گزارش نشست تخصصی «رویکرد فکری ـ فلسفی دکتر کریم مجتهدی به تدریس فلسفه»

به همت پژوهشکده فلسفه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، بهمناسبت اولین سال درگذشت مرحوم دکتر کریم مجتهدی، نشستی تخصصی با عنوان «رویکرد فکری ـ فلسفی مرحوم دکتر کریم مجتهدی در تدریس فلسفه» در روز سیزدهم بهمن ماه 1403 با حضور برخی شاگردان ایشان و اساتید حوزه فلسفه، برگزار شد.
در ابتدای این نشست، پس از پخش کلیپی درمورد مرحوم مجتهدی، سیدمصطفی شهرآئینی، رئیس پژوهشکده فلسفه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و دبیر علمی این نشست، ضمن خوشامدگویی به حضار، به ذکر نکاتی درمورد مرحوم دکتر کریم مجتهدی پرداخت و سپس از سخنرانان دعوت کرد که مطالب خود را ارائه دهند.
حسین کلباسی اشتری (استاد گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی) اولین سخنران نشست بود که پیرامون موضوع (حیث تعلیماتی «تاریخ فلسفه» به نزد استاد دکتر کریم مجتهدی) مطالب زیر را ارائه داد:
یک سال از فقدان چهرهای ماندگار از جمع استادان طراز نخست فلسفه در ایران میگذرد؛ آنکه متعلق به نسلی از پایهگذاران آموزش فلسفه در آموزشگاهها، مدارس جدید و دانشگاههای کشور، بویژه در گروه فلسفه دانشگاه تهران بود و اکنون استادان فلسفه، چه آنها که در مجلس درس و بحث او حاضر بودند و چه آنها که نبودند، هم از نوشتهها و تحقیقات وی در فلسفه و ادبیات و فرهنگ و هم از نحوه سلوک علمی و عملیاش بهره میبرند. گواه بر این سخن، آثار متعدد اوست در معرفی و تحلیل نحلههای گوناگون فلسفه در غرب که همچنان به عنوان منبعی معتبر ـ و بعضاً بیبدیل ـ محل رجوع مطالعات دانشجویان و حتی استادان قرار گرفته و میگیرد. فهرست آثار استاد مجتهدی نشان میدهد که اغلب نوشتههای وی ناظر به تاریخ فلسفه در قرون وسطی و عصر جدید است که این خود از دغدغه خاص مؤلف نسبت به تاریخ و به نحو خاص «تاریخ فلسفه» حکایت میکند. در این مجال به سه ملاحظه در چرایی این امر اکتفا میکنیم:
1. شاید امروزه هیچیک از اصحاب فلسفه ـ بجز شماری از تحصلی مسلکان، آنهم از سنخ قرن نوزدهمی آن ـ در اهمیت تاریخ فلسفه، بویژه در فهم نسبتها و مناسبتهای دخیل در ساحت اندیشگی تردید نداشته باشد. «تاریخ» برای «فلسفه» جنبه عارضی و تفننی نداشته و ندارد و پیوست آن به واژه «فلسفه» نزد اهل فن به منظور تجمیع و تراکم دادهها نیست، تا آنجا که بدرستی گفتهاند «تاریخ فلسفه عبارت است از روح فلسفه». بیراه نیست وجه مشترک اکثر منابع و مصادر فلسفی، حتی آن منابعی که در جانب غیر قارهای یا با غلبه نوعی صبغه سنت تحلیلی نگاشته میشود، چنین است که هم از تمهید تاریخی ـ به معنای عام آن ـ و مهمتر از آن، از رهیافت و نگاه تاریخی ـ به معنای خاص آن ـ برخوردار اند. بدین حیث است که استاد مجتهدی نه تنها گسست در تاریخ را ناممکن میبیند، بلکه تقطیعِ گذشته و اکنون و آینده در فلسفه را به مثابه تقطیع اعتباری در یک کلّ و در نتیجه، ادوار متعارف تاریخی را اجزاء یک کلّ میشناسد و مینویسد:
... برخلاف نظر تحصّلی مسلکان، کلّ آن(=تاریخ) واحد است و آن جنبه که ظاهراًً سپری شده تلقی میشود، به صورت بالقوه در اعماق ذهن انسان و فرهنگ او باقی میماند و با امکانات آتی او ارتباط نزدیک پیدا میکند. ذهن با ارجاع به گذشته است که در واقع همیشه امکانات آتی خود را جستجو میکند و بدون این ارجاع ... ذهن نه فقط عمق بیدا نمیکند ... بلکه هر نوع نظر از ذهن سلب میشود ... (فلسفه در قرون وسطی، 1375، مقدمه)
التفات استاد مجتهدی به مقوله «فلسفه تاریخ» نیز مؤید این دریافت او از اهمیت و مقام تاریخی فلسفه است و اینکه فهم تاریخی هم آنگاه به موقعیت اصیل خود دست مییابد که به نگاه فلسفی مجهز شود.
2. در این جهت است که استاد مجتهدی نسبت به معرفی بخشی از تاریخ فلسفه ـ قرون وسطی ـ که حتی در نظر پارهای از اصحاب علم، گویی جنبه ثانوی و فرعی و اصطلاحاً درجه دو دارد، اهتمام ورزید و بر لزوم التفات جدّی آموزگاران و استادان به وجه تعلیماتی این امر تاکید نمود. در نگاه وی، اکنون در پرتو پژوهشهای کسانی چون «اتین ژیلسون» روشن شده است که اتّصاف این دوره به تحجّر و تاریکی صِرف، معادل محروم شدن از آگاهی نسبت به چگونگی تطوّرات سنت یونانی و یونانی مآبی از یکسو و نسبت به زمینه ها و خاستگاههای ظهور عصر تجدید حیات فرهنگی و دوره جدید از سوی دیگر است:
... فلسفه در قرون وسطی، جزء لاینفک تاریخ فلسفه و حتی نفس فلسفه است و بدون آن نه درباره فلسفه در عصر باستان و نه درباره فلسفه در عصر جدید و معاصر حکم دقیق و درستی نمیتوان صادر کرد ... با حذف قرون وسطی، نمیتوان رابطه افکار جدید را با افکار رایج در عصر باستان فهمید و حتی نمیتوان در واقع نفس این افکار را به درستی ارزیابی کرد ... با اطمینان میتوان گفت که اجزاء اصلی متشکله فکر جدید نه الزاماً بالقوه، بلکه حتی کاملاً بالفعل در قرون وسطی وجود داشته است و جدا سازی آن از عصر جدید تا حدودی جنبه قراردادی دارد.(همان)
3. به اقتضای همین درک و دریافت است که استاد مجتهدیِ تعلیم دیده در دانشگاه سوربن، بخشی از حیات علمی و آثار قلمی خویش را به معرفی زوایایی از سنت فلسفی عالم اسلام و بویژه اندیشههای شهابالدین سهروردی اختصاص داد، آنهم از این حیث که وی را نماینده درخشان حکمت ایرانی در پیوند با فلسفه یونانی میدید، گو اینکه به فراخور مقام و مجال، همواره به مطالعه و تأمل در آراء دیگر نمایندگان بزرگ این سنت یعنی ابنسینا و ملاصدرا نیز شائق بود.
در تلفیق ملاحظات فوق است که باید گفت سهم و دِین بزرگ استاد مجتهدی در تعلیمات فلسفه دانشگاهی در ایران معاصر و در التفات به وجه و رهیافت تاریخی، اگر نه بی بدیل، دست کم تردید ناپذیر است.
محمدرضا بهشتی (دانشیار فلسفه دانشگاه تهران) سخنان خود را پیرامون (نسبت میان فلسفه و تاریخ فلسفه در روش تدریس دکتر مجتهدی) چنین بیان کرد:
همه ما میدانیم که اهتمام مرحوم مجتهدی به تاریخ فلسفه است. بنده مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد را با ایشان گذراندم. در کلاس درس، ایشان نه لزوماً فلسفه، بلکه بخش قابل ملاحظهای از ساعت درس را به بیان پس زمینههای تاریخی و فرهنگی میپرداختند.
شاید آن زمان دلیل کار ایشان را نمیدانستم اما از زمانی که خودم معلم شدم دریافتم که این رویآوری ایشان به پسزمینههای تاریخی به جا و با تشخیص درستی بوده است. علاقمندی ایشان به دوره قرون وسطی برای من بسیار جالب بود زیرا تحولات سدههای 13و14 بسیار مهم است. مثلاً وقتی درمورد کانت صحبت میکنیم و دانشجو با فضای روشنگری آشنا نیست و یا درباره یونان، قرون وسطی، و... صحبت میکنیم میبینیم که باید به این وجه از مسئله پرداخت که پسزمینهها را شناسایی و بازگو کنیم.
یکی از ویژگیهای بارز مرحوم دکتر مجتهدی، توجه درست به فرد، نظم، جدیت و برانگیختگی جدیت دانشجویان حتی گاهی با لحنی گزنده بود که شاید بسا اگر همان لحن گزنده نبود اثرگذاری آن مطالب کمتر میشد. وجود ایشان در شکلدهی آموزش فلسفه در دانشگاه تهران بسیار مؤثر بود.
ما زمانی را باید به این موضوع اختصاص دهیم که درمورد نسبت بین فلسفه و تاریخ فلسفه اندیشه کنیم و بپرسیم اساساً چرا کسی که به سراغ فلسفه و به سراغ آشنا شدن با حیطه فلسفه و حوزه و قلمرو فلسفه میرود، چرا به تاریخ فلسفه روی میآورد؟ آیا این به چه قصد و هدفی چنین رویآوری میتواند صورت پذیرد؟ آیا نسبتی با خود فلسفه و با چیستی فلسفه و با ذات فلسفه دارد یا نه؟ باید مجالی دهیم تا اشخاصی متفاوت از زوایای مختلف، به همین موضوع بپردازند.
آیا این همه تمرکز بر تاریخ فلسفه و در قیاس با آن به نسبت طرح کمتر موضوعات فلسفی و قلمرو فلسفی کار درستی است یا خیر؟
تا چه اندازه تجربههای خودمان میتواند به عنوان یک رویداد تجربه شده در عرصههای آموزشی تألیفی مطرح شود؟
شاید بد نباشد دوستان یک آموزش فلسفهی پایه، داشته باشند. کلاس کارشناسی ارشد تشکیل شده و دانشجویان مستقیم با آثار و سخن افراد آشنا میشوند که این خود نیز نحوهای از مواجهه میباشد اما وقتی نگاه میکنیم، میبینیم که چقدر خوب بود که فکر میشد که آیا اشخاص دیگری هم در این عرصه اندیشیدهاند و به چه چیزی اندیشیدهاند. این تلاش دیگران برای راهیابی و پاسخیابی چیز کمارزشی نیست. خلأ آن کاملاً پیدا بود و آشنایی نسبی با تاریخ فلسفه کاملاً نیاز بود.
این پرسش که چرا وقتی وارد قلمرو فلسفه میشویم، تاریخ فلسفه برای ما نیاز است؟ قیاس کنیم تاریخ فلسفه را با علوم؛ شاید در علوم آشنایی با تاریخ علوم برای عالم، بخصوص عالم تجربی، ضرورتی نداشته باشد مثلاً یک عالم شیمی، فیزیک و... آیا لزوماً باید با تاریخ آن علوم آشنا باشد؟
در علوم با سطح بحث علمی روبهرو هستیم. آیا دانش فلسفه، دانشی است که این دستاوردها بر هم سوار میشوند؟ سطح بحث علمی که الان مطرح شده این است که ما باید اول خودمان را به این سطح برسانیم و بعد در مسیر آن سطح حرکت کنیم. اگر در سطح علمی که الان ما هستیم کسی سراغ گذشته برود خیلی موجه به نظر نمیرسد. آیا در فلسفه هم اینچنین است؟
آیا در دانش فلسفه مانند دانش سایر علوم، دستاوردها همافزاینده هستند یا به عبارتی دیگر بر هم سوار میشوند؟ آیا با یک مسیری چون تابع خطی به هم پیوسته روبهرو هستیم که در حال حرکت از گذشته به سوی حال و شاید آینده است و اولاً اینجور اتصال و پیوستگی و سوار شدن روی هم هست و یا در اندیشه فلسفه با مسیری رو به جلو و «پیشرونده» یا مسیر تکاملی روبهرو هستیم؟
سیدحمید طالبزاده(استاد فلسفه دانشگاه تهران) مطالب خود را با موضوع (مجتهدی به منزلهی آموزگار) چنین شرح داد:
میدانیم که گروه فلسفه دانشگاه تهران نخستین گروه تخصصیای بود که در سطح یک رشته دانشگاهی در حوزه فلسفه شکل گرفت، گروهی که پایهگذار آن مرحوم استاد یحیی مهدوی بود و به واسطه روش و منش و فهم راستین ایشان از دانشگاه و فلسفه دانشگاهی اساتید مبرزی از حوزه علمیه و اساتیدی که تحصیلات فلسفی در دانشگاههای اروپا داشتند گرد هم آمدند و یکی از آن اساتید دکتر کریم مجتهدی بود.
مجتهدی به نیکی دریافته بود که فلسفه نسبتی تنگاتنگ با فرهنگ و تربیت (پایدیا) دارد. فلسفه روح فرهنگ است، فلسفه هوایی است که هنر و ادبیات و دانش و آموزش و پرورش در آن تنفس و رشد میکند، او به فلسفه به چشم مباحثی انتزاعی و صرفاً مدرسی نمینگریست و میگفت:
هر چند فلسفه را نمیتوان از مظاهر اولیه فرهنگ انسان دانست،باید آن را به نحوی نشانی از صلابت و استحکام فرهنگی به حساب آورد. یعنی در واقع فلسفه عاملی است که سر تحرک و پویایی فرهنگ را در اختیار دارد و عنداللزوم اعتبار آن را حفظ و تضمین میکند، بدون فلسفه، فرهنگ مبدل به تعدادی از فعالیتهای متداول انطباقی میشود... شاید فلسفه را بتوان صورتی از جهش روحی انسان دانست که سعی دارد مظاهر مختلف فرهنگی را جمع بندی و ارزیابی کند. (فلسفه در دوره تجدید حیات فرهنگی غرب، مقدمه ص 1و2)
میتوان گفت مجتهدی در اصل، پیوسته به نسبت فلسفه و فرهنگ میاندیشید و جایگاه سترگ و انضمامی فلسفه را در تربیت فرد و جامعه شناخته بود و به شناساندن این جایگاه سعی بلیغ داشت.
یکی از اهداف فلسفه به ناچار رسیدن به نوعی جامعیت است... منظور این که در عین حالی که فلسفه به جامعیت متکی است گویی آن را بتمامه در اختیار ندارد و در قبال آن همیشه جستجوگر است. (همان، ص4)
چنین رویکردی به فلسفه مجالی برای نگاه سلبی به فلسفه باقی نمیگذاشت. رویکرد ایجابی او به فلسفه و شناخت منزلت فلسفه در رونق و بالندگی فرهنگ دست ردی بود به مفهوم ساختگی و مخرب «غربزدگی» و نگرش نیست انگارانه به فلسفه، هرچند بیاعتنایی او به چنین نگرشی که رفته رفته بیشتر عمومیت مییافت او را از مزایای شهرت اجتماعی و تأثیر در بینشهای رایج فکری و حتی سیاسی روزگارش محروم کرد، اما او با اعتماد به نفس و فهم درست از موقعیت خویش در سمت یک استاد و محقق در فلسفه به دور از هیاهو و یا شاید بیاعتنا به انتقاداتی که او را نشانه میرفت به فعالیت خویش در این قلمرو ادامه میداد. او به فراست دریافته بود که بذر آموزش و پژوهش فلسفه مدرن و دانشگاهی درخاکی مستعد و حاصلخیز میروید و نشو و نما میکند، هیچ نهالی در شورهزار رشد نمیکند. او در جنب آموزش و پژوهش رسمی فلسفه لازم میدید زمینه رشد این نهال نو پا نیز فراهم شود و به عبارت دیگر فرهنگ مناسب و ملازم با تحصیل دانشگاهی فلسفه نیز همراه و همزمان با آن پدید آید. به نظر میرسد با این مقدمه بهتر بتوانیم فرایند حضور فرهیخته و سازنده مجتهدی را در فلسفه دانشگاهی (آکادمیا) شناسایی کنیم. جا دارد مؤلفههایی چند در شکلگیری این فرایند را به اختصار از نظر بگذرانیم.
1ـ نسبت گرفتن ایشان با فلسفه سقراطوار بود. عبارتی که به تواتر در توصیف خویش به زبان میآورد این بود که من یک دانشجوی فلسفه بیش نیستم، این توصیف از سر تعارف و یا ابراز فروتنی نبود و جنبه روانشناختی و شخصی نداشت بلکه هم اشاره به حقیقت فلسفه یعنی حب دانایی داشت و هم تعلیمی بود برای همه متعاطیان فلسفه. دانشجو چند ویژگی دارد:
الف: مدرک ندارد پس خود را فارغالتحصیل و در نقطه پایان آموختن نمیداند.
ب: از پرسیدن و یاد گرفتن ابایی ندارد و آن را کسر شأن خویش نمیپندارد.
ج: به جهل بسیط اصرار دارد و نمیگذارد اسیر جهل مرکب شود و میداند دامنه نادانیاش بیکران است.
د: پیوسته در جد و جهد برای دانایی و در جستجوی بیپایان است.
مجتهدی میگفت باید دانشجو باشیم و دانشجو بمانیم،چرا فلسفه میآموزیم تا مصمم باشیم تا آخر عمر پژوهشگر و جوینده باقی بمانیم. در نظر او استاد، یک دانشجوی کهنهکار بود.
2ـ جستجوگر دانایی فضیلتی اخلاقی دارد و آن شرافت و نجابت و صداقت است. ادب درس و پژوهش بدون ادب نفس به نتیجه مطلوب نمیرسد. فلسفه نظر و عمل را به هم پیوند میدهد. مجتهدی خود نمونهای بارز از این فضیلت بود. او نجابت و شرافت و صداقت را به منزله ادب نفس با جدیت و خستگیناپذیری و استمرار در مطالعه و تحقیق که گاهی با تندخلقی و ترشرویی بروزمیکرد آمیخته بود.
3ـ به نظر مجتهدی نهال اندیشه مدرن در دانشگاه بی آنکه نسبتی با سنت تفکر این مرز و بوم پیدا کند رشد لازم و موزون را کسب نمیکند. ایشان به برکت انس با اندیشههای هانری کربن به سنت تفکر فلسفی ایرانی التفات ویژهای یافت و بر آن بود که توجه به این سنت را در کانون فلسفه دانشگاهی بگنجاند، شگفت این بود که بدبینی کربن به فلسفه مدرن و روی آوری بیچون و چرا همراه با مجذوبیت او به فلسفه اسلامی نتوانست تعادل فکری مجتهدی را بر هم زند، بلکه او همچنان در تعلیم و تثبیت فلسفه مدرن گامی استوار داشت و اهتمام به سنت تفکر فلسفه اسلامی را نقادانه میپسندید، او در تقابل با سویههای نظرورزی سلبی در باب فلسفه غرب، از مواجهه سنت با فلسفه غرب سخن میگفت، او به پویایی سنت میاندیشید و نه جمود و تصلب و ستایش از سر شیفتگی و یا نفی و بیاعتبار دانستن آن. او در عباراتی درخشان میگوید:
نفی قضاوت دیگری بدون شناخت آن و رد نظر غیر، بدون تحلیل دقیق آن نه فقط دردی را دوا نمیکند بلکه میتواند در ضمن، دلالت بر نوعی عناد و انانیت نیز داشته باشد که خود صورت دیگری از عدم اعتماد به نفس است و ضعف روحی و ترس از ناشناخته را برملا میکند و بدون اینکه حیات سنت فکری را تضمین نماید، امکان رشد را از آن سلب مینماید و فرهنگ کلی را در انزوا و رکود نگه میدارد. کسی که از ترس طوفان وارد دریا نمیشود در همان ساحل، وضع مغروق را پیدا میکند و ره به جایی نمیبرد. یک فکر یا یک نحله فلسفی اصیل، شیء نیست که به عینه در حفظ و حراست آن کوشیده شود و یا در تنسوخ خانهای قرار گیرد تا از دسترس دیگران مصون بماند. اگر با فکر نتوان خطر کرد و با مسائل ـ از هر نوع که باشد ـ روبرو شد و با افکار دیگر به محاوره و مبادله پرداخت چگونه میتوان از حیات و معنای فکر سخن به میان آورد. آیا در غیر اینصورت هر نوع فکر، محدود و مقید به حروف الفبایی که آن را تشکیل میدهند نمیشود و فقط وسیلهای برای فضلفروشی و تفاخر عده معدودی نمیگردد؟ (مقدمهای بر المشاعر ملاصدرا، هانری کربن، پیشگفتار مترجم ص 1)
استاد مجتهدی یادآور میشود که حیات و تداوم یک فرهنگ و سنت فکری در گرو خطر کردن آن است. فیلسوف کسی نیست که مسائل فلسفی را احصاء و سپس آنها را در کتب و رسائل خویش مطرح و حل و فصل کند. کتاب فلسفه، حل المسائل نیست. فلسفه شهامت مواجه شدن و خطرپذیری است، فلسفه باید با اندیشههای دیگر روبهرو شود و در فهم آنها تعمق کند و خود را در آینه آنها بنگرد و ارزیابی کند، فلسفه مدرن در این چالش است که ریشه میدواند و سنت تفکر در این رویارویی و خطرپذیری است که زنده و پویا میشود. حیات سنت فکری را گفتگوی مستمر آن با اندیشه مدرن ضمانت میکند.
بنابراین میتوان گفت سبک فلسفی استاد مجتهدی به اختصار دارای مؤلفههای زیر است:
الف ـ نسبت ژرف فلسفه با فرهنگ و این که اگر فلسفه نباشد فرهنگ انسانی و جنبههای گوناگون آن دستخوش تباهی میشود.
ب ـ رشد نهال فلسفه غرب در دانشگاه در زمین سنت تفکر و فرهنگ این مرز و بوم میسر است.
ج ـ تثبیت و گسترش فلسفه دانشگاهی در گرو جستجوگری مستمر توأم با جدیت و بر حسب فضیلت شرافت و نجابت و صداقت خواهد بود.
بر پایه مؤلفههای یاد شده ابعاد گوناگون تحقیقات و دراسات فلسفی و فرهنگی ایشان شکل گرفت و توسعه یافت که به برخی از آنها اشاره میشود.
1ـ اهتمام به تاریخ فرهنگ ایران و جهان و گزارشها و تحلیلهای ارزندهای که میتواند زمینه و زمانه بروز اندیشهها را روشن کند.
2ـ اقدام به تألیف نخستین متون فلسفی دانشگاهی و فراروی از مرحله ترجمه. ایشان پس از سالها مطالعه و تحقیق حاصل تأملات خویش را درباره فیلسوفان عرضه میداشت که هم میتوانست متن درسی باشد و هم میتوانست راه را برای تحقیقات گستردهتر و عمیقتر آینده هموار کند. دامنه این تأملات و نوشتهها شامل تمام تاریخ فلسفه از یونان باستان تا فلسفه معاصر میشود. او میخواست نشان دهد ما به غیر از ترجمه وظیفه داریم فلسفه غرب را بفهمیم و آن را به بیان خویش عرضه کنیم.
3ـ اهمیت دادن به پاسداری از زبان فارسی، بطوری که همگان را از به کار بردن واژههای زبانهای خارجی در گفتار و نوشتار منع میکرد و هر جا لغزشی میدید به صراحت تذکر میداد.
اگر چه پارهای از معادلهایی که برمیگزید مانند درونذات برای سوژه، برون ذات برای اُبژه، جدید و تجدد برای مدرن و مدرنیته و عینیت برای ابژکتیویته و مانند آن چندان وافی به مقصود نبود اما نشان میداد که تا چه اندازه به حفظ حریم زبان فارسی به عنوان بستر جریان فرهنگ بومی وفادار بود. ناگفته نماند که تأکید ایشان به پرهیز از واژههای بیگانه از سر تعصب به زبان فارسی و یا گرایش به سَرهنویسی نبود، بلکه از شلختگی در گفتار و نوشتار برحذر میداشت. او به خوبی میدانست که زبان و فرهنگ لاینفکاند و کلمات بار حمل معانی و افکار را به دوش میکشند. سهلانگاری و بیپروایی در بهکارگیری نابجا از واژههای فرنگی میتواند گویای سهلانگاری در اندیشه باشد.
4ـ نظم و سختگیری در آموزش و ارتباط میان استاد و دانشجو یکی از خصلتهای مشهور او بود.
او سختگیر بود تا نشان دهد کار فکری و علمی بدون فضایی منضبط و خالی از تشریفات و تعارفات عرفی ممکن نیست. دانشجو باید قبل از استاد سر کلاس حاضر شود و استاد نیز باید سر وقت درس و بحث منظم و منسجم خود را برگزار کند و دانشجو باید حریم استاد را محترم شمارد. اندیشه فلسفی در جهان مدرن با جدیت و سختکوشی بدین پایه از بزرگی رسیده است و برای اینکه بتوانیم با آن آشنا شویم و روح آن را لمس کنیم به فضای آموزشی مناسب با آن نیاز داریم.
5ـ استاد مجتهدی به تاریخ و ادبیات به منزله مؤلفههای قوام فرهنگ و فلسفه میپرداخت تا جایی که حتی در گروه زبانهای خارجی، رسماً ادبیات فرانسه تدریس میکرد، او نه تنها به ادبیات فرانسه تسلطی مثال زدنی داشت بلکه در زمینه هنرهای زیبا و ادبیات داستانی و رمان و بویژه هنر تئاتر صاحبنظر بود، او حتی در فن کشاورزی نیز دستی بر آتش داشت. این همه ابعادی از دانش و شخصیت او بود که دانشجویان ایشان نیز به ندرت از آنها مطلع میشدند چرا که او خود هیچوقت آنها را ابراز نمیکرد.
استاد بزرگوار و فرزانه ما روانشاد دکتر کریم مجتهدی به راستی از رسالتی که بر عهده گرفته بود، آگاه بود. او با فروتنی و به دور از ادعا و خودستایی در ضمن فرایندی تدریجی، طولانی و مستمر، همچون باغبانی مجرب و دانشوری صاحب سبک، عمر شریف و پر برکت خویش را در کار کاشت بذر فلسفه دانشگاهی در ایران و پایش و رشد آن صرف کرد. او نقشی بزرگ ایفا کرد و اثری ماندگار بر جا نهاد، در یک کلام مجتهدی همچون آموزگار، بیتردید در شاخ و برگ و ثمرات نهالی که پرورد، یعنی در روش و منش نسلهای بعد از خویش حضوری آشکار و پنهان خواهد داشت.
عبدالرزاق حسامی فر (استاد فلسفه دانشگاه بین المللی امام خمینی) چهارمین سخنران این نشست بود که مباحث خود را پیرامون (پرتوی از یک خورشید تابان) چنین بیان کرد:
مردان بزرگ در طول تاریخ کم نبوده و نیستند و هیچ یک بیزحمت و تلاش به بزرگی نرسیدهاند، اما مردان بزرگ و بزرگوار اندک اند و یکی از این بزرگ مردان بزرگوار روانشاد حضرت استاد دکتر کریم مجتهدی استاد سابق گروه فلسفه دانشگاه تهران بود که عمر پربار خود را مصروف علماندوزی و تربیت دانشجویانی کرد که خود اکنون در کسوت استادی در دانشگاه یا معلمی در مدارس به جامعه علمی کشور خدمت میکنند. فضائل استاد را میتوان به دو بخش علمی و رفتاری تقسیم کرد و در هر یک الگوهای عملی مناسبی برای رهروان طریق حقیقت و معرفت یافت.
یکی از فضائل علمی استاد، اهتمام تام و جهد بلیغ ایشان در انجام فعالیتهای پژوهشی بود چنانکه تقریباً تمام وقت خود را صرف پژوهش و تدریس میکرد و هرگز تمایل و رغبتی به انجام امور غیر علمی نشان نمیداد. ایشان تا زمانی که استاد رسمی دانشگاه بود و دروس متعددی را تدریس میکرد کمتر، و پس از بازنشستگی بیشتر، مجال یافت حاصل پژوهشهای خود را در قالب کتابهایی پربار و ماندگار برای نسلهای بعد به ارمغان بگذارد. جدیّت در کار علمی چنان درکار استاد برجسته بود که نه در کلاسهای درس و نه در دیدارهای عمومی تمایلی به پرداختن به مسائل غیر علمی نشان نمیدادند و همواره از دانشجویان خود میخواستند که فقط اهداف علمی را دنبال کنند و وقت خود را به بطالت نگذرانند. اصرار استاد بر این امر به حدی بود که وقتی دانشجویی در تکلیف پژوهشی خود، خارج از موضوع بحث، مسألهای را مطرح میکرد و فیالمثل از مقام علمی استاد تجلیل میکرد با خط کشیدن روی آن بخش از مقاله، ناخشنودی خود را از این کار نشان می داد.
یکی دیگر از فضائل استاد تواضع علمی ایشان بود. وی در طرح مباحث فلسفی وقتی نظر شخصی خود را ابراز میکرد، آن را در حد یک امکان مطرح میکرد و کلمه شاید را تکیه کلام خود قرار داده بود. جلوه دیگر تواضع علمی ایشان این بود که همواره خود را نه یک فیلسوف بلکه یک معلم فلسفه معرفی میکرد. سه مرکز مهمی که در آنها فعالیتهای علمی استاد دنبال میشد، عبارت بودند از گروه فلسفه دانشگاه تهران، گروه غربشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و شورای علمی بنیاد حکمت اسلامی صدرا. آثار علمی و نوشتاری مهم استاد بیشتر در دوره پس از بازنشستگی و در پژوهشگاه علوم انسانی نوشته و منشر شدند و باید از این حیث قدردان رؤسای محترم وقت پژوهشگاه بود که با تمهید شرایطی مناسب برای فعالیت پژوهشی استاد، باعث تکون چنین آثار گرانسنگی شدند.
آثار گفتاری مهم استاد، سخنرانیهایی بود که آنها را در همایشهای بنیاد حکمت اسلامی صدرا به ویژه همایشهای بزرگداشت روز ملاصدرا که در روز اول خرداد برگزار میشد، القا میکردند. یکی دیگر از فضائل علمی استاد علاقه وافر ایشان به مواریث فرهنگی ملی و اسلامی ما بود و این امر هم در کارهای علمی ایشان در این زمینه و هم در عملکرد ایشان آشکار است. همکاری ایشان با بنیاد حکمت اسلامی صدرا جلوهای از این علاقه بود.
فضائل عملی و رفتاری استاد نیز اندک نبود. یکی از این ویژگیها صداقت در کار علمی بود چنانکه در کلاسهای درس تنها دغدغه ایشان تعلیم اندیشههای فیلسوفان به دانشجویان و دعوت آنها به تفکر و تأمل در آن اندیشهها بود. تحلیل اندیشههای فیلسوفان بدون هیچ حب و بغضی و با رعایت حق و انصاف صورت میگرفت. فضیلت رفتاری دیگر ایشان اصرار بر نظم و انتظام در کار علمی بود و از شلختگی در کار علمی ناخشنود بودند. فضیلت دیگر اینکه معتقد بودند هر کسی باید حد و اندازه خود را بداند و از آن فراتر یا فروتر نرود. از این رو نه اجازه میدادند کسی وارد حریم خصوصی ایشان بشود و نه خود تمایلی به ورود به حریم خصوصی دیگران داشتند. این توجه ایشان به حفظ مراتب در نحوه مواجهه با دانشجویان مقاطع مختلف هویدا بود. چنانکه دانشجویان دوره تحصیلات تکمیلی از عنایت و محبت بیشتر استاد بهرهمند میشدند.
فاطمه مینایی (استادیار بنیاد دایرهالمعارف اسلامی) درمورد (روش تدریس دکتر مجتهدی) مطالب خود را چنین شرح داد:
استاد ما روانشاد دکتر مجتهدی گاهی موقع حضور و غیاب ابتدای درس میگفتند فلسفه همین حضور داشتن است. نگاه کنیم ببینیم حاضر هستیم یا نه. این تعبیر دکتر مجتهدی را همه شنیدهایم که فلسفه امکانات آینده است. بگذارید از این منظر ببینیم، روش ایشان در تدریس فلسفه چه امکاناتی برای آیندهی ما فراهم میکند. کدام جنبههای آن هنوز کارآمد است و باید حفظ شود و کدام جنبهها باید با روزآمد شدن امکان تداوم پیدا کند.
من صحبتم را دربارهی روش تدریس دکتر مجتهدی ذیل چهار عنوان اصلی میآورم: روش تدریس ایشان از لحاظ صوری؛ روش تدریس ایشان از لحاظ مضمون؛ پشتوانۀ فلسفی این روش تدریس؛ پشتوانههای فرهنگی این روش تدریس. در پایان هم یک ارزیابی کلی از روش تدریس ایشان خواهم کرد.
روش تدریس از لحاظ صوری
کسانی که از کلاسهای دکتر مجتهدی بهره گرفتهاند میدانند که تجربهی خاص تکرارناپذیری داشتهاند. دکتر مجتهدی بهخلاف روال معمول دو ساعت یا یک و نیم ساعت درس نمیداد، بلکه یک ساعت مفید درس میداد و چند دقیقهای را در آخر درس میگذاشت برای پرسشهای دانشجویان. ویژگی درس دادن ایشان این بود که با انرژی شگفتانگیزی تمام مدت سر پا میایستادند و خود این کار برای دانشجو احساس اهمیت کار فلسفه در اینجا و اکنون را زنده میکرد. کلاسداری دکتر مجتهدی بهصورت اجرا (به تعبیر اهل هنر پرفورمانس) بود. هر جلسه یک سخنرانی بود با همان اوج و فرودها و تأکیدها و تکرارهای ضروری برای خطابه. اجرا عالماً عامداً بوی فرهنگ غربی داشت و چیزی داشت که فرانسویها به آن میگویند «ژست». اگر فیلمهای مصاحبه با ژیل دلوز را ببینید ـ هم او و هم دکتر مجتهدی شاگرد گندیاک بودهاند ـ متوجه میشوید ژست هر دو شبیه است. شاید عمداً میخواست حتی در حرکات و سکنات خودش برای دانشجویان آشناییزدایی کند.
روش تدریس از لحاظ مضمون
در تدریس فلسفه در دانشگاههای ما دو رویکرد وجود داشتهاست. تدریس تاریخ فلسفه و تدریس مسائل فلسفی (من دربارهی نسبت فلسفه و تاریخش قبلاً صحبتی کردهام با عنوان فلسفه یا تاریخ که در اینترنت در دسترس است. آن را اینجا تکرار نمیکنم). کسانی بر اساس اولویت دادن به روش غیرتاریخی، روش تدریس و پژوهش دکتر مجتهدی را نقد کرده و میکنند. به نظر این افراد، فلسفهورزی با تدریس تاریخ فلسفه تعارض یا دستکم عملاً منافات دارد. دکتر مجتهدی در تدریس، تاریخ فلسفه را اصل قرار میدادند. اصولاً روش ایشان در پرداختن به فلسفه، رجوع به تاریخ فلسفه و ذکر اندیشههای فیلسوفان بود.
منظور از رجوع به تاریخ فلسفه در این نگرش، ردیف کردن اسامی فیلسوفان بهترتیب زمانی نیست. این کاری است که الان دیگر بسیاری در تدریس رعایت میکنند بدون اینکه الزاماً نگرش تاریخی داشته باشند. در روش مطلوب دکتر مجتهدی، خودِ فلسفهورزی در خلالِ بازخوانی فیلسوفان گذشته شکل میگیرد. ایشان به تاریخ ایدهها توجه داشتند و ایدهها را در ربط و پیوند با هم تدریس میکردند. تاریخمندی ایدهها برایشان اهمیت داشت. به تعبیر خود ایشان در مقدمهی کتاب فلسفه در آلمان: «کسی که از فلسفهشناسی اعم از موردی یا کلی ابا دارد و یا آن را غیرلازم میپندارد، همیشه در حاشیهی بحثهای اصلی باقی میماند و ادعاهای سادهلوحانهی او مشابه گفتههای آن بادیهنشین اعرابی در مثنوی مولاناست که دجله را نادیده دل به کاسهی آب گلآلودی خوش کرده که از ریزش باران جمع شدهاست... البته از طرف دیگر فلسفهی عمومی کلی الزاماً به تاریخ خود مؤول نمیشود ... ولی بدون تعاکس آن دو در یکدیگر و ارزیابی متقابل آنها، ذهن متفکر به رویّت اصلی دست نمییابد ... فلسفه بدون شناخت سابقهی خود نه فقط عقیم بلکه عبث و گزافی میشود؛ زیرا اصلاً بهمعنایی فلسفه، همان تأمل و بررسی منشأ و محتوا و سیر تفکر است. از این لحاظ، رابطهی تاریخ فلسفه با نفس فلسفه به معنای کلی جنبۀ بسیار خاصی پیدا میکند: از لحاظ ثبوتی تاریخ فلسفه البته مقدم بر فلسفۀ عمومی است؛ ولی از لحاظ اثباتی... باز هم خود فلسفه است که بر تاریخ خود تقدم دارد. یعنی با هر اندیشۀ نو و بکر فلسفی و یا موضع دقیق جدید، گذشتۀ تاریخی آن باید دوباره بررسی و ارزیابی و در صحت و سقم مطالب و امکانات مختلف آن از نو تأمل شود.»[1]
دکتر مجتهدی معتقد بود فلسفهی اسلامی را هم باید با نگاه تاریخی به ربط ایدهها خواند. دربارهی فقدان نگاه تاریخی حقیقی در تدریس فلسفهی سنتی جای دیگری باید بحث کرد، اما اینجا همین قدر باید اشاره کنم که یکی از انتقادهایی که به شیوهی تدریس دکتر مجتهدی میشد از جانب کسانی بود که به شیوهی سنتیِ متنمحور یا درواقع مسئلهمحور و غیرتاریخی عادت داشتند. دکتر مجتهدی هیچ ادعایی دربارهی شناخت فلسفهی اسلامی و حتی فرهنگ ما بهطور کلی نداشت و وقتی دربارهی این امور نوشته در واقع از دید غربی نوشتهاست. مثلاً در کتاب او دربارهی سهروردی هیچ بحثی از اصالت وجود و اصالت ماهیت نیست چون این بحث برای هانری کربن اهمیت نداشت و دکتر مجتهدی در واقع فلسفهی اسلامی را از طریق کربن میشناخت. اما از قضا بهسبب همین دوری از عادتهای ذهنی ایرانی و انس بیادعا و ژرف با فرهنگ مدرن، روش دکتر مجتهدی برای پرداختن به فلسفهی سنتی هم علاوه بر فلسفههای جدید مفید است.
پشتوانۀ فلسفی این روش تدریس
اگر بخواهم با تعبیر فلسفهی انگلیسی ـ امریکایی بگویم، سنتی که دکتر مجتهدی به آن تعلق داشت از جهتی با روشهای زمینهگرایانه (contextualist) اشتراک دارد. هرچند اگر بخواهم از یک تعبیر دقیقتر استفاده کنم روش ایشان بیش از همه با روش فلسفهورزی فیلسوفان قارهای مشترک است. دکتر مجتهدی در فرانسه درس خوانده بودند که دههها کانون رویکرد تاریخی به فلسفهورزی بودهاست. و از این هم دقیقتر در واقع ایشان از سنت فلسفهی هگلی استفاده میکردند. یعنی نگرش تاریخی که متضمن گفتگو با فیلسوفان گذشته است و امری است فراتر از قرار دادن اندیشهها در زمینهی تاریخی، بلکه به معنای فلسفهورزی با نگاه به تاریخ فلسفه است. در این نگرش فلسفهی بدون تاریخ فلسفه نداریم.
پشتوانههای فرهنگی این روش تدریس
تأکید دکتر مجتهدی بر فرهنگ بر اساس تعریفشان از فلسفه بود که اساساً آن را «روش تعلیم و تربیت» تعریف میکردند[2]. در تدریس فلسفه به تاریخ و جغرافیای غرب توجه میکردند. مثلاً در درس قرون وسطی دکتر مجتهدی نقشهی بعضی جاهای اروپا را روی تخته میکشیدند تا دانشجویان تصوری از تحولات فرهنگی و وقایع سیاسی پیدا کنند، یا توجه ما را به تاریخچهی پیدایش نهادهایی مثل دانشگاه جلب میکردند و از جزئیات نحوهی تدریس و مباحثه تا پوشش مدرسان برایمان میگفتند.
یکی دیگر از ارکان روش تدریس دکتر مجتهدی زباندانی بود. پشت تأکید مکرر و مشهور دکتر مجتهدی بر زبان فارسی دلمشغولی به هویت و فرهنگ ایرانی بود، ولی معنایش این نبود که زبان دیگری نیاموزیم و با فرهنگ دیگری آشنا نشویم. بهعکس، بر زبانآموزی با توجه به فرهنگ تأکید میکردند. میگفتند سراغ هر زبانی میروید طوری آن را یاد بگیرید که بدانید مثلاً معادل «درِ قندان» به آن زبان چیست. روی تخته اصطلاحات فلسفی فرنگی را مینوشتند و حتی گاهی از دانشجویان میخواستند تلفظ کلمه را بلند تکرار کنند. اینها همه در زمانی بود که دسترسی به اینترنت همهگیر نشده بود و هر کدام از اطلاعاتی که دکتر مجتهدی به دانشجویان میدادند ارزش فوقالعادهای در ساختن پشتوانهی فرهنگی غنی داشت.
پشتوانهی دیگر این روش تدریس ادبیات و هنر غربی بود که پشت تدریس دکتر مجتهدی بود و در ظاهر نمایان نمیشد. دکتر مجتهدی رمان، نمایشنامه، شعر فرانسوی، نقاشی و مجسمهسازی، و موسیقی غربی را میشناختند. در تدریس سعی میکردند فلسفه را با هنر و ادبیات نیامیزند؛ ولی این تصمیمی بود که برای نحوهی تدریسشان گرفته بودند نه برای جستجوی فکری خود. ایشان رمان و نمایش و موسیقی را بهخوبی میشناختند. خودشان در مصاحبهای گفته بودند که «توجهم به فلسفه ... اولین بار از طریق توجه به ادبیات جهانی بود»[3]. دکتر مجتهدی فرهنگ غربی داشتند. هنر و ادبیات غربی را بیواسطه و بهصورت اصیل میشناختند. دانش ایشان در این زمینهها پایهی درستی داشت. نمایشنامههای راسین و کرنی را به زبان اصلی خوانده بودند. یادم هست که از نویسندگان فرانسوی بخصوص کولت را دوست داشتند. کولت یکی از سه زنی است که ژولیا کریستوا در سهگانهی نبوغ زنانه به آنها پرداختهاست. دکتر مجتهدی رمانهای کولت را به فرانسه خوانده بودند و بر اساس آشنایی شخصی میدانم که حتی خیلی علاقه هم به او داشتند.
علاوه بر اینها، آشنایی دکتر مجتهدی با علوم انسانی بطور کلی (روانشناسی، جامعهشناسی، انسانشناسی و زبانشناسی) پشتوانهی تدریسشان بود. در دوران تحصیل در فرانسه، در روانشناسی شاگرد پیاژه بودند و در جامعهشناسی شاگرد گورویچ. همچنین به همین واسطهی تحصیل در فرانسه با سنت زبانشناسی و انسانشناسی آشنایی داشتند.
بازگشت و ارزیابی
دربارهی روش تاریخی دکتر مجتهدی این نکته جای تأمل دارد که در تدریس به اندیشهی معاصر توجه چندانی نمیکردند. خیلی فیلسوفان بودند که ایشان دستکم در زمان ما درس نمیدادند و حتی اسم نمیبردند ولی خوب میشناختند. مثلاً موریس مرلوپونتی که کلاسهای او را دیده بودند و کتاب پدیدارشناسی ادراک او را فوقالعاده میدانستند. این مسئلهای است که میشود دربارهاش تأمل کرد. تا دورهای از کار ایشان به نظرم میشود این نقص را توجیه کرد. به هر حال وقتی کسی نخستین قدمها را برمیدارد حتماً مطالب بسیاری هست که باید بهصورت بنیادین مطرح شود و دانش پایهای که ساختنش زمان میبرد؛ آن هم برای مخاطبانی که الزاماً به امکانات فرهنگی خود استاد دسترسی نداشتند، زبان خارجی کمتر میدانستند، و راهی هم برای دیدن مجلات و کتابهای فلسفی روز نداشتند. نادیده نگیریم که زمانی که ایشان دربارهی فلسفهی قرون وسطی یا کانت و هگل کتاب مینوشتند مطالب فلسفی تخصصی به زبان فارسی کم بود یا نبود. اینکه ما الان میتوانیم دربارهی فلسفههای غربی تأمل کنیم مدیون کوششهای ایشان و امثال ایشان هست. آثار فراوان ایشان تأثیر داشت که زبان فلسفی فارسی این قدر رشد کرد و امکان بدون لکنت سخن گفتن از مفاهیم و بصیرتهای فلسفههای غربی را برای ما به وجود آورد. اما برای ادامه دادن این کار پرارج، توجه به تحولات ناشی از جهانیشدن و فناوری ارتباطات ضروری است. چند سال پیش طرح درس واحد فلسفهی «معاصر» یکی از دانشگاههایمان را دیدم، از هگل رسیده بود به دیلتای! چنین عقببودنی در دورهی ما دیگر هیچ معنایی ندارد. مسئله باب روز حرف زدن و دنبال مدهای فکری بودن نیست، در اینجا و اکنون بودن در دنیای جهانیشده است.
یک نکتهی دیگر این که دکتر مجتهدی تصمیم گرفته بودند در درس فلسفه به ادبیات و هنر چندان اشاره نکنند، شاید برای اینکه دانشجو به سمت شعر و دیگر موضوعات منحرف نشود در زمانهای که فلسفه جدی گرفته نمیشد. الان که فلسفه را جدی میگیرند شاید اشاره به مظاهر دیگر فرهنگ هیچ اشکالی نداشته باشد. به این نکته هم لازم است دقت داشته باشیم که فلسفه از لحاظی با زمانه تغییر میکند. مسئلههای فلسفهی اخلاق یا مابعدالطبیعه مثلاً وقتی علوم عصبشناختی سالهاست دادههای جدید دربارهی مغز انسان به ما میدهد خواه ناخواه تغییر کردهاست. بهروز نکردن دغدغهها گاهی کار فلسفی را مخدوش میکند. از این جهت مهم است که ببینیم با توجه به شرایط فعلی چه تأکیدهایی مفید و کارآمد است.
نکتهی آخر که در تدریس دکتر مجتهدی مشهود بود و به نظر من باید آن را برجسته کرد و ادامه داد این است که سعی میکردند اندیشهی غربی را برای دانشجوی ایرانی معنیدار کنند. اینکه چرا پرسشهای فلسفی ایجاد شدهاست. چه اهمیتی دارد. در عصر ارتباطات، یافتن دادهها دیگر مزیتی برای مدرس محسوب نمیشود، چون با جستجوی اینترنتی بسیاری اطلاعات را میتوان بهدست آورد. اما معنادار کردن دادهها و تبدیلشان به سرمایهی فرهنگی کار ارزشمندی است که از معلم فلسفه برمیآید. استاد ما دکتر مجتهدی بر اساس همین توجه، آن روش صوری و مضامین را انتخاب کردند و روزآمدکردن و تکمیل آن روش تدریس، راههای ارزشمندی را برای فلسفهی ما خواهد گشود.
محمدجواد صافیان (دانشیار فلسفه دانشگاه اصفهان) آخرین سخنران این نشست بود که با موضوع (رویکرد دکتر مجتهدی به تدریس فلسفه) شروع به صحبت نمود:
استاد دکتر کریم مجتهدی معلمی دانشمند، منضبط، متفکر مسئول و پرتلاش بود. معلم فلسفه بود ولی تدریس فلسفه برای او یک شغل نبود، گرچه شغلی جز فلسفه نداشت. گویی اصلاً زندگی خصوصی بیرون از حال و هوای اندیشه فلسفی نداشت. فلسفی میاندیشید و فیلسوفانه میزیست. تدریس فلسفه برای او محدود به کلاس رسمی درس نبود. در هر مواجههای با او میتوانستی از او درس اندیشیدن بیاموزی. برای او فلسفه موضوع تعلیم بود و آموزش فلسفی را به ویژه در شرایط تاریخی کنونی ما بسیار مهم میدانست. گرچه کار اصلی او فلسفه غرب بود، با این حال شاید بسیار بیشتر از بسیاری از استادان فلسفه اسلامی بر زبان و فرهنگ و اندیشه خودی تأکید و اهتمام داشت. به همین دلیل بود که او که در سوئیس و فرانسه تحصیل کرده بود در حد امکان از به کار بردن اصطلاحات فرنگی اجتناب میکرد و در این مورد حساسیت زیادی داشت. رویکرد دکتر مجتهدی به تدریس فلسفه را میتوان از چهار جهت مورد بررسی قرار داد:
۱. تدریس فلسفه، تدریس نظریهها و دیدگاههای فلسفی نیست. دکتر مجتهدی صرفاً نمیخواست اطلاعاتی را در خصوص لاک و هیوم و کانت و هگل به دانشجویان خویش منتقل کند. آنچه او به عنوان درس فلسفه عرضه میکرد چگونه اندیشیدن فیلسوفان بود. هم او در تدریس آن بود که دانشجویان شیوه اندیشیدن را فرا گیرند نه صرفاً اندیشه ها را..
۲. در شرایطی که فلسفههای غربی با ایدئولوژیهای چپ و یا راست به کشور ما وارد شده بودند و بنابراین فلسفه چونان ایدئولوژی عرضه و فهمیده میشد، دکتر مجتهدی تلاشی پیگیر و مستمر و خستگی ناپذیر کرد تا فلسفههای مدرن را بیرون از ایدئولوژیها بفهمد و تدریس کند. اشاره به فهم ما از هگل برای مثال کفایت میکند. هگل در ایران از رهگذر اندیشههای بسیار سطحی شده چپ مارکسیستی معرفی شده بود و وسیلهای برای منازعات ایدئولوژیک و سیاسی گردیده بود. دکتر مجتهدی از اولین استادان فلسفه در ایران است که از هگل ایدئولوژی زدایی کرد و او را چونان فیلسوفی فراتر از ایدئولوژیها معرفی نمود.
۳. تدریس فلسفه برای دکتر مجتهدی در اصل کاری فرهنگی بود به نظر او توجه درست به فلسفه و تعلیم و تعلم صحیح آن در جامعه سطح فرهنگی جامعه را ارتقا میبخشد. در این صورت نزاعها و اختلافات فکری و سیاسی نه با زور و خشونت که از راه فکر و نظر مطرح و احیا حل خواهد شد. دکتر مجتهدی نقطه تعادلی در جمع بین سنت و تجدد بر اساس این رویکرد فرهنگی بود.
۴. تلاش دکتر مجتهدی در تدریس فلسفه آن بود که هر موضوعی را در زمینه خاص آن قرار دهد و بر اساس آن، موضوع را به مخاطب تفهیم کند. هیچ مسئلهای در خلاء ایجاد نمیشود. مسائل در زمینهای از دغدغهها، مشکلات و بحرانها به وجود میآید. دکتر مجتهدی میکوشید چرایی طرح مسئلهای فلسفی را بر اساس زمینههای مربوطه بفهمد و به دانشجویان خود یا خوانندگان آثارش بفهماند. از همین رو مسائل و موضوعهای فلسفی را انتزاعی و بریده از شرایط انضمامی آنها مطرح نمیکرد.
در پایان این نشست نیز چند پرسش و پاسخ میان مخاطبان و اساتید صورت گرفت و این نشست، با قرائت فاتحهای برای مرحوم دکتر کریم مجتهدی، به پایان رسید.
ارائه گزارش: معصومه دلداردیل
نظر شما :