ژورنال خوانی:
مقدمه کتاب فلسفه رسانه
مقدمه
مترجم: زهرا اجاق
مقدمه ـ در میانه (In Medias res)[منظور اثر روایی ای است که در میانه زمانی داستان شروع می شود، نه در آغاز. برای بازگشت به گذشته هم از گفتگو، فلاش بک یا شرح رویدادهای گرشته استفاده می کند. نویسنده قصد دارد بگوید از در میانه راه جریان رسانه ای به آن پیوسته است.]
حسن و سوترلند در مقدمه این کتاب نوشته اند که تصور رسانه (new/media) به عنوان اسم جمع بدیهی شده است. ولی برای نسل قبل (دوران پیش از دهه 1990) اصطلاح رسانه هنوز حلقه (ring) نسبتا مدرن و محکم قرن بیستمی محسوب می شود.
مدیا، به صورت مفرد، اصطلاحی برای توصیف عملی (practice) است که بیشتر زندگی را در برمیگیرد. مدیا، شبکه، دیجیتال، همه جا حاضر، ارزان، سریع، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی است. شبکه های اجتماعی به اشکال رسانه ای اکنون مرکز (now-centered media) تبدیل شده اند که زیست ـ جهان میلیاردها انسان روی زمین را تشکیل می دهند.
رسانه، «اکنون» است (media is now). اما مانند فرایند انقلاب اجتماعی، واسطه گری زندگی mediation of life، در میانه آن بودن و بخشی از آن بودن، اغلب به معنای عدم آگاهی از مشارکت در تحولات اجتماعی و دگرگونی های تکنولوژیکی است. معمولاً عقب ایستادن و تأمل در مورد فرآیندهایی که زندگی می کنیم و نفس می کشیم دشوار و غیرعملی است. این کار به ویژه، زمانی که تقریباً همه زندگی دیجیتالی شده، سخت تر است. ما عادت داشتیم از پس خود برآییم - میتوانستیم به خودمان برسیم - زیرا تاریخنگاری پس از واقع مداخله میکرد و فرآیندهای تغییر انقلابی را از سایههای غلیظ زمان نجات میداد و به آنها حیات روایی (و اغلب حیات نظری و فلسفی) و جایگاهی در میان آیندگان میبخشید. تا بتوانیم در مورد آن فکر کنیم و از آن درس بگیریم.
با این وجود، تاریخ رسانه ها و واسطه گری ـ داستان های انقلاب های بنیادی تکنولوژیک آنها ـ هرگز در تاریخ به طور عام یا فلسفه به طور خاص برجسته نبوده است. امروز آنها مبهم تر از همیشه هستند. انقلابهای تکنولوژیک در رسانهها، آن پیشرفتهای واقعاً دگرگونکنندهای که به ندرت در تاریخ گونههای ما اتفاق میافتند، مانند یوهانس گوتنبرگ یا آلن تورینگ از نظر فیزیکی ناپدید نمیشوند، بلکه بهعنوان چیزهای مادی عادی شده ای در می آیند که اقتصاد، فرهنگ و جامعه را طوری شکل می دهند که ما احساس می کنیم، اما نمی توانیم "ببینیم" و ارتباط برقرار کنیم. به تعبیر مارشال مک لوهان، این تأثیرات «از نزدیک» (up close effects)رسانه است که پیام خود رسانه را محو می کند.
به نظر می رسد مشکل این است که هر پیشرفت تکنولوژیکی در رسانه ها هژمونی خود را بر فرد و جهان اجتماعی برای خود تضمین می کند و در نتیجه به شیوه ای بسیار واقعی از دیدگان پنهان می شود. این رسانه ها اعم از کدکس، ماشین چاپ، تلگراف، کامپیوتر، خیلی زودی تقریباً بخشی از طبیعت می شود. این ماده به مواد رسوبی تبدیل می شود و لایه دیگری از سابقه فسیلی رسانه ها را تشکیل می دهد، لایه ای که ممکن است هنوز هر روز از آن استفاده کنیم، اما منشأ و اهمیت آن برای همه غیر از متخصصان مبهم است. این فرآیند رسوبگذاری (sedimentation) از همان آغاز شکلهای رسانهای، حداقل از زمان توسعه نوشتار آوایی در یونان در حدود قرن پنجم قبل از میلاد، رخ داده است. والتر اونگ متوجه این موضوع شد و در کتاب Orality and Literacy به ما یادآوری کرد که وقتی استفاده از نوشتن عادی شد، خود نوشتن به عنوان فناوری نامرئی شد. او نوشت که نوشتن «با در نظر گرفتن خود به عنوان هنجاری برای بیان و اندیشه انسان، تمایل دارد تا قدرت برتر را تسخیر کند (1982: 293)». با «هنجاری شدن» نوشتن (و خواندن) ، نوشتن «طبیعی» شد و بنابراین نه آشکارا تکنولوژیک، ونه یک شکل رسانه ای ساخته شده توسط انسان بود. بلکه تبدیل به آن فناوری رسانه ای ویژه ای شد که در فضای مرزی بین آگاهی و جهان قرار دارد. فضایی که نوشتار بیانگر اندیشه و اندیشه به نوبه خود بیانگر فناوری نوشتن است. با اختراع نوشتن است که آگاهی ما از تاریخ برای اولین بار پدیدار می شود و همانطور که Vilém Flusser (2002: 63) بیان می کند: نه به این دلیل پیش پا افتاده ای که اغلب مطرح شده است که متون مکتوب به ما اجازه می دهند گذشته را بازسازی کنیم، بلکه به این دلیل بهتر که جهان به عنوان یک فرآیند، «به صورت تاریخی» درک نمی شود، مگر اینکه کسی آن را با نمادهای متوالی، [یعنی] با نوشتن نشان دهد. هر اختراع رسانه ای بعدی لایه دیگری روی این شکل رسانه ای اصلی بوده است.
امروزه لایههای باستانشناختی رسانههایی که نزدیکتر به سطح قرار دارند، مانند اشکال رسانههای جمعی تولید شده در قرن نوزدهم و بیستم، در حال کهنه شدن هستند و برای بیبی بومرهایی که با آن زندگی میکردند و از طریق آن تا عصر اینترنت آمده اند، کمرنگتر شدهاند. آنها برای نسلهایی که در عصر دیجیتال متولد شدهاند، بهعنوان قدیمی و غریب و ناامیدکننده و ناکارآمد هستند. در مجموع، ما در حال از دست دادن خاطره کاربردهای مختلف رسانه های جمعی و درک تأثیرات اجتماعی رسانه های جمعی هستیم، زیرا منطق دیجیتال و شبکه ها به «هنجاری برای بیان و اندیشه انسان» تبدیل شده اند. پذیرفتن رسانه های دیجیتال بدون بازاندیشی بر اساس شرایط خاصشان، کاری که ما می خواهیم انجام دهیم، تنها به حذف تاریخ رسانه کمک می کند. همچنین هدف مدرن فناوری سرمایهداری، شکل رسانههای جمعی را که از طریق تصاحب کلام مکتوب، اینترنت و جامعه شبکهای از آن بیرون آمدهاند، پنهان میکند. با مرور تاریخ تفکر رسانه ای دهه 1950 متوجه میشویم که ریموند ویلیامز، برای مثال، قدرت اجتماعی رسانهها و میانجیگری فنآوری را زمانی میدید که منطقهای آنها توسط سرمایه گرفته میشد و سپس به اهداف خاصی متصل میشدند ـ در این مورد در جامعه صنعتیِ پیشرفته در آغاز قرن بیستم، صنایع رسانه های جمعی شروع به سازماندهی جدی خود کردند. ویلیامز استدلال کرد که رسانه های جمعی نوعی انتقال ایدئولوژی هستند. و استدلال میکرد که رسانههای جمعی که از بیرون معرفی میشوند، میتوانند تصور جامعه از خود را به شیوههایی تغییر دهند که لزوماً برای «تودهها» مردم مفید نباشد. او می نویسد که: تصور افراد به عنوان توده ها، نه از ناتوانی در شناخت آنها، بلکه از تفسیر آنها بر اساس یک فرمول سرچشمه می گیرد. در اینجا سؤال از قصد انتقال، اهمیت زیادی دارد. فرمول می تواند فرمول یک موجود منطقی باشد که به زبان ما صحبت می کند. این می تواند علاقه مندی باشد که تجربه مشترک ما را به اشتراک بگذارد. یا - و اینجاست که «تودهها» عمل میکنند - میتواند mob باشد:ساده لوح، بی ثبات، گله مانند، کم ذائقه و عادتوار. [mob یعنی جمعیت زیادی از مردم، به ویژه افرادی که بی نظم هستند و قصد ایجاد مشکل یا خشونت را دارند. مثل جمعی از معترضان یا مافیا]. فرمول، در واقع، از قصد ما ناشی می شود. اگر هدف ما هنر، تعلیم، دادن اطلاعات یا نظر باشد، تفسیر ما بر حسب عقل و علاقه مندی خواهد بود. از سوی دیگر، اگر هدف ما دستکاری باشد - متقاعد کردن تعداد زیادی از مردم برای عمل کردن، احساس کردن، فکر کردن، دانستن، به روشهای خاصی - فرمول مناسب تودهها خواهد بود (1958, 322).
برای نسلی از متفکران دهههای 1950 و 1960 که در سنتهای نظریه انتقادی رشد کردند، آنچه ویلیامز با آن صحبت کرد، نظریهای مستدل از رسانههای سرمایهداری بود که آن را ذاتاً قابل دستکاری و بهطور ایدئولوژیک تقلیلناپذیر نشان میداد. در دهه 1970، تغییرات اقتصادی و فناوری که عصر جهانی شدن و انقلاب فناوری اطلاعات را تسریع کردند، شروع به پنهان کردن چنین بینشی کردند. یکی از عناصر این تغییر، ناکامیهای سیاسی بود که در رویدادهای سال 1968 در فرانسه خلاصه شد. اینها باعث ایجاد تفکر جدیدی در مورد سیاست و رسانه در چارچوب رو به رشد پساساختارگرایانه شد که فرهنگ-هویت و امواج فردگرایانه جدیدی را ایجاد کرد که در بیشتر مناطق غرب پخش شد. اثر این امر این بود که نظریه رسانهای اولیه ویلیامز و دیگران از سنت زنده تفکر انتقادی پیرامون ایدههایی که رسانه چیست و واسطه گری چه میکند منفصل شد.
مفهوم ایدئولوژی به ویژه، اساس ارتباطات سیاسی، دفن شد، و بر قبر آن رقصیدند. جان کورنر (John Corner) به این نتیجه رسید که نظریه پردازان رسانه نباید به دنبال «ترمیم» مفهوم ایدئولوژی برای عصر جدید رسانه ای باشند، زیرا این مفهوم «درک نظری دقیقی از فرآیندهای میانجیگری را پیشنهاد می کند که وجود ندارد» (2001: 532). اینکه چرا این فقدان ظاهری به خودی خود باید مفهوم منسوخ بودن را توضیح دهد و کنترل کند، به جای اینکه آن را در معرض تجدید نظر مداوم و نقد خودکار به عنوان یک نظریه قرار دهد، معلوم نیست. اما آنچه آشکار می شود، فقدان آرمان سیاسی و همچنین فلسفی از سوی نظریه رسانه در آن زمان و امروز است. جودیت باتلر (Judith Butler) مشکل را در دهه 1990 دید و آن را ناشی از «[...] تقلیل مارکسیسم به مطالعات فرهنگی» (1998: 33)، همان رشتهای که ویلیامز در دهه 1950 به ایجاد آن کمک کرد، دانست. از طریق تأثیر پساساختارگرایی، درک ما از رسانه بهعنوان اشکال میانجیگری سرمایهداری شروع به زوال کرد و مطالعات رسانهای که از مطالعات فرهنگیِ مارکس زدایی شده بیرون آمدند، به دنبال آوردن نظریه انتقادی به همراه آن نبودند، و مهمتر از آن - به دنبال استفاده از منابع فلسفی برای جعل فلسفه رسانه ای نبود که بتواند قوس کامل تاریخ رسانه را در خود بگنجاند. نسل های قدیمی تر آن را فراموش کردند و جوان ترها به سادگی در معرض آن قرار نگرفتند.
یکی دیگر از آثار مهم تاریخ رسانه که در لایههای عمیق خاک نهفته است، رسانههای چاپی است - فناوری که رنسانس اروپا را برانگیخت و فرهنگ چاپی گستردهتری را که از آن پدید آمد، ایجاد کرد. ظهور واژههای ماشینی با انقلابهای گستردهتر در علم و فناوری همزمان شد (و ترویج شدند). اما باید بدانیم (یا به خاطر بسپاریم) که اختراع گوتنبرگ بسیار فراتر از فرآیندی بود که ارتباطات را ارزانتر، گستردهتر و به طور بالقوه دموکراتیکتر کرد. مطمئناً همه اینها بودند و این مهم است، اما همانطور که ویلیامز استدلال می کند - و این ایده نیز فسیل شده است - ما نمی توانیم به "ارتباطات به عنوان انتقال به تنهایی" فکر کنیم، به نحوی که گویی خنثی است و عمیقاً اجتماعی یا بازتابی از بافتار اجتماعی ـ فنی، به ویژه اقتصاد سیاسی در هر زمان خاص از تاریخ نیست. به عنوان یک مارکسیست، کار ویلیامز از منطق ماتریالیسم دیالکتیکی پیروی می کند، به ویژه هنگامی که صحبت از توسعه و کاربرد فناوری می شود. در جلد 1 سرمایه، مارکس خود صریحاً در مورد چیستی فناوری و آنچه فناوری انجام می دهد، صحبت کرده است: فناوری نحوه برخورد انسان با طبیعت را آشکار می کند، فرآیند تولیدی که او به وسیله آن زندگی خود را حفظ می کند، و از این رو نحوه شکل گیری روابط اجتماعی او و تصورات ذهنی ناشی از آنها را نیز آشکار می کند (1976: 406).
در زمان گوتنبرگ، «روابط اجتماعی» که با افزایش سواد و گسترش حوزههای کاملاً جدید دانش علمی و فناوری شکل میگرفت، در اوایل قرن پانزدهم، نخستین نمونه سرمایهداری (proto-capitalism)را شکل داد. در واقع، ماشین اصلی گوتنبرگ تا حدی یک شرکت تجاری بود که با چاپ افراط ها/ هوسها ( indulgences) جریانی سودمند از درآمد را برای مخترعش فراهم میکرد. چاپ به سرعت به رسانه ای تبدیل شد که جهان را متحول کرد و مدرنیته را به وجود آورد. همانطور که چاپ صنعتی شد، فرهنگ چاپیای که در غرب مدرن اولیه ایجاد کرد، رابطه نزدیکی با چیزی برقرار کرد که بندیکت اندرسون آن را «سرمایهداری چاپی» (print capitalism) می نامد - یک قدرت رسانهای جدید که حامل ایدئولوژی جدیدی بود که برای تعداد فزاینده انسان ها این امکان را فراهم ساخت که در مورد خود فکر کنند و به روش های کاملا جدیدی خود را با دیگران مرتبط می کنند. (1980: 52). همانطور که اندرسون نشان میدهد، قدرت این رسانه آنقدر قوی بود که توانست «آگاهی ملی» تقسیم شونده ای را در جوامع باستانی و ارگانیک زبانی و فرهنگی اروپا وارد کند که بخشی از بنیان یک مدرنیته اروپایی نه بدون مشکل را تشکیل میداد. نه حداقل این یک «تصور ذهنی» تعمیم یافته از جهان بود که به راحتی با مفاهیم سرمایه داری مانند رقابت، بازارها، سرزمین های مورد حسادت (مستعمره) و رقابت های اقتصادی منطبق بود. و این مفهوم سرمایهداری نیاز به صنعتیسازیِ بدون محدودیت و بی پایان و «انقلاب دائمی» اشکال فنآوری آن، از جمله اشکال رسانهای آن را که مارکس و انگلس در سال 1848 آن را به اوج خود نزدیک می دیدند، هنجاری کرد.
ما نشان دادیم که رسانههای شبکهای «اکنون» هستند، سرعت و فراگیر بودن آنها ما را در نوعی حال ثابت (constant present ) قرار میدهد و دسترسی به تجربه ذهنی زمان را بهعنوان مدت زمانی که از گذشته و آینده ادامه دارد مسدود میکند. با توجه به ابعاد تکنولوژیکی آن، البته این مفهوم جدیدی نیست. برای مثال، ژاک الول در کتاب خود به نام «جامعه فناوری» (The Technological Society) در سال 1964 با توجه به ایده «تکنولوژی خودمختار» (Autonomous technology) که در این کتاب با جزئیات به آن خواهیم پرداخت، مشاهده کرد که «تکنیک اکنون هیچ معیار مشترکی با تکنیک گذشته ندارد(ص xxv)، یعنی اکنون ـ مرکز است و مشروعیت خود را در زمان حال می یابد و افراد تمایل دارند که خود را در رابطه با آن تعریف کنند. الول این کلمات را زمانی نوشت که شبکه دیجیتالی کامپیوترهای سراسر جهان تنها سوسوی ضعیفی در چشم شخصی مانند وانوار بوش (Vannevar Bush )نظریه پرداز کامپیوتر بود (1945). نکته این است که ایجاد پیوندهای تاریخی و مفهومی بین انقلابهای فناوری رسانه، هرگز به دشواری زمانی نبوده که آگاهی و شناخت با منطق بیواسطگی حوزه دیجیتال مطابقت یافته است.
با این حال، چالش دیگری برای ما وجود دارد، لایه دیگری از رسوب که باید خراشیده شود. ما باید به عمیق ترین لایه تاریخ رسانه جمعی خود برسیم، به جایگاه شکل گیری مؤلفه های قدرتمند تفکر که می تواند شرط خوبی باشد که دنیای ما به مرور زمان به دنیای ماشین ها و جهان دیجیتال تبدیل شود. برخی ممکن است استدلال کنند که در چنین عمقی، زمان بسیار دور است و ارتباطات منطقی بین اولین رسانه ها و رسانه های امروزی بسیار ضعیف است. با این حال، ردپای تأثیر از عصری دور امروز، مثلا، در بازنمایی دیجیتال، حاضر است و وجود دارد. از کلمات چاپی که می خوانیم و می نویسیم؛ در منطق فیزیکی صفحه کلید؛ در «طبیعی بودن» هماهنگی لازم بین دست و چشم صفحههای لمسی ما؛ و به طور کلی در برنامه ها و پلتفرم های رسانه های شبکه ای.
نکته کلیدی این است که این اتصالهای (interfaces) متداول با فرمهای رسانهای امروزی نیز اتصالی با دنیای باستانی فلسفه یونانی دارند که در آن ما هنوز تأثیری را احساس میکنیم که همچنان طنینانداز است. در خاستگاه و مرکزیت اعداد وجود دارد («سحر اعداد» همانطور که جان گری (2015) آن را بیان می کند) به عنوان راهی برای درک و قابل سنجش کردن واقعیت: در خاستگاه ها و نظریه پردازی ریاضیات و پیوندهای بنیادی آن با نوشتن به عنوان شیوه اصلی بیان آن وجود دارد؛ در خاستگاه دموکراسی و وابستگی آن به اعداد و نوشتار برای کارکرد آن وجود دارد؛ و از طریق افلاطون در خاستگاه نظریه رسانه ای وجود دارد که در آن راه هایی که فناوری می تواند درک افراد از جهان را هم گسترش دهد و هم محدود کند - و به نوبه خود رفتار آنها را تعیین کند - برای اولین بار در یونان باستان مطرح شد. و از طریق آموزههای افلاطون، انسانها توانستند پایههای فلسفی و عملی را که میتوانستند بر اساس آن عقل را به کار گیرند، بنا نهادند. و عقل، در کنار یکی از شیوههای عمل خود، یعنی عقلانیت، با ترکیب اندیشههای یونانی در تمام ایدههای فوق - و در تمام دوران باستان از کلاسیک تا پیشاسقراطی و هلنیستی - به حرکت درآمد.
نظر شما :