یادداشت دکتر میری:جریان‌شناسی تفکر «کلاسیک» در گفتمان علوم اجتماعی/منظومه سبک‌های فکری

۱۵ دی ۱۳۹۲ | ۱۱:۵۱ کد : ۷۱۱۵ اخبار اساتید پژوهشگاه
تعداد بازدید:۳۴۹۲
منظومه سبک‌های فکری
یکی از مباحث کلیدی در حوزه علوم انسانی، بحث «کلاسیک‌ها» و نقش آن‌ها در منظومه اندیشه علوم اجتماعی و تأثیراتی است که بر سبک‌های تفکر می‌گذارند. اگر یک جامعه‌شناس به عنوان نظریه‌پرداز کلاسیک محسوب شود، سبک جامعه‌شناس، نگاه، رویکرد، بینش، مفاهیم و مسائلی که او به آن اهمیت می‌دهد، می‌تواند نقش تعیین کننده‌ای بر شاکله برنامه‌های تحقیقاتی داشته باشد. به عنوان مثال دورکهایم را در نظر بگیرید. دال مرکزی تفکر جامعه‌شناسی در اندیشه او مسأله آنومی است، یا دال مرکزی ماکس وبر تفکر بروکراسی است که در ذیل پروسه عقلانیت به قفس آهنی
Iron - cage که انسان معاصر در آن گرفتار شده است- منجر می‌شود. دال مرکزی تفکرات مارکس جنگ و تضاد طبقاتی بوده و هر کدام از این‌ها می‌تواند تأثیر و تأثری بر پیکره و سبک تفکرات اجتماعی بگذارد. گرچه روایت‌های مختلفی از بحث آغاز تاریخ علوم اجتماعی وجود دارد که هر کدام زیر شاخه‌های متفاوتی دارد. اما در اینجا 3 روایت مختلف را مدنظر قرار می‌دهیم: روایت پیتریم سوروکین از علوم اجتماعی، روایت تالکوت پارسونز و روایت تام باتامور.

1- علمی به وسعت تاریخ تفکر بشریت
پیتریم سوروکین می‌گوید وقتی صحبت از کلاسیک‌ها می‌کنیم نباید بازه زمانی 100 یا 150 سال اخیر را در نظر بگیریم که جامعه‌شناسی یا علوم انسانی پس از انقلاب صنعتی به وجود آمده و به صورت آکادمیک وارد نهاد دانشگاهی شده است. بلکه بدون اغراق کل تاریخ تفکر بشریت که حدود 5000 سال است را باید در نظر گرفت. از زمانی که انسان آگاه شد که موجودی متفاوت از نباتات، جانوران و جمادات است و اندیشیدن را آغاز کرد، این سوال مطرح شد که جایگاه من چیست؟ چرا در این جهان هستم؟ و نقش من در این جهان چیست؟ بنابراین سعی کرد برای خود قانونگذاری کند و به عنوان یک موجود اجتماعی خود را به رسمیت بشناسد.
از زمانی که متفکرانی همچون ارسطو، افلاطون، ابن سینا، فارابی و ... در حوزه علوم اجتماعی و انسانی آغاز به اندیشیدن کردند، علوم انسانی آغاز شد. پس اگر قرار باشد معبدی برای جامعه‌شناسان قائل شویم و بگوییم چه کسانی می‌توانند پیام‌آوران جامعه‌شناسی باشند، نباید فقط 100 یا 150 سال را در نظر بگیریم و نقطه آغازمان گفتمان آگوست کنت باشد. زیرا جامعه‌شناسی و بستر تفکر آن و تاریخ تکوین علوم اجتماعی بسیار گسترده‌تر از دوران مدرنیته است.

2- گفتمانی محصور در قطب‌های فکری
نگاه دیگر، نگاه تالکوت پارسونز است که یکی از جامعه‌شناسان کلیدی در حوزه علوم اجتماعی آکادمیک است. وی زمانی کتاب معروف خود به نام «ساختارها» را می‌نویسد که جهان تقریباً بین قطب‌های مختلف تقسیم شده است. قطب کمونیسم، اردوگاه کاپیتالیسم، قطب نازیسم و نگاه دیگری که در ایتالیا به نام فاشیسم وجود دارد. این اردوگاه‌های بزرگ در حال جنگ و نزاع هستند و هر کدام تعریف خاص و مشخصی از دولت، سیاست، نقش نظام، جایگاه مردم و فرهنگ دارند و سعی در تبیین و تعریف نقش دولت نسبت به عناصر مختلف دارند. جنگ جهانی اول اتفاق افتاده و جنگ جهانی دوم هم در شرف وقوع است. وقتی تالکوت پارسونز در این فضا در مورد علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی صحبت می‌کند 4 فرد را به عنوان افراد کلیدی و محوری در این حوزه معرفی می‌کند. 3 نفر از اروپای غربی و یک نفر از امریکای شمالی یعنی پارتو، ماکس وبر، دورکهایم و آلبیون اسمالز امریکایی. سوالی که پیش می‌آید این است که مارکس در کجای این مجموعه است؟ نه تنها مارکس بلکه افراد دیگری هم کنار گذاشته می‌شوند گروهی داخل اتحاد جماهیر شوروی به تفکر چپی و مارکسیستی دامن زدند و از این منظر به مسائل نگاه می‌کنند و عده‌ای در اروپا با مارکسیسم و لنینیسم زاویه دارند، اما با سوسیالیسم قرابت فکری دارند و معتقدند که آینده بشریت آینده‌ای نیست که کاپیتالیسم یا فاشیسم تعریف کرده، بلکه آینده‌ای است که سوسیالیسم تعریف کرده و سوسیالیسم را در تقابل با مارکسیسم، لنینیسم و استالینیسم می‌بینند و افرادی در ایتالیا مثل گرامشی چپ هستند یا در آلمان با نازیسم زوایه دارند و حتی از آلمان فرار می‌کنند و به امریکا و انگلستان پناه می آورند. این افراد در کمپ کاپیتالیسم هستند، نه نازیسم و فاشیسم.
مانند پیروان مکتب فرانکفورت که به گونه‌ای با سوسیالیسم تمرکز گرا، کمونیسم سویتی و لنینیسم استالینی زاویه دارند، اما به کاپیتالیسم هم تعلق ندارند و افرادی همچون هربرت مارکوزه، اریک فروم و هورکهایمر نیز از این گروه به شمار می‌روند. این نشان دهنده این است که در حوزه مسائل کلاسیک «ایدئولوژی» نقش بسزایی دارد و می‌تواند یک ﻣﺆلفه بسیار تعیین کننده در حوزه مطالعات اجتماعی و علوم انسانی باشد. همچنین پارسونز به سنت سیمون که در قرن 19 و متقدم‌تر از آگوست کنت است و سیندیکالیست می‌باشد هیچ اشاره‌ای نمی‌کند، در حالی که او به عنوان یکی از متفکرین کلیدی در حوزه اندیشه اجتماعی بسیار ﻣﺆثر بوده است. یا به عنوان مثالی دیگر به کروپوتکین و باکونین هیچ اشاره‌ای نمی‌کند.
تالکوت پارسونز به راحتی تمام این‌گفتمان‌های کلیدی در حوزه مطالعات اجتماعی و علوم انسانی را بدون هیچ دلیل منطقی موجهی کنار گذاشته است. همین نگرش در دهه 70، 80 و حتی 90 میلادی در اندیشه‌های آنتونی گیدنز متبلور می‌شود. وقتی وی «درآمدی بر جامعه‌شناسی» را می‌نویسد و می‌خواهد بگوید جامعه‌شناس کیست، از مارکس و وبر و دورکهایم نام می‌آورد، اما به ولادیمیر ایلیچ نویسنده De- Schooling Societyکه از متفکران کلیدی است هیچ اشاره‌ای نمی‌کند.
شاید اغراق نباشد اگر ادعا کنیم ایلیچ یکی از بزرگان علوم انسانی در قرن 21 بود که هنوز ناشناخته باقی مانده است و آثارش در ایران و جهان اسلام همچنان در هاله‌ای از ابهام قرار دارد.
3- سایه مارکس بر جامعه‌شناسی
نگاه سوم نگاهی است که تام باتامور بریتانیایی به مسأله کلاسیک و تعریف جامعه‌شناسی دارد. بر خلاف کسانی که در دهه‌های 40 و50 مارکسیست‌ها را جزو جامعه‌شناسان حساب نمی‌کردند و نامی از مارکس در مطالعاتشان نبود، در دهه‌های 80 صحبت از سه‌گانه‌ای می‌شود که یکی از این‌ها همیشه مارکس است.
وی می‌گوید خود مارکس با جامعه‌شناسی زاویه داشته و بر این عقیده بود که جامعه‌شناسی علمی بورژوازی است و گفتمانی است که سعی می‌کند نظام سرمایه‌داری و اقتصادی را بازتولید کند و در مقابل آن گفتمانی را با خود می‌آورد که «سوسیالیسم علمی» است و بر اساس دیالکتیک ماتریالیسم است و سعی در تبیین آن دارد. در جوامع بشری تضاد طبقاتی موج می‌زند و این تضاد به عنوان محرک تاریخی منجر به تغییر و تحولاتی شده و ما امروز در بستری قرار گرفتیم که بستر سرمایه‌داری است.
مارکس گفتمان خود را گفتمان جامعه‌شناسی نمی‌داند، اما گفتمانی در برابر Sociology می‌داند. جامعه‌شناسان یا نظام سرمایه‌داری و کسانی که در حوزه سرمایه‌داری هستند سعی می‌کنند به تدریج مارکسی را بسازند که در چارچوب جامعه‌شناسی قرار بگیرد و برخی از نظریه‌پردازان چپ با جامعه‌شناس دانستن مارکس مخالفند و معتقدند که اصلاً این تحریف کردن مارکس است و نه عزت دادن به او.
اگر این اشارات را در نظر بگیریم برخی مثل تام باتامور معتقدند ما دو نوع جامعه‌شناسی داریم؛ یک «جامعه‌شناسی آکادمیک» است که عده‌ای جزو کلاسیک‌های آن هستند و در برابر این جامعه‌شناسی آکادمیک، «جامعه‌شناسی مارکسیستی» داریم که با قبلی متفاوت است. یکی از این تمایزها این است که در حوزه جامعه‌شناسی آکادمیک می‌گوییم ارزش‌ها و واقعیات دو حوزه متفاوت هستند و یک جامعه‌شناس نباید نه ایجاباً نه سلباً نه نفیاً و نه اثباتاً وارد حوزه ارزش‌ها شود.
اما کسانی که با نگاه مارکسیستی به مسأله می‌نگرند می‌گویند ارزش‌ها و واقعیات از هم جدا نیستند، بلکه مجموعه‌ای هستند که باید به آن به عنوان یک منظومه لاینفک توجه نمود. برای شناخت جامعه باید جهان‌بینی ایدئولوژی و رفتارها را بشناسیم، چون ارزش و واقعیت در رفتار انسان به منصه ظهور می‌رسد و از هم جدا نیستند.
پس از این منظر دو گفتمان داریم؛ مارکسیستی و آکادمیک که هرکدام کلاسیک‌های متفاوت خود را می‌توانند داشته باشند، چراکه هریک پارامترهای متفاوت خود را دارند و عملاً این دو نگاه دو پارادایم مخالف هم هستند. البته معمولاً در جامعه‌شناسی آکادمیک به این ظرافت‌ها دقت نمی‌شود و می‌گویند جامعه‌شناسی علم جهانشمول است و به صورت آکادمیک بیان شده است.
حال این مباحث چه تأثیری می‌تواند بر گفتمان‌های علوم اجتماعی خارج از غرب یا پارادایم اروپا محورانه داشته باشد؟ اگر این مسائل و ظرافت‌ها و شکاف‌های موجود میان تعاریف جامعه‌شناسی و کلاسیک‌ها و ... محلی از اعراب داشته باشد، سوالات بسیاری را برای ما پیش می‌آورد.

کلیدواژه‌ها: پژوهشگاه ihcs research center پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی


نظر شما :