همایش ها و نشست های گروه فلسفه و کلام
همایش ها و نشست های گروه فلسفه و کلام
نشست تخصصی گروه فلسفه و کلام
کتاب ایمان چیست؟ اثر آنتونی کنی،ترجمه اعظم پویازاده
کتاب ایمان چیست؟ اثر آنتونی کنی،ترجمه اعظم پویازاده
نشست تخصصی گروه فلسفه و کلام برای کتاب ایمان چیست؟ با حضور مترجم محترم سرکار خانم دکتر اعظم پویازاده و اعضای محترم گروه فلسفه در اسفندماه 1392 برگزار گردید.
در ابتدای نشست، دکتر حسین کلباسی اعضای گروه فلسفه و کلام را به دکتر پویا معرفی کردند و بعد از معرفی اعضای گروه خانم دکتر پویا خود را معرفی کردند. ایشان فارغ تحصیل دکتری علوم قرآن و حدیث از دانشگاه تهران و مدرس دانشکده الهیات دانشگاه تهران می باشند که کتاب های به چاپ رسیده ایشان عبارت اند از : 1- معنای زندگی از انتشارات ادیان و مذاهب قم 2 – دین و معرفت از انتشارات صراط 3 – قرآن و زن از انتشارات حکمت می باشد .
در ابتدای نشست، دکتر حسین کلباسی اعضای گروه فلسفه و کلام را به دکتر پویا معرفی کردند و بعد از معرفی اعضای گروه خانم دکتر پویا خود را معرفی کردند. ایشان فارغ تحصیل دکتری علوم قرآن و حدیث از دانشگاه تهران و مدرس دانشکده الهیات دانشگاه تهران می باشند که کتاب های به چاپ رسیده ایشان عبارت اند از : 1- معنای زندگی از انتشارات ادیان و مذاهب قم 2 – دین و معرفت از انتشارات صراط 3 – قرآن و زن از انتشارات حکمت می باشد .
آقای دکتر کلباسی رئیس، گروه فلسفه از مترجم محترم پرسیدند : انگیزه شما از ترجمه این کتاب چیست؟" ایمان چیست؟"
خانم دکتر جواب دادند:" ایمان " و " عقل " و رابطه آنها با یکدیگر از نوجوانی همواره برای من موضوعاتی جذاب و قابل کنکاش بوده اند؛ چگونگی شکل گیری ایمان ورابطه آن با عقل ، تنگنایی که ممکن است برای یکدیگر ایجاد کنند و نیز امکان همنشینی آنها با هم طبیعی بود که برای انتخاب کتابی برای ترجمه، این موضوع در اولویت قرار می گرفت . تا حدودی با آراء الوین پلنتینگا در باب گزاره های پایه و نقش آنها در عقلانیت اعتقاد به خدا آشنا بودم ، اما این رای او که گزاره ی" اعتقاد به خدا " برای خدا باوران می تواند یک گزاره پایه باشد ، برایم معقول نمی نمود.
با کتاب " ایمان چیست " آنتونی کنی آشنا شدم و دیدم او دقیقا همین مطلب را در مورد نقد قرار داده است . سال ها پیش زمانی که پلنتینگا به ایران آمد، در مرکز گفتگوی تمدن ها ضمن صحبتی که با او داشتم ، نظرش را در مورد نقد کنی به دید گاهش پرسیدم.
او گفت کتاب کنی را نخوانده و اصلا برایش مهم نیست او چه گفته است . این واکنش بیشتر مرا ترغیب به ترجمه این کتاب کرد. افزون بر آن، پاره ای از نوشته های پلنتینگا به زبان فارسی ترجمه شده بود و لازم بود نقد آن نوشته ها هم در اختیار فارسی زبانان قرار گیرد.
بعد از توضیح انگیزه مترجم از ترجمه کتاب، آقای دکتر پور حسن ناقد کتاب از خانم دکتر پویا خواستند که در مورد این کتاب اجمالا توضیحی دهند که خانم دکتر در مورد این کتاب این گونه بیان می کنند : برای فهم دیدگاه آنتونی کنی درباره معقولیت اعتقاد به خدا باید از مبنا گروی کلاسیک شروع کرد و سپس به سراغ نقد آلوین پلنتینگا به آن ، و آنگاه نقد کنی به پلنتینگا رفت . در واقع باید دید کنی کدام رای پلنتینگا را پذیرفته و کدام یک را رد کرده و چه چیزی به جای آن نهاده است.
به طور بسیار خلاصه می توان گفت پلنتینگا گزاره های پایه را شایسته ی نام مبانی معرفت می داند و گزاره " خدا وجود دارد " را نیز برای خدا باوران پایه دانسته و شایسته مبنا بودن برای ساختار معرفتی آنان .
کنی صرف پایه بودن یک گزاره را برای مبنا قرار گرفتن کافی نمی داند ، بلکه معتقد است گزاره ای می تواند مبنای معرفتی باشد که نه تنها مبتنی بر چیزی نباشد ، بلکه بتواند برای قضایای دیگر هم به منزله پایه به کار آید . او مثالی می آورد : اعتقاد به این که اینکه مگسی روی شیشه راه می رود برای من پایه است ( چون برای حواس من واضح است ) اما برای هیچ بخشی از ساختار معرفتی من به منزله مبنا به کار نمی آید و اگر کذب آن ثابت شود خطر کمی متوجه شبکه ی اعتقادات من می شود . بله ، از حیثی آنها مبنا هستند و آن این که اگر از دست بروند در ساختار معرفتی من آشفتگی ایجاد می کنند . او از باورهای مبنایی این تعریف را ارائه می دهد :
اعتقاداتی مبنایی اند که فقط توسط چیزی زیر سوال بروند که خودش را زیر سوال ببرد.
کنی به قضایای پایه ی مورد نظر مبنا گروان قضایایی را می افزاید:
او به قضایایی که از نظر مبناگروان دارای وضوح حسی اند ، قضایایی را که برای حافظه واضح اند، می افزاید. وی می گوید: "من معتقدم که امروز صبح در اتاق هتل ام دوش گرفتم " هیچ کس مرا ندید و من کوشیدم هیچ گواهی به جای نگذارم اما بی هیچ دلیلی معتقدم امروز صبح در هتل دوش گرفتم، زیرا به یاد می آورم.
با مثال دیگری مطلب را روشن می کند: " من معتقدم از 8 تا 20 سالگی در رم زندگی کرده ام " زیرا به یاد می آورم. با وجود شواهد جغرافیایی ، عکس ها و ... آنچه باعث باور من به آن گزاره است این ها نیستند ، بلکه آن است که به یاد می آورم .
به نظر او مبنا گرایان سنتی در قرار گرفتن حافظه در مقوله اعتقادات پایه مشکلی ندارند، زیرا آکویناس هم حافظه را یک حس درونی می دانست و در زمره ی چیزهای واضح برای حواس . البته کنی تلقی حافظه به عنوان یک حس درونی – یعنی چیزی مثل بینایی و شنوایی – را نمی پزیرد . او دو تقریر از حافظه را رد می کند : یکی اینکه ، حافظه قوه ای مانند بینایی و شنوایی و ... است و دیگر این که حقایق ناظر به گذشته از صورت های ذهنی به یاد مانده استنتاج می شوند .
دلیلش برای رد دومی این است که " هیچ یک از جنبه های اندیشه های کنونی من نشان نمی دهند که در باره گذشته اند، چه رسد به این که گزارشی صادق از گذشته باشند "، " اعتقادم به حقایقی که از گذشته به یاد می آورم همان قدر پایه اند که اعتقادم به آنچه اکنون می بینم ، البته همان طور که در بینایی خطا می کنم در حافظه ام هم دچار خطا می شوم و پایه بودن به معنای تصحیح ناپذیر بودن نیست "
قضایای دیگری که می افزاید : قضایایی که از راه استدلال ، تحقیق و عمل قابل دفاع اند . این دسته به بررسی معقولیت خداباوری بیشترین ارتباط را دارد . کنی این دلایل را سه دسته می داند : 1 – آن هایی که از طریق آنها باور حاصل می شود 2 – آن هایی که بر اساس آن ها این باور مورد اعتقاد قرار می گیرد 3 – آن هایی که بر اساس آن ها می توان از آن باور دفاع کرد. مثال او در مورد باور به اینکه زوجی طلاق گرفته اند. اعتقاد به طلاق آن ها بر اساس حرف هایی که به هنگام صرف ناهار شنیدم، این باور به خاطر مشاجره دیشب آن ها حاصل شد، حال با مراجعه به آمار طلاق از آن در برابر دیگران دفاع می کنم .
کنی در معیار عقلانیت خود سه راه را برای دفاع از اعتقاد تفکیک می کند: استدلال، تحقیق و عمل.
اولی که همان استدلال های رایج است و اما دومی ؛ ممکن است شخصی برای دفاع از اعتقادش از ذخیره اطلاعاتش استد لالی ارائه دهد و البته ممکن است استدلالی در اختبار نداشته باشد و لازم باشد تحقیق کند. پس دفاع از اعتقادش متضمن هم تحقیق و هم استدلال است.
اما تحقیق درجه اول و درجه دوم داریم : تحقیق درجه دوم آن است که شخصی برای دفاع از باوری طرف مقابل را به دیگری ارجاع دهد تا او برایش اثبات کند ، که البته باید اول شایستگی آن شخص برایش احراض شود . یک مثال این دو تحقیق را نشان می دهد : اعتقاد به بارش برف با نگاه از پنجره به آن ( درجه اول ) و اعتقاد به بارش برف از راه شنیدن از رادیو ( درجه دوم ).
استدلال از راه عمل: کنی این نوع استدلال را با یک مثال توضیح می دهد شخصی که محل وجود آب را با نوعی غیب گویی اعلام می کند ، باورش به وجود آب در آن محل برای خودش پایه است اما شخصی که به او باور می آورد بر اساس سابقه کار اوست که به تشخیصش اعتقاد پیدا می کند. و پس برای او این باور پایه نیست. توفیق عملی در پیش گویی نشان از معقول بودن باور اوست.
یکی از پرسش های مهم دیگری که کنی در این کتاب به آن توجه دارد رابطه میان اهمیت یک باور با صدق آن است. اگر خدایی وجود داشته باشد، داشتن اعتقاد به وجود او برای آدمی مهم است، اما اگر او وجود نداشته باشد ، آیا اعتقاد به عدم وجود او به همان اندازه واجد اهمیت است؟ او خود این مطلب را پیچیده می داند.
سخن کوتاه ، در نهایت کنی اعتقاد به وجود خدا را نه پایه می داند و نه واجد مشخصه ی تردید ناپذیری، که از مشخصات باور های مبنایی است . به این معنا که آن را باوری نمی داند که فقط چیزی بتواند آن را زیر سوال ببرد که خودش را نیز زیر سوال ببرد.
در ادامه دکتر پور حسن ( ناقد کتاب ) فرمودند که این کتاب به نویی تفکر آنتونی را بیان کرده است و آنتونی فیلسوف دین نیست و به دغدغه های فلسفه دین هم نزدیک نشده است و وضعیت خاص ایمان را نمی فهمد پس کنی یک خوانشی از فلسفه دین را بیان می کند. به خاطر دل مشغولی های خود در حوزه ایمان علاقه مند به نوشتن این کتاب شده است.
بعد از توضیحات خانم دکتر پویا زاده ، آقای دکتر حسامی فر به چند نکته از این کتاب اشاره کردند که این کتاب دارای مقدمه کامل و جامع نیست . خانم دکتر پویا آیا شما قصد دارید در چاپ های بعد به آن مقدمه اضافه کنید ؟ دکتر پویا فرمودند که مقاله ای با عنوان " ملاک عقلانیت باور ، از دیدگاه آنتونی کنی " نگاشته اند که بعد از اضافه کردن مطالبی به آن قصد دارد آن را به عنوان مقدمه کتاب " ایمان چیست " اضافه کند .ایشان چکیده ای از مقدمه کتاب را در این نشست بیان کردن که به شرج ذیل می باشد:
ذهن ما مشحون از باور هاست . اما ایا همه ی این باور ها مقبول عقل ادمی اند؟ یک انسان خردورز دغدغه ی عقلانی بودن باور های خود را دارد و لذا مایل است ذهن خود را خانه تکانی کند. او میخواهد باور های عقلانی را حفظ کند و باور های غیر عقلانی را با جاروب عقل بروبد. اما با کدامین معیار دست به این امر خطیر بزند او برای دست یافتن به این معیار باید به پرسش های مهمی از این دست پاسخ گوید: آیا باوری عقلانی است که عقل بتواند مطابقتش را با واقع اثبات کند؟ و ایا این کار شدنی است؟ ایا باوری عقلانی است که نسبت به باور مقابل خود فقط وجه یا وجوه ترجیهی داشته باشد؟ در ان صورت ان وجوه ترجیح چیست؟ آیا آنها خود عقلانی اند؟ و اگر نه آیا ان چه خود عقلانی نیست میتواند وجه ترجیحی برای قبول یک باور قرار گیرد و ان را عقلانی کند؟
در هر حال در میان مجموعه باور های ما "باور به وجود خدا"برای یک فیلسوف دین دارای اهمیت خاصی است و همین جاست که میان معرفت شناسی و فلسفه دین گره محکمی میخورد و اصلا معرفت شناسی مقدم بر فلسفه دین قرار میگیرد. فیلسوف دین معیار های مقبول خود در معرفت شناسی را سنجه باور های دینی قرار میدهد.
بدین ترتیب ملاک "عقلانیت باور " به نحو عام و ملاک "عقلانیت باور به وجود خدا" به نحو خاص از جمله گره های فلسفی است که برای گشودنش باید از سنگلاخ معرفت شناسی گذر کرد و وارد فلسفه دین شد. فیلسوفان از دیر باز مشغول گشودن این گره بوده اند.هر یک از ان ها تلاش خود را قرین توفیق دانسته و حال ان که تنها به اقناع خویش دست یافته و مشکل پیشین را با یک گام به پیش یا به پس کسی چه میداند به فیلسوفان بعد از خود سپرده اند و این تلاش همچنان ادامه دارد. به رغم برخی فیلسوفان این راه رو به پیش بوده و این حفاری ها و عمارت کردن ها ادمی را به مقصود نزدیک تر ساخته است. اما مراد از "نزدیک" و "مقصود" خود اول الکلام است. باری همین تلاش ها صرف نظر از جهت ان ها بنای معرفت شناسی و فلسفه دین را پی ریخته است و حال فیلسوفان اکنونی اند و این بنا.
مسئله "عقلانیت باور" از افلاطون تا اکویناس و از او تا جان لاک و دکارت و از انان تا فیلسوفانی چون چیزم- ویتگنشتاین- پلنیتنگا- انتونی کنی و دیگران افت و خیزی به غایت شایسته تامل داشته است. در این میان "عقلانیت باوربه وجود خدا"سه اردوگاه دینداران- ملحدان و شکاکان را به بازی با خویش فراخوانده است.
ما در این نوشتار برآنیم تا گزارشی از "عقلانیت باور" و به دنبال ان "عقلانیت باور به وجود خدا" را از دیدگاه انتونی کنی عرضه داریم و از ان جایی که انعقاد این ملاک از رهگذر نقد و تکمیل رای پلنیتنگا صورت پذیرفته است ابتدا رای او را باز می گشاییم.
غالب معرفت شناسان در بحث از "توجیه باور"و "عقلانیت باور"سخن خود را از مشهور ترین و با سابقه ترین دیدگاه معرفت شناسی .، یعنی مبنا گرایی سنتی اغاز میکنند و ان گاه با نقد و تحلیل این دیدگاه راه را بر عرضه رای خویش هموار میسازند. لذا به جاست ببینیم مبنا گرایی سنتی چیست؟
خانم دکتر جواب دادند:" ایمان " و " عقل " و رابطه آنها با یکدیگر از نوجوانی همواره برای من موضوعاتی جذاب و قابل کنکاش بوده اند؛ چگونگی شکل گیری ایمان ورابطه آن با عقل ، تنگنایی که ممکن است برای یکدیگر ایجاد کنند و نیز امکان همنشینی آنها با هم طبیعی بود که برای انتخاب کتابی برای ترجمه، این موضوع در اولویت قرار می گرفت . تا حدودی با آراء الوین پلنتینگا در باب گزاره های پایه و نقش آنها در عقلانیت اعتقاد به خدا آشنا بودم ، اما این رای او که گزاره ی" اعتقاد به خدا " برای خدا باوران می تواند یک گزاره پایه باشد ، برایم معقول نمی نمود.
با کتاب " ایمان چیست " آنتونی کنی آشنا شدم و دیدم او دقیقا همین مطلب را در مورد نقد قرار داده است . سال ها پیش زمانی که پلنتینگا به ایران آمد، در مرکز گفتگوی تمدن ها ضمن صحبتی که با او داشتم ، نظرش را در مورد نقد کنی به دید گاهش پرسیدم.
او گفت کتاب کنی را نخوانده و اصلا برایش مهم نیست او چه گفته است . این واکنش بیشتر مرا ترغیب به ترجمه این کتاب کرد. افزون بر آن، پاره ای از نوشته های پلنتینگا به زبان فارسی ترجمه شده بود و لازم بود نقد آن نوشته ها هم در اختیار فارسی زبانان قرار گیرد.
بعد از توضیح انگیزه مترجم از ترجمه کتاب، آقای دکتر پور حسن ناقد کتاب از خانم دکتر پویا خواستند که در مورد این کتاب اجمالا توضیحی دهند که خانم دکتر در مورد این کتاب این گونه بیان می کنند : برای فهم دیدگاه آنتونی کنی درباره معقولیت اعتقاد به خدا باید از مبنا گروی کلاسیک شروع کرد و سپس به سراغ نقد آلوین پلنتینگا به آن ، و آنگاه نقد کنی به پلنتینگا رفت . در واقع باید دید کنی کدام رای پلنتینگا را پذیرفته و کدام یک را رد کرده و چه چیزی به جای آن نهاده است.
به طور بسیار خلاصه می توان گفت پلنتینگا گزاره های پایه را شایسته ی نام مبانی معرفت می داند و گزاره " خدا وجود دارد " را نیز برای خدا باوران پایه دانسته و شایسته مبنا بودن برای ساختار معرفتی آنان .
کنی صرف پایه بودن یک گزاره را برای مبنا قرار گرفتن کافی نمی داند ، بلکه معتقد است گزاره ای می تواند مبنای معرفتی باشد که نه تنها مبتنی بر چیزی نباشد ، بلکه بتواند برای قضایای دیگر هم به منزله پایه به کار آید . او مثالی می آورد : اعتقاد به این که اینکه مگسی روی شیشه راه می رود برای من پایه است ( چون برای حواس من واضح است ) اما برای هیچ بخشی از ساختار معرفتی من به منزله مبنا به کار نمی آید و اگر کذب آن ثابت شود خطر کمی متوجه شبکه ی اعتقادات من می شود . بله ، از حیثی آنها مبنا هستند و آن این که اگر از دست بروند در ساختار معرفتی من آشفتگی ایجاد می کنند . او از باورهای مبنایی این تعریف را ارائه می دهد :
اعتقاداتی مبنایی اند که فقط توسط چیزی زیر سوال بروند که خودش را زیر سوال ببرد.
کنی به قضایای پایه ی مورد نظر مبنا گروان قضایایی را می افزاید:
او به قضایایی که از نظر مبناگروان دارای وضوح حسی اند ، قضایایی را که برای حافظه واضح اند، می افزاید. وی می گوید: "من معتقدم که امروز صبح در اتاق هتل ام دوش گرفتم " هیچ کس مرا ندید و من کوشیدم هیچ گواهی به جای نگذارم اما بی هیچ دلیلی معتقدم امروز صبح در هتل دوش گرفتم، زیرا به یاد می آورم.
با مثال دیگری مطلب را روشن می کند: " من معتقدم از 8 تا 20 سالگی در رم زندگی کرده ام " زیرا به یاد می آورم. با وجود شواهد جغرافیایی ، عکس ها و ... آنچه باعث باور من به آن گزاره است این ها نیستند ، بلکه آن است که به یاد می آورم .
به نظر او مبنا گرایان سنتی در قرار گرفتن حافظه در مقوله اعتقادات پایه مشکلی ندارند، زیرا آکویناس هم حافظه را یک حس درونی می دانست و در زمره ی چیزهای واضح برای حواس . البته کنی تلقی حافظه به عنوان یک حس درونی – یعنی چیزی مثل بینایی و شنوایی – را نمی پزیرد . او دو تقریر از حافظه را رد می کند : یکی اینکه ، حافظه قوه ای مانند بینایی و شنوایی و ... است و دیگر این که حقایق ناظر به گذشته از صورت های ذهنی به یاد مانده استنتاج می شوند .
دلیلش برای رد دومی این است که " هیچ یک از جنبه های اندیشه های کنونی من نشان نمی دهند که در باره گذشته اند، چه رسد به این که گزارشی صادق از گذشته باشند "، " اعتقادم به حقایقی که از گذشته به یاد می آورم همان قدر پایه اند که اعتقادم به آنچه اکنون می بینم ، البته همان طور که در بینایی خطا می کنم در حافظه ام هم دچار خطا می شوم و پایه بودن به معنای تصحیح ناپذیر بودن نیست "
قضایای دیگری که می افزاید : قضایایی که از راه استدلال ، تحقیق و عمل قابل دفاع اند . این دسته به بررسی معقولیت خداباوری بیشترین ارتباط را دارد . کنی این دلایل را سه دسته می داند : 1 – آن هایی که از طریق آنها باور حاصل می شود 2 – آن هایی که بر اساس آن ها این باور مورد اعتقاد قرار می گیرد 3 – آن هایی که بر اساس آن ها می توان از آن باور دفاع کرد. مثال او در مورد باور به اینکه زوجی طلاق گرفته اند. اعتقاد به طلاق آن ها بر اساس حرف هایی که به هنگام صرف ناهار شنیدم، این باور به خاطر مشاجره دیشب آن ها حاصل شد، حال با مراجعه به آمار طلاق از آن در برابر دیگران دفاع می کنم .
کنی در معیار عقلانیت خود سه راه را برای دفاع از اعتقاد تفکیک می کند: استدلال، تحقیق و عمل.
اولی که همان استدلال های رایج است و اما دومی ؛ ممکن است شخصی برای دفاع از اعتقادش از ذخیره اطلاعاتش استد لالی ارائه دهد و البته ممکن است استدلالی در اختبار نداشته باشد و لازم باشد تحقیق کند. پس دفاع از اعتقادش متضمن هم تحقیق و هم استدلال است.
اما تحقیق درجه اول و درجه دوم داریم : تحقیق درجه دوم آن است که شخصی برای دفاع از باوری طرف مقابل را به دیگری ارجاع دهد تا او برایش اثبات کند ، که البته باید اول شایستگی آن شخص برایش احراض شود . یک مثال این دو تحقیق را نشان می دهد : اعتقاد به بارش برف با نگاه از پنجره به آن ( درجه اول ) و اعتقاد به بارش برف از راه شنیدن از رادیو ( درجه دوم ).
استدلال از راه عمل: کنی این نوع استدلال را با یک مثال توضیح می دهد شخصی که محل وجود آب را با نوعی غیب گویی اعلام می کند ، باورش به وجود آب در آن محل برای خودش پایه است اما شخصی که به او باور می آورد بر اساس سابقه کار اوست که به تشخیصش اعتقاد پیدا می کند. و پس برای او این باور پایه نیست. توفیق عملی در پیش گویی نشان از معقول بودن باور اوست.
یکی از پرسش های مهم دیگری که کنی در این کتاب به آن توجه دارد رابطه میان اهمیت یک باور با صدق آن است. اگر خدایی وجود داشته باشد، داشتن اعتقاد به وجود او برای آدمی مهم است، اما اگر او وجود نداشته باشد ، آیا اعتقاد به عدم وجود او به همان اندازه واجد اهمیت است؟ او خود این مطلب را پیچیده می داند.
سخن کوتاه ، در نهایت کنی اعتقاد به وجود خدا را نه پایه می داند و نه واجد مشخصه ی تردید ناپذیری، که از مشخصات باور های مبنایی است . به این معنا که آن را باوری نمی داند که فقط چیزی بتواند آن را زیر سوال ببرد که خودش را نیز زیر سوال ببرد.
در ادامه دکتر پور حسن ( ناقد کتاب ) فرمودند که این کتاب به نویی تفکر آنتونی را بیان کرده است و آنتونی فیلسوف دین نیست و به دغدغه های فلسفه دین هم نزدیک نشده است و وضعیت خاص ایمان را نمی فهمد پس کنی یک خوانشی از فلسفه دین را بیان می کند. به خاطر دل مشغولی های خود در حوزه ایمان علاقه مند به نوشتن این کتاب شده است.
بعد از توضیحات خانم دکتر پویا زاده ، آقای دکتر حسامی فر به چند نکته از این کتاب اشاره کردند که این کتاب دارای مقدمه کامل و جامع نیست . خانم دکتر پویا آیا شما قصد دارید در چاپ های بعد به آن مقدمه اضافه کنید ؟ دکتر پویا فرمودند که مقاله ای با عنوان " ملاک عقلانیت باور ، از دیدگاه آنتونی کنی " نگاشته اند که بعد از اضافه کردن مطالبی به آن قصد دارد آن را به عنوان مقدمه کتاب " ایمان چیست " اضافه کند .ایشان چکیده ای از مقدمه کتاب را در این نشست بیان کردن که به شرج ذیل می باشد:
ذهن ما مشحون از باور هاست . اما ایا همه ی این باور ها مقبول عقل ادمی اند؟ یک انسان خردورز دغدغه ی عقلانی بودن باور های خود را دارد و لذا مایل است ذهن خود را خانه تکانی کند. او میخواهد باور های عقلانی را حفظ کند و باور های غیر عقلانی را با جاروب عقل بروبد. اما با کدامین معیار دست به این امر خطیر بزند او برای دست یافتن به این معیار باید به پرسش های مهمی از این دست پاسخ گوید: آیا باوری عقلانی است که عقل بتواند مطابقتش را با واقع اثبات کند؟ و ایا این کار شدنی است؟ ایا باوری عقلانی است که نسبت به باور مقابل خود فقط وجه یا وجوه ترجیهی داشته باشد؟ در ان صورت ان وجوه ترجیح چیست؟ آیا آنها خود عقلانی اند؟ و اگر نه آیا ان چه خود عقلانی نیست میتواند وجه ترجیحی برای قبول یک باور قرار گیرد و ان را عقلانی کند؟
در هر حال در میان مجموعه باور های ما "باور به وجود خدا"برای یک فیلسوف دین دارای اهمیت خاصی است و همین جاست که میان معرفت شناسی و فلسفه دین گره محکمی میخورد و اصلا معرفت شناسی مقدم بر فلسفه دین قرار میگیرد. فیلسوف دین معیار های مقبول خود در معرفت شناسی را سنجه باور های دینی قرار میدهد.
بدین ترتیب ملاک "عقلانیت باور " به نحو عام و ملاک "عقلانیت باور به وجود خدا" به نحو خاص از جمله گره های فلسفی است که برای گشودنش باید از سنگلاخ معرفت شناسی گذر کرد و وارد فلسفه دین شد. فیلسوفان از دیر باز مشغول گشودن این گره بوده اند.هر یک از ان ها تلاش خود را قرین توفیق دانسته و حال ان که تنها به اقناع خویش دست یافته و مشکل پیشین را با یک گام به پیش یا به پس کسی چه میداند به فیلسوفان بعد از خود سپرده اند و این تلاش همچنان ادامه دارد. به رغم برخی فیلسوفان این راه رو به پیش بوده و این حفاری ها و عمارت کردن ها ادمی را به مقصود نزدیک تر ساخته است. اما مراد از "نزدیک" و "مقصود" خود اول الکلام است. باری همین تلاش ها صرف نظر از جهت ان ها بنای معرفت شناسی و فلسفه دین را پی ریخته است و حال فیلسوفان اکنونی اند و این بنا.
مسئله "عقلانیت باور" از افلاطون تا اکویناس و از او تا جان لاک و دکارت و از انان تا فیلسوفانی چون چیزم- ویتگنشتاین- پلنیتنگا- انتونی کنی و دیگران افت و خیزی به غایت شایسته تامل داشته است. در این میان "عقلانیت باوربه وجود خدا"سه اردوگاه دینداران- ملحدان و شکاکان را به بازی با خویش فراخوانده است.
ما در این نوشتار برآنیم تا گزارشی از "عقلانیت باور" و به دنبال ان "عقلانیت باور به وجود خدا" را از دیدگاه انتونی کنی عرضه داریم و از ان جایی که انعقاد این ملاک از رهگذر نقد و تکمیل رای پلنیتنگا صورت پذیرفته است ابتدا رای او را باز می گشاییم.
غالب معرفت شناسان در بحث از "توجیه باور"و "عقلانیت باور"سخن خود را از مشهور ترین و با سابقه ترین دیدگاه معرفت شناسی .، یعنی مبنا گرایی سنتی اغاز میکنند و ان گاه با نقد و تحلیل این دیدگاه راه را بر عرضه رای خویش هموار میسازند. لذا به جاست ببینیم مبنا گرایی سنتی چیست؟
مبنا گرایی سنتی
فیلسوفان رابطه میان باور های انسان و یا به طور کلی ساختار معرفتی انسان را با توسل به تمثیل های گوناگون بیان کرده اند .، تمثیل "پی و بنا" که بسیاری از مبناگران از ان سود جسته اند، تمثیل "درخت و شاخه های زیرین و رویین" که دکارت از ان بهره میگیرد،تمثیل""بستر رودخانه"که ویتگنشتاین ان را به کار میبرد و تمثیل های دیگر. برخی فیلسوفان با نقد تحلیل های فوق تمثیل های دیگری را برای تفهیم مطلب مناسب دانسته اند. به عنوان مثال ویتگنشتاین تمثیل پی و بنا را درست نمیداند.، چرا که به نظر او، اگر مراد از پی باور هایی باشند که با فروریختنشان بنای مبتنی بر ان ها نیز فرو میریزد، ویرانی یک بنا همیشه منوط به ویرانی پی ها نیست، بلکه اگر سنگ تیزه ساختمان هم فرو بریزد ان بنا فرود خواهد ریخت.
انتونی کنی تمثیل درخت دکارت را بیشتر می پسندد و چنانکه خواهد امد باور های مبنایی را شاخه های زیرینی میداند که ادمی با نشستن بر روی ان ها شاخه های بالاتر را هرز میکند و اگرشاخه های زیر پای خود را هرز کند، نه شاخه ای می ماند که ادمی بر روی ان بنشیند و نه هرز کننده و نه خود هرز کردن.
پیداست که این تمثیل ها با مراد قائلان به ان ها از باور های مبنایی و تصویر انان از ساختار معرفتی انسان تناسب نام دارد.
گفتیم مبناگرایان سنتی از تمثیل پی و بنا برای تصویر ساختار معرفتی انسان بهره می جویند.، بدین سان که انان پاره ای از باور ها را به منزله بنایی در نظر میگیرند که بر ان پی استوار می ماند. چنانچه از این تمثیل پیداست باور هایی که به منزله پی قرار گرفته اند باید هم خود استوار باشند و هم ضامن استواری اجزای دیگر ساختمان. حال کدام یک از این باور ها چنین نقشی را ایفا می کنند؟
مبناگرایان سنتی باور هایی را که از سویی از طریق استنتاج به دست نیامده اند و تاییدشان نیازمند دلیل نیست و از سویی دیگر مبنای استنتاج باور های دیگر قرار میگیرند و قرینه تایید ان ها محسوب می شوند شایسته این نقش میدانند.
ان چه موجب شده است که مبناگرایان سنتی به چنین تفکیکی میان باور ها قائل شوند و خصوصا بر باور هایی که نیاز به قرینه ندارند تاکید ورزند، گریز از ورطه تسلسل و شکاکیت است.، چرا که با وجود انان، اگر همه باور ها به قرینه نیاز داشته باشند، ما هرگز به باوری قابل اعتماد دست نخواهیم یافت و هر باوری متکی بر باوری دیگر خواهد بود و این سیر تا بی نهایت ادامه می یابد و در نهایت معرفتی حاصل نخواهد شد. حال باید دید از نظر مبناگرایان سنتی کدام باورها بی استدلال و استنتاج به دست می ایند و باور های دیگر بر آنها استوار می گردند.مبناگرایان سنتی کدام باورها بی استدلال و استنتاج به دست می ایند و باور های دیگر بر ان ها استوار می گردند. مبناگرایان دو دسته از باور ها را واجد این اوصاف میدانند.،قضایای بدیهی و قضایایی که دارای وضوح حسی اند.
برخی معرفت شناسان معتقدند محتوای باور های پایه مورد نظر مبناگرایان به حالات حسی و در واقع به تجربه بی واسطه انسان مربوط اند. به همین دلیل فیلسوفانی چون جاناتان دنسی مبناگرایی سنتی را نوعی تجربه گرایی empiricism میدانند. تجربه گرایان بر این باورند که باور هایی که مربوط به حالات حسی انسان نیستند توسط باور هایی که مربوط به حالات حسی هستند توجیه میشوند. ولی چرا این نوع باور ها از قرینه بی نیازند؟ پاسخ مبنا گرایان این است که این باور ها خطا ناپذیرند. گویی از نظر انان خطا ناپذیری مساوی با کذب ناپذیری است .،یعنی در واقع باور های خطا ناپذیر صادقند و کاذب بودن ان ها ممکن نیست.پیش از ادامه بحث توضیحی کوتاه در باب قضایای خطا ناپذیر لازم به نظر می اید.قضایای خطاناپذیر قضایای هستند که شخص باورمند به قضیه در خود قضیه حضور دارد و این حضور نقش محوری دارد. به عنوان مثال این دو قضیه را در نظر بگیرید، که در واقع یک قضیه اند:به نظرم میرسد کتابی قهوه ای رنگ را میبینم یا کتابی قهوه ای رنگ بر من پدیدار میشود.
عبارت"به نظرم میرسد+می بینم" و یا عبارت "بر من پدیدار میشود"که در واقع همان عبارت اول است ،این قضیه را از قضیه "کتابی قهوه ای رنگ روی میز است "کاملا جدا میسازد. در قضیه اول نه تنها باورمند به قضیه در قضیه حضور دارد، بلکه وجود کتابی قهوه ای رنگ وابسته به باورمند میشود و رنگ سوبجکتیو قضیه قوت می یابد . به همین دلیل است که این نوع قضایا را قضایای خطاناپذیر می نامند.
زیرا باورمند از درون خویش حکایت میکند و دیگری هم میتواند حدیث نفس گوید و هیچ کس نمیتواند سخن ان ها را کاذب بداند . سخن ان ها مطابق با واقع است،زیرا واقع همان درون باورمند و به تعبیری، خود باورمند است. در واقع خطاناپذیر در حوزه روان شناسی معرفت قرار میگیرند و هر جا پای "روان" در میان امد حوزه صدق به درون ادمی منتقل میشود و بهره عینیت کاسته می گردد و کاذب بودن قضایا نیز بی معنا می شود.
به ادامه بحث باز میگردیم گفتیم مبنا گرایان باور های مربوط به حالات حسی را خطا ناپذیر میدانند و لذا بی نیاز از قرینه. اما انان در این جا با پرسش های مختلفی روبرو میشوند که برای دفاع از رای خود باید به ان ها پاسخ گویند .، پرسش هایی از این قبیل که چگونه میتوان اثبات کرد که باور های مربوط به حالات حسی خطاناپذیرند؟ به فرض اثبات خطا ناپذیری ان ها،چگونه میتوان اثبات کرد که فرایند استنتاج باور های غیر پایه از این باور ها فرایندی خطا ناپذیر است؟ و اگر این فرایند خطاناپذیر باشد،ایا محصول ان،که حمایت باور های پایه از باور های غیر پایه است،قابل اطمینان است؟این که کدام قضایا واجد وضوح حسی اند مورد اختلاف مبناگرایان است. بعضی چون توماس آکویناس گزاره های شخصی را که متعلق ادراک حسی واقع میشوند همچون "من یک درخت در این جا میبینم" و برخی چون دکارت قضایای پدیداری را همچون "به نظرم میرسد یک درخت در این جا میبینم " از جمله این قضایا میدانند.
پلنتینگا قضایای پدیداری را قضایای "خطاناپذیر" مینامد و خود به پی بودن یا پایه بودن ان ها قائل است. اما ان چه سراغاز جدایی راه پلنتینگا از مبناگرایان سنتی میشود قضایایی بدیهی و بداهت ان هاست.او با تحلیل ملاکت بداهت مبناگران سرانجام رای انان را بر آستانه رای متواضعانه خویش،که در ادامه می اید ،فرو می کاهد.
اما بداهت چیست و ایا برای پذیرفتن برخی باور ها دستگیره محکمی برای ما خواهد بود؟ هم ملاک بداهت و هم تعریف ان یکی از غامض ترین مسائل معرفت شناسی است. چنان که فیلسوفانی چون راسل میگویند:"درک ضرورت وجود چیزی به نام بداهت اسان تر از درک چیستی ان است."
ان چه معرفت شناسان به دنبال آنند در واقع درک چیستی بداهت است. علومی چون منطق،روانشناسی و مابعدالطبیعه هر یک در جهت روشن کردن بعدی از ابعاد مسئله بداهت کوشیده اند. فیلسوفان سنتی بسیاری از معضلات فلسفی را با توسل به بداهت حل میکردند،اما گویی رفته رفته قضایای بدیهی مورد نظر انان جای خود را به قضایای پایه مورد نظر متاخران داده و گاه حتی به اصول موضوعه تقلیل یافته است.
در بحث از بداهت، معرفت شناسان می کوشند به پرسش هایی از این دست پاسخ گویند:
-وقتی گفته میشود"قضیه بدیهی"بداهت وصف قضیه است یا وصف باور به ان قضیه؟
-رابطه بداهت با صدق چیست؟و ایا از یک قضیه بدیهی میتوان صدق ان را نتیجه گرفت؟
-مشکل عینیت صدق و ذهنیت باور چگونه قابل حل است؟
-ایا شکاکان،که به قول راسل،در هر عصری ازتعارض میان عینیت صدق و ذهنیت باور تغذیه میکنند، پاسخی در خور می یابند؟
-پلنیتنگا در مورد بداهت به دو نکته اشاره میکند: یکی ان که بداهت بستگی به اشخاص دارد.،یعنی ان چه برای یک شخص بدیهی است لازم نیست برای شخصی دیگر بدیهی باشد. دوم این که بداهت دارای دو مولفه است . مولفه معرفت شناختی و مولفه پدیدار شناختی.منظور از مولفه معرفتی ان است که یک قضیه تنها در صورتی بدیهی است است که بی واسطه شناخته شود و منظور از مولفه پدیدار شناختی این است که یک قضیه بدیهی قضیه ای است که وقتی در ذهن ما حاضر میشود نوعی درخشش و وضوع دارد.،یعنی همان چیزی که دکارت ان را "وضوح" و لاک ان را "درخشش اشکار"مینامد. از سویی هم ادمی میلی شدید به پذیرفتن چنین قضیه ای را در خود احساس می کند. پلنتینگا می گوید مسئله مهم در این جا این است که از کجا باید دانست چیزی که به نظر بدیهی می رسد واقعا بدیهی است؟ در واقع باید از کجا دانست ان چه به نظر بدیهی می رسد صادق است؟ قصد ما این است که با بدیهی دانستن چیزی صدق ان را اعلام کنیم و سپس بر مبنای این گزاره های صادق گزاره های صادق دیگری بدست اوریم. اما پلنتینگا با اظهار تاسف می گوید:بدیهی به نظر رسیدن چیزی ان را بدیهی نمی کند و این مطلب را پارادکس های راسل نشان می دهند.
حال آیا شخص مبنا گرا می تواند تمسک خود را به بداهت توجیه کند؟ به نظر پلنتینگا،اگر او بخواهد چنین کاری را بکند باید چنین قضیه ای را بپذیرد،"هر ان چه به نظر بدیهی می رسد به احتمال زیاد صادق است."حال ان که این قضیه نه بدیهی است و نه دارای وضوح حسی و لذا اگر او این قضیه را بدون دلیل و به منزله یک قضیه پایه بپذیرد،معیار عقلانیت مورد نظر خود را نقض کرده است.افزودن بر ان،معیار مبناگرایان که مطابق ان هیچ قضیه ای را نباید به منزله پایه پذیرفت مگر این که بدیهی باشد،یا دارای وضوح حسی. معیاری است که خود ان را به منزله پایه پذیرفته اند و لذا به تعبیرآنتونی کنی در چاهی افتاده اند که با دست خود کنده اند.زیرا این قضیه نه بدیهی است نه دارای وضوح حسی و نه خطاناپذیر.به نظر پلنتینگا دلیل این که مبناگرایان سنتی قضیه "هر ان چه بدیهی به نظر می رسد به احتمال زیاد صادق است"را با وجود تعارضات موجود می پذیرند دو چیز بیشتر نیست یا تحکم و یا به این دلیل که انان خود را ملتزم به اعتماد پذیری عقل کرده اند. یعنی قضیه مذکور را به منزله امری پایه پذیرفته اند تا بتوانند مقبولیت قضایای دیگر را تعیین کنند. در واقع سخن پلنتینگا این است که مبناگرایان این گزاره را به منزله چیزی شبیه به یک اصل موضوع پذیرفته اند تا بتوانند تکلیف گزاره های دیگر را روشن کنند و درباره مقبولیت ان ها تصمیم بگیرند وگرنه نمی توانند در مسیر معرفت قدمی بردارند. دیدیم که مبناگرایان از" بدیهی بودن" به "بدیهی به نظر رسیدن" و از "صادق بودن"به "به احتمال زیاد صادق بودن"تنزل کرده اند و به گزاره "هر ان چه بدیهی به نظر می رسد به احتمال زیاد صادق است"رسیده اند. اما این گزاره را نیز با ملاک خود برای پایه بودن نپذیرفته اند و درواقع باید گفت بی هیچ ملاکی ان را پذیرفته اند.پلنتینگا ملاکی برای ان عرضه کرد و ان"اعتماد عقل" به این گزاره است.پاره ای گزاره ها هستند که عقل به ان ها اعتماد میکند تا گزاره های دیگر را بر اساس ان ها رد یا قبول کند.او این قضایا را "پایه"نام می نهد و معتقد است که مبناگرایان دقیقا به این دلیل گزاره مذکور را پذیرفته اند. او با این کار موافق است و در مورد اعتقاد به خدا همین راه را طی می کند.
وی در برابر مبناگرایان این پرسش را قرار می دهد که چرا باید قضایای پایه را منحصر به دو قسم دانست و چرا نمی توان قضیه "خدا وجود دارد"را هم یک قضیه پایه به حساب اورد. درواقع مقصود پلنتینگا این است که اگر در جایی خود را به اعتماد پذیری عقل ملتزم کنیم،چرا در جای دیگر نباید چنین کرد؟ پلنتینگا با تکیه بر این باور خود که "عقلانیت عام"وجود ندارد و هیچ رایی ایست که عموم مردم جهان عقلا به ان باور داشته باشد،باور به وجود خدا را برای یک موحد پایه می داند. او معتقد است قضیه "خدا وجود دارد"برای یک خداپرست یک قضیه پایه است و باور به ان برای معتقدان غیر عقلانی نیست. این همان چیزی است که انتونی کنی درصدد بررسی درستی ان است.
نقاط اختلاف کنی و پلنتینگا: کنی با دو نقطه نظر پلنتینگا موافق است.،اول این که ویژگی پدیدار شناختی بداهت ضامن صدق ان نیست.چه بسا قضیه ای دارای وضوح اشکار باشد،ولی کاذب باشد. همین طور تمایل شدید به پذیرش یک قضیه ضامن صدق ان نیست. چه بسا ادمی تمایل شدید به پذیرش یک قضیه کاذب و یا حتی بی معنا داشته باشد. دوم این که پذیرفتن قضیه ای که نه بدیهی است، نه دارای وضوح حسی و نه مبتنی بر دلایل مورد اعتماد،ممکن است کاملا عقلانی باشد. کنی می گوید:من خود به قضایای بسیاری با این وصف قائلم.،قضایایی مانند "من بیدارم"،"انسان ها می خوابند"و "قاره ای به نام استرالیا وجود دارد". او می گوید :من در پذیرش این دسته از قضایا نه غیر عقلانی عمل کرده ام و نه دچار خطای ساده لوحی شده ام. اومعتقد است ادمی در پذیرش باور ها باید نه دچار شکاکیت شود و نه دچارساده لوحی،بلکه در حد وسط میان ان دو قرار بگیرد. لذا او می کوشد معیاری برای تعادل صحیح در اعتقاد ارائه دهد. به نظر او در دستگاه ارسطویی فضیلت حد تعادل میان افراط و تفریط در یک وصف است،مثلا شجاعت حد وسط میان جبن و تهور است و از این رو فضیلت است. کنی جای فضیلت باور را در دستگاه ارسطو خالی می بیند و خود می کوشد این نقصیه را برطرف کند. او می گویداعتقاد بیش از حد تعادل، ادمی را به ساده لوحی می کشاند و ذهن را انباشته از اکاذیب می کند و اعتقاد کمتر از حد تعادل به شکاکیت مفرط منجر می شود و ادمی را از اطلاعاتی که برای ادامه حیاتش لازم است،محروم می کند. خردمند کسی است که در حد وسط میان این دو قرار بگیرد. او خود به این امر واقف است که دادن ملاک برای حد وسط مشکل است. برای شکاک و ساده لوح به راحتی می توان معیاری ارائه داد،اما برای خردمند واجد فضیلت عقلانیت این کار دارای صعوبت است. کنی می کوشد دشواری راه را بر خود هموار کند و ملاک عقلانیت باور را به دست می دهد. به نظر او ملاک هایی که تاکنون برای عقلانیت باور ارائه شده اند.،یعنی صدق و یقینی بودن،ملاک درستی نیستند.زیرا این ملاک گزاره های کاذب ولی معقول را از دست ما می گیرد،حال ان که کار معرفت با باور های معقول نیز به سامان می رسد.یقین نیز ادمی را به ورطه شکاکیت می پردازد ،زیرا اعتقاد یقینی قابل حصول نیست.کنی،ملاک سوم باور به یک قضیه را که مطابق ان باوری را باید پذیرفت که دارای گواه باشد نیز رد می کند و نشان می دهد که قضایای بدیهی و قضایای واضح برای حواس بدون گواه پذیرفته می شوند.
در هر حال کنی نقد پلنتینگا به مبنا گرایان را می پذیرد و قضایای معقول نزد او را معقول می داند. حال که چنین است ،پس شکاف میان او و کنی از کجا اغاز می شود و چرا کنی درمورد اعتقاد به وجود خدا،بر خلاف پلنتینگا خود را یک شاک معرفی می کند.کنی معتقد است برای دستیابی به پاسخی عقلانی برای اعتقاد به وجود خدا باید کاری بیش از ان چه پلنتینگا کرده است انجام داد.او می گوید:من با این مطلب موافقم که تا کنون کسی اثبات نکرده است که اعتقاد به خدا به دلیل مبتنی نبودنش بر دلایل ،پایه دلیل عدم بداهت یا وضوح حسی غیر عقلانی است.اما پلنتینگا نشان نداده است که چرا ان چه در مورد"اعتقاد به خدا"روا می دارد در مورد هر اعتقاد دیگری نمیتوان روا داشت. تا این جا ظاهرا حق با کنی است ،زیرا میان شروطی که پلنتینگا برای موجه بودن اعتقاد به خدا مطرح می کند با شروط اعتقاد به امری خرافی مرز مشخصی وجود ندارد. گویی پلنتینگا ما را در یک فضای مه آلود رها می کند،زیرا هر کسی می تواند باور به چیزی را پایه بداند و هیچ کس حق ندارد به او اعتراض کند. باید یاداوری کرد کنی از دو جهت پلنتینگا را مورد انتقاد قرار می دهد:نخست از جهت ارائه ندادن معیاری مشخص برای گزاره پایه و دوم از حیث قائل نبودن به عقلانیت عام.
کنی معتقد است که ما نباید به این دلیل که معیار مبناگرایان کلاسیک به شکست انجامیده به این نتیجه شتاب زده برسیم که هیچ معیاری برای تمیز باور های عقلانی از غیر عقلانی و در واقع به تعبیر خود او،شعور از حماقت وجود ندارد. فحوای سخن او این است که پلنتینگا در واقع به چنین نتیجه ای رسیده و یا لازمه سخن او این است.
معیار عقلانیت باور نزد کنی:کنی برای دستیابی به یک معیار برای "عقلانیت باور" که عاری از مشکلات معیار پلنتینگا باشداز باور هایی چون "انسان می میرد""استرالیا وجود داردگ و "من بیدارم" اغاز می کند و از رهگذر توصیف مکانیزم ارائه دلی به نتیجه مورد نظر خود نزدیک می شود. او می گوید:اگر من نتوانم دلایل قانع کننده ای برای بیدار بودنم به شما ارائه دهم ،دلیلش فقط ان است که شما قبلا به بیدار بودن من معتقد بوده اید و لذا ان چه را که من می گویم شما به منزله ارائه دلیل تلقی نخواهید کرد. ما معمولا گمان می کنیم که اگر قرار باشد دلیلی برای اعتقاد به شخصی ارائه دهیم ،کافی است قضیه Qکه مقبول اوست و مستلزم Pهم می باشد اشاره کنیم. حال ان که اگر به مکانیزم ارائه دلیل قدری عمیق تر بنگریم ،در می یابیم که این کافی نیست،بلکه برای حصول ان مقصود چیز دیگری هم لازم است که بیان یا تقریر فلسفی ان کاری دشوار است.ان چیز چیست؟ کنی پاسخ می دهد که این همان چیزی است که ارسطو به هنگام بیان این نکته که مقدمات یک استدلال باید معلوم تر از نتیجه ان باشد ،به نحو فشرده اورده است. در واقع مقصود ارسطو این بوده است که ما وقتی نتیجه یک استدلا را می پذیریم که پیشاپیش مقدمات ان را پذیرفته باشیم.،یعنی نتیجه در دل مقدمات مقبول ماست و ما پیشتر به نتیجه قائلیم. پس به نظر کنی در واقع فقط وقتی P می تواند دلیل یا یکی از دلایل اعتقاد به Qباشد که Pدر ساختار عقیدتی در موضعی بنیادی تر نسبت به Qقرار داشته باشد و در واقع پایه ان محسوب شود و این همان سخن ارسطو است. به همین دلیل است که کنی می گوید:اعتقاد به قضایایی مانند گاسترالیا وجود دارد" یا "من بیدارم" مبتنی بر هیچ دلیلی نیست. هر دلیلی که برای استرالیا اقامه شود،از جمله دلایلی مانند "من استرالیا را غالبا روی نقشه ها دیده ام" یا "نوشیدنی استرالیا را نوشیده ام" بنیادی تر از خود "استرالیا وجود دارد" نیست.
به نظر کنی در مورد این دلایل دو نکته قابل توجه است :اولا ممکن است مجموع این دلایل گواه ضعیفی برای وجود استرالیا فراهم اورند،اما تک تک ان ها همین گواه ضعیف را هم فراهم نمی اورند. ثانیا اگر هر یک از دلایل اعتقاد به استرالیا کاذب از کار در ایند و یا اگر واهی بودن همه این دلایل ثابت شود، ساختار معرفتی من کمتر از زمانی فرو میریزد که ثابت شود استرالیا وجود ندارد. او می گوید:من از این دلایل خاطرات مبهمی دارم و به یاد ندارم که کدام یک از این ها و چه زمانی موجب اعتقاد من به استرالیا شده است. اگر در اطلسی نقشه استرالیا را ببینم ف من اطلس را ناقص می دانم نه این که در اعتقادم به وجود استرالیا تردید کنم.
پس این دلایل در ساختار معرفتی من بنیادی تر از گزاره "استرالیا وجود دارد"نمی باشد.کنی در این راه تا ان جا پیش می رود که حتی گزاره "استرالیا وجود دارد" را به منزله معیاری برای سنجش اعتبار دلایل مذکور تلقی می کند. گزاره"استرالیا وجو دارد"در ساتار معرفتی من از چنان جایگاه پایه ای برخوردار است که خود سنجه ای به دست من نمی دهد تا به وسیله ان اعتبار دلایل مذکور را بسنجیم ،پس پیداست که رابطه این قضیه با دلایل مذکور در ساختار معرفتی من رابطه نتیجه با دلیل نیست. نکته قابل توجه در دیدگاه کنی این است که او اینگونه گزاره ها را برای همه اشخاص و در همه زمان ها بی دلیل نمیداند. او منکر این امر نمی شدکه چه بسا اعتقاد خود او به "استرالیا وجود دارد" در دوره ای از زندگیش مبتنی بر دلایل بوده است و از این جا نتیجه می گیرد که پایه بودن یک گزاره بستگی به اشخاص یا زمان ها دارد و می افزاید که هنگام سخن گفتن از اعتقاد به خدا این نکته را باید مد نظر داشت. ایا با وابسته کردن باور های پایه به اشخاص و زمان ها کار به پایان میرسد؟ تا این جا کنی یک گام از پلنتینگا جلوتر می رود و او اصرار دارد که به این گزاره های پایه وابسته به اشخاص و زمان ها نوعی عینیت ببخشد و انسداد باب دیالوگ میان انسان ها را قدری بگشاید. به همین دلیل این نکته مهم را مطرح می کند که پایه بودن چیزی مانع از اقامه دلیل در برابر شخصی که این باور برایش پایه نیست ،نمی شود. او می گوید:مثلا اگر پلنتینگا اعتقاد به خدا را پایه می داند ،این مانع نمی شود که برای من ،که ان را پایه نمیدانم،دلیل اقامه کند.در واقع کنی از سویی گزاره های پایه را نسبی می کند و از سویی دیگر با به میان اوردن"اقامه دلیل برای دیگران" قدری از نسبیت ان می کاهد و تا حدی "عقلانیت عام"را پاس میدارد. حال باید دید ایا کنی به بنیان های مشترک در ساختار معرفتی انسان ها قائل است؟ اری،او در پی دستیابی به چنین بنیان هایی است.،بنیان هایی که اگر کذبشان ثابت شود ساختار معرفتی انسان به طور کلی فرو میریزد. او معتقد است گزاره"انسان های دیگر میخوابند"یکی از بنیان هاست. حال چرا اگر کذب این گزاره ها ثابت شود کل ساختار معرفتی ما فرو میریزد؟ کنی گام به گام به این پرسش پاسخ می دهد. او می گوید:اگر فرض کنیم هیچ کس تا کنون نخوابیده است، معنایش این است که من در سرتاسر زندگی ام هر کسی را که گمان میکردم خواب است،در واقع بیدار بوده است.پس تاکنون همه بر ضد من توطئه کرده اند تا من گمان کنم انسان ها به خواب می روند.نتایج چنین فرضیه ای عبارت است از اینکه.،من به چه دلیل باید به سخنانی که تاکنون از دیگران شنیده ام اعتماد کنم؟ یا به چه دلیل باید به راه هایی که برای تمیز چیزی از چیز دیگر اموخته ام اعتماد کنم؟ یه به چه دلیل باید به معانی وازه هایی که تاکنون استعمال کرده ام و همواره موافقت دیگران را در مورد ان ها دیده ام،اعتماد کنم؟ شاید تاکنون همه مردم صحنه ای را برای فریب من ترتیب داده بوده اند. همه ی این پرسش ها و تردید ها حاکی از ان است که ساختار معرفتی من که شامل متدولوژی تشخیص امر صادق از کاذب است،کاملا فرو میریزد. به همین دلیل است که اگر کسی به من بگوید تاکنون هر کسی را که گمان می کردی خواب است در واقع بیدار بوده است. من این سخن را گواه دیوانگی او میدانم.کنی به یک ایراد مقدر نیز پاسخ میدهد و ان این که شاید اعتقاد به گزاره "همه ی انسان ها میخوابند" نه بی دلیل،بلکه از طریق استقرا برای شخص حاصل شده باشد.او پاسخ میدهد که اولا استقرا مشکلی دارد که همگان میدانند و ثانیا شخص پیش از هر استقرایی به این گزاره قائل است. درواقع خود این قضیه که "انسان ها میخوابند" معیاری است برای ازمودن ادعای شخصی که نیاز به خواب را در ادمی انکار می کند. کنی با اثبات قضایایی به عنوان بنیان های ساختار معرفتی انسان این نکته را متذکر می شود که اعتقاد به وجود خدا در زمره این بنیان ها نیست. این اعتقاد ممکن است پایه باشد،ولی بنیانی نیست. بدین سان کنی میان مفهوم قضایای پایه و قضایای بنیانی تفکیک قائل می شود و برای هر یک معیار و ملاکی به دست می دهد.با توصیفی که او از قضایای پایه می کند مجالی برای الهیات طبیعی هم می گشاید تا متاع خود را به بازار نقد اورد.،از این طریق که او میان قضایای پایه و براهین عقلی نوعی ارتباط برقرار می کند. سرانجام کنی تنها گزاره هایی را پایه میداند که در یکی از این دسته ها قرار گیرد:1-بدیهی یا بنیانی2 -دارای وضوح برای حواس یا حافظه3-قابل دفاع بوسیله استدلال،تحقیق یا عمل
او خود معتقد است که این ،ملاک پیچیده ای است،اما در عوض همچون معیار مبناگرایان خود شکن نیست.،یعنی این ملاک با وجود این که نه بدیهی است و نه دارای وضوح حسی،اما دفاع از ان از طریق استدلال و تحقیق ممکن است. کنی به مقوله قضایای بدیهی مبناگرایان مقوله قضایای بنیانی را افزود. تفاوت قضایای پنهانی با قضایای پایه این است که یک قضیه تنها در صورتی بنیانی است که نه تنها خود مبتنی بر چیزی نباشد،بلکه برای قضایای دیگر هم به منزله پایه به کار اید.اما قضایای بنیانی گر چه مبتنی بر قضایای دیگر نیستند ،ولی لزوما برای قضایای دیگر به منزله پایه به کار نمیروند. مثلا اعتقاد به این که مگسی روی شیشه پنجره راه میرود برای من پایه است،اما برای بخش درخور توجیهی از ساختار معرفتی من به منزله یک مبنا به کار نمی اید.او به مقوله قضایای واضح برای حواس فضایایی را که برای حافظه واضح اند،افزود.او می گوید:اعتقاد من به حقایق گذشته ای که به یاد می اورم دقیقا همان قدر پایه است که اعتقادم به ان چه اکنون میبینم. گرچه در هر دوی انان امکان خطا برای من هست. طبقه سوم قضایای پایه را کنی مستقلا به مقولات مورد نظر مبناگرایان افزوده است. در واقع قضایای بنیانی و قضایای دسته سوم معیار قضایای پایه کنی را از معیار مبناگرایان جدا میکند.البته قضایای واضح برای حافظه را نیز پیش از کنی کسانی به معیار مبناگرایان افزوده بودند.
کنی برای تبیین قضایای دسته سوم ابتدا تفکیکی میان دلایل ایجاد می کند و آن ها را به سه دسته تقسیم می کنند:
1-دلایلی که از طریق انان یک باور به دست می اید.
2-دلایلی که این باور مبتنی بر ان هاست.
3-دلایلی که از طریق انان میتوان از این باور دفاع کرد.
یک اعتقاد ممکن است پایه باشد،به این معنا که بر اساس دلیل به دست نیامده باشد،اما در عین حال برای دیگران از طریق ارائه دلایل قابل دفاع باشد.راه هایی که از طریق انان میتوان از یک باور پایه دفاع کرد .،استدلال،تحقیق و عمل است. به نظر کنی اگر اعتقادی به دو مقوله اول اعتقادات واقعا پایه تعلق نداشته باشد،اعتقادی عقلانی نیست،مگر ان که بتوان به شیوه ای مناسب از ان دفاع کرد. ایا این دفاع در هر شرایطی موفق است؟ایا این شرایط دشواری بر عقلانیت نیست؟کنی خود این شرط را دشوار میداند و معتقد است همین کافیست که شخص معتقد توانایی دفاع از عقیده خود را در برابر کسانی که احتمالا با او چالش خواهند کرد،داشته باشد. منظور از دفاع از راه عمل چیست؟ ساخت هایی وجود دارند که در ان ها داوری شخصی که واجد مهارت یا تجربه خاصی است میتواند به منزله یک داوری موثق پذیرفته شود. مثلا داوری یک آب یاب یا گمانه زدن در مورد وجود آب در نقطه ای خاص. به نظر کنی اعتقاد به وجود آب بر اساس نظر یک آب یاب معقول است. البته این یک اعتقاد پایه نیست،زیرا شخص ناظر بر اساس گواهی که معطوف به سابقه آب یاب است به ان اعتقاد اورده است. اما اعتقاد خود آب یاب پایه است،زیرا مبتنی بر دلیل نیست،ولی از طریق عمل قابل دفاع است.
انتونی کنی تمثیل درخت دکارت را بیشتر می پسندد و چنانکه خواهد امد باور های مبنایی را شاخه های زیرینی میداند که ادمی با نشستن بر روی ان ها شاخه های بالاتر را هرز میکند و اگرشاخه های زیر پای خود را هرز کند، نه شاخه ای می ماند که ادمی بر روی ان بنشیند و نه هرز کننده و نه خود هرز کردن.
پیداست که این تمثیل ها با مراد قائلان به ان ها از باور های مبنایی و تصویر انان از ساختار معرفتی انسان تناسب نام دارد.
گفتیم مبناگرایان سنتی از تمثیل پی و بنا برای تصویر ساختار معرفتی انسان بهره می جویند.، بدین سان که انان پاره ای از باور ها را به منزله بنایی در نظر میگیرند که بر ان پی استوار می ماند. چنانچه از این تمثیل پیداست باور هایی که به منزله پی قرار گرفته اند باید هم خود استوار باشند و هم ضامن استواری اجزای دیگر ساختمان. حال کدام یک از این باور ها چنین نقشی را ایفا می کنند؟
مبناگرایان سنتی باور هایی را که از سویی از طریق استنتاج به دست نیامده اند و تاییدشان نیازمند دلیل نیست و از سویی دیگر مبنای استنتاج باور های دیگر قرار میگیرند و قرینه تایید ان ها محسوب می شوند شایسته این نقش میدانند.
ان چه موجب شده است که مبناگرایان سنتی به چنین تفکیکی میان باور ها قائل شوند و خصوصا بر باور هایی که نیاز به قرینه ندارند تاکید ورزند، گریز از ورطه تسلسل و شکاکیت است.، چرا که با وجود انان، اگر همه باور ها به قرینه نیاز داشته باشند، ما هرگز به باوری قابل اعتماد دست نخواهیم یافت و هر باوری متکی بر باوری دیگر خواهد بود و این سیر تا بی نهایت ادامه می یابد و در نهایت معرفتی حاصل نخواهد شد. حال باید دید از نظر مبناگرایان سنتی کدام باورها بی استدلال و استنتاج به دست می ایند و باور های دیگر بر آنها استوار می گردند.مبناگرایان سنتی کدام باورها بی استدلال و استنتاج به دست می ایند و باور های دیگر بر ان ها استوار می گردند. مبناگرایان دو دسته از باور ها را واجد این اوصاف میدانند.،قضایای بدیهی و قضایایی که دارای وضوح حسی اند.
برخی معرفت شناسان معتقدند محتوای باور های پایه مورد نظر مبناگرایان به حالات حسی و در واقع به تجربه بی واسطه انسان مربوط اند. به همین دلیل فیلسوفانی چون جاناتان دنسی مبناگرایی سنتی را نوعی تجربه گرایی empiricism میدانند. تجربه گرایان بر این باورند که باور هایی که مربوط به حالات حسی انسان نیستند توسط باور هایی که مربوط به حالات حسی هستند توجیه میشوند. ولی چرا این نوع باور ها از قرینه بی نیازند؟ پاسخ مبنا گرایان این است که این باور ها خطا ناپذیرند. گویی از نظر انان خطا ناپذیری مساوی با کذب ناپذیری است .،یعنی در واقع باور های خطا ناپذیر صادقند و کاذب بودن ان ها ممکن نیست.پیش از ادامه بحث توضیحی کوتاه در باب قضایای خطا ناپذیر لازم به نظر می اید.قضایای خطاناپذیر قضایای هستند که شخص باورمند به قضیه در خود قضیه حضور دارد و این حضور نقش محوری دارد. به عنوان مثال این دو قضیه را در نظر بگیرید، که در واقع یک قضیه اند:به نظرم میرسد کتابی قهوه ای رنگ را میبینم یا کتابی قهوه ای رنگ بر من پدیدار میشود.
عبارت"به نظرم میرسد+می بینم" و یا عبارت "بر من پدیدار میشود"که در واقع همان عبارت اول است ،این قضیه را از قضیه "کتابی قهوه ای رنگ روی میز است "کاملا جدا میسازد. در قضیه اول نه تنها باورمند به قضیه در قضیه حضور دارد، بلکه وجود کتابی قهوه ای رنگ وابسته به باورمند میشود و رنگ سوبجکتیو قضیه قوت می یابد . به همین دلیل است که این نوع قضایا را قضایای خطاناپذیر می نامند.
زیرا باورمند از درون خویش حکایت میکند و دیگری هم میتواند حدیث نفس گوید و هیچ کس نمیتواند سخن ان ها را کاذب بداند . سخن ان ها مطابق با واقع است،زیرا واقع همان درون باورمند و به تعبیری، خود باورمند است. در واقع خطاناپذیر در حوزه روان شناسی معرفت قرار میگیرند و هر جا پای "روان" در میان امد حوزه صدق به درون ادمی منتقل میشود و بهره عینیت کاسته می گردد و کاذب بودن قضایا نیز بی معنا می شود.
به ادامه بحث باز میگردیم گفتیم مبنا گرایان باور های مربوط به حالات حسی را خطا ناپذیر میدانند و لذا بی نیاز از قرینه. اما انان در این جا با پرسش های مختلفی روبرو میشوند که برای دفاع از رای خود باید به ان ها پاسخ گویند .، پرسش هایی از این قبیل که چگونه میتوان اثبات کرد که باور های مربوط به حالات حسی خطاناپذیرند؟ به فرض اثبات خطا ناپذیری ان ها،چگونه میتوان اثبات کرد که فرایند استنتاج باور های غیر پایه از این باور ها فرایندی خطا ناپذیر است؟ و اگر این فرایند خطاناپذیر باشد،ایا محصول ان،که حمایت باور های پایه از باور های غیر پایه است،قابل اطمینان است؟این که کدام قضایا واجد وضوح حسی اند مورد اختلاف مبناگرایان است. بعضی چون توماس آکویناس گزاره های شخصی را که متعلق ادراک حسی واقع میشوند همچون "من یک درخت در این جا میبینم" و برخی چون دکارت قضایای پدیداری را همچون "به نظرم میرسد یک درخت در این جا میبینم " از جمله این قضایا میدانند.
پلنتینگا قضایای پدیداری را قضایای "خطاناپذیر" مینامد و خود به پی بودن یا پایه بودن ان ها قائل است. اما ان چه سراغاز جدایی راه پلنتینگا از مبناگرایان سنتی میشود قضایایی بدیهی و بداهت ان هاست.او با تحلیل ملاکت بداهت مبناگران سرانجام رای انان را بر آستانه رای متواضعانه خویش،که در ادامه می اید ،فرو می کاهد.
اما بداهت چیست و ایا برای پذیرفتن برخی باور ها دستگیره محکمی برای ما خواهد بود؟ هم ملاک بداهت و هم تعریف ان یکی از غامض ترین مسائل معرفت شناسی است. چنان که فیلسوفانی چون راسل میگویند:"درک ضرورت وجود چیزی به نام بداهت اسان تر از درک چیستی ان است."
ان چه معرفت شناسان به دنبال آنند در واقع درک چیستی بداهت است. علومی چون منطق،روانشناسی و مابعدالطبیعه هر یک در جهت روشن کردن بعدی از ابعاد مسئله بداهت کوشیده اند. فیلسوفان سنتی بسیاری از معضلات فلسفی را با توسل به بداهت حل میکردند،اما گویی رفته رفته قضایای بدیهی مورد نظر انان جای خود را به قضایای پایه مورد نظر متاخران داده و گاه حتی به اصول موضوعه تقلیل یافته است.
در بحث از بداهت، معرفت شناسان می کوشند به پرسش هایی از این دست پاسخ گویند:
-وقتی گفته میشود"قضیه بدیهی"بداهت وصف قضیه است یا وصف باور به ان قضیه؟
-رابطه بداهت با صدق چیست؟و ایا از یک قضیه بدیهی میتوان صدق ان را نتیجه گرفت؟
-مشکل عینیت صدق و ذهنیت باور چگونه قابل حل است؟
-ایا شکاکان،که به قول راسل،در هر عصری ازتعارض میان عینیت صدق و ذهنیت باور تغذیه میکنند، پاسخی در خور می یابند؟
-پلنیتنگا در مورد بداهت به دو نکته اشاره میکند: یکی ان که بداهت بستگی به اشخاص دارد.،یعنی ان چه برای یک شخص بدیهی است لازم نیست برای شخصی دیگر بدیهی باشد. دوم این که بداهت دارای دو مولفه است . مولفه معرفت شناختی و مولفه پدیدار شناختی.منظور از مولفه معرفتی ان است که یک قضیه تنها در صورتی بدیهی است است که بی واسطه شناخته شود و منظور از مولفه پدیدار شناختی این است که یک قضیه بدیهی قضیه ای است که وقتی در ذهن ما حاضر میشود نوعی درخشش و وضوع دارد.،یعنی همان چیزی که دکارت ان را "وضوح" و لاک ان را "درخشش اشکار"مینامد. از سویی هم ادمی میلی شدید به پذیرفتن چنین قضیه ای را در خود احساس می کند. پلنتینگا می گوید مسئله مهم در این جا این است که از کجا باید دانست چیزی که به نظر بدیهی می رسد واقعا بدیهی است؟ در واقع باید از کجا دانست ان چه به نظر بدیهی می رسد صادق است؟ قصد ما این است که با بدیهی دانستن چیزی صدق ان را اعلام کنیم و سپس بر مبنای این گزاره های صادق گزاره های صادق دیگری بدست اوریم. اما پلنتینگا با اظهار تاسف می گوید:بدیهی به نظر رسیدن چیزی ان را بدیهی نمی کند و این مطلب را پارادکس های راسل نشان می دهند.
حال آیا شخص مبنا گرا می تواند تمسک خود را به بداهت توجیه کند؟ به نظر پلنتینگا،اگر او بخواهد چنین کاری را بکند باید چنین قضیه ای را بپذیرد،"هر ان چه به نظر بدیهی می رسد به احتمال زیاد صادق است."حال ان که این قضیه نه بدیهی است و نه دارای وضوح حسی و لذا اگر او این قضیه را بدون دلیل و به منزله یک قضیه پایه بپذیرد،معیار عقلانیت مورد نظر خود را نقض کرده است.افزودن بر ان،معیار مبناگرایان که مطابق ان هیچ قضیه ای را نباید به منزله پایه پذیرفت مگر این که بدیهی باشد،یا دارای وضوح حسی. معیاری است که خود ان را به منزله پایه پذیرفته اند و لذا به تعبیرآنتونی کنی در چاهی افتاده اند که با دست خود کنده اند.زیرا این قضیه نه بدیهی است نه دارای وضوح حسی و نه خطاناپذیر.به نظر پلنتینگا دلیل این که مبناگرایان سنتی قضیه "هر ان چه بدیهی به نظر می رسد به احتمال زیاد صادق است"را با وجود تعارضات موجود می پذیرند دو چیز بیشتر نیست یا تحکم و یا به این دلیل که انان خود را ملتزم به اعتماد پذیری عقل کرده اند. یعنی قضیه مذکور را به منزله امری پایه پذیرفته اند تا بتوانند مقبولیت قضایای دیگر را تعیین کنند. در واقع سخن پلنتینگا این است که مبناگرایان این گزاره را به منزله چیزی شبیه به یک اصل موضوع پذیرفته اند تا بتوانند تکلیف گزاره های دیگر را روشن کنند و درباره مقبولیت ان ها تصمیم بگیرند وگرنه نمی توانند در مسیر معرفت قدمی بردارند. دیدیم که مبناگرایان از" بدیهی بودن" به "بدیهی به نظر رسیدن" و از "صادق بودن"به "به احتمال زیاد صادق بودن"تنزل کرده اند و به گزاره "هر ان چه بدیهی به نظر می رسد به احتمال زیاد صادق است"رسیده اند. اما این گزاره را نیز با ملاک خود برای پایه بودن نپذیرفته اند و درواقع باید گفت بی هیچ ملاکی ان را پذیرفته اند.پلنتینگا ملاکی برای ان عرضه کرد و ان"اعتماد عقل" به این گزاره است.پاره ای گزاره ها هستند که عقل به ان ها اعتماد میکند تا گزاره های دیگر را بر اساس ان ها رد یا قبول کند.او این قضایا را "پایه"نام می نهد و معتقد است که مبناگرایان دقیقا به این دلیل گزاره مذکور را پذیرفته اند. او با این کار موافق است و در مورد اعتقاد به خدا همین راه را طی می کند.
وی در برابر مبناگرایان این پرسش را قرار می دهد که چرا باید قضایای پایه را منحصر به دو قسم دانست و چرا نمی توان قضیه "خدا وجود دارد"را هم یک قضیه پایه به حساب اورد. درواقع مقصود پلنتینگا این است که اگر در جایی خود را به اعتماد پذیری عقل ملتزم کنیم،چرا در جای دیگر نباید چنین کرد؟ پلنتینگا با تکیه بر این باور خود که "عقلانیت عام"وجود ندارد و هیچ رایی ایست که عموم مردم جهان عقلا به ان باور داشته باشد،باور به وجود خدا را برای یک موحد پایه می داند. او معتقد است قضیه "خدا وجود دارد"برای یک خداپرست یک قضیه پایه است و باور به ان برای معتقدان غیر عقلانی نیست. این همان چیزی است که انتونی کنی درصدد بررسی درستی ان است.
نقاط اختلاف کنی و پلنتینگا: کنی با دو نقطه نظر پلنتینگا موافق است.،اول این که ویژگی پدیدار شناختی بداهت ضامن صدق ان نیست.چه بسا قضیه ای دارای وضوح اشکار باشد،ولی کاذب باشد. همین طور تمایل شدید به پذیرش یک قضیه ضامن صدق ان نیست. چه بسا ادمی تمایل شدید به پذیرش یک قضیه کاذب و یا حتی بی معنا داشته باشد. دوم این که پذیرفتن قضیه ای که نه بدیهی است، نه دارای وضوح حسی و نه مبتنی بر دلایل مورد اعتماد،ممکن است کاملا عقلانی باشد. کنی می گوید:من خود به قضایای بسیاری با این وصف قائلم.،قضایایی مانند "من بیدارم"،"انسان ها می خوابند"و "قاره ای به نام استرالیا وجود دارد". او می گوید :من در پذیرش این دسته از قضایا نه غیر عقلانی عمل کرده ام و نه دچار خطای ساده لوحی شده ام. اومعتقد است ادمی در پذیرش باور ها باید نه دچار شکاکیت شود و نه دچارساده لوحی،بلکه در حد وسط میان ان دو قرار بگیرد. لذا او می کوشد معیاری برای تعادل صحیح در اعتقاد ارائه دهد. به نظر او در دستگاه ارسطویی فضیلت حد تعادل میان افراط و تفریط در یک وصف است،مثلا شجاعت حد وسط میان جبن و تهور است و از این رو فضیلت است. کنی جای فضیلت باور را در دستگاه ارسطو خالی می بیند و خود می کوشد این نقصیه را برطرف کند. او می گویداعتقاد بیش از حد تعادل، ادمی را به ساده لوحی می کشاند و ذهن را انباشته از اکاذیب می کند و اعتقاد کمتر از حد تعادل به شکاکیت مفرط منجر می شود و ادمی را از اطلاعاتی که برای ادامه حیاتش لازم است،محروم می کند. خردمند کسی است که در حد وسط میان این دو قرار بگیرد. او خود به این امر واقف است که دادن ملاک برای حد وسط مشکل است. برای شکاک و ساده لوح به راحتی می توان معیاری ارائه داد،اما برای خردمند واجد فضیلت عقلانیت این کار دارای صعوبت است. کنی می کوشد دشواری راه را بر خود هموار کند و ملاک عقلانیت باور را به دست می دهد. به نظر او ملاک هایی که تاکنون برای عقلانیت باور ارائه شده اند.،یعنی صدق و یقینی بودن،ملاک درستی نیستند.زیرا این ملاک گزاره های کاذب ولی معقول را از دست ما می گیرد،حال ان که کار معرفت با باور های معقول نیز به سامان می رسد.یقین نیز ادمی را به ورطه شکاکیت می پردازد ،زیرا اعتقاد یقینی قابل حصول نیست.کنی،ملاک سوم باور به یک قضیه را که مطابق ان باوری را باید پذیرفت که دارای گواه باشد نیز رد می کند و نشان می دهد که قضایای بدیهی و قضایای واضح برای حواس بدون گواه پذیرفته می شوند.
در هر حال کنی نقد پلنتینگا به مبنا گرایان را می پذیرد و قضایای معقول نزد او را معقول می داند. حال که چنین است ،پس شکاف میان او و کنی از کجا اغاز می شود و چرا کنی درمورد اعتقاد به وجود خدا،بر خلاف پلنتینگا خود را یک شاک معرفی می کند.کنی معتقد است برای دستیابی به پاسخی عقلانی برای اعتقاد به وجود خدا باید کاری بیش از ان چه پلنتینگا کرده است انجام داد.او می گوید:من با این مطلب موافقم که تا کنون کسی اثبات نکرده است که اعتقاد به خدا به دلیل مبتنی نبودنش بر دلایل ،پایه دلیل عدم بداهت یا وضوح حسی غیر عقلانی است.اما پلنتینگا نشان نداده است که چرا ان چه در مورد"اعتقاد به خدا"روا می دارد در مورد هر اعتقاد دیگری نمیتوان روا داشت. تا این جا ظاهرا حق با کنی است ،زیرا میان شروطی که پلنتینگا برای موجه بودن اعتقاد به خدا مطرح می کند با شروط اعتقاد به امری خرافی مرز مشخصی وجود ندارد. گویی پلنتینگا ما را در یک فضای مه آلود رها می کند،زیرا هر کسی می تواند باور به چیزی را پایه بداند و هیچ کس حق ندارد به او اعتراض کند. باید یاداوری کرد کنی از دو جهت پلنتینگا را مورد انتقاد قرار می دهد:نخست از جهت ارائه ندادن معیاری مشخص برای گزاره پایه و دوم از حیث قائل نبودن به عقلانیت عام.
کنی معتقد است که ما نباید به این دلیل که معیار مبناگرایان کلاسیک به شکست انجامیده به این نتیجه شتاب زده برسیم که هیچ معیاری برای تمیز باور های عقلانی از غیر عقلانی و در واقع به تعبیر خود او،شعور از حماقت وجود ندارد. فحوای سخن او این است که پلنتینگا در واقع به چنین نتیجه ای رسیده و یا لازمه سخن او این است.
معیار عقلانیت باور نزد کنی:کنی برای دستیابی به یک معیار برای "عقلانیت باور" که عاری از مشکلات معیار پلنتینگا باشداز باور هایی چون "انسان می میرد""استرالیا وجود داردگ و "من بیدارم" اغاز می کند و از رهگذر توصیف مکانیزم ارائه دلی به نتیجه مورد نظر خود نزدیک می شود. او می گوید:اگر من نتوانم دلایل قانع کننده ای برای بیدار بودنم به شما ارائه دهم ،دلیلش فقط ان است که شما قبلا به بیدار بودن من معتقد بوده اید و لذا ان چه را که من می گویم شما به منزله ارائه دلیل تلقی نخواهید کرد. ما معمولا گمان می کنیم که اگر قرار باشد دلیلی برای اعتقاد به شخصی ارائه دهیم ،کافی است قضیه Qکه مقبول اوست و مستلزم Pهم می باشد اشاره کنیم. حال ان که اگر به مکانیزم ارائه دلیل قدری عمیق تر بنگریم ،در می یابیم که این کافی نیست،بلکه برای حصول ان مقصود چیز دیگری هم لازم است که بیان یا تقریر فلسفی ان کاری دشوار است.ان چیز چیست؟ کنی پاسخ می دهد که این همان چیزی است که ارسطو به هنگام بیان این نکته که مقدمات یک استدلال باید معلوم تر از نتیجه ان باشد ،به نحو فشرده اورده است. در واقع مقصود ارسطو این بوده است که ما وقتی نتیجه یک استدلا را می پذیریم که پیشاپیش مقدمات ان را پذیرفته باشیم.،یعنی نتیجه در دل مقدمات مقبول ماست و ما پیشتر به نتیجه قائلیم. پس به نظر کنی در واقع فقط وقتی P می تواند دلیل یا یکی از دلایل اعتقاد به Qباشد که Pدر ساختار عقیدتی در موضعی بنیادی تر نسبت به Qقرار داشته باشد و در واقع پایه ان محسوب شود و این همان سخن ارسطو است. به همین دلیل است که کنی می گوید:اعتقاد به قضایایی مانند گاسترالیا وجود دارد" یا "من بیدارم" مبتنی بر هیچ دلیلی نیست. هر دلیلی که برای استرالیا اقامه شود،از جمله دلایلی مانند "من استرالیا را غالبا روی نقشه ها دیده ام" یا "نوشیدنی استرالیا را نوشیده ام" بنیادی تر از خود "استرالیا وجود دارد" نیست.
به نظر کنی در مورد این دلایل دو نکته قابل توجه است :اولا ممکن است مجموع این دلایل گواه ضعیفی برای وجود استرالیا فراهم اورند،اما تک تک ان ها همین گواه ضعیف را هم فراهم نمی اورند. ثانیا اگر هر یک از دلایل اعتقاد به استرالیا کاذب از کار در ایند و یا اگر واهی بودن همه این دلایل ثابت شود، ساختار معرفتی من کمتر از زمانی فرو میریزد که ثابت شود استرالیا وجود ندارد. او می گوید:من از این دلایل خاطرات مبهمی دارم و به یاد ندارم که کدام یک از این ها و چه زمانی موجب اعتقاد من به استرالیا شده است. اگر در اطلسی نقشه استرالیا را ببینم ف من اطلس را ناقص می دانم نه این که در اعتقادم به وجود استرالیا تردید کنم.
پس این دلایل در ساختار معرفتی من بنیادی تر از گزاره "استرالیا وجود دارد"نمی باشد.کنی در این راه تا ان جا پیش می رود که حتی گزاره "استرالیا وجود دارد" را به منزله معیاری برای سنجش اعتبار دلایل مذکور تلقی می کند. گزاره"استرالیا وجو دارد"در ساتار معرفتی من از چنان جایگاه پایه ای برخوردار است که خود سنجه ای به دست من نمی دهد تا به وسیله ان اعتبار دلایل مذکور را بسنجیم ،پس پیداست که رابطه این قضیه با دلایل مذکور در ساختار معرفتی من رابطه نتیجه با دلیل نیست. نکته قابل توجه در دیدگاه کنی این است که او اینگونه گزاره ها را برای همه اشخاص و در همه زمان ها بی دلیل نمیداند. او منکر این امر نمی شدکه چه بسا اعتقاد خود او به "استرالیا وجود دارد" در دوره ای از زندگیش مبتنی بر دلایل بوده است و از این جا نتیجه می گیرد که پایه بودن یک گزاره بستگی به اشخاص یا زمان ها دارد و می افزاید که هنگام سخن گفتن از اعتقاد به خدا این نکته را باید مد نظر داشت. ایا با وابسته کردن باور های پایه به اشخاص و زمان ها کار به پایان میرسد؟ تا این جا کنی یک گام از پلنتینگا جلوتر می رود و او اصرار دارد که به این گزاره های پایه وابسته به اشخاص و زمان ها نوعی عینیت ببخشد و انسداد باب دیالوگ میان انسان ها را قدری بگشاید. به همین دلیل این نکته مهم را مطرح می کند که پایه بودن چیزی مانع از اقامه دلیل در برابر شخصی که این باور برایش پایه نیست ،نمی شود. او می گوید:مثلا اگر پلنتینگا اعتقاد به خدا را پایه می داند ،این مانع نمی شود که برای من ،که ان را پایه نمیدانم،دلیل اقامه کند.در واقع کنی از سویی گزاره های پایه را نسبی می کند و از سویی دیگر با به میان اوردن"اقامه دلیل برای دیگران" قدری از نسبیت ان می کاهد و تا حدی "عقلانیت عام"را پاس میدارد. حال باید دید ایا کنی به بنیان های مشترک در ساختار معرفتی انسان ها قائل است؟ اری،او در پی دستیابی به چنین بنیان هایی است.،بنیان هایی که اگر کذبشان ثابت شود ساختار معرفتی انسان به طور کلی فرو میریزد. او معتقد است گزاره"انسان های دیگر میخوابند"یکی از بنیان هاست. حال چرا اگر کذب این گزاره ها ثابت شود کل ساختار معرفتی ما فرو میریزد؟ کنی گام به گام به این پرسش پاسخ می دهد. او می گوید:اگر فرض کنیم هیچ کس تا کنون نخوابیده است، معنایش این است که من در سرتاسر زندگی ام هر کسی را که گمان میکردم خواب است،در واقع بیدار بوده است.پس تاکنون همه بر ضد من توطئه کرده اند تا من گمان کنم انسان ها به خواب می روند.نتایج چنین فرضیه ای عبارت است از اینکه.،من به چه دلیل باید به سخنانی که تاکنون از دیگران شنیده ام اعتماد کنم؟ یا به چه دلیل باید به راه هایی که برای تمیز چیزی از چیز دیگر اموخته ام اعتماد کنم؟ یه به چه دلیل باید به معانی وازه هایی که تاکنون استعمال کرده ام و همواره موافقت دیگران را در مورد ان ها دیده ام،اعتماد کنم؟ شاید تاکنون همه مردم صحنه ای را برای فریب من ترتیب داده بوده اند. همه ی این پرسش ها و تردید ها حاکی از ان است که ساختار معرفتی من که شامل متدولوژی تشخیص امر صادق از کاذب است،کاملا فرو میریزد. به همین دلیل است که اگر کسی به من بگوید تاکنون هر کسی را که گمان می کردی خواب است در واقع بیدار بوده است. من این سخن را گواه دیوانگی او میدانم.کنی به یک ایراد مقدر نیز پاسخ میدهد و ان این که شاید اعتقاد به گزاره "همه ی انسان ها میخوابند" نه بی دلیل،بلکه از طریق استقرا برای شخص حاصل شده باشد.او پاسخ میدهد که اولا استقرا مشکلی دارد که همگان میدانند و ثانیا شخص پیش از هر استقرایی به این گزاره قائل است. درواقع خود این قضیه که "انسان ها میخوابند" معیاری است برای ازمودن ادعای شخصی که نیاز به خواب را در ادمی انکار می کند. کنی با اثبات قضایایی به عنوان بنیان های ساختار معرفتی انسان این نکته را متذکر می شود که اعتقاد به وجود خدا در زمره این بنیان ها نیست. این اعتقاد ممکن است پایه باشد،ولی بنیانی نیست. بدین سان کنی میان مفهوم قضایای پایه و قضایای بنیانی تفکیک قائل می شود و برای هر یک معیار و ملاکی به دست می دهد.با توصیفی که او از قضایای پایه می کند مجالی برای الهیات طبیعی هم می گشاید تا متاع خود را به بازار نقد اورد.،از این طریق که او میان قضایای پایه و براهین عقلی نوعی ارتباط برقرار می کند. سرانجام کنی تنها گزاره هایی را پایه میداند که در یکی از این دسته ها قرار گیرد:1-بدیهی یا بنیانی2 -دارای وضوح برای حواس یا حافظه3-قابل دفاع بوسیله استدلال،تحقیق یا عمل
او خود معتقد است که این ،ملاک پیچیده ای است،اما در عوض همچون معیار مبناگرایان خود شکن نیست.،یعنی این ملاک با وجود این که نه بدیهی است و نه دارای وضوح حسی،اما دفاع از ان از طریق استدلال و تحقیق ممکن است. کنی به مقوله قضایای بدیهی مبناگرایان مقوله قضایای بنیانی را افزود. تفاوت قضایای پنهانی با قضایای پایه این است که یک قضیه تنها در صورتی بنیانی است که نه تنها خود مبتنی بر چیزی نباشد،بلکه برای قضایای دیگر هم به منزله پایه به کار اید.اما قضایای بنیانی گر چه مبتنی بر قضایای دیگر نیستند ،ولی لزوما برای قضایای دیگر به منزله پایه به کار نمیروند. مثلا اعتقاد به این که مگسی روی شیشه پنجره راه میرود برای من پایه است،اما برای بخش درخور توجیهی از ساختار معرفتی من به منزله یک مبنا به کار نمی اید.او به مقوله قضایای واضح برای حواس فضایایی را که برای حافظه واضح اند،افزود.او می گوید:اعتقاد من به حقایق گذشته ای که به یاد می اورم دقیقا همان قدر پایه است که اعتقادم به ان چه اکنون میبینم. گرچه در هر دوی انان امکان خطا برای من هست. طبقه سوم قضایای پایه را کنی مستقلا به مقولات مورد نظر مبناگرایان افزوده است. در واقع قضایای بنیانی و قضایای دسته سوم معیار قضایای پایه کنی را از معیار مبناگرایان جدا میکند.البته قضایای واضح برای حافظه را نیز پیش از کنی کسانی به معیار مبناگرایان افزوده بودند.
کنی برای تبیین قضایای دسته سوم ابتدا تفکیکی میان دلایل ایجاد می کند و آن ها را به سه دسته تقسیم می کنند:
1-دلایلی که از طریق انان یک باور به دست می اید.
2-دلایلی که این باور مبتنی بر ان هاست.
3-دلایلی که از طریق انان میتوان از این باور دفاع کرد.
یک اعتقاد ممکن است پایه باشد،به این معنا که بر اساس دلیل به دست نیامده باشد،اما در عین حال برای دیگران از طریق ارائه دلایل قابل دفاع باشد.راه هایی که از طریق انان میتوان از یک باور پایه دفاع کرد .،استدلال،تحقیق و عمل است. به نظر کنی اگر اعتقادی به دو مقوله اول اعتقادات واقعا پایه تعلق نداشته باشد،اعتقادی عقلانی نیست،مگر ان که بتوان به شیوه ای مناسب از ان دفاع کرد. ایا این دفاع در هر شرایطی موفق است؟ایا این شرایط دشواری بر عقلانیت نیست؟کنی خود این شرط را دشوار میداند و معتقد است همین کافیست که شخص معتقد توانایی دفاع از عقیده خود را در برابر کسانی که احتمالا با او چالش خواهند کرد،داشته باشد. منظور از دفاع از راه عمل چیست؟ ساخت هایی وجود دارند که در ان ها داوری شخصی که واجد مهارت یا تجربه خاصی است میتواند به منزله یک داوری موثق پذیرفته شود. مثلا داوری یک آب یاب یا گمانه زدن در مورد وجود آب در نقطه ای خاص. به نظر کنی اعتقاد به وجود آب بر اساس نظر یک آب یاب معقول است. البته این یک اعتقاد پایه نیست،زیرا شخص ناظر بر اساس گواهی که معطوف به سابقه آب یاب است به ان اعتقاد اورده است. اما اعتقاد خود آب یاب پایه است،زیرا مبتنی بر دلیل نیست،ولی از طریق عمل قابل دفاع است.
تحقیق درجه اول و تحقیق درجه دوم
کنی "تحقیق" را به عنوان یکی از راه های دفاع از اعتقاد پایه به دو درجه تقسیم میکند.در تحقیق درجه اول محقق خود وارد عمل می شود،ولی در تحقیق درجه دوم محقق با نتایج تحقیق اشنا می شود.او برای روشن کردن این دو نوع تحقیق مثالی می اورد و می گوید فرق است میان این که ادمی برای تحقیق درباره بارش برف از پنجره به بیرون نگاه کند و این که روی تخت دراز بکشد و خبر بارش برف را از رادیو بشنود. اولی تحقیق درجه اول و دومی تحقیق درجه دوم است.از هر یک از این دو راه میتوان از یک اعتقاد پایه دفاع کرد.
تفاوت تحقیق و استدلال
کنی در تفاوت این دو می گوید:"در تحقیق،ما در ذخیره اطلاعاتی خود اطلاعاتی نداریم بلکه باید برویم و تحقیق کنیم ،دلایلی بدست اوریم و سپس ان ها را ارائه دهیم. اما در استدلال شخصی اعتقاد مرا زیر سوال برده است و من از ذخیره اطلاعاتی ام دلایلی برای متقاعد کردن او ارائه می دهم."
رابطه باور های پایه و غیر پایه
کنی معتقد است ملاک عقلانیت باور باید رابطه باور های پایه و غیر پایه را در یک ساختار معرفتی نشان دهد و لذا توضیح می دهد که اعتقاد غیر پایه از دو راه از اعتقادات پایه اخذ می شوند:استنتاج و قرینه موید در هر مورد اعتقادات پایه برای اعتقادات غیر پایه گواه یا موید فراهم میکنند. استنتاج ممکن است از نوع استقراء باشد یا قیاس. قرینه موید هنگامی است که ما سخنی از شخصی می شنویم و به او و ان چه میگوییم اعتماد کنیم،زیرا او خود می گوید به ان سخن اعتقاد دارد. این قرینه موید صریح است. اما یک قرینه موید ضمنی هم داریم و ان وقتی است که شخص اعتقادات خود را با الفاظ بیان نکند بلکه با عمل نشان دهد. از این راه هم میتوان چیزی را باور کرد.
حیثیت ارادی باور
از نظر کنی فضیلت عقلانیت با ارائه شروط پیش گفته تحقق نمی یابد. ان چه گفته شد حیثیت معرفتی باور بود،ولی باید به حیثیت ارادی ان هم پرداخت.لذا او می گوید:باور یک حالت ذهنی است نه عاطفی،اما متضمن یک گرایش است .،گرایشی به سمت گواه بیشتر برای موضوع مورد نظر. پس هر درجه ای از اعتقاد متضمن درجه ای از تعهد است که با میزان گواه متناسب می باشد.پس اعتقاد پایه نیز می تواند با درجات مختلفی از تعهد مورد قبول قرار گیرد. سر انجام انتونی کنی به این نتیجه می رسد که اعتقاد به وجود خدا ازمون عقلانیت باور را نمیتواند از سر بگذراند.به نظر او این اعتقاد پایه نیست،زیرا اولا بسیاری به ان اعتقاد ندارند،ثانیا بعضی معتقدان ان را با استدلال به دست اورده اند،ثالثا خصیصه تردید ناپذیری گزاره های پایه را ندارد. رابعا بدیهی نیست.بنابراین برای استوار ماندن این اعتماد باید براهین اثبات وجود خدا که در الهیات طبیعی امده قابل قبول باشند،حال ان که هیچ یک از ان براهین بی اشکال نیستند.منظور کنی این است که چون این اعتقاد پایه نیست باید دارای ملاک های دیگر عقلانیت باشد.یکی از ان ملاک ها حصول اعتقاد از راه استدلال است.
خلاصه کلام ان که ملاک اعتقاد پایه نزد آنتونی کنی عبارت از این است که :
-بدیهی یا مبنایی باشد
-برای حواس یا حافظه واضح باشد
-ازراه تحقیق،استدلال و عمل موفقیت امیز،قابل دفاع باشد
-ملاک عقلانیت باور هم نزد او این است که پایه باشد از راه استدلال قیاسی و یا استقرائی مورد اعتقاد قرار گیرد و از راه قرینه موید صریح ویا ضمنی مورد اعتقاد واقع شود.
نکته بعدی آقای دکتر حسامی فر به خانم دکتر پویا زاده فرمودند این بود که، این کتاب دارای اغلاط تایپی بسیاری است آیا در چاپ بعدی قصد دارید که این اغلاط را برطرف کنید ؟ خانم دکتر پویا پاسخ دادند که چاپ اول این کتاب دارای اغلاط بسیاری است که در چاپ دوم قصد داشتند آن را برطرف کنند اما ناشر بدون اطلاع ایشان آن را چاپ کرده بود . ایشان قول دادند در چاپ سوم مقدمه را به اثر اضافه کند و تمامی اغلاط تایپی و حروف نگاری را اصلاح کند تا این اثر به عنوان کتاب کمک درسی در درس فلسفه دین در دسترس دانشجویان قرار گیرد.
خلاصه کلام ان که ملاک اعتقاد پایه نزد آنتونی کنی عبارت از این است که :
-بدیهی یا مبنایی باشد
-برای حواس یا حافظه واضح باشد
-ازراه تحقیق،استدلال و عمل موفقیت امیز،قابل دفاع باشد
-ملاک عقلانیت باور هم نزد او این است که پایه باشد از راه استدلال قیاسی و یا استقرائی مورد اعتقاد قرار گیرد و از راه قرینه موید صریح ویا ضمنی مورد اعتقاد واقع شود.
نکته بعدی آقای دکتر حسامی فر به خانم دکتر پویا زاده فرمودند این بود که، این کتاب دارای اغلاط تایپی بسیاری است آیا در چاپ بعدی قصد دارید که این اغلاط را برطرف کنید ؟ خانم دکتر پویا پاسخ دادند که چاپ اول این کتاب دارای اغلاط بسیاری است که در چاپ دوم قصد داشتند آن را برطرف کنند اما ناشر بدون اطلاع ایشان آن را چاپ کرده بود . ایشان قول دادند در چاپ سوم مقدمه را به اثر اضافه کند و تمامی اغلاط تایپی و حروف نگاری را اصلاح کند تا این اثر به عنوان کتاب کمک درسی در درس فلسفه دین در دسترس دانشجویان قرار گیرد.