شصت سومین کرسی ترویجی
گزارش کرسی ترویجی شصت و سوم «مدرنیته بحران زده»

گزارش کرسی ترویجی «نقدِ نظریه مدرنیته بازتابنده»
در تاریخ دوشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۳ کرسی ترویجی «نقدِ نظریه مدرنیته بازتابنده» با حضور ارائه دهنده دکتر سلمان صادقیزاده و ناقدان دکتر جلال دورخشه و دکتر شروین مقیمی برگزار شد.
در ابتدای جلسه پس از تلاوت آیاتی چند از قرآن کریم، خانم دکتر سمیه کریمی دبیر علمی نشست به معرفی سخنران و ناقدان جلسه پرداخت و توضیح کوتاهی از سابقه علمی هر یک از آنها ارائه داد. در بخش بعدی جلسه دکتر سلمان صادقی زاده به ارائه بحث خود پرداخت.
وی در ابتدا اشاره کرد که «مدرنیتۀ بازتابنده» مفهومی نوپدید است که دلالتهای نظری مهمی بههمراه دارد. این مفهوم نخستین بار در اثری با عنوان «مدرنیته بازاندیشانه: سیاست، سنت و زیباییشناسی در نظم اجتماعی مدرن» به قلم آنتونی گیدنز، اولریش بک و اسکات لش مطرح شد. در اینجا میکوشیم تا از خلال نقد و تفسیرایدۀ کانونی این اثر سویههای پنهان مدرنیتۀ نوپدید را بررسی کند و نشان دهد چگونه ایدۀ ایجابی مدرنیتۀ بازتابنده میتواند ناظر بر پیدایش مفهومی سلبی و بحرانزده از مدرنیته باشد. این بحث در سه سطح توصیف، تحلیل و نظرورزی سامان یافته است: نخست و در سطح توصیفی عناصر اصلی تشکیلدهندۀ «مدرنیتۀ بازتابنده» را معرفی میکنیم. دوم و در سطح تحلیلی میکوشیم تا به تعبیر لئو اشتراوس نظری به «بینسطور» بیفکنیم و سویههای پنهان این ایده را آشکار سازیم. در اینجا نشان خواهیم داد که در مفهومپردازیهای صورتگرفته همواره دو سناریوی رقیب وجود دارد: سناریویی ایجابی و آرمانی و سناریویی سلبی و پادآرمانی. به نظر میرسد سناریوی نخست رویۀ آشکار و سناریوی دوم رویۀ پنهان این ایده است. در انتها و در مقام نقد مفهوم مدرنیته بازتابنده به طرح ایدۀ «مدرنیتۀ بحرانی» خواهیم پرداخت و نشان میدهیم که چگونه در سایۀ تقویت روزافزون مدرنیسم، شاهد تضعیف فزانیده مدرنیته هستیم.
در ادامه و در سطح نخست بحث صادقی زاده به توصیف مختصات نظری مدرنیته بازتابنده پرداخت. صادقی زاده خاطر نشان ساخت، چنانچه بخواهیم دالی مرکزی برای نظریۀ «مدرنیته بازتابنده» بیابیم ناگزیر باید به واژۀ «بازاندیشگی»[1]رجوع کنیم. واژه ای که در کانون مدرنیته بازتابنده قرار دارد. این واژه از سوی بک، گیدنز و لش به اشکال مختلفی تفسیر شده است. بازاندیشگی مفهومی جدید در سپهر تفکر اجتماعی به شمار میرودکه ناظر بر نوعی مواجهۀ مجدد با پیامدهای برآمده از وضعیتهایی است که ما در اینجا آنرا «وضعیتهای اندیشیده» مینامیم. یعنی کنشگران اجتماعی با تکیه بر عقلانیت فردی و جمعی خود دست به ایجاد تغییر در محیط طبیعی، سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی میزنند تا وضعیت موجود را به وضعیتی مطلوب بدل کنند. یا به بیان دیگر، آرمانهای ذهنی خود را بر تن واقعیت عینی بپوشانند. در چنین شرایطی است که کنشگران میتوانند واقعیتها را بر پایۀ آرمانها اصلاح یا تعدیل کنند و «وضعیتی اندیشیده» را پدید آورند که جایگزین «وضعیت نیندیشیده» یا «وضعیت ازپیشموجود» میشود.
بنابراین «وضعیت اندیشیده» وضعیتی است که برآیند و پیایند خرد مدرن انسانی باشد. اما زمانیکه این وضعیت جدید تحقق یافت، لزوما وضعیتی مطلوب نیست و بیتردید با کاستیهایی همراه است. در اینجاست که ما ناگزیر از بازاندیشی دربارۀ امر اندیشیده هستیم. یا به تعبیر دیگر میتوانیم بگوییم با دوگانه ای از «وضعیت پیشاندیشانه» در برابر «وضعیت بازتابنده» مواجه میشویم. اینجاست که مفهوم بازاندیشی معنا پیدا میکند. در واقع معنای عمومی بازاندیشی را نیز در همین بستر باید درک کرد. اما زمانیکه از مدرنیتۀ بازتابنده سخن میگوییم به طور خاص از بازاندیشی مدرنیتۀ متأخر دربارۀ مدرنیتۀ ساده سخن میگوییم. یعنی اگر مدرنیتۀ ساده را «وضعیتی پیشاندیشانه» در نظر بگیریم، مدرنیتۀ متأخر ناظر بر «وضعیتی بازتابنده» است.
اما اولریش بک معنایی کلانتر از مفهوم «بازاندیشگی» در نظر دارد. به نظر او بازاندیشگی در وهلۀ نخست نوعی بازتابندگی به شمار میرود؛ گویی مدرنیته در آیینۀ وضعیت نوپدید خودش را میبیند و نسبت به خودش واکنش نشان میدهد. بک میگوید مدرنیته ساده «خوبیهایی» را به وجود آورد. اما این خوبیها به نوبۀ خود «بدیهایی» را در پی داشت. آثار جانبی و خطرات ناشی از «خوبیهای» مدرنیته ساده به همان بدیهایی بدل شد که مدرنیته بازتابنده در پیوند با آنها درک میشود.
در بخش دیگر بحث صادقی زاده به نقد مفهوم مدرنیته بازتابنده پرداخت و ادامه داد: اما اگر مدرنیتۀ بازتابنده، پروژه ای برای بازاندیشی در مدرنیتۀ ساده است، آنگاه خودِ مدرنیتۀ ساده چیست؟ چه شالوده هایی دارد و بر چه اصولی استوار است؟ سازوکارهای آن چیست و نیروی محرکه خود را از کجا میگیرد؟ پاسخ به این پرسش حائز اهمیت بسزایی است زیرا پاسخ به پرسش بازاندیشی در مدرنیته چیست فقط از گذر پاسخ به پرسش مدرنیته چیست ممکن خواهد شد.
در میان جامعهشناسان معاصر بسیاری در صدد پاسخ به این پرسش برآمده اند که از جملۀ برجسته ترین آنها آلن تورن جامعهشناس و مدرنیتهپژوه فرانسوی است. اندیشههای تورن دربارۀ نوع مواجهه با مدرنیته برآمده از شناخت تاریخی عمیق او از صور مختلف مدرنیزاسیون در قرون اخیر است. او نشان میدهد که مدرنیته اگرچه مولود اروپای غربی است، متولد آن نیست، برآیند تاریخ جهان است و نه برآیند تاریخ اروپای غربی و میتوان عناصری از آن را در تمامی فرهنگها و دورهها به تماشا نشست، حتی در دورۀ آخناتون و نِفِرتیتی. درونمایۀ مدرنیته چیزی نیست جز اراده به آزادی برای اندیشیدن و دانستن از یک سو و مبارزه برای بهرسمیتشناساندن کرامت و حقوق انسانی از دیگر سو. نخستین اصل در خردورزی و پذیرش خرد انسانی به مثابه معتبرین منبع شناخت تجلی مییابد و اصل دوم در پذیرش حقوق عام و بنیادین بشر و تلاش برای برپایی و پرمایگی مردمسالاری.
پذیرش این دو اصل دو نتیجۀ منطقی گریزناپذیر خواهد داشت: نخست آنکه هر دورۀ تاریخی که نمایانگر تلاش برای برکشیدن خرد انسانی و مبارزه برای پاسداری از حقوق بنیادین بشر است، دربرگیرندۀ «عناصری از مدرنیته» است. دو دیگر اینکه هرگونه مواجهۀ اصیل سنتها با مدرنیته، از رهگذر پذیرش و درونیسازی این دو اصل ممکن خواهد بود. حال، این اراده در هر ظرف زمانی و مکانی صورتی متفاوت به خود میگیرد و از همینرو است که باید از شیوههای متفاوت مدرنیزاسیون سخن گفت. البته به نظر تورن بایستۀ این درونیسازی وجود بستری تاریخی و فرهنگی است
بنابراین مدرنیته بر دو بنیان استوار شده است: نخست اصالت خرد انسانی و دوم پاسداری از حقوق بنیادین بشر. اما اگر فقط همین دو مبنا را برای مدرنیته قائل باشیم آنگاه جایگاه دیگر پدیده های مدرن مانند سرمایهداری، دولتملی، صنعتگرایی و علمگرایی را چگونه توضیح دهیم؟
بنابر ملاحظات مهم نظری تفکیک میان سه مفهوم مدرنیته، مدرنیزاسیون و مدرنیسم اهمیتی زیربنایی دارد. در واقع، مدرنیته بیانگر انگارهای بسیط است که دو ستون اصلی دارد: احترام به خرد و پذیرش حقوق بنیادین بشر. مدرنیزاسیون شیوۀ پیوند مدرنیته با زمینههای تاریخی غیر مدرن است. بنابراین، هرچند فقط یک مدرنیته وجود دارد، به تعداد زمینههای تاریخی و فرهنگی مختلف میتوان از شیوههای مختلف مدرنیزاسیون سخن گفت. در نهایت، مدرنیسم ناظر بر گرویدن به امر مدرن است. این گرویدن در اشکال مختلفی تحقق مییابد. در رادیکالترین شکل مدرنیسم میتواند به انگارهای ایدئولوژیک از مدرنیته بدل شود که سعی دارد تجربۀ مدرنیزاسیون غربی را یگانهمسیر مدرنیزاسیون جلوه و آن را به سراسر جهان تسری دهد، برداشتی که در آخرین تحلیل به امپریالیسم میانجامد. در معتدلترین شکل نیز مدرنیسم گرایش به تحقق امر مدرن در بسترهای سنتی زندگی جمعی است. در اینجا میبینیم که مدرنیسم بیشتر با رویههای ظاهری امر مدرن سروکار دارد. بیش از آنکه فرایندی اگزیستانسیال و ماهیتی باشد، رویهای پرگماتیستی و فرمالیستی است.
از اینرو میتوان در مقام ترجمه، مدرنیسم را به نوگرایی و مدرنیزاسیون را به نوسازی برگردان کرد. در واقع این شیوه متداول از ترجمۀ واژگان یادشده کاملا دقیق به نظر میرسد. اما واژۀ مدرنیته به برابرواژههای پرشماری برگردان شده است که از جمله آنها میتوان به تجدد، تجددطلبی، امروزیگری و نوگرایی اشاره کرد.
نوشتار حاضر بر پایۀ ملاحظات نظری یادشده برابرواژۀ «نونگری» را برای ترجمۀ مدرنیته پیشنهاد میدهد. برابرواژۀ «نونگری» میتواند ماهیت اندیشهای و اگزیستانسیالیستی مفهوم مدرنیته را بازنمایی کند و بر تفاوت آن بر دو مفهوم نونگری و نوسازی تاکید بگذارد.
با توجه به این تمایز مفهومی به پرسشی که در بالا طرح کردیم، بازمیگردیم؛ پدیده های مدرنی مانند سرمایهداری، دولتملی، صنعتگرایی و علمگرایی هیچیک در زمرۀ بنیانهای مدرنیته قرار ندارند. بلکه تمامی آنها در اصل پیامدهای مدرنیته به شمار می آیند و آنها را باید زیر مفهوم مدرنیسم طبقهبندی کرد. همین قاعده دربارۀ تمایز پستمدرنیسم از پستمدرنیته نیز صادق است؛ در حالیکه پستمدرنیته ناظر بر شیوهای از تفکر است، پستمدرنیسم ناظر بر ظهور و بروز آن شیوه از تفکر در کالبد آثار هنری، معماری، سینما و صنایع پوشاک است.
اکنون و با توجه به این تمایزگذاری معرفتشناختی میتوان ادعا کرد که نویسندگان این اثر بیش و پیش از هر چیز بر زمین مدرنیسم گام زدهاند. برای نمونه برای الریش بک «وضعیت مدرن» بیش از هر چیز با علمگرایی و صنعتگرایی همنشین است. گیدنز نیز بیش از هر چیز مدرنیته را به مثابه چارچوبی نظامساز در نظر میگیرد و نهادهای چهارگانۀ سرمایه داری، دولت ملی، صنعت گرایی و قدرت نظامی جدید را در کانون نظام مدرن قرار میدهد. اسکات لش نیز مدرنیته را به چشم تحولی «جامعهساز» مینگرد؛ تحولی که از مسیر گذار از پیوندهای گمنشافتی به گزلشافتی رخ میدهد. بنا بر آنچه رفت، میتوان مهمترین نقد بر نظریه مدرنیته بازتابنده را ناظر بر رویکرد التقاطی آن به دو مفهوم مشابه اما متمایز مدرنیته و مدرنیسم دانست. این التقاط موجب شده است تا مبدعان مفهوم مدرنیته بازتابنده شرایط برآمده از مدرنیسم را به مثابه مبنایی برای تحلیل مدرنیتۀ جدید در نظر بگیرند و با تمرکز محضبر پیکربندیهای اجتماعی مدرنیستی، از مبانی فلسفه مدرنیته غافل شوند.
دکتر جلال درخشه ناقد محترم اول و عضو هیات علمی دانشگاه امام صادق (ع) به طرح مباحث خود پرداخت و نکات خود را در چند محور اصلی خاطر نشان کرد. نخست آنکه در نقد مفهوم بازاندیشانه گفت بازاندیشی به نوعی به معنای هراسان بودن نیز هست اما برگردان بازتابنده یا انعکاسی برای این مفهوم دقیق تر است به ویژه که ما در حدیث شریف نیز میخوانیم المومن مرآت المومن. نکته دوم آنکه شما مفهوم مدرنیته را به حد کفایت توضیح نداده اید و اینکه در مورد مفهوم اکنونیت که در بطن مدرنیته مستتر است توضیح نداده اید.
نکته دیگری که دکتر درخشه خاطر نشان ساختند لزوم تصریح نقد بر مفهوم مدرنیته بازتابنده بود زیرا نقد را اگر به معنای تمیز دادن سره از ناسره در نظر بگیریم آنها باید با شاخصهایی نشان دهیم که چه نقد هایی بر مفهوم مدرنیته بازتابنده وارد است.
اینکه به هر حال مولفه های شما برای رویکرد نقد چیست تا چه میزان خود را ملزم به اقدامات نقد دانسته اید. و البته این ها ناظر بر استفهام است تا بحث روشن تر شود. یک نکته هم اشاره کردید درباره مانیفست 1848 که من هم سابق گفته ام که برخی اندیشمندان برجسته غربی به اشتباه و نادرست معرفی شده اند در ایران.
ایشان همچنین ادامه دادند که غیر از نکاتی که درباره مدرنیته اشاره کردید، آیا فقط نقد شما محدود به همین نکاتی است که اشاره کردید یا عرصه های دیگری را نیز دربر میگیرد؟ نکته آخر اینکه بحث شما چه نکاتی افزون بر پست مدرن ها دارد؟
در ادامه دکتر شروین مقیمی عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و دکترای علوم سیاسی با گرایش اندیشه سیاسی به بیان نظرات و نقدهای خود بر ارائه دکتر صادقی زاده پرداختند و خاطر نشان کردند دکتر صادقی زاده را به عنوان اهل علم به معنای دقیق کلمه میدانم و آنچه میگویم از باب طرح بحث است. ایشان در ابتدا گفتند که لئو اشتراوس بحث بین خطوط را که مطرح میکند فقط بحث بین خطوط را در نظر میگیرد. از این نظر نمیتوان گفت گیدنز بین خطوط دارد.
ایشان در ادامه گفتند ملاحظه اصلی من درباره بحث دکتر صادقی زاده این است که درک ایشان از مفهوم مدرنیته بیشتر برگرفته از دیدگاه های متاخر است در صورتیکه مدرنیته اساسا چیزی که ایشان مفروض میگیرند، نیست. اینکه شما میگویید سرمایه داری و فن سالاری و دیوان سالاری ربطی به مدرنیته ندارد بلکه باید زیر مجموعه مدرنیسم فهیمده شود، درست نیست. ما نمیتوانیم به راحتی اولریش بک را نقد کنیم. ایشان مدرنیته را بیشتر به روشنگری تقلیل میدهند در صورتیکه مفهوم مدرنیته تقدم تاریخی بر روشنگری دارد. خود مدرنیته را باید از ماکیاولی بفهمید. او اصلا مفروضات روشنگری را قبول ندارد اما پدر مدرنیته نیست. فصل آخر یعنی فصل 26 شهریار ماکیاولی را ببینید که در آنجا ماکیاولی روح ملی گرایی ایتالیای را توصیح میدهد. هگل، فیشته و روسو درک خود از ملی گرایی را وامدار ماکیاولی هستند و مباحث او درباره ایتالیای آن زمان. هیچ ناسیونالیستی نیست که الهام نگرفته باشد از ماکیاوللی. ماکیاوللی نیز مدرنیته را از تیرانی رومولوس میگیرد که ناظر بر استنتاج امر شر از بطن امر خیر است.
ایشان در ادامه بحث خود اشاره کردند که مدرنیته هیچ نقطه اتکا و ثابتی ندارد و نمیتوان ثباتی برای مدرنیته در نظر گرفت زیرا هیچ ذات ثابتی ندارد. این نقد با پاسخ دکتر صادقی زاده همراه شد که با اشاره به مقاله رنه دکارت و طرح مفهوم کوژیتو (می اندیشم پس هستم) گفت در آن مقاله دکارت نقل قولی از ارشمیدس می آورد که اگر در زمین یک نقطه ثابت پیدا میکردم همه زمین را بلند میکردم اما آن نقطه ثابت را نمی یابم که دکارت کوژیتوی خود را به مثابه آن نقطه ثابت در نظر میگیرد و همین نقطه ثابت مبنای شکلگیری مدرنیته است در صورتیکه عدم ثبات وجه ممیزه پست مدرنیته است. در پایان دکتر صادقی زاده با توجه به نظرات و نقد ناقدان مباحث تکمیلی خود را طرح و ارائه کردند و سپس دبیر علمی جلسه جمع بندی از مطالب طرح شده را بیان کردند.
[1]. Reflexivity
نظر شما :