مدیرمسئول مجله «نقدنامۀ علوم انسانی» در گفتوگو با ایبنا:
تحول در علوم انسانی نیازمند «بازخوانی» متون مؤسس است
شماره اول مجلۀ «نقدنامه علوم انسانی» از سوی شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی منتشر شد. شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی به عنوان بخشی از ساختار اجرایی ایده تحول در علوم انسانی تشکیل و وظیفه نقد و برررسی کتب درسی این حوزه را بر عهده داشت.
مجله نقدنامۀ علوم انسانی که در دوره کاری اخیر این شورا منتشر میشود، در هر شماره به بحث و بررسی پیرامون یک کتاب خواهد پرداخت. نقدنامه در اولین شماره خود، کتاب «فارابی، مؤسس فلسفه اسلامی» از رضا داوری اردکانی را مورد نقد و بررسی قرار داده است. «فارابی، مؤسس فلسفه اسلامی» کتابی است که آغازگر تأملات فلسفی معاصر دربارهٔ فلسفه اسلامی بوده است و شماره اول نقدنامه به دنبال مواجههای انتقادی و معاصر با ایده اصلی این کتاب درباره «تأسیس فلسفه اسلامی» است و به میانجی آن درصدد است تا قدمی در راه تحول در علوم انسانی بردارد.
در اولین گفتوگو از سلسله گفتوگوهایی که با اصحاب مجلات علوم انسانی در سرویس «دین و اندیشه» خبرگزاری کتاب انجام خواهد شد به سراغ محمدحسن نیلی، مدیر مسئول مجلۀ نقدنامه و دبیر شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی رفتیم و از ایده اصلی پشت این مجله و نسبت آن با طرح کلی شورای بررسی متون در دوره کاری فعلی پرسیدیم. نیلی که خود دانشآموخته دکتری فلسفه علم است با تقسیم تاریخچه شورای بررسی متون به سه دوره مختلف، به شرح و ارزیابی رویکرد حاکم بر هر یک از این دورهها پرداخت و در ادامه از چرایی انتشار مجلۀ نقدنامه در قالب ایدۀ «هر شماره؛ یک کتاب» در دوره سوم گفت. گفتوگوی ما ناگزیر به بحثی جالب درباره نحوه شکلگیری علم در بستر تاریخ منتهی شد که چارچوب نظری شورا در خصوص تحول در علوم انسانی و چرایی انتشار مجله نقدنامه از خلال آن روشن میشود. بخش اول این گفتوگو در روزهای گذشته منتشر شد و در ادامه بخش دوم آن از منظرتان خواهد گذشت.
در خصوص مراحل شکلگیری علم و به خصوص مرحله اول و نقطه تأسیس صحبت کردیم. سه مرحله بعدی چیست؟
اساساً در «نقاط مؤسس» بهراحتی نمیتوان گفت این امر در محدوده کدام علم است. یعنی در نقاط مؤسس، شاخههای علمی به آن معنا که بعداً شکل میگیرند هنوز شکل نگرفتند. مثلاً نیوتن اسم کتاب خود را «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» میگذارد؛ اما الان کتاب نیوتن نه به منزلۀ فلسفه طبیعی شناخته میشود و نه به منزلۀ متنی ریاضیاتی؛ بلکه میگویند فیزیک است. در صورتی که خود او وقتی میخواهد طرح مسئله کند ذیل فلسفه طبیعی این کار را انجام میدهد.
مثلاً آدام اسمیت کار خود را «اقتصاد سیاسی» میفهمد ولی اتفاقاً در برابر آن، در فضای رسمی اقتصاد اینطور فهمیده میشود که او نقطۀ محض اقتصاد را درک کرده است که از وضع سیاسی فاصله میگیرد و درباره نقطه محض اقتصادی صحبت میکند. اما خود اسمیت این را اینطور میفهمد.
این وضعیت درباره تمام حوزههای دیگر هم حاکم است. در نقاط سرآغاز علوم، چه علوم دقیقه و چه علوم انسانی، چندان نمیتوان گفت که اینها مربوط به کدام رشته هستند؛ فلسفه است یا سیاست، اقتصاد، علم الاجتماع و غیره. مرحله دوم علوم است که اینها را در موقعیت علم بازخوانی میکند. البته نقطه بازخوانی نقطه سرآغاز علم نیز هست. یعنی خود آن کسی که آن حقیقت را به نحوی روایت میکند، به نحوی هم دارد بازخوانی میکند. یعنی اولین بازخوانی توسط خود نویسنده اتفاق میافتد. حقیقت در نقطهای که تفسیر میشود به دست ما میرسد نه در نقطۀ تفسیرنشده. اما هر حال وضع علمی و آکادمیک پیدا نمیکند.
در مرحله دوم در نسبت با آکادمی قرار میگیرد و به یک معنا آکادمیک میشود. مثلاً خیلی از اینها را که میگوییم مکتب شده است. مثلاً نیوتن بود ولی لاگرانژ، باعث شد تفسیری نیوتنی از نیوتن ارائه شود و خود نیوتن، نیوتنی بشود. یا مثلاً با تفسیر و بازخوانی جان استوارت میل، آدام اسمیت، اسمیتی شد.
معمولاً به اولین کسی که چنین حرفی میزند حمله میشود چون حرف تازهای میزند. بعد از مدتی فردی هست که پس از اولین نفر، موفق میشود بازخوانی علمی ای انجام دهد و به نحو بنیادینی از اولین گفته دفاع و آن را تثبیت میکند. این اتفاقی است که در فلسفه مشاء ما نیز افتاده است. نفر دوم خیلی مهم است از این جهت که مرحله دوم است. ما ممکن است به نفر اول بها بدهیم و تا حدی ارجاع دهیم ولی اینطور نیست و چندین نفر مؤثر هستند تا یک مکتبی شکل میگیرد. آنهایی که بازخوانی میکنند خودشان به یک نحو خاصی متن اصلی را میخوانند و از این جهت خود این مرحله، مرحله بسیار مهمی در شناسایی وضع علم است. مرحله دوم به این شکل است که میشود پرسید آیا این متن میتوانست به نحو دیگری هم خوانده شود؟ همان چیزی که نفر اول گفت و آن درکی که از طرحی تازه ایجاد کرد. یعنی خود آن نیازمند بازخوانی است.
مرحله سوم وقتی است که این، Scholar (درسی) میشود یعنی در موضع School (تدریس) قرار میگیرد. در اینجا متون درسی شکل میگیرد. متون درسی متونی هستند که متن دومی که متن اول را به نحوی آکادمیک کرده را در موقعیت درسی قرار میدهند و کرسی آموزش شکل میگیرد.
مرحله آخر هم مرحله عمومیت است. حالا دیگر هر کسی میخواهد درباره عالَم حرفی بزند باید آن را مطالعه کند و مثل آن حرف بزند. لذا سعی میشود همه درگیر شوند. معمولاً آن وضع عمومیت علم است که درگیر حوزه عمومی است. یعنی مرحله آخر علم میخواهد حوزه عمومی را به نحوی تسخیر کند و در نسبتی با خود دربیاورد. این ۴ مرحله، مراحل به کنترل درآوردن آن حقیقت است. یعنی حقیقت، یک آشکارگی دارد که آن حقیقت به نحوی در ۴ مرحله کنترل و تثبیت میشود. این در سرمقاله در شماره اول نقدنامه نیز به خوبی آمده است که چطور این اتفاق میافتد و چطور همیشه در معرض این هستیم که به نقطه اصیل علم بیتوجهی کنیم. خیلی مواقع ما به مرحله آخر علم توجه میکنیم که مرحله سوم و چهارم و مرحله توسعه است. چیزی که ما در اینجا به آن رسیدهایم این است که اگر بخواهیم در نسبتی با وضعیت علم قرار بگیریم نیاز داریم که این ۴ مرحله علم را مورد بازخوانی و نقادی قرار دهیم.
در واقع اگر بخواهیم به داستان تأسیس شورا برگردیم، شما یک آسیبشناسی دیگری از تحول در علوم انسانی ارائه میدهید. یعنی میگویید راهی که برای تحول در نظر گرفته شده بوده و در دو برهه قبل در شورای بررسی متون پیگیری شده بود چه ایراداتی داشته است. در واقع با این تزی که دارید، کل فرآیند تحول در علوم انسانی از دوره انقلاب فرهنگی به بعد در وضع دانشگاهی ما را نقد میکنید.
بله همینطور است، در واقع ما چند دهه است که الگوی رسمی ما برای تحول علوم انسانی ناظر بر اصلاح وضع آموزش و مسئله کتابهای درسی است؛ حالا چه نوشتن کتابهای درسی باشد که مال دهه شصت است چه نقد کتب درسی باشد که در دهه هفتاد و هشتاد دنبال شده و چه تعیین سرفصل دروس که از اواخر دهه هشتاد تا امروز مورد توجه نهادهای حاکمیتی ما بوده است. بحث اصلی اینجا این است که این الگو اصولاً نادرست و ایضا ناکارآمد است، مشکل این است که ما علم را به school یا به عبارتی وضع مدرسیِ آن تقلیل دادهایم و بدتر آنکه آن را نیز به کلاس درس و ملزومات آن محدود کرده ایم، خب طبیعتاً این مسیر راهی به تحول علم پیدا نخواهد کرد. اگر علم میخواهد متحول شود باید جدی گرفته شود یعنی به نحو دیگری مالِ خود شود. فرآیند مالِ خود کردن علم در بازخوانی انتقادی نقاط تأسیس و تکوین علوم اتفاق میافتد. این همان چیزی است که ما از مفهوم «بازخوانی» که در نقدنامه مورد توجه است، انتظار داریم. یعنی من اگر نقد میکنم باید بفهمم چه چیزی را نقد میکنم و در نقطهای که آن حقیقت آشکار میشود باید بتوانم درگیر ماجرا باشم. ویژگی علم این است که وقتی حقیقتی آشکار میشود به تدریج، دانستنیهای دیگری از آن برمیآید. طبیعتاً یکسری دانستنیهای تازه بوجود میآورد و کار «علم عادی» (به تعبیر کوهنی) این است که این دانستنیها را توسعه دهد. و به این پرسش پاسخ دهد که دانستنیهایی که از آن حقیقتِ پنهان که اکنون آشکار و ظاهر شده برمیآید، در حوزههای مختلف به چه چیزی تبدیل میشود. آن ایده را میگیرد و به سایر حوزهها تسری میدهد. به عنوان مثال ایده شومپیتر درباره «تخریب خلاق» را در ساحت گردشگری میآورد و توسعه میدهد که مثلاً در اینجا چه میشود. یا مثلاً این ایده در فضای مجازی چه ابعاد جدیدی پیدا میکند و چگونه میتواند تحولات این عرصه را توضیح بدهد و هکذا. این دیگر به کارهای علمی در رابطه با توسعه آن ایده مربوط است. یعنی یک حقیقتی در جایی آشکار شده و بحثی شکل گرفته و من این ایده را در حوزههای دیگر توسعه میدهم که «علم عادی» این است.
ویژگی کاری که شورای بررسی متون باید بکند و ما در این دوره سوم به شدت به آن قائل هستیم ایده تحول است. ما به دنبال تحول هستیم و نمیخواهیم دنبال وضع عادی در علوم انسانی باشیم و آن را دنبال کنیم. به نظرم در دوره دوم، شورا به این نزدیکتر بود. علیرغم اینکه گفتار نقد خیلی هم در آن برهه توسعه پیدا میکند اما عملاً دنبال تحول نبود و طرحی از تحول در علوم انسانی در دوره دوم مشاهده نمیشد.
برای همین گفتید دوره افول است.
بله. یعنی طرحی از تحول ندارد و صرفاً یک فعالیت بروکراتیک انجام میشود و توسعه مییابد. اما ما در دوره سوم به دنبال تحول علوم انسانی و معنایی تازه از تأسیس از طریق بازخوانی اساسی کتابهای اصیل هستیم. مسئله ما این است که وقتی میخواهیم در علم تحول حاصل کنیم، چطور باید این کار را انجام دهیم. ما نمیتوانیم با کنار گذاشتن آنچه داریم (نه به معنای اینکه صرفاً خودمان یعنی داخل فرهنگمان داریم، بلکه آنچه از علوم انسانی به ما رسیده است) و با بیاعتنایی به آن بگوییم میخواهیم علوم جدید خلق کنیم! خیر! باید آن را ببینیم و در نقطهای که [علم] در آن قرار گرفته، بایستیم، ماجرای خودمان را داشته باشیم و پیش برویم. حتی اگر این توجه به شکل نوعی از واسازی یا تخریب هایدگری باشد. مثل کاری که هایدگر با ارسطو برای درک متافیزیک و تخریب آن میکند. ارسطو در نقطه سرآغاز متافیزیک و نقطه تأسیس علمی آن است. هایدگر متوجه این میشود که درک عمیق متافیزیک و درک بنیادین وضعی که در آن قرار گرفته ایم نیازمند فهم آن چیزی است که در ارسطو شکل گرفته و لذا با بازگشتن به نقطه سرآغاز و با بازخوانی خودِ ارسطو، هایدگر وضع امکانی تاریخی آن را تشخیص میدهد و از آنجا طرح تازه خود را (البته بر اساس داشتههای زمانه خودش) تأسیس میکند که مآلاً تبدیل میشود به آنچه در هستی و زمان مشاهده میکنیم. هایدگر از خود ارسطو طرح تازهای در میآورد ولی برخلاف طرحی که متافیزیک ارسطو در آن پیش رفت.
میخواهم بگویم این ماجرا یک ماجرای تازه است. اگر من میخواهم تحول علوم انسانی بوجود بیاورم نیاز دارم اینطور به علوم انسانی نگاه کنم. حتی اگر من میخواهم مواریث علمیِ تاریخی خودم را از وضع موزهای دربیاورم باید در نقاط اساسی، بتوانم آنها را در موقعیتی که قرار گرفته ام بازخوانی کنم. برای من این نکته جالب بود که رهبر انقلاب به این وجه توجه ویژهای داشتهاند. یک جملهای را دو سه بار در صحبتهای ایشان دیدم که به مسئله بازخوانی به عنوان فعالیت علمی و فلسفی توجه کردهاند. مثلاً اگر میخواهید فلسفه شما کار کند و پیش برود باید یک بار دیگر بتوانید ملاصدرا را بازخوانی کنید. یعنی آثار صدرا باید به نحوی مالِ خود شود و در نسبتی قرار گیرد تا بتوانیم از آن بهره بگیریم.
این نقدنامه ما به نحوی متوجه این مسئله است. متن دکتر داوری در نقدنامه در اینجا متوجه این مسئله است. چگونه متن میتواند تاریخی شود؟ آیا متن را تاریخی میبینیم یا غیرتاریخی؟ یعنی یک چیزی است که باید آموزش ببینیم و کتاب درسی به معنای درسیشده غیرتاریخی است یا اتفاقاً به تاریخمندی آن توجه میکنیم. چون تاریخمند است، امکانی برای گفتگو به وجود میآورد. اگر تاریخی نباشد، یک چیز بینسبت میشود. انسانها تاریخمند هستند و چون متون نیز تاریخمند هستند امکانی از دیالوگ بین ما و متن وجود دارد. متن تاریخی اینجا میتواند طرف گفتگو قرار گیرد.
توجهی که در دوره جدید شورای بررسی متون وجود دارد به یک چنین طرحی است. یعنی اگر میخواهیم از علوم انسانی صحبت کنیم اولاً باید متوجه فاصله علوم انسانی و خودمان باشیم. مثلاً در فلسفه یا در ادبیات، خود ما سنتی داریم و سنت ما امکان بازخوانی تازه دارد. اما در علوم اجتماعی به این معنای تازه، چندان سنتی نداریم. اینجا باید بتوانیم متون خود را به منزله یک چیزی در نسبت با علم الاجتماع بفهمیم تا بتوانیم در نسبت با علوم انسانی، حتی علوم انسانی و علوم اجتماعی را نقد کنیم. این بازخوانی باید رخ دهد که کار سادهای نیست و کار علم همین است. اینها الیته در کنار بازخوانی ای است که از متون دیگران باید انجام دهیم که قبلاً عرض کردم.
اگر قرار باشد در شمارههای بعدی مجله به سراغ کتابی خارج از سنت فکری و علمی خودمان بروید آیا این مرادی را محقق میکند؟ الان دو چیز برای من واضح است. یک اینکه شما ناظر به مرحله اولی که در طرح خود درباره هستی علوم انسانی و هستی علم مدنظر دارید، به سرچشمه میپردازید. نکته بعدی این است به فرم مجلهای وارد میشوید که قرار است در حوزه عمومی منتشر شود و این یک نسبتی با مرحله آخر یا چهارمی دارد که در طرحی که برای علم برشمردید، لحاظ کردید. به نظر میرسد طبعاً آن دو مرحله اول از دسترس شما خارج است.
وقتی ایده نقدنامه طرح شد و وارد این ماجرا شدیم، بحث این بود که اگر میخواهیم در علوم انسانی پیش برویم، نیاز است که در نسبتی با آن حقایقی که در آن آشکار شده (یا حداقل ادعای آشکارشدگی وجود دارد) قرار بگیریم. با بینسبتی با آن امور هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. به همین علت در شماره اول به فارابی توجه میکنیم. فارابی چه میکند؟ فارابی به نقطه تأسیس فلسفه پشت نمیکند و نمیگوید آنها یونانی و مشرک هستند و ما میخواهیم حکمت اسلامی و فلسفه اسلامی تأسیس کنیم و کاری به آنها نداریم! فارابی خود را در نسبتی با بازخوانی متن بزرگانی که در این حوزه وجود دارند قرار میدهد و در آن نقطه، تأسیس فلسفه اسلامی رخ میدهد. مقالاتی که در این شماره منتشر شده همه متوجه این موضوع هستند که تأسیس فلسفه اسلامی چطور اتفاق افتاد. مثلاً اگر مقاله دکتر طباطبائی را خوانده باشید متوجه این میشوید که آیا واقعاً فارابی معلم ثانی است یا موسس؟ که در نهایت هم میگوید نه این است و نه آن؛ و ما باید به سنتزی از این دو برسیم و اِلّا هر دوی اینها به نحوی آن چیزی که فارابی بود، نیست. ولی این دو ایده وجود داشت. برخی میگویند فارابی اصلاً متمایز نیست و معلم ثانی است کما اینکه معلم اول ارسطو بود. او تعلیم فلسفه داده است. این نقطه نظر جهت تأسیسی فارابی را نادیده میگیرد.
دکتر داوری هم از این جهت دیده میشود.
دکتر داوری در چند کتاب خودش و مثلاً در همان کتاب «فارابی؛ مؤسس فلسفه اسلامی» متوجه این مسئله میشود که نحوی از تأسیس در اینجا اتفاق میافتد یعنی برخلاف رویکردی که میگوید در فلسفه اسلامی خبری نیست و صرفاً ادامه یونان است، داوری بر این باور است که اتفاقاً اینجا چیزی وجود دارد. نقدنامه اول از این جهت با رویکردی که به عنوان طرح اولیه درباره علم در نظر داشتیم نسبتی وثیق دارد. در واقع با پشت کردن به آنچه اینجا وجود دارد اتفاقی نمیافتد. اگر به دنبال تأسیس هستید باید در نسبتی با آن نقطه قرار بگیرید. البته این نسبت میتواند خود را در انواع و اقسامی از بازخوانی آن متن مؤسس قرار دهد؛ یا متن مؤسس یا متون مراحل بعدی. مثلاً ممکن است مربوط به متنی باشد که مؤسس نیست و متنی است که به نحوی مؤسس مکتب است نه مؤسس آن ایده!
مرحله دوم یعنی مرحله تثبیت؟
بله. البته در نقدنامه به مرحله سوم و چهارم نمیپردازیم و متمرکز بر متون دسته اول و دوم هستیم ولی در دوره جدید «پژوهشنامه انتقادی» که مربوط به شورای متون است و یک ژورنال علمی کلاسیک است تمرکز ما روی هر ۴ مرحله است و اگر متنی بیاید که به نظر ما جزو این ۴ مرحله نیست از فرآیند داوری حذف میشوند. اما در نقدنامه فقط دو مرحله اول را بررسی میکنیم و معتقدیم که باید یکبار اینها را بخوانیم و بازخوانی کنیم و ببینیم چه گفته است و در بنیاد خود چه حرفی برای گفتن دارد. اینکه اینجا متن دکتر داوری را وسط گذاشتیم به این جهت بود که انگار نقطهای است که دوباره امکانی برای طرح مسئله فلسفه اسلامی با این متن دکتر داوری بهوجود آمده است. از این جهت متن دکتر داوری برای ما یک نقطۀ سرآغاز برای پرداختن تازه به مسئله فلسفه اسلامی است. در دوره معاصر این طرح دکتر داوری است که به ما امکانی برای بازطرح دوباره مسئله فلسفه اسلامی و در حقیقت خود فلسفه را میدهد که یکی از ارکان آن طرح همین کتاب «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» است.
در مورد بررسی متون غربی هم همین توجه را داریم. آن را وسط میگذاریم تا کاری مثل کار دکتر داوری انجام دهیم، در واقع بتوانیم آن متون را تاریخی کنیم یا به عبارتی در تاریخ خودمان قرار دهیم. مثلاً فرض کنید متنی از نیکولاس کوزایی در انتهای قرون وسطی و سرآغاز قرون جدید، دارد نسبتی بین علم، فلسفه و الهیات با توجه خاص به ریاضیات بوجود میآورد. و این همه نسبتی با ریاضیات دارد. مسئله او این است که چطور میتوان طرحی از عالم بدهد که ریاضیات نسبتی وثیق با آن دارد. بعد چطور میشود در این مبنا، عالم ریاضیاتی خوانده شود در صورتی که قبل از این عالم ریاضیاتی خوانده نمیشد. چطور عالم را ریاضیاتی میخوانم؟ این در یک طرح الهیاتی و فلسفی بدست آمده است که باید بهدرستی مطالعه شود و این همان وظیفهای است که ما باید برای خودمان دنبال کنیم. یعنی من اینجا سرآغاز علم جدید را در نسبتی که بین ریاضیات و عالم شکل گرفته دنبال میکنم. این خود را در کوزایی نشان میدهد. بعد بازخوانی میکنیم که او چه کرده؟ تمام این بازخوانیها امکانی برای دنبال کردن علم در دوره جدید است.
چرا قرار شد مجله به صورت غیرآکادمیک منتشر شود و وارد حوزه عمومی شود؟
علم در نقطه تأسیس، به این معنا علمی نیست یعنی هنوز علمی نشده است. نیوتن در نقطه سرآغاز هنوز نیوتنی نیست. اتفاقاً علم در نقطه تأسیس وضع سیاسی دارد. یعنی یک وضع بحرانی دارد. یک وضع خیلی عمومی که اگر درباره چیزی صحبت میشود برای آکادمی گفته نمیشود. به نحوی است که انگار همه میتوانند در نسبتی با آن قرار بگیرند. بعد از این دوره است که وضع آکادمیک پیدا میکند و خود را در یک وضع سلسله مراتبی قرار میدهد و در مرحله چهارم به مردم بازمیگردد. در مرحله چهارم که کتابها وارد حوزه عمومی میشود با نقطه سرآغاز شباهتی دارد و آن این است که هر دو نقطه حوزه عمومی را درگیر میکند. اما در نقطه اول به شکل سیاسی وارد جامعه شده است اما در آن نقطه آخر اجتماعیتر شده است. در این نقطه آخر، علم در نسبت سروشکلیافته، مفهومی شده و کنترلشدهای در نسبت با جامعه قرار میگیرد.
بنابراین ایده ما این است که اگر می خواهیم حرفی در حوزه علوم انسانی بزنیم و اگر قرار است علوم انسانی دوباره در نقطهای از تأسیس و تحول قرار گیرد، باید بتواند جامعه را درگیر کند. شاید امکانی که همه جامعه بخواهد درگیر شود را ما الان نداریم و فراهم شدن آن سخت باشد اما همین یک گام است. اتفاقاً پیشنهاداتی بود که این را مجله علمی پژوهشی کنید اما عامدانه این نشریه را علمی پژوهشی نکردیم و اِلا مقالاتی که اینجا نوشته میشود از خیلی از مقالات علمی پژوهشی سطح بالاتری دارد.
این کار خوبی بود.
ما گفتیم نمیخواهیم علمی پژوهشی شود. برخی میگفتند حداقل فرم را رعایت کنید اما گفتیم فرم را هم نمیخواهیم اینطور شود بلکه باید فرمی آزاد و عمومی داشته باشد. یعنی از قصد میخواهیم علمی پژوهشی نباشد و حتی نمیخواهیم در فرم هم علمی پژوهشی بنویسیم؛ علیرغم اینکه محتوای علمی بسیار غنی ای اینجا وجود دارد.
البته این نقطه چالشی کار ماست. حتی بعضی از کسانی که با پیشنهاد ما برای نوشتن بازخوانی برای نقدنامه مواجه میشوند وقتی آن را میبینند میپرسند آیا این یک مجله علمی پژوهشی است و وقتی ما میگوییم نیست عذرخواهی میکنند. این طبیعی است و به قول معروف پی آن را از ابتدا به تن خود مالیدهایم که این فرم قطعاً دشواریهایی به وجود میآورد. اما این کار را عامدانه انجام دادیم چون فکر میکنیم اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد و تحولی میخواهد انجام شود، از همین راه باید باشد.
نظر شما :