلب تحلیلهای مرکزیاش دربارهی تأثیرات سرعت را تا مرز اغراق پیش میبرد. مثلاً مقالهی سال ۱۹۹۵ او دربارهی ماهیت زمانی فضای سایبری، با آنکه در بسیاری زمینهها پیشبینیگرایانه بود، اما گاه به آنچه جودی واجکمن (۲۰۰۸) «تخیل علوم اجتماعی» نامید، نزدیک میشود؛ جایی که ویریلیو میگوید «آنچه پیش رو داریم» در دوران توسعه فناوری های ارتباطی به دلیل تأثیرات فزایندهی سرعت و اطلاعات آنها بر زندگی، ما، دچار «ضربه و شوک مغزی» می شویم. همانگونه که اشاره شد، آثار ویریلیو سرشار از بینش هستند، اما در عین حال پر از ادعاهای گستردهایاند که نزد بخشهای خوشبین جامعهی دانشگاهی، بهویژه طرفداران شکلدهی اجتماعی فناوری SST، قابل پذیرش نیستند.
در حالی که ویریلیو انتقاد شدیدی از توسعه فناوری می کند، برخی دیگر احتمالا به دلیل ترس از «منافع فردی صندلی آکادمیک» آنچنان در بیان خود محافظهکاری و ابهام به خرج میدهند که استدلال خود را با افراط در جبرگرایی تضعیف میکنند. نمونهای از این رویکرد را میتوان در آثار ولفگانگ هوف کیشنر[15]، نمایندهی رویکرد موسوم به «رویکرد زالسبورگ[16]»، مشاهده کرد:
«گسترش فناوریهای اطلاعات و ارتباطات (ICTs) منجر به تغییری در زمینه خلق و استفاده از فناوری میشود. با تحول در فناوری و پیوند فناوری و انسان، آن تواناییهای خاصی از مغز انسان را مکانیزه میکند، ماشینی که در دوران صنعتی، تنها تواناییهای فیزیکی بدن انسان را مکانیزه و ماشینی میکرد، اکنون به یک ماشین خودکار (اتوماتون یا ربات) بدل میشود»
این بند کوتاه در واقع دو نکتهی مفید را بیان میکند که بازتابی (هرچند بسیار شدید) از نگرانیهایی است که ما در فصلهای پیشین مطرح کردیم: اینکه ماشینها و بدنها، و رایانهها و جامعه، دو مرحلهی فناورانهی متمایز در دوران مدرن و پسامدرن ما را نمایندگی میکنند. با این حال، هوف کیشنر این مراحل را صرفاً بهمثابه فاجعههای فناورانۀ انباشته در نظر میگیرد که در نهایت انسان به « ربات یا خودکاره»[17] تبدیل می شود.
این نوع جبرگرایی فناورانه، برای انسان راهی باقی نمیگذارد؛ زیرا اگر ما به این زودی به ربات هایی تبدیل شویم، دیگر امکان طرح مسئلهای به نام «آزادی انسان» وجود نخواهد داشت. ما نمیگوییم که جبرگرایی ما را دچار ضربه و شوک مغزی می کند یا زندگی را همانند یک ربات سپری می کنیم. منطق کامپیوتر و شبکه های برخاسته از آن، از فناوریهای آنالوگ پیشین نشأت گرفته و هنوز هم در پیوند با آنها عمل میکند. نکتهی اساسی به خود رابطهی انسان و فناوری و چگونگی درک ما از آن مربوط میشود. تنها در صورتی که ماهیت این رابطه را درک کنیم، میتوانیم تأثیرات آن بر انسانها را ارزیابی کنیم و تشخیص دهیم که آیا فناوری «تعیین کننده» واقعا هست یا خیر؟
نخست باید اندکی بیشتر درباره رویکرد «شکلدهی اجتماعی فناوری» (SST) سخن بگوییم که در علوم اجتماعی، این پرسشها را تحت سیطره دارد. ایدهی «دوسویگی[18]» یا «شکلدهی اجتماعی[19]» ، در کانون نقدهای مبتنی بر SST قرار دارد و از میانه دهه ۱۹۸۰ بهطور جدی مطرح شد؛ زمانی که ظهور مصرف کنندگان انبوه رایانهها، زمینهای تازه برای بازاندیشی در رابطه و پیوند انسان و فناوری فراهم آورد (برای نمونه: بیکر و دیگران، ۱۹۸۷). جودی واجمن، این پیوند را صریحتر از دیگران پیش کشیده و در سالهای اخیر، بار دیگر بر موضع SST تأکید کرده است؛ مبنی بر اینکه «دگرگونی فناورانه، فرایندی مشروط (وابسته به شرایط) و ناهمگون[20](یکنواخت و متعادل و یکسان نیست.) است که در آن، فناوری و جامعه، بهگونهای «دوسویه یکدیگر» را شکل میدهند» (۲۰۰۷: ۲۹۳). این گزاره، در ظاهر، سخنی منطقی و قابلقبول است. اما اگر بخواهیم آن را بهعنوان یک اصل پذیرفتنی در نظر بگیریم، باید نمونههایی نیز بیاوریم که نشان دهد گاه فناوری میتواند جامعه را بهگونهای منفی شکل دهد؛ آنچنانکه بتوان از «تعیینکنندگی» آن سخن گفت.
نکته اصلی در بسیاری از پژوهشهای SST و آثار مشابه آن، این است که به دشواری میتوان در آنها نقدی جدی از یک فناوری خاص یا نظام فناورانهای مشخص یافت. مفهوم «دوسویگی» اغلب ذکر میشود، اما همواره این انسان است که «کنشگر اصلی در فرایند شکلدهی» است، فرآیند را هدایت میکند و در نهایت، به اهدافی میرسد که برای انسان مفید و سودمند است؛ و این، نشانهای از چیرگی فردی و اجتماعی انسان بر فناوری است (گرین، 2002). این نگاه، در حقیقت، نوعی انسانمحوری است؛ یا به تعبیری، انسانگرایی است که در سطحی دانشگاهی، فریبنده و جذاب جلوه میکند.
بله آنان میپذیرند که جامعه فناوری محور با مسائل و مشکلاتی روبهروست، و برخی فناوریها نیز ممکن است طراحی نامناسب یا صرفاً ابزاری داشته باشند و پیامدهای زیانبار در پی آورند. اما، و این نکتهای طنزآمیز است، در ادامه، بسیاری از پژوهشهای SST همان راهی را میپیمایند که تیم اُرِایلی [21]در دفاع از ایدهی «شکلدهی هوش جمعی[22]» از طریق وب ۲.۰ پیش کشید (۲۰۱۲ب). بر پایه این نگاه، افراد و جوامع قادرند فناوریهای مضر را طرد کرده و فناوریهایی را که ظرفیت مثبتی دارند، در جهتی مطلوبتر بازآرایی کنند. این، شکلی از انسانگرایی است که نظریهپردازانی چون واجمن (۲۰۰۷: ۲۸۹) آشکارا آن را ستودهاند و در آثار جدیدترشان (۲۰۱۴) نیز مورد تحسین قرارداده اند
اما مسئلهی انی نوع انسانگرایی، آن است که در ژرفترین لایههای خود، حامل نوعی «غرور انسانی» است؛ غروری که ریشه در جهانبینی مسیحی و روشنگری دارد، که انسان را در رأس هرم اکولوژیک یا حتی جدا از آن، بهمثابه موجودی متمایز و برتر از لحاظ هستیشناختی قرار میدهد. رابطه میان انسانگرایی و فناوری، در سده بیستم، در بستر ایدئولوژیهای تمامیتخواهی چون کمونیسم و پیامدهای فاجعهبار زیستمحیطی در اتحاد جماهیر شوروی و چین نیز ادامه یافت. این ورای بیان کارنامه نظام سرمایهداری لیبرال در این زمینه است.
فیلسوفی چون جان گری، ما را به بازاندیشی در جایگاه واقعیمان در پهنه زیست مشترکمان، کره زمین فرا میخواند. او در کتاب «سگهای پوشالی» مینویسد[23]:
«انسانها میپندارند که موجوداتی آزاد و خودآگاهاند، در حالی که در حقیقت، حیواناتی فریبخوردهاند... دین هایشان تلاشی بوده است برای خلاص شدن از آزادی که هرگز نداشتهاند. در قرن بیستم، آرمانشهرهای چپ و راست نیز همین کارکرد را داشتند. امروزه که حتی سیاست بهعنوان سرگرمی هم قانعکننده نیست، علم در نقش رهایی بخش انسانها ظاهر شده است.» (۲۰۰۲: ۱۲۰)
در واقع، برای درک رابطه علت و معلولی انسانگرایی سده بیستویکم و باورش به علم و فناوری، نیازی نیست که حتماً رویکردی فلسفی اتخاذ کنیم. امروز، نوعی ایدئولوژی برگرفته از مسیحیت و روشنگری را شاهدیم که با تفکر روزمرهی دره سیلیکون، در قالب «آزادی خواهی فنسالارانه[24]» همنوا شده است. استدلال میشود که رایانهها در خدمت اهداف انسانی هستند، و انسانها آنها را هوشمند میسازند تا بهتر به نیازهای ما پاسخ دهند. اما این آزادیخواهی از این هم فراتر میرود و به شکلی از دموکراسی از مسیر« بازار» میرسد؛ جایی که کاربران هوشمند[25] ، برطرف کنندگان باگ ها[26] و کاربران معمولی، به بهینهسازی و اصلاح نرمافزارها و برنامهها میپردازند. در این نگاه، جایی برای «تعیینکنندگی فناوری» وجود ندارد، زیرا انسانها سازندهاند و بازار و کاربران نیز به شکلدهی و بهبود آنها میپردازند. برتری طبیعی ما نسبت به فناوریهایی که میسازیم، بهعلاوه نهادهایی چون «بازار» برای نظارت بر این چیرگی، به این معناست که یا فناوریها طرد میشوند یا به گونه ای دیگر شکل میگیرند تا بیشتر با ما سازگار شوند.
اینکه دقیقاً چه چیزی این قدرت را به ما داده، هیچگاه بهروشنی بیان نمیشود، اما بهطور ضمنی چنین به نظر میرسد که ترکیبی خلاقانه از«انسانگرایی» و «نیروهای بازار»، این امکان را فراهم میآورد؛ جایی که نیازهای جامعه میتوانند بر هرگونه تعیینگرایی پنهان در فناوری چیره شوند. و باز هم بهگونهای ضمنی، انسانها موجوداتی ویژه هستند و ساخت ابزارها و شکلی که به آنها میدهیم، به فرایند تکامل انسانی یا به اصطلاح، «تغییر تدریجی[27]» کمک میکنند؛ تغییری که در نگاه SST، همواره به معنای «پیشرفت انسانی[28]» است. پیشتر نیز نمونهای از این الگو را در فصل قبل بررسی کردیم؛ جایی که دانا بویید در پژوهشهایش نشان میدهد نوجوانان چگونه رسانههای اجتماعی را برای بهبود زندگی خود میسازند و شکل میدهند — و البته، خودِ او در سمت عرضه این معادله فناورانه، برای مایکروسافت کار میکند.
اتوماسیون و گسست دایرهی کنش
دوسویگی (که در واقع شکلی از انسانمحوری انسانگرایانه است) که در رویکرد «شکلدهی اجتماعی فناوری» (SST) بهعنوان نقطه آغازین رابطه انسان و فناوری مطرح میشود، یک مسئله عمیقتر در خصوص فناوری رایانه را نادیده میگیرد. پیشتر به این ایده اشاره شد که انسانها در واقع به فناوری وابستهاند—رابطهای که به ریشههای تکاملی ما بهعنوان گونهای به نام انسان خردمند بازمیگردد.
کلید این رابطه پویای انسان و فناوری، همانطور که دیدیم، مفهوم «چرخه کنش» در اندیشه گهلن است. این مفهوم به ما امکان میدهد که رابطه میان انسان و فناوری را نظریهپردازی کنیم و همچنین بتوانیم رابطه کنونیمان با منطق و ظرفیتهای خاص رایانهها را به مسئلهای قابل تأمل تبدیل کنیم.
گهلن بر این باور است که «چرخه کنش» به انسانها اجازه میدهد تا وضعیت وابستگی خود را به وضعیتی نسبتاً دوسویه (و البته همواره موقتی) تبدیل کنند—هرچند که این وضعیت جدید نمیتواند وابستگی عمیق بنیادین ما را به کلی از میان ببرد. از نظر گهلن، چرخه کنش سازوکاری است که انسان را قادر میسازد تا با جهان درگیر شود و واقعیت متکی بر فناوری را از طریق «تسهیلگری» خلق کند، یعنی تقویت ظرفیتهای فیزیکی و شناختی انسان از راه تکنیک (۱۹۸۰: ۱۸).در همین زمینه، رابرت جان مینویسد:
گهلن معتقد است که انسان برخلاف بسیاری از حیوانات، فاقد غرایز کامل و واکنشهای خودکار نسبت به محیط است. در نتیجه، انسان برای بقا و پیشرفت، نیازمند کنش آگاهانه، بازخورد گرفتن از محیط و اصلاح مداوم رفتار خود است. این چرخه بازخورد و اصلاح، همان چیزی است که او از آن با عنوان «دایره کنش» یاد میکند. انسان فاقد «رابطهای خودکار، فوری و غریزی با محیط» است. یعنی انسان برخلاف حیوانات که واکنشهایشان به محیط نسبتاً ثابت و غریزی است، باید یاد بگیرد، تجربه کند و خودش نظم ایجاد کند. این همان چیزی است که گهلن آن را «بی کرانگی نظم[29]» مینامد.
در دیدگاه گهلن، دایره کنش بیانگر توانایی انسان برای یادگیری، انطباقپذیری و ساختن نظم در جهانی بینظم است. این مفهوم نشان میدهد که انسان موجودی آفریننده، یادگیرنده و ناپایدار در ابتداست، اما تلاش میکند به سوی ثبات و نظم اختیاری پیش برود.
عبارت بی کرانگی نظم [30] به یک ویژگی اساسی از وجود انسانی اشاره دارد که توسط فیلسوف آلمانی Arnold Gehlen مطرح شده است. بی کرانگی[31] به معنای باز بودن،ناتمام بودن یا نهاییناپذیر بودن است. نظم ها[32] در اینجا به شرایط، چیدمان ساختارها یا نظمهای زندگی انسانی اشاره دارد. در نتیجه، "open-endedness of arrangements" یعنی:«نظمها و چیدمان و ساختارهای زندگی انسان از پیش تعیینشده یا نهایی نیستند؛ بلکه باز، سیال و تغییرپذیرند»
یعنی برخلاف حیوانات که به طور غریزی و در هماهنگی نسبتاً ثابتی با محیط شان زندگی میکنند، انسانها با دنیایی مواجهاند که فاقد نظم و هماهنگی خودکار است. انسان باید خود برای زندگیاش نظم ایجاد کند. به همین دلیل، چون نظمها باز و نهاییناپذیرند، انسان همیشه در تلاش است که ثبات و نظمی پایدار برای خود ایجاد کند.
با این حال، دستیابی به نتایج مطلوب هزینهای در بر دارد، و این هزینه عبارت است از کاهش تدریجی «بی کرانگی چیدمان» بهواسطه توسعه فناور،حالتی که در اصل وضعیت بهینه برای عملکرد چرخه کنش به شمار میرفت. از نظر گهلن، وقتی ما از طریق کار با فناوری خود را ابراز میکنیم، در واقع آن کار را عینیت میبخشیم و در نتیجه بخشی از ذهنیت انسانیمان را کاهش میدهیم، یعنی آن قلمرویی که ممکن است در آن خودمختاری و آزادیمان جای داشته باشد. افزون بر این، نقش نظارتی ما در پایش و متعادلسازی آثار توسعه و استفاده از فناوری نیز کاهش مییابد، چرا که اکنون آثار و عملکردهای عینیت یافتۀ فرآیندهای فناورانه، «در بیرون» از ما و در جهانی قرار دارند که ما چه بهصورت فردی و چه جمعی، کنترل چندانی بر آن نداریم. این فرایند «عینیتبخشی[33]» تاریخی است و بهمرور سه نوع رابطهی متمایز میان انسان و فناوری (و در نتیجه میان انسان و طبیعت) پدید آورده است. گهلن مینویسد:
در نخستین مرحله، یعنی مرحله ابزار، هم انرژی فیزیکی لازم برای کار و هم ورودی ذهنی مورد نیاز، همچنان به عامل انسانی وابسته بود. در مرحله دوم، یعنی مرحله ی ماشین، انرژی فیزیکی از طریق تکنیک فن تبدیل عینیت می یابد. سرانجام، در سومین مرحله، یعنی مرحله اتوما[34] (خودکارها) ، ابزارهای فنی نیاز به ورودی از سوی عامل انسانی را از بین می برند.
گهلن استدلال میکند که شیفتگی[35] ما به خودکارسازی[36] نوعی انگیزش پیشاعقلانی و فراتر از کاربرد و فایده آن است که پیشتر، در طول هزاران سال، خود را در نیروی افسونگر متجلی میساخت». به بیان دیگر، گرایش به سوی اتوماسیون، ویژگیای بنیادین در انسان است و در قالب «تمایل به آسان سازی کارها[37]» بروز مییابد، یعنی تمایل به تقویت قدرت انسانی از طریق فن و رهایی از تلاشهای سخت جسمی و ذهنی که فناوری امکان آن را فراهم میکند. میتوان از این سخن چنین استنباط کرد که ما در اصل موجوداتی تنبل هستیم که پیوسته در جستجوی آسانسازی زندگی خود هستیم. اما از دیدی دیگر، اتوماسیون به معنای در اختیار گرفتن نوعی قدرت بر طبیعت نیز هست.
بنابراین، اتوماسیون بهمثابه نوعی « سحر و افسون» همان انگیزهای را در ما بیدار میکند که گهلن از آن سخن میگوید؛ جایی که ماشینها سلطهی ما بر طبیعت را تضمین میکنند- همان وضعیتی که رویکرد SST نیز همواره بر آن تاکید می کند- و جایی که اتوماسیون رشد کرده و به کاملترین تجلی قدرت انسانی بدل میشود. این دیدگاه یک نگرش اجتماعی گسترده ای نسبت به رایانه را نشان می دهد که بسیاری آن را راهحل هر مشکلی میدانند. اما آنچه در این اعتماد به خود و فناوری نادیده گرفته میشود، این است که هرچه فرایندها را خودکارتر میکنیم، بیشتر خود را از چرخه کنش بیرون میگذاریم و در نتیجه، خودکارسازی بیش از پیش ارتباط و پیوند ما با «فناوری و طبیعت» را قطع میکند.
مفهوم اتوماسیون، که بهمثابه قدرتی جادویی الهامبخش تخیل[38] انسانها بوده، از دوران باستان با ما همراه بوده و هنوز در ضمیر ناخودآگاه فرهنگی ما حضور دارد. آرتور سی. کلارک(نویسنده، مخترع و دانشمند بریتانیایی) یک نسل پیش نوشت: «هر فناوریِ پیشرفتهای، از جادو غیرمتمایز است.»[39] و سرمایهداری، از زمان ژاکارد[40] و دستگاه بافندگیاش[41]، با سماجتی بیرحمانه در پی خودکارسازی نیروهای تولیدیاش بوده است. این فرایند از زمانی آغاز شد که دستکم از دوران آدام اسمیت این آگاهی پدید آمد که اتوماسیون راهی مطمئن برای دستیابی به سود بیشتر از طریق «بهرهوری[42]» است که طی آن سریعتر به معنای تولید ارزانتر و حذف انسان از «مدار[43]» تولید است و راهی بهینه برای تحقق این هدف(بهره وری) به شمار میرود.
از نظر تاریخی، مخالفت با اتوماسیون همیشه در سطح اقتصادی سرمایهداری مطرح بوده است؛ نظیر نگرانیهایی دربارهی حذف مشاغل و از میان رفتن مهارتها. نه در قالب حملهای به رابطهی بنیادین انسان و فناوری. اما نگاهی که در اینجا به محاسبات کامپیوتری و اتوماسیون عرضه میشود، نشان میدهد که « عامل انسانی[44]» در برابر این فرآیندها بسیار آسیبپذیر شده است، و هرچه این فرآیندها گستردهتر و فراگیرتر میشوند، این آسیبپذیری نیز افزایش مییابد.
امروزه محاسبات خودکار دیگر صرفاً برای انجام وظایف اداری خستهکننده و تکراری طراحی نمیشود که دلیل وجودی آنها در دهه 1960 بود ، بلکه در دوران وب ۲.۰ پست مدرن، هدف آن دقیقاً این است که ما را در تنهایی و انزوا خود رها نکند و ما را «در مدار» نگهدارد و در مورد آسیبپذیریها و ضعف های ما صحبت کند. همانطور که شیری تورکل[45] افزود (2011: 230)، چرا که محاسبات کامپیوتری تقریباً بهطور کامل با نیازهای سرمایهداری همراستا شده است.
خلاصه: ما همواره به فناوری وابسته بودهایم. چیزی شبیه دوسویگی در «خرچه کنش» گهلن پدیدار شد، جایی که در نخستین مراحل پیدایشمان بهعنوان موجوداتی ابزارساز، نوعی ثبات نسبی در این رابطه برقرار بود. اما با رشد ماشینها و ایجاد بنیان جهان مدرن، نقش انسان در این رابطه با عینیشدن قدرت ابزار، کار انسانی کاهش یافت. ماشینهای دقیقتر و نیرومندتر امکان سرمایهداری را پدید آوردند، و دیالکتیک رابطه از انسان-فناوری به فناوری-بهرهوری تغییر یافت. با پدیدار شدن اتوماسیون بهعنوان نتیجه اجتنابناپذیر رقابت سرمایهداری در تولید کالا، حلقه و مداری که از آغاز سفر ما با فناوری وجود داشت، بیش از پیش بسته شد.
امروزه، آسیبپذیری ما در برابر سیستمهای خودکار و شبکهای- منطقی خودمختار که نمیتواند ما را نادیده بگیرد- ما را در آستانه چیزی قرار میدهد که شاید بهتر باشد آن را «جبرگرایی شبکهای[46]» بنامیم. این شکلی پستمدرن از جبرگرایی فناورانه است، چرا که آنچنان طبیعی جلوه میکند که بهنظر میرسد زندگی شبکهایمان را با ارادهی آزاد پیش میبریم. اما این دقیقاً همان قدرت اتوماسیون است. استفاده از نوعی «جادو» برای «آسان سازی». نیرویی است باشکوه و سحرآمیز، آنچنان که گویی بهسادگی به ما عرضه میشود و وابستگیمان را میپوشاند (چون اکنون همه چیز خودکار شده). افزون بر این، این وضعیت باعث میشود احساس کنیم خودمان داریم شبکه را مطابق خواستههایمان شکل میدهیم، چون ما کاربر آن هستیم و خیلی هم احساس اجبار نمیکنیم. پس چگونه میتوان آن را «عامل تعیینکننده[47]» دانست؟
جبرگرایی شبکهای: کوکیها را میپذیرید؟
در نوامبر ۱۹۹۴، شرکت مایکروسافت کمپین تبلیغاتی جهانیای با عنوان «امروز میخواهید به کجا بروید؟[48]» برای نرمافزار جدید ویندوز خود راهاندازی کرد. در آن زمان، مایکروسافت در صف مقدم همگانیسازی رایانههای شخصی قرار داشت و همچنین در پیشتاز اغراق و مبالغه تکنولوژیکی بود که به تدریج حباب فناوری را شکل میدادند؛ حبابی که چند سال بعد ترکید. تبلیغ اصلی این کمپین- که هنوز هم در یوتیوب و جاهای دیگر در دسترس است- امروزه احمقانه و نچسپ به نظر میرسد، اما هدف آن در آن زمان القای نوعی «آزادی جهانی برای کاربر» بود؛ جهانی که در آن درهای تجربههای نو، مکانهای مجازی و انسانهای مجازی به روی فرد گشوده شده بود و مایکروسافت نقش وسیلهی دیجیتال برای این «سفر» را ایفا میکرد. انتخاب با شما بود.
اما، همانطور که پیشتر دیدیم، انتخابها در حوالی سال ۱۹۹۴ در عمل بسیار محدود بودند. سرعت اتصال پایین و ناپایدار بود و خود نرمافزار نیز در یافتن کارکرد مشخص خود سرگردان بود: آیا ابزاری تجاری بود؟ وسیلهای برای پژوهش؟ یا ابزاری برای سرگرمی؟ کاربران در این مرحله هنوز متأثر از فناوری آنالوگ، خود در حال کشف کارکردهای این فناوری بودند، در این مسیر، بسیاری از شرکتهای نوپای اینترنتی که در نهایت در شکلگیری حباب سهیم بودند، بهشدت در پیشبینی اینکه مردم واقعاً خواهان چه چیزی هستند، اشتباه کردند. شبکهی اواخر قرن بیستم توان «تعیین کنندگی» چندانی نداشت.
اما پس از ترکیدن حباب، وب2 قرن بیست ویکم توانست به پرسشی که مایکروسافت مطرح کرده بود، پاسخی مشخص دهد، البته پاسخی نه چند گزینهای بلکه پیشفرض. اینکه کاربر باید به سوی بازار دیجیتال برود؛ به سوی کسبوکارهایی که کالا و خدمات میفروشند و محتوایی که باید توسط میلیونها کاربر تولید شود؛ محتوایی که این شرکتها یا میخرند یا تصاحب میکنند. یا این مسیر را انتخاب می کردند یا اینکه آنها نمی توانستند شبکهای سریع، ارزان و فراگیر داشته باشند (فاش[49]، 2014)
مایکروسافت، فریبکارانه یا صادقانه، در ۱۹۹۴ پرسش نادرستی را مطرح کرد. وب 2 با فراهم کردن جهتگیری تجاری نو و قاطع، تنها پرسش ممکن را طرح کرد و تنها پاسخ ممکن را داد. اینترنت نو تجربهی کاربر را به شکلی بنیادین تغییر داد. آنچه بسیاری «تعامل واقعی[50]» میخواندند، در حقیقت «سرمایهداری شبکهای[51]» بود که به وقوع می پیوست. این حرکت ایدئولوژیک[52] ، حیاتی بود و در قالبهایی چون «بهره وری[53]»، «اتصالپذیری[54] » و «سهولت[55] » پنهان شد.و با گسترش رسانههای اجتماعی و اقتصاد اپلیکیشنها که پیامدهایی غیرمنتظره بودند، نوعی تعامل تجاری فشرده از کالاها و خدمات ـ همراه با دسترسی آسان به اعتبار مالی برای میلیونها نفر ـ به شکلی بیسابقه در دسترس و آسان شده بود. اینترنت نو به نظر میرسید که درهای انواعی از امکانات را گشوده است. یکی از اهداف کلیدی برای «کارآمد ساختن اینترنت در دور دوم»، همانطور که تیم اُرایلی و جان بتل در سال ۲۰۰۹ بیان کردند، این بود که «وظایف دشوار گذشته، خودکار شوند». وقتی این فرایند به اندازه کافی گسترش یافت (و هنوز هم هر روز گسترش مییابد)، نوعی منطق جبری خاص شروع به خودنمایی کرد. شبکههای دیجیتال خودکار اکنون توانایی آن را دارند که «مقصدهای زندگی شبکهای ما» را تشخیص، مسیردهی و هدایت کنند. اما آیا این واقعاً «جبرگرایی» است؟ و اگر هست، از چه نوعی؟
در مقالهای با عنوان «زندگی درون رسانهها»، مارک دویزه و همکارانش پاسخی ارائه میدهند که آشکارا دارای گرایش جبرگرایانه است، هرچند نه دقیقاً به همان معنایی که ما مد نظر داریم. آنها مینویسند: «رسانهها […] باعث میشوند ما خود را در فناوری گم کنیم(غرق شویم)، تا جایی که این فناوریها زندگی ما را بر پایه مجموعهای خاص از قواعد، کدها و پروتکلها شکل میدهند» (۲۰۱۲: ۲). این جمله حاکی از فرایندی از خودکارشدگی برنامهریزیشده است؛ گویی ذات انسانیِ آنالوگ ما رمزگذاری میشود، و ما خود بهگونهای طراحی و برنامهریزی میشویم که به انسانهایی خودکار و ماشینی(اتوماتونهایی) بدل شویم، همانگونه که هوفکیشنر در «جبرگرایی زالتسبورگی» مطرح کرده است.
اما این نوع نگاه، «جبرگرایی» را بیش از حد قطعی و سادهسازیشده در نظر میگیرد و در نتیجه، دگرگونیهای اساسی در رابطه انسان و فناوری را که در قلب «جبرگرایی شبکهای» قرار دارند، نادیده میگیرد. ما نه هستیم و نه میتوانیم واقعاً موجوداتی خودکاره یا اتونومیک[56] باشیم؛ چنین چیزی صرفاً متعلق به داستانهای علمی-تخیلی است. ذات آنالوگ ما در پیوند با طبیعت قرار دارد؛ این ذات زیست شناختی[57] است نه دیجیتالی، و هرچند میتوان آن را سرکوب کرد، در نهایت نابودشدنی نیست.
چه باید کرد؟ همانطور که برونو لاتور[58] پیشنهاد میدهد، ما باید فراتر از دوگانههایی چون انسان و طبیعت، سوژه و ابژه، شیوههای تولید و محیط زیست بیندیشیم و عمل کنیم (۲۰۰۴: ۱). هدف ـ که ماهیتی سیاسی دارد ـ این است که از دل این دوگانههایی عبور کنیم که بهطور مصنوعی توسط اتوماسیون شبکهای[59] تقویت شدهاند و ما را آسیبپذیرتر و هرچه بیشتر منزوی میسازند؛ وضعیتی که شرری ترکِل بهخوبی آن را «با هم تنها[60]» توصیف میکند.
بُعد سیاسی جامعهی شبکهای، از نظر ما، بُعدی اساسی است؛ و در فصل دهم، با جزئیات بیشتر به دشواریهای سیاست در عصر دیجیتال میپردازیم. اما در اینجا مفید است که به مسئلهی شکلگیری «سوژهی سیاسی» در بستر نولیبرالی و شبکهای بپردازیم ـ و تأثیر قدرت نوظهور فناوریهای دیجیتال بر زندگیهای شبکهای را در نظر بگیریم.
یکی از اصول محوری هم در لیبرالیسم کلاسیک و هم در نولیبرالیسم، استقلال و خودمختاری فرد است. در دههی ۱۹۸۰، مارگارت تاچر، نخستوزیر بریتانیا، در سطح سیاسی-عمومی انقلاب نئولیبرالی را هدایت کرد. از نظر او، جامعه از «افراد مستقل و خانوادهها» تشکیل میشد که سنگبنای جامعهی آزاد بودند. او همچنین علاقهمند بود که سیاست را در «سطح خانوار» ببیند، جایی که اقتصاد سیاسی با اخلاق ترکیب میشد تا فرد لیبرال را بهعنوان واحد بنیادین جامعه بسازد. در کنار این دیدگاه، مسئلهی «حریم خصوصی» نیز یعنی حق فرد آزاد برای اینکه از دخالت دولت مصون باشد، مطرح بود. اما همانطور که هانا آرنت (به نقل از داوز، ۲۰۱۴) استدلال میکند، مفاهیم لیبرالی کلاسیک دربارهی حریم خصوصی، استقلال(خودمختاری) و فردیت، مفاهیمی انتزاعیاند که در واقع انسانها را از زیست عمومی (پولیس یا امور عمومی[61] و از ارتباط با دیگران جدا میکنند. او یادآوری میکند که واژهی «حریم خصوصی» در اصل به معنای «محروم شدن از چیزی» بوده است (آرنت، به نقل از داوز ۲۰۱۴: ۳۲). قلمروی خصوصی که فرد در آن میتوانست به شکلی اصیل، فردی باشد، از زمان رومیان تنها بهعنوان «پناهگاهی موقتی برای فرار از مشغلههای عمومی» در نظر گرفته میشد [62](همان).
در سال ۱۹۵۸، هانا آرنت اشاره میکند که تلقیهای مدرن از حریم خصوصی، «بهشدت در تقابل با عرصه اجتماعی» قرار گرفتهاند ([63]همان منبع). اگر بخواهیم تز آرنت را به دوران پستمدرن تعمیم دهیم، هرچه بیشتر فردگرا میشویم و هرچه بیشتر مفهوم حریم خصوصی را بتوارهوار[64]میستاییم، به همان اندازه بیشتر از حیات سیاسیِ فعال و مشارکتی کنارهگیری میکنیم یا از آن کنار کشیده میشویم.
در نگاه آرنت، انسانها زمانی که از عرصه عمومی، از کنش سیاسی، و از روابط انسانی معنادار محروم میشوند، دچار نوعی محرومیت وجودی و سیاسی میگردند. این محرومیت فقط مادی نیست؛ بلکه عمیقتر است: محرومیت از کنش جمعی محرومیت از دیدهشدن و شنیدهشدن در جامعه محرومیت از ایفای نقش فعال در ساختن دنیای مشترک
نویسنده میگوید که در جهانی که فردگرایی و حریم خصوصی مقدس شمرده میشود (در قالب جهانیشدن نولیبرال و فناوریهای اطلاعاتی)، افراد دچار نوعی محرومیت سیاسی و اجتماعی میشوند. اما این محرومیت را با ایدئولوژی فردگرایی، مصرفگرایی و حفاظت صوری از دادهها بیحس و بیاثر میکنند. یعنی به جای آنکه افراد بفهمند که از مشارکت جمعی محروم شدهاند، آنها را با لذتهای فردی، مصرف، و «حریم خصوصی دیجیتال» سرگرم و آرام میکنند. محرومیت یعنی دور شدن انسانها از زندگی عمومی و سیاسی فعال، و تنزل آنها به کاربرانی منزوی، تنها و آسیبپذیر که در برابر قدرت فناوری و نظامهای شبکهای، ضعیف و منفعل هستند.
نسلهای دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، هنگام ورود رایانه به محیط کار، در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند. در آن زمان، افراد زیادی خواهان ایمیل نبودند، در صف یادگیری نرمافزارهای جدید نمیایستادند، و خواستار آن نبودند که رایانههای متصل به محل کار، حریم خصوصی خانهشان را اشغال کنند. نشانهای از ضعف سیاسی جمعی ما این بود که آینده دیجیتال ما، تقریباً هیچگونه مشارکت مردمی نداشت. ما به سادگی با آن همراه شدیم و بهزودی زندگی بدون رایانه برایمان غیرقابل تصور شد.همانند بسیاری از حوزههای دیگر، منافع اقتصادی، همواره بر ملاحظات اجتماعی و فرهنگی برتری یافت. فقدان کنش سیاسی (نبود مشارکت، انتقاد، مقاومت، جامعه نتوانست (یا نخواست) در برابر موج ورود تکنولوژی، گفتمانسازی یا مقاومت سیاسی انجام دهد.) با کمبود سواد فنی (وابستگی، ناآگاهی، مصرفگرایی، جامعه از نظر سواد دیجیتال و توانایی فنی، عقبتر از روند توسعه فناوری بود.) همراه شود، نتیجهاش یک وضعیت نابرابر است:فردِ مدرن در برابر سرمایهداری دیجیتال، شبکهها، الگوریتمها و شرکتهای فناوری، ضعیف، تنها و آسیبپذیر باقی میماند.
جبرگرایی شبکهای، در وهلهی نخست به معنای تأثیر خاص رایانهها نیست، بلکه نوعی جهتگیری کلی بهسوی تجاریسازی و گسترش قلمرو سرمایهداری دیجیتال است. این جهتگیری، شامل روندی است که در آن اپلیکیشنها با پر کردن زمانهای غیرکاری ما با پرت اندیشگی[65] یا سرخوردگی[66] ، ما را به سمت کودک پنداری/ انگاری infantilization سوق میدهند؛جهتگیری بهسوی نوعی زندگی که در آن، انسان بهشکلی «طبیعی» در نقش یک مصرفکننده، مشتری یا کاربر تعریف میشود؛جهتگیری بهسوی انتظار برای آنیبودن در هر چیزی که بهصورت دیجیتال تولید میشود، انتظاری که در جهان آنالوگ، نهتنها غیرقابل تصور، بلکه اغلب از نظر اخلاقی و انسانی نیز مشکوک و مسئلهدار بود؛جهتگیری بهسوی رابطهی پولی و نقدی که بر هر ارتباط و رابطهای سایه میاندازد؛و گرایش بهسوی تبلیغات در همهجا – چنانکه خودِ تبلیغات به حضوری طبیعی و بدیهی در تمام عرصههای زندگی شبکهای (و حتی فراتر از آن) تبدیل شده است.
اینها تنها برخی از جهتگیریهای فراگیر هستند که ابعاد زندگی تحت سلطهی شبکه را توصیف میکنند و البته به هیچوجه جامع نیستند.با رشد و پیچیدهتر شدن شبکههایی که بهمنظور تولید کالا (اعم از اطلاعاتی یا سنتی) طراحی شدهاند، این نمونهها نیز بهصورت تصاعدی در حال افزایشاند.
شعار شرکت مایکروسافت در سال ۱۹۹۴ این بود:«امروز میخواهی به کجا بروی؟»این شعار، هرچند شاید تنها در ظاهر، مصرفکننده را بهعنوان فردی دارای انتخاب و قدرت تصمیمگیری ارج مینهاد. اما امروز شرکت اپل – قدرتمندترین و سودآورترین فروشندهی محصولات رایانهای – دیگر هیچ نیازی به چنین نمایشهایی نمیبیند. در سال ۲۰۱۱، شعار یکی از محصولات کلیدی اپل یعنی iCloud (فضایی ابری برای ذخیرهسازی از راه دور دادههای کاربر) این بود:«این همان ابریست که باید باشد: خودکار و بیدردسر.»در اینجا، دیگر حتی نیاز به فریبدادن کاربر با وعدهی آزادی و انتخاب هم احساس نمیشود.
در واقع، با جدا شدن هرچه بیشتر کاربر از کار و زندگیاش، دیگر جایی برای تصور «زندگی دیجیتال» بهعنوان نوعی سفر باز یا پروژهای در حال گشایش باقی نمانده – حتی تظاهر به آن هم بیمعنا شده است.چرا که دیگر هیچ ضرورتی برای جذب کاربران به شبکه وجود ندارد – ما دیگر انتخابی نداریم.آنچه ترویج میشود تنها «بهرهوری» در زندگی و کسبوکار است – و دیگر تقریباً هیچ تفاوتی بین این دو وجود ندارد. ما باید همهچیز را بهرهورانه و کارآمد انجام دهیم، و حتی اگر معادلی برای آن در طبیعت سراغ نداریم، باید به آی کلاود[67]، با وجود نامش که بهطرزی مبهم جادوییست، اعتماد کنیم، چون وعده داده شده که به ما کمک خواهد کرد.این سیستم خودکار است و بیدردسر – و بنابراین، همانطور که تاریخ رابطهی ما با فناوری از زمان دستگاه بافندگی ژاکار نشان میدهد، حتماً نشانهی پیشرفت است، و بنابراین حتماً خوب است.
در سالهای اخیر دربارهی رایانش الگوریتمی بسیار نوشته شده است.الی پاریسر Eli Pariser در سال ۲۰۱۰ با انتشار کتاب «حباب فیلتر» The Filter Bubble موجی در میان محافل اینترنتی بهپا کرد. او در این کتاب نشان داد که نرمافزارهای الگوریتمی گوگل رفتار کاربران را از طریق بیش از ۵۰ حسگر دیجیتال مختلف رصد میکنند تا تصویری از خواستهها، نیازها، علایق، الگوهای خرید و ... آنها بسازند – که احتمالاً این تعداد امروزه بیشتر هم شده است.
این پروفایل کاربر است که گوگل را قادر به ادامهی فعالیت میکند؛ارزشی است که از طریق آن تبلیغکنندگان را جذب مینماید. پاریسر در آزمایشهای خود نشان داد که موتور جستجوی گوگل نتایج خود را بر اساس تمام جستوجوها – حتی آنهایی که ابعاد سیاسی دارند – شخصیسازی میکند. برای نمونه، اگر الگوی جستوجوی یک کاربر نشان دهد که دیدگاههایی چپگرایانه دارد (بر اساس پروفایل الگوریتمی او)، گوگل نتایجی را به او نمایش میدهد که با آن دیدگاههای سیاسی هماهنگ هستند. این موضوع پیامدهای روشنی برای لزوم دسترسی آزاد و بدون مانع به تنوع دیدگاههای سیاسی دارد – چیزی که سنگبنای فرایند دموکراتیک محسوب میشود. با این حال، طرفداران فناوری[68] – و حتی برخی نظریهپردازان بدبین و منتقد – استدلال میکنند که گوگل درواقع خدمتی سودمند ارائه میدهد؛ زیرا از دل اینترنتی پرآشوب، با استفاده از الگوریتمهای هوشمند، دقیقاً همان چیزی را به شما میدهد که میخواهید، دوست دارید یا انتظار دارید. اما آنچه گوگل از آن با عنوان «شخصیسازی» یاد میکند – فارغ از میزان گستردگیاش – شکلی از جبرگرایی بهشمار میآید.در این فرآیند، فرد (بهعنوان کاربر) از روند تصمیمگیری حذف میشود، و این خودِ سیستم است که تصمیم میگیرد. چیزی که ما از آن به عنوان جبرگرایی شبکهای یاد میکنیم، بهواقع حاصلِ تمام آسیبپذیریهای ما در دوران پسامدرن است. زندگی در درون شبکه به معنای بودن در بیرون از چرخه کنش فزایندهی خودکارشدهای است که در آن، کار، روابط اجتماعی و کنشهای سیاسی ما عینیت مییابند و به کالا تبدیل میشوند. ما که در اتوماسیونی فراگیر غرقشده و منزوی شدهایم، بهراحتی به سوژههایی رام برای تعیینپذیری بدل می شویم.این، به معنای خودکار شدن طبق کدها و پروتکلهای رایانهای نیست؛ بلکه به معنای حرکت در مسیرهایی است که این کدها و پروتکلها تعیین میکنند:حرکتی همگانی به سوی فضاهای مجازی کالاییشدهای در سرمایهداری شبکهای که حتی یک دهه پیش، تصور آن برای بسیاری از ما ممکن نبود. ادعای اینکه این بزرگترین مهاجرت تاریخ بشر به مکانهایی یکسان، با انگیزههایی عمدتاً مشابه، نوعی «بنیاد و سرشت دوسویه[69]» در رابطهی ما با فناوری است، خود نوعی داستان علمی-تخیلی است – و آن هم از نوعی بسیار تخیلناپذیر و بیرمق؛ روایتی که هیچ سخنی از ظرفیتهای بالقوهی انسان یا فناوریها به میان نمیآورد، و صرفاً درگیر پیشپاافتادگیها و ابتذال سرمایهداری دیجیتال باقی میماند – سرمایهداریای که منطقش یکدست سازی است و ما و آیندههای فناورانهمان را نیز به همین یکدستی و یکسویگی میکشاند.
ما ربات یا ماشین یا اتوماتا نیستیم. اما در دنیای امروز، تنها و بیدفاع در برابر منطقی قرار گرفتهایم که با ماهیت آنالوگ و انسانی ما ناسازگار است. اتوماسیون، ما را از نقش دیرینه و فعالمان در تعامل با فناوری محروم کرده است؛ نقشی که ابعاد دوسویه و همیارانهای داشت و نهتنها به بقای ما بهعنوان یک گونه کمک کرد، بلکه ما را قادر ساخت تا فرهنگها، تمدنها و از قرن هجدهم به بعد، اشکالی از تجدد را خلق کنیم – اشکالی که تا همین اواخر دوام آورده بودند.
این نوع جبرگرایی، بیشتر شبیه به نوعی ستم است؛ چراکه ریشههای آن به تصمیمات سیاسی دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ برمیگردد – تصمیماتی که برای حل بحرانهای اقتصادی اتخاذ شدند. همین انتخابهای سیاسی بودند که رایانهها را از آزمایشگاههای دانشگاهی و نظامی به زندگی روزمرهی مردم عادی آوردند.
پس، برای یافتن راهحلهایی در برابر سرکوب ناشی از اتوماسیون، باید بار دیگر به سیاست رجوع کنیم؛رسانه و سیاست، بخش عمدهای از ادامهی این کتاب را به خود اختصاص خواهند داد.در فصل دهم، مسئلهی دموکراسی را بررسی میکنیم، آنهم در شرایطی که دموکراسی، بهعنوان پدیدهای اساساً مدرن و آنالوگ، اکنون باید در جهانی پسامدرن و دیجیتال عمل کند. در فصل پایانی نیز، بحثهای گستردهی کتاب را به پرسشهایی دربارهی زمانمندی[70] و اخلاق متمرکز میکنیم، تا نشان دهیم چگونه و چرا باید بار دیگر با پویاییهای تحولات فناورانه و جهان طبیعی – که زمانی رابطهی انسان و فناوری را شکل میدادند – ارتباطی دوباره برقرار کنیم؛ رابطهای که امروز گویی از هم گسسته است. اما بحث را ادامه دهیم: اگر ما – بهعنوان افراد، درون یک ساختار سیاسی – بخواهیم کلیدهای رهایی از قفس دیجیتالمان را بیابیم، فهم ماهیت تحولیافتهی سیاست برایمان ضروری است.اما سیاست یعنی ارتباط، و ارتباط از طریق فناورییعنی میانجیگری[71] و ارتباط دیجیتالِ شبکهای، بهعنوان ابزاری برای بیان خود بهمثابه سوژهای فعال و مثبت در سپهر سیاسی، کاری است دشوار.با اینهمه، برای اینکه بتوانیم واضحتر و دقیقتر دربارهی راهحلهایی برای بحران سیاسی پسامدرن بیندیشیم، ابتدا باید علائم دیجیتال پایه بیماری در جامعهی جهانی رسانهایمان را بررسی کنیم.
[1] - Hassan R. and Sutherland T.(2017). Philosophy of Media: A Short History of Ideas and Innovations from Socrates to Social Media. London & New York: Routledge
[2] - علمیتخیلی اجتماعی(Social science fiction)؛ گونهای از روایتهای آیندهنگر که بهجای تمرکز صرف بر فناوری، به بررسی پیامدهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن میپردازد(مترجم).
[3] - category errorخطای مقولهای مفهومی فلسفی است که نخستینبار توسط فیلسوف تحلیلی بریتانیایی، گیلبرت رایل (Gilbert Ryle) در کتابThe Concept of Mind در سال 1949مطرح شد. خطای مقولهای یعنی نسبت دادن ویژگیهای یک مقوله (یا دستهی مفهومی) به چیزی که اساساً به آن مقوله تعلق ندارد.یعنی وقتی چیزی را در چارچوب یک نوع خاص از چیزها (مثلاً اشیای فیزیکی) درک میکنیم، در حالی که آن چیز بهکلی به دستهای متفاوت (مثلاً پدیدههای ذهنی یا اجتماعی) تعلق دارد. مثال معروف گیلبرت رایل: فردی به دانشگاه آکسفورد میرود و پس از بازدید از کتابخانه، خوابگاهها، کلاسها و آزمایشگاهها میپرسد: «خیلی خوب، حالا دانشگاه کجاست؟ من فقط ساختمانها را دیدم!»این فرد مرتکب خطای مقولهای شده، چون «دانشگاه» نه یک ساختمان مجزا بلکه کل سیستمِ دربرگیرندهی آن ساختمانها و فعالیتهایشان است.او دانشگاه را بهاشتباه در مقولهی اشیای فیزیکی قرار داده است. وقتی می گوییم گه خطای مقولهای دیجیتالی» که در دوران پس از جنگ مرتکب شدیم: منظور این است که ما فناوری دیجیتال را بهگونهای اشتباه درک کردیم-مثلاً آن را فقط ابزاری برای افزایش کارایی یا سرعت در نظر گرفتیم- در حالی که واقعیت آن، تأثیرات عمیقتری بر مفاهیم انسانی، روابط اجتماعی، و زیستجهان ما دارد. یعنی ما ماهیت دیجیتال را در یک «مقولهی سطحی و اشتباه» قرار دادیم(مترجم).
[4] - efficiency
[5] - Technological determinism
[6] - HAL
[7] - A Space Odyssey
[8] -luddite:تکنولوژیستیز، فنّاوری ستیز- کسی که نسبت به هر فرم جدیدی از تکنولوژی مقاومت می کند و با آن مخالف است.(مترجم)
[9] -the social shaping of technology (SST)
[10] -mutual shaping
[11] -Judy Wajcman
[12] -poverty of philosophy
[13] -Paul Virilio
[14] - ویریلیو اصطلاح درومولوژی(dromology) سرعت شناسی براساس Dromos، اسم یونان باستان برای مسابقه یا مسیر مسابقه) را برای نشان دادن «منطق سرعت و تاثیر آن» بر زندگی بشر ابداع کرد. درومولوژی، وقتی ساختار جامعه را در رابطه با جنگ و رسانه های مدرن در نظر می گیریم مهم است، زیرا سرعت وقوع یک اتفاق می تواند ماهیت اصلی آن را تغییر دهد و آنچه با سرعت حرکت می کند به سرعت بر چیزی که کندتر است تسلط پیدا می کند. او معتقد بود که تصرف قلمروها در درجه اول، مربوط به قوانین و قراردادها نیست، بلکه قبل از هر چیز موضوع حرکت و سرعت است. .(مترجم)
[15] - Wolfgang Hofkirchner
[16] - شهر سالزبورگ یکی از زیباترین شهرهای کشور اتریش است
[17] - automaton
[18] - mutuality
[19] - social shaping
[20] - heterogeneous
[21] - Tim O’Reilly
[22] - collective intelligence shaping
[23] - کتاب «سگهای پوشالی» یا Straw Dogs نوشتهی جان گری، فیلسوف بریتانیایی، یک اثر فلسفی است که به نقد بنیادین دیدگاههای رایج دربارهی انسان، پیشرفت و تمدن میپردازد. این کتاب، خواننده را به تفکر دربارهی باورهای اساسی خود و جایگاه انسان در جهان دعوت میکند. .(مترجم)
[24] - technocratic libertarianism
[25] -smart users
[26] -bug-fixers
[27] -gradual change
[28] -human progress
[29] - open-endedness of arrangements
[30] -"open-endedness of arrangements"
[31] - Open-endedness
[32] - Arrangements
[33] - objectification
[34] - automata
[35] - fascination
[36] - automatism،
[37] - tendency toward facilitation
[38] - imagination
[39] -رمان علمی-تخیلی ۲۰۰۱: اودیسه فضایی اثر اوست. فیلمی با همین نام بر مبنای این کتاب توسط استنلی کوبریک ساخته شد و جایزه اسکار را برای او و آرتور سی کلارک به ارمغان آورد. او همچنین آخرین عضو بازمانده از گروهی بود که «بزرگان سهگانه علمی-تخیلی» نامیده میشود. دو عضو دیگر این مجموعه رابرت هاینلین و آیزاک آسیموف بودند. .(مترجم)
[40] - ژوزف ماری چارلز (Joseph Marie Charles) با نام مستعار ژاکارد (فرانسوی: [ʒakaʁ]؛ ۷ ژوئیه ۱۷۵۲–۷ اوت ۱۸۳۴) مخترع، نساج و بازرگان اهل فرانسه بود. وی نقش مهمی در توسعه ماشینهای نساجی قابلبرنامهریزی (" ژاکارد ") داشت که به نوبه خود نقش مهمی در توسعه سایر دستگاههای قابلبرنامهریزی مانند نسخه اولیه کامپایلر دیجیتالی داشت که توسط IBM برای توسعه کامپیوترهای امروزی استفاده شد. .(مترجم)
[41] - ماشین ژاکارد در سال 1809 توسط ژورف مالی ژاکارد اختراع شد. .(مترجم)
[42] - efficiency
[43] - out of the loop
[44] - the subject
[45] - Sherry Turkle
[46] - network determinism
[47] - determining
[48] - Where do you want to go today?
[49] - Fuchs
[50] - true interactivity
[51] - networked capitalism
[52] - ideological manoeuvre
[53] - efficiency
[54] - connectivity
[55] - simplicity
[56] - autonomic
[57] - biological
[58] - Bruno Latour
[59] - networked automation
[60] - alone together
[61] -the polis or res publica
[62] - حریم خصوصی برای رفع نیازها و استراحت لازم است، اما نباید جای قلمرو عمومی را بگیرد.آزادی واقعی، نه در «تنها رها شدن» بلکه در «کنش و گفتوگو با دیگران» در عرصهی عمومی حاصل میشود. جامعهای که انسانها را به مصرفکنندههای منزوی فرو میکاهد، آزادی سیاسی واقعی را نابود میکند. .(مترجم)
[63] - به نظر آرنت، هستی انسان در سه عرصه جریان دارد؛ خصوصی (شخصی)، عمومی، و آنچه که به عنوان سیاست در امور اجتماعی قرار میگیرد. هر اندازه که حضور فردی انسان در جامعه تنگتر شود، هویت و فردیتِ او کمرنگتر میشود، عرصه خصوصی در اجتماع گُم شده، و آزادی و برابری در برابر قانون محو میشوند. بر چنین بستری حکومت توتالیتر بنیان میگیرد و هویت انسان به روزمرهگی دچار میگردد.
[64] - fetishize
[65] - mindlessness
[66] - frustration
[67] - iCloud
[68] - techno-enthusiasts
[69] - mutual constitution
[70] - temporality
[71] - mediation
نظر شما :