گزارش طرح پژوهشی
سیاست به مثابه تربیت (بررسی شالودههای تربیتی فلسفه سیاسی کلاسیک)
رداختن به شالودههای تربیتی فلسفه سیاسی جدید به عنوان نیای اصلی علم سیاست آکادمیک، از مقدمات پرداختن به معضل وضعیت علم سیاست در ایران امروز است، زیرا بدون آن قادر نخواهیم بود تا مساله «موضوعیت» و «کاربرد» این علم در ایران را به درستی طرح کنیم. اما اگر فلسفهی سیاسی جدید اصولاً به عنوان پدیدهای در نفی فلسفهی سیاسی کلاسیک سر برآورد، آنگاه بدون بررسی شالودههای تربیتی فلسفه سیاسی کلاسیک که شاید به یک معنا نقیض شالودههای تربیتی فلسفه سیاسی جدید محسوب میشوند، کار این بررسی با اشکالی اساسی روبرو خواهد شد. ما برای فهم انتظاراتی که علم سیاست آکادمیک به تبع ابتنایاش بر فلسفه سیاسی جدید ایجاد کرده است، راهی نداریم تا اینکه ابتدا انتظارات اقناعی و تربیتیای را موضوع تحقیق خویش سازیم که فلسفه سیاسی کلاسیک از دانش سیاسی مطرح ساخت. بدین ترتیب بررسی شالودههای تربیتی اعاظم فلسفه سیاسی کلاسیک (یعنی افلاطون، کسنوفون و ارسطو) خود باید به عنوان مقدمهای برای ورود به بحث از شالودههای تربیتی فلسفهی سیاسی جدید مورد توجه قرار گیرد. به زعم ما فهم شالودههای تربیتی فلسفهی سیاسی کلاسیک موکول و منوط به فهم دیسیپلین فلسفهی سیاسی سقراطی است. اما فیلسوفان سیاسی سقراطی در بادی امر همواره با هم بر سر اصول آن توافق نداشتهاند. مهمترین اختلاف در این جا، اختلاف میان قرائت افلاطون و کسنوفون از فلسفهی سیاسی سقراطی و قرائت ارسطو از آن است. به نظر میرسد آغازکردن فهم فلسفهی سیاسی سقراطی از رهگذر کوشش برای فهم این اختلاف بنیادین، بهترین راه برای نزدیکشدن به هستهی واحدی است که دیسیپلین مزبور را تشکیل میدهد.
مقیمی مسالهی اصلی در این پژوهش را فهم غرض بنیادین فلسفهی سیاسی سقراطی از رهگذر بررسی نسبت میان دو تمهید مختلف از آن به عنوان دیسیپلینی ترتبیتی بیان کرده است. در واقع مساله این است که تفاوتهای این دو تمهید را چگونه میتوان در ذیل درک سقراطی از فلسفه سیاسی به عنوان مقدمهای برای تربیت فلسفی توضیح داد. نگاه سلبی افلاطونی-کسنوفونی به شیوهی زندگی سیاسی در مقابل شیوهی زندگی فلسفی، چگونه با رویکرد آشکارا ایجابی ارسطو به شیوهی زندگی سیاسی به عنوان محمل تحصیل سعادت از سوی انسان، قابلجمع است؟ وحدت سقراطی مندرج در این تمهیدات «متفاوت» و در برخی فرازها «علیالظاهر متعارض» را چگونه میتوان نشان داد؟ چنانچه فلسفه سیاسی سقراطی، مقدمهای تربیتی با دو جهتگیری معرفتی و سیاسی باشد، آنگاه به نظر میرسد که فلسفهی سیاسی افلاطون و کسنوفون از یک سو و ارسطو از سوی دیگر، هر کدام کوششی است برای تمهید این مقدمهی تربیتی به عنوان سرشت اصلی فلسفه سیاسی سقراطی. با این حال به نظر میرسد در عین وحدت غرض میان فیلسوفان سیاسی سقراطی، تمهید هر یک از آنها از این فلسفه سیاسی، تفاوتهایی اساسی با یکدیگر دارد. مهمترین این تفاوتها، تلقی سلبی افلاطونی-کسنوفونی از شیوه زندگی سیاسی در مقابل شیوهی زندگی فلسفی و تلقی ایجابی ارسطویی از شیوهی زندگی سیاسی به عنوان شیوهی «فی حد ذاته» مطلوب برای تحصیل سعادت است. به نظر میرسد «خوانش نزدیک» متون فیلسوفان مزبور پرده از «غرض» واحد آنها که نشاندادن محدودیتهای شیوه زندگی سیاسی برای نیل به سعادت است برمیدارد؛ با این حال ارسطو در صورتبندی خود از فلسفه سیاسی سقراطی، با نگاهی خوشبینانهتر و در عین حال پایبند به استقلال بالفعل امر عملی و سیاسی، میکوشد تا دایرهی شیوه زندگی فلسفی را به نحوی توسعه دهد که شیوهی زندگی سیاسی در بهترین رژیم مورد نظر او را نیز در بربگیرد. بنا بر فرض اصلی این پژوهش، فلسفه سیاسی سقراطی نزد افلاطون و کسنوفون ناظر بر دو جنبه است: 1. جنبه معرفتی (تربیت نفسهای مستعد فلسفه از طریق تعلیم دانش در باب طبیعت انسان به عنوان مجرایی به سوی دانش در باب کل)؛ 2. جنبه سیاسی سلبی (تربیت نفسهای جاهطلب سیاسی با دو هدف ماهیتاً سلبی: کوشش در جهت اِعراض آن نفسها از پیگیری شیوه زندگی سیاسی (در صورت وجود استعداد)، و کوشش در جهت نشاندن فضیلت اعتدال در نفس آنها برای پرهیز از ضدیت احتمالیشان با شیوه زندگی فلسفی). اما فلسفه سیاسی ارسطویی، علاوه بر جنبههای فوق بر جنبه سومی نیز تاکید میکند: 3. جنبه سیاسی ایجابی (تربیت مبتنی بر توسیع دامنه معنایی شیوه زندگی فلسفی به شکلی اگزوتریک، برای تاکید بر استلزامات تحقق رژیم کمالمطلوب ارسطویی).
نظر شما :