علوم انسانی: جهتدهنده و فضای رشد علوم مهندسی
درآمد
شعار «علم برای علم» با ظاهری فریبنده و با داعیه جهانشمولی و فراملّی، ظاهراً هویت فرهنگی خاصّی برای علم قائل نیست و آن را فارغ از جهانبینی و ایدئولوژی و معنویّت قلمداد مینماید، امّا شکّی وجود ندارد که همه علوم بار ارزشی و فلسفی و اخلاقی و رفتاری خاصّی دارند که به محض رسوخ در هر جامعهای آنها را ترویج خواهند نمود. بهعلاوه بلیّه واقعی در جوامع مقلّد و واردکننده و استفادهکننده، به صورت احساس حقارت و از خود بیگانگی و بیهویتی در مقابل صاحبان علم جدید بروز میکند.
در هر جامعهای بنا به جهانبینی و فرهنگ آن، واژهها معنا و مفهوم خاصّی دارند. معنای واژهها به مرور ایّام و با تغییرات فکر و فرهنگ تغییر (تکامل یا انحطاط) مییابند. علاوه بر آن، در اثر تماس با سایر فرهنگها و مکاتب و همچنین از طریق ترجمههای آثار نیز دگرگونی و تحوّل معانی و مفاهیم واژهها انجام میپذیرد. این دگرگونی و تحوّل، گاهی به سمت کمال است و زمانی دیگر در جهت مخالف جهانبینی و فرهنگ جامعه و به سمت انحطاط و یا ترویج فرهنگ بیگانه سیر مینماید. بدون دخول در موضوعات مختلف مرتبط که به مباحث زبانشناسی و مبادلات فرهنگی و هویتی منجر خواهند شد، تنها به این نکته اشاره میشود که واژه «علم» یکی از این واژگان است. در فرهنگ اسلامیو ایرانی علم واژهای عربی (و قرآنی) است که مشتقّات مختلف آن کاربردی وسیع در معرّفی تفکّر اسلامیو ویژگیهای تمدّن مسلمین داشتهاند. مترادفهای فارسی آن از جمله «دانش» و «آگاهی» نیز، هیچ مشکلی در جهت عدم درک صحیح آن به وجود نیاوردهاند.
کلمه «علم» در قرآن کریم، پشتوانه الهی و غیرمادّی و به این ترتیب بار ارزشی و متافیزیکی دارد (گلشنی، 1377) چنانکه خود قرآن کریم آن را به عنوان عطیّهای الهی معرّفی مینماید که به هر کس و به هراندازهای که مقرّر باشد میرسد، و میفرماید: «وََ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ للهِ الَّذی فَضَّلْنا عَلی کَثیرٍ مِنْ عِبادهِ الْمُؤْمِنین: و همانا به داود و سلیمان مقام دانش عطا کردیم که (به شکرانه آن) گفتند ستایش و سپاس مر خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان با ایمانش فضیلت و برتری عطا فرمود» (سوره نمل، آیه 15). در واقع همین اصل است که از زبان بسیاری دانشمندان به نام علم شهودی و یا اشراق در علم مطرح میشود. چنانکه انیشتین میگوید: «عالیترین وظیفه دانشمند فیزیک، اکتشاف کلّیترین قوانین اساسی است که به صورتی منطقی میتوان با آنها تصویری از جهان ساخت. ولی برای دست یافتن به چنین قوانین اساسی، راه منطقی وجود ندارد. تنها راه موجود، راه اشراق و علم حضوری است و آن از این احساس نتیجه میشود که در ماورای ظواهر، نظمیوجود دارد که تجربه، این نظم را محسوستر میسازد» (انیشتین، 55:1354). در این زمینه دو مطلب قابل ذکر است: یکی اینکه برای دریافت و دسترسی به علم مدد الهی نقش ارزندهای ایفا میکند، و دیگر اینکه حاصل علم مطلوب نیز باید به شناخت خالق هستی بینجامد. کلام معصومینع به این مهم اشاره دارند. ازجمله حدیث نبوی
« ما مِنْ عَبْدً اِلا وَ لِقَلْبهِ عَینان، یُدْرِکْ بهِما الْغَیْب فَاذا اَرادَ الله تَعالی بَعَبْدٍ خَیْراً، فَتَحَ قَلْبهِ لِیَری ما هُوَ غائِب عَنْ بَصَرِه: هیچ بندهای نیست مگر اینکه در دل او دو دیده وجود دارد که به وسیله آنها امور غیبیّه را مشاهده میکند و خداوند متعال هرگاه بخواهد دیدگان دل او را باز میکند تا آنچه را که از چشمهای وی نهان است عیان ببیند (غزالی، 1361: 26). امیرالمؤمنینع نیز به نتیجه علم به عنوان عبادت اشاره نموده و میفرماید:«“ثّمّرَه الْعِلْم اْلعِبادَه: ثمره علم عبادت است» (امام علیع، 1374، ص1003) همچنانکه میوه علم را معرفت خدا معرّفی میفرماید.
جملگی اینها بر دانش و آگاهی و علم به طور عام اشاره دارند. در حالی است که لفظ «علم» در دنیای معاصر، غالباً مترادف شعبهای خاصّ از آن است.از آنجایی که تحدید علم به موضوعاتی خاصّ و ترویج آن در جهان، رهآوردی از مغرب زمین است، بیمناسبت نیست تا به ریشه و تقسیمبندی آن اشارهای کوتاه به عمل آید.«در دوره جدید واژه science را معادل لفظ علم میدانند، پس، در اینجا علم معنای خاصّ و محدودی پیدا میکند و از سویی با مسأله عقل نیز مرتبط میشود. ریشه لاتین واژه science لفظ scientia بوده که در مقابل sapientia قرار میگرفته است. فلاسفه قرون وسطی علم را به دو بخش تقسیم میکردند: sapientia که علم حکمت است و مطلق، و scientia که علم طبیعت است و جزئی. سن تومانس، یکی از فلاسفه مدرسی، هنگامیکه به بحث علم میپرداخت، این دو مرتبه علم را با دو مرتبه عقل قیاس مینمود. به نظر وی sapientia یا علم حکمت با عقل کلّی یا intellectus و scientia یا علم طبیعت با عقل جزیی یا ratio ارتباط دارد.» (اعوانی، 1373: 12).
توجّه به عقل و عقل گرایی (به عنوان اساس دنیای مدرن) نیز طوری معرّفی میشود که گوییا دیگران بهرهای از عقل و توجّه به عقل نبردهاند. باید توجّه داشت که این عقلِ مورد استناد، عقل جزیی یا استدلال مادّی است، که ارتباطی با ماوراءالطّبیعه برای آن متصوّر نیست. با مروری اجمالی بر منابع و ریشهیابی معنای عقل مشخّص میشود که فرهنگها و مکاتب مختلف از عقل مقصود متفاوتی دارند. برای نمونه، شخصی از امام ششمع پرسید عقل چیست؟ فرمود چیزی که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت به دست آید؟» (کلینی الرازی، ج 1، 1348: 11) در حالی که عقلِ مورد نظر مدرنیسم اصولاً اعتقادی به متافیزیک نداشته و برای آن در حیات دنیوی انسان نقشی قائل نیست. «قران مبنا را بر یک مفهوم مهم قرار میدهدکه به عربی عقل نامیده میشود و در زبانهای اروپایی معمولاً آن را به "Raison” ,“Reason” ,“Ver numft”» ترجمه کردهاند. این کلمات و مفاهیم معادل صحیحی برای کلمه عقل نیستند. کلمه عقل در عربی از ریشه وصل کردن و گره زدن میآید، چیزی که انسان را فوراً به یاد ریشه لاتینی Religion (مذهب) یعنی Religare میاندازد و در زبان لاتینی به معنای «وصل کردن» است، بعنی اتّصال به حقیقت، چیزی که انسان را به حقیقت وصل میکند و گره میزند. تفکّر اسلامیاز ابتدا بین عقل به عنوان Ratio” و عقل به معنای «intellectus به تعبیری که توماس آلوئینی در نظر داشت و نه به معنای جدید آن، تفاوت قائل بود» (نصر، 1372: 78). علاوه بر آن عقل دنیای مدرن در یک مقیاس بسیار کوچک انسانی محدود است، چنانچه در مقایسه مبنای هنر مدرن و هنر اسلامیگفتهاند «مذهب اصالت عقل، چیزی جز حصر هوش به یک مقیاس: [آن هم] مقیاس آدمینیست. و هنر عهد رنسانس با تفسیر «انداموار» و ذهناً آدمسان معماری، دقیقاً بیانگر همین معنی است. از عقلگرایی تا شور و هوای فردگرایی و سپس بینش مکانیستی از جهان (یا جهاننگری مکانیستی) گامیبیش فاصله نیست. اما در هنر اسلامیکه جوهر منطقی و عقلانیاش همواره غیرشخصی و کیفی است و همچنان نیز میماند، از این همه هیچ نشانی نیست. فیالواقع در چشمانداز اسلام، عقل بیش از هر چیز، وسیله قبول حقایق وحی شده که نه غیرعقلانیاند و نه منحصراً عقلانی، از جانب انسان است شرف و نبالت عقل و به دنبال آن شرف و نبالت هنر در همین است: پس قول به اینکه هنر از عقل یا از علم میتراود، آن چنانکه استادان هنر اسلامیگواهی میدهند، ابداً بدین معنی نیست که هنر عقلانی است و باید رشته اتّصال آن را با کشف و شهود روحانی، قطع کرد؛ برعکس، زیرا در اینجا عقل، الهام را از کار نمیاندازد، بلکه درهای وجود خود را بر زیباییای غیرفردی میگشاید» (بورکهارت، 1376 :133).
مبانی نگرشها به علوم پایه علوم مهندسی
با تقسیمبندی قلمروهای مختلف علمیمثلاً علوم مهندسی، علوم پزشکی، علوم انسانی و امثالهم هر یک از این قلمروها متشکّل از مجموعهای از رشتههای علمی هستند که آنها نیز به نوبه خود مشتمل بر عدّهای علوم هستند که برخی از این علوم که در جملگی رشتههای علمییک قلمرو خاصّ مشترک هستند به عنوان علوم پایه شناخته میشوند. مثلاً علوم بیوشیمی، فیزیولوژی، آناتومی، بافتشناسی و ژنتیک، در قلمرو علوم پزشکی به عنوان علوم پایه شناخته میشوند و ریاضیات و فیزیک و شیمی، علوم پایه رشتههای مهندسی هستند. که البتّه هر یک از آنها نیز میتوانند به عنوان رشتهای مستقل مطرح شوند. آنچه طی دو قرن گذشته سعی بر ترویج آن بوده تفکیک قلمرو هر یک از رشتههای علمیاز یکدیگر، و از آن بالاتر معرّفی بخش تجربی علوم به عنوان پایه و اساس علم بوده است. تعبیر پایه به آن معناست که خواستهاند این موضوع را بباورانند که اولاً علومی، علم هستند که با تجربه قابل حس و اثبات باشند. و ثانیاً این علوم، یا هیچ رابطهای با حکمت و علوم انسانی و جهانبینی ندارند و یا اینکه اگر رابطهای وجود دارد، رابطه تسلّط علوم تجربی بر آنهاست، همچنانکه سعی بر آن است تا علوم انسانی نیز صبغهای صرفاً تجربی بخود بگیرند. در واقع ارزش استدلال منطقی، به تأیید آن از سوی تجربه منوط شده است.
علاوه بر آن ایده »علم برای علم» همانند شعار «هنر برای هنر،» عالم و دانشمند را همچون ماشینی میانگارد که وظیفهاش اثبات فرضیّات و روابط و فرمولها است و نه فکر در باره نوع استفاده از آنها و یا اصولاً ردهبندی مجهولات، و سعی در کشف آنچه برای انسانیت راهگشاست. در حالی که «هدف علم پیشینیان [شناختن] چیزی[بوده] است که همه چیزها از آن پدیدار شده است ـ خدای نادیدنی و تغییرناپذیر، که با اراده او عقل در وجود آمده است. از اراده و عقل، نفس در وحدت خود وجود پیدا کرده است، از نفس طبایع متمایز تولّد یافته که نیز به نوبه خود سبب پیدایش اجسام مرکب بوده است. به این ترتیب، معلوم میشود که شناختن یک چیز تنها از راه شناختن آنچه بر آن تفوّق دارد میسّر است. نفس بر طبیعت تفوّق دارد، و از راه نفس است که طبیعت را میتوان شناخت. عقل بر نفس تفوّق دارد، و از راه عقل است که نفس را میتوان شناخت. بالاخره، عقل نمیتواند ما را به آنچه فوق است رهبری کند، یعنی به خدای واحدی که بر همه چیز محیط است و ذات او دریافتنی نیست». (نصر، 1359: 238).
چنانکه گذشت، در رشتههای مهندسی، علوم پایه یعنی ریاضی، فیزیک، شیمیرا به آن جهت علوم پایه گویند که مبنا و پایه سایر علوم بوده و بدون آگاهی و تسلّط بر آنها، آموختن سایر علوم و تحقیق در آنها ممکن نیست. در مطالعه این علوم روشن بودن نکاتی ضروری است: یکی اینکه این علوم، پایه کدام دسته از علوماند، و به عبارتی آگاهی و تسلّط بر آنها بر عالِمان کدامین علوم لازم است؟ آیا مراد از علوم، معنای مدرن آن Sience است؟ آیا منظور علوم تجربی است؟ یا علوم انسانی را نیز شامل میشود؟ رابطه آنها با سایر مراتب و انواع علوم چگونه است و آیا اصولاً رابطهای بین آنها متصوّر است؟ رابطه آنها با حکمت و فلسفه و هنر چگونه است؟ پرسش دیگری که به ذهن متبادر میشود این است که اگر در پاسخ، مبنا بودن این علوم برای دانشها و معارف دیگر بشری همچون فلسفه و حکمت و هنر منتفی باشد، رابطه متقابل آنها چگونه است؟ و بالاخره پرسش مهمیکه سعی در پاسخگویی به آن مراد اصلی این نوشتار خواهد بود این است که پایه (یا پایههای) علوم پایه کداماند؟ و به عبارت روشنتر رابطه آنها با پایه باورهای بشر یعنی جهانبینی او چیست؟
مروری اجمالی بر تاریخ علم و سرگذشت علما و دانشمندان و جهانبینی هر کدام و بررسی رابطه جهانبینی و حکمت و فلسفه هر عصر و جامعهای با مقولات و پیشرفتهای علوم پایه در همان عصر و جامعه نشان میدهد که پاسخ این سؤالات به سادگی و با یک بلی و خیر امکانپذیر نخواهد بود.
این درست است که روابط و معادلات ریاضی و فیزیک و شیمیو ویژگیهای پدیدهها و عناصر طبیعی مستقل از طرز تفکّر بشر وجود دارند و در میان هر جامعهای با هر تفکّری تقریباً با یک روش قابل اثبات میباشند. ولی هنگامیکه به انبوه مجهولات بشر توجّه شود، هنگامیکه به علل علاقه به کشف مجهولات که میتوانند منبعث از جهانبینی انسان و افقی که به عنوان غایت و آرمان حیات مطرح باشند توجّه شود، هنگامیکه به نوع استفاده از علوم در هر جامعهای توجّه شود، هنگامیکه به تأثیر علوم مکشوف، بر روند زندگی بشر و نحوه بهرهگیری از آنها در جوامع مختلف توجّه شود، هنگامیکه به نوع مجهولاتی که هر کسی (و هر جامعهای) در پی کشف آن است و به دلایل این پیجویی توجّه شود، هنگامیکه به سؤالات هر جامعهای که علوم در پی پاسخگویی به آن هستند توجّه شود، در آن هنگام معلوم خواهد شد که بین علوم خالص و اعتقادات انسان (و به تبع آن با مقصدی که بشر برای خویش متصوّر است) ارتباطی تنگاتنگ و غیرقابلانکار وجود دارد. در آن هنگام مشخّص خواهد شد که علم نمیتواند مستقل از تفکّر بشری تحصیل شده و به کار گرفته شود. به بیان دیگر، اعتقادات و مبانی فکری هر عالمیبرای نوع علمیکه تمایل دستیابی به آن را دارد و در آن راه میکوشد و به آن دست مییابد، و برای نوع استفادهای که از علم تحصیلشده به عمل میآید، تعیینکننده است. یکی از دلایل این امر عدم دسترسی و آگاهی انسان به همه ابعاد و جزئیات علوم (و حتّی یک علم خاص) است. به طور مثال، اگر همه جزئیات علم ریاضی برای انسان روشن بود، شاید در آن صورت میتوانستیم از ریاضی واحد (بدون تأثیر از جهانبینی) سخن بگوئیم. چون هر کس هر جنبه و موضوعی از علم ریاضی را که مورد نیازش بود به خدمت میگرفت. لکن اکنون که مجهولات انسان در مقابل معلومات و دانستههایش اندک است به ناچار مداوماً در پی افزودن بر معلومات و کاستن از مجهولات و به عبارت دیگر کشف نادانستههایی است که مورد نیازش بوده و برای وصول به آرمانها و اهدافش به آنها محتاج است. لذاست که هر کس بنا به آرمانهای حیاتش که منبعث از جهانبینیاش بوده و مشخّصاتش را فرهنگ و ایدئولوژیاش تعیین میکند، در پی یافتن پاسخ سؤالاتی خاص و یا کشف مجهولاتی ویژه است، که در نهایت او را در پدید آوردن امکانات و شکلی خاصّ برای محیط و روش زندگیاش به گونهای که او را در وصول به اهداف غایی حیاتش کمک کند، هدایت نماید. به این ترتیب چگونگی آموزش هر یک از علوم در هر جامعهای متأثّر از جهانبینی و فرهنگ و دین و آرمانهای آن جامعه خواهد بود. به عبارت دیگر هر روش آموزشی نیز مروّج جهانبینی و فرهنگی خاص است.
بنابراین، جوامع علمیبا این سؤال اساسی مواجه هستند که آیا هر کسی با هر نوع جهانبینی و هر گونه هدف و آرمانی که به علوم پایه و یا مهندسی که علیالظّاهر مستقل از انسان و جهانبینی او هستند بپردازد و در آنها تحقیق کند (با فرض شرایط مادّی و امکانات برابر و حتّی ضریب هوشی مساوی) به نتیجه واحدی خواهد رسید؟ از طرف دیگر سؤال دیگری مطرح میشود که: آیا برداشت و تفسیر جملگی عالمان ریاضی و فیزیک و شیمیاز قضایای واحد ریاضی و قوانین علوم پایه، تفسیری یکسان است و جهانبینی آنها در تفسیرشان تأثیر نخواهد گذاشت؟ با فرض پاسخ منفی به این سؤالات میتوان گفت که اگر چه که علوم پایه، پایه علوم (تجربی و طبیعی) هستند لکن خود نیز بر مبانی و پایههایی استوارند که این مبانی برخاسته از جهانبینی عالم و دانشمند هر رشته است. در واقع، این همان بحثی است که میگوید اگر فیزیک به دست مسلمین توسعه یافته بود اینک فیزیک دیگری داشتیم. همانگونه که در گذشته و بنا به فرهنگ و جهانبینی جوامع، مهندسی خاصّی در هر جامعهای رواج داشت. این موضوع بیانگر نحوه نگرش عالِم به جهان هستی و تعریفی است که دانشمند برای جهان هستی، برای انسان و برای رابطه انسان و طبیعت قائل است. به این ترتیب نباید پنداشت که پایهگذار و عامل پیشرفت علوم، صرفاً تجربیات بشر بوده است، بلکه تفکّرات دینی و معنوی پایهگذار اصلی علوم تجربی و حسّی بوده و حکیمان و فلاسفه برای اثبات موضوعات مورد نظر خویش به آنها استناد کردهاند. تعالیم اسلامینیز با قرآن مجید به علم و تجربه و حس دعوت کرد، حتّی سوگندهای خویش را با نام اشیاء محسوس و طبیعی یاد کرد. ازاندازه و حساب و قدر و میزان ـ که اساس و پایه علوم مهندسی هستند ـ سخن گفت و از فرایند حیات و زندگی و خلقت موجودات. همه اینها به عنوان عاملی در ارتقاء علاقه و عشق مسلمین به علم و دانش ایفای نقش نمودند. در علم موضوعی پیچیدهتر، غامضتر و دست نیافتنیتر از چگونگی آغاز حیات نیست که در همیشه تاریخ علم، دانشمندان را متوجّه خویش نموده است. موضوعی که علمای متأخّر نیز سخت به آن توجّه نمودهاند و این موضوعی است که صراحتاً در قرآن کریم تفحّص در آن دستور داده شده است: «قٌلْ سیرُوا فِی الارْض فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَءَ الْخَلْق: بگو در زمین سیر کنید و بنگرید که چگونه خدا موجودات را آفریده است». (سوره عنکبوت، آیه20).
مرور اجمالی تاریخ پیشرفت علوم مختلف و علل این پیشرفت و غور در آراء و احوالات علما و دانشمندان رشتههای مختلف در جوامع گوناگون بیانگر این امر مهم است که در طول تاریخ و تا قرون اخیر، اصولاً صاحبان فکر واندیشه و حکیمان و فلاسفه و عرفا بودند که به عنوان عالمان رشتههای مختلف علوم گوناگون ظاهر شدهاند. در واقع، این حکمت و فلسفه و عرفان و معنویّت بود که در رشد علمیدانشمندان و هدایت آنان به سمت آموزش و تفسیر علوم ایفای نقشی اساسی را عهدهدار بود. به بیان دیگر، این نیازهای علمیزمان نبود که دانشمندان و علمای طبیعی را به سمت آموختن علوم و کشف قوانین طبیعی میکشاند، بلکه اثبات مبانی معنوی و اثبات اصول معنوی بود که دانشمندان را به سوی آموختن از طبیعت و پرداختن به علوم تجربی و ریاضی تشویق و ترغیب مینمود. به طوری که میتوان ادّعا کرد که:«برخلاف قرنهای اخیر، در قرون وسطی استدلالیان نبودند که به مشاهده مستقیم طبیعت متوسّل میشدند، بلکه عارفان و کیمیاگران چنین بودند. با وجود این، در نظر گروه اخیر، سیمای خارجی و مادّی اشیاء برای آن نبود که به عنوان معلومات و دادههایی برای تحلیل استدلالی بهکار رود، بلکه فرصتی برای تعقّل و تذکّر بود، نمودهای طبیعی برای ایشان تنها عنوان امور صرفاً عینی خارجی نداشت، بلکه همچون رمز و نمادی بود» (نصر، 1359: 115). فیالمثل در مورد معنا و رمز مترتّب بر علم ریاضی و علّت توسعه آن در میان مسلمین آمده است که: «چشمانداز حکیم شرقی مبتنی بر نامحدود است که «تصویر افقی» آن متناظر با«بینهایت» ریاضیات است. جبر، که کاملاً وابسته به این چشمانداز مبتنی بر بینهایت است، از کنجکاوی و پژوهش هندی به وجود آمد و در جهان اسلام به کمال خود رسید که در آن پیوسته با هندسه بستگی داشت و همیشه مبنای مابعدطبیعی خود را حفظ میکرد. علم جبر را، همراه با استعمال ارقام هندی ـ که اکنون در مغرب زمین با نام«ارقام عربی» شناخته میشودـ میتوان مهمترین علمی دانست که مسلمانان بر مجموعه ریاضیات قدیم افزودهاند. در جهان اسلام، دو سنّت ریاضی یونان و هندی با یکدیگر تلاقی کردند و در ساختمان واحدی متّحد شدند که در آن جبر و هندسه و حساب، هم سیمایی معنوی و عقلانی دارا شدند، و هم سیمایی عملی و استدلالی محض، و این سیمای اخیر تنها جزئی از ریاضیات قرون وسطایی است که به میراث به علم متأخّر مغرب زمینی رسیده و رشد کرده است و به همان نام ریاضیات خوانده میشود»(همان). این امر مختصّ اسلام نبوده و قبل از ظهور مکاتب مدرن که عمدتاً بر مبنای جزءگرایی (atomism) شکل گرفته و از وحدت و کلّیت عالم وجود غفلت قرار کردهاند، غالب مکاتب فکری، به علوم پایه به عنوان ابزار و بستر و وسیلهای برای اثبات مبانی معنوی و راه سپردن در آن راه استفاده مینمودهاند. درباره با علوم پایه همواره دو موضوع مدنظر بوده است. یکی تسرّی دادن تعدّد (حداقل تسرّی دو وجهی بودن) ساحتهای معنوی و مادّی حیات به علوم، دیگری که خود وجهی از موضوع قبل است، نشانه و رمز بودن جهان مادّی به عنوان اشاره و تذکّر به معانی معنوی و روحانی. چنان که در موضوع علم کیمیا (شیمی) تمرکز اصلی بر بهرهگیری از کیمیا برای اصلاح و تکامل روح از طریق کیمیاگری مادّی بوده است.
آموزش علوم در تمدّن اسلامی
در حالی که علوم جدید غایت انگاری و به عبارتی هدفمندی جهان را به کناری نهاده و حتّی فراتر از آن وجود چنین عقیدهای را به حال تحقیق علمیمضر میداند، تفکّر قرآنی جهان را نه تنها هدفدار میداند که برای آن سرنوشت مشخّصی قائل است و انسان را به رفتن به سوی جهات غایتانگارانه و هدفمند توصیه میکند: «او لم یتفکّروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمیو ان کثیراً من الناس بلقاء ربهم لکافرون: آیا با خود نمیاندیشید که خدا آسمانها و زمین و هر چه را که میان آنهاست جز به حق و تا مدّتی محدود نیافریده است؟ و بسیاری از مردم به دیدار پروردگارشان ایمان ندارند».(سوره روم، آیه8).
از آنجایی که علوم در بستر جهانبینی و فرهنگ رشد یافته و در نتیجه هر جهانبینی و فرهنگی نیز دانشمندان را به سمت سؤالاتی خاصّ و به تبع آن کشف مجهولات مرتبط با آنها هدایت میکنند، میتوان گفت که برای آشنایی با علوم منتسب به هر تفکّر و هر جهانبینی و هر ایدئولوژی و هر دینی، آگاهی به اصول آنها یک ضرورت است. و به این ترتیب، شناخت علوم اسلامییا علومیکه بر پایه تفکّر دینی اسلام رشد یافتهاند نیز بدون توجّه به اصول اسلامیمقدور نیست. در واقع، علم اسلامیعبارت از علمیاست که بر پایه جهانبینی اسلامیبه دست آمده باشد. به عبارت دیگر، تنها با در نظر داشتن اصول اسلامیاست که میتوان از تجلّی علوم اسلامیسخن گفت. علوم اسلامیتنها در پرتو تفکّر دینی و انسان دینی قابل ظهور است و نه الزاماً بهدست فرد متدیّن. مراد از انسان دینی کسی است که قبل و در حین و پس از هر فکر و موضوع و پدیده و عمل و فعّالیتی خدا را دیده و تمام این فرایندها را در پرتو اصول اساسی اسلام از جمله توحید و معاد و عدل انجام میدهد. در صورتی که فرد متدیّن ممکن است با روشی متّخذ از سایر مکاتب عمل نموده و درواقع بین علم و اصول دینی، بین دنیا و آخرت یا مادّیت و معنویّت حیاتِ خویش تفاوت و تمایز قایل شود.
عالم مسلمان معتقد است که هر چیز به خواست خدا گردن نهاده است، در عین حالی که خود او نیز در برابر خدا همانند یکی از اجزاء عالم است. به عبارت دیگر، دانشمند متکّی بر تفکّر دینی سعی دارد تا عالم و قوانین آن را بشناسد تا بتواند هم معتقدات و باورهای دینی و الهی خویش را بهتر بشناسد و هم از آنها در جهت کمال خویش و وصول به منزل مقصود بهره بگیرد. از نظر دانشمندان الهی جملگی اجزاء و عناصر عالم وجود، نشانههایی برای هدایت انسان هستند که هر چه انسان بهتر آنها را بشناسد، راه بهتری را برای وصول به غایت حیات معنوی خویش خواهد یافت. عکس این موضوع نیز صادق است. به این معنا که هر چه روحانیّت و معنویّت انسان کمال یابد، در مواجهه با پدیدههای عالم وجود، مضامین و معانی معنویتر و والاتری را در مییابد.
به هرحال در جهت وضوح بحث و تبیین لزوم ارتباط علوم پایه و مهندسی به طور خاص با مبانی حکمیو فلسفی در تعالیم و تفکّر اسلامی، بیمناسبت نیست تا به رابطه این علوم و مبانی معنوی آن در میان علما و دانشمندان مسلمان اشارهای اجمالی به عمل آید. درآغاز تذکّر این نکته ضرورت دارد که با درنظر داشتن جنبه معنوی و روحانی حیات (عرفان) به عنوان بنیاد و ماهیت تعالیم اسلامی، میتوان گفت که «هر شکلی از معرفت، حتّی خارجیترین آن، تا زمانی که با ایمان به اصول وحی همراه باشد، جنبه قدسیّت دارد. در بسیاری از آیههای قرآن، که اطاعت از همه آنها ضروری است، از قدسیّت معرفت و علم سخن رفته است، و علیم یا «بسیاردانا» یکی از نامهای خداست» (نصر، 1359: 58). اهمیّت ارتباط معنویّت و روحانیّت با علم به حدّی است که علمای اسلام برای آداب تحصیل علم و ویژگیها و آداب شاگردی و استادی کتابهایی را به رشته تحریر درآوردهاند، که از جمله آنها کتاب آدابالمتعلّمین نوشته خواجه نصیرالدّین طوسی و کتاب منیهالمرید نگارش شیخ زینالدّین شهید ثانی هستند. این اهمیّت تا جایی است که«یکی از مظاهر علم اخلاق در اسلام، توجّه ویژهای است که به آداب و سنن علمطلبی، شاگردی، استادی، تدریس و تعلیم و تعلم شده است. این رشته از اخلاق را علمای اسلام به صورتی مستقل مورد بحث و رسیدگی قرار دادهاند» (حکیمی، 1357:230ـ229).
نگاهی اجمالی به طبقهبندی علوم از نظر علمای مسلمان نیز گویای ارتباط جملگی معارف بشری با یکدیگر و از جمله رابطه حکمت و فلسفه و عرفان با علوم ریاضی و فیزیک و شیمیاست. دانشمندان مسلمان ریاضیات را در کنار حکمت طبیعی و حکمت الهی جزء حکمت نظری طبقهبندی نمودهاند که با توجّه به معنای حکمت نظری که«کار آن نظر و تأمّل در اشیاء و مربوط به فهم جهان و کائنات است» (حکیمی، 1357: 319) فارابی در احصاءالعلوم، علوم را به پنج بخش تقسیم نموده، علوم عدد و هندسه و مناظر و حیل و اثقال را در بخش علم تعالیم، و علم طبیعی را به همراه علم الهی در یک بخش قرار داده است. ابنخلدون نیز با تقسیم علوم به دو بخش اصلی: «فلسفی و عقلی» و «نقلی و وضعی»، علم کیمیا را جزء علوم الاهیات (زیرمجموعه بخش فلسفی و عقلی)، هندسه و حساب را نیز جزء علم مقادیر یا تعالیم که این نیز زیرمجموعه بخش فلسفی و عقلی است ذکر کرده است (ر.ک. نصر، 1359: 57ـ54).
به این ترتیب بود که «علم» نه برای علم، که برای شناخت بهتر و تقویت یقین استفاده میشد و به آن و استناد میگردید. چنانکه «اخوانالصّفا در رساله دوم خویش از مجموعه رسائل به هندسه پرداختهاند و آن را به دو مقوله منقسم کردهاند: هندسه محسوس و هندسه معقول. هندسه محسوس را مدخلی بر صناعت و آفرینش عملی و هندسه معقول را مقوّم فکر و آفریننده علم، و نیز هر دو را بابی برای ورود به درک گوهر حکمت و جوهر نفس دانستهاند و در جای دیگر هندسه را راهی به سوی قوّت فکر و خیال برای ادراک جوهر نفس و ذات اشیاء منظور داشتهاند» (به نقل از ندیمی، 1378: 23). بههمین ترتیب اعتقادشان بر این بوده است که «نگریستن در هندسه حسّی به کاردانی در صنایع عملی میانجامد، و نگریستن در هندسه عقلی به کاردانی در صنایع علمی، چه این علم یکی از دروازههاییست که سبب شناختن جوهر نفس میشود، و شناختن جوهر نفس ریشه علوم است و عنصر حکمت و اصل همه صنایع علمیو عملی...» (اخوان الصفا، به نقل از نصر، 1359: 145). همچنین در مورد اعداد به عنوان بنیاد و اساس ریاضیات عقیده داشتهاند که: «صورت عدد در نفوس مطابق است با صورت موجودات در هیولی. عدد نمونهای از جهان برین است و با شناختن آن، جوینده رفته رفته به قسمتهای دیگر علوم ریاضی و طبیعی و الاهی راه مییابد. علم عدد ریشه علوم و عنصر حکمت و مبدأ معرفتها و اساس معانی است. اکسیر اعظم است و کیمیای اکبر..» (همان، 141). ارتباط علوم با معنویات و یا ریشه داشتنشان در عالم معنا منحصر به ریاضیات نبوده و چنانکه گذشت در مورد کیمیا و طبیعیات و فیزیک نیز چنین بوده است.
معیار اصلی تفکّر اسلامیبرای تأیید یک علم، فراهم بودن امکان بهرهگیری از آن در جهت کمال انسان و رهنمون شدنش به قرب الهی است. لذا هر علمیکه این ویژگی را دارا بوده و رضای خداوند را در پی داشته است، مطلوب بوده و به عنوان عبادت مطرح است. اصولاً تفکّر اسلامیعلم را عطیّهای الهی میداند که به هر کس و به هراندازهای که مقرّر و مقدّر باشد میرسد (سوره، نمل، آیه15). علاوه بر آن، روایاتی همچون «علم گمشده مؤمن است. پس آن را جذب کنید، گر چه نزد مشرکین باشد» (امام علیع، به نقل از گلشنی، 1377: 98)، و «علم را جستوجو کنید اگر در چین باشد»، و «نتیجه و فائده علم عبادت و یا معرفت خدا است» (امام علیع، 1374) جملگی بر این امر صحّه مینهند که اولاً علم منحصر به موضوعی خاصّ نیست، و ثانیاً هدف از آموختن علم اهمیّت اصلی را داراست.
آموزش علوم در دنیای مدرن
امروزه این امر به نحو چشمگیری واضح است که دیدگاه تجربهگرایانکه نافی مفاهیم متافیزیکی به دلیل فقدان منشأ در تجارب حسّی بود، کاملاً سطحی بوده است. در واقع نتایج تجربیات، وقتی انسان را به فهم عمیق میرساند که با کار نظری همراه باشد (گلشنی، 1377). در جهت تفکّر استقلال علوم پایه و مهندسی از جهانبینی و حکمت و هنر و فلسفه و در نتیجه استقلال علوم از دین است که این باور را در عدّهای به وجود آورده است که ریاضی یا فیزیک یا شیمییا پزشکی اسلامیو غیراسلامیوجود ندارند. در مورد علم پزشکی نیز این سخن مطرح است که پزشکیِ اسلامیو پزشکیِ غیراسلامینداریم. اگر پزشکی را تجویز دارویی مثلاً آسپرین برای هر سردردی بدانیم، یا «پزشکی» را عمل جراحی بدون توجّه به حالات روحی و روانی بیمار بدانیم و اگرهایی از این قبیل، شاید بتوان گفت که پزشکی اسلامیو غیراسلامینداریم. ولی اکنون که ویژگیهای روانی و روحی بیمار در نوع بیماری و در روند بهبود او مؤثر شناخته شده است، اکنون که تأثیر موسیقی و از جمله صوت قرآن مجید در نحوه بهبود بیمار (جراحی شده) مشخّص شده، اکنون که حتّی به طریق تجربه و آزمایش تأثیر دعا نیز بر بهبودی بیمار محرز شناخته شده است. و خلاصه امروز که تأثیر بسیاری موضوعات خارج از حیطه عقلانیت بشر بر زندگی بشر و روند بیماری یا بهبودی مسجل است. آیا باز هم میتوان از پزشکی ای واحد برای جملگی جهانیان با هرگونه اعتقاد و باوری سخن گفت.
چنانکه گذشت فرضیات و هدف و روش تحقیق بر نتایج کاملاً اثر میگذارند. ذکر مثالهایی در این مورد میتواند به وضوح بحث کمک کند: چینیها با تفکّرات دینی و سنّتی خویش بهزعم صدها سال در دست داشتن باروت، هیچگاه به فکرشان هم خطور نکرده بود که با آن اسلحه و عامل ویرانی و قتل بسازند. ولی به محض اینکه این مادّه به دست دیگران از جمله مغولها و اروپای مدرن خود رها کرده از معنویّت میرسد بلای جان آدمیو آبادی زمین تولید میشود. مثال دیگر اینکه، منطق و علم برای ساخت زره قواعدی قائل است، لکن شاهد هستیم که زره علیع پشت ندارد یعنی که بر مبنای منطق و علم دیگری جز علم و منطق مادّی رایج ساخته شده است. و این دقیقاً تأثیر جهانبینی را بر ساخت یک شئ نشان میدهد. نشان میدهد که منطق عدم پشت کردن به دشمن و همچنین تعقیب نکردن او، نیاز به پشت داشتن زره را منتفی مینماید.
جدایی علوم از فلسفه و در واقع پایه قرار گرفتن علم و فقدان اتکای آن به مقولهای کلنگر که عالم وجود را واحد و یک کلّ متشکّل از اجزا دیده و برای هر جزء و به تبع آن برای کل جهان هدف و غایتی قائل است، زیانهایی را برای بشریت به بار میآورد که شمّهای از آن در مقولات مختلف نظری و عملی خویش را نمایانده است. «بزرگترین مزیّت شناخت علمیاین است که دقیق و جزئی و مشخّص است. [و بهزعم جملگی محاسنش] دایرهاش محدود است و از حدود موضوع خاصّ تجاوز نمیکند» (مطهری، 1361: 9). همین مزیّت است که به عنوان نقطه ضعف آن ظاهر شده و آن را جدای از معارف بشری به انزوا، و به سمت عرضه راهحلهایی برای انسان سوق میدهد که نتایج زیانبارش مدّتهاست بشریت را رنج میدهد و محیط را برای زندگی او نامساعد نموده است.
بهزعم اعلام استقلال، یکی از اشکالات علم معاصر که به جهت جدائیاش (و یا به عبارتی جدا انگاشتنش) از معنویّت بروز نموده، روان شدنش در پی قدرت است، چنانکه فرانسیس بیکن اذعان دارد که «علم تلاش و دغدغه همیشگیاش را برای دست یافتن و عشق ورزیدن به حقیقت رها کرده و در پی قدرت روان شده است» (به نقل از حکیمی، 1357: 18). در واقع، علم یا بهتر بگوئیم عالمیکه بر معنویّت تکیه ندارد چون در جستوجوی اتکا و مبنایی برای خویش است بهناچار به قدرت سیاسی یا اقتصادی متّکی میشود و وقتی چنین شد ناگزیر از تبعیت از خواستههای آن میشود.
اشکال دیگر این است که به دلیل استحاله و تغییر نام قوانین الهی و حذف تفکّر متافیزیکی در علوم تجربی، علم جدید رابطه خویش را با متافیزیک از دست داده است. زیرا «یکی از عمدهترین جنبههای علم مدرن، موفّقیت آن در کشف بیشتر و بیشتر آن چیزی است که در تاریخ فکری غرب «قوانین طبیعت» خوانده میشود. این فکر که جهان مادّی قوانین ویژه خود را داراست، در همه تمدنها یافت میشود چرا که در عالم، نظم و هماهنگی وجود دارد. ولی در علم مدرن، «قوانین طبیعت» معنا و اعتبار معنوی و مابعدالطبیعی خود را از دست داده است» (بهکار، 1373: 47). در واقع گرایش انسان مدرن برای تسلّط بر طبیعت و تصرّف در آن، بدون توجّه به قوانین حاکم بر آنکه بارزترین آن وحدت و تعادلی است که در آن وجود دارد، عامل بروز بحرانها و نابسامانیهایی در محیط شده است. بحرانهایی که روزبهروز شدّت یافته و آثار زیانبار خود را بر جهان و انسان نشان داده است. در جهت رفع این مشکلات، مداوماً آراء و نظریاتی عرضه شده است که از جمله آخرین و پرطرفدارترین آنها نظریه «توسعه پایدار» است. حتّی در این مورد نیزاندکی مداقّه در متون اسلامیبیانگر وجود آراء و نظراتی بسیار کاملتر و پیشرفتهتر و مترقّیتر از نظریّه توسعه پایدار (مأخوذ از غرب) است که به دلیل تسلّط روشها و نوع نگرش مدرن بر غالب مجامع علمیو اجرایی مسلمین مهجور ماندهاند. نه تنها سعی بر تقلید از آراء بیگانه به عنوان روشهای علمیمطرح است که فراتر از آن این تقلید نیز، تقلید ظاهر و پوسته غرب بوده و تکراری کامل و آگاهانه نبوده است. به طوری که میتوان گفت «در طی چند دهه گذشته بیشتر برنامهها و دورهها به تقلید از غرب به وجود آمدند و باور به توسعه علمیو نهادینه شدن تفکّر علمیهمچنان بیرونق و بینتیجه ماند» (یعقوبی، 1378: 32). به طور اجمال میتوان گفت در حالی که در جهانبینی دینی شناخت علت غایی مورد توجّه است در علم جدید صرفاً شناخت پدیدهها مطرح است.
نتیجهگیری و پیشنهادها
دانستههای بشر در برابر مجهولات و نادانستههایش بسیار بسیاراندک است و همین دلیل مشخّص میکند که هدف و موضوعی که محقّق به دنبال آن میگردد، راهی را که میپیماید و شیوهای که برای استنتاجات و تجزیه و تحلیلهای خویش برمیگزیند جملگی بر نتیجه حاصله تأثیر دارند. هر شئ را در
دو ساحت میتوان بررسی کرد: یکی از نظر وجودی یا هستی و دیگری از نظر ماهیت یا چیستی. به این ترتیب هر چیزی که در عالم یافت شود «زوج ترکیبی است، یعنی دارای دوگانگی است که از ماهیّت و وجود تشکیل گردیده است؛ اوّلی باعث تفاوت اشیاء است و دومیخصوصیتی است که همه اشیاء به طور یکنواخت در آن شرکت دارند» (سبزواری، 1361: 14). در مقایسه نظریّات وآراء علمای سنّتی و مدرن در مورد علم معلوم میشود که امروزه تمرکز اصلی عمدتاً بر شناخت «وجود» (مادّی) اشیاء قرارگرفته و «ماهیت» آنها مغفول مانده و یا لااقل مسأله اصلی نیست. و همین مسئله سبب میشود تا از توجّه به هدف غایی عالم وجود غفلت شود. موضوعی که قرآن کریم به آن صراحت دارد (سوره روم، آیه8).
مروری بر روش آموزش در گذشته بیانگر آن است که کودکان ابتدا به آموزش قرآن و علوم مرتبط با آن پرداخته و پس آموزش قرآن و شکلگیری شخصیت و ایمان و باور و شناخت دینی و معنوی، شروع به آموزش سایر شقوق علوم نموده و به این ترتیب عالمان هر رشتهای قبل از هر چیز به جهت و جنبه و پایه معنوی علوم مختلف آشنا میشدند (ر.ک. ابن خلدون، 1359). البتّه این مباحث ابداً به معنای آن نیست که از طریق افزودن حجم و یا تعداد دروسی با عناوین قرآن، معارف، تعلیمات دینی و امثالهم، محفوظات دانشِ دینیِ دانش آموزان و دانشجویان افزایش یابد تا بدینوسیله علم و عالم مورد نظر به دست آید. اشکال کار شاید در همین جاست که بهزعم وجود این دروس در برنامهها، هم دروس تفکیک شدهاند و هم اینکه مدرّسین خاصّ خود را دارند. به بیان دیگر همچون تفکّر حاکم بر جهان معاصر، موضوعات و مقولات مختلف از هم تفکیک شدهاند. جالب است که در بسیاری موارد در هر علمیبه علوم دیگر اشاره میشود، لکن در زمینه مورد نظر، در هیچیک از علوم به مبانی معنوی اشارهای نمیشود. حتّی معلّمین متدیّن نیز کمتر به این موضوع توجّه مینمایند و حتّی اگر به هدایت و ارشاد شاگردان خود عنایتی دارند، آن را به صورت موعظه و نصیحت و خارج از چهارچوب درسی مطرح مینمایند. در واقع، اشکال روشهای تدریس رشتههای علمیدر این است که با متّصف نمودن آنها به صفت «علمیو تجربی»، ظاهراً مستقل از دین و معنویّت و جهانبینی آموزش داده شده، و در کنار آنها تنها یکی دو درس مستقل در مورد موضوعات دینی که غالباً هم ارتباطی به رشته تحصیلی دانشجو ندارند تدریس میشود. با این گونه آموزش به جای افزایش و تقویت باور و تعهّد، محفوظات و اطّلاعات دینی افراد ارتقا مییابد، بدون آنکه عمل نادرست و تأثیر آن بر علوم مشخّص شود. در حالی که مبانی نظری و فلسفه و جهانبینی غیردینی و غیرمعنوی و مادّیگرای بیگانهای که در هر علمیمستتر است (غالباً بدون آگاهی مدرّس و دانشجو) در دل و روح متن دروس به ذهن و روان دانشجو منتقل میشوند. علاوه بر آن نه دانشجو و نه مدرّسین هیچگونه ارتباط منطقی بین دروس اصلی و دروس دینی احساس نمیکنند. جدا بودن مدرّسین ـ نه تنها از نظر شخصیّت که حتّی از نظر حوزه کار و فعّالیت ـ نیز بر این افتراق که رسوخ مبانی نهفته در علوم (وامگرفته از بیگانه) را تشدید میکند، دامن میزند. به این ترتیب، میتوان توصیه کرد که در وهله اول معلّم باید به ارتباط معنویّت و علوم مختلف معتقد بوده و آن را حقیقتی بپندارد که باید به شاگرد خویش بیاموزد و ثانیاً منابع آموزشی بر این اساس تدوین شده باشند. البتّه این به آن معنا نیست که در کلاس فیزیک، خداشناسیای که در درس معارف تدریس میشود آموزش داده شود، بلکه به معنای آن است که هر یک از کلاسهای معارف، فلسفه، اخلاق، فیزیک، شیمیو ریاضی مباحث خداشناسی و سایر مبانی معنوی خاصّ خویش را داشته و این اصول معنوی پایه آنها باشند.
یک نکته مهم در ارتباط و بهتر بگوئیم لزوم ارتباط و هماهنگی بین آگاهی دینی و علوم نزد دانشپژوهان به جهت ایجاد مصونیّت در آنهاست. زیرا »تحصیل آگاهی دینی، عامل مصونیّتدهنده است. و نگهبآن است از هر سستی در باور و اعتقاد و هر فتور و تزلزل در نگهداشت موضع» (حکیمی، 1357: 12). در واقع این بیان در تضاد با جوّ غالب جهانی است که به نظر میرسد از نظر برخی کسان افزایش دانش افراد به معنای تقلیل اعتقادات معنوی است. این موضوع ممکن است درباره کسانی که از علوم بهرهاندکی دارند یا اسیر جوّ غالب و مدگرایی شده و نفی معنویّت را لازمه عالم و دانشمند قلمداد شدن میدانند صادق باشد. لکن مروری اجمالی بر عقاید علمای بزرگ عصر حاضر همچون ماکس پلانگ، انیشتین،هایزنبرگ و... نشان میدهد که ارتقاء دانش این علما عامل هدایتشان به سمت دریافت و تأیید معنویّت موجود در عالم وجود بوده است. مجدداً یادآوری این نکته ضرورت دارد که منظور از افزایش آگاهی دینی به منظور مصونیّت بخشیدن به انسان، تدریس علوم دینی جدای از علوم طبیعی نیست. بلکه مراد معرّفی و آموزش و ایجاد تفکّر دینی در عالمان در جوار و همراه با علوم فنّی است. این امر هم سبب گرایش به سمت کشف مجهولاتی میشود که برای بشریت مفید است، هم عامل پیشگیری از سوء استفاده از علوم میشود، هم در ارتقاء باورهای عالم مؤثّر است، و هم در جهت آموزش و هدایت عالمان جوان ایفای نقش مینماید.
در شناخت و بررسی و تدوین برنامههای علمی، باید دید که مراد از آموزش و پیشرفت و علم و فعالیتهای علمیچیست. آیا شناخت جهان (عالم هستی) و اجزاء آن و چگونگی ارتباط آنها مطرح است؟ آیا علّت ورای عالم مادّه مراد است؟ آیا سعادت انسان (از طریق بهکار بستن علوم حاصله) مدّنظر است؟ آیا تمرکز بر جنبههای مادّی قرار دارد؟ و یا اینکه برای جهان معنایی معنوی و به تعبیر قرآن برای آن ملکوتی مورد اعتقاد است؟ هر یک از مقاصد که منظور علما و دانشمندان باشد، به ارائه تعریفی از آنها بر پایه جهانبینیای خاصّ مورد نیاز است. با عنایت به انواع جهانبینیها و تعاریفی که از انسان و جهان و رابطه آنها عرضه مینمایند، مشاهده میشود که هم مقصود و هم روش و هم حتّی نتایج حاصله و هم چگونگی بهکار بستنشان متفاوت خواهد بود. بااندکی دقّت معلوم میشود که علم رایج در مراکز آموزشی امروز علمینیست که بر پایه جهانبینی اسلامی اداره شود و آموزش داده شود. چرا که امروزه علوم به دو دسته دینی و غیردینی تقسیم میشوند. در حالی که اساساً این تقسیمبندی درستی نیست که علوم را به دو رشته تقسیم کنیم: علوم دینی و غیردینی، تا این توهّم برای بعضی پیش بیاید که علومیکه اصطلاحاً علوم غیردینی نامیده میشود از اسلام بیگانهاند. جامعیّت و خاتمیّت اسلام اقتضا میکند که هر علم مفید و نافعی را که برای جامعه اسلامیلازم و ضروری است علم دینی بخوانیم (مطهری، 1356: 7ـ 146). البتّه مراد این نیست که این تقسیمبندی به صورت بخشنامهای اجبار شود، بلکه مقصود این است که این استحاله و نگرش مورد نظر به علم به صورت یک فرهنگ و باور و رویّه ظهور نماید. در واقع، سخن بر سر این است که انسان باید متوجّه باشد که در هیچ مقولهای از حیات خویش نبایستی از تعادل خارج شود، و در همه حالات و فعّالیتها بایستی ساحتهای مختلف حیات (و به ویژه ساحت معنوی و روحانی حیات خویش) را به صورت هماهنگ و متعادل و در جهت ارتقاء کیفی حیات مورد توجّه جدّی قرار دهد، که اگر جز این کند به درجهای از غفلت مبتلا خواهد شد و غفلت یکی از عوامل رکود و انحطاط حیات بشری است. اصولاً گرایش به هر وجهی از زندگی که همراه با غفلت از سایر ساحتهای وجود باشد، خروج از تعادل و وحدت و کلیت حیات بوده و زمینهساز غفلت انسان خواهد بود. قوا و غرایز انسان متشکّل از عقل و احساس و عاطفه و... است. تمرکز بر هریک (یا بر چند) از آنها سبب در هم ریختن تعادل زندگی و حیات انسان خواهد شد.
در مورد اینکه علوم پایه و مهندسی متأثّر از جهانبینی دانشمند و عالم بوده و میتوانند اسلامیو غیر اسلامیداشته باشند، نکاتی قابل ذکر است، از جمله اینکه:
ـ تبیین یک نظریّه علمیمتأثّر از آراء و باورهای اگر نگوئیم متافیزیکی جهانبینی محقّق و دانشمند است.
ـ قصد و اراده محقّق در ورود به یک علم و تجربه از هدف او برای حیات که عقیدهاش برای او ترسیم میکند جدا نیست.
ـ موضوعی که یک محقّق در یک زمینه علمیخاصّ به دنبال کشف آن است به باورهای او مربوط است.
ـ نتایج حاصله از تجربه ها و تفسیر آنها، برداشت و تفسیری واحد و تجربی نبوده و عالمان مختلف با عقاید متفاوت تفاسیر گوناگونی از یک تجربه واحد دارند. در واقع برداشت از یک تجربه واحد و تفسیر آن، ترکیبی از مشهودات حسّی و تجربی و عقاید و باورها و جهانبینی مفسّر است. بنابراین، توصیه میشود تا علم را به حال خود رها نکرده و چشمبسته به دنبال آن حرکت نکنیم، بلکه آن را تحت اصول جهانبینی الهی، استفاده و به آن استناد کنیم. و این کلام مولی علی (ع) را آویزه گوش کنیم که:
الایمان و العلم اخوان توأمان و رفیقان لایفترقان: ایمان و علم دو برادر توأم و دو رفیق که از هم جدا نمیشوند میباشند (امام علیع)
منابع
ابنخلدون، عبدالرّحمن1359. مقدمه ابنخلدون، ترجمه محمدپروین گنابادی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
امینزاده، بهناز و محمّدنقیزاده.1378. ریشههای توسعهپایدار در جهانبینی اسلامی، اطلاعات سیاسیـاقتصادی، 146ـ145.
اعوانی، غلامرضا و دیگران.1373. علم و دین (میزگرد)، مجله نامه فرهنگ، شماره 13.
انیشتین، مقدمه بر پلانگ.1356. ماکس علم به کجا میرود؟ ترجمه احمد آرام.
بهکار، عثمان. 1373. وحدت علم و معرفت معنوی دراسلام «ترجمه فاطمه ولیانی»، مجله نامه فرهنگ شماره13.
بورکهارت، تیتوس، (ترجمه جلال ستاری).1376. هنر مقدس : اصول و روشها، تهران: سروش.
حکیمی، محمدرضا.1357. دانش مسلمین، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی .
داوری اردکانی، رضا.1378. علم دوستی در اسلام، مجله نامه فرهنگستان علوم، شماره 12 و 13.
سبزواری، حاج ملا هادی. 1361. اسرارالحکم، تهران: مولی.
طباطبایی، [علامه] سیدمحمحسین.1363. تهران: تفسیرالمیزان، جلد1 و 3 و 10، دارالعلم، قم، بیتا و جلد16 و 34، محمدی.
[امام] علی بن ابیطالب ع، هدایه العلم وغررالحکم (ج2)، ترجمه سیدحسین شیخ الاسلام، انصاریان.1374. قم.
غزالی، [امام] محمد، علم لدنی.1361. ترجمه زین الدین کیایی نژاد، تهران.
کلینیالرازی، ابی جعفرمحمدبن یعقوببناسحاق.1348. اصول کافی ج 1، تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل بیت (ع).
گلشنی، مهدی.1377. از علم سکولار تا علم دینی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
مطهری، مرتضی.1361. آشنایی با علوم اسلامی:قم: حکمت عملی، صدرا.
ــــــــــــــــ . آشنایی با علوم اسلامی.1361. حکمت عملی، صدرا، قم.
ــــــــــــــــ . جهانبینی الهی و جهانبینی مادّی.1361. قم: دفتر انتشارات اسلامی.
ـــــــــــــــ . جهانبینی توحیدی، صدرا.1357. قم.
ـــــــــــــــ . ده گفتار، حکمت.1356. تهران.
جعفری، محمدتقی.1357. تهران: مولوی و جهانبینی ها در مکتبهای شرق و غرب، بعثت.
ملکشاهی، حسن.1367. ترجمه و شرح بر فارابی، ابونصر محمد، سیاسه المدنیه، تهران: سروش.
ندیمی، هادی.1378. حقیقت نقش، نامه فرهنگستان علوم شماره 14 و 15.
نصر، سیدحسین.1372. تصوف و تعقل در اسلام، تهران: مجله نامه فرهنگ، شماره 12.
ــــــــــــــــ . علم و تمدّن در اسلام، ترجمه احمد آرام.1359. تهران: انتشارات خوارزمی.
نقیزاده،محمّد. 1384. مبانی هنردینی در فرهنگ اسلامی: مبانی و نظام فکری، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
ـــــــــــــــ . معماری و شهرسازی و اسلامی(مبانی نظری).1385.اصفهان انتشارات راهیان.
نهجالفصاحه: مجموعه کلمات قصار حضرت رسول اکرمص، ترجمه ابوالقاسم پاینده.1377. جاویدان.
یعقوبی، محمود.1378. ویژگیهای تربیتی در آموزش مهندسی، مجله آموزش مهندسی ایران، شماره اول.
نظر شما :