سخنرانی دکتر مرتضی بحرانی :کَبَف یا سی فور پی
کانت روشنگری را بیرون آمدن از صغارت خودخواسته میدانست. اما آیا صغارت به سن است؟ فروید اثبات کرد که کودکی همواره در ما مندرج است.
پس در برقراری نسبت کودک و فلسفه، پرسش را باید بدان گونه کلیت بخشید که فلسفه به چه کار میآید؟ در جهان معاصر تنها فلسفهای واجد مشروعیت است که به کار «زندگی» آید و زندگی یعنی ارتباط انسان با خود و دیگران و طبیعت به شیوه «مهار» بیشترین شرارتهای فعلی و انفعالی (همچون خشونت و تبعیض و تقدیرگرایی و بیکاری).
با این تقریر باید پرسید کدام فلسفه به کار زندگی انسان ـ و از جمله کودک ـ میآید؟ در رسیدن به پاسخ باید ویژگیهایی را در فلسفه سراغ گرفت که با زندگی تناسب و تلائم داشته باشد: کرانمندی، تجزیهگری، رد و اثبات اخلاقی کارکردها، فاصلهاندازی میان انسان کرانمند و امور مطلق، و در نتیجه تاکید بر سرفرازی انسان از ویژگیهای چنان فلسفهای میتواند باشد.
با این توصیف این تنها فلسفه مدرن است که به کار زندگی میآید؛ آن هم نه همه بخشها و شاخههای آن؛ چنانکه فلسفه استعلاییِ امثال هگل و فلسفههای پستمدرن نشان دادهاند که چنان شرطی را برآورده نمیکنند. همچنین است فلسفه یا حکمت اسلامی! بسیاری از فیلسوفان مسلمان در نگاهشان به عدمی بودن شر، در عمل امکان شرارتورزی را تسهیل بخشیدهاند؛ و به طور خاص کودک را از دایره انسانیتِ کاملی که مد نظر داشتهاند خارج کردهاند. فیالمثل برای فارابی زن و کودک همان «غیرآزادگانی هستند که باید به آنها دروغ گفت و آنها را سرکوب کرد». همانسان که پستمدرنها بدن کودک را محملی برای لذت میدانند، حکمت اسلامی نیز با اتصاف کودک به قلت عقل، او را محروم از خردمندی تصور میکند. از جمله مولفههای کلی حکمت اسلامی که در تضاد با احساسات کودک و زندگی پر از شور کودکانه است عبارتند از: نامتناهی دیدن انسان و صدور دستورالعملهای ناآزموده برای زندگی اینجهانی؛ تاکید بر انسان کامل از طریق «تضاهی و تشابه فیلسوف به باری»، و در نتیجه،نامعتبر شمردن برخی انسانها به بهانه غیرکامل بودن (و از جمله کودک و زن بودن)؛ اهمیت دادن به تدبیر منزل و اطاعتطلبی از کودک در منزل به جای نقادی و پرسشگری؛ درک همچنان «بیرونی» از زمان و به رسمیتنشناختن کودکمندی انسان و امیال و غرایز او؛ در مجموع، فلسفه اسلامی نه گذشته دارد و نه آینده: در یک «حال ابدی» گرفتار است و از این رو، امکان معاصریت برای آن فراهم نیست. برای معاصریت نیازمند درک جدید از زمان هستیم.
در نهایت با چنین فلسفهای چه باید کرد؟ اینجاست که در تاریخ و جغرافیای معاصر ما، باید «فلسفه برای کودکان» را معکوس کرد و از «کودکی برای فلسفه» سخن گفت: یعنی به جای «فبک»، این کودکان هستند که با طرح پرسشهای ناظر به زندگی، میتوانند آموزگار فلاسفه باشند.
این نیز گفتنی است که در فقدان ربط و تناسب میان فلسفه اسلامی با کودک، شعر و کلیت ادبیات فارسی هم نمیتواند به بهانه پر کردن این خلأ، ادعایی ایجابی داشته باشد: شعر ما نیز کودک را واجد معیارهای زندگی نمیداند. مولوی حکایت میکند که «زرد شد کودک ز بیم قصد مرد»، حال هرچه آن «مرد» خود را توجیه کند که «من اگر هولم مخنث دان مرا»!
نظر شما :