بازسازی حافظه فرهنگی در خوانش سپهر نشانهای و بینهایت فرهنگی
دکتر احمد شاکری، عضو هیات علمی گروه مطالعات فرهنگی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و ارتباطات، در همایش ملی تاریخ فرهنگی ایران به ارائه مقاله خود با عنوان «از سپهر نشانهای تا بینهایت فرهنگی: بازسازی حافظه فرهنگی به روایت نظریهها» پرداخت. این همایش دوم اسفند ماه 1401 در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و با همکاری بنیاد ایران شناسی برگزار گردید.
دکتر شاکری با بیان اینکه نظریهپردازان حوزه نشانهشناسی فرهنگی با تعریف حافظه فرهنگی به مثابه شبکهای از جهانهای شخصی و تحت تأثیر حافظههای فردی تلاش نمودهاند تا حضور انسان در زبانها و سیستمهای فرهنگی را به سبب مرزبندیهای موجود در سپهرهای نشانهای متفاوت تعریف نمایند، از یوری لوتمان، نظریهپرداز روس، بهعنوان مهمترین نظریهپرداز نشانهشناسی فرهنگی یادکرد که با آرای خود در این حوزه کوشید فرهنگ را بر مبنای کیفیت جابهجایی نشانهها و به منظور معنامندکردن فرآیندهای ارتباطی صورتبندی نماید.
این عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و ارتباطات افزود: «لوتمان به همراه دیگر اندیشمندان زمان خود، رویکردهایی را برای مطالعه نشانهشناسی در مفهوم فرهنگ و تاریخ برای اولین بار توسعه داد. به عقیده او در نشانهشناسی فرهنگی، فرهنگ بهعنوان یک سیستم از نشانهها و متنها در نظر گرفته میشود و همه فرهنگها را میتوان یک نظام نشانهای در نظر گرفت. بر همین اساس، او بهعنوان بنیان گذار مکتب نشانهشناسی تارتو ـ مسکو، این حوزه فکری را بر پایة مطالعات فرهنگی و نشانهشناسی فرهنگی شکل داد و با تمرکز بر موضوع فرهنگ، آن را به سمت طراحی الگویی خاص در نشانهشناسی سوق داد. الگویی که بر پایة مرکز و حاشیه یا هسته و مرز طراحی شده که به دلیل تعارضات میان درون و بیرون، این فرآیند منجر به تولید فرهنگ میشود. وی این الگو را سپهر نشانهای نام نهاد که برای تعریف دقیق مفهوم سپهرنشانهای به سه مفهوم متن، فضا و فرهنگ اشاره میکند که همراه با تعاملات زبانی و ترجمة درونمتنی کاربرد دارد».
وی در ادامه سخنرانی خود با اشاره به مفهوم مرز و سپس حافظه فرهنگی از منظر لوتمان گفت: «آنچه در سپهر نشانهای مهم است، مفهوم مرز بهعنوان پالایشگر دو سطح درونی و بیرونی است که منجر به تولید مفاهیمی نظیر خود و دیگری میشود. بر همین رویکرد میتوان به نگاههایی در راستای رویکرد خود نه دیگری، دیگری نه خود و هم خود هم دیگری رسید که بر این اساس میتوان گفت مفهوم دیگری، مفهومی بافت محور بوده و با تغییر شرایط دچار دگرگونی رفتاری میشود. به همین دلیل مبحث مرتبط با حافظه فرهنگی نیز مجموعهای از حافظة فردی است که در حافظة جمعی بازتاب دارد. بر همین مبنا لوتمان فرهنگ را به مثابة حافظة جمعی میداند که سپهر نشانهای در آن بازنمود شبکهای از نشانههای فردی است. لوتمان در این رابطه معتقد است که اگر حافظة فردی در درون ذهن فرد است، حافظة جمعی را باید در متن جستوجو کرد. بنابراین به اعتقاد لوتمان دو نوع حافظه فرهنگی با عنوان حافظه اطلاعدهنده که بر گردآوری دادهها متمرکز است و حافظه خلقکننده با تمرکز بر روی تولید دادهها وجود دارد که حافظه فرهنگی را بازسازی مینماید هرچند به اعتقاد او «فراموشی» عنصری مهم در حافظه فرهنگی و جمعی است».
دکتر شاکری در ادامه به بررسی آرای وستفال در حوزه ژئوکریتیک یا نقد جغرافیایی پرداخت و به تفاوتها و تشابههای این دو نگاه به موضوع فرهنگ اشاره کرد. وی دراینباره گفت: «آنچه برتران وستفال در حوزه نقد جغرافیایی مطرح میکند در مرحله نحست طرح این رویکرد در سالهای 2000 تا 2007 درواقع تکمیل نظریههای پیشینیان خود بود. وی به خوانشی متفاوت از تعاملات انسان با فضاهای پیرامونش پرداخته و با پیشنهاد نگاه ویژهای به فضا و جغرافیا «دیگری» را بخشی از هستیِ تعاملی و ارتباطیِ «من» به شمار میآورد؛ امری که خود از تأثیر عواملی نظیر پیچیدگی و درهمآمیختگی روابط انسانی و جغرافیا و فرهنگ بیبهره نیست. با همین رویکرد، وستفال در نخستین مرحله ارائه نظریه خود، نگاه نقادانه «خودمحور» را در راستای نگاه نقادانه «دیگری محور» قرار میدهد و از برآیند میان این دو نگاه به اهمیت نقد «اجتماعمحور» اشاره میکند.. نظریهای که در یکی از ابعاد خود بر پایه نگاهی میان فرهنگی و گفتوگوهای شکلیافته میان من و دیگری در انواع فضاها شکلگرفته است و بهنوعی بررسی مسیر طی شده آرای وی تا طرح آرای متأخر وی با عنوان «بینهایت فرهنگی» است».
دکتر شاکری با بیان سه مفهوم نظری و چهار اصل پایهای نظرات وستفال گفت: «در سه مفهوم فضاـزمانیت، ترامرزی یا مرزشکنی و ارجاعیت، آنچه مهم است تعامل فضاها با یکدیگر و جابهجایی مرزهای فضا و همچنین باور وستفال به این حقیقیت است که تعاملات فرهنگی در درون سیستمهای انسانی صورت میپذیرد تا در متنهای ادبی و هر متن به منزله تلاشی برای نقشهبرداری ادبی از یک فرهنگ است. بر همین دید است که او چهار اصل چند دیدی، چند حسی، لایهنگاری و بینامتنیت را مطرح میکند و معتقد است مکان بستری از لایههای متفاوت است که هرکدام به زمانهای متفاوت تعلق دارند؛ بهگونهای که لایه پیشین در ارتباط با لایه پسین است و مرور زمان بر این لایهها دو نوع زمان را به وجود آورده است: تک زمانی و چند زمانی. به اعتقاد وستفال، زمان حال مجموعهای است از لحظات همزمان با این تفاوت که سیر زمان برای همه یکی نیست. زمانیکه برای یک فرهنگ زمان حال به شمار میآید ممکن است برای دیگری زمان گذشته بهشمار رود. بر همین اساس جامعه تک زمانی جامعهای است ناروادار که اگر فردی از زمان معیار جلوتر باشد تهدیدی برای دیگری به شمار میرود. در حالیکه در جوامع چند زمانی ما دچار چند مکانی و چند دید بودن هستیم. این جوامع به دلیل مهاجرتهای بزرگ بستر چندفرهنگی و چندصدایی هستند».
استادیار گروه مطالعات فرهنگی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و ارتباطات در پایان به ارتباط نظرات وستفال با هویت فرهنگی و حافظه فرهنگی اشاره کرد: «طبق نظر وستفال دو نوع رابطه میان واقعیت و بازنمایی آن میتواند وجود داشته باشد که قابل تعمیم به فرهنگ نیز هست؛ در حالت اول بازنمایی تصویری واقعی را به تصویر میکشد و در حالت دوم بازنمایی میکوشد چیزی خلاف واقعیت را نشان دهد. در حالت اول که بازنمایی واقعی است، احتمال تناقض میان تصویر و بازنمایی آن به کمترین حد ممکن کاهش مییابد. در مورد بازنمایی خلاف واقعیت اما میتوان با ترکیب چند فضا با یکدیگر، غیرواقعی جلوهدادن فضایی واقعی، اختلال در بافت زمانی و گنجاندن امور نامرتبط به تصویری درست از امور نادرست رسید. بر همین اساس میتوان گفت به نظر میرسد هرچند ما با بازنماییهای بسیار گوناگونی از فرهنگ روبرو هستیم که میتواند اعتبار هر کدام از آنها دچار تردید باشد اما جغرافیای تاریخی و فرهنگی دربرگیرنده مجموعی از این رویکردها با نگاهی به هویت فرهنگی است؛ بهعبارتدیگر وقتی با کثرت قابلتوجهی از بازنماییهای فرهنگی در یک فضای مشخص روبرو هستیم، به نظر میرسد جهت سنجش اعتبار آن به مولفهای به نام هویت فرهنگی نیاز است تا تصویری نزدیک به حقیقت را بتوان ترسیم نمود. وستفال در نگاه متأخر خود خوانش یک فرهنگ از مسیر هویتهای فرهنگی را به بینهایت فرهنگی تعبیر میکند. خوانشی که نهایت آن میتواند به پذیرفتن وجود فرهنگها از مسیر بازسازی مرزهای فرهنگی ختم شود».
نظر شما :