تفاوت امر زیبا و امر والا/ یادداشت دکتر مجتهدی پیرامون «فلسفه هنر کانت»
اوایل قرن هجدهم میلادی در مورد هنر و آثار هنری نوعی گرایش غیرافلاطونی،
در کشورهای غربی شروع شد و گویی اصل بر این قرار گرفت که مسأله زیبایی را
نه در حد یک «مثال» فوق طبیعی بلکه به نحو مصداقی و در جهان محسوس و ملموس
باید مطرح کرد. از نظریه پردازان معروف آن دوره میتوان از دیدرو
(1713-1784) که بیشتر درمورد شعر و ادب اظهار نظر کرده و بیش از او از
<آبه دو بس> (1670-1742) (روحانی و منتقد فرانسوی و صاحب کتابی تحت
عنوان «تأملاتی درباره شعر و نقاشی» که نوعی نظریه زیباشناختی مبتنی بر
«اصالت حس» را عنوان کرده است، نام برد. به عقیده او، هنر در شرایط سالم و
مساعد، باید لذات حسی را در نزد ما به صورت لطایف روحی دربیاورد، یعنی
لذاتی که از انفعالات و شهوات به دور میمانند و بیش از پیش زیباییهای
معنوی جهان را برملا میسازند. بعد در این زمینه سعی همگان بر این قرار
گرفته بود که با بسط نظر دوبس، هنرهای مختلف را مؤول به یک اصل واحد کلی
کنند و منشأ احساس زیبایی را نزد انسان و ریشه محوری آن را تعیین نمایند.
درآلمان، بحثها درمورد هنر و زیبایی شناسی با ونیکلمن (1778-1717)، دنبال شده و خاصه با بومگارتن(1762-1714)، استاد دانشگاه هال، آن هم به صورت یک رشته مستقل با مقدمات و نتایج خاص خود، تحت عنوان «اِستِتیکا» Esthetica این اصطلاح در زبان یونانی صرفاً دلالت به داده حسی دارد که به مرور مفهوم «زیباشناسی» پیدا کرده است. به عقیده او در کنار شناخت منطقی و بر اساس فاهمه و عقل، نوعی شناسایی خاص حسی نیز وجود دارد که البته در سطح پایینتر از آنها قرار میگیرد.
شاگردان بومگارتن افکار او را بسط و گسترش دادند و اصول نظریهای کلی درباره هنرهای زیبا را به صورت منسجم درآوردند. کانت کاملاً به همین سنت تعلق دارد و با اینکه به معنایی با بومگارتن موافق نیست، ولی زیباشناسی را مستقل از بحث المعرفه و فلسفه اخلاق میداند و آن را به نحو مستقل عنوان میکند، خاصه به نحوی که در کتاب «نقد قوه حکم» مورد بحث است.
فیلسوفان آن عصر که بیشتر به عنوان منورالفکر شناخته میشدند، همگی عین هم سخن نمیگفتهاند؛ ما در واقع با طیف وسیعی از افکار روبه رو هستیم. البته کانت هم کلاً به همان عصر تعلق دارد ولی به نظر میرسد که از بقیه چه در آلمان و چه در کشورهایی چون فرانسه و انگلیس از لحاظ فلسفی عمیقتر است: او واقعاً به تمام معنی فیلسوف است. در کتاب «نقد قوه حکم» (در سال 1790 منتشر شده) که اختصاص به زیباشناسی و غایت شناسی دارد، مقولات شناختی و اخلاقی به عینه مانند هم کاربرد پیدا نمیکنند. زیبایی خواه ناخواه بر اساس یک امر جزئی واحد، از طریق حس دریافت میشود و حکمی که به آن تعلق میگیرد، قادر نیست از این محدوده فراتر رود. بحث اصلی در واقع با این سؤال عنوان میشود: «آیا بعضی از امور ماتقدم میتوانند سهمی در احکام مبتنی بر ذوق داشته باشند؟» وقتی که میگوییم مثلاً این منظره و یا این چهره زیباست، حکم ما از چه اصول زیربنایی ذهنی استفاده میکند؟
تخیل و قدرت ابداع آزاد به هر ترتیب در امور هنری سهم زیادی دارند و از این لحاظ کار هنرمند از کار طبیعتشناس و مربی امور اخلاقی متمایز میشود و مانند این است که در هنر باید به لایههای عمیقتر روح انسان نفوذ پیدا کنیم. به همین دلیل کلاً در سنت کانتی در مسأله شناخت، حکم به لحاظی صرفاً تقویمی و تعیین بخش است، (Dَeterminant) در صورتی که در هنر، حکم حالت تأملی (Rَeflَechissant) دارد یعنی گویی از جهان خارج باید به عالم درون برسد و در آن انعکاس یابد. این حکم خواه ناخواه به نوعی حالت درونی دلالت دارد نه به یک شیء خارجی؛ این حکم صرفاً درون ذات است. مثلاً وقتی که میگوییم «این مجسمه از سنگ مرمر درست شده» ما صرفاً به شیئی که از مرمر است توجه داریم، ولی وقتی که میگوییم «این مجسمه زیباست»، گویی دیگر با خود آن کاری نداریم و زیبایی را نه در آن، بلکه در حالت خاص درونی خود کشف میکنیم. این حالت هیچگاه به عینه به صورت یک شناخت عینی و یا یک دستور محض اخلاقی درنمیآید و صرفاً جنبه تأملی و انعکاسی پیدا میکند. با این حال به نظر میرسد که حکم مبتنی بر ذوق و زیباشناسی به نحوی مکمل طبیعت میشود. این حکم نوعی وقوف به قدرت آزادانه خلاقیت در نزد انسان و انعکاس درونی آن است.
فلسفه کانت در مورد زیباشناسی به اصول خود وفادار مانده است ولی نحوه اِعمال روش متداول او به امر زیباشناسی با دو مورد قبلی یعنی «علم» و «اخلاق» بر حسب متعلق خاص آن، متفاوت است. او «وجهه نظرهای» خود را در مورد زیباشناسی «وهله» و «مرحله» نامیده و «کیفیت» را قبل از «کمیت» آورده است، زیرا به کاربرد ریاضی در هنر اعتقاد ندارد. او همچنین میان امر زیبا و امر مطبوع تفاوتهایی قائل شده، زیرا امر مطبوع و خوشایند صرفاً با امیال انسان سر و کار دارد، مانند غذایی که مورد پسند ماست، در صورتی که امر زیبا صرفاً از طریق نظاره و تأمل دریافت میشود و هر چقدر این نظاره محض و بیآلایش باشد، امر زیبا ارزش بیشتری پیدا میکند. در امر مطبوع صرفاً انتفاع مادی لحاظ میشود، در صورتی که امر زیبا فاقد این جنبه است.
همچنین میتوانیم بگوییم که یکی از بحثهای بسیار جالب توجه کانت مطالبی است که او در یک رساله کوچک تحت عنوان «تفاوت میان امر زیبا Beau و امر والا Moment» گفته است. تصوری که یونانیان از امر والا داشتهاند، تا حدود زیادی مساوق همان تصور زیبا بوده است. البته در این مورد نه انطباع حسی به نحو مستقیم اثر دارد و نه مفهوم ذهنی، بلکه امر «والا» خواه ناخواه یک جنبه بیحد و حصر دارد و گویی نمیتوان آن را مرزبندی کرد و کلاً بر خلاف امر زیبا، بدون توجه به «کمیت» نمیتوان آن را دریافت. مثلاً یک گل سرخ میتواند زیبا باشد ولی در هر صورت والا نیست.
صفت ممیزه امر والا، جنبه گسترده و تصوری است که از بینهایت التقا میکند. امر «والا» دلالت به نوعی بزرگی و عظمت دارد به نحوی که با مقایسه با آن، بقیه امور کوچک و حقیر مینمایند، مثلاً کوههای سر به فلک کشیدهای که در مقابل آن ایستادهایم و یا عظمت اقیانوس و شدت توفانی که آن را به تلاطم درآورده است. به هر ترتیب لذتی که در امر «والا» احساس میشود با نوعی احساس احترام و تحسین همراه است و در ضمن گویی باید به عجز و عدم قدرت خود نیز واقف شویم. در این احساس خوف و رجا یک جا بروز میکنند و اراده به نحو اجتناب ناپذیر بر نفسانیات فائق میآید. در حد سستی و زبونی از امر «والا» نمیتوان سخن گفت.
در نظریه کانت جنبههای تاریخ هنر روی هم رفته بسیار کمتر از نوشتههای هگل است، او بیشتر در ماهیت زیبایی سخن میگوید، همانطور که قبلاً درمورد شناخت و اخلاق صحبت کرده است. با این حال باید گفت که به نظر او سه گروه هنر اصلی وجود دارد که عبارتند از:
1ـ هنرهای کلامی از جمله شعر و خطابه که البته در خطابه تخیل منجر به فاهمه میشود ولی در شعر معکوس است، یعنی فاهمه منجر به تخیل میشود.
2ـ هنرهای تجسمی از نوع مجسمهسازی و پیکرتراشی و معماری که در آن آثاری به وجود میآید که تا حدودی معادل نمونههای طبیعی خود هستند.
3ـ بالاخره هنرهای نمایشی از نوع نمایش و بیان احساسات از طریق موسیقی و نقاشی و...
کانت علاوه بر هنرهایی که نام بردیم، همچنین آن نوع هنری را پیشبینی میکند که در آن از همه رشتههای هنری بتوان استفاده کرد، یعنی نوعی هنر تألیفی و مرکب.
ظاهراً گفته میشود که ریشارد واگنر (1883-1813) خواسته است در اپراهای خود از نظر کانت استفاده کند و آرمان او را خاصه در مورد امر «والا» تحقق بخشد. در این زمینه درباره اپرای معروف او «تریستان و ایزولد» که یک داستان عاشقانه است و به لحاظی نه فقط معادل «ویس و رامین» ایرانی است بلکه احتمالاً با آن ریشههای مشترکی دارد، سخنان زیادی گفتهاند.
٭چهره ماندگار فلسفه و رئیس گروه غربشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
درآلمان، بحثها درمورد هنر و زیبایی شناسی با ونیکلمن (1778-1717)، دنبال شده و خاصه با بومگارتن(1762-1714)، استاد دانشگاه هال، آن هم به صورت یک رشته مستقل با مقدمات و نتایج خاص خود، تحت عنوان «اِستِتیکا» Esthetica این اصطلاح در زبان یونانی صرفاً دلالت به داده حسی دارد که به مرور مفهوم «زیباشناسی» پیدا کرده است. به عقیده او در کنار شناخت منطقی و بر اساس فاهمه و عقل، نوعی شناسایی خاص حسی نیز وجود دارد که البته در سطح پایینتر از آنها قرار میگیرد.
شاگردان بومگارتن افکار او را بسط و گسترش دادند و اصول نظریهای کلی درباره هنرهای زیبا را به صورت منسجم درآوردند. کانت کاملاً به همین سنت تعلق دارد و با اینکه به معنایی با بومگارتن موافق نیست، ولی زیباشناسی را مستقل از بحث المعرفه و فلسفه اخلاق میداند و آن را به نحو مستقل عنوان میکند، خاصه به نحوی که در کتاب «نقد قوه حکم» مورد بحث است.
فیلسوفان آن عصر که بیشتر به عنوان منورالفکر شناخته میشدند، همگی عین هم سخن نمیگفتهاند؛ ما در واقع با طیف وسیعی از افکار روبه رو هستیم. البته کانت هم کلاً به همان عصر تعلق دارد ولی به نظر میرسد که از بقیه چه در آلمان و چه در کشورهایی چون فرانسه و انگلیس از لحاظ فلسفی عمیقتر است: او واقعاً به تمام معنی فیلسوف است. در کتاب «نقد قوه حکم» (در سال 1790 منتشر شده) که اختصاص به زیباشناسی و غایت شناسی دارد، مقولات شناختی و اخلاقی به عینه مانند هم کاربرد پیدا نمیکنند. زیبایی خواه ناخواه بر اساس یک امر جزئی واحد، از طریق حس دریافت میشود و حکمی که به آن تعلق میگیرد، قادر نیست از این محدوده فراتر رود. بحث اصلی در واقع با این سؤال عنوان میشود: «آیا بعضی از امور ماتقدم میتوانند سهمی در احکام مبتنی بر ذوق داشته باشند؟» وقتی که میگوییم مثلاً این منظره و یا این چهره زیباست، حکم ما از چه اصول زیربنایی ذهنی استفاده میکند؟
تخیل و قدرت ابداع آزاد به هر ترتیب در امور هنری سهم زیادی دارند و از این لحاظ کار هنرمند از کار طبیعتشناس و مربی امور اخلاقی متمایز میشود و مانند این است که در هنر باید به لایههای عمیقتر روح انسان نفوذ پیدا کنیم. به همین دلیل کلاً در سنت کانتی در مسأله شناخت، حکم به لحاظی صرفاً تقویمی و تعیین بخش است، (Dَeterminant) در صورتی که در هنر، حکم حالت تأملی (Rَeflَechissant) دارد یعنی گویی از جهان خارج باید به عالم درون برسد و در آن انعکاس یابد. این حکم خواه ناخواه به نوعی حالت درونی دلالت دارد نه به یک شیء خارجی؛ این حکم صرفاً درون ذات است. مثلاً وقتی که میگوییم «این مجسمه از سنگ مرمر درست شده» ما صرفاً به شیئی که از مرمر است توجه داریم، ولی وقتی که میگوییم «این مجسمه زیباست»، گویی دیگر با خود آن کاری نداریم و زیبایی را نه در آن، بلکه در حالت خاص درونی خود کشف میکنیم. این حالت هیچگاه به عینه به صورت یک شناخت عینی و یا یک دستور محض اخلاقی درنمیآید و صرفاً جنبه تأملی و انعکاسی پیدا میکند. با این حال به نظر میرسد که حکم مبتنی بر ذوق و زیباشناسی به نحوی مکمل طبیعت میشود. این حکم نوعی وقوف به قدرت آزادانه خلاقیت در نزد انسان و انعکاس درونی آن است.
فلسفه کانت در مورد زیباشناسی به اصول خود وفادار مانده است ولی نحوه اِعمال روش متداول او به امر زیباشناسی با دو مورد قبلی یعنی «علم» و «اخلاق» بر حسب متعلق خاص آن، متفاوت است. او «وجهه نظرهای» خود را در مورد زیباشناسی «وهله» و «مرحله» نامیده و «کیفیت» را قبل از «کمیت» آورده است، زیرا به کاربرد ریاضی در هنر اعتقاد ندارد. او همچنین میان امر زیبا و امر مطبوع تفاوتهایی قائل شده، زیرا امر مطبوع و خوشایند صرفاً با امیال انسان سر و کار دارد، مانند غذایی که مورد پسند ماست، در صورتی که امر زیبا صرفاً از طریق نظاره و تأمل دریافت میشود و هر چقدر این نظاره محض و بیآلایش باشد، امر زیبا ارزش بیشتری پیدا میکند. در امر مطبوع صرفاً انتفاع مادی لحاظ میشود، در صورتی که امر زیبا فاقد این جنبه است.
همچنین میتوانیم بگوییم که یکی از بحثهای بسیار جالب توجه کانت مطالبی است که او در یک رساله کوچک تحت عنوان «تفاوت میان امر زیبا Beau و امر والا Moment» گفته است. تصوری که یونانیان از امر والا داشتهاند، تا حدود زیادی مساوق همان تصور زیبا بوده است. البته در این مورد نه انطباع حسی به نحو مستقیم اثر دارد و نه مفهوم ذهنی، بلکه امر «والا» خواه ناخواه یک جنبه بیحد و حصر دارد و گویی نمیتوان آن را مرزبندی کرد و کلاً بر خلاف امر زیبا، بدون توجه به «کمیت» نمیتوان آن را دریافت. مثلاً یک گل سرخ میتواند زیبا باشد ولی در هر صورت والا نیست.
صفت ممیزه امر والا، جنبه گسترده و تصوری است که از بینهایت التقا میکند. امر «والا» دلالت به نوعی بزرگی و عظمت دارد به نحوی که با مقایسه با آن، بقیه امور کوچک و حقیر مینمایند، مثلاً کوههای سر به فلک کشیدهای که در مقابل آن ایستادهایم و یا عظمت اقیانوس و شدت توفانی که آن را به تلاطم درآورده است. به هر ترتیب لذتی که در امر «والا» احساس میشود با نوعی احساس احترام و تحسین همراه است و در ضمن گویی باید به عجز و عدم قدرت خود نیز واقف شویم. در این احساس خوف و رجا یک جا بروز میکنند و اراده به نحو اجتناب ناپذیر بر نفسانیات فائق میآید. در حد سستی و زبونی از امر «والا» نمیتوان سخن گفت.
در نظریه کانت جنبههای تاریخ هنر روی هم رفته بسیار کمتر از نوشتههای هگل است، او بیشتر در ماهیت زیبایی سخن میگوید، همانطور که قبلاً درمورد شناخت و اخلاق صحبت کرده است. با این حال باید گفت که به نظر او سه گروه هنر اصلی وجود دارد که عبارتند از:
1ـ هنرهای کلامی از جمله شعر و خطابه که البته در خطابه تخیل منجر به فاهمه میشود ولی در شعر معکوس است، یعنی فاهمه منجر به تخیل میشود.
2ـ هنرهای تجسمی از نوع مجسمهسازی و پیکرتراشی و معماری که در آن آثاری به وجود میآید که تا حدودی معادل نمونههای طبیعی خود هستند.
3ـ بالاخره هنرهای نمایشی از نوع نمایش و بیان احساسات از طریق موسیقی و نقاشی و...
کانت علاوه بر هنرهایی که نام بردیم، همچنین آن نوع هنری را پیشبینی میکند که در آن از همه رشتههای هنری بتوان استفاده کرد، یعنی نوعی هنر تألیفی و مرکب.
ظاهراً گفته میشود که ریشارد واگنر (1883-1813) خواسته است در اپراهای خود از نظر کانت استفاده کند و آرمان او را خاصه در مورد امر «والا» تحقق بخشد. در این زمینه درباره اپرای معروف او «تریستان و ایزولد» که یک داستان عاشقانه است و به لحاظی نه فقط معادل «ویس و رامین» ایرانی است بلکه احتمالاً با آن ریشههای مشترکی دارد، سخنان زیادی گفتهاند.
٭چهره ماندگار فلسفه و رئیس گروه غربشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
نظر شما :