سخنرانی دکتر کریمی:از جنبش فلسفه برای کودکان برای امتداد و ترویج فلسفه اسلامی به ویژه در بین کودکان و نوجوانان چه می‌توان آموخت؟

۲۴ آبان ۱۴۰۱ | ۰۸:۱۶ کد : ۲۳۰۹۰ اخبار
تعداد بازدید:۲۳۹
سخنرانی دکتر کریمی:از جنبش فلسفه برای کودکان برای امتداد و ترویج فلسفه اسلامی به ویژه در بین کودکان و نوجوانان چه می‌توان آموخت؟

برای رسیدن به هدفی که در پرسش بالا مطرح شده است ابتدا لازم است لااقل در سه مفهوم تجدید نظر کنیم.

مفهوم کودکی: کودک نزد فلاسفه مسلمان غالباً به عنوان انسانی ناقص و حتی نیمه انسان- نیمه حیوان تلقی شده است. اگر ما به صورت پیش‌فرض کودک را نادان بدانیم، از همان ابتدا باب گفت‌وگو را سد کرده‌ایم. ما با کسی که او را از خود نادان‌تر می‌دانیم نمی‌توانیم گفت‌وگو داشته باشیم. صرفاً می‌توانیم از موضع برتر به او آموزه‌هایی را منتقل کنیم. جنبش فلسفه برای کودکان برای اینکه بتواند از گفت‌وگو با کودک سخن بگوید نگاهش را به کودک تغییر می‌دهد و به معلم گوشزد می‌کند که خود را چنان در برابر کودک گشوده بدار که اولاً بتوانی به خود بگویی ممکن است من هم اشتباه کنم. ثانیاً ممکن است کودک هم چیزی را به من بیاموزد.

مفهوم یادگیری: نکتۀ دیگر این است که در نظام سنتی آموزشِ فلسفی، یادگیرنده به طور کلی و کودک به طور خاص همچون خمیری تلقی می‌شود که آموزنده می‌تواند هرطور بخواهد او را ورز بدهد و به هر شکلی بخواهد دربیاورد. در واقع، در این نوع نگاه، آموزنده به ویژه کودک هیچ عاملیتی ندارد. آموزش به انتقال گزاره‌هایی به یادگیرنده فروکاسته می‌شود که می‌تواند مانند تزریق آمپول به سرعت انجام شود. همچنین در این نوع آموزش بنا به پیش‌فرض قرار نیست کودک هیچ ربط و نسبتی با آنچه قرار است یادبگیرد پیدا کند. این در حالی است که ما امروزه می‌دانیم کودک نیز حتماً در فرآیند یادگیری دخالت و عاملیت دارد و حتی می‌توان نشان داد که این عاملیت امروز بیشتر از گذشته هم شده است. نظریۀ آینه‌ای کانت در معرفت البته در این نوع نگاه ما به مقولۀ آموزش و یادگیری موثر بوده است. کودک تا امری برایش مسئله نشود و دغدغه و ربطی با آن پیدا نکند در واقع به مرحله یادگیری نمی‌رسد.

مفهوم حقیقت: در آموزشی که به صورت سنتی در فلسفه اسلامی وجود داشته است حقیقت به مثابۀ امری تمام‌شده و نهایی و بدون چون و چرا تلقی می‌شود. امری که فارغ از زمان و مکان و رانه‌ها و سوائق شناسنده رخ می‌دهد و الی الابد درست است. این نوع آموزش در واقع یقین مطلق را با حقیقت مطلق خلط می‌کند و از آنجایی که دربارۀ چیزی یقین مطلق دارد، آن را حقیقت مطلق می‌پندارد. این نوع آموزش همواره از هول نسبی‌گرایی در دیگ مطلق‌گرایی افتاده است. چنین دیدی دربارۀ حقیقت کشتن روح جستجوگری و ماجراجویی و کنجکاوی است و باعث می‌شود دانشجو و دانش‌آموز خود را موجود منفعلی ببیند که دیگران کار کشف را انجام داده‌اند و برای او کاری جز حفظ کردن باقی نمی‌ماند و انگیزه‌ای برای یادگیری نخواهد داشت.

اکنون با توجه به این سه نکته که به نوعی از یک تغییر پارادایمی در آموزش فلسفه به کودکان و نوجوانان حکایت دارند، باید بگویم که ما سه تصور ممکن است نسبت به آموزش فلسفه اسلامی به کودکان و نوجوانان داشته باشیم.

تصور اول عبارتست از آموزش فلسفۀ اسلامی به صورت ساده‌سازی‌شده به کودکان: برخی بر این تصورند که همان‌گونه که ما مثلاً کتابی به نام دنیای سوفی برای آموزش فلسفه غرب به کودکان و نوجوانان در قالب داستان و رمان داریم، باید کتاب‌های داستانی جذابی هم داشته باشیم که مفاهیم فلسفۀ اسلامی را به کودکان آموزش دهد. فلسفه برای کودکان چنین نوع آموزشی را کم‌فایده و همچنان برای کودک بی‌معنا می‌داند. چنین کتاب‌هایی اگر در بهترین حالت توسط متخصصان ادبیات کودک که به مفاهیم فلسفه اسلامی هم آشنایی عمیق داشته باشند نوشته شود، همچنان از اینکه مهارت‌های شناختی و فکری کودکان را ارتقا دهد و حتی ارتباطی کودک ارتباط وثیقی با مفاهیم فلسفه اسلامی پیدا کند، ناتوان خواهد بود. گویی زیست‌جهانشان جایی است و این مسائل در جزیره و جایی دیگر و بین این دو ربط برقرار نمی‌شود. در این باره در ادامه بیشتر توضیح می‌دهم.

تصور دوم این است که روش فلسفه‌ورزی اسلامی را که همانا شیوۀ برهان است و تا حد زیادی در منطق متجلی می‌شود به کودکان آموزش دهیم. این شیوه نیز علاوه بر اینکه مشکل بی‌‌معنا بودن آموزه‌ها را برای کودکان همچنان دارد، تحقیقات نشان می‌دهد که ‌آموزش اصول منطقی جدای از متن و زمینه زندگی کودکان پایایی لازم را نخواهد داشت. کودکان غالباً نمی‌توانند فاصلۀ میان این مهارت‌ها و آنچه در زندگی‌شان رخ می‌دهد پر کنند، چرا که برای آن به اندازۀ کافی تمرین نکرده‌اند. مشکلی که در شمارۀ یک وجود داشت، در اینجا به نحو دیگر باقی است. در شمارۀ یک محتوا با زیست‌جهان کودک ارتباط برقرار نمی‌کرد و در شمارۀ دو مهارت یا فرایند یا روش از زیست‌جهان جدا می‌افتد.

تصور سوم این است که به سراغ متن زندگی خود کودکان و پرسش‌های فلسفی خود کودکان برویم. یادگیری وقتی اتفاق خواهد افتاد که یا به مسئله‌های بالفعل کودک بپردازیم یا مسئله‌های بالقوه را تبدیل به مسئله بالفعل کنیم. برای این کار روایت یا داستان بهترین ابزار است. داستانی که بازگوکنندۀ زندگی عینی کودکان باشد و کودکان در حین صحبت با یکدیگر پرده از مسئله‌هایی بردارند که جرقۀ پرسش‌های مهمی را در ذهن کودک بزند. ممکن است این پرسش‌ها پیش از این هم به ذهن کودک آمده باشد، اما کودک فراموش کرده باشد و با خواندن آن داستان یاد پرسش قدیمی‌اش بیفتد یا ممکن است همان داستان جرقۀ چنین پرسشی را در ذهن او روشن کند. به هر حال، اگر ما بتوانیم بیش از پیش به زندگی عینی کودک نزدیک شویم و از بطن زندگی کودک او را به پرسش‌های مهم فلسفی برسانیم آنگاه کلید یادگیری معنادار زده شده است. حال فلسفه اسلامی کجای این ماجرا قرار دارد؟ یکی اینکه بتوانیم مفاهیمی مانند علیت، وحدت و کثرت، حرکت و زمان، قوه و فعل، ذاتی و عرضی، وجود ذهنی و وجود عینی، خدا، نفس و... را به نحوی که برای کودک و به زندگی عینی کودک نزدیک باشد در بطن داستان بگنجانیم به طوری که واقعا برای کودک نیز مسئله شود. مثلاً دربارۀ مسئله نفس یا روح ممکن است داستانی داشته باشیم که به این صورت جریان پیدا کند: کودکی به کودک دیگر بگوید من شنیده‌ام بدن انسان‌ها دائماً در حال تغییر است و کودک دیگر بگوید پس اگر این‌گونه است من شنیده‌ام قاتلی را بعد از 20 سال دستگیر کرده‌اند و او حتماً حالا دیگر همان بدن 20 سال پیش را ندارد پس ما به چه حقی می‌توانیم او را مجازات کنیم؟ در اینجا ما مسئله‌ای فلسفی را به متن زندگی کودک کشانده‌ایم که یک پرسش مهم فلسفی که در تاریخ فلسفه اسلامی هم مطرح بوده، جرقه زده است. البته فلسفۀ اسلامی در یک جای دیگر هم در این نوع آموزش می‌تواند وارد شود و آن هم در پاسخ‌های ممکنی است که می‌توان به این پرسش‌ها داد و از جمله در سنت فلسفه اسلامی توسط فیلسوفان مسلمان داده شده است و از زبان شخصیت‌های داستان (یا در کتاب‌های راهنمای مربی یا توسط تسهیلگر) در عین باز گذاردن باب نقد آنها که از زبان دیگر شخصیت‌ها بیان می‌شود، به بیان درمی‌آیند. نکتۀ مهم همین است که پاسخ‌های مختلف و از منظرهای متفاوت در سطح ذهنیت کودک و به طوری که کاملاً برای کودک معنادار و قابل فهم باشد به سخن در‌آیند تا نوعی از گفت‌وگوی دقیق فلسفی را برای کودک الگوسازی کنند. بدین ترتیب، کودکان با کمک معلم خود آماده می‌شوند که چنین مسائلی را در یک حلقه کندوکاو فلسفی به بحث بگذارند و دربارۀ پاسخ‌های ممکن به آنها بحث کنند. چنین روندی در صورت اجرا شدن می‌تواند دامنۀ فلسفه اسلامی را به زندگی و جامعه بکشاند و اگر فلسفه اسلامی واقعاً مسئله‌هایی داشته باشد که امروزِ روز هم برای کودکان همچنان بتواند مسئله باشد یا پاسخ‌هایی به پرسش‌های روز ما داشته باشد که واقعاً پاسخ‌های معتنابهی تلقی شوند، مورد توجه قرار گیرند. در این صورت می‌توان ادعا کرد فلسفه اسلامی با زیست‌جهان امروز ما پیوند خورده است. این مسیر طبیعی است. نباید سورنا را از سر گشاد آن بزنیم به این معنا که بخواهیم مفاهیم و پرسش‌های فلسفۀ اسلامی را به زور به زندگی و مسائل امروزمان تحمیل کنیم. چنین کاری عبث و بی‌نتیجه است، بلکه بالعکس باید به سراغ زندگی امروزین‌مان برویم و ببینیم چه مسائلی در آن وجود دارد که ممکن است برای فلاسفۀ اسلامی هم مسئله بوده باشند و پاسخ‌هایی را برای آنها تدارک دیده باشند. راه رسیدن به چنین مسائلی آشنائی هر چه بیشتر با زیست‌جهان کودک است.


نظر شما :