مدیرمسئول مجله «نقدنامۀ علوم انسانی» در گفتوگو با ایبنا:
تحول علوم انسانی را از دریچه «نقد» دنبال میکنیم
شماره اول مجلۀ «نقدنامه علوم انسانی» از سوی شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی منتشر شد. شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی به عنوان بخشی از ساختار اجرایی ایده تحول در علوم انسانی تشکیل و وظیفه نقد و برررسی کتب درسی این حوزه را بر عهده داشت.
مجله نقدنامۀ علوم انسانی که در دوره کاری اخیر این شورا منتشر میشود، در هر شماره به بحث و بررسی پیرامون یک کتاب خواهد پرداخت. نقدنامه در اولین شماره خود، کتاب «فارابی، مؤسس فلسفه اسلامی» از رضا داوری اردکانی را مورد نقد و بررسی قرار داده است. «فارابی، مؤسس فلسفه اسلامی» کتابی است که آغازگر تأملات فلسفی معاصر دربارهٔ فلسفه اسلامی بوده است و شماره اول نقدنامه به دنبال مواجههای انتقادی و معاصر با ایده اصلی این کتاب درباره «تأسیس فلسفه اسلامی» است و به میانجی آن درصدد است تا قدمی در راه تحول در علوم انسانی بردارد.
در اولین گفتوگو از سلسله گفتوگوهایی که با اصحاب مجلات علوم انسانی در سرویس «دین و اندیشه» خبرگزاری کتاب انجام خواهد شد به سراغ محمدحسن نیلی، مدیر مسئول مجلۀ نقدنامه و دبیر شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی رفتیم و از ایده اصلی پشت این مجله و نسبت آن با طرح کلی شورای بررسی متون در دوره کاری فعلی پرسیدیم. نیلی که خود دانشآموخته دکتری فلسفه علم است با تقسیم تاریخچه شورای بررسی متون به سه دوره مختلف، به شرح و ارزیابی رویکرد حاکم بر هر یک از این دورهها پرداخت و در ادامه از چرایی انتشار مجلۀ نقدنامه در قالب ایدۀ «هر شماره؛ یک کتاب» در دوره سوم گفت. گفتوگوی ما ناگزیر به بحثی جالب درباره نحوه شکلگیری علم در بستر تاریخ منتهی شد که چارچوب نظری شورا در خصوص تحول در علوم انسانی و چرایی انتشار مجله نقدنامه از خلال آن روشن میشود. در ادامه بخش اول این گفتوگو را خواهید خواند.
به بهانه انتشار نخستین شماره نقدنامه علوم انسانی لطفاً ابتدا توضیحی درباره شورای بررسی متون بدهید؛ اینکه چه اقداماتی در این شورا صورت میگیرد؟ چه رویکردی را دنبال میکنید؟
شورای بررسی متون یک نهاد عمومی است و به لحاظ اینکه مسئلۀ آن پرداختن به متون علوم انسانی است، نقد و بررسی متون دانشگاهی این حوزه را برعهده دارد. مسئله اصلی ما در شورای بررسی متون پیگیری تحول علوم انسانی از دریچه «نقد» است. البته سابقه شورا سابقهای طولانی است و به نیمۀ دهه ۷۰ برمیگردد و در این دوره طولانی رویکردهای مختلفی در آن دنبال شده است. طی مکاتباتی که دکتر گلشنی، رئیس وقت پژوهشگاه، با دفتر رهبری داشتند و اتفاقاتی که در ادامه رخ میدهد، قرار میشود شورایی برای نقد کتب درسی حوزه علوم انسانی ایجاد شود به نحوی که کتب درسی دانشگاهی را نقد کند و متناسب با نقدهای صورت گرفته، متون و کتب علوم انسانی اصلاح شوند، دغدغهای که کاملاً در راستای طرح مسئله «انقلاب فرهنگی» بوده و نگران ناتمام ماندن آن بود.
متناسب با این طرح مسئله تازه، رهبر انقلاب در نامهای به دکتر گلشنی و وزیر علوم وقت که آقای معین بود، میگویند نیاز است چنین چیزی تشکیل شود و مساعدت کنید چنین نهادی تشکیل شود و نهایتاً شورا با مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی تاسیس میشود. بنابراین ماموریت شورا یک وظیفه ملی است هرچند این مسئولیت بر عهده پژوهشگاه علوم انسانی قرار میگیرد. دکتر گلشنی آن زمان رئیس پژوهشگاه علوم انسانی بودند و همزمان رئیس شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی هم میشوند و این به شکلی ساختاری در اینجا تثبیت میشود. شورا در سابقه تاریخیاش دو بار با حضرت آقا دیدار داشتند. این نهاد دو بار در سال ۸۵ و یک بار در سال ۹۰ با رهبر معظم انقلاب دیدار داشتند و این نشانه اهمیت کارویژه شورای بررسی متون برای ایشان است.
اما به تدریج طرح مسئلۀ شورای بررسی متون تغییر کرد و آگاهانه یا ناخودآگاه از هدف تحول علوم انسانی دانشگاهی به اصلاح متون درسی علوم انسانی دانشگاهی تقلیل یافت و نشانه آن نیز تقلیل خروجیهای شورا به توصیهنامههای دربستهای بود که به انتشاراتهای دانشگاهی به منظور اصلاح برخی متون درسی دانشگاهی ارائه میشد. دلیل اصلی آن هم این بود که چرخدندههایی که ایدۀ بنیادی و تاسیسی شورا روی آن بنا شده بود، کار نمیکردند. اول اینکه اساتید در دانشگاهها متون درسیشان را صرفاً از نشرهای دانشگاهی دولتی ای مانند سمت یا مرکز نشر دانشگاهی تهیه نمیکردند. در ثانی حتی اگر چنین وضعیتی هم برقرار بود بازهم شورا فاقد ساختار فیصله بخش و تعیین کننده در ساختار نظم علمی کشور بود که بتواند نظراتش را در این کتب اعمال نماید و دلیل سوم آنکه اصولاً آغاز کردن از اصلاح متون درسی یا سرفصلهای تدریس به منظور تحول علوم، ایده ای ناموجه و ناکارآمد است چون که زنجیره تحول را از موضع تاسیسی آن مورد توجه قرار نمیدهد و لذا به نتیجه ای هم نخواهد رسید. که اگر فرصتی بود در ادامه در توضیح معنایی که از نقدنامه دنبال میکنیم بیشتر آن را توضیح خواهم داد. من معتقدم ما میتوانیم کم و بیش آنچه در شورای بررسی متون رخ داده را به سه دوره اصلی تقسیم کنیم؛ آنچه تا الان عرض شد در واقع ویژگی های دوره اول شوراست. حالا در ادامه توضیحی درباره تغییر روندهای آن هم خواهم داد.
اگر ماموریت شورا اصلاح متون دانشگاهی بود چرا این نهاد در جایی مثل سمت تشکیل نشد؟ یعنی ساختار را از ابتدا طوری طراحی میکردند که نقد و اصلاحات از سوی سمت انجام و اعمال شود. نکته دیگر این است که الان کتب سمت تقریباً منبع اصلی دروس در دانشگاههای اصلی نیستند و به نظر میرسد شورا عملاً بلاموضوع شده است.
عرض کردم که جهت اولیهای که شورا انتخاب شد صرفاً این نبود ولی به تدریج این شد. یعنی اول دو جهت دنبال میشد، یک جهت این بود که ذکر کردم یعنی کتب دانشگاهی اصلاح میشد و یک جهت این بود که یک میدانداری در حوزه علوم انسانی داشته باشیم و کسی که این کار را میکند یک سازمان علمی خاص نباشد. یعنی با اینکه شورای بررسی متون در پژوهشگاه علوم انسانی بود که مهمترین پژوهشگاه علوم انسانی کشور است اما از دیگر موسسات آموزشی و تحقیقاتی دیگر کشور و حوزههای علمیه هم استفاده میکند.
یعنی این ایده از ابتدا درواقع متوجه یک عقل جمعی است و این از ابتدا در ذهن همه بوده است که شورا برای این در پژوهشگاه شکل میگیرد چون بزرگترین نهاد پژوهشی علوم انسانی و دانشگاهی کشور است یعنی موضوع برخلاف الگوهای دهه شصتی که چنین نهادی در قم تشکیل میشد، این بار در تهران تشکیل میشود. آن هم ذیل یک نهاد پژوهشی سابقه دار که به لحاظ علمی در برخی حوزههای علوم انسانی میداندار بوده و مرکزیت دارد. لذا این موضوع را در ذهن داشتهاند که این مجموعه در اینجا تشکیل شده و اینکه این قاعده به شکل گستردهتری لحاظ شده است. تصور این بوده که بخاطر وجاهت علمی شورا چه از جهت اتصالی که به پژوهشگاه دارد و چه به واسطه بزرگان علمی ای که در آن حضور داشته اند و چه از جهت اتصالی که به شورای عالی انقلاب فرهنگی دارد، ماجرا طوری شکل میگیرد که آنها به حرف شورا گوش دهند و بخاطر همین به وضع سیستماتیک فکر نکردند و فکر میکردند این خود به خود عملیاتی میشود. این فکر درستی بود که باید وجاهت علمی باشد تا اثر بگذارد و اینکه کار به لحاظ چرخ دندههای بروکراتیک پیش نمیرود. یعنی در حوزۀ علم، سیستمهای بروکراتیک در نهایت قفل میکند. موسسین به درستی این توجه را داشتند. یعنی این توجه از ابتدا علی رغم اینکه موضوعاً به آن شکل شبیه است ولی فرم به مدل سیستماتیک شبیه نیست. بخاطر اهمیت شکل گیری همین بحث وجاهت علمی است که شورای بررسی در سمت تشکیل نمیشود یا از آن طرف نمیگویند چون اینجا شورای بررسی متون است پس تمام متون دانشگاهی هم همینجا بررسی شود.
اما به تدریج یک اتفاق دیگری میافتد و آن هم اینکه تقریباً ارزیابیها، به جای ارزیابی علمی به ارزیابی فرهنگی نزدیک میشود. یعنی کتب به لحاظ فرهنگی ارزیابی میشود و جنبههای ترجمه و ویراستاری و غیره مورد نظر نیست. در بخشهای اصلی وجه فرهنگی تا حدی غلبه دارد.
یعنی به جای اینکه متون با روش علمی اصلاح شوند، تنها ممیزی میشدند.
نه. نه مثل ممیزیهای کتابی که در ارشاد انجام میشود که مثلاً درباره یک کلمه یا جمله اظهار نظر میکنند. این نقد فرهنگی بیشتر ناظر به فضا و رویکرد کتابهای دانشگاهی است. در حقیقت کار به تشخیص گفتمان علمی-فرهنگی حاکم بر کتاب نزدیک میشود. فرهنگی به معنای نازل کلمه نمیگویم ولی به هر حال در آن دوره کار بیشتر به رویکرد فرهنگی شبیه است.
ارزیابی شما از دوره دوم تحول شورا چیست؟
دوره بعدی که میتوان گفت دوره دوم بررسی متون است، یک گردشی در آن اتفاق میافتد و رویکرد متفاوتی دنبال میشود. عنوان آن رویکرد این بود که گفتمان انتقادی را میخواهیم توسعه دهیم. برای اینکه میخواستند گفتمان انتقادی را توسعه دهند گفتند باید همه درگیر این فضا شوند. اتفاقی که در اینجا میافتد این است که مجله علمی –پژوهشی شکل دیگری پیدا میکند البته مجله علمی-پژوهشی قبلاً داشتیم. در واقع محور خروجیهای شورا از توصیهنامههای سابق به مقالات علمی-پژوهشی نقد کتاب تبدیل میشود. مقالاتی که با یک الگوی واحد و تقریباً به شکلی فرممحور کتابهای دانشگاهی را مورد ارزیابی قرار میدادند. این وضعیت تقریباً یک دهه پس از اهمیت پیدا کردن خارقالعاده مقالات علمی در سازمان ارتقای دانشگاهی در دهه ۸۰ است. در دوره دوم پژوهشنامه انتقادی به عنوان نشریه علمی شورای بررسی متون، ماهانه ۲۰ مقاله علمی پژوهشی چاپ میشده است یعنی شاید تنها ماهنامه علمی پژوهشی کشور بوده است. به عبارتی در اینجا سالانه تقریباً ۲۴۰ مقاله منتشر میشده است و از این جهت مورد توجه خیلی از اساتید علوم انسانی قرار میگیرد
همچنان رویکرد ناظر به متن کتاب بود؟
بله. ولی به جهت توسعه کمی مخاطبین و به قول خودشان توسعه گفتمان انتقادی، تقریباً به طور کلی از ایده اصیل شورای متون یعنی تحول علوم انسانی یا حتی تحول کتب درسی علوم انسانی هم عدول میکنند. و لیکن اتفاق مهمتر این است که به همین جهت سطح علمی هم پایین میآید. مقالات علمی پژوهشی ای را در این دوره مشاهده میکنیم که ایده خاصی ندارند و کتبی مورد نقد قرار می گیرند که ارزش علمی قابل توجهی ندارند و در واقع به همین علت است که دامنه فعالیت و نظم صوری آن به شکل فوق العاده ای ارتقا مییابد هرچند به صورت همزمان کیفیت کار کاهش یافته است.
آیا این مسئله درباره کتابهای درسی است؟
درباره کتاب درسی و بعضاً کتابهای عامهپسند. کتابهایی درسی و پراکنده که در دانشگاهها جزو کتاب درسی فرعی به شمار میرود، اینها را نقد میکنند در صورتیکه اصولاً ارزش نقد ندارد. به نظر من این دوره، دوره نزول شورای بررسی متون است چون کاری که میکنند معنای خاصی ندارد. فقط این فرآیندی است که به شدت و به سرعت انجام میشود.
در واقع مجلۀ نقدنامه محصول دوره سوم شورای بررسی متون علوم انسانی است.
دورهای که ما در آن قرار داریم را میشود تحت عنوان دوره سوم شورا بررسی کرد. ما وقتی به شورای بررسی آمدیم مهم ترین مسئله این بود از تاریخچه این نهاد ارزیابی داشته باشیم و ببینیم چه شده و چه گذشته است. مهمترین چیزی که به آن رسیدیم این بود که این الگوی جاری، به درستی کار نمیکند به عبارتی میشود گفت متوجه شدیم هدف اصلی شورا در این الگوی فعلی فعالیت تقریباً به طور کلی فراموش شده است.
ما این الگو را تغییر دادیم. چون این مجموعه اصلاً به آن میزانی که باید و شاید، کار نمیکرد. ولی در عین حال این موضع فعالیت عمومی نقادی کتاب را حفظ کردیم چون به نظر ما این موضع خیلی مهم است چون میخواهد به چیزی بپردازد که در سازوکارهای بروکراتیک ما اصولاً نادیده گرفته شده، که همان کتاب است. علوم انسانی نیازمند کتب اصیل یعنی کتب مرجع و موسس است. اگر بخواهیم این کتابها را تشبیه کنیم شبیه وضع آزمایشگاهها در علوم فنی و مهندسی است. خود متن مهم است؛ متن صرفاً گزارش علمی نیست. متن در وضع علم، موضوعیت دارد، گفتاری که آنجا تعریف میشود، ماجرایی که آنجا طرح میشود، نسبتی که بین حقایق مختلف پیدا میشود، حقیقتی که کشف میشود چیزی است که اینجا یعنی در متن وجود دارد. متن مرجع یا موسس محمل تحقق علم است نه صرفاً گزارش دهنده آن. البته کتاب موسس حتماً امری درخود نیست و نسبتی وثیق با بیرون دارد ولی خود متن در شکل گرفتن حقیقتی که توصیف میشود، موضوعیت دارد. لذا اینجا که توجه به حوزه کتاب و متون علوم انسانی است، نکته مهمی است و متوجه شدیم که دقیقاً همین نقطه میتواند خاستگاه ما در زمینه تحول باشد لذا مسئله بازخوانی کتاب برای ما خیلی مهم شد.
مبنایی که در دوره سوم به کار گرفتید این بوده است که بهواسطه پرداختن به کتاب گزارشی از وضع علم بدهید؟
بله. و البته بیش از آن اینکه از این طریق راهی برای تحول علم پیدا کنیم.
همین شماره اول را که نگاه میکنیم کتاب دکتر داوری است که مربوط به بیش از ۵۰ سال پیش است. چرا این کتاب را مورد توجه قرار دادید؟
همانطور که گفتم موضوع مورد توجه ما در درجه اول کتابهای مؤسس بوده است. تازه کتابهایی که در شمارههای آتی نقدنامه مورد توجه واقع شده بعضاً بسیار قدیمیتر از این کتاب است. بعلاوه در نقدنامه ویژگی کار ما این است که فقط کتابهای فارسی زبان و ایرانی را مورد توجه قرار نمیدهیم و ممکن است کتاب خارجی و اروپایی هم باشد. در واقع ما نمیخواهیم صرفاً وضع علوم انسانی در ایران را گزارش دهیم یا نقد کنیم شبیه کاری که روشنفکران معمولاً انجام میدهند؛ موضع ما وارد شدن در خود چرخه علم از دریچه بازخوانی متون اصلی است البته از منظری تازه و متوجه به مسائلی تازه. مسئله اینجاست ما اگر بخواهیم به علوم انسانی بپردازیم و آن را متحول کنیم، نیاز داریم به اینکه بدانیم علوم انسانی در چه موقعیتی است تا بخواهیم نقد کنیم، بتوانیم به آن بپردازیم و کار جدید روی آن کنیم.
با توجه به سوال شما مجبورم نکته ای را در این زمینه باز کنم؛ در واقع حرف اصلی این است که میگوییم وضع کتابهای مؤسس در علوم انسانی وضع آشکارگی حقیقت است یعنی در کتب موسس یک حقیقتی آشکار میشود و بعد به تدریج سه مرحله دیگر اتفاق میافتد تا علم تکمیل شود؛ ما باید علم در این چهار موقعیت اصیل بشناسیم و بتوانیم هریک را در محل خودش درک کنیم. مثلاً در کتابهای مؤسس، هنوز علم یا آن مکتب علمیای که بعداً آن کتاب به عنوان پایه گذار شناخته میشود شکل نگرفته است. هنوز علم به آن معنایی که درباره آن صحبت میکنیم شکل نگرفته است. حتی میتواند علم بوده باشد ولی این مکتب علمی جدید شکل نگرفته باشد. یک کتاب موسس، از یک حقیقتی به نحوی پرده برمیدارد یعنی حقیقتی را از وضعیت درهم و برهم جامعه، سیاست، اقتصاد و غیره آشکار میکند و نشان میدهد این همان چیزی است که بنیاد امر ظاهری را تشکیل میدهد، لذا وضع علم بر این مبنا یک وضع متافیزیکی است. یعنی باطنی را کشف میکند و آن را در ظاهر میگذارد یعنی امر باطنی را کشف میکند و وسط میآورد و میگوید تمام درهم و برهمهایی که شما آوردید ناشی از این امر باطنی بود که اکنون آشکار شده است.
روایتی از وضع سیاسی و اجتماعی نیست، درواقع روایتی از حالت هستیشناسی و تاریخی است.
بله. در واقع هستیشناسی آن عرصه است. مثلاً یک چیزی درباره وضع خاص نهاد دولت آشکار میکند که دولت را کسی تاکنون به این معنا درک نمیکرده، چیزی که میتواند موقعیت بسیاری از روابط سیاسی در جامعه را آشکار کند و امکانی برای تکوین آگاهانه دولت پیش رو قرار دهد. یا چیزی در نسبتی از روابط امر ذهنی و عینیت آشکار میشود که تا بحال بدین نحو آشکار نشده بوده و این همان چیزی است که ضرورت علم را آشکار میکند. مثلاً فرض کنید کانت یا صدرا چیزی را در نسبت با وضع هستیشناختی درک میکند یا فارابی یک نسبتی درک میکند که این نسبت تازه است و کسی چنین وضعی را ندارد و هکذا.
نظر شما :