درآمدی بر طرح ملی اعتلای علوم انسانی (قسمت اول)
در جستجوی نظریه علوم انسانی بومی
به نقل از فصلنامه اعتلای علوم انسانی:
انقلاب اسلامی ایران داعیهدار طرحی نو در زمینه الگوی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است که تراویده از مبانی معرفتی آن است و در ذات خود بازاندیشی و دگرگونی در مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی و روششناختی علوم انسانی جدید را اقتضا میکند. از اینرو از نخستین روزهای پیروزی انقلاب نشانه هایی از چالش مبانی معرفتی انقلاب اسلامی و علوم انسانی جدید، در چهرههای مختلفی خودنمایی کرد؛ تأکید توامان بر تعهد و تخصص، تدارک انقلاب فرهنگی، ایده وحدت حوزه و دانشگاه، طرح مسئله اسلامی شدن دانشگاهها، بررسی و نقد کتب علوم انسانی و اخیراً تحول علوم انسانی، نمونههایی از این امر است.
مقام معظم رهبری به مناسبتهای مختلف به خطیر بودن مسئله علوم انسانی تصریح کردهاند و فرهیختگان جامعه اعم از دانشگاهیان و حوزویان را به تأمل و اندیشه درباره اهمیت و ضرورت علم و دانش و تلاش برای ارتقای جایگاه آن بهویژه تحول و اعتلای علوم انسانی فراخواندهاند که تأثیری بیبدیل در سرنوشت کشور دارد.
از اینرو بهنظر میرسد که تحول و اعتلای علوم انسانی موجود نه تنها میتواند این علوم را در حل مشکلات انسانها و رفع نیازهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و در نتیجه توسعه کشور توانمند سازد، بلکه با عنایت به مبانی نظری و بنیانهای معرفتی (متافیزیک مطلوب)، توسعهای که از این رهگذر محقق میشود، مطلوب فرهنگ و جامعه دینی ما خواهد بود. بنابراین، علوم انسانی اعتلا یافته میتواند موجب پیشرفت در حوزههای مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی شود.
اگر به روند تکاملی معارف انسانی و اجتماعی در ایران بنگریم، این نوع معارف با همه فراز و فرودهای خود تا دوره ناصری همچنان در مسیر و مدار سنتی خود گام میبرداشت و چندان در معرض علوم انسانی جدید قرار نگرفته بود. اما از اواسط دوره قاجار و در پی رویارویی ایرانیان با تمدن جدید بهویژه در پی اعزام دانشجو به اروپا و انتشار سفرنامههای آنان درباره تمدن غرب، ترجمه تدریجی آثار مستشرقان اروپایی درباره ایران، انتشار روزنامهها و بازتاب تحولات غرب، تأسیس دارالانطباعات ناصری، تأسیس دارالفنون و تدریس برخی از درسهای علوم انسانی در آن، راهاندازی مدارس نوین و لزوم تدوین متن درسی و سرانجام نقد روشنفکران ایرانی بر ماهیت و محتوای دانشهای سنتی در ایران، رفتهرفته زمینههای تحول در معارف انسانی و اجتماعی ایران فراهم آمد.
اگرچه این تغییرات چندان قدرتمند نبودند که بتوانند سرشت و خمیرمایه دانش انسانی و اجتماعی در ایران را به لحاظ موضوعی، معرفتی و روششناختی به طور کامل دگرگون سازند، اما دستکم تردیدهای جدی و مهمی بر پیکره این نوع دانشها وارد آوردند. در پی انقلاب مشروطه، تغییر مهمتری در این عرصه پدیدار شد. در این دوره سیطره دستگاه سلطهگر سیاسی از میان رفت و در پرتو آزادیهای بیان و قلم انبوهی از کتابها و دانشهای نوین ظهور نمودند و ادبیات، دانش سیاسی، علوم اجتماعی، علم حقوق، دانش تاریخ، موسیقی و انواع هنرها رو به تحول نهادند.
هرچند این روند نوظهور با قدرتگیری رضاشاه و استقرار دیکتاتوری پهلوی متوقف شد، اما با تأسیس نهاد مهم دانشگاه و راهاندازی رشتههای مختلف علوم انسانی جدید، تحول تازهای در مسیر معارف انسانی و اجتماعی پدید آمد که از جنبههای گوناگون نیازمند بررسی است. زیرا دانشگاه براساس الگوهای نوین و شناخته شده غربی تأسیس شده بود و قصد داشت عقبماندگی و شکاف علمی ایران و غرب را کاهش دهد؛ بسیاری از دانشهای نوین را بگستراند و دانشهای بومی را روزآمد سازد، به تربیت متخصصان مورد نیاز کشور اهتمام ورزد و ایران را در مسیر ترقی علمی قرار دهد. بههمین منظور چند دانشکده و چندین رشته در حوزه علوم گوناگون و از جمله علوم انسانی تأسیس شد. از این پس معارف اجتماعی و انسانی سنتی ایران دستخوش تکانههای بزرگتری گردید.
با پیروزی انقلاب چرخشهای مهمی در مسیر آموزش و پژوهش علوم انسانی ایران از منظر موضوعی، روشی و معرفتی پدید آمد؛ زیرا گفتمان تازهای در عرصه دانش انسانی طرح شد که هرچند ایدئولوژیک و تاحدی سیاسی به نظر میرسید، اما دگرگونیهای قابل توجهی را در عرصه علوم انسانی در ایران پدید آورد که از جمله آنها تغییر برنامههای آموزشی دانشگاهها و ایجاد افقهای تازه در حوزه علوم انسانی، همراه با توسعه تحصیلات تکمیلی، راهاندازی مراکز پژوهشی متعدد، ایجاد پژوهشکدههای تخصصی غیردولتی در عرصه علوم انسانی، تدوین انبوهی از آثار در رشتهها و شاخههای مختلف علوم انسانی با جهتگیریهای گوناگون موضوعی و روششناختی و افزایش چشمگیر دانشآموختگان این رشتهها، تأسیس انجمنهای علمی و نیز مجلههای علمی و پژوهشی و دهها تحول دیگر بود که همگی نشان از تغییر دامنهدار این حوزه داشت.
با توجه به تغییرات و چرخشهای یادشده، علوم انسانی جدید در ایران امروز با چالشهای جدّی روبروست. نقد علوم انسانی از منظر این چالشها، پژوهشهای سهگانه زیر را الزامی میسازد:
1) مطالعه انتقادی کاربست علوم انسانی جدید در ایران و بهرهبرداری از آن جهت اعتلا و ساماندهی علوم انسانی؛
2) مطالعۀ انتقادی تاریخ اقتباس، انتقال و آموزش علوم انسانی جدید در ایران و بهرهبرداری از آن جهت اعتلای علوم انسانی؛
3) تأمل انتقادی در مبانی نظری و بنیانهای معرفتی علوم انسانی جدید و بازاندیشی در آنها جهت اعتلای علوم انسانی.
محورهای سهگانه یاد شده دیریست که اندیشمندان دغدغهمند حوزه علوم انسانی را به تأمل واداشته است. نکته قابل توجه درباره این سه محور این است که هر سه درصدد پاسخگویی به یک مسئله و چالش هستند، البته هرکدام با یک رویکرد تحلیلی که عبارتند از رویکرد بنیادی، تاریخی و کاربستی. نکته دیگر این که این سه رویکرد، مکمل یکدیگرند به نحوی که در حد امکان تمام ابعاد مطالعات آسیب شناسی علوم انسانی جدید را فرا بگیرند. نکته سوم این که این تحقیق، در اصل مسئلهمحور و کاربردی است؛ در واقع برای تعمیق رویکرد تحلیل کاربست به رویکرد تاریخی می پردازد و نهایتا برای تعمیق این رویکرد است که به تحلیل بنیادی روی می آورد. بدین روی این پژوهش از پرداختن به مباحث نظری صرف- مگر آنجا که نظریه مورد مطالعه معطوف به کاربرد باشد- پرهیز میکند. و نکته چهارم این که بررسی و تحلیل تجربه تاریخی، فرهنگی و تمدنی کشور در زمینه مبانی نظری و بنیانهای معرفتی معارف انسانی و اجتماعی، در مواجهه با علوم انسانی جدید و کاربست آنها درایران از زمان تأسیس نهادهای علمی نوین تا به امروز؛ چه بسا بتواند به طرح نظریۀ جدیدی دربارۀ تحوّل و اعتلای علوم انسانی در ایران مدد رساند و زمینه را برای شکلگیری نظریه علوم انسانی بومی در ایران فراهم نماید.
نظر شما :