گزارش سومین نشست از سلسله نشستهای "روشهای پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی: رویکردهای نو پدید و چالشهای پیشرو"
دانشوندی و تحقیق به روش مشارکتی
در ابتدای این نشست دکتر اجاق(دانشیار و رئیس پژوهشکده مطالعات فرهنگی و ارتباطات) سخنانش را با عنوان «دانشوندی و تحقیق به روش مشارکتی» آغاز کرد و گفت: اهمیّتی که موضوع روششناسی برای پژوهشگران دارد بر هیچ یک از استادان پوشیده نیست؛ بهعبارتی اعتبار فعالیتهای اعضاء هیأت علمی برگرفته از این اقدامات(پژوهشها) خواهد بود. این بحث رویکرد نوینی در رشتههای علوم اجتماعی است؛ تکنیک دانشوندی از سال 1990(میلادی) یعنی حدود 30 سال است که در دنیا بهعنوان یک روش مطالعاتی قدمت دارد. بهمنظور آغاز بحث دانشوندی یک اجتماع(community) به نام علم و از طرفی حوزه کلّی دیگری تحت عنوان جامعه در نظر گرفته میشود. حوزه کلّی جامعه اعم از قانونگذاران، سیاستگذاران، صنعت، بازار و غیره یکی از موارد کلّی جامعه نیزعموم مردم هستند. پژوهشگران بهعنوان کنشگران اصلی هستند که به کار پژوهش یا آموزش مشغول هستند و دادههای علمی را تولید و تبدیل به اطلاعات میکنند و انتظار دارند که جامعه از خروجی این فعالیّت به شکل بهینه بهره ببرد. روندی در 30 سال اخیر مطرح شدهاست که البته فرآیند معکوسی است و این است که حوزه علم باید از حوزه عمومی نیز دادههایی را دریافت نماید. یعنی علم صرفاً دهنده اطلاعات محسوب نمیشود بلکه باید گیرنده آن نیز باشد. در این تعامل است که حوزه علم میتواند به رشد برسد. این مسیر چند نقطه عطف دارد: اولین نقطه عطف در بحث سواد علمی مطرح است؛ صاحبان علم در رویکرد سواد علمی بهطور مشخص به اینصورت در نظر میگیرند که کسانی را که بیرون از حوزه خود هستند را دچار نقص علم میدانند یا بهعبارتی بیسواد میدانند، اگر سطح سواد مردم افزایش داده شود این مشکل حل میشود. برای این منظور، یکسری ابزارها و تکنیکها از دهه 40 یا 50(میلادی) به جامعه علمی بهعنوان راهکار معرفی شدند. بهطور مشخص ملاحظه میشود همانگونه که در دنیا(غرب) سیر پیشرفت سواد علمی صعودی است در ایران نیز فعالیتهای در این راستا صورت میگیرد تا سواد علمی مردم(کشورمان) ارتقاء یابد. بهعنوان مثال بنده در زمان دانشجویی هنگام تدوین رساله دکترا مجلاتی که در آن زمان منتشر میشدند و در کتابخانه ملّی موجود بودند را مورد بررسی قرار دادم و در مجلات میدیدم که دولت جهت افزایش سطح سواد بهداشتی مردم ایران فعالیتهایی را انجام میداد؛ نمونههای جالبی دیده میشد بهعنوان مثال خانوادهی که یکی از عزیزان خود را به علّت بیماری از دست داده بود و این بیماری ممکن بودکه واجد انگ باشد برای اینکه موضوع(انگ) بین خانواده باقی بماند دیگر جسد را به قبرستان نمیبردند بلکه در خفا دفن میکردند(مثلاً جسد را در حیاط خانه خود دفن میکردند).
دلایل توسعه دانشوندی: افزایش سواد علمی عموم، یادگیری مادامالعمر و آموزش غیر رسمی، تحول پژوهش و سیاست به سمت پایداری و نوآوری مشارکتی. در عصر فضا که دهه 1960 محسوب میشد در مجلات علمی مشاهده میشد که به چه میزان همگام با دنیا پیش میروند . یعنی دورهای که موضوع افزایش سواد علمی در ایران نیز مطرح میشود(هر چند در فازهای بعدی آن پیشرفتی صورت نمیگیرد). سؤال این است با این همه تلاش، در ایران چه اتفاقی افتاد؟ آیا با افزایش سواد علمی در ایران رابطهای بین حوزه علمی و عمومی ایجاد شد؟ عملاً این موضوع اتفاق نیفتاد.(البته این اتفاق در سراسر دنیا به اینگونه بود). از اینجهت مدل پیشرفتهتری تحت عنوان افزایش درک عمومی از علم طرح گردید؛ در افزایش درک عمومی بحث تغییر نگرش مردم مطرح میشود؛ هنوز نظر بر این اساس است که دانشمندان هستند که نسبت به علوم اشراف دارند و مردم باید(حداقل یکسری از مسائل) از دانشمندان بیاموزند. هدف بر حمایت مردم از حوزه علم بنا شده است. البته یک امر کلّی است امّا اتفّاقی که بعداً در بحث ارتباط علم و جامعه رُخ داد، رویکرد تعاملی و مشارکتی است. در این رویکردها سواد علمی از بین نمیرود. شما بهعنوان یک دانشمند پیشرو، اطلاعات جدید را تولید میکنید که مردم از آن بیاطلاع هستند و باید به شیوهای به مردم انتقال یابد؛ از این جهت بحث مذکور در دانشوندی بهعنوان یک رویکرد جهت توسعه مطرح میشود. بحث یادگیری مادامالعمر معادل افزایش درک عمومی از علم است که مطرح میشود که شیوه دیگری جهت افزایش توسعه دانشوندی است. بحث دیگر تحول سیاست به سمت پایداری است. پروژههایی که به رابطه علم و جامعه متمرکز میشوند بهجای انتقال فرآیند پژوهش بر روی یادگیری مردم متمرکز شوند. تحول سیاست پژوهش به سمت پایداری است و حوزه علم و عمومی بهدنبال پایداری بیشتر است. بحث دیگری که موجب توسعه دانشوندی میشود، نوآوری مشارکتی است. نوآوری مشارکتی از جمله عواملی که موجب پایداری دانشوندی در جامعه به مرور زمان میشود. بحث دیگر، پروژههایی که به علم و جامعه مرتبط هستند بهجای اینکه بر انتقال محتوای علمی متمرکز شوند بر درک مردم جهت پذیرش فرآیند پژوهش سعی خواهند داشت.
مشوقهای ظهور دانشوندی: 1- مطالعات نشان داده اند که اگر موضوع ارتباط مستقیمی با زندگی و منافع مردم داشته باشد و فرایند یادگیری تعاملی باشد، دانشوندی پایدار میشود و مردم انگیزه بیشتری برای مشارکت و یادگیری خواهند داشت. 2- پروژههای درک عامه از علم کمتر بر کمک به مردم برای تجربه و درک فرآیند پژوهش تمرکز دارند و بیشتر بر تفویض و تحویل محتوای علمی متمرکز هستند. این دو مشوق موجب پایداری دانشوندی میشوند.
دکتر اجاق شرح داد: مفهوم دانشوندی عبارت است از پروژههایی که به شرکت کنندگان(عموم) اجازه میدهد مردم فرآیند و محتوای علم را بیاموزند و پژوهش را تجربه کنند. به چه صورتهایی این مشارکت میتواند صورت گیرد و در چه مواردی مردم میتوانند مشارکت داشتهباشند؟ آغاز فرآیند مشارکت با ارائه داده و اطلاعات از مردم به پژوهشگران آغاز میشود و تا انتها که نتیجهگیری در پژوهش است مردم میتوانند شرکت داشته باشند با این مقدمه دانشوندی(CITIZEN SCIENCE )،یک ابزار پژوهشی و آموزشی محسوب میشود که در آن افراد عادی در فرآیند علم درگیر میشوند به گونهای که به شرکتکنندگان اجازه میدهند که هم محتوا و فرایند علمی را یاد بگیرند و هم لذّت و هیجان پژوهش را تجربه کنند. دانشوندی ابزاری برای پیشبرد مأموریتهای مؤسسات علمی و فرهنگی در آموزش عمومی درباره موضوعات علمی، فرهنگی و توسعه، آموزش مردم در مورد فرآیند علم و پیوند مردم به دنیای طبیعی و فرهنگ بومی و جهان پیشرفته است.
دانشوندی به مؤسسات آموزشی و پژوهشی بسیار کمک میکند و در آموزش علمی جامعه نیز یک ابزار مفید محسوب میشود، تا مردم با فرآیند علم آشنا شوند و با فرهنگ بومی خود پیوند بیشتری داشته باشند.
انواع روشهای مشارکت عمومی در پژوهشهای علمی: انتخاب یا تعریف سؤال برای پژوهش، گردآوری اطلاعات و منابع، ارائه فرضیه درباره پاسخهای احتمالی، گردآوری داده، تحلیل دادهها، تفسیر دادهها، انتشار دادهها، بحث در مورد نتایج و طرح سؤالات جدید.
مختصات روش دانشوندی: حضور شهروندان، پروژههای دانشوندی توسط دانشمندان حرفهی نظارت و هدایت میشوند، دستیابی به دادههای مفید و کاربردی برای حل مسائل زندگی روزمره (یا بهعبارتی موضوعی که دانشوندی با آن مرتبط است با زندگی روزمره مرتبط باشد و دادههای مفید و کاربردی برای سطح زندگی از آن استخراج شود)، هدف آن آموزش عموم مردم است و مشارکت پژوهشگر به همراه اهداف آموزشی است. عمده پروژههای دانشوندی باید توسط یک دانشمند حرفهی نظارت و مدیریت شود لزوماً به این صورت نیست که پروژهی که مردم خود در حال اجرای آن هستند یک پروژه دانشوندی باشد. هدف اصلی دانشوندی آموزش عموم مردم است. دو ویژگی منحصر بفرد دانشوندی عبارتند از: مشارکت پژوهشگران و اهداف آموزشی است که این ابزار در پیش دارد. دانشوندی چه حوزههای را در برمیگیرد: علوم طبیعی، بهداشت و مطالعه کتاب مقدّس(اَنجیل) بیشترین استفاده را از این ابزار بردهاند.
دکتر اجاق در مورد اینکه دانشوندی چه مدلهایی دارد شرح داد: دانشوندی پنج قالب دارد؛ پروژههای قراردادی (Contractual): گروههای مختلف اجتماعی از پژوهشگران حرفهای میخواهند که درباره موضوعی تحقیق کنند و نتایج را ارائه دهند؛ مثلاً آب آشامیدنی موجب یکسری بیماریهایی در کودکان میشود(بهعنوان یک سؤال مطرح میشود) که بیولوژیستها و پزشکان باید به آن پاسخ دهند و مسئله را حل کنند، حتّی مردم نیز در این زمینه از نظر مالی کمک خواهند کرد. طرح سؤال از طرف جامعه و ادامه کار با علم است. پروژههای همیاری(Contributory): پروژه تحقیقاتی را دانشمندان طراحی میکنند و مردم فقط در گردآوری داده کمک و یاری میکنند. پروژههای مبتنی بر همکاری (Collaborative): پروژه تحقیقاتی را دانشمندان طراحی میکنند و از مردم انتظار میرود در گردآوری داده کمک کنند ولی ممکن است طی کار مردم در پالایش طراحی پروژه، تحلیل داده یا انتشار دادهها همکاری کنند. پروژههای همآفرینی (Co-created): طراحی پروژه توسط دانشمندان و مردم با هم صورت میگیرد و عدهای از مردم در اغلب یا همه گامهای پژوهش شرکت دارند. در پروژههای مبتنی بر همکاری از مردم انتظار میرود که نه تنها در گردآوری داده، بلکه در تحلیل داده نیز همکاری کنند. در پروژههای همآفرینی، از ابتدا با مشارکت هردو طرف پیش میرود. مشارکتهای دانشگاهی(Collegial Contributions : افراد غیردانشگاهی که تا حدی مورد تأیید دانشگاهیان هستند، کار پژوهش را مستقلا انجام میدهند. در مشارکت دانشگاهی افراد غیر دانشگاهی دعوت میشود؛ مثلاً دانشجویان دوره کارشناسی را به یک فعالیت پژوهشی دعوت میشوند؛ آنها میتوانند شراکت کنند یا مستقل کار را پیش ببرند.
براین اساس سه نوع دانشوندی تعریف میشود: دانشوندان بهمثابه گردآورندگان داده، دانشوندان بهمثابه مفسران داده و دانشوندان بهمثابه شرکاء کامل. دانشوندان بهمثابه گردآورندگان داده، مثلاً در پروژههای مربوط به کیفیت آب و هوا، تنوع گیاهان، زندگی دوزیستان و غیره تعدادی از مردم داوطلب میشوند که وقت خود را به اینکار اختصاص دهند در کشورهای توسعه یافته، معمولاً داوطلبان بهصورت رایگان مشارکت میکنند؛ ولی در کشورهای در حال توسعه مردم با پرداخت پول این کار را انجام میدهند. مهمترین نتیجه این فعالیت برای پژوهشگر این است که حجم زیادی داده بهدست خواهد آمد، که نیازی به آموزش( چندان به) مردم نیست و فعالیّت با حداقل آموزش هم امکان انجام دارد. و پژوهشها نشان میدهد که اعتبار یافتهها به اندازه اعتبار دادههایی که متخصصان اجتماعی و انسانی انجام میدهند است. نوع دوم دانشوندی: شهروندان بهمثابه مفسران داده؛ در این مرحله مردم دادهها را تفسیر میکنند یکسری عکس از تعدادی سوژه گرفته میشود، مردم عکسها را برای پژوهشگران دستهبندی و طبقهبندی مینمایند و حتّی تفسیری ارائه میدهند؛ مثلاً در مورد اینکه چند دسته عکس میتوانیم داشته باشیم و این عکسها چه شباهتها و تفاوتهایی با هم دارند تفسیرتلقی میشود و موارد قابل توجهی در کشورهای در حال توسعه وجود داشته است مزیت این مدل آن است که زمان لازم و برای تفسیر حجم زیاد داده را کاهش میدهد و ممکن است پژوهشگر دچار این استرس شود که تفسیر داده شده نادرست باشد ولی بهدلیل اینکه شهروندان را بهجایی(جهت مشارکت) میبرید که حجم داده زیاد است و تفاسیر یافتههایی که تاکنون بدست آمده این است که از جهت ارتقاء علمی تضمین میشوند(بهعبارتی مشکلی وجود ندارد). نوع سوم دانشوندی: دانشوندان بهمثابه شرکای کامل؛ مردم از طرح سؤال تا انتهای پژوهش را حضور دارند، معمولاً خیلی کم از این قبیل نمونهها در دنیا پیش آمده است و بیشتر فعالیتهایی از این قبیل در مناطق استوایی یا قطبی بودهاست، مثلاً اسکیموها با آن شرایط(محیطی) عادت کردهاند، گاهی لازم است فعالیت به مردم(بومی) سپرده شود و از دور نظارت شود همچنین مواردی وجود داشته است(برای جاهایی که شرکاء کامل یا همآفرینی دیده میشود) کمتر همانند آن در دنیا دیده شده است، به هر شکل با معدود مطالعاتی که انجام شده از لحاظ اعتبار علمی باوجود اینکه در مورد آن بحثهایی پیش آمده بازهم داده از جایی آمده که بهطور آسان دسترسی به آن منطقه ممکن نیست یا هزینه خیلی سنگینی را منجر میشد از این جهت میزان خطای آن به فایده آن غلبه میکند. از طرف دیگر خود مردم هم که در شرکاء کامل حضور دارند صدای خود را میتوانند به عموم دیگر برسانند و مسیری میشود برای اینکه مردم بتوانند صدای خود را به گوش انسانهای دیگری که در حوزه علم و عمومی هستند، برسانند.
بررسی پروژههای دانشوندی در اروپا نشان میدهد که بیش از 80درصد از فعالیتهای فعلی دانشوندی به علوم زیستی و طبیعی و تنها 11درصد به علوم اجتماعی و انسانی محدود میشود؛ 99درصد پروژههای دانشوندی در کشورهای انگلیسی و آلمانی زبان از نوع کمک کننده بودهاست. این مطلب به این مفهم است که در کشورهای در حال توسعه هنوز همچنین فعالیتی در آنها اتفاق نیافتاده است.
بهوسیله دانشوندی در علوم اجتماعی شهروندان میتوانند با استفاده از شواهد مبتنی بر علم در تحقیقات مشارکت کنند و به سیاستگذاران اطلاع دهند؛ این امر امکان دموکراتیک کردن علم و افزایش مسئولیت آن در قبال جامعه را فراهم میکند؛ علوم اجتماعی بهویژه در رشتههای ارتباطات، مدیریت و روانشناسی برای پروژههای دانشوندی ظرفیت بیشتری نسبت به علوم انسانی دارند.
دکتر اجاق ادامه داد: ترکیب دانشوندی در علوم اجتماعی و انسانی موجب افزایش نقش هر دو در پایداری میشود؛ زیرا علوم اجتماعی در درک شاخصهای فنی_اجتماعی چالشهایی مانند تغییرات اقلیمی یا از دست رفتن تنوع زیستی نقش مهّمی دارند. مثلاً درک جامع این چالشها نیازمند فهم نظام ارزشها، اقتصاد، نظام حاکمیّت و غیره است که تنها از راه علوم اجتماعی و انسانی حاصل میشود. روشها و مهارتهای علوم اجتماعی موجب درک بهتر انگیزه و فرآیندهای یادگیری شرکتکنندگان میشود که یادگیری آنها توسط مردم موجب افزایش خودکارآمدی مردم و بهبود نتایج و تأثیرات پروژههای دانشوندی میشوند.
چگونگی اجرای تکنیک دانشوندی: فراخوان دادن و استفاده از شهروندانی که علاقهمند هستند، جمعآوری هرگونه داده(برای کلان مقیاس شدن دادهها و دسترسی به دادههای مخفی)، استفاده از داده محلی برای اینکه در محله خود کار کنند، از ظرفیتهای فناوری نوین استفاده شود. بهعنوان مثال: پروژهYapes(Young adults political experience sampling) در اتریش انجام میشود؛ میخواهند متوجه شوند که جوانان و نوجوانان به چه صورت با سیاست آشنا میشوند و از خود جوانان و نوجوانان میخواهند که با استفاده از تلفنهای هوشمند خود برای ارسال نظرات و عکسهایی درباره نحوه ارتباط با مسائل سیاسی استفاده میکنند؛ هدف تحقیق: درک اینکه چگونه، کجا و از طریق کدام منابع جوانان با سیاست مواجه میشوند برای علم روزبهروز دشوارتر میشود. هدف Yapesاین است که جوانان خود به این سؤال پاسخ دهند.
چالشهای دانشوندی:1-ارتباطات، بخش اصلی دانشوندی است؛ ارتباطات در حوزه دانشوندی موضوعی فراتر از انتشار نتایج است. اگرانگیزه شرکت کنندگان بالقوه کاهش یابد، هیچ پروژه دانشوندی وجود نخواهد داشت. اگر دانشوندی را بهعنوان راهبردی برای ارتباطات علم درک کنیم، فرصتها و افقهای جدید برای بحث و انتشار گشوده میشود. 2- ارزیابی، روشهای جدیدی برای ارزیابی رویکردهای مشارکتی لازم است. دو راهی دانشوندی: دانشوندی پاسخی به تمام نیازهای پژوهشی نیست و میتواند به اندازه هر کار پژوهشی دیگری زمانبر یا پر هزینه باشد. مزایای آن میتواند این باشد که مؤلفه آموزشی آن تأمین مالی پروژههایی را که به سختی از آنها حمایت میشود را توجیه میکند. حضور شهروندان میتواند موجب گسترش زمانی و مکانی پروژهها شود.
شهروندی و روشمندی ارتباطات شهری
در ادامه نشست دکتر احمد شاکری (عضو هیأت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و ارتباطات) سخنانش را با عنوان «شهروندی و روشمندی ارتباطات شهری» آغاز کرد و گفت: در بحث حاضر مهمترین پرسش پیشرو این است: زمانیکه روش پژوهشی از یک جغرافیا به جغرافیای دیگر منتقل میشود دچار چه چالشهایی میشود و به زبان دیگر اینکه چرا بخش اعظمی از نظریهها زمانیکه بهواسطه ترجمه یا ابزارهای انتقال از یک جغرافیا به جغرافیای دیگر جابهجا میشوند چگونه دچار بدفهمی یا خوانش نادرست شده یا حتّی کارکرد آنها به «ضد کارکرد» تبدیل میشود. برای اینکه این چشمانداز در بحث تحقق یابد، مقدماتی باید ارائه شود. در همین راستا زمانیکه درباره موضوع شهر، شهروندی و ارتباطات شهری صحبت میشود سه پرسش طرح میشود: چرا باید در مورد شهر گفتوگو انجام شود؟ چرا در قالب یک روششناسی این موضوع باید طرح شود؟ چرا ژئوکریتیک که در ایران بهعنوان نقد جغرافیایی مصطلح شده دچار کژفهمی در دریافت نظریه شده است؟
شهر پدیدهای انسانیست و همین موجب میشود اغلب مطالبی که در قالبهای مختلف در خصوص شهر ارائه میشوند بحثبرانگیز و قابل تفسیر شوند. بههمین دلیل است که فهرست بلندبالای افراد نشان میدهد، نظریهپردازان بسیاری مایلند آراء خود را در حوزه شهرپژوهی ارائه کنند. بر همین اساس است که با احتیاط میشود گفت، هنوز چالشهای بسیاری بر برداشتهای متفاوت از شهرپژوهی میتواند وجود داشته باشد. بهعبارتی میتوان گفت شهرپژوهی در شکل city studies و Urban studies یک تخصص و سواد شهر یک دانش است. ما در شهر بهمثابه مجموعهای دربرگیرنده از رخدادها، فضاها و مکانها و اتفاقات مختلف فرهنگی و هنری مواجهیم که زاویه دید هر کدام از ما بهمنزله یک روایت از آن تلقی میشود. وقتی راجع به شهر صحبت میشود، قطعاً بحث هویت شهری مهم است و زمانیکه بحث در مورد هویت است، موضوع تحلیل فضا با اهمیت میشود و بیش از آن تئوریهای میان رشتهای نظیر تئوری شکل شهر اهمیت پیدا میکند.
اگر بخواهیم تعریفی توافقی در مورد هویت شهری داشته باشیم میتوان گفت، هویت شهری مجموعهای از مؤلفههای طبیعی، انسانی و مصنوعی (ساخته دست بشر) است. وقتی راجع به هویت و شهر صحبت میشود مباحث مرتبط با تحلیل فضا را بایستی بررسی کرد؛ هرچند مطالعات مرتبط با فضا در مکاتب فکری مختلف از سال 1940 به بعد شکلهای متفاوتی داشته است؛ در ایران هم مقالاتی در خصوص تحلیل فضا بهمثابه گفتمان نگاشته و ترجمهشده که مقاله دکتر کاشی در سال 1390 از جمله این مقالههاست. بر همین اساس در تحلیل فضا، وقتی پژوهشگر بهدنبال واکاوی فضایی باشد، ابتدا باید در مورد سبک مکان آن بحث شود، اینکه ساختار فضا گسسته است یا شکلی پایدار دارد. نکته دوم مفصلبندی فضا است و اینکه چگونه کارکردهای مختلف که فضاهای متنوع دارند، میتوانند به یکدیگر پیوند داده شوند. بحث سوم، بحث روح فضا است. معمولاً گفته میشود در یک فضا با معانی کانونی مختلفی مواجه هستیم که با جابهجایی روح فضا کارکرد به ضدکارکرد در آن فضا تبدیل میشود؛ نکته چهارم، خاطرات مندرج در فضا است، هر چقدر فضا حامل و حاوی خاطرات بیشتری باشد بهلحاظ تاریخی فرد میتواند حس تعلّق بیشتری به آن فضا داشته باشد؛ بهعبارتی خاطرات مندرج در یک فضا رفتار و مناسبات کنشگران موجود در آن فضا سامان میدهد. موارد دیگری نظیر آرزوهای مجسم و توازنهای زمانی در فضا نیز مهم هستند که میتوان دریافت چگونه برخی فضاها درگیر گذشته و برخی نیز درگیر آینده هستند. ساختار قدرت در فضا نیز مهم است که در مناسبات قدرت سه نوع قلمرو در نظر گرفته میشود: فضای اعمال کننده قدرت، فضای اعمال کننده مقاومت و فضای میانه که سعی میکند اعتدال دو فضا را حفظ کند. با این نگاه به بحثهای مرتبط با تحلیل فضا میتوان در مورد فضاهای شهری گفتوگو کرد و از شهر بهعنوان یک میدان مطالعاتی نام برد. بر همین اساس فضاهای شهری سه ویژگی مشخص دارد: مکان، روابط و انسانها؛ بنابراین پیچیدگی روابط انسانی که در کاربردهای متنوع قرار میگیرد و خود انسانها که در بخشهای مختلف قرار میگیرند رفتارهای متکثر، متناقض و متعدد از خود بروز میدهند، سبب میشوند بررسی روابط در فضاهای شهری نگاه متمایز نسبت به بقیه فضا پیدا کنند.
دکتر شاکری ادامه داد: با چنین نگاهی به شهر به موضوع ارتباطات شهری میپردازیم که بهلحاظ روش پژوهش جزو رویکردهای نوپدید در مطالعات ارتباطی بهشمار میرود. از سال 2015 بحث ارتباطات شهری بهشکل جدیتری در محافل دانشگاهی مطرح شدهاست. از این منظر شهر بهمثابه مجموعه دربرگیرنده رخ دادهها، فضاها، مکانها و اتفاقات مختلف است و به شهر از سه زاویه همچون بافتار، همچون رسانه و همچون محتوا نگریسته میشود. بر اساس همین نگاه به شهر است که از منظر ارتباطی میتوانیم بگوییم، ارتباطات شهری مجموعهی از روشهایی است که بر اساس آن تلاش میشود تا روابط مردم در شهرها با دیگران و با محیط شهری از طریق ابزارهای نمادین (فناورانه و یا مادی) بررسی شود؛ بهعبارت دیگر این که انسانها چگونه ارتباط برقرار میکنند یا برعکس ارتباط برقرار نمیکنند؛ بههمین دلیل است که شهر حامل و حاوی انواع تنشهای فضایی است. از اینرو شاهد ظهور استعارهها و مفاهیم مدرن که به تازگی مفاهیم جدیدی مثل شهرهای هوشمند، شهرهای خیالی یا رسانهای در حوزه ارتباطات شهری تعریف میشوند و این اصطلاحات و مفاهیم پژوهشگران را به مفاهیم جدیدی میرسانند که ضمن توصیف شهر آن را به یک مفهوم تبدیل میکنند. از یک طرف شهر را بهعنوان شبکه پیچیده از پیوندهای شبکههای محلی، بومی و جهانی در نظر گرفته میشود و روابطی که در شهر وجود دارد بهعنوان نمادهایی برای تفسیرها و کنشگریهای شهری در نظر گرفته میشود. ارتباطات شهری در واقع حوزه نوظهور و میانرشتهایست که تلاش میکند ترکیب فناوری و تعامل اجتماعی و برهمکنشهای موجود در فضاهای مختلف را نمایش دهد.
بر اساس نگاه به حوزه «محتوا محور» میتوان به بررسی یک روششناسی در حوزه مطالعات فرهنگی و چالشهای آن در انتقال به حوزههای مطالعاتی در ایران بپردازیم. ژئوکریتیک یک روش یا روششناسی در ادبیات تطبیقی و مطالعات فرهنگی است که پس از ورود آن در سال 2007 در ایران به نقد جغرافیایی ترجمه شد. ژئوکریتیک در مرحله نخست ارائه خود مطالعه بازنمایی فضاهای شهری و انسانی در شرایط مختلف است. بنیانگذار آنچه در ایران بهعنوان نقد جغرافیایی شناخته میشود «برتراند وستفال»، استاد دانشگاه لیموژ فرانسه است. پس از توافق صورت گرفته میان نظریهپردازان این حوزه، در سال 2000 توافقی صورت گرفت که یک نفر مجموعه تمامی نظریات ارائه شده از سال 1940 (بعد از میخائیل باختین) را جمعبندی و بهعنوان یک صورتبندی جدید ارائه کند. وقتی راجع به نقد جغرافیایی صحبت میشود در واقع تاریخچهای پشت آن قرار دارد که از زمان باختین و نظریه فضا_زمان شروع میشود؛ سپس نظریات مختلفی تا سال 2000 مطرح میشود. آنچه برتران وستفال در حوزه نقد جغرافیایی مطرح میکند در مرحله نحست طرح این رویکرد در سالهای 2000 تا 2007 در واقع تکمیل نظریههای پیشینیان خود بود. او به خوانشی متفاوت از تعاملات انسان با فضاهای پیرامونش پرداخته و با پیشنهاد نگاه ویژهای به فضا و جغرافیا «دیگری» را بخشی از هستیِ تعاملی و ارتباطیِ «من» بهشمار میآورد؛ امری که خود از تأثیر عواملی نظیر پیچیدگی و درهمآمیختگی روابط انسانی و جغرافیا و فرهنگ بیبهره نیست. وستفال در نخستین مرحله ارائه نظریه خود، از برآیند میان خود و دیگری به اهمیت جامعه اشاره میکند. این روششناسی با رویکردهای خود بر پایه میان فرهنگی و گفتوگوهای شکلیافته میان من و دیگری در انواع فضاها شکلگرفته است و به تازگی مباحث مرتبط با «بینهایت فرهنگی» را مطرح کرده است.
دکتر شاکری در بخش پایانی سخنانش شرح داد: وستفال با ارائه سه مفهوم نظری و چهار اصل پایهای نظرات معتقد است با سه مفهوم فضا_زمانیت، ترامرزی یا مرزشکنی و ارجاعیت به بررسی تعامل فضاها با یکدیگر و جابهجایی مرزهای فضا بپردازد و معتقد است که تعاملات فرهنگی در درون سیستمهای انسانی صورت میپذیرد تا در متنهای ادبی و هر متن به منزله تلاشی برای نقشهبرداری ادبی از یک فرهنگ است. بر همین دیدگاه است که او چهار اصل چند دیدی، چند حسی، لایهنگاری و بینامتنیت را مطرح میکند و معتقد است مکان بستری از لایههای متفاوت است که هرکدام به زمانهای متفاوت تعلق دارند؛ بهگونهای که لایه پیشین در ارتباط با لایه پسین است و مرور زمان بر این لایهها دو نوع زمان را بهوجود آورده است: تک زمانی و چند زمانی. در چنین فضایی طبق نظر وستفال دو نوع رابطه میان واقعیت و بازنمایی آن میتواند وجود داشته باشد که قابل تعمیم به فرهنگ نیز هست؛ بر همین اساس میتوان گفت، بهنظر میرسد هرچند ما با بازنماییهای بسیار گوناگونی از فرهنگ روبهرو هستیم که میتواند اعتبار هر کدام از آنها دچار تردید باشد اما وقتی با کثرت قابلتوجهی از بازنماییهای فرهنگی در یک فضای مشخص روبهرو هستیم، ظاهراً جهت سنجش اعتبار آن به مؤلفهای به نام «هویت فرهنگی» نیاز است تا تصویری نزدیک به حقیقت را بتوان ترسیم کرد. وستفال در نگاه متأخر خود خوانش یک فرهنگ از مسیر به رسمیت شناختن مؤلفههای هویتهای فرهنگی را به بینهایت فرهنگی تعبیر میکند.
در پایان آنچه مهم است سیر مسیر طی شده این نظریهها و دریافت آنها از جغرافیای مبدأ به جغرافیای مقصد است. بهعبارت دیگر یکی از مهمترین چالشهای پیشرو در رویکردهای نوظهور، احتمال تغییر دریافت یک مفهوم و تبدیل آن نظریه بهنظریهای دورتر از مفهوم اصلیست. ژئوکریتیک یکی از نمونههای موجود در این حوزه است. بهنظر میرسد در برگردان مفاهیم روش شناختی با لحاظ وسواس و پرهیز از شتابزدگی میتوان از کژفهمی این روند انتقال از مبدأ به مقصد، کاست و در کاربرد آن دقت نظر بیشتری داشت./پایان
نظر شما :