دکتر جمشیدی: جایگاه امر اجتماعی در تاریخ‌نگاری جنگ ایران و عراق برای مطالعه دقیق تاریخ فرهنگی ضرورت دارد

۰۲ مهر ۱۴۰۱ | ۱۱:۰۱ کد : ۲۲۸۳۰ اخبار همایش
تعداد بازدید:۳۹۳

نشست آشنایی با مسائل و موضوعات تاریخ فرهنگی با حضور دکتر علی رجبلو و دکتر محمدامیر احمدزاده و خانم فرانک جمشیدی برگزار شد.

سخنران بعدی خانم فرانک جمشیدی پژوهشگر مطالعات جنگ در حوزه هنری بودند . مساله و موضوع سخنرانی ایشان جایگاه امر اجتماعی در تاریخ‌نگاری جنگ ایران و عراق بود. خانم جمشیدی اظهار داشت: به نظر من، ظهور و بروز تاریخ فرهنگی بیانگر یک رخداد فرهنگی است؛ رخدادی که در عرصه‌ی تبیین‌های نظری با بازشدن پای سنت‌های ساختارگرا و پساساختارگرا به وقوع پیوست و به موجب آن، ارتباط به مهمترین مسئله‌ی فرهنگ تبدیل شد و از آن پس، تقریباً جملگی تحلیل‌های فرهنگی معطوف شدند به اینکه روشن کنند انسان‌ها در جماعت‌های فرهنگی متفاوت و متعدد، از چه الگوهای نظام‌مند و با کدام رمزگان‌های فرهنگی درباره‌ی پدیده‌ها می‌اندیشند یا درباه‌شان سخن می‌گویند و این الگوها چگونه حدود تفکر و اندیشه و خودفهمی آنها را تعیین می‌کنند. بنابراین، ناگفته پیداست که مقوله‌ای به نام «ارتباط» نقش محوری پیدا کند و به ضرورتی انکارناپذیر بدل شود، چندانکه مورخان هم تمایل پیدا کنند تجربه‌هاشان و روش‌ها و نظریه‌‌های حوزه‌ی تاریخ را با علوم دیگر تلفیق کنند تا بتوانند با اصحاب سایر علوم گفت‌وگو کنند.

 بدیهی است حاصل این گفت‌وگو و درهم‌آمیزی، تاریخ‌نگاری را از حالت سنتی‌اش ـ که تاریخ خطی و مستمر درباره‌ی مواضع عینی یک واقعه است ـ جدا و به شکلی از تاریخ‌نگاری نزدیک کند که در آن، مسئله‌ی اصلی تاریخ‌نگار این است که واقعه چگونه به امر اجتماعی در میان جماعت‌های فرهنگی تبدیل شده و دارای چه نوع بازنمایی‌های فکری است.

منطقاً حاصل کار تاریخ‌نگاری که به دنبال پاسخ چنین پرسشی می‌رود، یک پژوهش تاریخی است، نه تاریخ به معنای سنتی‌اش، به این دلیل که آنچه برای یک تاریخ‌نگار فرهنگی موضوعیت دارد، بازنمایی‌های فکری واقعه یا تجلی واقعه در فرهنگ زیسته‌ی مردم است (و  این‌ همان بزنگاهی است که پای فرهنگ عامه را به تاریخ فرهنگی باز می‌کند و فراتر از این، جایگاه آن را بسیار پررنگ می‌نماید).  این جایگاه پررنگ یا برجسته ناشی از  پرسش عمیق تاریخ‌نگار فرهنگی است؛ مبنی بر اینکه واقعه پس از وقوع چگونه در کالبد مفاهیم و نشانه‌ها و ایده‌ها و نمادها ـ که هر کدام به بخشی از قلمرو زندگی اجتماعی همبسته و مرتبط‌اند ـ به حیات خود ادامه می‌دهد و این تداوم، امکان خلق چگونه جهانی از واقعه را فراهم می‌آورد و کنشگران احتمالاً آن جهان را چگونه فهم می‌کنند. پس میدان‌یافتن امکان‌ها (به جای قطعیت‌ها) در تاریخ فرهنگی و افق‌های جدیدی که در پی فکرکردن و نگاشتن درباره‌ی امکان‌ها، فراروی مطالعات بینارشته‌ای باز می‌شود، محصول نهایی را از سطح متعارفی که از تاریخ‌نگاری انتظار می‌رود؛ یعنی شرح اینکه واقعه یا حادثه یا رویداد چه بوده و چگونه به وقوع پیوسته و چرا، فراتر می‌بَرَد.

پس از این مقدمه، می‌روم سراغ طرح این پرسش که چرا در سال 1390 پیشنهاد تهیه و تدوین مجموعه مقالات یا برگزاری نشست‌های گفت‌وگویی در خصوص ضرورت‌های اعتنا و اقبال به رویکرد تاریخ فرهنگی به جنگ ایران و عراق و دستاوردهای احتمالی این رویکرد را به دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه‌ی هنری دادم.

به نظر من، ما نیازمند تأملی درباره‌ی واقعه‌ی جنگ هشت‌ساله هستیم که متکی بر مسئله یا مسئله‌ها باشد؛ یعنی تأملی که بتواند گفتمان تاریخ این واقعه را به امری پرابلماتیک یا مسئله‌مندشده تبدیل کند. چرا؟ چون امر پرابلماتیک، ما را وامی‌دارد که به هنگام صحبت‌کردن درباره‌ی این واقعه یا اندیشیدن به آن، تابع یک صورت‌بندی نظری باشیم. به این منظور، چه آن موقع که کتاب دیدگاه را کار می‌کردم، چه این زمان، از خودم می‌پرسیدم و می‌پرسم که اکنون مسئله‌ی تاریخ‌نگاری جنگ هشت‌ساله چیست و دانش تاریخ‌نگاری جنگ، پشت پرداختن به تاریخ این واقعه، می‌خواهد به کدام مسئله پاسخ دهد؟

برای صورت‌بندی نظری از گفتمان تاریخ‌نگاری جنگ در ایران امروز بدیهی است که باید فلش پرسش را روی امر اجتماعی بگذاریم و بپرسیم امر اجتماعی یا اجتماعات فرهنگی در فضای امروز ایران چه جایگاهی در تاریخ‌نگاری واقعه‌ی جنگ هشت‌ساله دارد؟‌ پاسخی که برای این پرسش دارم، ناظر بر گزاره‌‌ای نظری است که نه فقط من، بلکه بسیاری بر آن اجماع دارند، مبنی بر حاشیه‌مانی یا به حاشیه رانده‌شدگی امر اجتماعی و فرهنگی در گفتمان تاریخ‌نگاری جنگ در ایران امروز در نتیجه‌ی چیرگی امر سیاسی در این گفتمان.

و اما آنچه به گزاره‌ی نظری فوق می‌افزایم این است که فراخوان عمومی به نفع مشارکت طیف‌های متفاوت جامعه در امر خاطره‌گویی/ نویسی از واقعه‌ی جنگ هشت‌ساله ـ که به پیدایی و رشد اَشکال تازه‌ای از تولید گفتارهای تاریخی درباره‌ی جنگ منجر شده ـ حداقل در بادی امر، وانمودن آن است که امر اجتماعی به‌تدریج جایگاهی شایسته در گفتمان تاریخ این واقعه پیدا می‌کند. اما اینکه آیا انبوهی و انباشتگی خیره‌کننده‌ این خاطرات، به‌عنوان پاره‌گفتارهای گفتمان اجتماعی و فرهنگی تاریخ جنگ را می‌توان به معنای چیرگی امر اجتماعی بر امر سیاسی تلقی کرد و آیا این رشد بی‌وقفه‌ی تولید خاطرات، سرانجام منجر خواهد شد به اینکه امر اجتماعی جایگاه روشنی در گفتمان تاریخ‌نگاری جنگ به دست آورد، اگر نگویم دور یا بعید به نظر می‌رسد، راه دشواری در پیش خواهد داشت. حتی قضاوت در باب اینکه آیا آن انبوهی خاطرات مربوط به این واقعه را می‌توان به پای رسمیت‌یافتگی تاریخ فرهنگی جنگ هشت‌ساله (در مقابل تاریخ‌نگاری رسمی این واقعه) گذاشت یا، دست‌کم، چنین انگاشت که گفتمان تاریخ فرهنگی به‌تدریج در حال ظهور و بروز است، قضاوتی دشوار است.

استدلال درباب اینکه چرا ادعا می‌کنم دست‌یابی امر اجتماعی به جایگاهی موردقبول در گفتمان تاریخ‌نگاری جنگ هشت‌ساله، راهی دشوار در پیش‌رو دارد، متکی به قبول مرحله به مرحله‌ی گزاره‌های زیر است:

ـ اگر بپذیریم تاریخ‌نگاری جنگ یک گفتمان است،  به حَسَسب اینکه شیوه‌ای از سخن‌گفتن درباره‌ی جنگ و بازنمایی جهان جنگ است که در عین بازنمایی، آن را برمی‌سازد،

ـ اگر بپذیریم این گفتمان مانند هر گفتمان دیگری به‌ناگزیر با قدرت و اخلاق و ایدئولوژی به‌شدت درهم‌آمیخته و درهم‌تنیده است،

پس می‌توانیم نتیجه بگیریم که:

اولاً، گفتمان تاریخ‌نگاری جنگ یک بازنمایی واقع‌گرا از واقعیت آنچه رخ داده و گذشته است، نیست بلکه این گفتمان هم مانند هر گفتمان دیگر، دانشی است که معطوف به هدف/ اهدافی روشن است.

تانیاً، وقتی ما نگاه مسئله‌مندانه به دانش تاریخ‌نگاری جنگ در ایران داشته باشیم، می‌توانیم این پرسش جدی را طرح کنیم که  دالّ مرکزی این دانش در هر برهه چیست؛ یعنی آن امر سامان‌دهنده و معنابخش به تمامیت گفتمان تاریخ‌نگاری جنگ چیست؟

ایده‌ی نظری من این است که امر سیاسی، دالّ مرکزی تاریخ‌نگاری جنگ در ایران، از ابتدای نگارش تاریخ این واقعه تا کنون بوده است. آنچه ادعای استیلای امر سیاسی در تاریخ‌نگاری جنگ را اثبات می‌کند، یک احصای دقیق از حاشیه‌شده‌ها یا به حاشیه رانده‌شده‌ها و نقاط سکوت در آثاری است که به نوعی معرّف تاریخ‌نگاری حنگ در ایر‌ان‌اند. باید از خود بپرسیم صدای کدام اقلیت‌های مذهبی و دینی، کدام جناح‌های فکری، کدام گرایش‌های سیاسی در تاریخ‌نگاری یادشده خاموش است و کدام قسمت از قسمت‌های متعدد تاریخ این واقعه درباره‌اش همچنان سخنی گفته نمی‌شود و جزو نقاط ممنوعه است و، سؤال مهمتر: آنچه در این تاریخ صدادار شده، مجبور به قبول یا پذیرش چه قالب‌هایی، مأمور ترویج کدام الگوها، مشروط و منوط به کدام شروط برای صدادارشدن بوده است؟

به نظر من، آنچه امر سیاسی در قالب تاریخ‌نگاری جنگ هشت‌ساله و نیز در قالب خاطرات (به‌مثابه گفتارهای تاریخی درباره‌ی جنگ یا پاره‌گفتارهای گفتمان اجتماعی و فرهنگی تاریخ جنگ)، سوژه‌‌های صدادارشده را به آن مجبور یا مأمور یا مشروط و منوط کرده و می‌کند، تبعیت از پروژه‌ی اسلامی‌سازی واقعه‌ی جنگ است. با این ملاحظه، سوژه‌‌هایی که امر سیاسی به آنها در قالب فراخوانی گسترده برای خاطره‌گویی/ نویسی از واقعه‌ی جنگ صدا بخشیده، به نوعی مأمور بازخوانی این واقعه می‌شوند، منتها مشروط و منوط به اینکه از چارچوب گفتمان اسلامی‌سازی واقعه فراتر نروند و این‌گونه است که  مفهومی به نام «جهادگر مسلمان»، به‌عنوان سوژه‌ای فراجنسیتی ـ فراملیتی ـ فرامرزی از دل پاره‌گفتارهای گفتمان اجتماعی و فرهنگی تاریخ جنگ بیرون می‌آید؛ مفهومی که خاطرات بیش از همه مسئول بازتولید مکرر آن‌اند.

این پژوهشگر مطالعات جنگ افزود: شاید در نگاهی خوش‌بینانه بتوان افزایش تعداد سوژه‌هایی که از تاریخ واقعه‌ی جنگ هشت‌ساله سخن می‌گویند، دلیلی دانست بر اینکه بررسی امر اجتماعی در دستورکار تاریخی به نام «تاریخ فرهنگی جنگ» قرار گرفته است.

شاید بتوان فزونی‌گرفتن طرح‌هایی که به مطالعه در باب امور جزئی و خُرد و سوژه‌های فرودست در تاریخ این واقعه می‌پردازند و به روایت‌هایی معطوف می‌شوند که تا حداقل یک‌دهه‌ی پیش بی‌اهمیت تلقی می‌شدند، ولی اکنون به‌عنوان دانش‌هایی واجد ارزش تحلیلی و تاریخی در نظر می‌آیند، چنین انگاشت که تاریخ فرهنگی این واقعه در حال پاگیری و قوت‌گیری است.

شاید کاربرد اصطلاحاتی چون «تاریخ انسانی جنگ» ـ که برخی از متولیان ادبیات جنگ، خاطرات را زمینه‌ساز نگارش این نوع تاریخ واقعه می‌دانند ـ موجب تقویت این فرضیه ‌شود که امروز بررسی بازنمودهای فکری واقعه‌ی جنگ در میان اجتماعات فرهنگی، جایگاهی شایسته در گفتمان تاریخ ایران پیدا کرده و محل اقبال و اعتناست.

اینکه چرا مدام قید «شاید» را به‌کار  می‌برم، از آن‌زوست که مراکز متولی تاریخ‌نگاری جنگ، هنوز چندان علاقه و اشتیاقی به تقویت بن‌مایه‌های نظری و روشی تاریخ فرهنگی نشان نمی‌دهند و بنابراین، بحث‌های نظری در این خصوص بسیار کم‌جان و رمق است (نمی‌خواهم بگویم مهجور و کم‌اقبال). پس طبعاً آثاری چون کتاب دیدگاه نیز دیده نمی‌شوند؛ یعنی میدان برای به‌دیدآمدن پیدا نمی‌کنند. با این توضیح، آنچه در عمل مشاهده کنیم، مبنی بر انجام و اجرای پروژه‌هایی که از آنها بویی از اعتنا به تاریخ فرهنگی جنگ به مشام می‌رسد یا در دستورکار قرار گرفتن اقداماتی که نشانه‌‌های امیدوارکننده‌ای از قد عَلَم‌کردن تاریخ فرهنگی در مقابل تاریخ‌نگاری رسمی جنگ را نوید می‌دهند، بیشتر اقداماتی فردی، خودجوش و خودانگیخته وذوقی، و ناپایدار  و کم‌دامنه و ضعیف به‌لحاظ رعایت اصول و مبانی نظری و روشی‌اند تا اقداماتی سازمانی و برنامه‌ریزی‌شده و هدفمند و بلندمدت و قوی از حیث پشتوانه‌های علمی قدرتمند و به‌روز.

بنا به استدلال فوق، انتشار آثاری چون کتاب دیدگاه در زمره‌ی آثار اعتنابرانگیز در حوزه‌ی آثار ادبی و تاریخی جنگ قرار نمی‌گیرد و احدی از متولیان و پایکاران و مسئولان این حوزه، از پتانسیل‌های روش‌شناختی این رویکرد به نفع تقویت مطالعات تاریخی و ادبی و میان‌رشته‌ای جنگ پرسشی نمی‌کند و این بی‌اعتنایی، به نظر من، مؤثرترین حربه برای بیرون‌گذاری کسی یا ایده‌ای متفاوت از متن گفتمان رسمی و غالب و به حاشیه‌رانی اوست.

وی افزود: با وجود آنکه ظاهراً مقرر است روایت‌ها درباره‌ی تاریخ واقعه‌ی جنگ هشت‌ساله از دستورالعمل تاریخ جنگ دفاع مقدسی تخطی نکنند، نشانه‌‌هایی از تعامل امر اجتماعی و امر سیاسی در تاریخ‌نگاری جنگ می‌توان یافت که گزاف نیست اگر از آن، به «قد برافراشتن تدریجی تاریخ فرهنگی در مقابل تاریخ‌نگاری رسمی این واقعه» یاد کنیم ـ گرچه تا رسمیت‌یافتگی «آن یک» در مقابل «این یک»، راه درازی باید پیموده شود. برخی از آن نشانه‌ها عبارت‌اند از:

ـ بازگشت به روش‌های محلی و به‌کارگیری محققان بومی برای تولید گفتارهای تاریخی جنگ؛ روش‌هایی که فوکو از آنها به «دانش‌های سلب صلاحیت‌شده» یاد می‌کند به معنای دانش‌هایی که چون دانش مسلط آنها را نادیده می‌گیرد، نمی‌توانند مشروعیتی کسب کنند و از این‌رو، کمتر شرح و بسط می‌یابند.

ـ توسعه‌ی حیطه‌های موضوعی پژوهش در حوزه‌ی گفتمان تاریخ جنگ که خواه‌ناخواه امکان توسعه‌ی ابعاد دانش در این حوزه را نیز فراهم می‌آورد و اجازه می‌دهد حوزه‌های کمتر شناخته‌شده به دید بیایند و در دستورکار تحقیقات قرار گیرند.

ـ و ... .

به‌یقین احصای دقیق دلایلی که موجب طرح رویکرد تاریخ فرهنگی به جنگ در برخی مراکز و نهادهای علمی و پژوهشی و، در نتیجه، شکل‌گیری و قوت‌گیری سنت تاریخ فرهنگی جنگ شده، نیازمند مطالعات بیشتر و تحلیل‌های عمیق‌تر است، اما  می‌توان برخی دلایل را به‌اجمال و در قالب گزاره‌هایی قابل رد یا تأیید به شرح ذیل به اشتراک گذاشت:

ـ رنگ‌باختگی تقریبی شعار نگارش تاریخ جامع جنگ؛ تاریخی که مقرر بوده و هست ابدی و تغییرناپذیر باشد. این شعار که روزگاری برخاسته از دغدغه‌ی تحریف تاریخی جنگ بوده و نیز قائل‌بودن به اینکه فقط یک روایت اصیل و معتبر از جنگ وجود دارد، امروز شاهد آن‌ایم که به تدریج جای خود را به تاریخ بازنمودهای فکری واقعه در ذهن و زبان و ضمیر اجتماعات فرهنگی می‌دهد.

ـ آشکارشدن محدودیت‌هایی که به‌لحاظ ساختاری فراروی تحقق تام و تمام آرمان‌های انقلاب و جنگ قرار داشته و دارد و این آشکارشدگی، رنگ‌باختگی برخی از مهمترین آن آرمان‌ها، فروریختن پاره‌ای از نظم‌ها و قدرت‌های اسطوره‌ای و اسطوره‌های نظم و قدرت، و ترک‌خوردن بخش چشمگیری از آنچه را که به‌عنوان «روایت‌های اصیل جنگ» شناخته می‌شد، در پی داشته است.

ـ و، مهمتر از دو دلیل فوق، ظهور و بروز آهسته اما پیوسته‌ی نوعی چرخش فکری در ذهنیت ایرانیان که به موجب آن،  منطق دگرگونی اجتماعی جای‌گزین ثبات اجتماعی شده  و در ساختار فهم تاریخی ما از وقایع بزرگی چون جنگ تغییرات اساسی پدید آورده است.

فایل صوتی نشست


نظر شما :