مصاحبه با دکتر نعمتالله فاضلی
امکان کاربردی سازی ؛ کارکردهای علوم انسانی در ایران - بخش دوم
ع. آقایی
نقش علوم انسانی در تصمیمسازیها و سیاستگذاریهای دولت چیست؟ این علوم توانستهاند نقش فعالانهای در تصمیمسازیها داشته باشند؟
از کارکردهای علوم انسانی–اجتماعی، تعریف گفتمان مفهومی یک سازمان است؛ یعنی زبان سازمان و زبان حوزه عمومی است. کارکرد دیگر مسئلهشناسی سازمان است. امروزه برای تکتک موضوعات زندگی اجتماعی، رشتههای متعددی شکل گرفته است که زبان آن حوزه را تشکیل میدهند. ابزارهای مفهومی، روشهای تشخیص مسئله، راههای گفتوگو، شیوههای رسیدن به اجماع، روشهای شکل دادن سازمان، شیوههای گسترش مشارکت اجتماعی مردم، راههای گوناگون آموزش و پژوهش در آن حوزه را علوم انسانی–اجتماعی خوشبختانه شکل داده است.
اما به این دلیل که سازمانهای ما عمو ما سازمانهای دانش محور نیستند، عموماً شایسته سالاری با معیارها و استعدادهای قابل قبول وجود ندارد و روشهای تصمیمگیری سازمانهای ما خارج از حوزه علم و عقلانیت مدرن عمل میکنند، طبیعتاً آن علوم انسانی–اجتماعی که در دانشگاههای ما آموزش داده میشوند وقتی وارد سازمانها میشوند عمدتاً جنبه تزئینی پیدا میکنند. ما داریم از این علوم به نحوی برای سرپوش گذاشتن بر نابخردیهای موجود در سازمانها استفاده میکنیم. به این معنا که راهبردهایی پیدا کردهایم که به عملکردهای سازمانیمان صورتک علوم انسانی–اجتماعی بزنیم. به خاطر همین مسئلهای که در همه حوزههای دانش داریم، توزیع نیروی انسانی کارآمد و متخصص در جایگاههای خودشان است. به همین دلیل در توزیع نیروی انسانی اختلال داریم، در سازمان پژوهش اختلال داریم، در زبان علم و زبان سازمان اداری اختلال داریم، در تعامل میان نهاد دانشگاه و نهادها و مؤسسات دیگر اختلال داریم. اینکه علوم انسانی–اجتماعی نتوانسته نقش اصلی و وجودی خود را با کلیت سازمان پیوند بزند، این است. منتهی این به معنی این نیست که علوم انسانی–اجتماعی هنوز کارکرد خود را ندارد. همانطور که اشاره کردم صورتهای سازمانی موجود، خودش مفهوم علوم انسانی است.
مفهوم «بیگانگی مضاعف» اصطلاحی است که شما در تبیین «بیارتباطی» تحقیقات دانشگاهی (مخصوصاً در علوم انسانی) با جامعه ارائه کردهاید. همانطور که خود شما هم اشاره کردهاید این ایده به مفهوم «ناهمزمانی دانشها» دکتر قانعی راد بسیار نزدیک باشد. مفهوم «ناهمزمانی دانش» نیز ناظر است بر عدم ارتباط ارگانیک و کارکردی «دانش» با نظامهای اقتصادی و اجتماعی. به نظر شما این شکل از «جدایی» یا «بیگانگی» دانش چه ارتباطی با «تجربه تجدد» و فرایند اقتباس علوم در ایران دارد؟
منظور من از بیگانگی مضاعف این است که زیمل در بحث از بیگانگی فرم و محتوا در دنیای مدرن و تراژدی فرهنگ شکاف بین عینیت و ذهنیت، توضیح میدهد. دانشهای جدید مثل جامعهشناسی، پزشکی و غیره یک فرم است، محتوای این دانشها باید به صورت و در پاسخ به نیازها، ایدئولوژیها، تاریخها و نیازهای محلی علوم مختلف شکل بگیرد. زیمل توضیح میدهد که نظام آموزشی جوامع امروز دروسی را تدریس میکند که از منطق اقتضاء خود آن رشتهها سرچشمه گرفته است. مثلاً فرض کنید جغرافیا درس میدهید و به این دلیل جغرافیا را درس و گسترش میدهیم که علم جغرافیا یک منطق درونی دارد. به اعتقاد زیمل اگر منطق علم فقط آموزش باشد، دچار بیگانگی میشویم؛ چون از محتوای خودش که نیازهای بقا و حیاتی آدمهاست دور میشود. زیمل این را برای کشورهای توسعهیافته مطرح میکند و میگوید بیگانگی به وجود میآید. من از این جهت میگویم بیگانگی مضاعف که زیمل معتقد بوده کشورهای غربی خودشان آموزش بیگانگی ایجاد میکردهاند.
ما به عنوان کشورهای غیر غربی و کشورهای حاشیهای وقتی امر بیگانه شده در ساختار غرب را وارد ساختار خودمان میکنیم، یک بیگانگی مضاعف شکل میگیرد. ما از منطق درونی علم یا منطق درونی جغرافیا، تاریخ، جامعهشناسی و غیره پیروی میکنیم چون در کشورهای دیگر توسعه پیدا کرده است، یعنی ما کاری به منطق درونی علم نداریم و از سرمشقها کپیبرداری میکنیم. در غرب یک بیگانگی تولید شده است؛ وقتی وارد کشور ما میشود، چون با ساختار جامعه همخوان نیست، در نتیجه بحران شکل میگیرد.
اما اینکه آیا به تجدد ما بر میگردد، قطعاً همینطور است. یعنی تجربهای که ما در شکل دادن علوم جدید به کار بردیم، این است که از ابتدا مواجهه انتقادی با علوم انسانی–اجتماعی نداشتیم. مواجهه انتقادی یعنی مواجهه عقلانی، تجزیه و تحلیل، ارزیابی، مواجهه هشیارانه در برابر آن نه از مقام موضع ایدئولوژیک که بخواهیم آنها را انکار کنیم و کلیتشان را زیر سؤال ببریم. مواجهه هوشیارانهای که بتوانیم بفهمیم به عنوان موجودیتها و هستیهای تاریخی با فرهنگ، تفکر، زبان، ایدئولوژی، مذهب و نیازهای جغرافیایی محیطی و اجتماعی و اقتصادی بالفعلی که داریم، چه نوع دانشی با چه عواملی را میطلبد. گفتوگوی وجودی اصیلی که بین هستی تاریخی ما با علوم جدید شکل بگیرد. این گفتوگو به وجود نیامد. ما فقط ساختمانهایی تأسیس کردیم به نام دانشگاه و مدرسه. یعنی به جای مدرسه، ساختمان ساختیم؛ به جای دانشگاه، ساختمان ساختیم؛ به جای تولید علم، تولید مقاله کردیم؛ صورتهای دانشگاه را تولید کردیم، بدون اینکه محتوای دانشگاه اتفاق بیفتد یا به حد کافی اتفاق بیفتد. این که چه کار میتوانیم انجام بدهیم، مهمترینشان این است که گفتوگوی انتقادی معرفتشناسانه و تاریخی خودمان را گسترش دهیم.
منبع: بردار
نظر شما :