گزارش پیشنشست دوم همایش علمی «روشهای پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی: گذار از داده تا دانایی»
دومین نشست از سلسله نشست همایش علمی «روشهای پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی: گذار از داده تا دانایی» با ارائه دکتر هادی وکیلی و حسن باقریان، اول خردادماه 402 در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. مدیریت این نشست بر عهده دکتر فاطمه براتلو بود.
فازی نمایی در حکمت متعالیه: توجیه معرفت شناسانه روش دادهنگاری تلفیقی ملاصدرا
در ابتدای نشست دکتر وکیلی(دانشیار گروه فلسفه اسلامی و حکمت معاصر) با موضوع «فازی نمایی در حکمت متعالیه: توجیه معرفت شناسانه روش دادهنگاری تلفیقی ملاصدرا»: سخنرانی کرد و گفت: نشست امروز در دفاع از روش فازی در پژوهشهای علوم انسانی از نوع فلسفی و علوم قرآنی است و علّت اینکه چرا از منطق فازی در این زمینه استفاده خواهد شد، همینطور چه بهرهای از آن خواهیم برد؛ بحث خواهد شد. سریهای فازی، عملکرد عضویت، تفاوت بین فازی بودن و احتمالات، استتناجهای فازی و اینکه منطق فازی چه کاربردهایی دارد(به عبارتی چرا باید از این منطق استفاده کنیم)، صحبت میشود. اساساً منطق فازی یک بحث ریاضی است که توسط مرحوم پروفسور لطفیزاده در ریاضیات طرح شد. سریها (سریها بخش بزرگی از حسابان را تشکیل میدهند، به علاوه، سریها در گرایشهای ریاضیات از جمله ترکیبات را تشکیل میدهند؛ بهعلاوه، سریها در رشتههای بسیاری از ریاضیات از جمله ترکیبات استفاده میشوند. سریها کاربرد بسیاری در رشتههایی چون علوم رایانه، فیزیک و مالی دارند) اعدادی هستند که با آنها در ارتباط(کاری) هستیم، از جمله اعداد طبیعی(اعداد طبیعی یا اعداد صحیح مثبت، اعدادی هستند که از یک شروع میشود و تا بینهایت ادامه دارند). پروفسور لطفیزاده بین اعداد طبیعی اعداد بسیار ریزی را شناسایی میکند، مثلاً بین یک تا دو، بینهایت عدد وجود دارد، که این اعداد به یک یا به دو بسیار نزدیک هستند( این اعداد تا حدی به یک یا دو نزدیک هستند، عددی مثل 9/1با دور گردش تقریباً میتوان آن را دو تلقی گرد)، این اعداد را فازی و سری اعدادی که به این شکل هستند را سریهای فازی گویند. فازی اساساً به معنی پیچیدگی و بهنوعی ابهام و گنگ بودن مرتبط است، هر چند فازی با این مفاهیم مرتبط است ولی بهنوعی فازی با این مفاهیم نیز متفاوت است؛ فازی کوشش میکند تا نشان دهد مردم چگونه تفکر میکنند،
معنای کلمات و همچنین شیوههای تصمیمگیری و حس مشترک را مدلسازی کنند و اصول ریاضی فازی این است که به بازنمای دانش انسان بر اساس میزان عضویت در برابر اعداد کرسپ که میتوانند جهان را به مسائل دقیق و مشخص نزدیک کند و این چیزی است که فازی در برابر آن قد علم میکند. سریهای فازی به جای اینکه برخلاف منطق ارسطویی به تقسیم اعداد بهصورت این یا آن، سفید یا سیاه میاندیشد، بین این موارد قرار میگیرد(میاندیشد). برخی از ویژگیها بهخصوص ویژگیهای کیفی دارای خواص فازی هستند نه جزئی از سریهای فازی هستند نه جزئی از سریهای خشک و مشخص. آنچه مهّم است این است که فازی با عدم قطعیت یا با شباهت تفاوت دارد و با گنگ بودن و ابهام همراهی دارد و با آنها ارتباط برقرار میکندکه این مسائل محیط خاکستری را میپذیرند بهطور مثال یک بطری آب، وقتی با حساب احتمالات در مورد مسموم بودن آن مطالعه میکنیم اگر به ما بگویند 50 درصد احتمال دارد، آب مسموم باشد به این معنی که 50 درصد آب پاک و 50 درصد سمّی است؛ اگر بگوییم درجه عضویت فازی 50 درصد نسبت به مسموم بودن، به این معنی است که آب سمّی، به شکل فازی اگر آب مسموم باشد به این معنی است که آب نیمه سمّی است. بهگونهی که در حساب و احتمالات گفته میشود 50 درصد آب پاک و 50 درصد آب سمّی است، افرادی که براساس حساب و احتمالات بخواهند تصمیم بگیرند، عدّهی میترسند و از نوشیدن اجتناب میکنند و عدّهی که نمیترسند آب مینوشند و اگر پاک باشد مشکلی پیش نخواهد آمد و اگر مسموم باشد بیمار میشوند. امّا در حالت فازی، این آب را با درجه تعلّق به مسمویّت، مسموم میداند و کسی از این آب نمینوشد. این تفاوتی است که حساب و احتمالات و فازی در تصمیمگیری ایجاد میکند. در فازی با متغیرهای زبانی و به اصطلاح سورها و همینطور با مقادیر مواجه هستیم؛ مثالهایی در این زمینه مطرح میشود، باد کمی قدرتمند است، هوا کاملاً سرد است، قد تقریباً بلند است، وزن خیلی زیاد است، این تعابیر در زندگی روزمره بهکار میروند؛ مواردی مثل آب، هوا، قد و وزن متغیرهای زبانی محسوب میشوند و میتوانند جایگزینهایی را هم داشته باشند. در کنار باد، هوا، قد و وزن مفاهیم کیفی دیگری وجود دارد که میتوان آنها را بهصورت فازی نگاه کرد از جمله ایمان و کفر، خوب و بد و مفاهیمی از این قبیل در چارچوب متغیرهای زبانی قرارمیگیرند. در زبان روزمره از این تعابیر استفاده میشود، اگر اکنون از جمعی(متشکل از تعدادی زن و مرد)پرسیده شود چه کسانی مرد هستند، مردان دست خود را بالا میبرند و نه زنان و بالعکس؛ اگر پرسیده شود چه کسانی از حضور در جلسه راضی هستند شاید تعداد زیادی نتوانند دست خود را به راحتی بالا ببرند و مرددالحال بمانند آنها در وضعیت فازی بهسر میبرند. تعابیری مانند نیرومند، سرد، بلند، کوتاه، چاق و . . . این مفاهیم مقادیر زبانی هستند به عبارتی حاکی از مقدار هستند. استنتاج در منطق فازی یعنی درون دادهایی وجود دارد و میتوانیم برون دادهایی از آن استخراج کنیم. منطق تفکر فازی از اصول و قضایایی پیروی میکند، یکی از اصول تشکیکی(مدرج) بودن برخی از پدیدهها است مانند چاقی و لاغری، سلامت و مرض، حجاب و بدحجابی، پیری و جوانی و مفاهیمی از این قبیل که چالش برانگیز هستند. یکی از اصلهایی که تفکر فازی بر آن نهاده شده، تشکیکی(مدرج) بودن است؛ اصل دوم فاز جواز اجتماعی نقیضین(که در منطق ارسطویی رد شده است)؛ در منطق ارسطویی ضد و نقیض در یک مصداقی جمع میشوند و نه در یک مصداقی رفع میشوند(نه این باشد و نه آن باشد) در یک قضیه محال است. منطق فازی میگوید، دو نقیض میتواند در یک مصداق جمع شود؛ یعنی یک نفر میتواند هم چاق باشد و هم لاغر؛ فازی میگوید: بله. درجه تعلّق این فرد، در مجموعه چاقها درجه بیشتری از دیگری است، یعنی بهطور قطع، چاق نباشد یا لاغر نباشد(منظور از درجه تعلّق در فازی).
دکتر وکیلی تصریح کرد: اصل ناهمسازگاری، اصل پیوستگی و اصل همبستگی اصلهای دیگری در فازی هستند. خلاصه سه اصل(بعدی) عبارت است از، امور جهان چنان به هم پیوسته هستند که جدایی ممتاز کننده بین آنها وجود ندارد، پدیدههای جهان چنان در هم تنیده شدهاند که گویی برخی، برخی دیگر هستند(که این مطلب از فراکتال مندلبرو گرفته شده است) به عبارتی با فراکتال بودن جهان مواجه هستیم. اشیاء برخی از هم هستند؛ شبیه تعبیر بنیآدم اعضاء یکدیگرند، اجزاء این جهان در ارتباط، اتصال و پیوستگی با یکدیگر هستند. دو تعبیر جهان قطعی است به نفع فازی و جهان فازی است به نفع فازی، بررسی خواهد شد. در یک نگاه جهان یک امر قطعی جهت ارائه دارد؛ اینکه بنده بهطور حتم اکنون در نشست حاضر هستم و در منزل نیستم شما اطمینان داریدچون بنده را ملاحظه میکنید؛ یعنی این که حضّار محترم در حال مشاهده من هستند و یک فیلم مشاهده نمیکنند(که این یک امر قطعی است). بهطور کلّی جهان قطعی ما به نحو فازی قطعیّت دارد یعنی خیلی از امور قطعی جهان بهطور حتم به آن معنای مرزبندی دقیق، مشخص و معین ندارد، بلکه با درجات مشکک به مجموعههای مختلف تعلّق دارد. اِشکال معروفی که در مورد پارادکس دروغگویی کرِتی و پارادکس راستگویی کرِتی مطرح میشود (البته دروغگویی کرتی معروف) این است که اگر فازی جهان را تسخیر کرده، فازی بودن شامل حال خود جهان میشود یا خیر؟ پاسخ این است که: بله میشود؛ وقتی گفته میشود، جهان فازی است، یعنی به نحو فازی، فازی است.
وارد مبحث حکمت متعالیه(مکتب ملاصدرا است که بر پایه وجود و تمایز آن از ماهّیت استوار است. این مکتب از لحاظ روش شبیه مکتب اشراقی است یعنی به استدلال،کشف و شهود تواماً معتقد است، ولی از نظر اصول و از نظر استنتاجات متفاوت است) میشویم که چگونه با روش فازی، حکمت متعالیه قابل بررسی است و حتّی مبدع و مؤسس این حکمت به نحو فازی این متن را نوشته و به آن پرداخته است حتّی اگر در ناخودآگاه خویش به فازی اعتقاد نداشته و در قالب مفهوم دیگری به آن میاندیشد؛ با این تصور(تصور بنده بر این است)، اتفّاق دوم برای ملاصدرا رُخ دادهاست. حکمت متعالیه علم به اشیاء است، چنان که در نفس الامر هستند این تعریف از حکمت متعالیه، یک حس شناختی در آن نهفته است که انسانها میتوانند به واقعیت جهان دست پیدا کنند که یک رئالیسم شناختی در آن نهفته است که انسانها میتوانند، به واقعیت جهان دست یابند، فلیسوف مورد نظریک ایدئالیسم نیست بلکه یک رئالیسم باتجربه است و فیلسوف با تأمل و تفکرمیتواند به این واقع دست یابد. نکته دوم که در این تعریف نهفته است انعطافپذیری شناختی، که مرتبط با فازی است، فیلسوف بر اساس طاقتی که بشر دارد، نسبت به این علم انعطافپذیر است. انعطافپذیری ذهنی فیلسوف در سن 30 سالگی بیش از 20 سالگی خواهد بود، از این جهت فیلسوف اصطلاحاً فیلسوفتر(قویتر) نسبت به دوران جوانی خود میشود بهعبارتی در سیر تدریجی پیشرفت میکند؛ چون به انعطافشناختی بیشتری دستیافته است. نکته سوم، این شناخت مشکک(یعنی شکّ آورنده) یعنی دانا شدن به حکمت و امر واقع یک موضوع مرزبندی شده و ساده نیست؛ به عبارتی فیلسوفان مختلف نسبت به حکمت آگاهیهای متفاوت دارند. فیلسوفهای مختلف نسبت به حکمت متعالیه و این نوع از فلسفه آگاهیهای متفاوتتری دارند و سطح بالاتری از این آگاهی سطح پایینتر را واجد(دارا) است به همراه یک مرحله بالاترمراتب. به همین دلیل برخی از شاگردان ملاصدرا گفتهاند برخی از مبانی استاد را بهتر از خودش تحریر میکردهاند. در بعضی موارد ممکن است شخصی نسبت به مؤسس مکتب احاطه بیشتری داشته باشد، که نشان میدهد این احاطه تشکیکی میباشد. علوم پایه حکمت متعالیه، بر اساس چهار علم(کلام، عرفان، فلسفه افلاطون و فلسفه ارسطو) است؛ ملاصدرا دادههای علم کلام (چه اشعری و چه کلام شیعه) از فلسفههای پیشین خود برای حکمت متعالیه استفاده کرده است. دادههای علوم پایه به میزانی که پژوهشگر از علوم برخوردار میشود به همان میزان سطح و دانایی او نسبت به حکمت متعالیه متغیر میشود. ملاصدرا در این خصوص به یک طبقه تعلّق دارد، ممکن شخصی بعد از ملاصدرا، آثار او را مطالعه کند و میزان بهرهگیری او از یکی علوم بیشتر یا کمتر از ملاصدرا باشد و ممکن به درجات دیگری از مجموعه دانایان حکمت متعالیه تعلّق گیرد. روش دادهنگاری تلفیقی بیانگر این است که ملاصدرا از سه دسته داده استفاده کرده است که از کلام و فلسفه مشاء اشراقی آمدهاند، دسته اول، دادههایی مبتنی بر قوای عقلانی و دادههای برهانی هستند؛ دسته دوم دادههای قلبی، که برآمده از منبع معرفت قلب(مُکاشفات) است. دسته آخر، دادههای نقدی میباشند، ملاصدرا سعی میکند حکمت متعالیه را بر اساس نصوص دینی(قرآن و احادیث) استوار کند؛ بنابراین حکم متعالیه در میانه اینکه فلسفه است یا تعلّق باقی میماند. بسیاری فلسفه ملاصدرا را فلسفه به معنای مصطلح و ارسطویی نمیدانند؛ گفته میشود حکمت متعالیه هم فلسفهورزی و هم تعلّق ورزی است. فلسفه ملاصدرا تلفیقی از سه داده مطرح شدهاست؛ از اینرو ماهیّت حکمت متعالیه، فازی است؛ به عبارتی پژوهشگر باید بداند که در اینجا دیگر با فلسفه متعارف همانند فلسفه کانت، دکارت و هایدگر روبهرو نخواهد بود، حکمت متعالیه یک فراورده مشخص(حکمت متعالیه یک حکمت فرآیندی است) که در حال توسعه است. دوگانگیهایی در حکمت متعالیه وجود دارد که از طریق منطق فازی قابل فهم هستند. متن آثار ملاصدرا بسیار منشیانه(ساده) نوشته شده است، پژوهشگران ابتدا تصور میکنند برای خواندن کتب ملاصدرا اگر کمی با زبان عربی آشنا باشند برای آنها قابل درک خواهد بود، ولی وقتی شروع به مطالعه مینمایند، متوجه میشوند چقدر پیچیده و ثقیل است؛ بهگونهی پیچیده ساده است. پژوهشگری که حکمت متعالیه(بهعنوان یک دانش) را شروع به مطالعه میکند باید اطلاع داشته باشد که حکمت متعالیه سیر انفسی و آفاقی است، پژوهشگر باید مشغول کاوش باشد و به خود بپردازد و در دنیای آفاقی به پدیدههای جهان با دقت بنگرد و تفکر کند. تلفیقی از این موضوعات نیز نمود فازی دارد. آنچه که در این نشست مد نظر بود این است که حکمت متعالیه(بهعنوان یکی از سه فلسفه بزرگ اسلام )در مقایسه با دو فلسفه پیشین، فلسفه مشایی ابن سینا و فلسفه اشراقی سهروردی، حکمت متعالیه بیشترین امکان بازخوانی در پرتو منطق تفکر فازی را دارا است.
نقش تفکر فازی در فهم زبان قرآن
در ادامه نشست دکتر حسن باقریان(پژوهشگر حوزه مطالعات قرآنی) با موضوع «نقش تفکر فازی در فهم زبان قرآن» سخنانش را آغاز کرد و گفت: نشست حاضر در مورد بهرهگیری از روش فازی در فهم زبان قرآن است و بر چگونگی حل مباحث و چالشهای عمدهای که بهویژه در عصر حاضر در حوزه مباحث قرآنی وجود دارد با روش فازی متمرکز خواهد شد و نتایج زیر از آن قابل استخراج است:
الف: تفکر فازی تاکنون توسط اندیشمندان بدون اشاره ی تصریحی به آن در فهم زبان قرآن استفاده شده است.
ب: قرآن دارای فازی نمایی است و این موضوع را میتوان با استفاده از اصول و برخی مسائل که در حوزه فازی وجود دارد، کشف کرد.
ج: در فهم برخی از مفاهیم قرآنی میتوانیم از روش فازی برای مدلسازی و فهم منطقیتر استفاده کنیم.
د: روش فازی روشی مناسب برای حل تعارضات و چالشهای فکری حوزه مطالعات قرآنی است.
تفکر فازی
دکتر باقریان ادامه داد: تفکر فازی بر خلاف تفکر ارسطویی که از دقت بسیار بالایی برخوردار است، تفکری برای شرایط نادقیق و غیرشفاف است. شرایط نادقیق و غیرشفاف نه یک حالت استثناء که اتفاقاً مطابق نظر فازی پژوهان این شرایط در زندگی انسان به مراتب بیش از شرایط دقیق و شفاف است. با این بیان، انسان بیش از نگاه ارسطویی به نگاه فازی نیازمند است. فازی پژوهان معتقدند تفکر ارسطویی تفکری دقیق است و اساساً بیش از اندازه به دقّت اهمیّت داده است چون عرصه واقعیت در زندگی از چنان دقت بالایی برخوردار نیست. تفکر ارسطویی یک «الف» بسیار دقیق را در کنار یک «ب» کاملاً دقیق قرار خواهد داد و با دقّت بالا میگوید الف، ب است؛ این دقت البته بسیار خوب است ولی مشکل اینجا است که ما همیشه به «الف» و «ب» با دقتهایی که در منطق ارسطویی وجود دارد، دست نخواهیم یافت. این موجب میشود که در فهم هستی دچار چالش شویم. منطق فازی مدعی است که خلأ موجود در این چالشها را که کم هم نیستند پوشش داده و ضمن تأیید منطق ارسطویی، آن را بخشی از منطق و تفکر خود بداند. در اینجا جا دارد از استاد مبدع، بزرگوار و ایرانی الأصل و پرتلاش منطق فازی، پروفسور لطفیزاده یاد شود.
هنگامی که از فازی صحبت میشود با گزارهها و واژههای متعددی در ارتباط خواهیم بود، از جمله «مجموعههای فازی»، «منطق فازی»، «تفکر فازی»، «فازیشناسی» و «فازی نمایی پدیدهها» سر و کار خواهیم داشت؛ در این نشست از مفاهیم مذکور بحث خواهد شد ولی عمدتاً بحث حول تفکر فازی و فازیشناسی خواهد بود.
اصول و مسائل
وی شرح داد: «فازیشناسی» اصول و مسائلی دارد، مسئله اولی که با آن مواجه هستیم مسئله عدم انطباق(Mismatch Problem) است: فازیپژوهان معتقدند زبان علم یک زبان سیاه و سفید، دقیق و صفر و یک است (یا میخواهد باشد)؛ ولی واقعیّات هستی واقعیّاتی خاکستری، مات و بینابینی است؛ این عدم انطباق زبان و معنا باعث شده که زبان علم یا روشهایی که برای کشف حقیقت مورد استفاده قرار میگیرند برای توصیف هستی توانمند و کافی دانسته نشوند. روشهای فعلی ناشی از سیطره تفکر ارسطویی آنچنان نمیتوانند موجب کشف حقایق شوند. بین واقعیت علم و زبان علم در منطق فازی انطباق وجود ندارد و تضادی بین آنها برقرار است.
مسئله دوم، اصل ناهمسازگاری(Incompatibility) است. این مسئله که بهعنوان اصل اول فازیشناسی تئسط ولادیمیر دیمیتروف مطرح میشود، اشاره دارد به این که در تحلیل سیستمها هر چقدر با سیستم پیچدهتری مواجه باشیم توانایی ما در تحلیل آن سیستم کاهش پیدا میکند و در بیان تحلیل این سیستم از گزارههای دقیق نمیتوانیم استفاده کنیم؛ در حقیقت توان ما در بیان گزارههای دقیق بسیار کاسته میشود تا جایی که مجبور میشویم برای تحلیل سیستمهای پیچیده از گزارههای بینابینی، مات و نادقیق (به آن مفهوم که در فازی بهکار میرود) استفاده کنیم.
مورد بعدی اصل پیوستگی پویا (Dynamic Connectivity)است. مطابق با این اصل، تمام جهان هستی از اجزاء بسیار ریز(در حد میکرو و نانو و پایینتر) تا کهکشانها و نظام کیهانی همه و همه در ارتباطی پویا و پیوسته با هم هستند و مطالعه آنها بدون در نظر گرفتن این پیوستگی مطالعهای همراه با توفیق نخواهد بود. هیچ موجودی نمیتواند جز از طریق پیوندی پویا با دیگر موجودات به حیات خود ادامه دهد. پدیدههای جهان از ذرههای مادی تا سیاهچالههای غول آسا در شبکهای کاملاً تودرتو از روابط با یکدیگر ارتباط یافته و معنا میشوند.
مسئله چهارم، اصل فرکتالیتی(Fractality)، نوع تعمیم یافته هندسه اقلیدسی است. ماندلبروت دریافت که با هندسهی خطی، منظم و ساده اقلیدسی نمیتوانیم هندسه عالم را مدلسازی کنیم؛ از اینرو نیازمند هندسهای دیگر از نوع هندسه فرکتال هستیم. فرکتالها از اجزائی تشکیل شدهاند که خود، بهنوعی کلّ هستند، اگر جزئی از فرکتال را اخذ کنیم در هندسه وسیعتر میتوانیم خود کل را ببینیم نمونههای نمادین که نشانگر فرکتالیتی است را میتوان در شکل زیر مشاهده کرد.
در نمونه مربوط به مثلثهای تودرتو، هر جزئی به نسبتی کل و به نسبتی جزء هستند. هر مثلث در عین جزء بودن خودش یک کل است.
روش فازی در فهم زبان قرآن
طرح این مقدمه در موضوعات فازی به جهت ورود به مبحث اصلی در فهم زبان قرآنی الزامی است. پس از رنساس در مغرب زمین چالشهایی عمیق در فهم متون و گزارههای دینی مطرح شد. روشهای پوزیتیویستی به روش مرسوم در علم درآمد. اثباتگرایی یا ابطالگرایی ملاک معناداری گزارهها شد و طبعاً وقتی گزارههای متون دینی قابل اثبات و ابطال نبودند، بی معنا دانسته شدند.
عدهای دیگر نیز در مقام دفاع از دین، معناداری در متون دینی را با معنا داری در حوزه علم متفاوت گرفته و به تبیین آن پرداختند.
که این روند خود منجر به ایجاد چالشهایی نوین درحوزه معرفتبخشی گزارههای دینی گشت.
این چالشها نیز عمدتاً بر بستر تضادها و تناقضاتی که متون دینی با گزارههای علمی و پیشرفتهای علوم تجربی داشته و نیز گزارههای متناقض نمایی که در درون خود متن متون دینی پیدا میگشت؛ شکل میگرفت.
عمده این چالشها به این سؤال رجوع داشت که آیا گزارههای دینی گزارههای شناختاری و معرفتبخش هستند، یا خیر؟
امتداد این مباحث موجب میشد که دیدگاههای متعددی در این خصوص مطرح شود که اساساً زبان دین، زبان تمثیلی و نمادین است و یا اینکه زبانی کارکردگرا است؟
دکتر باقریان با ارائه مطالب فوق به بحث اصلی مطالب خود ورود و این پرسشها را مطرح کرد: اگر از منطق فازی استفاده کنیم، چگونه میتوانیم متن قرآن را بفهمیم و در چالش شناختاری و غیر معرفت بخش بودن قرآن را چگونه میتوانیم توضیح دهیم؟
وی توضیح داد: در خصوص مسئله عدم انطباق بحث شد که واقعیت عالم و زبان علم منطبق نبوده و بنابر تفکر فازی، زبان مرسوم و ارسطویی علم توانایی لازم برای بیان حقیقت هستی ندارد. مسئله عدم انطباق توجیهی برای فازینمایی زبان قرآن است. در این زمینه نمونههای ارائه میشود:
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ.
و اگر این کار را انجام ندادید (که هرگز نمی توانید انجام دهید) بنابراین از آتشی که هیزمش مردم و سنگهایند، بپرهیزید؛ آتشی که برای کافران آماده شده است.
در زبان مرسوم و آنچه که از آتش در ذهن هر شخص وجود دارد آتش دارای حرارت و شعله(جهنده) است؛ این معنای زبانی است امّا قرآن از آتشی سخن میگوید که به غیر موارد بیان شده ویژگیهای دیگری را نیز دارد. در آیه اشاره شده به کسانی که معتقدند قرآن مبتنی بر وحی نیست اشاره دارد، بروید و نمونهای از قرآن بیاورید و اگر نمیتوانید(که قطعاً نمیتوانید) بپرهیزید از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگ هستند. در قاموس ذهنی مسلمانان، آتشی را که میشناسند آتشزنه یا هیزمی به اسم انسان و سنگ ندارد. پس قرآن از چه حقیقتی بهنام آتش سخن میآورد که هیزم یا آتش زنه آن که مفسرین هر دو آن را بهکار میبرند، انسانها و سنگ باشند. پس قرآن از چه حقیقتی سخن میآورد؟ یا در آیهای دیگر:
إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا
بی تردید کسانی که اموال یتیمان را به ستم میخورند، فقط در شکمهای خود آتش میخورند، و بهزودی در آتش فروزان درآیند.
در متن وحیانی قرآن، آتش ویژگی دیگری دارد. کسانی که حقّ یتیم را با ظلم میستانند، در حال خوردن آتش هستند. آتش که خوردنی نیست پس آتشی که شناخته شده با آتشی که قرآن از آن سخن میگوید اگر چه همان است ولی همان نیست؛
اگر به نحو فازی و با استفاده از روش منطق فازی به این گزاره بنگریم، میتوانیم چنین نتیجه بگیریم که آتش قرآن اگر چه آتش است ولی آتش نیست. آتش است به درجاتی و آتش نیست با درجاتی. یعنی زبان و واقعیت بر هم منطبق نیستند. در قرآن مسئله عدم انطباق که تفاوت واقعیّت و زبان بیان آن است وجود دارد و مسئله عدم انطباق فازی نمایی زبان قرآن را پدیدار مینماید.
دکتر باقریان تأکید کرد: اصل ناهمسازگاری(Incompatibility) همانطور که بیان شد در اصل ناهمسازگاری سخن از این است که هر چه با سیستم پیچیدهتری مواجه شویم توانمندی در تحلیل سیستم بهشدّت به نحو دقیق کاهش مییابد و باید از گزارههای نادقیق، مات و بینابینی فازی استفاده شود. در حوزه مطالعات قرآنی هر چقدر که پیش میرویم پیچیدگیها بیشتر میشود. نمونههای از پیچیدگیهای(در فهم زبان قرآن) مذکور عبارتند از: متعدد و توبرتو بودن عناصر مؤثر در فهم زبان قرآن؛ پیچیدگیهایی که در عصر کنونی در مباحث تاریخی و مباحث علوم دیگر اتفاق افتاده تأثیری بر تحلیل زبان قرآن خواهد داشت و برای هر انسان فهم قرآن را پیچیدهتر کردهاست. در حقیقت پیشرفت علوم و تأثیرات ناشی از آن باعث پیچیده تر شدن فهم زبان قرآن شده است.
موضوعاتی نظیر وحی و نزول قرآن از مسائلی هستند که گسترش و پیچدگی بسیار دارند.
همچنین مؤلفههای دیگری مانند تأثیر علومی که به نحو اجتناب ناپذیر در مباحث دینپژوهی و به تبع آن فهم متون دینی مدخلیت دارند مانند فلسفه، عرفان و حتّی علوم تجربی. اینکه دانشمندان فلسفه و یا عرفا چه نگاهی به آیات قرآن دارند
همچنین تعابیری نظیر نظم غیر خطی، ابهام علّی قرآن را بهعنوان یک "کل" و فهم قرآن را بهعنوان یک سیستم پیچیده معرفی میکند.
این پیچیدگیها در مقام فهم متن قرآن انسان را به سمت استفاده از گزارههای فازی رهنمون خواهد کرد.
سومین اصل، اصل پیوستگی(پویا) است؛ در این حوزه دانشمندان ممطالعات قرآنی در برخی موارد به نحو ناخودآگاهی در فهم مفاهیم و تفسیر گزارههای آن از منطق فازی استفادهکردهاند؛ مانند قرآن پژوه ژاپنی توشیهیکو ایزوتسو (زبانشناس، فیلسوف و قرآنپژوه ژاپنی؛ او برای نخستین بار قرآن کریم را از زبان عربی به ژاپنی ترجمه کرد) در معناشناسی خود از روش میدانهای معناشناسی استفاده کرد. در اصل پیوستگی(پویا)، عناصرهستی را در یک شبکه بهم پیوسته مینگریم و تحلیل آنها را در این شبکه بهصورت کلی مورد توجه قرار میگرفت. این سبک از نگاه که آثار متعددی از آن منتشر شدهاست، مفاهیم قرآن را اساساً بهعنوان یک مفهوم مستقل و جداگانه ابتدا بهصورت یک هسته مرکزی واژگان مرتبط و معنای مترادفها و متضادها و یک شبکه توبرتو از معناشناسی ایجاد میکنند و با استفاده از این روش، معنایی به نحو فازی بدست میآورند؛ در این روش به این سوالات پاسخ داده میشود که معنا در ابتدا و قبل از نزول قرآن به چه صورت بوده، در تحولات نزول قرآن چه اتفاقاتی افتاده و در منظومه آیات قرآن چه معنایی یافته است. معناشناسی در این صورت، نه به نحو ایستا، بلکه به شکل پویا متصل به شبکه معنایی سایر واژگان است.
برابر اصل فرکتالیتی، هستی از اجزاء خود متشابه تشکیل شدهاست. این هندسه در هستی میتواند مبنایی برای فهم برخی ایات قرآن قرار گیرد. بهعنوان مثال آیه شریف سوره مائده:
مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ
این آیه میگوید که ما اینگونه بر بنیاسرائیل حکم کردیم اگر کسی، شخص دیگری را با ظلم به قتل برساند، تو گویی تمام مردم را کشتهاست.
کسی که انسانی را حیات بخشد، مثل آن است که تمام انسانها را نجات دادهاست.
قرار گرفتن یک انسان در برابر همه انسانها بهصورت برابر در بین مفسرین معرکه آراء است، بسیاری از مفسرین این را به سمت صنایع ادبی سوق دادهاند، آن معتقدند که قرآن تلاش میکند تا با این تکنیک ادبی از اهمیّت موضوع سخن بگوید و از آن بار سنگینی که قتل انسان دارد با استفاده از این تکنیک ادبی مطرح میکند. این مفسرین ناخواسته قرآن را به سمت غیرشناختاری بودن سوق میدهند و میگویند عبارات اینگونه تفسیر نمیشوند و قرآن معرفت بخش در اینجا سخن نمیگوید بلکه کارکردی سخن میگوید و از این عبارات استفاده میکند تا انسان را با اهمیّت موضوع قتل و احیاء جان انسانها رهنمود کند.
در مدل فرکتال، اهمیّت موضوع را به نحو شناختاری توجیه میکند؛ کلمه نفس، همان مدل فرکتالی است که در آیه مذکور به آن اشاره شدهاست، اگر نفسی را از روی زمین با ظلم به قتل برسانیم او یک نفس جزئی است امّا هستی یک نفس بزرگی است و اگر انسان جسارت قتل یک نفس را به خود داشته باشد طبعاً در مدلی فرکتال گویی یک نفس کلان را به قتل رسانده است.
در پایان، با بررسی منطق فازی به نتایجی خواهیم رسید که در حوزه مطالعات زبان قرآن و در سطح کلان دین پژوهی بسیار راهگشا میتواند باشد:
1- تعدیل آراء و نظریات در منظومه فهم زبان قرآن
2-پیونددهی آراء متقابل. مثلاً موضوعی مطرح میشود با این عنوان که زبان قرآن حیرتافزا یا فیصله بخش انسان است؟ زبان قرآن میتواند (حرف) خودرا به پایان برساند یا انسان را در ابهامی برای حرکت قرار میدهد، صاحب نظرانی به یک سمت حیرت افزایی و صاحب نظرانی به سمت فیصله بخشی متمایل شده اند؛ ولی منطق فازی ضمن فیصله بخش دانستن فهم زبان قرآن، برای آن حیرتافزایی قائل است. که انسان را دچار ثبات و ایستایی نکند و این حرکت مستمراً برای فهم معرفت زبان قرآن ادامه پیدا کند
یا همچنین عرفی و فراعرفی سؤالی است که طرح میشود، آیا زبان قرآن متناسب با زبان عرفی مردم حجاز است؟ یا زبانی فراعرفی و بینالمللی است، که همه میتوانند به آن مراجعه کنند؛ هر دو استدلالهایی دارند، امّا تفکر فازی به نحو آشتیجویانهای این دوگروه را در کنار هم قرار میدهد و به نحو فازی، زبان قرآن را هم عرفی و هم فراعرفی میداند. همچنین زبان قرآن معرفتبخش است یا کارکردگرا؟ در این مورد نیز منطق فازی میگوید به درجاتی معرفتبخش و به درجاتی کارکردگرا است./پایان
نظر شما :