فیلسوف هنرمند، هنرمند فیلسوف؛ گفتوگوی فرهنگ امروز با دکتر مجتهدی
در گذشته یک جامعیت در فلسفه بود که امروزه دیگر وجود ندارد. اما فراموش نکنیم که اگر فلسفه را تنها در نظر بگیریم و آن را از دیگر علوم جدا کنیم، دیگر حرفی برای گفتن نخواهد داشت. فلسفه مجموعهای از کلمات نیست، فلسفه اصلی مجموعهای از معانی است که یک پشتوانههای عمیق فکری در آن باید وجود داشته باشد تا به آن بتوان فلسفه اطلاق کرد.
فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: در نزد بسیاری از فیلسوفان غربی میتوان نوعی علاقه به هنر را یافت در حالی که به نظر میرسد در بین فیلسوفان مسلمان این امر کمتر دیده میشود. میبینیم که ارسطو تلاش کرد تا دو ساحت شناخت نظری و عملی را از هم متمایز کند. در فلسفه او، هدف شناخت نظری، حقیقت و هدف شناخت عملی، کنش است. فلسفه عملی نیز یا آفرینش و ساختن است که برآمده از استعداد هنری است و یا عمل و کنش که محصول اراده است. هدف آفرینش، تولید یک اثر است و در مقابل، هدف کنش، رفتار یا همان اخلاق است. او هنر را به دو قسم تقسیم میکند: هنری که هدف آن تکمیل کار طبیعت است، مانند ابزار سازی؛ زیرا طبیعت تنها دو دست به انسان داده و برای تکمیل کار طبیعت، آدمی ابزارها را میسازد و هنری که هدفش تقلید از طبیعت است؛ یعنی آفرینش عالم تخیلی که تقلید از عالِم واقع است. به اعتقاد او اثر هنری نخست در نزد هنرمند به صورت یک مفهوم کامل، وجود دارد و پس از آن به صورت عینی ساخته میشود. از این رو به سراغ یکی از چهرههای ماندگار فلسفه کشور «کریم مجتهدی» رفتیم و در اینبار با وی گفتوگوی کوتاهی داشتیم که در ادامه میآید.
کریم مجتهدی درباره هنرمند بودن فیلسوفان غربی یا فیلسوف بودن هنرمند غربی گفت؛ این طور نیست که فیلسوفان غربی هنرمند باشند و فیلسوفان ما چیزی از هنر نداند. به طور مثال سهرودی از نماد سیمرغ در گفتار خود استفاده میکند که در آن از ارتقا روح انسانی سخن بگوید. زیرا ما باید در ابتدا روح خود را تقویت کنیم تا اینکه ارتقا پیدا کند. و این مظهرش سیمرغ میشود.
فارابی فیلسوفی است که موسیقی میدانست زیرا موسیقی جزیی از فلسفه است. و این نیز سنت فیثاغورث است. و در گذشته موسیقی در دل فلسفه معنا داشت. تفاوت فیلسوف در گذشته و امروز در این است که، در قدیم یک انسجامی بود و یک نوع جامعیتی وجود داشت ولی برای امروز این جامعیت از بین رفته است. ریشهی فلسفههای غربی و سنت ما کمو بیش یکی است. اما دو برداشت دارند؛ ما بیشتر برداشت روحی و اخلاقی کردهایم ولی غرب فلسفه را بیشتر وارد علوم و صنعت کرده است.
این فیلسوف برجسته در پاسخ به این پرسش که ما به لحاظ بصری خیلی ضعیف هستیم، آیا این به این دلیل نیست که فیلسوفان ما کمتر هنرمند بودهاند، گفت: به لحاظ بصری بله آن طور که شما گفتید ضعف داریم اما من به آن اعتقادی ندارم. زیرا ما عقل را بالاتر از تجربه میدانیم و حق نیز همین است. در تاریخ ما تجربه مادی کمتر برایمان ارزش داشته است. علوم تجربی ما و حتا طب ما نیز کمی با مقدمات ذهنی همراه است؛ و طب جالینوسی است. زیرا ابنسینا در سنت جالینوس بود. جالینوس با یک مقدمات نظری به جسم میپردازد؛ مثلا در طبایع و عناصر، و نقش آنها با مقدمات نظری به آنها پرداخته است. در صورتی که بقراط – که طب جدید هم ریشهی بقراطی دارد - بیشتر تجربه میکند.
ما در فلسفه و علوم تجربی به تجربه کمتر دقت کردهایم. امروزه حتا غربیان به جایی رسیدند که به جز تجربه چیزی را قبول ندارند. در حالی که ما در ایران و در اسلام، اصالت تجربه محض نداریم. یک بنیاد و زیربنای نظری لازم است، درست نیز همین است. اما باید توجه داشته باشیم که تفاوت آنها را بدانیم.
و از سویی دیگر هنر در نزد مسلمانان نیز هست. منتها در بین هنر ما، چهرهنگاری زیاد دیده نمیشود. به طور مثال در معماری که یکی از بزرگترین هنرها است اساتید برجستهی این هنر از مسلمانان و از ما هستند. یا مثلا فارابی و موسیقی سنتهای قدیمی است که هنوز زنده مانده است. اما آن چیزی که در عصر جدید و معاصر به آن تبدیل شدهایم بحث دیگر است. این یک انحطاط است. برای امروز یک نفر در حد ابنسینا یا فارابی در ایران نیست و نداریم، این یک واقعیت است. اما شک نداشته باشید که معماری در ایران و اسلام در سطح بالایی قرار دارد؛ مثلا مسجد جامع اصفهان در سطح بالایی است.
در گذشته این جامعیت باید میبود و این جامعیت یک آگاهی عمومیت یافته بود. اگر فلسفه را تنها در نظر بگیرید و آن را دیگر علوم جدا کنید دیگر حرفی برای گفتن ندارد. فلسفه مجموعهای از کلمات نیست، فلسفه اصلی مجموعهای از معانی است، یعنی باید یک پشتوانههای عمیق فکری در آن باشد که گفته شود فلسفه است.
وقتی در پاسخ به این سوال که برخی از پژوهشگران و اندیشمندان معتقدند فلسفه صدرایی فلسفه بکر اسلامی نیست بلکه ادامهدهنده فلسفه افلاطون است نیز گفت: بله فلسفههای اسلامی از سنت تغذیه میکنند، همان طور که فلسفههای مسیحی نیز از سنت تغذیه میکنند. ملاصدرا موعظهگر نیست. آن چیزی که در ملاصدرا وجود دارد در افلاطون و فیثاغورث و دیگر فیلسوفان نیز میبینید.
باید توجه داشته باشیم که فلسفه و دین دو مقوله مجزا هستند. نمیگویم متباین هستند. فلسفه میتواند در خدمت دین باشد میتواند در خدمت علم باشد، میتواند در خدمت سیاست باشد. ولی یک فیلسوف پیامبر نیست. بلکه یک فیلسوف وحی را از کتاب میگیرد و سپس با عقل خود آن را تحلیل میکند. نه ملاصدرا تنها بلکه روی هم رفته فیلسوفان دیگر نیز میتوانند راجعبه دین و ایمان به صورت معقول سخن بگویند و قابل استفاده برای دیگران باشد.
ولی نبوت در فلسفه نیست، طرح سوال هست، تامل در آن هست اما نبوت نیست. و چیزی که در سنتهای ما مهم است این است که اشکال ملاصدرا از لحاظ کلام و از لحاظ فلسفه، بحث اسلامی بودنش نیست که اتفاقا تفکرش بسیار غنی است. ولی چیزی که ندارد و برعکس خواجه نصیر و حتا تا حدودی شیخ بهایی دارند، بحث علوم است. علوم در فلسفه ملاصدرا راه ندارد، جای علوم تجربی و علوم جدید در آن خالی است؛ و بیشتر اخلاق و تحکیم ایمان است. اگر علوم هم در فلسفه صدرایی بود، میتوانستیم بگوییم ملاصدرا، مظهری از وحدت فرهنگ ایرانی است. ولی با تمام این تفاسیر بنده ملاصدرا را تا حدودی وحدتی از فرهنگ صرف ایرانی میدانم نه مسلمانان عرب؛ چون در فلسفه او عرفان، کلام، اخلاق و غیره وجود دارد، تنها علوم در آن راه ندارد.
وی در نهایت درباره این نقص در فلسفه صدرایی نیز گفت: نمیدانم آیا آن را باید نقص دانست یا خیر. زیرا او ادعایی در مورد اینکه عالم فیزیک یا عالم هندسه و شیمی است، ندارد. بلکه میگوید من عالم دین، اعتقادات و فلسفه هستم. در علوم نمیتوان به فلسفه ملاصدرا رجوع کرد اما در مورد اعتقادات میتوان به او رجوع داشت و مطالب منطقی و عقلانی شنید. بین فلسفه و دین یک عموم و خصوص مطلق وجود دارد. از یک لحاظ دین خیلی بالاتر از فلسفه است. باید این دو – دین و فلسفه- را دو دایره در نظر بگیرید که در جایی با یکدیگر تلاقی پیدا میکنند.
نظر شما :