نشست روز جهانی حقوق بشر؛ به بهانهٔ تاسیس پژوهشکدهٔ مطالعات تطبیقی حقوق
دکتر حبیبزاده: ضمن تشکر از حضور همکاران و دوستان و اعضای هیئت علمی پژوهشگاه و همکارانی که از سایر دانشگاهها و دستگاهها تشریف آوردند، امروز روز جهانی حقوق بشر است، با تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر و پیامدهایی که این اعلامیه در سطح جهانی ایجاد کرد، بحثهای نظری و علمی متعددی در مفاهیم مربوط به حقوق بشر در سطح دنیا مطرح است. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، پژوهشکدهای در حال تأسیس تحت عنوان پژوهشکده مطالعات تطبیقی حقوق دارد که این پژوهشکده دارای چند گروه است که یکی از آنها گروه پژوهشی مطالعات انتقادی حقوق بشر است. از آنجاکه پژوهشگاه ظرف چند ماه گذشته در موضوع بازنگری اهداف و برنامه استراتژیک خودش تلاش فراوانی داشته که همین الآن آخرین جلسهاش در حال برگزاری است، قرار بر این شد که گروه مطالعات انتقادی حقوق بشر که برای راهاندازی در دستور کار قرار دارد، با همکاری کمیسیون حقوق بشر اسلامی که تجربه مفیدی در زمینه بحثهای حقوق بشر در سطح داخلی دارد، راهاندازی شود. به همین دلیل امروز را با عنوان روز جهانی حقوق بشر، پیشنهاد کردند که نشستی در این زمینه برگزار شود و این نشست زمینهای باشد برای ادامه همکاری و انشاالله راهاندازی این گروه در اینجا و تقویت موضوعات مربوط به حقوق بشر به لحاظ علمی.
درهرحال، سی و چند سال قبل ملت ایران انقلابی را به ثمر رساندند تا با ظلم و نقضهای حقوق بشر در سطح ملی و جهانی مبارزه کنند. آرمانهای این انقلاب بر اساس صیانت از اصل کرامت انسانی در قانون اساسی جمهوری اسلامی متجلی شده و در طول سی و چند سال گذشته، ملت ایران در رسیدن به آرمانهای انقلاب و حفظ کرامت انسانی تلاشهای فراوانی را در سطح ملی و جهانی داشتند، از جمله انقلاب ما مثل همه انقلابهای دیگر، در زمینه بحثهای حقوق بشر با دیدی انتقادی به نظام سلطه و موازین جهانی برخورد داشته و طی سی و چند سال گذشته انواع نقدها بر موازین جهانی حقوق بشر را در داخل کشور طی کنفرانسها، اجلاسها و نوشتههای اساتید مختلف در حوزههای مختلف فکری مطرح کردند. اما این تلاشها و کوششهای علمی به دلیل عدم انسجام، نتوانسته در حد نیاز در سطح جهانی کارکرد داشته باشد و اثرگذار باشد. برای حرکت جدی در زمینه مطالعات علمی انتقادی حقوق بشر باید زمینههایی فراهم کنیم که متفکران در رشتههای مختلف حقوقی، فلسفی، جامعه شناسی، روان شناسی و اندیشههای سیاسی و روابط بینالملل زمینه مطالعات را برای خودشان فراهم کنند، در این زمینه مطالعات جدی را انجام بدهند تا بحثهای نظری در دانشگاهها و حوزههای علمی ما رسوخ پیدا کند و تبیین بشود.
جلسه امروز تلاش مشترک پژوهشگاه و کمیسیون حقوق بشر اسلامی برای این هدف است و در واقع ما میخواهیم در این جلسه به این موضوع بپردازیم که چه نقدهایی بر حقوق بشر جهانی مطرح است و در این زمینه چه نظریههایی علمی شناخته شدهای در دنیا وجود دارد؟ آیا مطالعات انتقادی حقوق بشر با رویکردی انتقادی یا نظریه انتقادی فلسفی، یک رهیافت شناخته شده در اندیشههای فلسفی در سطح جهان است یا اینکه دامنه انتقادی حقوق بشر گستردهتر از مباحث نظریه انتقادی- فلسفی است و به عنوان یک مکتب فکری شناخته میشود؟ و بالأخره آیا نقدهای وارد بر حقوق بشر جهانی فقط در حوزه حقوق و اندیشههای سیاسی مطرح است یا سایر رشتههای علوم انسانی هم میتوانند در این زمینه وارد بشوند و نظرات خودشان را مطرح کنند؟
سوالها و موضوعاتی که به آنها اشاره کردم، باعث شد که ما در این جلسه از سه نفر از دوستان تقاضا کنیم که دیدگاههای خودشان را در این زمینه ارائه بدهند. آقای دکتر محبی در زمینه سرفصلهای مربوط به فلسفه حقوق بشر مطالعات فراوانی داشتند، از ایشان خواهش کردیم در این زمینه دیدگاهشان را مطرح کنند. جناب آقای فاضلی از اعضای علمی پژوهشگاه هستند که در حوزههای اجتماعی حقوق بشر مطالعات و تلاش دارند. خانم دکتر صفاری نیا در حوزههای مربوط به حقوق بینالملل و اندیشههایی که در زمینه نقادی حقوق بشر در این حوزه وجود دارد، مطالعاتی دارند. از این دوستان خواهش کردیم دیدگاهشان را ارائه بدهند و پس از آن، از همکاران علمی که حضور دارند، خواهش میکنیم به طور جدی در بحث مشارکت کنند و امیدواریم که قدم مثبت و مؤثری باشد برای هدف اولیه که اشاره کردیم، همکاری مشترک بین پژوهشگاه و کمیسیون حقوق بشر اسلامی برای راهاندازی رشته حقوق بشر یا مطالعات انتقادی حقوق بشر در پژوهشگاه.
آقای دکتر ضیاییفر: با سلام و عرض ادب. حقیر به عنوان یکی از خادمین حقوق بشر بسیار مفتخرم که این توفیق حاصل شد در محضر اساتید و بزرگواران پژوهشگاه علوم انسانی باشم و به صورت مشترک به مناسبت روز جهانی بشر، بخشی از دغدغههای جامعه ایران و متفکرین ایران را در سطح سپهر عمومی مطرح بکنم چون طبیعتاً این جلسات بازتاب عمومی هم پیدا میکند از این جهت میتواند پژواکی باشد از دیدگاههای متفکرین ایرانی در مطالعات انتقادی حقوق بشر.
جناب آقای دکتر محبی را دوستان حقوقی کاملاً میشناسند ولی شاید اساتید غیر حقوقی زیاد آشنا نباشند. جناب دکتر محبی از اساتید برجسته حقوق بینالملل کشور هستند و سالهاست جدای از تدریس فلسفه حقوق بینالملل در سطح دکتری، سالها تجربه عملی در مباحث حقوق بینالملل دارند و در حال حاضر با آمدن این دولت، دوباره باز درگیر کارهای عملی هم شدند و مسئولیت مرکز حقوق بینالمللی ریاست جمهوری را به دوش دارند و کاملاً اشراف دارند به اینکه فیلسوفان حقوق بینالملل چه نقدهایی بر حقوق بینالملل دارند و چگونه این نقدها به بحث حقوق بشر ارتباط پیدا میکند.
آقای دکتر محبی: بنام خدا و با سلام، بنده به سهم خودم خوشحال و خشنود و خرسندم که فرصت پیدا کردم در محضر شما فضلا و اندیشمندان باشم و امیدواریم که این قبیل جمعها به نتیجه مطلوبی برای کمک و ارتقا سطح دانش همه ما و رفاه عمومی و استیفای حقوق و استانداردهایی که خداوند در انسان قرار داده است، باشیم. درباره حقوق بینالملل و حقوق بشر بحث درازدامنی در بین حقوقدانان و فیلسوفان سیاسی وجود دارد. علت هم این است که موضوع این دو مقوله از معرفت بشری یعنی حقوق بینالملل و حقوق بشر، به دو قلمرو متفاوت مربوط میشود. حقوق بینالملل همانطور که میدانیم ناظر به رفتار دولتها در عرصه بینالمللی است. به همین دلیل گفته میشود تابعان یا اشخاصی که در حقوق بینالملل موضوع این دانش هستند، خود دولتها هستند. در صورتی که حقوق بشر ناظر به انسان و خود حقیقی بشری است. بنابراین ارتباط حقوق بشر با حقوق بینالملل شاید از باب تشبیه، رسمیت در تفهیم و تفاهم مثل ارتباط قانون اساسی با مردم، برای اینکه قانون اساسی هم قواعد و ضوابط گفتگوی بین قدرت و آزادی است. در جامعه و سطح داخلی، حقوق بینالملل و حقوق بشر هم یا آنچه که امروزه حقوق بینالملل بشر نامیده میشود به دنبال این است که ضوابط گفتگوی بین قدرت و افراد عامی را در عرصه بینالمللی تعیین بکند. به همین دلیل همانطور که عرض کردم، از یک رشته جدیدی صحبت میشود به نام حقوق بینالملل بشر یا بعضی تعبیر کردند حقوق بینالملل بشر، شاید حقوق بینالملل بشر درستتر باشد و مقصود این است که ببینیم ارتباط حقوق بینالملل و حقوق بشر چیست؟ منشاء این پرسش هم این است که اجرای حقوق بشر بر عهده دولتهایی است که موضوعاً و حکماً در یک جای دیگری برایشان یک رژیم حقوقی تعریف شده یعنی در حوزه بینالملل.
این هم بحث را کمی پیچیده میکند و هم پیدا کردن یا تفسیر یا تعبیه یک رژیم حقوقی متوازن و معقول برای تعریف ارتباط بین این دو را سخت میکند. اگر از این زاویه همه قبول کنیم که بحث شروع شود، آن وقت باید ببینیم که مقدمات و تمهیدات برای ورود به این بحث در کجاست؟
حقوق بینالملل یک دستگاه اتفاقی نیست، یک دستگاه منطقی و عقلی است البته درباره خود تاریخ حقوق بینالملل گفتگو زیاد است، جای بحثاش هم در اینجا نیست ولی یک نکته مسلم است و آن این است که آنچه که امروز به نام حقوق بینالملل است، یک سازوکار اتفاقی نیست، یک رژیم عقلانی البته سابقه تاریخیاش را بحث نمیکنیم، ما از حقوق بینالملل معاصر صحبت میکنیم که تقریباً بعد از جنگهای سی ساله در اروپا و عهدنامه وستفالی در سال 1648 تأسیس شده است و این مفهوم حاکمیت یا sovereignty که امروزه قائمه اصلی حقوق بینالملل است، به وجود آمد. حقوق بینالملل در این معنای 400-300 سالهاش، یک رژیم عقلانی است، یک رژیمی است که بشر با پیش فرضهایی، تولید، ایجاد و مستقر کرده است. آن پیش فرض عبارت است از اینکه موضوع و تابعان حقوق بینالملل، دولتهایی هستند که صاحب حاکمیتاند. درباره خود این حاکمیت در حقوق بینالملل و در فلسفه سیاسی خیلی بحث شده و فیلسوفان در این زمینه نظرات زیادی دادند ولی اجمال مطلب این است که حاکمیت ویژگی دولت است، غیر قابل تجزیه است، مطلق است، چیزی برتر از حاکمیت برای دولت وجود ندارد، از کسی و از مقامی و از مرجعی تبعیت نمیکند و خودش منشاء قدرت است. این تجریهناپذیر بودنش خیلی مورد تأکید است و این شروع حقوق بینالملل است.
این حقوق بینالملل 400-300 ساله دوران دیگری را هم از سر گذرانده است، اگر آن را حقوق بینالملل معاصر بنامیم، این را باید حقوق بینالملل نوین بنامیم. آن دورانی را که از سر گذرانده است، تجربه دو جنگ جهانی بینالمللی اول و دوم است. بعد از جنگ جهانی اول، اتفاقی که در حقوق بینالملل افتاده و همچنان استمرار پیدا کرده و امروز هم که اینجا ما حرف میزنیم، همچنان در همان فضای حقوق بینالملل در حال زندگی هستیم، تشکیل یک سازمان بینالمللی است، آن موقع به نام جامعه ملل متفق و بعد از جنگ جهانی دوم به نام جامعه ملل متحد.
تشکیل یک سازمان بینالمللی متشکل از دولتهای عضو جامعه بینالمللی، دستاورد بسیار بسیار بزرگی بود. علت اصلیش هم ریشههای تاریخی دارد. ریشههای فلسفیاش تا کانت عقب میرود، برای اینکه او بود که اولین بار فدراسیون حقوق بینالمللی اساسی را مطرح کرد و اگر در داخل خود حقوق بینالملل بخواهید ریشهاش را پیدایش کنید، به عهدنامه بریان-کلوگ برمیگردد که جنگ را در حوزه بینالملل ممنوع کرد. آن دولتهای صاحب حاکمیت که تبعیت پذیر نیستند و به کسی نباید توضیح بدهند، تجزیهپذیر نیستند، چیزی برتر از آنها وجود ندارد، چون قدرت، اسباب گفتگو بوده، هر دولتی که قدرتمندتر بوده، تجهیزات نظامی بیشتری داشته، او نظم بینالمللی را تعریف میکرده است. با این عهدنامه بریان-کلوگ، جنگ در حقوق بینالملل ممنوع شد، و جنگ یک عمل غیر قانونی شد و در واقع اصل نیست، استثناء است. از 1928 تا به حال، رژیم حقوق بینالملل و رژیم روابط بینالملل مرهون و مدیون این قاعده طلایی است. هیچ کدام از کشورها، چه متحدین و چه متفقین از جنگ به عنوان یک اصل دفاع نمیکردند و میگفتند این ابزاری است برای اینکه ما بتوانیم استقلال و حاکمیت خود را به دست بیاوریم. امروز هم همین طور است، الآن هم جنگهایی که در دنیا وجود دارد، مثلاً در سوریه نیروهایی که در آنجا میجنگند هم وقتی با هرکدامشان صحبت میکنید یا آراء و نظراتشان را میخواهید، از همین منظر به موضوع نگاه میکنند تا خودشان را توجیه کنند.
بنابراین از حقوق بینالملل که صحبت میکنیم، عرض کردم اتفاقی نیست، یک رژیم عقلانی است، با پیش فرضها و تمهیداتی تعبیه شده است و در دنیا در حال ادامه است، دو نکتهاش پیدا شد، یکی مبتنی بر حاکمیت است و دوم در این رژیم حقوق بینالملل، جنگ ممنوع است و یا در مقام دفاع مشروع که بحث خودش را دارد. چنین رژیم حقوق بینالمللی وظیفه اصلیش، این را اگر روشن بکنیم، به بخش دوم عرایضم وارد میشوم.
این حقوق بینالملل با تعریفی که از آن کردیم، وظیفهاش چیست؟ در عرصه بینالملل چه میخواهد بکند؟ دولتها که تنها تابعان حقوق بینالملل هستند، در عرصه بینالمللی چه میخواهند بکنند؟ سؤال خیلی مهمی است. این سؤال را در مقابل حقوق داخلی هم میگذاریم. در فلسفه حقوق یکی از سختترین و پیچیدهترین مباحث، شرح و توضیح قاعده حقوقی است. یک قاعده در حقوق داریم که غیر حقوقیها هم با آنها آشنا هستند اینکه هر کس به دیگری خسارت زد، باید جبران کند. برای چه؟ این الزام از کجا میآید؟ فقط چون در قانون مدنی نوشته باید جبران کند؟ چون خداوند فرموده باید جبران بشود؟ یا یک الزام اجتماعی است که باید جبران بشود؟ برای ارتقاء همبستگی اجتماعی و حفظ همبستگی و تعاون اجتماعی است که باید این خسارت جبران شود؟ آیا میشود روزی را تصور کرد که اگر کسی به کسی خسارت زد، نیازی به جبران نباشد؟ همین سؤال در حقوق بینالملل هم هست. به همین دلیل در تعریف حقوق داخلی میگویند مجموعه اصول و قواعدی است برای جلوگیری از هرج و مرج که فیلسوفان بعدی آمدند یک ذیلی به این اضافه کردند، خیلی هم کار درستی کردند، و اجرای عدالت. جلوگیری از هرج و مرجی که با هدف اجرای عدالت باشد. به همین دلیل پلیس اگر برای جلوگیری از تظاهرات و هرج و مرج به کسی صدمه بزند،یعنی عدالت را رعایت نکند، پلیس را میشود محاکمه کرد بخاطر اینکه تخلف کرده از حد و مرز خودش. همین سؤال در حقوق بینالملل هم هست با یک تفاوت بزرگ، آیا آن ذیل را در حقوق بینالملل هم میشود تعریف کرد؟ به عبارت سادهتر، فانکشن حقوق بینالملل فقط برقراری نظم در جامعه بینالمللی و جلوگیری از جنگ است یا اجرای عدالت هم بر عهده حقوق بینالملل هست؟ یکی از مشکلترین و پیچیدهترین سوالاتی است که ذهن فیلسوفان و متفکرین بسیاری را به خودش مشغول کرده است.
اگر این سؤال را جواب بدهیم، یک خرده باید از حقوق بینالملل بیرون بیاییم، به اصطلاح معاصرین، نگاه برون حقوق بینالمللی باید به حقوق بینالملل بیفکنیم. چرا؟ برای اینکه در داخل حقوق بینالملل این سؤال بی معناست. تا وقتی که به عنوان یک پابلیسیست این سؤال را طرح میکنیم، این سؤال اصطلاحاً غیر مدعی است. مثل اینکه از یک پزشکی بپرسید در این چهارراه چراغهای راهنمایی را چطور نصب میکنند؟ این بار تخصصی ندارد.
اما اگر از حقوق بینالملل بیرون بیایید و به عنوان انسان به آن نگاه کنیم، تازه این سؤال معنادار میشود، بعد برویم برایش پاسخی پیدا کنیم. اگر میخواهیم وظیفه اجرای عدالت را بر عهده حقوق بینالملل بگذاریم، سازوکارش چیست؟ کدام عدالت؟ عدالت که مفهوم نسبی است، در جوامع بشری؛ تابع فرهنگ است، دولتها عهدهدار برقراری نظمند، دولتها sovereignty هستند، عدالت باید در ذیل یک نیروی برتری زانو بزند و تواضع بکند، از او سطح قبول داشته باشد، دولتها از کسی سطح قبول ندارند، خودشان مفهوم عدالت و خیر را تعریف و اجرا میکنند، حاکمیت تمکین از کسی نمیکند، این پرسشها را باید برایش سازوکاری پیدا کرد.
اجازه بدهید در حقوق بینالملل از اینجا جلوتر نرویم، برگردیم به 5-4 دقیقه آخر عرایضم راجع به حقوق بشر. حقوق بشر برای جواب به همین سؤال تعریف شده. جایگاه نظری، من فلسفی بکار نمیبرم چون این کلمه هم وسوسهانگیز است هم انسان را دچار گرفتاری و گمراهی میکند، شما هم که اهل نظرید و کلمات را درست و بجا بکار میبرید، شاید اگر بگوییم نظری و دکترین درستتر باشد. حقوق بشر برای پاسخ به همین دکترینال و همین پاسخ نظری تعبیه شده است. تعبیه شده را هم اگر نمیپسندید، بگویید رخ داده است. اگر چیزی در تاریخ بشری رخ بدهد یعنی جنینی است که متولد شده است و این چیز کمی نیست، لازم نیست همه چیز دستآموز بشر باشد تا جایگاهی پیدا بکند، اگر چیزی در جای خودش هم اتفاق بیفتد در این اصل و سخنی که در تاریخ وجود دارد، آن امر مطلوبی است و باید آن را جدی گرفت.
حقوق بینالملل کارش برقراری نظم است، تضمین ممنوعیت جنگ. واقعاً هم با هم فرق دارد، علی رغم کارنامه سیاهی که در روابط بینالملل ترسیم میکنند و درست هم هست ولی اگر کمی از این حوادث 300-200 ساله ارتفاع بگیریم و از بالاتر به جریان کاروان تاریخ نگاه بکنیم، حقوق بشر چشماندازها و دستاوردهای خوبی داشته، نباید انسان از انصاف دور شود. من سر کلاس به بچهها میگویم حقوق بینالملل از همین وستفالی عقبتر نمیخواهد بروید، از این وستفالی و قرن هجدهم و اینها که نگاه بکنید، در جهت تعالیم انبیاء است، مگر انبیاء چه میگفتند؟ مگر خداوند در تعالیم آسمانیاش چه یاد میداد؟ گفته به هم ظلم نکنید، جنگ نکنید، بی جهت به هم حمله نکنید. این چهار تا کنوانسیون ژنو 1949 دستاورد درخشانی است. کسانی که اینها را نوشتند، فکرش به ذهنشان رسید، دولوپ کردند و روی کاغذ آوردند، از صلحا هستند، از اولیا هستند. من میترسم در قیامت ما مجبور بشویم از اینها شفاعت بطلبیم، بعضی از بعضیها. خیلی آدمهای بزرگیاند. امروز که داریم با هم صحبت میکنیم علی رغم همه سیئات و مصائبی که برای این گروه عملاً ذکر میکنند، بسیار بسیار مقتدر عمل میکند. این شورای امنیت با همه بدنامیهایش که بیخود هم میگویند، بسیار جای خوبی است. اگر شورای امنیت را از بالا بردارند، لیبی حاکم دنیا خواهد شد تعارف نداریم. همین شورای امنیت مسلمانان را در کوزوو نجات میدهد. ترکیباش را نمیپسندید، بروید بهترش را درست کنید. عجیب این است که منتقدین به این نظام حقوق بینالمللی جاری، خود پابلی سیستها و اخلاقیون و فلاسفه سیاست هستند. خود حقوق بینالمللیها و درستش هم همین است، خانگی هستند، خودشان بهتر میدانند کجای کار اشکال دارد. این هم بد نیست برای شما عرض بکنم، اولین کسی که گزارش داده است راجع به اینکه ساختار شورای امنیت مال 60 سال پیش است و جامعه بینالمللی نیاز دارد که یک بار دیگر این را مرور کند، آقای کوفی عنان است. گزارش مفصلی دارد که در سایت شورای امنیت و سایت سازمان ملل هست، بروید ببینید، خیلی عالمانه. آن موقع در سازمان ملل یک تیمی داشتند، استادهای حقوق بینالملل و علوم سیاسی و تاریخ بودند، تیمی تعریف کرده بودند. دستور برای صلح در جامعه بینالمللی، آن زمان آقای پطرس قالی مسیحی مصری بود. سند عالمانهای است یعنی پیداست که دکترینی پشتش است. مقصودم این است که حقوق بینالملل در این معنا که گفتیم اگر یک خرده از آن فاصله بگیریم و نگاهش بکنیم، دستاوردهای خوبی برای بشر داشته. البته مثل هر دستاورد بشری دیگری ناقص است، محتاج ارتقاء است، محتاج نقد است. البته از آن سوءاستفاده هم میشود. مگر در سطح داخلی سوء استفاده از قدرت نمیشود؟ کشورهایی که یک خرده قویترند، گاهی اوقات زورشان میرسد و یک کارهایی میکنند که بسیار زشت است، باید از آن جلوگیری کرد ولی اجمالاً به نظرم قابل قبول است.
اگر این دو تا مقدمه را بپذیریم که حقوق بینالملل چنین ویژگیهایی را دارد و حقوق بشر ناظر بر نگاه بیرون از حقوق بینالملل به حقوق بینالملل است و معطوف به یک آرمان متعالی بشری و یک ضرورت اخلاقی است که ریشه در حقوق فردی دارد، یعنی بدون تعارف لیبرالیسم غربیاست، حقوق بشر منشاء لیبرالیستی دارد، آن وقت در این صورت میشود ارتباط بین این دو تا را برقرار کرد و جمله آخر من این است که این ترکیب حقوق بینالملل با حقوق بشر کار مشکلی است، بدلیل اینکه نقطه مقابل حاکمیت و دولتهاست و تا خود دولتها، مجریان حقوق بینالملل و حقوق بشر به این الزامات ناشی از حقوق بشر تن ندهند، حقوق بشر جلو نخواهد رفت.Ngo ها نقش مهمی دارند، تلاشهای متفکرین خیلی خوب است، مجامع انسانی، باشگاههای اخلاقی و سیاسی، احزاب نقش مهمی در الزام دولتها به اجرای حقوق بشر دارند. اما یک چیزی که گاهی اوقات در بعضی از نوشتهها هم دیده میشود، جامعه بینالمللی و دولت، به نظرم این بیان بهداشتی و محترمانه آنارشیسم است، برای اینکه اسم آنارشیسم را نیاورند، یک خرده مضموم است، یک خرده بهداشتیاش میکنند و میگویند جامعه بینالملل. مگر میشود بدون ..... البته میشود، چرا که نشود، مگر درست است که ما در عرصه بینالمللی، دولت صاحب حاکمیت نداشته باشیم؟ چگونه میشود این حاکمیت را با حقوق بشر آشتی داد و وادارش کرد که الزامات حقوق بشر را رعایت بکند؟ چگونه میشود ذیل اجرای عدالت را در حقوق بینالملل هم اجرا کرد؟ و تا کجا باید اجرا کرد؟ این سازوکار دیگری است. با حذف حاکمیت، یعنی بلاموضوع کردن حقوق بینالملل. مثل این میماند که شما بگویید در حقوق داخلی، انسان نداریم. موضوع در حقوق داخلی انسان است. اگر انسان را از حقوق داخلی بردارید، حقوق داخلی بلاموضوع میشود. کیفری و مدنی و کار و جزا و همهاش بلاموضوع میشود. حقوق بینالملل هم بدون دولت معنا ندارد. بنابراین برای اینکه دولتها را وادار بکنیم که حقوق بشر را رعایت بکنند یا بیشتر رعایت بکنند، چاره کار در این است که سازوکار حاکمیتها را بشریتر و انسانیتر بکنیم و این ممکن نیست مگر از راه اخلاقی کردن حقوق بینالملل. حرف آقای جان رالز در کتاب حقوق مردمش هم همین کلمه است. جان رالز میدانید که در ابتدای کتاب تئوری در باب عدالت با افتخار میگوید من کانتی هستم. درست هم میگوید، واقعاً هم کانتی است، جزء اصحاب قرارداد اجتماعی است. کتاب به فارسی ترجمه شده، لابد کسانی آن کتاب را خواهند خواند. در آنجا ایشان این تئوری درونی کردن اخلاق را بر اساس تئوری خودش توضیح میدهد. اجازه بدهید من همین جا متوقف بشوم. اگر نکته دیگری به نظرم رسید، خواهم گفت. سپاسگزارم.
خانم دکتر صفاری نیا: عرض سلام و ادب خدمت حاضرین جلسه دارم، تشکر میکنم از بانیان محترم برگزاری این نشست. گرامیداشت روز جهانی حقوق بشر و اینکه این فرصت را فراهم کردند که ما هم همراه فعالین حقوق بشر که از این روز استفاده میکنند و بهانهای قرار میدهند برای پاسداشت قربانیان نقض حقوق بشر، ما هم از این فرصت استفاده بکنیم و به غنای مطالعات علمی در حوزه حقوق بشر در کشورمان کمک بکنیم.
ما در جامعهای زندگی میکنیم که بحثهای انتقادی زیادی در حیطه حقوق بشر از طریق تریبونهای رسمی و رسانههای عمومی سالهاست که میشنویم و وقتی صحبت از مطالعات انتقادی در حیطه حقوق بشر میشود، این سؤال پیش میآید که آیا قرار هست که دوباره همان مباحث کلیشهای مطرح بشود در چارچوب انتقاد یا اینکه قرار هست با رویکرد دیگری و با یک بررسی علمی مسئله مورد بررسی قرار بگیرد؟ از طرف دیگر ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا قرار هست مطالعات انتقادی را به عنوان فرهنگی خارج از اندیشه بینالمللی مطرح بکنیم یا اینکه قرار است در همان چارچوبی که این دکترین بینالمللی حقوق بشر در آن شکل گرفته، همان بستری که مولد این دکترین بوده، مباحث انتقادی را طرح بکنیم که انشاالله من در عرایضم سعی میکنم که موضعم را نسبت به این دو گزینه مشخص بکنم.
بهرحال این بحث، مطالعات انتقادی کاربردهای خاص خودش را دارد. علاوه بر اینکه مطالعات علمی در سطح کشور میتواند کمک بکند، بهرحال ما در کشوری بسر میبریم که سالهای گذشته چالشهای خیلی جدی را در زمینه حقوق بشر در حوزه بینالمللی داشتیم، مطالعات انتقادی حقوق بشر آشنایی با این رویکرد میتواند در اتخاذ استراتژیهای مناسبتر در داخل کشور به ما یاری برساند. افزون بر این، با توجه به اینکه در مطالعات انتقادی، واکاویهای علمی در حوزه حقوق بشرصورت میگیرد، نوعی آینده پژوهی در حوزه حقوق بشر هم بشمار میآید.
عرایضمن حول مفروضاتی خدمتتان ارائه میشود، مفروضه اول من این هست که منظور من از حقوق بشر، حقوق بشری هست که حاصل تحولات پس از عصر روشنگری هست که ما تجلی آن را بطور خاص بعد از تشکیل سازمان ملل در اسناد حقوق بشری شاهد هستیم. مفروضه دوم من این هست که این حقوق بینالمللی بشر عمدتاً مبتنی بر اندیشه لیبرالیسم هست و مفروضه سوم این هست که این حقوق بشرجهانی داعیه جهان شمولی دارد.
من ابتدا مطالبی را در واقع انتقاداتی را که در حیطه حقوق بشر از طرف صاحب نظران رویکرد انتقادی حقوقی مطرح میشود، سعی میکنم خدمتتان عرض بکنم فقط یک مقدار عمیقتر این انتقادات را در چارچوب اندیشهها مورد بررسی قرار بدهم. صاحب نظران حوزه انتقادی حقوقی از جمله انتقاداتی را که مطرح میکنند این هست که این دکترین حقوق بشر در واقع حکم یک طرح توخالی را دارد، علتی که مطرح میکنند برای توجیه انتقادشان این است که میگویند این استانداردهایی که به عنوان مؤلفه حقوق بشر به عنوان حق مطرح شده، چطور انتخاب میشود؟ و معتقدند که انتخاب این استانداردها گزینشی است بعد برخی مؤلفهها میآید به عنوان حق درنظر گرفته میشود و برخی کاملاً مورد بی توجهی و بی مهری قرار میگیرد. اینها در حوزه اینفورس منت حقوق بشر هم نقدهایی وارد میکنند و میگویند حوزه اعمال حقوق بشر هم یک امر کاملاً مبهم و غیر ممکن است چون در واقع جامعه معاصر ما فاقد ظرفیتهای لازم برای اعمال حقوق بشر هست. بنابراین وقتی که هم گزینشی است هم امکان اعمالش را نداریم پس در واقع این دکترین حقوق بشر از نظرمحتوا پوچ و تهی است. انتقاد دومی که این نظریه پردازها مطرح میکنند، میگویند این استاندارهایی که ما تحت عنوان حق از آن یاد میکنم، اینها در واقع حق نیستند، اینها ارزش هستند، یک سری ارزشهایی هستند که ما انشاالله در برنامهریزیهای آتیمان میتوانیم از آن استفاده بکنیم ولی در حال حاضر به عنوان حق نمیتوانیم از اینها یاد بکنیم. چه دلایلی را مطرح میکنند؟ اولاً باز میگویند امکان اعمالش نیست چرا؟ چون میگویند بعداً شاید ما هزینه لازم برای این مؤلفهها نداشته باشیم یا اینکه شرایط فرهنگی جوامع ما اجازه اعمال اینها را نمیدهد و اینکه ما اصلاً یک کارگزار مناسب را نداریم.وقتی که ما این سه تا گزاره را نداریم، چطور میتوانیم مطرح بکنیم که یک سری استانداردها حق هستند و اینها منکر حق به شمار آمدن این مؤلفهها هستند، اینها فقط یک سری گزینههای ارزشی و قابل احترام هستند. به طور خاص اینها حقوق سیاسی و مدنی را اصلاً به مفهوم حق مطرح نمیکنند یا حقوق اجتماعی مثل حق آموزش را میگویند یک سری ایدهآلهای مطلوب است و ما عنوان حق را نمیتوانیم برایشان قائل بشویم.
باز انتقاد دیگری را که این صاحب نظران مطرح میکنند، حوزه جهان شمولی حقوق بشر هست. آنها میگویند مبتنی بر اندیشه حقوق بینالمللی بشر، حقوق بشر، جهانی هست و توجیهی که برای جهانی بودنش بکار میرود این است که میگویند حقوق بشر مبتنی بر فطرت آدمی و حقوق طبیعی است. برخی از صاحب نظران حقوقی این مقوله را هم زیر سؤال میبرند. آنها مدعی هستند که خلق و خوی رفتاری آدمی امروزه، نشان میدهد که کاملاً آدمها از نظر شکل گیری علائق با هم متفاوتند، علائق متفاوت و نیازهای مختلفی دارند. اگر میخواهیم نرم جهان شمولی را ایجاد کینم، باید مبتنی بر علائق مشترک باشد. وقتی این وجود ندارد، چگونگی میتوانیم از ایجاد نرم جهان شمول سخن بگوییم؟ مطرح میکنند علائق مشترک بین انسانها، محدود است، مبتنی بر این علائق مشترک محدود، میتوانیم یک سری حقوق بنیادین محدود را به عنوان حق بشری مطرح بکنیم و بعد مبتنی بر همین، عملکرد داشته باشیم و معتقدند که این گسترهای که امروز حقوق بینالمللی تحت عنوان حقوق بشر بینالمللی مطرح هست، خیلی فراتر از آن پتانسیلهای حقوق بشر هست و اینها میگویند زمانی ما میتوانیم از حقوق جهان شمول صحبت بکنیم که این نرمها از طرف تمام فرهنگها و جوامع قابل پذیرش باشد.
انتقاد دیگری که اینها مطرح میکنند، به توزیع قدرت در نظام بینالمللی برمیگردد. میگویند دکترین حقوق بشر مدرن از اروپا و آمریکا عمدتاً نشئت گرفته. گرچه درواقع کشورهای دیگری هم در ایجادش نقش داشتند اما عمدتاً محصولی هست به گفته آنها غربی است. میگویند اینها مبتنی بر منافع قدرتهای بزرگ است. قدرتهای بزرگ از حقوق بشر استفاده میکند برای مداخله در برخی از کشورها، آنجایی که منافعشان ایجاب میکند اما در عین حال خودشان از مداخلات حقوق بشری مصون هستند. با این ترتیب گفته میشود حقوق بشر در خدمت منافع قدرتهای بزرگ است. اینها باز انتقادات زیادی را مطرح میکنند که فکر میکنم از حوصله جلسه حاضر خارج است. فقط خیلی مختصر به برخی از آنها اشاره میکنم. میگویند دکترین حقوق بشر عملاً نتوانسته بر عملکرد رفتار دولتها تأثیری که انتظار میرفته را داشته باشد. معتقد هستند که این دکترینها و مفاهیم حقوقی غالب، بیشتر الگوهای بیعدالتی و تسلط و هژمونی دولتها را در نظام بینالملل فراهم کرده. میگویند این گفتمان حقوق بشری مانع ایجاد جنبشهای مردمی برای دموکراسی و عدالتخواهی در جهان شده، مطرح میکنند که این حقوق بشر توسط دولتها ایجاد میشود و هر وقت هم تصمیم بگیرند، به راحتی میتوانند تغییر بدهند.
در مجموع گفته میشود این چیزی که به نام حقوق بشر میبینیم، بیانیههای اهداف مطلوب است، نه حق. یعنی اصلاً بنیاناً این را برخی از آنها که خیلی افراطی هستند، زیر سؤال میبرند. این انتقاداتی که در محافل حقوقی مطرح میشود، اگر بخواهیم واکاوی عمیقتری را نسبت به آن داشته باشیم، ناگزیر هستیم به اندیشههایی که در حوزه فلسفه و روابط بینالملل در این حیطه مطرح شده، رجوع بکنیم که این انتقادات حقوقدانان مقدار زیادی منبعث از این اندیشههای سیاسی و روابط بینالملل هست. من با اجازه آقای دکتر منوچهری میخواهم یک مقدار میخواهم مورد واکاوی قرار بدهم.
بطور کلی نظریههای فلسفی در حیطه روابط بینالملل حول سه مناظره بزرگ شکل گرفتند. یکی مناظرهای بوده که در دهه 30 تا 40 بین آرمانگرایان و واقع گرایان اتفاق افتاده و مناظره بعدی که در دهه 60 بین سنت گرایان و رفتار گرایان صورت گرفته و از دهه 80 به بعد شاهد مناظره بزرگی بین پوزیتیویستها و پست پوزیتیویستها هستیم. مطالعات انتقادی بطور خاص از دهه 80 به بعد در نظام بینالملل مطرح میشود، ذیل اندیشه پست پوزیتیویستی یعنی ذیل پست پوزیتیویست یا فرااثباتگرایی ما اندیشهها و مکاتبی داریم مثل پست مدرنیسم، رویکرد انتقادی، فمینیست، رویکرد هنجاری که اینها عمدتاً مباحث انتقادی را در حوزههای مختلف و مفاهیم مختلف مطرح میکنند. بیشترین انتقادی که در حوزه حقوق بشر مطرح میشود، در چارچوب همین اندیشههای فرا اثباتگرایی است که لازم به ذکر است که هر کدام از این اندیشهها، مبتنی بر انسانشناسی، معرفتشناسی، روششناسی و هستی شناسی مربوط به خودشان، مفاهیم را مورد بررسی قرار میدهند. بنابراین موضوع حقوق بشر را هم مبتنی بر این پایگاههای فکری خودشان مورد نقد قرار میدهند. من تا حدی که وقت اجازه بدهد، میخواهم برخی از این اندیشهها را، انتقاداتی را که به مقوله حقوق بشر دارند، خدمتتان عرض بکنم. لازم به ذکر هست که من از انتقاداتی که تحت عنوان انتقادات دینی در حوزه بینالملل مطرح میشود، فاکتور میگیرم چون فکر میکنم به اندازه کافی در داخل کشورمان ما این مباحث آشنا هستیم. دوستانی که علاقهمند هستند بیشتر آشنا بشوند میتوانند به کتاب آیتالله جوادی آملی، تحقیقات درس آیتالله مصباح یزدی، کتاب مروم علامه جعفری رجوع بکنند که اینها در واقع رویکرد انتقادی شیعی را به مسئله دارند، در چارچوب اهل تسنن هم مطالبی تدوین شده از جمله کتاب آقای محمد غزالی هست که نویسنده مصری است که کتاب به فارسی ترجمه شده است و همین طور در حوزه کاربردی هم کتاب آقای دکتر مظفری، رویکرد کشورهای اسلامی در مورد حقوق بشر مورد بررسی قرار دارند.
من یک مقدار روی اندیشهها در چارچوب نظریههای روابط بینالملل، نظریه فلسفی در حیطه روابط بینالملل میخواهم بپردازم. ابتدا در رابطه با رویکرد رئالیستها، واقعگرایان مطالبی را میخواهم اشاره بکنم گرچه بیشترین انتقادها از طرف فرااثباتگرایان مطرح شده ولی رئالیستها بخاطر اینکه عموماً پارادایم غالب در روابط بینالملل بودند، رویکرد خودشان را به مقوله حقوق بشر دارند. واقعگرایان هم اصولاً دولت را همانطور که آقای دکتر فرمودند، بازیگر اصلی نظام بینالملل میدانند، اعتقاد صرف به منافع ملی دارند، میگویند بزرگترین هدف یک دولت، پیگیری منافع ملی هست و بعد معتقدند که نظام بینالمللی، هرج و مرج گونه و آنارشیست هست. مبتنی بر این مفروضات اصلیشان، نگاه خاص خودشان را هم به مقوله حقوق بشر دارند. موردانتو عبارتی دارد که میگوید در محیط نظام کاملاً دولتی که در آن حفظ و گسترش منافع ملی فقط هدف هست، حقوق بشر نمیتواند از جایگاه مناسبی برخوردار باشد، از نظر رویکرد واقعگرایی موضوعاتی مثل حقوق بشر بالقوه تهدید برای ثبات سامانه بینالمللی بشمار میآید و اصلاً واقعگرایان ظهور و پذیرش هنجارهای بینالملی مثل حقوق بشر را زمانی ممکن میدانند که توسط هژمون، گروهی از دولتها پذیرفته میشود و نظام بینالملی گسترش پیدا میکند. میگویند این حقوق بشر که در دورههای مختلف طلایهدار بوده، در واقع آن چیزی است که دولتها تمایل داشتند، مبتنی بر منافع ملی خودشان در نظام بینالمللی گسترش بدهند. بطور کلی در اندیشه واقعگرایی، قواعد و هنجارهایی از قبیل حقوق بشر، اصول اخلاقی و از این دست، وابسته به قدرتهای بزرگ در نظر گرفته میشود. رئالیستها میگویند توافقات تا زمانی ادامه پیدا میکند که برای طرفین سودمند باشد. مثلاً هابز میگوید که معاهدهای که با زور تحمیل نشود، یک مشت حرف بیشتر نیست. با این رویکرد حقوق بشر هم فقط حرف است چون ضمانت اجرای دقیقی ندارد. در واقع رئالیستها با فرض وجود یک مورالیتی جهانی که بستر رژیم حقوق بشر کنونی هست، مخالف هستند و میگویند پیگیری دیپلماسی حقوق بشر، یک پردهای هست که در پشتش منافع قدرتهای بزرگ را پنهان میکند. این رویکرد رئالیستهای یا واقعگرایان نسبت به مبانی حقوق بشر هست. در چارچوب نظریات دیگری هم باز انتقادهایی به حقوق بشر وارد میشود از جمله اینها پست مدرنیستها هستند که در طبقه فرااثباتگرایان قرار میگیرند. پست مدرنها معتقد هستند که حقوق بشری که در اعلامیه جهانی اشاره شده و آن چیزی که ما از حقوق بشر میدانیم، در واقع از مدرنیته نشئت گرفته و حقوق بشر محصول پروژه فرهنگی مدرنیته است. در مدرنیته، فردگرایی بر جمعگرایی ارجعیت دارد، بر آزادی افراد تأکید میشود پس میتوان نتیجه گرفت که ایده حقوق بشر یک مفهوم انحصاری و امپریالیستی است، به ماده دو اعلامیه حقوقبشر اشاره میکنند که اشاره شده هر کس متمایز از جنس و نژاد و ملیت و فرهنگ میتواند از حقوق بشر بهرهمند بشود. اینها میگویند همین مفهوم نژاد و جنس و فرهنگ مباحثی هستند که مدرنیته تعریفشان میکند در حالی که این مفاهیم باید بر ساختههای تاریخ و اجتماعی باشند درحالی که در رویکرد مدرنیته اینها یک سری مفاهیم ثابت و بدون تحول در نظر گرفته میشوند. مثلاً پست مدرنها رویکردی که به تساوی جنسیتی که در اسناد حقوق بشر اشاره شده، خود عبارت تساوی جنسیتی را یک تعارض میبینند و میگویند افزایش حضور زنان در صحنههای حقوقی اتفاقاً باعث سرکوب بیشترشان میشود و احقاق حقوقشان را بهمراه ندارد. آنچه که ما داریم در اندیشه مدرنیته نسبت به زنان میبینیم، دو تا رویکرد است، یا خانمها متفاوت از مردان دیده میشوند و فقط وظیفه تولید مثل و مادری را دارند یا کاملاً همانند مردان دیده میشوند و تمام آن کارکردهای جنسیتیشان به عنوان زن نادیده گرفته میشود. بنابراین اینها بشدت منتقد بطور مثال مقوله تساوی جنسیتی در اسناد بینالمللی هستند. پست مدرنها نرم جهان شمول را هم زیر سؤال میبرند و میگویند آیا در جهانی که دارای تکثر فرهنگی و چند قطبی هست، میتوانیم واقعاً نرم جهان شمولی داشته باشیم؟ وقتی فرهنگ جهانی نداریم، چطور میتوانیم نرم جهان شمول حقوق بشری داشته باشیم و بعد سخن از حقوقاقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جهان شمول در عرصه بینالملل بیاوریم. میگویند آیا میتوانیم ارزشهای یک کشور مصرف کننده را به یک کشوری تسری بدهیم که اصلاً چیزی برای مصرف کردن ندارد و بیایم در چارچوب حقوق اقتصادی مطرح بکنیم؟ باز مطرح میکنند حقوق بشر مبتنی بر مدرنیته، کاملاً فردگرا هست و بعد میگوید من نرم جهان شمول هستم و توجیه میکنند که ما الآن خیلی از جوامع را داریم که فردگرا نیستند مثلاً مبتنی بر رویکرد کنفوسیوسی، وظایف اهمیتاش بیشتر از رایتها هست. یا مثلاً در کشورهای آفریقایی جمعگرایی از فردگرایی خیلی مهمتر است. در فلسفه آفریقایی میگویند من هستم چون ما هستیم، یا چون ما هستیم، من هستم. یعنی اینقدر آنها رویکردهای جمعگرایی دارند. در حالی که این حقوق بشر معاصر فرد گرا هست، میگویند در کجا میخواهد کاربرد داشته باشد و ادعای جهان شمول داشته باشد؟ در مجموع اینها رویکردی که به حقوق بشر دارند، میگویند باید یک بازتعریفی داشته باشیم که تعریفی از جهان شمولی و خاص شمولی باشد، فردگرایی و جمعگرایی، ترکیب بین هویت جمعی و تفاوتها و میگویند بین ارزشها و عقاید مختلف یک گفتمانی را باید ایجاد بکنیم و رویش تأکید میکنند. در چارچوب فراثباتگرایی ما بطور خاص رویکرد انتقادی را به قضیه داریم. اینها هم در یک سری از ایراداتی که به حقوق بشر بینالمللی وارد میکنند مثل پست مدرنیستها تشابهاتی دارند ولی یک ویژگی که دارند بطور مثال میگویند در یک پروژه جهان شمول، منافع برخی گروهها مورد تأکید و بعضاً تغییر قرار میگیرد و تبدیل به ایدهآلهای کل جامعه بشری میشود. مثلاً حقوق همجنسبازان را مطرح میکنند و میگویند این گروه خاص منافع خودش را بصورت حق بر آنتانومی شخصی مطرح میکند و رنگ و لعاب حقوقی میدهد و وارد مؤلفههای حقوق بشری میکند و انتظار دارد یک حقی را که برای یک فرد یا گروه خاصی مطرح هست، بصورت جهان شمول و حق همه مردم مطرحش بکند و بعد اگر کسی با این اندیشه مخالفت بکند، به عنوان فردی که احمق هست و در مقابل حقوق بشر قرار گرفته، محکومش میکنند. بنابراین باز در نظریه رویکرد انتقادی به قضیه، منافع گروهها یک مقدار پر رنگتر است.
گروه دیگری که در چارچوب فرااثباتگرایی مطرح میشوند فمینیستها هستند. ما در چارچوب فمینیست، رویکردهای مختلفی داریم، فمینیسم لیبرال کاملاً مبتنی بر اندیشههای لیبرال حقوق خانمها را دنبال میکند. آنچه که ما در اسناد سازمان ملل شاهدش هستیم بصورت کنوانسیون حقوق زنان، سیدا، مبتنی بر اندیشههای لیبرال هست. بدنبال تساوی کامل زن و مرد هستند، در مقابلشان فمینیستهای رادیکال هستند که معتقد هستند که نه تنها خانمها و آقایان برابرند، بلکه خانمها خیلی برتر از آقایان هستند و اگر دنیا دست خانمها بود، ما شاهد صلح بودیم و در عین حال میگویند مسائل هستهای کلیدش دست خانمها هست و آنها میتوانند در نهایت این قضیه را حل بکنند. باز فمینیستهای پست مدرن شاهدش هستیم که عرض کردم منتها رویکرد خاص اینها به مقوله احقاق حقوق زنان در چارچوب حقوق بشر معاصر عرض کنم، میگویند ما داستان واحدی در مورد زنان نداریم، با توجه به خانمها در شرایط فرهنگی و اجتماعی مختلف، روایتهای مختلفی داریم. پس نمیتوانیم نسخه واحدی برای همه زنان در دنیا بپیچیم، هر گروه از زنان را باید با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی خودش در حیطه حقوق بشر در موردشان ورود بکنیم. حوزههایی دیگری هست، از جمله نظریات دیگری مثل جامعهگرایان، سازهانگاران و اندیشههای دیگری که من فکر نمیکنم زمان اجازه بدهد. اینها انتقاداتی بود که در چارچوب نظریات مطرح شد، این نظریات فلسفی و بینالمللی خودش مبنایی قرار گرفته که سایر حوزههای علوم انسانی هم بر مبنای اینها مقوله حقوق بشر را مورد نقد قرار بدهند. مثلاً یک نمونه، مردم شناسان هستند، اینها نقد خودشان را به مقوله حقوق بشر دارند و بر رعایت احترام به فرهنگهای مختلف تأکید میکنند و میگویند اعلامیه جهانی حقوق بشر آن احترام لازم را به فرهنگها و عقاید مختلف جوامع نگذاشته و بطور مثلاً میگویند در خود مفهوم حقوق بشر هم تعارض هست چون نص سوم حقوق بشر که شامل حق بر صلح و محیط زیست و میراث مشترک بشری است، خودش مبتنی بر یک رویکرد اخوت است و یک نوع انسجام و یکپارچگی را نیاز دارد، وقتی که ما میگوییم حقوق بشر مبتنی بر اندیشه فردگرایی است، چطور یک نسلش میآید و آن را کاملاً فراموش میکند و مبتنی بر رویکرد جمعگرایی مطرح میشود. باز حوزههای دیگر علوم هم وارد میشوند. مثلاً روانشناسان ورود میکنند، بطور مصداقی، کنوانسیون حقوق کودک و حقوقی که در زمینه حقوق کودک مطرح است، وقتی تخصصی بررسی میکنند، انتقاداتی را وارد میکند، حریم خصوصی و حق خلوت کودک. میگویند آن طور که اسناد مطرح کرده، اگر بخواهیم با کودک بدین گونه برخورد کنیم که تعلیم و تربیت و رشد کودک را زیر سؤال بردیم و بعد هدف آموزش که ارتقاء فرد بصورت یک انسان بالغ هست را از دوران کودکی مورد مخاطره قرار دادیم. یا اقتصاددانان با رویکرد خودشان انتقاد وارد میکند، مثلاً میگویند وقتی ما درمورد تساوی فرصتهای شغلی زن و مرد صحبت میکنیم، یک موقع این را در جامعهای ارائه میدهیم که مهاجرپذیر هستند و نیروی کار لازم را ندارد، آنجا یک اثر دارد ولی در جامعهای که نان آور خانواده مبتنی بر مفاهیم فرهنگی و اجتماعی مرد در نظر گرفته شده و فرصت شغلی کافی ندارند، میتوانیم در این حیطه یکسان عمل بکنیم؟ این مطالبی را که من عرض کردم، انتقادات هنجاری و ماهوی به حقوق بشر است ولی یک سری انتقادات شکلی و رویهای یا پروسیجرال هم به حقوق بشر وارد میشود، در خصوص شورای حقوق بشر و کمیتههای ناشی از معاهدات مثل کمیته حقوق کودک و بشر که آن در واقع رویکردهایی که در آن حیطه مطرح میشود، از مجال بحث امروز خارج است. نیاز به این دارد که جلسات مختلفی در آن حوزه برگزار بشود. من فقط بطور خلاصه چند مورد را به عنوان نتیجه بحثم خدمتتان عرض میکنم: اول اینکه دکترین حقوقبشر مبتنی بر اندیشه لیبرال، هنوز پارادایم غالب است و رویکرد انتقادی بنظر میرسد که باعث صیقل خوردن بیشترش میشود، مبتنی بر ابطال پذیری پوپر که میگوید یک پارادایم غالب میشود تا زمانی که نظریات پارادایمهای مخالف اینقدر به آن انتقاد بکند و ضربه بزند تا او را از عرش پایین بیاورد اما بنظر میرسد پارادایم مبتنی بر اندیشه لیبرال و جهان شمول حقوق بشر همچنان پارادایم غالب در نظام بینالملل هست. دومین مسئله این است در رویکرد انتقادی، با اصل و ضرورت حقوق بشر مخالفت ندارند یعنی نمیگویند حقوق بشر ضروری نیست و قبول نداریم بلکه با نحوه ظهور و فروز لیبرالیستی آن بیشتر مشکل دارند. مورد سوم، همین مطالبی را که خدمتتان عرض کردم، همین محتواها را در رویکرد دینی خودمان هم با آن مواجه هستیم اما در رویکرد دینی بنظر میرسد که در مقایسه با مکاتب نظری آن سازماندهی لازم را ندارد. ما یک سری انتقادات جسته گریخته وارد میکنیم بدون اینکه سازمان یافته باشند و جایگزینی برایش ارائه بدهیم. مثلاً در مورد اندیشههای فمینیستی نسبت به حقوق زنان نقد وارد میکنیم ولی جایگزین و اندیشه نداریم و بدون سلاح باقی میمانیم.
آقای دکتر فاضلی: با نام خدا و با سلام، من میخواهم در همین چارچوب پارادایم انتقادی خانم دکتر، صحبت کنم. اول یک طبقهبندی از پارادایمهای انتقادی درباره حقوق بشر ارائه میکنم و بعد یک زاویه دیدی که خودم دارم را که البته شاید هم خیلی مال خودم نباشد و دیگران هم گفته باشند، یک مقدمه و درآمد جامعی بود به مجموع پارادایم انتقادی. چون وقت کوتاه هست، من خیلی سریع از گونه شناسی نقدهایی که صورت گرفته شروع میکنم و وارد بحث خودم میشوم. قبل از این نکتهای بگویم، همین بیانیه حقوق بشر، من فقط به ماده 4 اشاره میکنم: احدی را نمیتوان در بردگی نگاه داشت، داد و ستد بردگان بهر شکلی ممنوع است. همیشه گفته میشود، مفهوم بردگی حداقل 26 میلیون برده در جهان در حال داد و ستد است. من 4-3 فیلم مستند جالب دیدم راجع به خرید و فروش برده در جامعه امروز البته با خوانشهای متفاوت این ارقام بیشتر هم میشود و گاهی به 60 میلیون نفر هم افزایش پیدا میکند، بستگی دارد مفهوم بردگی را چه تعریف بکنیم. من به این خاطر این ماده را انتخاب کردم که این آشکارترین شکل تضییع حقوق انسانی هست و در خیال خودمان فکر میکنیم بردگی پایان یافته. اگر فحشا را هم بردگی جنسی نام ببریم یا چیزهای دیگر، آن موقع ارقام شاید بیشتر از اینها باشد. نکاتی که خانم دکتر اشاره کردند راجع به نقد و ابعاد مختلف و غیره همه بیان کننده یک چیز هست و آن اینکه حقوق بشر کامیابیها و ناکامیهایی داشته و همین کامیابیها باعث شده که مفروضه حقوق بشر زنده بماند و ناکامیهایش هم باعث شده که ما بیشتر درباره آن بیندیشیم اما پارادایمهای انتقادی که از دهه 80 شروع شده اگر چه از تولد این بحث هم وجود داشته، من در چهار دسته قرار میدهم یعنی اینهایی که نقد میکنند از نظر اینکه این نقدها چه کارکردی در جهان امروز دارد، به چهار دسته میشود تقسیم کرد: دسته اول نقدهای توجیهگرانه است، نقدهایی که آنهایی که قوانین حقوق بشر را نقض میکنند و زیر پا میگذارند، چه دولتها و گروهها و سازمانها و چه افراد، یکی از سادهترین راههای که برای توجیه خودشان دارند، این است که حقوق بشر را نقض کنند و بگویند اشکال از آن قوانین شماست نه از عملکرد ما. برای مثال دولتهایی که افراد را بطور آشکار و علنی به دلیل بیان عقادیشان زندان میکنند یا ادعا و شکنجه میکنند یا دولتهایی که به استناد قانون وارد حریم خصوصی زندگی افراد میشوند و منزلت و حرمت و کرامت انسانی را خدشهدار میکند و غیره یکی از سادهترین کارهایش این است که حقوق بشر را نقد کنند و در این نقد هم از هر چیزی استفاده میکنند، از هر دیدگاه و فلسفه و هر کسی که بتواند در این زمینه کمک بکند و بگوید حقوقبشر ایراد دارد، به آن توسل میجویند تا بتوانند خطاها و ستمها و سرکوبها و ظلمها و نابرابریها و تبعیضها و بی عدالتیها و تضییع حقوق انسانها را توجیه بکنند و یا به عبارتی بتوانند از پاسخگویی در افکار و حوزه عمومی یا مراجع بینالمللی و حقوقی و قانونی جهانی طفره بروند و بتوانند زیر پوشش گفتمان نقد حقوق بشر از پاسخگویی جمعی در افکار عمومی طفره بروند و این افراد از هر کسی که از حقوق بشر نقد بکند، حمایت میکنند، حقوقش را میدهند، امکانات و تریبون میدهند که حقوق بشر را نقد بکند تا این سازمانها و نهادها و این دولتها و این گروهها بتوانند تطهیر بشوند و از پاسخگویی فرار بکنند.
دسته دوم، نقدهای اصلاحطلبانه، این دسته از نقدها را من نقدهایی میدانم که هدفشان این است که میخواهد حقوق بشر بپذیرد و جامعه را میخواهد اخلاقیتر بکند، میپذیرد که باید تبعیض را کاهش داد و میپذیرد که آزادی حق انسانهاست و به آرمان آزادبودن انسان باور دارد، به ارزشهای اخلاقی باور دارد. جان رالز و دیگران اخلاق حقوق بشر را ضمیمه کنند، این گروه، پارادایم اصلاح گری هستند که میخواهند حقوق بشر را توسعه بدهند، اجرایش را تسهیل بکنند و به بهبود وضعیت بشر کمک بکنند، همان چیزی که در بیانیه حقوق بشر آمده، مفهوم پیشرفت اجتماعی، میخواهند پیشرفت اجتماعی و دست یافتن به تعالی را امکانپذیر بکنند، زندگی بهتر، رهایی انسان از محدودیتهای طبیعی و فشارهای سیاسی و خیلی چیزهای دیگر. این گروه تئوریهای اصلاحطلب من عنوانش را میگذارم. این نقدها را هم خانم دکتر اشاره کردند. مثلاً فرض کنید فمینیستها طرفدار حقوق زنها هستند و دال مرکزی گفتمان فمینیست، رفع تبعیض علیه زنان است و به همین دلیل آنها مشکلی که با حقوق بشر دارند این نیست که میخواهند ستم بر زنان را توجیه کنند و حالا دارند با نقد تئوریای یا دکتری حقوق بشر میپردازند، نه آنها میگویند که همین مقدارش با تحققاش دچار شکل شده یا چیزهای دیگر. حتی بعضی میگویند حقوق بشر را مردانه نوشتند که جای بحثاش اینجا نیست. این بحثهایی که پساپوزیتیویستها یا پسا مدرنیستها یا پسا ساختارگراها من سعی کردم بگویم، بخشیاش در گروه اصلاح طلبان میگنجد.
گروه سوم یا پارادایم سوم نقد، پارادایم من میگویم حرفهایگریهای پروفشنالیستها. آنها گروههایی هستند که قصدشان نه بهبود حقوق بشر است، نه شالودهشکنی و توجیه حکومتهاست. بر اساس یک وظیفه حرفهای که گویی مزد گرفتند یا حرفهشان تعریف شده که در چارچوب مجموعهای از هنجارهای حرفهایگری، گفتمان حرفهای بیایند حقوق بشر را مثل هر کار دیگری نقد بکنند، اصلاح بکنند، توضیح بدهند. به عبارتی حتی اینها میخواهند قوانین حقوق بشر را توجیه بکنند. نه به معنای عملکرد بیرونی دولتها یا گروهها یا سازمانها، توجیه به معنای اینکه خود گفتمان نوعی وجاهت علمی، نظری، تاریخی، اجتماعی پیدا کند. حقوقدانان در این گروه قرار میگیرند. بخش عمدهای از به اعتقاد من پروفشنالهای حقوقی کسانی هستند که در چارچوب نرمهای آکادمیک حرفه و پروفشن خودشان درحال گفتگو هستند که جهتها و سویههای مختلفی هم پیدا میکنند یعنی اینتگریشن یا یکپارچگی بین اینها وجود ندارد که بگوییم دیگران و دو گروه دیگر میتوانند استفادههای خودشان را بکنند.
چهارمین پارادایم یا گروه نقد و یا رویکرد انتقادی، پارادایمهای رشتهای هست که بویژه از سالهای 95-1990 به بعد ظهور پیدا کرد و انسان شناسان که من هم طلبه همین حوزه هستم، و مطالعات گستردهای که آنترو پولوجایز هیومن رایت و سسیولوژی هیومن رایت که بوجود آورده. این گروه انتقادی پارادایمهای ترکیبی، تلفیقی هستند که از منظرهایی هر چقدر به جلوتر میآییم این تکست حقوق بشر، این متن تبدیل میشود به یک متن فرارشتهای، به یک متن گفتگویی، یک متن جهانی، به یک نظام نشانهای که هر کسی میتواند با توجه به نرمها یا زبان رشتهای خودش و با توجه به آن قواعد بازی رشتهای خودش وارد این بحث بشود و شروع به نقادی بکند. اینجا پروفشنالیسم نیست چون حقوق بطور خاص یک صنعت و حرفه و کسب و کار است، آنتروپولوژی اینداستری نیست، سوسیولوژی اینداستری نیست، دفتر دارد، وکالت دارد، سازمان و قوانین مشخص دارد، گردش مالی بالا دارد. علم حقوق یک مبانیای پیدا کرده در حرفهایگریاش خیلی پررنگ است در حالی که رشتههای دیگر علوم انسانی و اجتماعی چنین مبانی قوی حرفهایگری را ندارد، البته روانشناسی و حسابداری و چند رشته دیگر که رشتههای ابزاری به حساب میآیند. مثلاً در رشته مدیریت، بخشهایی دانشهای ابزاری هستند و خیلی پول میگیرند. یکی از دوستان حقوقدان من شش سال پیش میگفت ساعت میزنم، یک ساعت و نیم مشاوره 5 میلیون تومان است. من یک ماه اینجا تازه فریاد بزنم، هزار تا سخنرانی بکنم، بعدش میگویند 5 میلیون خیلی زیاد است، چون تعریف نشده به عنوان یک دانش اینسترومنتال ولی آن تعریف شده. آنتروپولوژی و سوسیولوژی و خیلی از دانشهای دیگر که اینسترومنتال نالج نیستند در واقع اینتلکچوال نالج هستند که از نوع فنآوریهای گفتمانی و مفهومی هستند، این نوع دانشها هم وارد این بحث شدند و نقدهایی را مطرح میکنند، نقدهای فرارشتهای حتی فراسازمانی و فراسیاسی، نقدهایی که حتی فراتر از جنبشهای نوین مثل محیط زیستگرایان و جنبش زنان و امثال اینها قرار میگیرد. اینها نقدهای مستقل فرارشتهای هستند که حقوق بشر را به یک شکلی از دانش جدید تبدیل میکنند.
از اینجا به بعد من وارد قسمت دوم بحثم میشوم. اشاره کردم میخواهم زاویه دید خودم را داشته باشم. من فکر میکنم که ما همینطور رالز گفته اخلاق را باید به حقوق بشر ضمیمه کنیم، جامعه و فرهنگ را هم باید به حقوق بشر ضمیمه کنیم. البته گفتن حرف ساده است ولی اگر بخواهیم رویش بحث کنیم و از آن مهمتر اگر بخواهیم این کار را بکنیم، این داستان به این سادگی نیست. من معتقدم بخشهای از ناکامیهای اعلامیه جهانی حقوق بشر به دلیل این هست که جامعه و فرهنگ، ضمیمه این اعلامیه نشده یعنی به لحاظ گفتمانی، لحن و تکیه و تأکید اعلامیه حقوق بشر بر فرهنگ و جامعه نیست اگر چه آرمانهای فرهنگی مطلوبهای جهانی فرهنگی و ارزشهای مشترکهای جهانی فراوانی در این وجود دارد اما هنوز اعلامیه حقوق بشر کالچرالایز نشده بلکه بیش از اندازه لگالایز شده، حقوقی و قانونی شده و از این منظر البته این حرف من نیست، خیلیها تا حالا هزاران بار و میلیونها بار این را گفتند. من میخواهم بخشی از این داستان مکرر را توضیح بدهم. خود لحن بیانیه اگر نگاه کنیم، من یک بند کوچکش را میخوانم تا یک نکتهای که میگویم که از نطفه مشکل را داشته، همین مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر، پاراگراف سوم میگوید: از آنجا که اساساً حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج، به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد. دربیانیه هست که قانون و اجرای قانون، راه حل معجزهآسای تحقق این آرمانها و ایدهآلها و مطلوبها هست. چند اشکال نظری و عملی به این مفهوم وجود دارد. همانطور که میدانیم این اعلامیه جهانی در امتداد شاید نقطه اوج و بلوغ گفتمان عصر روشنگری و آرمانهای روشنگری بیرون آمد. طبیعی است که آنجا مفهوم قانون یک نوآوری اجتماعی بزرگ برای انسان بحساب میآمد که همانطور که در پرتو علم میتوانیم خیلی کارها را بکنیم، در پرتو قانون هم خیلی کارها را میتوانیم بکنیم. چند اشکال ساده و آشکار به این مفهوم وجود دارد اینکه ما میتوانیم با اجرای قانون، حقوق انسانی و بشر را تحقق ببخشیم. اولین اشکال این است که زندگی انسانی به این معنایی که در این گفتمان و در علم حقوق وجود دارد، فاقد ماهیتاً ساخت حقوقی است یعنی انسان مجموعهای از امیال، غرایز ، احساسات، عواطف و وجوه اینفورمال است که این وجوه بخش کوچکش قابلیت فورمالایز شدن و صورتبندی به صورت امر حقوقی یا قانونی پیدا میکند. انسانی بودن امر انسانی، اتفاقاً به آن لایهای است که ساخت حقوقی مشخصی را تن نمیدهد، آنجایی که به تعبیر نوربرت الیاس در کتاب فرایند متمدن شدن که به فارسی هم ترجمه شده، که سال 1939 بیرون آمد و بعد از سال 1989 هر سال کنفرانس جهانی یک سالگردبمناسبت تولد این کتاب میگیرد. این کتاب میگوید آن چیزی که تمدن را میسازد، اصل خویشتنداری است، رشد خویشتنداری، خود انگیختگی، آنجایی که انسانها و ساختارهای انسانی، ساخت عواطف به درجهای از انسجام، آزادی، دانش، ظرفیت و آمادگی عاطفی و اخلاقی میرسد که داوطلبانه و خودانگیخته از بروز کنشهای ستمگرانه، تبعیض آمیز و تجاوزگرانه و هر گونه نفی حق دیگری اجتناب میکند، آنجایی است که مدنیت به کمال خودش میرسد و این قابلیت فطری انسان هست یعنی یک آرمان میان تهی نیست که تصور کنیم. استدلال الیاس چیست؟ میگوید به تاریخ تحولات انسان نگاه کنید، به مقداری که به جلو آمدیم، میزان خویشتنداری رشد کرده. پس ما میتوانیم امیدوار باشیم خویشتنداری انسان به مرحلهای از بلوغ و کمال برسد که نیاز نباشد ما صرفاً با اتکا به زور یا جبر نمادین که قانون باشد یا خشونت فیزیکی که سلاح و چیزهای دیگر باشد. نیازی نباشد ما بزور انسانها را وادار کنیم به اینکه تبعیض نکنند، ستم نکنند و خیلی چیزهای دیگر. حداقل در حد جامعه عام انسانی اگر صحبت بکنیم یعنی اگر آن اقلیتی که همواره ممکن است تا پایان تاریخ باشند را کنار بگذاریم. اتفاقاً یکی از مشکلات این بیانیه، هژمونی گفتمان حقوق است که کنش انسانی را تقلیل به امر حقوقی و قانونی میدهد و وجوه دیگر ماهیت امر انسانی را کنار میگذارد. دلیلش هم به اعتقاد من این بوده که یک: دورهای این بیانیه شکل میگیرد که ما نه تنها هنوز تحت هژمونی عصر روشنگری هستیم بلکه تحت هژمونی دولتگرایی دولتهای مدرن هستیم، نیشن استیتهایی که از سالهای 1700 به بعد شروع به پیدایش میکنند، قرن بیستم نوبت به کشورهای غربی میرسد، بعد از جنگ دوم تقریباً 80 درصد کشورهای جهان تا 1980 که میرسد همه کشورهای جهان، نیشن استیت خودشان را پیدا میکنند و نیشن استیت به مفهوم دولت ملی، دولت مدرن،دولت ملت از قدرت هژمونیکی برخوردار میشود که گویی دولت میتواندهر کاری را بکند و گویی دولت به عنوان دال مرکزی مفهوم قانون یا تبلور عینی شده قانون، قدرت همگانی دارد. در چنین شرایطی مفهوم قانون و مفهوم دولت به نظر من قانون یک نوع یوفیمیزم از مفهوم دولت و قدرت است. به همین دلیل این اولین نکته است که باعث میشود ما انسان را تقلیل بدهیم به یک امر حقوقی و قانونی.
نکته دوم: فقدان رشد اسپشیالایزیشن یا تخصصگرایی یا چیزی که مانهایم همان موقع 1939 تحت عنوان اوراسپشیالایزیشن نام میبرد رویکرد تخصصگرایی افراطی. اینکه حقوقدانان، البته من دشمنی با حقوقدانان ندارم، چون سخنمان با حقوقدانان هست اینطور صحبت میکنم، اینکه علم حقوق، استقلال دارد همانطور که آنتروپوزیستها همان زمان همین سخن نادرست را فکر میکردند یا جامعه شناسها یا اقتصاددانها یا بقیه هم فکر میکردند که اینها دانشهای مستقلی هستند و متولی بخشی از جامعه هستند و هر کسی سعی میکرد به عنوان متولی، کلیت را تصاحب بکند. در هژمونی تخصصگرایی رشتهای آکادمیک که از 1880 در واقع شروع شد و تا سالهای 1980 به مدت یک قرن سلطه بیچون و چرا داشت و درکشورهایی مثل ما هنوز هم دارد، ما تحت هژمونی تخصصگرایی آکادمیک داشتیم دنیا را می-دیدم و میفهمیدیم و نشان میدادیم و فکر میکردیم با هژمونی آن تخصصگرایی میتوانیم دنیا را نظم بدهیم. دقت بکنیم که بیانیه حقوق بشر مثل خیلی چیزهای دیگر، شکلی از دانش و منتالیتی و نوعی از گفتمان و یک زبان ارتباطی است. اینکه این دانش و این ذهنیت از کجا میآید، بخشیاش این است که از درون رشته میآید، از چارچوب یک نوع گفتار رشتهای بیرون میآید. در واقع یک نوع بازی زبانی است که از قواعد این بازی زبانی، قواعد علم حقوق است و این قواعد از آنجایی سرچشمه گرفت همانطور که دوران هژمونی دولت بود، هژمونی رشتهای شدن هم در جهان بود. از 1980 به بعد است که هژمونی رشتهای شدن با ایده بین رشتهای به چالش کشیده میشود که البته آن هم سابقه دیرینهتر دارد در 1955 به بعد است و امروز که میرسیم، بحثهای ادگار مورن و برونو لاتور و دیگران که میگویند بین رشتهای، مفهوم کافی نیست و به مفهوم فرارشتهای میرسیم. این نقدهایی که صحبت شد در چارچوب یک فهم فرارشتهای است. حالا نه انسان شناسی و نه جامعه شناسی و نه اقتصاد و علم حقوق و الهیات هیچکدام به تنهایی نمیتوانند به یک خوانش تازهای برسند که بتواند این خوانش ارزشها و آرمانهای پایه حقوق بشری را که من فکر میکنم همه ادیان و کامن سنس اخلاقی ما آنها را حمایت میکند و میپذیرد، تحقق ببخشد.بههمین دلیل ما نیازمند یک نوع خوانش فرارشتهای از اعلامیه جهانی حقوق بشر هستیم که البته در این خوانش، بحث قانون و دولت هم وجود دارد منتها در یک گفتمان جدید ما مفهوم دولت را میخواهیم فهم بکنیم، در دنیایی که آن روی سکه را بگویم، اتفاقاً مفهوم دولت هم به چالش کشیده شده، در جهان جهانی شده، رسانهای و شبکهای و ارتباطی شده، در جهانی که فردگرایی رادیکال در حال رشد است، در چنین جهانی دولت هم مفهوم کارآمدی برای فهم واقعیتهای ما نیست اگرچه نمیتوانیم دولت را نفی کنیم و کنار بگذاریم. برای همین به اعتقاد من ما اگر بخواهیم به یک خوانش انتقادی کارآمد و رهگشا برسیم، نه یک انتقاد توجیه کننده ستم یا نه یک انتقاد شالودهشکنانهای که امکان گفتگوی جهانی را از بین ببرد یا نه یک انتقاد حرفهایگری که برای کاسبی است یا نه برای باری بهر جهت ما هم یک چیزی گفته باشیم، آنگونه که خیلیها دارند انجام میدهد، یک نقد متعهد و مسئولانه نسبت به سرنوشت انسان، نسبت به آن آدمهایی که سرکوب میشوند، در زندان هستند، شکنجه و اعدام میشود، نسبت به فقر و زنانی که خشونت را تجربه میکنند، نسبت به کودکان و نوجوانان، نسبت به زندگی روزمره انسانها، چنین نقدی را اگر ارائه بکنیم، به اعتقاد من باید از مفهوم دولت و قانون فراتر برویم ضمن اینکه آن را ببینیم. ما باید از گفتمان رشتهای علم حقوق بیرون بیاییم. به این معنا نیست که در دام رشته انسان شناسی یا مطالعات فرهنگی یا اقتصاد بیفتیم، به یک خوانش فرارشتهای جدید برسیم. ما اگر بخواهیم به یک نقد رهگشا برسیم که امکان تحقق عینی حقوق بشر را ایجاد بکند، به اعتقاد من باید در چارچوب نه تنها ساختارهای معرفتی جدید که اشاره شد، معرفتهای پساساختارگرای پسا پوزیتیویسم و پسا پساهای دیگر بلکه متناسب با تحولات ساخت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی امروز برسیم. ما در چه ساختی امروز قرار گرفتیم؟ ما در یک ساختی در نظم جهانی قرار گرفتیم که پسا دولتی است، حتی ساخت پسا حقوقی و پسا قانونی است. در عصر اینفورمالایزیشن قرار داریم. این مفهوم جستجو بکنید، دهها کتاب در این چند سال اخیر منتشر شده و روزبروز بخاطر رشد قدرت فردیت و عاملیت و ایجنسی نه فقط آدمها بلکه درختها و گیاهان و تکنولوژیها و در و دیوار و عامل انسانی و غیر انسانی همه. من چند وقت پیش سخنرانی مفصل در مورد همین داشتم. در جهانی دیگر ما فرمالایست کردن زندگی را باید یک عمل نابخرادانه بدانیم بلکه باید تلاش بکنیم تا عرصه زندگی انسانی را پرتو فهم تازهای از مفهوم صمیمیت، غیر رسمی بودن، در پرتو یک زبان جدیدی که نه فقط عقلانیت ما بلکه عاطفه و احساس، نه فقط منطق بلکه شهوت را هم بفهمد. در یک درک جدیدی، در یک فضای ساختار، یک معرفت جدیدی که فرارشتهای، فراقانون و فرادولت است و فرارسمی است، نه اینکه ضد رسمی است، در چنین فضایی که ساختارهای اجتماعی جدید شکل گرفتند، در این ساختارهای اجتماعی جدید چه کسی باید قانون و حقوق بشر را دنبال بکند؟ اینجا باید از شبکهها صحبت بکنیم، از کنشگری مجموعه وسیعی از عوامل سازنده شبکههای انسانی صحبت کنیم که این کنشگری دیگر حقوق بشر را فقط بشر نیست که میتواند اجرا بکند یا نکند، حقوق بشر را به تکنولوژی هم باید ربط بدهیم. حقوق بشر را باید به این توجه کنیم که کجاها عوامل غیر انسانی میتوانند انسانیت ما را انسانیتر کنند یا بالعکس یعنی درک حقوق بشر را حتی فراتر از ساختارهای احساسات به تعبیر ریموند ویلیامز، حتی فراتر از ساختارهای احساسات قرار بدهیم. ما باید به نظام اشیاء به تعبیر بودیاک توجه کنیم نظام اشیاء در دنیای جدید و لحظه اکنون ما دارد چه کاری برای حقوق بشر انجام میدهد؟ خیلی از تبعیضها و نارواییها و ستمها دارد در چارچوب نظم تازهای از اشیاء و کالاها صورت میگیرد. من نقدهای مارکسیستی را راهگشا میدانم برای رسیدن به یک درک جدیدی که دیگر فقط علم حقوق نیست، رشته نیست، حتی انسان هم نیست، یک درک تازه شبکهای. در این شبکه، مجموعه وسیعی از اتصالها و انفصالها برای نقد حقوق بشر، به منظور تحقق آن و اجرای آن و بهبود ایده پیشرفت به معنای انسانی و اخلاقی وجود دارد. ما باید آن جاهایی که این شبکه اتصالهای ناکارآمد دارد یا انفصالهای مخرب دارد را بشناسیم، از این نظر من فکر میکنم به یک چشمانداز جدیدی نیاز داریم که در گفتگوهای دیگر به آن بپردازیم. من متخصص در هیچ چیزی نیستم از جمله در مورد حقوق بشر، برای همین اگر بیراهه رفتم و بیراهه گفتم ببخشید.
آقای دکتر اکبری: من به عنوان یک استفاده کننده خیلی خوب، در این نشست جا دارد تشکر کنم به جد از بحثهای بسیار خوبی که ارائه شد. واقعاً جا دارد این نشست دقیقاً مورد توجه قرار بگیرد، موضوعات مربوط نوشته بشود و این نوشته شدن، به نقد مجدد برسد. من نسبت به رویکردهای انتقادی یا پارادایمهای انتقادی یا مطالعات انتقادی یک نقد توسعهای دارم و آن اینکه بخوبی اشاره شد، آقای دکتر فاضلی اشاره کردند یک طرح نو، یک ساختارشکنی جدید هم در اندیشه هم حتی در حوزه نگاههای تشریفی یا شکلی محتاجیم که به خوبی از این امر برآمدند. اما یک خطر بزرگ را احساس میکنم، شما وقتی از رسمی شدن قواعد و قوانین و معرفتها سخن میگویید، کار توجیه و بار توجیهی را واسع میکنید، یعنی آن چیزی که شما از آن فرار میکنید، ناگزیر به دامن آن خواهید افتاد. این فرمال کردن، نتیجه یک تجربه انسانی بوده چون قبل از آن ظاهراً اینفورمال بوده، به شکل به اصطلاح مطالبی که در پس ذهنها و فرهنگها یا به تعبیر عمیقتر در تحلیل عنایت الله به مثابه اسطورهها و استعارههای رسوب کرده در جامعه وجود داشته، اینها خیلی تلاش کردند این را از آن زیر بیرون بیاورند و تبدیل به کدهای قانونی بکنند. معروف است که ناپلئون کدهای قانونیاش به مراتب از فتوحاتش بالاتر بود چون توانست جامعه را یک انسجام شکلی ایجاد بکند. من میخواهم عرض بکنم این خطر را در نظرتان باشد، ضمن اینکه من بسیار نکته حضرتعالی را در باب توسعه و میان رشتهای شدن یا به عبارت دیگر، توسعه گفتمانهای دیگری که به مثابه حامی گفتمان حقوق بشر هستند، اگر ما یک گفتمان حقوق بشر را با دال مرکزی معینی در حال حاضر داشتیم که قطعاً محتاج بازنگری است، میخواهیم یک سلسله گفتمان حامی در حاشیه که امروز تولید شده، چند فضایی شدن انسان که به تعبیر شما کنشگری شبکههای اجتماعی نامگذاری میکنید، یک حادثه و پدیده نوظهور است که با خودش گفتمانی آورده که باید به مثابه حامی باشد نه شکننده ساختار موجود. به عنوان یک خطر و یک تهدید در ذهن میخواستم اشاره بکنم و اینکه همیشه غیر رسمی و فرارسمی شدن ممکن است خوب نباشد. همین دستمایه نخستین هم که هست، از کف برود و اعمال قانون را از دست بدهیم.
نکته دیگری که فکر میکنم خیلی حائز اهمیت هست گرچه سرکار خانم دکتر از آن عبور کردند که واقعاً هم جای عبور هم داشت، فکر میکنم نه حسب اینکه در این سلک هستم بلکه حسب اینکه این ضرورت اجتماعی را میشود دید. هزارهای که با آن مواجه هستیم، دچار تحول بنیادین شده و رویکرد معناگرا را پذیرفته و چه بخواهیم و چه نخواهیم با این پدیده به عنوان نیاز جمعی مواجه هستیم. من حاصل گفتگوهایی که با مثلاً دوستانی که در حوزه مسیحیت، یهودیت، زرتشت و ادیان دیگر به علت کارم گفتگوهایی داشتم، اشاره میکنم. ظاهراً در همه ادیان یک خودباوری نسبت به اینکه ما میتوانیم طرح نو دینی یا معناگرایانه در برخورد با موضوع حقوق بشر بدهیم، تولید شده. من فکر میکنم باید ما پارادایم نگاه معناگرا را فارغ از اینها هم شاید نباشد ولی شاید تأکید و تصریحاش یک مجال جدید برای حقوق بشر ایجاد میکند. ارتودوکسهای روسیه در نشستی که چهار سال پیش داشتیم، حقوق بشر را ترجمه به روسی کرده بودند و بعد همان چیزی را که من اسمش را میگذارم نظریه اسلامی حقوق بشر، آنها نظریه مسیحی حقوق بشر را نوشته بودند، خیلی کار خوبی بود فقط اشکال عمده این بود که ترجمه فارسی آن توسط افغانها یا تاجیکها انجام شده بود، ما هر چه خواندیم نفهمیدیم چه گفتند. من این کار را در یهودیت هم بنظرم انجام گرفته. اگر صلاح میدانید این موضوع را با یک رویکرد یعنی ضمن اینکه میخواهیم میان رشتهای کنیم، نگاههای ارزشی، اخلاقی که بنیانهای وحیانی دارد را وارد این عرصه کرد و طبیعتاً کمیسیون حقوق بشر اسلامی که به این موضوع پرداخته، میتواند در این موضوع پیشگام باشد. یک حرف پایانی دارم و آن به جد این است که جناب آقای فاضلی، مشکل این است که ما چگونه میخواهیم این سامانهها را با هم ربط ارگانی و سیستمی بدهیم؟ شما چطور میتوانید بنیانهای فلسفه مردم شناسی یا جامعه و فرهنگهای متفاوت و متکثر را در یک پیوند معنادار دقیقاً شکلبندی بکنید که من یک مدلی را اگر مجالی بود پیشنهاد میکنم. این مهمترین و مشکلسازترین مسئله است برای ما که تا به حال ما به یک تئوری واقعاً قابل ارائه نرسیدیم. انشاالله اگر لازم شد من یک نوشته پیشنهادی در باب مدل یابی در نظریه اسلامی دارم که عرض میکنم.
آقای دکتر منوچهری: من استفاده زیادی حقاً بردم. از واژه حق اینجا به معنای کلیتر استفاده میکنم. بحثهایی که الآن البته خیلی کوتاه و مختصر خواهد بود ولی در رابطه با صحبتهای دوستان است. علی رغم تفاوتهای نسبی که بحثهای دوستان با هم داشت ولی یک وجه مشترک داشت و آن هم درواقع نقطه شروع یا بگوییم موضعی که از آن شروع به مواجه شدن با حقوق بشر بود، داشتند و آن اینکه یا تأیید به یک معنا یا پذیرشاش و ظرفیتهایش و یا فضیلتهای حقوق بشر یا اینکه نقدها باز نقد نقدها ولی شاید علاوه بر این نقاط شروع برای مواجه شدن یا بحث درباره حقوق بشر یک نقطه شروع دیگری هم میشود داشت و آن این است که قبل از اینکه هر نوع ارزیابی به یک معنا بشود یا حالا نقد بشود، یک تصمیم یا نقطه شروع بگوییم، این هست که ما اصلاً چگونه مواجه میتوانیم بشویم؟ یعنی شیوه مواجه شدن با این قضیه، بحث روشی را میخواهم مطرح کنم، بحث این است که ما ابتدا با توجه به تمام مسائلی که تا حالا مطرح شده و خود ادعاها و آنچه که در حقوق بشر به معنای اعم چه پیشینهاش که حقوق طبیعی بوده چه اعلامیهها چه نسلهای مختلف حقوق بشر ولی بهرحال همه اینها اگر به عنوان یک مقوله، یک موضوع ابتدا به ساکن اینکه ما چگونه و چه هست حقوق بشر مقوله حقوق بشر در نهایت باز نه از موضع صنفی بخواهم بگویم ولی نهایتاً اندیشه است. حقوقی بشر چه از ابتدا که حقوق طبیعی را مطرح بکنیم چه همه مراحل و انواع و اشکالی که پیدا کرده است، در واقع اساساً خود حقوق هم قانون از افلاطون تا فارابی، انواع فرهنگها، کنفوسیوس، از این طرف حتی بومیهای آمریکا هم هنجارسازی و قانون غیره برای خودشان هر کدام به نحوی داشتند ولی بحثم این است که ما اساساً با یک مقوله اندیشهای مواجهیم. بنابراین هر نوع مواجهی با هر پرسشی هم باشد، هر نوع پرسشی باشد یا هر نوع نیتی که از مواجه شدن داشته باشیم، ابتدا نیازمندیم یا ملزم هستیم که این مقوله را به عنوان یک مقوله اندیشهای ببینیم و وقتی که این کار انجام بگیرد، آن وقت تبعات و نتایجی دارد که در کاری که ما با حقوق بشر داریم، بطور جدی تأثیر میگذارد و نتایجی که از مواجه شدنمان میگیریم، میتوانیم جدی باشد. این در نظر گرفتنش به عنوان اندیشه، من اینجا خیلی محدود و مختصر عرض میکنم، در واقع به صورت کلی عرض میکنم، یک چیزی را که قطعاً به ما خواهد داد این است که به عنوان اندیشه، حقوق بشر هم ظرفیتهای جدی دارد، هم محدودیتهای جدی. دوم اینکه ما با چیزی به اسم حقوق بشر به عنوان یک تکست واحد اصلاً مواجه نیستیم. اگر الآن ما بگوییم حقوق بشر و با حقوق بشر مواجه بشویم به عنوان یک فکر یا ایده، مثل این است که شما ارسطو و جان لاک و هایک و مارکس را کنار هم بگذارید، اینها هم یک چیز را گفتند. در حالی که اگر به عنوان اندیشه یا فکر و ایده، نه معنای متافیزیکیاش، اتفاقاً در واقع ویژگی منحصر بفرد اندیشه سیاسی است. وقتی عرض کردم این اندیشه است، مشخصاً اندیشه سیاسی است. اندیشه سیاسی همان اندیشه عملی است، همان چیزی که به عنوان حکمت عملی گفته میشود و عملی بودنش یعنی اینکه مرتبط با اقتضائات، شرایط، ضرورتهای زمانهای که آن فکر یا ایده در آن مطرح شده. بنابراین باز اگر حقوق طبیعی را بگیریم یا اعلامیه حقوق بشر را از جنگ دوم جهانی را بگیریم و حالا آنچه که بین این اینها و بعد از اینها آمده، در انقلاب فرانسه، حقوق .... آمریکا، استقلال آمریکا حقوق طبیعی متجلی میشود و عملاً در قالب قوانین اساسی و غیرهشان میآید. بعد از جنگ دوم جهانی دوباره این اعلامیهها، مقوله حقوق بشر بعد از جنگ اول و دوم جهانی است. اهمیت قضیه در این است که فکر و ایده بشری که حالا ما اندیشه سیاسی را با تمام میراث غنی و تاریخی که الآن در اختیار داریم، بقول وایت هد میگوید فلسفه، شرح بر افلاطون است. یعنی از افلاطون به این طرف بگیرید تمدنهای مختلف، یعنی تفکر بشری و حوزه حکمت عملی یک میراث بسیار غنی است. در عین حال هر کدام را به تنهایی بگیریم، محدودیتهای خاص خودش را هم دارد یعنی معطوف به مسائل زمانه خودش است. آقای دکتر فرمودند بعد از وستفالی هست که این مقولات مطرح میشود یا حالا در اندیشه قرارداد اجتماعی بحث حق طبیعی مطرح میشود، برای زمان خودش ظرفیت بالاست، میراث فکری است، هنوز از افلاطون هم میشود استفاده کرد اما به این معنا نیست که هرچه که افلاطون گفت بخاطر اینکه فکر بشری بوده است و ظرفیتاش آن چنان هست، پس آن را که گفته، ما ارزیابی بکنیم یا نقد بکنیم یا بپذیریم یا نه. به این معنا از یک طرف ما میتوانیم بگوییم خود حقوق طبیعی، حتی از هر منظری که میخواهد باشد، حقوق طبیعی، فردگرایانه بودن، اصالت فرد برای زمانه خودش یعنی در زمانهای که حاکمیتهای فئودالی بوده است، امتیازات بوده است، مراتب بوده است، هویت انسانی وابسته بود به توان اقتصادی، سیاسی قدرتهای حاکم. بنابراین حقوق طبیعی و فردگرایی و حقوق فردی که باعث لیبرالیزه شدن حقوق بشر از اول شده است و حالا یک مقداری تغییر میکند، برای زمان خودش بسیار مترقی بوده. در عین حال خود طرح مقوله حق متفاوت از دوران پیشین خودش یعنی بجای قانون طبیعی، حق طبیعی مطرح کردن فی نفسه ظرفیتهای بسیار بالایی ایجاد کرده است برای حل مسائل بشری، برای زندگی چه در سطح ملی چه در سطح بینالمللی یا جهانی ولی ما باید هر دو را در نظر بگیریم. الآن وقتی با حقوق بشر علاوه بر اینکه تکست واحد و یکدست نیست، علاوه بر آن اساساً هم ظرفیتاش را باید ببینیم هم محدودیتهایش. از یک طرف خودش یک مقوله بنیادین، طرح خود مفهوم حق و حقوق طبیعی و حالا امتدادش به شکلهای مختلف بهرحال حتی میشود گفت در راستای رهایی بوده، که ادعای هم ماتریالیستها و مارکسیستهاست هم ادعای ادیان، فرقی نمیکند، بهرحال رهایی بشر را مدنظر دارند. اینها بهرحال ظرفیتهای خودشان در راستای رهایی بوده است اما آن ظرفیت را دارند اما نه دقیقاً به همان شکل که در زمان خودشان مطرح شده یعنی الزاماً حق، حق فردی نیست، الزاماً انسان موجودی متفرد نیست اما مقوله حق و حقوق بشر خود مقوله ظرفیتهای بسیار بالایی دارد. پس دیدن هر دوی اینها هست، از این جهت که ما چطور مواجه بوشیم، عرض آخر من است. چگونه میشود با این موجه شد که هم آن ظرفیتها را دید و هم آن محدودیتها را که برای هر نوع اندیشهای این صادق هست، در واقع راه حل یا شیوهای که الآن از آخرین کارهایی است که در حوزه فلسفه به معنای اعم ولی همان حکمت عملی انجام شده است، به عنوان یک راه به عنوان نقطه شروع عرض میکنم با این ملاحظات، میتواند امتزاج افقهای دادامری باشد یعنی ابتدا اینکه حقوق بشر این بوده است و این راه حلها را داده، این نتایج را داشته، این جنس مفروض پیدا میکند یعنی ما مفروض میگیریم. از آن طرف اینکه ما ابتدا به نقدش بپردازیم، قبل از اینکه یا بدون اینکه فهم ما چیست از این مقوله و این مقوله چه بوده است. پیش از اینکه چه باشد، چه بوده است. آن بوده است را نمیتوانیم الآن نه تنها نمیشود از منظر خاص یا ذهن خاص فردی با اینها مواجه شد بلکه اساساً امکان درست دیدن فراهم نیست و دیگر نقد یا پذیرش مشکل مبانی پیدا میکند اما اگر ما ابتدا اینکه چه هست و چه بوده است و چه گفته شده و بعد مقوله زمان و شرایط زمانی را هم و اقتضائات تاریخی را هم به شکلگیری هر مقوله و هر فکر و اندیشه بالاجبار و به ضرورت لحاظ بکنیم، چه بسا حقوق بشر چیزی که الآن میگوییم و فکر میکنیم یا گفته میشود، نباشد. ما با چه اطمینانی میگوییم مثلاً منظور جان لاک در قرن 17 از حق طبیعی این است؟ این چطور انجام شده؟ الا اینکه شارحانی گفتند. هیچ اطمینانی در مورد اینکه واقعاً او گفته چه بوده، نیست. این بحث شاید یک سری ابهاماتی هم دارد.
آقای دکتر محبی: من دو جمله بگویم و خداحافظی کنم، یک اینکه حقوق بشر پارهای پریفرنس است. این بحثهایی که ما میکنیم چه رویکردهای انتقادی خانم دکتر و چه آقای دکتر فاضلی و دیگران ناظر به مبانی است مثل اینکه بگویید هر کس در هر شهری زندگی میکند، باید عوارض بدهد. بعد بگوییم مبنای این قاعده چیست چرا باید عوارض بدهد؟ سؤال خوبی است ولی ارتباط به اینکه عوارض بدهد ندارد. یک پریفرنس است، یک ترجیح است برای زندگی شهری، همه باید به شهرداری عوارض بدهند. نمیشود عوارض را متوقف کنیم و برویم ببینیم زندگی مدنی چیست و مسئولیت اجتماعی یعنی چه و غیره. دوم حقوق بشر بشدت از ایدئولوژی فرار میکند. به محض اینکه شما سروکله ایدئولوژی را در حقوق بشر پیدا بکنید، خیلی خوب گفتند آقای دکتر، سروکله فاشیستها هم پیدا میشود و این سم مهلک است برای حقوق بشر. حقوق بشر مشتی پالیسی است. اگر بخواهید ببرید روی مبنایی که اول به این سؤال جواب بدهید که بشر کیست؟ این سؤال مورد علاقه فاشیستهاست. تا بخواهیم بگوییم بشر کیست،40-30 تا را اعدام کردند، 60-50 تا را هم گرفتند.
نکته سوم درباره حقوق بشر، تمام بحثهایی که خیلی هم خوب است، با تقسیمبندیهایی که دوستان کردند، ناظر بر تمتع از حقوق بشر است، حقوق بینالملل برای استیفائش ضمانت اجرایی پیش بینی کرده. شورای حقوق بشر، آقای دوپول، آقای شهید. در ایران ستادی داریم که من اسمش را ستاد توجیه نقض حقوق بشر گذاشتم، با آن من کاری ندارم. متأسفانه در ایران قضات ما یاد نگرفتند قانون اساسی را اجرا بکنند. البته خیلی هم تقصیر قضات ما نیست. پس مقوله اجرا که حقوق از اینجا وارد میشود. حقوق بشر اسمش تشابه لفظی با حقوق دارد، حقوقدان هم نباشید، میپذیرید حقوق بشر است. حقوق میخواهد به این ضمانت اجرا بدهد. یک سر ضمانت اجرا در حقوق داخلی است و یک سرش در حقوق بینالملل است. اگر این دو سه نکته را در ذهن داشته باشید، رویکردهای جامعه شناسی و روان شناسی و پست مدرنیسم و غیره فکر میکنم التزام بهتری مییابد.
آقای دکتر ساکت: اول بگویم که با نظرات جامعهشناسانه آقای دکتر محبی موافقم از یک جهت، من بر اثر همین، کتابی دارم به عنوان حقوق شناسی، این را به پیروی از جامعه شناسی اسمش را گذاشتم، برای اولین بار در ادبیات حقوقی ایران. علتش هم این است که مقدمه علم حقوق و کلیات حقوق و چند اسم دیگر، گفتم همه را جمع کنیم و حقوق شناسی بگذاریم. نظرات جامعه شناسی هم مطرح شده است. ولی اصولا ًیک درگیری و کشمکشی بین جامعه شناسان و حقوق دانان از دیرباز بوده است. جامعه شناسان اصلاً میگویند حقوق علم مستقلی نیست. بعد اشاره میکنند به شاخههای جرم شناسی، شاخههای دیگر و روان شناسی کیفری، جامعه شناسی حقوق و غیره. در بعضی از این سخنانشان حق دارند. یکی از فلاسفه بزرگ قرن که متأسفانه اسمش یادم رفته میگوید قانون آخرین کوشش و نتیجه عقل بشر است یعنی قانون را فراعنصری میداند یعنی یک چیزی که همان دغدغهای که شما جامعه شناسان دارید و به حق هم شاید باشد، این است که قانون فیلتر و صافی نمیکند، از دیگر دانشها و میان رشتهها از هم جدا نمیکند. مطلب بعد این است که بسیاری از این مبانی که واقعاً از سخنان دوستان بهره بردیم، در مبانی اسلامی ما هست و استحضار دارید که پایهگذار حقوق بینالملل به مفهوم جدید کلمه هم اگر بخواهید بگویید، فقه حنفی است. فقه حنفی را میدانید پایهگذارش یک ایرانی به نام ابوحنیفه است. آنجایی که وقتی فقها وارد سیاست و دولت شدند، ناگزیر شدن با فتوحات و کشورگشاییها و مسائل نوینی که پیش میآمد، فقهی را تدوین کنند که همین سیره امام حسن شیبانی یکیاش است، فقه اکبر ابوحنیفه یکیاش است و دیگرانی که کوشش کردند و این را پرداختند. تأکید اسلام بر چیست؟ یک فرد و جمع همان که فرمودند. دیگر اینکه اخلاقی کردن مبانی حقوق از هدفهای عمده حقوق اسلام است. شاید حالا این را که عرض میکنم، تعبیر علمی نباشد ولی حدس و گمان من این است که اولین باری که این تئوریها و نظریات در دین و در فقه سیاسی، اجتماعی مطرح شد، در اسلام بود. برای اینکه اولین نشانهاش هم در همین است. افراطیگریها و غیره را کار ندارم. ارتداد و چیزهای دیگر که گاهی در حاشیه مطرح میشود، قابل بررسی است. چرا این را عرض میکنم؟ چون الآن به عنوان یک ارگان رسمی جمهوری اسلامی، حقوق بشر را زیر علامت سؤال میبرند و کسی میرود به عنوان نماینده اینجا به قول آقای دکتر محبی نقض حقوق بشر میکند. آقای دکتر منوچهری، من در مشهد که قاضی بودم، اتهام من این بود، فکر نکنید با احمد شهید ارتباط داشتم، میگفتند این حقوق بشری است چرا؟ چون به مردم احترام میگذاشتم. رعایت اولین حقوق اساسیشان را که میکردیم، میگفتند حقوق بشری هستم. در یک سطح دیگری الآن همین طور است. این دیدگاههای منفی که از سوی مراجع رسمی ما متأسفانه و بدبختانه مطرح میشود، آن فرمایشهای دکتر محبی را که بهرحال اگر این پیکره نبود، دنیا چه میشد. همین پیکره را ما باید نگه داریم، یعنی واقعاً باید حمایت کنیم منتها در اصول راهبردی، اندیشههای خودمان را هم بگوییم، هیچ اشکالی هم ندارد. اما اینکه نفی بکنیم، فحش بدهیم، ناسزا بدهیم و هر تقصیری را هم به گردن حقوق بشر بیندازیم، راه به جایی نخواهد برد. یک جمله حضرت علی (ع) را شما شنیدید که الآن به شعر درآوردم: جهانی است پیچیده در جان تو / گمان میبری تو تنی کوچکی.
آقای دکتر میردامادی: زمانی آقای مانوکیان رهبر ارامنه ایران در تهران فوت کرد و برای تشییع جنازه رفته بودیم. تمام بزرگان مذاهب ایرانی هم آمده بودند. ارمنی زیاد حرف زدند و ما نفهمیدیم. یهودیها هم آمدند به زبان عبری حرف زدند و از ایشان تجلیل کردند و دعاهایی به یهودی خواندند، باز هم ما متوجه نشدیم. آقای هوشیدری نامی بود که رهبر جامعه زرتشتیان ایران بود که او هم فوت کرد. ایشان رفت و گفت یک مشت حرف زدید، ما نفهمیدیم، یک مشت هم بگذارید ما بگوییم، شما نفهمید. این جلسه هم طرح، بحث حقوقی بود یا یک مقدار جای بحث داشت. مباحث خیلی مطرح شد. یک مقدار لازم بود از هم تفکیک میشد که بیشتر قابل استفاده بود. بهرحال یک چند نکتهای که بنظرم رسید که البته بسیار زیاد است. ما بهرصورت نمیتوانیم که این جمله را بگوییم که حقوق بشر ریشه در لیبرالیسم غربی دارد. این مسائل را آقای دکتر منوچهری هم گفتند تغییراتی در این دو دهه اتفاق افتاده، آن تغییرات ناشی از خیلی هماندیشیهایی بوده که صورت گرفته است. بالأخره بحث حقوق بشر را کسی نمیتواند بگوید که آیا ریشهاش حتماً در گفتههای پیامبر اسلام (ص) هست هنگام فتح مکه یا در اعلامیه انگلستان یا در اعلامیه استقلال آمریکا یا فرانسویها یا حتی کوروش. این یک جریان ارزشی بوده که بعد تحقق پیدا کرده، در یک مقطع یک عده جمع شدندو به آن سازمان و ساختار دادند. این فرق میکند با اینکه ما بگوییم ریشه در لیبرالیسم دارد و همه را این طرف قرار بدهیم. از آن طرف هم نکته نظرهایی که خانم دکتر مطرح کردند، الآن کتابهای حقوق بشر نوشته شده، در کشوری که نیاز به حقوق بشر نداریم. یکی از اساتیدی که تشریف آورده بودند، آقای ساسوری، خدمت یکی از آقایان مراجع رسیدند و یک تعریفی از بحث کرامت مطرح کردند که بعد آن آقا گفت خیلی خب اگر کرامت همین است و کرامت ذاتی و اکتسابی این باشد، شما بگویید نیمی از جامعه بشری از کرامت خارج میشوند و اینها اصلاً حقوقی ندارند. آخرین نکتهای که میخواهم عرض کنم ، این ارزشها تبدیل به روش شد، سازمان و ساختار پیدا کرد ولی ما باید برای ورودش به مبحث درونی حقوقی خودمان نیاز به یک تعادل دریافت از حقوق بشر داریم. ما نیاز به یک حقوق بشر تعادلی داریم که نه در آن طرف خط باشد نه در این طرف. در هر صورت شما باید بپذیرید شرایط فرهنگی و فکری و حتی ایدئولوژی یک کشور را. بهرحال اگر مبنایش ایدئولوژیک باشد، ما نمیتوانیم حقوق بشرش را صرفاً جدا بکنیم و بگوییم ما اصلاً نباید دین را وارد بکنیم. بله شما هر جا صحبت از دین میکنید، اعلامیه میگوید من فاصله میگیرم.
نکته آخر که عرض بکنم، فرمودید پژوهشگاه میخواهد بحث تطبیقی حقوق را راهاندازی بکند. من احساس میکنم ما در حوزه پژوهش و گفتگو زیاد بحث کردیم. اگر میتوانستیم ما یک سازوکاری برپا میکردیم که بحث آموزش را بیشتر توسعه میدادیم. شما در دانشکدههای حقوق اکثراً تدریس میکنید، دانشکده حقوق دانشکده آزاد یک واحد اختیاری حقوق بشر دارد. اگر میتوانستیم بحث پژوهش محور را یک مقدار به بحث آموزش محور در دانشگاهها سوق میدادیم به این طریق، مفیدتر بود.
نظر شما :