معرفی مشاهیر پژوهشگاه (۴)؛
استاد کریم مجتهدی، فیلسوف و چهره ماندگار فلسفه
بزرگداشت و معرفی اندیشه و افکار مفاخر و مشاهیر یک سازمان از ابعاد و زوایای مختلفی دارای اهمیت است. از یک جهت مفاخر و استادان برجسته یک سازمان آیینه تمامنمای هویت و تاریخ آن سازمان بوده و یکی از بهترین و معتبرترین منابع برای آشنایی و شناساندن پیشینه و فعالیتهای متنوع و گسترده یک نهاد است. از جهتی دیگر، این موضوع با شکلگیری هویت و خودباوری در یک سازمان در سطح ملی و بینالمللی و در نسبت با سایر نهادها و سازمانها، ارتباطی بنیادی دارد. درواقع شناخت و معرفی این مفاخر، ظرفیتهای جدیدی را ایجاد میکند، فرهنگ و ارزشهای سازمانی تقویت شده و زمینههای توانمندسازی اعضاء و بسط و گسترش فعالیتهای یک سازمان فراهم میشود. تکریم مفاخر اهمیت بالایی در الگوسازی برای نسل جوان و هدایت آنان به سمت اهداف و ارزشهای متعالی سازمان دارد. نسل جوان پژوهشگران و اعضای پژوهشگاه با شناخت و الگوگیری از آنان میتوانند در ارتقاء و اعتلای جایگاه پژوهشگاه به شکلی مؤثرتر به ایفای نقش بپردازند. از بعدی دیگر، این امر نشاندهنده توجه و پاسداشت مقام این نخبگان توسط مسئولان سازمان و عدم فراموشی و غفلت از آنان است که منجر به شکلگیری عمیقتر احساس تعلق خاطر به سازمان و رضایت بیشتر، نه تنها در این نخبگان بلکه در نسلهای بعدی میشود.
بر این اساس معاونت کاربردیسازی علوم انسانی و فرهنگی پژوهشگاه در نظر دارد به منظور پاسداشت مقام مشاهیر و نخبگان علمی و فرهنگی پژوهشگاه به معرفی آنان در قالبی جدید بپردازد. هرچند به مناسبتهای مختلف و در زمانهای گذشته برنامههایی بدین منظور برگزار شده و یا یادداشتهایی در تجلیل از مقام این مفاخر پژوهشگاه نگاشته شده است، اما به هر تقدیر کاستیهایی در این زمینه وجود دارد که تلاش میشود با برنامهریزیهای دقیقتر و در خور شأن این سرمایههای ارزشمند و گرانبها، در قالبی تازه ابعاد دیگری از حیات آنان همچون خاطراتی از ایام زندگانی و تحصیل، دوران مختلف فعالیتهای علمی و پژوهشی و... علاوه بر معرفی افکار و اندیشههای آنان برای مخاطبان و علاقهمندان بازگو شود.
در گامهای پیشین این مسیر، به زندگانی استادان برجسته پژوهشگاه، دکتر تقی پورنامدریان، دکتر ناصر تکمیل همایون و دکتر سید محمد دامادی پرداخته شد و گام چهارم به معرفی فیلسوف و چهره ماندگار فلسفه، استاد فقید دکتر کریم مجتهدی، آثار و دیدگاههای وی درباره فلسفه و علوم انسانی اختصاص دارد. این استاد فقید در تاریخ 25 دی ماه 1402 درگذشت.
زندگینامه دکتر کریم مجتهدی
کریم مجتهدی در دهم شهریور سال ۱۳۰۹ در تبریز به دنیا آمد. تا کلاس دوم ابتدایی را در زادگاه خود تحصیل کرد. سپس در تهران بقیه دروس ابتدایی را در دبستان فردوسی و تحصیلات دبیرستانی را در «فیروز بهرام» و در کالج «البرز» به پایان رساند. وی در ۱۸ سالگی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در دانشگاه «سوربن» پاریس به تحصیل فلسفه پرداخت. دکتر مجتهدی در آن زمان تنها ایرانی بود که توانست امتحان عمومی ورودی «پروپتودیک» را با موفقیت پشت سر گذاشت و در سالهای بعد به جای چهار «سرتیفیکا»ی لازم برای اخذ درجه کارشناسی، هفت «سرتیفیکا» دریافت کرد. دوره کارشناسی ارشد خود را نیز در همان دانشگاه به پایان رساند. عنوان رساله وی در این مقطع تحصیلی «بررسی تحلیل استعلایی کانت» بود که با راهنمایی استاد معروف پاریس «ژان وال» به اتمام رسید.
وی پس از اتمام دوره کارشناسی ارشد، برای مدت کوتاهی به ایران بازگشت و در دانشسرای عالی آن زمان به تدریس پرداخت. وی سپس برای اخذ دوره دکترا به پاریس بازگشت و رساله خود را که جنبه تطبیقی و با فلسفههای شرق ارتباط داشت، زیر نظر پروفسور «گوندیاک» بهعنوان استاد راهنمای دوره دکتری خود تکمیل کرد.
وی در سال ۱۳۴۳ موفق به اخذ درجه دکترای خود شد و همان سال به ایران بازگشت و به پیشنهاد و راهنمایی مرحوم «یحیی مهدوی» در گروه فلسفه دانشگاه تهران فعالیت علمی و آموزشی خود را آغاز کرد. دکتر مجتهدی در بهار 1382 بازنشسته شد. وی از نخستین چهرههای ماندگار سال 1381 است و حدوداً از سال 1375 با پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به عنوان محقق گروه غربشناسی، همکاری نزدیکی دارد. در سال 1389 به عنوان محقق پیشکسوت در علوم انسانی، لوح تقدیر از یونسکو دریافت کرد و در سال 1390 به عنوان استاد ممتاز، از سوی بنیاد ملی نخبگان انتخاب شد. دکتر مجتهدی در دوره جوانی آثار زیادی به زبان فرانسه نوشته یا از فارسی بدان زبان ترجمه کرده است. قسمتهایی از این نوشتهها بیشتر به صورت مقالات یا کتاب، چه در فرانسه و چه در ایران به چاپ رسیده است. همچنین در میان آثار فلسفی و تخصصی وی که نسبت به سایر آثار از شهرت بیشتری برخوردارند میتوان به ترتیب تاریخ انتشار به کتابهایی چون «چند بحث کوتاه فلسفی»، «فلسفه نقادی کانت»، «سیدجمالالدین اسدآبادی و تفکر جدید»، «دربارۀ هگل و فلسفه او»، «نگاهی به فلسفههای جدید و معاصر در جهان غرب»، «پدیدارشناسی روح برحسب نظر هگل»، «فلسفه در قرون وسطی»، «دونس اسکوتوس و کانت به روایت هایدگر»، «منطق از نظرگاه هگل»، «آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب»، «مدارس و دانشگاههای اسلامی و غربی در قرون وسطی»، «ترجمه مقدمه کربن بر المشاعر ملاصدرا»، «فلسفه تاریخ»، «دکارت و فلسفه او»، «فلسفه وتجدد»، «افکار کانت»، «داستایوفسکی»، «فلسفه در آلمان»، «فلسفه و فرهنگ»، « افکار هگل»، «لایبنیتس و مفسران فلسفه او» و «فلسفه در دوره تجدید حیات فرهنگی غرب (از دانته تا کامپانلا)»، اشاره کرد. در مجموع او بیش از 100 مقاله به زبان فارسی و فرانسه به چاپ رسانده است.
در مسیر فلسفه
چگونگی انتخاب رشته فلسفه توسط دکتر مجتهدی و تبدیل شدن وی به یکی از چهرههای اثرگذار و ماندگار فلسفه در ایران ممکن است سئوالی باشد که در ذهن بسیاری از خوانندگان این نوشتار و علاقهمندان به فسلفه مطرح شود. دکتر مجتهدی در این خصوص میگوید:
برای پاسخ به این سؤال باید به سالهای قبل و زمان نوجوانیام برگردم، دوره خاصی که مصادف با اواخر جنگ جهانی دوم بود. تهران در آن زمان صحنه فعالیت چندین حزب بود که به تبع این گرایشها، روزنامههای متعددی چاپ میشد که در مسائل سیاسی و فرهنگی اختلاف نظر داشتند. این اختلافات در دبیرستانها از جمله در دبیرستان ما نیز مطرح بود و همه دربارهاش بحث میکردند. از سوی دیگر جو اجتماعی حاکم به نحوی انسجام یافته بود که آرزوی خانوادههای همسن و سالان من اعم از دختر و پسر این بود که فرزندشان بعد از اتمام دوره دبیرستان یا سراغ رشته طبابت برود یا اینکه جذب یکی از شاخههای مهندسی شود. درواقع خانوادهها کاربردی فکر میکردند و مسائل فرهنگی و شرکت در رشتهای چون ادبی برای آنها معتبر نبود، چه رسد به اینکه نسبت به رشتهای چون فلسفه نظر خوشی داشته باشند. هر رشتهای بجز طبابت و مهندسی از نظر خانوادهها وقت تلف کردن بود، اما با تمام این شرایط من در دبیرستان ادبی خواندم. در آن زمان رشتهای چون ادبی یک رشته تفنّنی محسوب میشد. از طرف دیگر با کمال صداقت میگویم که در طول دوره دبیرستان دانشآموز درخشانی نبودم، یک دانشآموز متوسط اما ریاضی و از همه بیشتر هندسهام خوب بود و زمانی که یک مسأله هندسی پای تخته مینوشتند من جزو نخستین کسانی بودم که مسأله را حل میکردم. البته این مسأله صرفاً به بهرهمندی از «هوش» برنمیگشت، در مورد من شاید مهمترین عامل تخیلات ذهنی بود که باعث میشد به خوبی از عهده مسائل هندسی بر بیایم. من شکلها را نگاه میکردم و بر همان اساس هم مسائل هندسی را حل میکردم. اما در مورد آشنایی من با فلسفه باید بگویم که جرقه آن از کنجکاویهای نوجوانانه کلید خورد.
واقعیت آن است که من کتابهای مختلفی میخواندم اما در این میان با آثار مختلف فلسفی هم روبهرو میشدم و دوست داشتم بدانم حجم وسیعی از کتابهای فلسفی که در بازار کتاب موجود است درباره چه موضوعاتی صحبت میکنند و اصلاً فلسفه یعنی چه. بنابراین یک نوع کنجکاوی نوجوانانه مرا به سوی کتابهای فلسفی میکشاند. دوست داشتم فلسفه را بدانم. این جریانات مربوط به زمانی است که هنوز دیپلم نگرفته بودم. همانطور که قبلاً هم اشاره کردم رشته انتخابی من و افرادی مانند من رشتهای نبود که مورد قبول باشد. خانوادهام با رشته انتخابی من مخالف بودند و نصیحتام میکردند و میگفتند آینده خودت را خراب نکن، یکی از داییهایم میگفت هندسهات خوب است، برو معماری بخوان. اما ادبی خواندم. در دبیرستان ما زبان فرانسوی بهعنوان زبان خارجی تدریس میشد، به همین دلیل به نسبت فرانسه را به خوبی صحبت میکردم. یکی از نخستین نوشتههایی هم که از من منتشر شد ترجمهای از زبان فرانسه بود که داستانی در مورد یک خروس و روباه بود. این داستان در یکی از مجلات آن زمان چاپ شد در حالی که هنوز هفده سالم نبود. طراحیها و عکسهای آن داستان را نیز خودم انجام داده بودم.
به هر ترتیب در این دوران و در حالی که هنوز دیپلم نداشتم خانواده مرا به سوئیس فرستادند. در سوئیس به این علت که تا پنجم متوسطه آن زمان خوانده بودم نتوانستم به دانشگاه بروم و برگشتم و در عرض چهار ماه بر رشته دبیرستانی خود یعنی رشته ادبی متمرکز شدم و دیپلم گرفتم. دوباره به خارج از کشور رفتم، اما اینبار به فرانسه و دانشگاه سوربن. واقع امر آن است که حضور من در سوربن فرانسه دوران ویژهای را برایم رقم زد، حقیقتاً دوره سختی را به لحاظ امکانات تحصیلی پشت سر گذاشتم و یک علتش به این مسأله برمیگشت که مدرک کارشناسی نداشتم و مستقیماً با مدرک دیپلم وارد دانشگاه شده بودم و این در حالی بود که ایرانیان حاضر در سوربن مدرک کارشناسی داشتند و برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا در سوربن حضور داشتند. من در واقع بیگدار به آب زده بودم و در سن هجده سالگی و در حالی که فقط دیپلم داشتم وارد فضای سراسر علم و مباحثه دانشگاه سوربن شده بودم. سال اول حضورمان در دانشگاه باید دروس عمومی میخواندیم و این یک سال برای من خیلی سخت گذشت. زبان فرانسهام هنوز جا نیفتاده بود و در چنین شرایطی باید متونی را از زبان فرانسه به زبانی دیگر مانند آلمانی یا انگلیسی ترجمه میکردیم. ترجمه به فارسی را قبول نمیکردند. سر کلاسها نیز استادان از فلاسفه مختلف سخن میگفتند ولی دائماً تکرار میکردند که خودتان باید کار کنید. برنامه یکدست و مشخص نبود. مثلاً سؤالی به ما میدادند که نه مربوط به دکارت میشد و نه اسپینوزا، بلکه این سؤال به نحو آزاد طرح میشد تا دانشجو بر پایه درک و استعداد خود به آن پاسخ داده و نتیجهگیری کند. یعنی تکیه بر قوه استدلال و استنباط دانشجو که در کشور ما چندان جایگاهی ندارد. درواقع، در فرانسه یادگیری بر اساس کار شخصی و مداوم دانشجو مطرح بود. یعنی کاری به این نداشتند که دانشجو چه فکر میکند و چه هدفی دارد، بلکه روش کارکردی او مورد نظر بود. من هیچگاه نتوانستم این روش را در ایران پیاده کنم.
در فرانسه میگویند هر فکری که میخواهی داشته باش اما نحوه بیان باید با روش معقول باشد. من هنوز هم معتقدم که «روش» در تدریس حرف اول را میزند. استاد درس میداد و مثلاً یک کتاب را معرفی میکرد و میگفت این کتاب چیزی نیست. تنها یک منبع است، میتوانید بخوانید و میتوانید نخوانید. میگفت کتابی که معرفی کردم بیش از 400 صفحه نیست! یعنی 400 صفحه از نظر استاد چیزی نبود. اما به هر صورت حتی اگر کتاب را تهیه نمیکردیم با معرفی کتابها حداقل با منابع آشنا میشدیم. موضوع دیگر سختی رشته ما بود که قدرت تحلیل ادبی میخواست. آنچه در این رشته نوشته میشد باید تبدیل به یک متن معتبر شود. زمان امتحان چهار ساعت تمام وقت میدادند، در این مدت میتوانستید با خودتان ساندویچ یا فلاسک چای ببرید، این به خودتان مربوط بود اما در پایان باید یک مقاله درست و حسابی تحویل میدادید. دانشجویان این امتحان را بسیار جدی میگرفتند، گویی همین که به من دانشجو اجازه داده شده است که در این مکان بنشینم، یعنی فرصتی که به هرکسی نمیدهند. آن چهار ساعت برای دانشجویان جایگاه خاصی داشت که گویی باید تکلیف خود را با علم مشخص کنند. فرصتی بود تا هر کس شخصیت علمی خود را به اثبات برساند. چنین چیزی را میان دانشجویان ایرانی تنها در یک تا دو مورد دیدهام. البته نباید منفیبافی کرد، اما ما میتوانیم خدمتی اساسی و عمیق به علم کنیم. بیش از پنجاه سال است که درس میدهم و باور دارم که این تلاشها روزی به نتیجه مینشیند. باید مثبت بود. میخواهم بگویم دانشجو نباید مأیوس شود. کسی که میخواهد دانشجو را مأیوس کند باید به او گفت: این حرفها درست نیست! باید با یأس مبارزه کرد و به یادگیری پرداخت. یادگیری موجب شعف میشود. چنانچه حتی من در این سن و سال هر وقت مطلب جدیدی را یاد میگیرم چنان احساس شعفی در وجودم شکل میگیرد که گویی تمام ثروت دنیا را به من دادهاند.
همانطور که اشاره کردم سال اول حضور در سوربن شرایط سختی را تجربه کردم. اما این وضعیت گذشت تا زمانی که نوبت به امتحانی رسید که هر سال دو بار برگزار میشد، یکبار در خردادماه و یکبار در شهریور. هرکسی ظرف دو سال از عهده این امتحان بر نمیآمد دیگر نمیتوانست به تحصیل ادامه دهد و درواقع قبولی در این امتحان شرط ورود به سوربن بود. واقعاً سخت بود. البته شاید برای یک غربی که یک راست از دبیرستان وارد دانشگاه میشد این امتحان راحت بود اما برای من خیلی سخت گذشت. تازه آن موقع بود که فهمیدم چه قدر بیمحابا «فلسفه» را انتخاب کردم، چون از همه رشتهها سختتر بود. زبانش تخصصی بود. افزون بر این، مرارتهای شرایط تحصیل را نباید فراموش کرد. جنگ جهانی دوم تازه تمام شده بود و امکانات چندانی برای دانشجویان وجود نداشت، حمام نبود، اتاق درست و حسابی نبود، اما با این وصف قیمتها ارزان بود. هیچ کشور اروپایی به اندازه فرانسه، بهخصوص در آن زمان، مواظب حداقل امکانات برای دانشجو نبود. به دانشجویان برای وعدههای غذایی کوپن میدادند که قیمت آن از یک فنجان چای که میخواستید بیرون بنوشید کمتر بود و تا وقتی دانشجو این کوپن را داشت نگرانی از بابت ناهار و شام نداشت، البته نمیگویم غذایشان خوب بود. مثلاً میوه یا تنقلات به عهده خود دانشجو بود اما در مورد «نان» قضیه فرق داشت. نان هرچه قدر که میخواستیم میتوانستیم بخوریم. بعضی از دانشجویان نان برمیداشتند و برای صبحانه فردا نگه میداشتند. این اجازه را داشتیم. همچنین برای معالجه و امور بهداشتی نیز کمک میکردند.
مسأله دیگر این بود که دانشجویان ایرانی حداقلِ پول را در اختیار داشتند. دوره، دوره مصدق بود و ارز نمیرسید. پولی که به ما دانشجویان میدادند با چندین ماه تأخیر به دستمان میرسید و اگر آن کوپنها نبود واقعاً نمیدانم که چه اتفاقی میافتاد. البته خانواده من گاهی برایم پول میفرستادند. میخواهم بگویم بعد از کودتای 18 مرداد شرایط خیلی سخت بود. فارغ از آن، جو سیاسی متأثر از این شرایط خاص در میان دانشجویان ایرانی به شدت دیده میشد، یک طرف ملیگراها و طرف دیگر چپها قرار داشتند، البته هر دو مخالف دستگاه حاکم بودند و مرتباً سخنرانی برگزار میکردند و شرایط سیاسی خاصی بود. من هرگز سیاسی نبودم، فقط به رشتهام علاقهمند بودم، فوقالعاده به فلسفه علاقه داشتم.
به هر ترتیب و با وجود تمام این مشکلات در امتحان ورودی سوربن شرکت کردم و بار سوم قبول شدم؛ سال اول خرداد ماه بود که امتحان دادم، شهریورماه نیز در امتحان شرکت کردم اما قبول نشدم، ولی سال بعد قبول شدم و هنوز بعد از گذشت نزدیک به شصت سال میگویم قبول شدن من در این امتحان معجزه بود. با صداقت بگویم من در این امتحان فقط قبول شدم و نمره لازم را کسب کردم، نمرهام درست لب مرز بود. البته بعد از قبول شدن در این امتحان افق ذهنیام وسیعتر شد و بصیرت بیشتری را نسبت به محیط اطرافم پیدا کردم. به اهمیت فلسفه پی بردم، چون همانطور که گفتم اوایل بر اساس یک کنجکاوی به سمت فلسفه تمایل داشتم اما بعداً میفهمیدم که چه قدر اهمیت دارد. در سالهای دوم و سوم فهمیدم که هیچ علمی بدون تفکر و فلسفه به جایی نخواهد رسید، این رویکرد نسبت به علوم را مدیون سوربن هستم. بعدها وقتی اندکی دستم بازتر شد و دوستان کم و بیش بهتری پیدا کردم به خوابگاه دولتی رفتم که امکانات زیادی داشت. بعد توانستم دوره لیسانس خود را با اخذ هفت مدرک سپری کنم، چون دوره کارشناسی مستلزم قبول شدن در چهار رشته اصلی بود اما من در هفت رشته مدرک گرفتم انگار دو بار لیسانس گرفته باشیم. بعد رساله کارشناسی ارشد خود را با یکی از استادان بزرگ فلسفه به نام «ژان وال» برداشتم و پس از اتمام دوره کارشناسی ارشد به ایران برگشتم تا درباره موضوع دکترای خود تحقیق کنم، چون اساتیدم گفته بودند بهتر است یک موضوع مقایسهای را برای رسالهات برداری که مرتبط با ملیت خودت باشد. البته خودم مایل بودم موضوعی در مورد «هگل» یا «کانت» بنویسم اما آنها گفتند موضوعی درباره ایران بردار و به همین علت «افضلالدین کاشانی» را انتخاب کردم و او را با افلاطونیان متأخر مقایسه کردم و از زمان نگارش آن رساله تاکنون، فکر میکنم افلاطونیان متأخر حد فاصل میان فلسفه اسلامی و فلسفههای غربی هستند، این موضوع را میتوانم ثابت کنم. این فاصله درست مرز مشترک بین فلاسفه ایرانیـاسلامی مانند ابنسینا و فارابی با فلاسفه غربی است.
طی مدتی که برای تکمیل تحقیقات رساله دکترا به ایران برگشتم، در دانشسرای عالی آن وقت با مدرک کارشناسی ارشد درس میدادم. یک بخشهایی از تاریخ فلسفه غرب بهویژه «کانت» و «روانشناسی» دروسی بودند که در دانشسرا تدریس میکردم. این جریان به سال 1957 برمیگردد. دروسی که طی این مدت در دانشسرا تدریس کردم بعدها در قالب نخستین کتابام با عنوان «چند بحث کوتاه فلسفی» منتشر شد. اما بعد از سه سال و گذراندن دوره دکترا، رسالهام را برای دکتر مهدوی، که آن زمان رئیس گروه فلسفه دانشگاه تهران بود، از پاریس به تهران فرستادم. وقتی برگشتم به دیدن او رفتم و دکتر مهدوی مدارکم را دید. عجیب اینکه نخستین چیزی که چشماش را گرفت امتحان ورودی من بود که در سوربن قبول شده بودم. دکتر مهدوی گفت شنیدهام هیچ ایرانی نمیتواند این امتحان را بدهد!
دکتر مجتهدی: چهره ماندگار فلسفه
دکتر کریم مجتهدی به دلیل تسلط بر فسلفه شرق و غرب، دیدگاههای ارزشمندی را در خصوص جایگاه این دو نوع فلسفه ارائه نموده و معتقد است فلسفه شرق تضمینکننده آینده فرهنگ ما است. وی میگوید: من بیشتر متخصص فلسفه غرب هستم ولی مدافع فلسفه غرب نیستم، فلسفه صدرا، سهروردی و... میتوانند آینده فرهنگ ما را تضمین کنند اما نباید از فلسفه غرب بیاطلاع بود.
وی در سخنرانی خود با موضوع «علمالنفس و مدارج اخلاقی انسان» در بیستمین همایش روز ملی بزرگداشت حکیم ملاصدرا تأکید میکند:
با تأمل به فلسفه غرب امکانات بیشتری در فلسفه خودمان خواهیم یافت. علمالنفس مورد نظر من با روانشناسی متفاوت است. واتسون یکی از بنیانگذاران روانشناسی و رفتارشناسی است. او برای ارتش آمریکا مطالعهای انجام داد که انسان را به مثابه حیوانی که صرفاً راه میرود مورد بررسی قرار داد و کاربرد آن را اینگونه مشخص کرد. علمالنفس یکی از کهنترین رشتههای علمی جهان است. در علم النفس مطالبی مانند نفس لوامه، مطمئنه، اماره، راضیه و... وجود دارد. همین مطالب را میتوان با مسامحه در جدیدترین نحلههای فلسفه غرب و مثلاً پدیدارشناسی روح هگل دید. فرق آن با آنچه در سنت ما مطرح شده است این است که در سنت ما بین انواع نفس تفاوت قائل شدند و گفتند که به یکدیگر مبدل نمیشوند ولی از نظر هگل هر کدام از نفسها میتوانند به دیگری تبدیل شوند. مثلاً نفس مطمئنه ممکن است به نفس اماره تبدیل شود. انسان یک عالم درونی دارد و بعد از فهم درون پی به حضور جسمانی میبرد. دکارت معتقد است شناخت نفس زودتر از شناختهای دیگر رخ میدهد. من علمالنفس را به معنای عالم درون در نظر میگیرم. ما تعدادی از غریزهها و انفعالات خود را میشناسیم، چیز بیشتری نمیدانیم. عالم درون انسان که حضور واقعی انسان را تضمین میکند یک عالم بسیار ملموس است. این عالم درونی ما همان عالم کبیر است. واقعاً معلوم نیست که ما انفس را بیشتر از آفاق بشناسیم. انسان میان دو نوع متناهی آغاز و انجام قرار دارد. انسان در جایگاه خود نیست. از این لحاظ فکر میکنم آنچه صدرا درباره نفس انسانی بیان میکند، نفس جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا است. در نهضت افلاطون نفس در بدن زندانی است، اما چیزی که صدرا به آن اعتقاد دارد اهمیت بدن در رشد نفس است. آنان که تصور میکنند با اضمحلال جسم، رشد معنوی مییابند اشتباه میکنند. تا جسم سالم نباشد روح نمیتواند رشد کند. ریاضت به معنای از بین بردن جسم معنایی ندارد. در اصل تطهیر جسم باید صورت گیرد تا نفس رشد کند. با توجه به حرکت جوهری ملاصدرا، نفس است که حرکت میکند. به عقیده بنده اگر جسم به مرور روح پیدا میکند در عالم دیگر هم این نفس است که باید تجسد پیدا کند. گاهی از این منظر با مسامحه میتوان در گفتههای صدرا درباره نفس، نوعی انسانشناسی خاصی بنیانگذاری شده است که آن را میتوان با بعضی از افکار خارجیها مثلاً فلسفه عملی کانت مقایسه کرد. در فلسفه اخلاقی کانت که با فلسفه نظری او فرق دارد، نکاتی دیده میشود که فرد را با شخص جدا میکند. فرد میتواند مصداق مبهمی از نوع باشد ولی شخص به معنایی که کانت میگوید دیگر یک مصداق مبهم نیست بلکه یک موجود مسئول است. وقتی انسان مسئولپذیر میشود به شخص تبدیل میشود. آنچه در انسان قابل احترام است ظاهر نیست، بلکه این است که این موجود خاکی کجا مسئول است و این مسئولیت ضرورت درونی او میشود. کانت در فلسفه اخلاق خود از این رهگذر یک کار مابعدالطبیعی میکند که میگوید این خداوند است که این حالت (مسئولیت) را در من به وجود میآورد و این را علت قطعی وجود خدا میداند و مسئولیت را در مقابل خداوند درمییابد. فیلسوف، یک دانشجو است و این دانشجویی است که شخص را فیلسوف میکند.
فلسفه از نگاه دکتر مجتهدی
اگر قرار باشد فلسفه درست فهم شود، باید در یک بستر کلی فرهنگی قرار گیرد. این بستر کلی فرهنگی مستلزم شناخت دقیق وقایع تاریخی است. فیلسوف کسی نیست که ذهن خود را فقط صوری نگه میدارد و چشم و گوش خود را بر جهان موجود اعم از گذشته، حال و آینده میبندد. برای من فلسفه نوعی گشایش ذهن است و موجب پویایی و توانمندی آن میشود. با فلسفه افقهای جدید ذهنی مطرح میشوند و مطالعات تاریخی هم در این امر میتواند بسیار مفید باشد. فلسفه در اصل یونانی است به معنای «دوستی حکمت» و فیلسوف یعنی «دوستدار حکمت». درواقع فلسفه یکی از مظاهر فرهنگی انسان است که در کنار صنعت، هنر، دین و... قرار دارد. اما فرق فلسفه با این مظاهر در این است که به تنهایی استقلال ندارد. فلسفه، تأمل درباره تمام این مظاهر است و زمانی بروز پیدا میکند که تعمق وجود داشته باشد. یعنی اگر ما مثلاً درباره صنعت تأمل کنیم، این میشود فلسفه صنعت. درجات تعمق هم بینهایت است و این تعمق نوعی کوشش برای درک و فهم بیشتر است. بدون فلسفه، نه صنعت ایجاد میشود، نه علم و نه هیچ چیز دیگر. البته منظور فلسفه ناب است که با تعمق ریشهای در هر موضوعی ایجاد میشود.
اصل فلسفه از یونان است و نام فلاسفه یونانی هم در منابع اسلامی و هم غربی ذکر شده است. با وجود این، در سنتهای ما، این فلاسفه حالت حکمای الهی را دارند؛ ولی در سنتهای غربی بیشتر به جنبه علمی این افراد پرداخته شده و از گرایشهای عرفانی و الهی آنها کاسته شده است. فلاسفه غرب بیشتر پیرو فلسفه ابنرشد هستند. به اینها «ابنرشدیان لاتین» گفته میشود. همین افراد بودند که در قرون وسطی، فلسفه را تا حدودی از دین جدا کردند. اما فلاسفه اسلامی بیشتر پیرو سنّت ابنسینا و ابنعربی هستند. در فلسفههای اسلامی استمرار سنّت دیده میشود. ما در سنّت گذشتگان تجسس میکنیم و این تجسس کردن، فعالیت را بیشتر میکند. اما فلاسفه غرب با کار و اندیشه فلاسفه گذشته بیگانه هستند. آنها فقط کار و اندیشه خود را صحیح میدانند و میگویند که اصل، فکر خود ماست نه اندیشۀ افلاطون و ارسطو و....
تولید علم بومی
دکتر مجتهدی معتقد است که علم را میتوان بومی کرد اما نه با تخریب تفکر و علوم انسانی غربی، بلکه با شناخت جنبههای مثبت تفکر خود، احیای ارزشهای قدیم، تأمل در امکانات درونی سنتهای خود و احیای علم تاریخ جدید. اما این به این معنا نیست که آنچه را در سنت غرب گفته میشود نادیده بگیریم:
باید بدون ترس سنت غرب را بخوانیم، بشنویم و بدانیم، اما با حفظ اصالتهای بومی خودمان. شرطش این است که از مسائل کاذب در تفکر فلسفی خود اجتناب کنیم. برای دفاع از فکر سنتی نیازی نیست که ما دکارت و کانت و دیگر فلاسفه غربی را تخریب کنیم. این تقابل فکر سنتی ما با تفکر جدید غرب یکی از مسائل کاذبی است که تفکر معاصر ما را درگیر کرده است، در حالیکه این مسئله اصلی ما نیست. باید بستر سالمی برای علوم و پیشرفت علم بومی مهیا کنیم تا بتوانیم در این بستر علوم بومی و اصالتهای سنتی خود را احیا کنیم. اما باید بدانیم بسترسازی مجموعهای از دستورالعملها نیست.
گام بعدی در تولید فکر بومی، بدل شدن آگاهی بسیط به یک خودآگاهی و شعور و وقوف است که این امر میتواند گامی بلند و قدمی مثبت در جهت تولید تفکر بومی به شمار رود. تظاهر به علم، بدتر و مضرتر از نادانی است. تظاهر به علم جهل مرکب است که آفتی برای تفکر به شمار میرود. اگر بتوان جلوی جهل مرکب را در جغرافیای فکری معاصر گرفت این نیز گام مثبتی در جهت تولید علم و تفکر بومی است. ما همچنین باید به آموزش و پرورش ذهن اعتقاد داشته باشیم. اعتقاد به آموزش شرط اول پرورش تفکر بومی است. اما گاهی در این زمینه اعتقاد ما سطحی و شعاری است. مؤلفه دیگر در تولید تفکر بومی، داشتن آرمان است. آرمانگرایی در تفکر «هدفساز» است. تفکر هدفمند را باید ترویج کرد.
در ایران امروز، برخی متفکران ما بر این باورند که با موضع گرفتن در برابر تفکر غربی، فکر بومی تولید میشود. درواقع، آنها با رد کردن فلسفههای دکارت، کانت، هگل و... میخواهند فکر بومی تولید کنند. بهعنوان مثال، برخی ملاصدرا را با دکارت به دلیل همدوره بودن، مقایسه میکنند و نتیجه میگیرند که ملاصدرا بالاتر از دکارت است. این پذیرفته است که از جهاتی فلسفه ملاصدرا برتریهایی دارد اما در این مقایسه یک اشتباه زیربنایی نهفته است و آن اینکه اساساً هدف ملاصدرا به کلی متفاوت از هدف دکارت است. دکارت به دنبال روشی است که علوم جدید را یقینی کند، در حالیکه فلسفه ملاصدرا به دنبال نوعی ارتقای روحی است و به معنویتی خاص توجه دارد که باید ثمره اطلاعاتی شود که در فلسفه به کار میآید. حال آنکه برخی با اینگونه مقایسههای صوری قصد دارند از فکر بومی در مقابل فکر غیربومی دفاع کنند ولی متوجه نیستند که از این رهگذر فکر بومی را خراب و آسیبپذیر میکنند و ناخواسته امکانات زیربنایی فکر بومی را از بین میبرند. اساساً وقتی دو تفکر را مورد مقایسه قرار میدهیم باید شباهت و تفاوتها را در مبانی و اهداف بررسی کنیم. اما وقتی دو تفکر به کلی در اهداف و مبانی متفاوتند، در اینجا اساساً مقایسه بیمعنا است و گاهی ما با چنین مقایسههای بیمعنایی سعی میکنیم در مقام دفاع از فکر بومی برآییم که کاری عبث، و برای فکر بومی ما زیانآور و پرمخاطره است.
برخی فرهیختگان تصور میکنند توجه به فلسفه میتواند مانع از رشد علوم در ایران شود؛ یا به بیانی دیگر میپندارند تفکر فلسفی ممکن است در جهت تضعیف تفکر علمی برآید که این امر مسئلهای کاذب در تفکر معاصر ایران است. به این دلیل، این مسئله کاذب است که در عصر جدید داد و ستدی میان علم و فلسفه وجود دارد. بدون استثنا تمام فلاسفه بزرگ عصر جدید با توجه به علوم جدید فلسفه گفتهاند. اگر ما علم جدید را حذف کنیم، تفکر فلسفی دیگر معنایی نخواهد داشت. برخی از اصحاب فکر در ایران معتقدند به جای فلسفه باید علوم را فرا گرفت، اما اینها به خطا میروند چراکه برای فراگیری علوم، باید فلسفه خواند. در ضمن این که فلسفه میخوانید، مسائل علوم را بهطور دقیق میتوانید طرح و بحث کنید. مادامی که به این جنبه زیربنایی تفکر در علوم جدید پی نبردهایم، این خطر وجود دارد که حالا حالاها مقلد باشیم و علوم در نزد ما فقط تقلید از دیگران و وارداتی باقی بماند و هیچگاه علم در نزد ما بومی نشود. اگر میخواهیم به علم بومی دست پیدا کنیم، باید این تفکر زیربنایی را مدنظر قرار دهیم. باید نقش فلسفه را زیربنایی دانست و کسی که فلسفههای جدید را بهطور دقیق نشناسد، در علوم جدید هم پیشرفت نخواهد کرد. در غیر این صورت علوم جدید تنها تظاهر به علم خواهد بود و ادعایی بیش نیست و واقعاً «علمی» نخواهد بود.
پیشرفت و ارتقای سطح علم در ایران امروز مستلزم این است که بیش از هر زمان دیگری، درباره «تاریخ علم» و «فلسفه علم» تحقیق کنیم. اگر چنین نگاهی نسبت به علوم نباشد دچار روزمرگی خواهیم شد. از همه بدتر ممکن است که فقط مصرفزده و سطحی باقی بمانیم، یعنی همانطور که یک کالایی را مصرف میکنیم تصور کنیم که علم را نیز به همان صورت باید مصرف کنیم، بدون آنکه سعی در ارائه مطلب جدید بکنیم. معتقدم پیش از هرچیز دیگری امروز باید به فلسفه علم پرداخته شود. امروز برای ارتقای سطح پژوهش باید به تاریخ تحول علوم و فلسفه علم توجه کنیم. در هر صورت سطحینگری از هر نوعی که باشد، موجب هلاکت روح علمی میشود.
بومیسازی برگشتن به تاریخ ملی است. برگشتن به تاریخ بومی است. کلمه بومیسازی کلاً کلمه بسیار مبهمی است. لازمه ورود به بحث بومیسازی علوم انسانی، فهم درست این کلمه و اوصاف دقیق زندگی ایرانیان از یک سو و شناخت اصول و قواعد و موضوعات علوم انسانی از سوی دیگر است. یعنی این موضوع مستلزم دو تخصص در سطح بالا و تطبیق دادن آنهاست که البته کار سختی است و مشکلات خاص خود را دارد. گاهی در ایران میبینیم برای یک مفهوم، لفظ درستی انتخاب میشود، اما در عمل به تحریف دچار میشویم.
بومیسازی عبارت درستی است اما در عمل میبینیم بومیسازی علوم انسانی، مبدل به انکار علوم انسانی میشود، زیرا گروهی با پیشداوریهایی که در ذهن دارند با این عبارت مواجه میشوند. برای همین اصل موضوع در حاشیه میماند. چه بسا به جای دلسوزی برای علوم انسانی، ظاهرسازی اصل قرار میگیرد. برخی اشخاص، گاهی میخواهند از طریق اظهارنظر شخصی، خودشان را بیشتر مطرح کنند و در حقیقت به دنبال طرح مسأله نیستند. تا وقتی مسأله، درست طرح نشود، هر چقدر راهحلها را پشت سر هم ردیف کنیم و حتی وقتی ماجرا حالت دستوری بگیرد، هیچ نتیجهای حاصل نخواهد شد. شاید موقتاً ظاهرسازیهایی صورت بگیرد و به فلان موضوع در دورهای بسیار کوتاه توجه شود، اما اتفاقی جدی و اساسی رخ نخواهد داد. البته این نکته را هم اضافه کنم که بدون شک تقلید صرف از علوم انسانی غربی ـ حتی با فرض وجود تخصص در این علوم ـ فایدهای ندارد.
ما مسأله را دلسوزانه نمیبینیم. مسأله را تبدیل به ابزاری برای خودنمایی شخصی میکنیم. این حرفها باید کمکم گفته شود. با فرض اینکه کسی در علوم انسانی غربی تخصص کامل داشته باشد، باز هم تقلید کردن از آنها فایدهای ندارد. نسخه علوم انسانی غربی در غرب هم چندان کامل عمل نمیکند. اینکه آنجا چه مسائلی دارند و چرا نسخه خودشان در آنجا هم کامل جواب نمیدهد بحث دیگری است. نکته این است که ما نمیتوانیم از کشوری که فرهنگ دیگری دارد، شرایط متفاوتی دارد و روانشناسی شخصی افراد در آنجا متفاوت است، علوم انسانی را بگیریم و عیناً در ایران به اجرا بگذاریم و انتظار داشته باشیم همان نتایجی حاصل شود که در غرب حاصل شده. تنها کاری که از ما برمیآید کوشش جمعی برای آسیبشناسی چیزی است که نزد ما هست و کوشش برای پیدا کردن راهحلهای بومیسازی.
ما با یک مسأله کاذب در ایران روبهروییم و آن اینکه گمان میکنیم علوم انسانی، علومی جدیدند و طی دو سه قرن اخیر شکل گرفتهاند. در صورتی که علوم انسانی قدمتی دیرینه دارند و بسیار پیشتر از این در شرق وجود داشتهاند. برای مثال ما قدیمیترین مورخان دنیا را داریم. تاریخ یکی از اصلیترین شاخههای علوم انسانی است. خب ما در سنت اسلامی ابنخلدون را داریم. در دوران مغول درخشش عجیبی در تاریخنویسی ما رخ داد. در این دوران کسانی مثل جوینی و رشیدالدین ظهور کردند که هیچکدام از مورخان جدید ما به پای آنها نمیرسند. در قیاس با آنها از مورخان دوره معاصر شاید بتوان افراد انگشتشماری را نام برد، مثلاً عباس اقبال را میتوانم نام ببرم که یک مورخ اصیل ایرانی بود. ما در گذشته روانشناسی را تحت عنوان علمالنفس میشناختیم. در دل همان کتابهای تاریخی، جامعهشناسی داشتهایم. کسی مثل ابنخلدون فقط مورخ نبود، جامعهشناس هم بود. اساساً اگر جامعهشناس بخواهد در کارش به نتایجی ملموس درباره یک جامعه برسد باید اول تاریخ آن جامعه را بداند. بومیسازی برگشتن به تاریخ ملی است؛ برگشتن به تاریخ بومی است. اینها را باید در نظر گرفت. امکانات قدیم را باید نظر گرفت. قبل از اینکه با علوم غربی بهطور اجمالی آشنا شویم، باید ریشههای خود را در همین علوم به دست بیاوریم و بشناسیم. اما اینها کارهایی است که عجولانه نمیتوانند انجام بگیرند. ما قبل از هر چیز باید بیاموزیم که مسائل را درست طرح کنیم. در آن صورت میتوانیم امیدوار باشیم که روزی دور از جنجال و خسارت زدن به فرهنگ، علوم جدید و در ضمن علوم انسانی را در ایران با سنتهای خودمان معنا کنیم.
پژوهش و پژوهشگر از دیدگاه دکتر مجتهدی
پژوهشگر کسی است که علم و تبحر و دانش به معنای واقعی داشته باشد و تلاش کند از کسریها آگاه شود، نه کسی که به دنبال آگاه شدن از دانستههای خود است. آگاهی از کسریها به این معناست که پژوهشگر در جستجوی ورود و نفوذ به مسائلی باشد که مطرحاند اما عامه از آنها بیاطلاع است. درباره آسیبهای پژوهش به نکته دیگری هم باید اشاره کنم. امروز در ایران با هر فرد تحصیلکردهای صحبت کنید، بلافاصله یک مشت کلمات خارجی را پشت هم ردیف میکند که بگوید خیلی میداند. در حالیکه نه درست انگلیسی بلد است، نه درست فرانسه بلد است و نه حتی درست فارسی بلد است. چنین افرادی درواقع با این عمل در همان بدو امر به ابتذال کار خود اعتراف میکنند. با هرکه حرف میزنی میگوید «سرچ»! برای چه این کلمه را به کار میبرند؟ چه میشود اگر بگویند دارم تحقیق میکنم، یا مطالعه میکنم.
یا برای مثال استاد روانشناسی ما در تلویزیون میگوید «تایم من با تایم شما مطابقت نمیکند»! مگر ما در فارسی کلماتی مثل زمان و وقت و موقعیت را نداریم؟ این مسائل باید برملا شوند. باید درباره این مشکلات افشاگری شود. آسیب، درست همینجاست. چنین فردی عقده عقب بودن دارد. خود چنین فردی را باید آسیبشناسی کرد. کسی که اینطور حرف میزند به خود نه اعتماد دارد و نه باور. فقط میخواهد با این کلمات پوشش و نقابی بر صورتش بزند تا پشت آن پنهان شود. چرا زبان فارسی را خوار میکنند؟ چرا کسی که در کسوت استادی و پژوهش است این واژههای بیگانه را به کار میبرد؟ به نظرم چنین کسانی با به کار بردن این کلمات میخواهند عقدههای خود را خالی کنند. خب این حرفها را باید گفت. اینکه چهار تا اصطلاح را به کار ببریم به این معنی نیست که فهم درستی از آنها داریم. از بر بودن چند فرمول، لزوماً ما را به جواب یک مسأله نمیرساند. تظاهر به پژوهش، جدیترین آسیبی است که عرصه پژوهش علوم انسانی در ایران با آن مواجه است. طرف دعوی پژوهشگر بودن دارد، اما اینکه شخصی لغتنامه را بردارد و ورق بزند و بر اساس آن بخواهد به پرسشی پاسخ بدهد به این معنی نیست که او پژوهشگر است. من با بومیسازی موافقم اما بومیسازی به معنای سالم کلمه، به معنای درست کلمه؛ به این معنی که آن را با شخصیت و هویت ایرانی خودمان بسازیم نه با تظاهر. ما باید مسئول باشیم. این همه در ایران از تعهد صحبت میشود، اما کسی توجه نمیکند که تعهد به یک معنا همان تخصص است. کسی که تخصصی ندارد چه تعهدی میتواند داشته باشد؟
جایگاه علوم انسانی در ایران از دیدگاه دکتر مجتهدی
دکتر مجتهدی معتقد است که شناخت دقیق علوم انسانی به معنای واقعی کلمه به دور از تحریف، شعار و خودنمایی و تظاهر میتواند بسیار مفید باشد. مسئله فقط این نیست که به اهمیت علوم انسانی در تشکیل سازمانهای دولتی و حکومتی کمتر توجه میکنیم، بلکه مسئله اصلی این است که علوم انسانی را به معنای واقعاً علمی و دقیق کار نمیکنیم.
وی در خصوص رابطه رشد علوم انسانی با نوع حکومتها نیز معتقد است که علوم اعم از علوم انسانی یا علوم طبیعی یا علوم ریاضیات همه بدون استثناء یک ادعا دارند. این ادعا در عرصه دین در عصر جدید در غرب از زمان افرادی مثل فرانسیس بیکن در انگلستان و دکارت در فرانسه در قرن هجدهم شکل گرفت. فرانسیس بیکن میگوید: علم در جهت قدرت انسان کار میکند، یعنی هدف علم قدرت دادن به انسان است. بیکن میگوید عقل در مقابل طبیعت باید سر تعظیم فرود بیاورد یعنی طبیعت را به اختیار خود در بیاورد. منظور بیکن استفاده کردن از علوم طبیعی و تجربی است. یعنی اینکه انسان زمانی که میخواهد از علوم تجربی استفاده کند باید به عینه وضعیت طبیعت و روابط میان پدیدارهای آن را مشاهده کند و دقت نماید. در طبیعت دخل و تصرف کند برای کسب قدرت، سپس همان قدرت را خودش ایجاد کند. این موضوع اشاره به مفهوم صنعت نیز دارد، یعنی صنعت با دخل و تصرف در طبیعت میکوشد اشیاء و لوازم مورد نیاز انسان را بسازد. درواقع صنعت یعنی دخل و تصرف در طبیعت. به همین دلیل است که باید طبیعت را درست بشناسیم.
استفاده از علوم جدید بدون استثنا، بهخصوص در کشورهای غربی یک سبب دارد و آن شناخت درست مسائل از طریق روشهای ریاضی و تجربی است که میخواهند کسب قدرت کنند. طبیعی است وقتی علوم انسانی که ارتباط نزدیکی با حکومت و سازمانهای دولتی دارد، میتواند درباره نحوه و ساختار این سازمانها مطالعه و صحت و سقم آنها را تعیین و اصول دقیق مدیریت جدید را بنیان نهد. در نتیجه، شناخت دقیق علوم انسانی به معنای واقعی کلمه میتواند بسیار مفید باشد. مسئله ما فقط این نیست که به اهمیت علوم انسانی در تشکیل سازمانهای دولتی و حکومتی کمتر توجه میکنیم، مسئله اصلی ما از این لحاظ است که خود این علوم انسانی را به معنای واقعا علمی و دقیق کار نمیکنیم. متأسفانه معمولاً در نظام آموزشی ما کسانی رشته علوم انسانی را انتخاب میکنند که حد قبولی در رشتههای علوم تجربی و علوم ریاضی را کسب نمینمایند و این موضوع در تضعیف یادگیری و تعلیم آن نقش دارد. از سویی، علوم انسانی در کشور ما درست تدریس نمیشود. در این نحوه تدریس چیزی عاید نمیشود و بیشک این موضوع به سازمانهای حکومتی لطمه میزند. متأسفانه این ایراد تدریس خاص علوم انسانی نیست و در سایر علوم نیز این ایراد وارد است و این آموزش منتج به نتایج لازم نمیشود. مسئله اصلی کشور ما در علوم انسانی، نحوه آموزش آن در دانشگاه و در دبیرستانهاست. اگر به علوم درست پرداخته شود این علوم با یکدیگر هماهنگی پیدا میکنند و علوم طبیعی در مقابل علوم انسانی ادعای انحصار نخواهد کرد و علوم انسانی نیز میتواند در جایگاه خود بسیار مفید باشد. در نهایت مسئله مهم علوم انسانی و سایر علوم تعلیمات است. ما در روشهای معرفتی خودمان اشکالاتی داریم که منتج به عدم تدریس صحیح و شناخت مناسب تمام علوم میشود. ما در تعلیمات و تدریس علوم انسانی اشکال داریم نه در خود استاد. اساتید نیز در شناخت و نحوه تعلیم و تدریس باید به معرفتهایی دست پیدا کنند، البته این اشکالات در علوم طبیعی و ریاضی هم وجود دارد. بر اساس این تدریسها و تعالیم، ما در علوم انسانی با مسائل گستردهتری روبهرو میشویم، البته این آسیبشناسی عمومیت دارد و دربرگیرنده شناخت علوم، نحوه تعلیم و نحوه تدریس میشود.
ایستاده در مرزِ میانِ فلسفه غرب و شرق
حسن بلخاری قِهی معتقد است که دکتر مجتهدی در مرز میان فلسفه غرب و شرق ایستاده است و با تسلط حیرتانگیز بر هر دو عرصه، باید او را چهره ممتاز گفتوگو میانِ فلسفه غرب و شرق بدانیم. حسن بُلخاری قِهی، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی پیشتر با ذکر نکتهای منحصربهفرد درباره دکتر مجتهدی بیان کرده است:
در فلسفه معاصر، دکتر کریم مجتهدی، در مرزِ میانِ فلسفه غرب و شرق ایستاده است. چون در میان فلاسفه معاصر، هستند کسانیکه یا بهطور کامل در فلسفه غرب کار کردهاند و یا آنکه تمام عمر علمیشان در مطالعه فلسفه اسلامی گذشته است. اما کمتر کسی را میتوان سراغ گرفت که هم اِشرافِ کاملی بر فلسفه غرب از کانت و دکارت و لایب نیتس تا هگل و هایدگر و لوتر و نیچه داشته باشد و دربارهشان نوشته باشد و جهان فلسفیشان را نمایانده باشد و هم درباره جریانهای فکری و فلسفی حاکم بر ایرانیان و جهان اسلام کار کرده باشد و درباره ابنسینا و سهروردی و ملاصدرا اطلاعِ تام و تمام داشته باشد، و او واجد این ویژگی هست.
به اعتقاد حسن بلخاری، این خصیصه دکتر مجتهدی شاید محصول مؤانست وی با هانری کُربَن، اندیشمند و شرقشناس فرانسوی باشد، چنانکه در پایاننامه دکتری، دو رساله از افضلالدین کاشانی را به زبان فرانسه ترجمه کرده و در یک شرح تفصیلی، به مقایسه افکار نوافلاطونیان متأخر با سنتهای اسلامی پرداخته است. این ویژگیِ خاص، سبب شده تا بتوانیم او را چهره ممتاز گفتوگو میانِ فلسفه غرب و شرق بدانیم. اوج دانش و عمق دیدگاه وی درباره ابنسینا و شیخ اشراق و علاقه به این دو شخصیت بسیار بکر است و اگر مکتوب شود، به ژرفای فلسفی ایران کمک میکند. او تعلق و عشق شدید به کنکاشهای فلسفی و نظری دارد و نه متفلسف، که فیلسوف به معنای واقعی کلمه است. چون فلسفه، بهمعنای عشق به دانایی است و فیلسوف، عاشق دانایی، و او چنین است. این را کسانیکه شاگردیاش را کردهاند تصدیق میکنند که چقدر خالصانه رفتار میکند و این شیفتگی نسبت به دانستن در وجود او موج میزند و وقتی با این رویکرد، دست به قلم میبرد و مینویسد، هم در نهایت ژرفناکی است و هم آنکه این عشق را به خواننده نیز منتقل میکند. این ویژگی را میتوان مهمترین میراث علمی و عملی دکتر کریم مجتهدی برای فلاسفه جوان دانست.
نگاهی به برخی از آثار مجتهدی
دکتر مجتهدی از زمان تحصیل در فرانسه، مقالاتی به زبان فرانسوی برای روزنامههای این کشور مینوشت و دو کتاب مستقل به زبان فرانسه نیز نگاشته است. اما عمده آثار وی به زبان فارسی است. فلسفه نقادی کانت را که بر اساس جزوه درسی خود نوشته، بیشتر مناسب کسانی است که میخواهند با فلسفه کانت آشنا شوند. بعد از آن کتاب سید جمالالدین اسدآبادی و تفکر جدید را تألیف نموده که بیشتر درباره حوزه فلسفی و نظری دیدگاههای وی است. کتاب درباره هگل و فلسفه او از دیگر آثار اوست. کتاب دیگری که تألیف بسیار عمیقی راجع به هگل است، پدیدارشناسی روح بر حسب نظر هگل نام دارد. کتاب نگاهی به فلسفههای جدید و معاصر در جهان غرب نیز اثری است که بارها تجدید چاپ شده و مورد استقبال علاقهمندان به این حوزه قرار گرفته است. فلسفه در قرون وسطی نام کتاب دیگری است که تدریس هم میشود. کتاب دیگری که بعد از این چاپ شد و نگرش هایدگر را نسبت به دو فیلسوف قبل از خود نشان میدهد، دونس اسکوترس و کانت به روایت هایدگر نام دارد و بسیار تخصصی است. منطق از نظرگاه هگل و افکار هگل نیز برای علاقهمندان به آشنایی با فلسفه هگل مناسب هستند. آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب نیز از دیگر آثار این استاد برجسته فلسفه است. دکتر مجتهدی مقالات متعددی را نیز در مجلههای معتبر به چاپ رسانده است.
نظر شما :