گزارش کرسی ترویجی «نقد نظم جهانی و عصر پساسکولار؛ نقدی بر نگرش کیسینجر به نظم اسلامی»
پنجاهوششمین کرسی ترویجی با رویکرد «عرضه و نقد ایده علمی» با همکاری دبیرخانه هیأت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی، نقد و مناظره و به همت گروه تمدن شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی، با ارائه حجتالاسلام دکتر مجتبی عبدخدایی و نقد دکتر محمدعلی فتحالهی و دکتر طیبه محمدیکیا و دبیری دکتر حسن نیلی پانزدهم اسفندماه ۱۴۰۲ در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
این کرسی ترویجی با هدف بررسی و نقد نگرش هنری کیسینجر درباره نظم جهانی با محوریت کتاب نظم جهانی؛ تأملی در ویژگی ملتها و جریان تاریخ او برگزار شد.
در ابتدای جلسه دکتر نیلی، دبیر نشست، ضمن اشاره به اینکه این کرسی با دغدغه گروه تمدنی شورای بررسی متون درباره نظم تمدنی و انگارههایی که درباره آن وجود دارد، شکل گرفت و دکتر عبدخدایی هم از آن جهت که در حوزه روابط بینالملل تمرکز دارند و از طرفی هم در حوزه مطالعات تمدنی اشراف خوبی دارند، میتوانستند یکی از انگارهها را که انگاره کیسینجر است را از همین دو منظر بررسی کنند. اهمیت کیسینجر نه فقط ارائه دیدگاه درباره نظم جهانی بهعنوان یک متفکر است بلکه او علاوه بر این، یک کنشگر مؤثر عرصه روابط بینالملل و حوزه سیاست جهانی است که معمولاً دیدگاههای خود را پی گرفته است.
در ادامه حجتالاسلام عبدخدایی به شرح و نقدی از نگاه کیسینجر درباره نظم جهانی پرداخت و گفت: کیسینجر ازجمله افراد رئالیست در حوزه روابط بینالملل محسوب میشود. خصوصیات این دسته عبارتند از برخورداری از نگرش ماتریالیستی یعنی توجه به بُعد فیزیکی و نظامی قدرت و عدم اعتنای چندان به نظامها و قواعد بینالمللی و نیز عدم توجه به هویت اجتماعی و قدرت برخاسته از آن.
وی ایده کیسینجر را در ادامه آن دانست که نظم اسلامی را در مقابل نظم مدرن (که نظم وستفالیایی است) معرفی میکند و آمریکا را رهبر نظم مدرنی میداند که از سال 1648 م حدود 400 سال دوام آورده است و ایران را نماینده جدی نظم اسلامی معرفی میکند و از نظر او در دوره قبل از نظام وستفالیایی، نظم امپراطوری وجود داشته است و خلافت اسلامی هم متکی بر همین ایده نظم امپراطوری بوده است. بهعلاوه در اسلام مفاهیمی مانند امت، دارالاسلام و جهاد را به میان میکشد و از این طریق و نیز شواهدی تاریخی تلاش میکند این تقابل را نشان دهد.
دکتر عبدخدایی استدلال و نقطه کانونی سخنان کیسینجر را در قالب سه مدعا صورتبندی کرد و به نقد هر سه مدعا پرداخت:
ادعاهای سهگانه کیسینجر؛ 1- ادعای اینکه نظم مدرن یک نظم متکثر بود، 2-ادعای اینکه تکثرگرایی واحدها منجر به شکلگیری بازی و نظام باثباتی خواهد شد، 3- ادعای اینکه نظم اسلامی نظم غیرمتکثری است. وی ادعای اول را مبتنی بر اینکه نظام متکثر به وضعیت آنارشی و آن نیز لاجرم به شکلگیری هرم قدرت منجر میشود نقد کرد و این را متکی بر مبانی کیسینجر که رئالیست است و درنتیجه امثال ایشان چون برای قواعد حقوقی جایگاهی جدی به رسمیت نمیشناسند، در معرض تردید و نقد دید؛ ادعای دوم را با تکیه بر شواهد تاریخی مانند جنگهای جهانی، پدیده استعمار و در نقطه مقابل وضعیت اتحادیه اروپا بهعنوان مثالهای مثبت و منفی مورد انکار قرار دادند و سرانجام ادعای سوم را از یکسو با تکیه بر اینکه جامعهسازی اسلام یک جامعهسازی هویتی و درنتیجه متکثر است و از سوی دیگر تمام مفاهیم مورد استشهاد کیسینجر مفاهیم هویتی و نه مفاهیمی از جنس قدرت فیزیکیاند، رد کرد.
در ادامه از یکسو دکتر فتحالهی با تکیه بر اینکه ضروری است نقد متکی بر عناصر تاریخی باشد، زیرا کتاب کیسینجر هم متکی بر شواهد فراوان تاریخی است و صرف مواجهه مفهومی با آن کفایت نمیکند و نیز از سوی دیگر دکتر محمدیکیا با تکیه بر اینکه ضرورت تفکیک سطوح تحلیل و نیز تفکیک بین ظرفیتهای نظم وستفالیایی و تجربههای آن، در جریان نقد چندان مورد توجه نبوده است، به بررسی سخنان دکتر عبدخدایی پرداختند و در پایان نیز دکتر عبدخدایی ضمن تبیین موضع بحث از جمله عدم تعریف کرسی برای نقد خود کتاب، یا نقد نظام وستفالیایی یا سامان یافتن بخشی از استدلال کیسینجر بر مباحث مفهومی تلاش کرد به نقدهای مطرح شده در قبال سخنانش توضیحات مبسوطی عرضه کند.
مقوله نظم جهانی
حجتالاسلام دکتر عبدخدایی درباره مقوله نظم جهانی شرح داد: مقوله نظم جهانی مقوله مهمی است که تحولات بعد از فروپاشی شوروی آن را جدیتر کرده است و همینطور تحولات کشورهای اسلامی و ملتهای مسلمان یکی دیگر از عوامل مؤثر در این مورد بوده است. دو ویژگی کیسینجر در بررسی آراء او باید مد نظر باشد؛ اینکه او در چارچوب نگاه رئالیستی در حوزه روابط بینالملل وارد میشود و بهعلاوه همانطور که اشاره شد، فردی جهتدار است و صرفاً یک چهره آکادمیک نیست و لذا از ادبیات خنثایی بهره نمیبرد؛ هم ادبیات سیاستگذارنه استفاده میکند و هم پرشور برای پیگیری نگرش خود وارد میشود. در مباحث علمی هم البته شخص دقیقی است و گفتههایش متکی بر مطالعه است.
درباره اینکه نظم مدرن چیست و نسبتش با نظم اسلامی کدام است و اینکه آیا نظم اسلامی میتواند در قالب نظم مدرن(وستفالیایی) بگنجد یا خیر یا دستکم زیست مسالمتآمیز با نظم مدرن داشته باشد یا اینکه نه اصلاً با آن نمیتواند همزیستی هم داشته باشد بلکه باید مراحلی برای دوران گذار از نظم مدرن به نظم مطلوب اسلامی قابل تصویر است؛ همگی مباحثی بسیار مهم است، اما آنچه که قصد پرداختن بدان را دارم، مدعای خاص کیسینجر است که نقد آن حتی در چارچوب پارادایم خود کیسینجر یا نگاه غربی قابل انجام است.
عرصه نظام بینالملل کنونی بین دو معرکه نظم اسلامی و نظم مدرن قرار گرفته است
دکتر عبدخدایی توضیح داد: این مدعای کیسینجر طی چند دهه توسط او بیان شده است که عرصه نظام بینالملل کنونی بین دو معرکه نظم اسلامی و نظم مدرن قرار گرفته است و حتی مذاکرات بین ایران و آمریکا اگر به ثمر نمینشیند علتش در همین کشمکش نهفته است. او معتقد است که آمریکا و ایران دارای منافع مشترک و همسویی فراوانند ولی اینکه حتی نمیتوانند با هم مذاکره کنند، بدیندلیل است که هریک نماینده یک نظم خاص هستند. از یک طرف نظام وستفالیایی قرار دارد که یک نظام و واحدبندی خاص باثبات را که 400 سال دوام آورده است و رهبری و نمایندگی آن با آمریکاست و در طرف دیگر نظام اسلامی است و آن نظم ذاتاً با نظم مدرن نمیتواند همساز شود و حتی بحث هستهای ایران بحث تکنیکی و فنی نیست زیرا کشورهایی هستهای که حتی دارای سلاح هستهایاند وجود دارد که آمریکا با آنها ارتباط دارد اما با ایران نمیتواند به توافقی دست یابد که بهخاطر رویارویی بین این دو نظام و نمایندگانش است، اما بحث نظری مطرح ما اینجا این است که نظم وستفالیایی که از 1648 م شکل گرفت، دارای دو رکن اساسی است؛ رکن اول پلورالیسم و تکثرگرایی است یعنی دولتهایی را پایهگذاری کرد که میتوان آنها را دولتهای سرزمینی نامید(Territorial State) که با مرز مشخص شدند و این صرفاً یک نامگذاری نبود، بلکه آغازی برای شکلگیری یک نظام با قواعد خاص بود. این دولتها پذیرفتند که استقلال داشته باشند و در امور یکدیگر دخالت نکنند و حق تعیین سرنوشت داشته باشند و برخی ویژگیهای دیگر. همه اینها باعث شد که این نظم از نظم گذشته که نظم امپراطوری بود، متمایز شود؛ در نظم امپراطوری، هر دولتی به هر میزان که میتوانست مرز خود را گسترش میداد و سرزمین خود را توسعه میبخشید و این کار کاملاً مشروع و مجاز شمرده میشد. براساس میزان قدرت، قلمروافزایی وجود داشت و پیامدش هم دخالت در امور دیگران و نفی حق تعیین سرنوشت توسط رقیب بود. وجود رقیب تا وقتی پذیرفته شده بود که کشوری قدرت نداشت ولی وقتی قدرت به وجود میآمد، دیگر حیات و ممات رقیب به دست این کشور میافتاد، اما نظم وستفالیایی این قاعده را بر هم زد. دولتها بعد از این نظم دیگر محو نمیشوند و حتی اگر جنگی هم رخ دهد، جنگها نمیتواند قلمروها را جابهجا کند.
وی تأکید کرد: نگرش کیسینجر به این نظم نوین، لیبرالیستی نیست و اهمیت چندانی برای نظامها و قواعد بینالمللی قائل نیست. او رئالیست است و رئالیستها به بُعد فیزیکی و نظامی قدرت اهمیت میدهند و بهعلاوه توجه چندانی هم به هویت اجتماعی قدرت ندارند. درواقع رئالیستها در نگرش خویش ماتریالیست هستند یعنی به بُعد فیزیکی و نظامی قدرت توجه دارند و برای قواعد و همینطور ساختارها و نظامهای بینالمللی نقش حاشیهای قائلاند. ایشان Role of the law را به رسمیت نمیشناسند بلکه Role of the gameرا بامعنی میدانند. بازیای که با وستفالیا شروع شد یک نظم متکثر را ایجاد کرد.
تمرکز کیسینجر بر یک بعد خاص از نظم بینالمللی است؛ یادآوری اینکه وقتی به نظم بینالملل اشاره میکنیم درواقع به یک سری الگوهای نسبتاً پایدار و تکرارشدنی اشاره میکنیم؛ این جنبه سخن کیسینجر بیشتر ناظر به واحدبندی در نظم است و اینکه این واحدبندی از 1648 م دیگر تثبیت شده است.
محور دوم کیسینجر این است که این قاعده و تکثرگرایی اساساً با نگرش ادیان سازگار نیست. یعنی وقتی نظام بینالملل پذیرفته شد، واحدهای سکولار شکل گرفت که ویژگی جدی آنها این است که به خلاف نگرش ادیانند که چون تعالیم جهانی دارند و نگرش و فکر جهانی دارند و در پی گسترش جهانی خویشند، بنابراین وقتی وارد نظمدهی قدرت میشوند، درصدد گسترش خویشند و لذا با نوع نگاه امپراطوریگونه هماهنگند. دنیا وقتی سکولاریسم را پذیرفت، توانست این نوع قاعدهسازی را انجام دهد، لذا تکثرگرایی و سکولاریسم و تبعات آندو در حوزه بینالملل از هم جدا نیست و لازم و ملزوم یکدیگرند. در واقعیت بیرونی هم، طی این 400 سال مسیحیت نیز از آن نوع نگاه ابتدایی که میدانداری راهبردی بود، عقب نشست و در یک موضع فلسفی و فکری صرف قرار گرفت؛ البته اگر دقت کنیم معلوم میشود آن نگرش دو شمشیری مسیحیت هم با همین عقبنشستن هماهنگ بوده است و از ابتدا هم این ورود را نداشته است.
در جهان اسلام دولتهای اسلامی هم بهتدریج این مسئله را پذیرفتند و چند گروه نتوانستند بهراحتی کنار بیایند؛ یکی ناسیونالیسم عرب بود که باز هم به یکنوع جهانگشایی عربی فکر میکرد که با شکستهایی که خورد عملاً عقب نشست و گروه دوم اسلامگرایان بودند که ایشان هم دو طیف اخوانی و طیف جمهوری اسلامی ایران بود که طیف نخست نتوانست قدرت چندانی کسب کند ولی این طیف دوم نگرشش همان نگرش امپراطوری است؛ گرچه گویی قالب نظم سرزمینی را پذیرفته است ولی این یک موضع تاکتیکی است و به همان نگرش جهانی وفادار است و اساساً نظم مدرن را قبول ندارد و لذا اختلاف ایران و غرب یک اختلاف بنیادین است.
دکتر عبدخدایی در ادامه از سه زاویه مختلف به نقد این نگاه کیسینجر پرداخت:
الف) ادعای اینکه نظم مدرن یک نظم متکثر بود بر اساس مبانی خود کیسینجر در معرض اشکال و تردید است.
ب) ادعای اینکه تکثرگرایی واحدها منجر به شکلگرفتن بازی و نظام باثباتی خواهد شد، نیز در معرض اشکال و نقد است.
ج) ادعای اینکه نظم اسلامی نظم غیرمتکثری است، نیز اشتباه است.
درباره نکته اول) درست است که در نظم مدرن، نظمبندی و شکلدهی واحدها براساس حاکمیت و استقلال و تمامیت ارضی کشورها شکل گرفت، اما این یک روی سکه است بلکه روی دوم هم آن است که حاکمیت مستقل کشورها با نگرش رئالیستی درواقع یک نظام آنارشیک به ما عرضه خواهد کرد و وقتی نظام آنارشیک باشد، ساختار روابط بر اساس قدرت شکل خواهد گرفت. یعنی وقتی قانون و حاکمیت بینالمللی نباشد طبیعی است که هرم قدرت شکل بگیرد که هرکسی قدرت بیشتری داشته باشد، در رأس هرم قرار بگیرد تا آنجا که حتی ممکن است کل نظام به یک نظام هژمونیک بدل شود. یعنی یک قدرت، بر سایر قدرتها سیطره بیابد و در این صورت تمام ساختارها و قواعد توسط قدرت مسلط شکل خواهد گرفت. این نوع نگرش و تبعات، برای رئالیست غریب نیست گرچه برای ایدئالیست و لیبرالیست ممکن است مقبول نباشد. در نظامی که یک روی سکه آن حاکمیت و حق تعیین سرنوشت و عدم مداخله است؛ اینها قواعدی است که رئالیست به آنها وقعی نمینهد، درنتیجه قاعده بازی توسط واحدها تعیین نمیشود بلکه نظامی از رتبهبندی قدرتها قاعده بازی را تعیین میکنند. درحقیقت یک نظام بهظاهر آنارشی خواهیم داشت، ولی درواقع یک نظام سلسله مراتبی(Hierarachy) خواهیم داشت که در رأس آن باشگاه قدرتهای بزرگ قرار دارد. درنتیجه نظم، بر اساس عدم مداخله نخواهد بود بلکه نظم براساس میزان قدرت شما گسترش میتواند داشته باشد. مبناء، مبنای عدم مداخله نیست بلکه مبنای کمک به خود است. پس واقعیت نظم را این نظم سیاسی رقم زده است نه یک نظم حقوقی. دولت-محوری به تعبیر رئالیستها به این معنا که بورکینافاسو، گینه بیسائو و دیگر دولتها به اندازه آمریکا، چین و صاحبان قدرت حق داشته باشند، نیست. خود رئالیستها این میزان پذیرش تکثر را پذیرش تکثر لیبرالیستی میدانند که از آن عبور شده است.
درباره ادعای دوم و آن اینکه تکثر واحدها ثبات را پدید آورده باشد؛ هم واقعیات سیاست بینالملل این را نفی میکند زیرا در دوران 400 ساله، استعمارها شکل گرفت. استعمار حد و مرزها و انحلالها را معلوم میکند. جنگهای جهانی که بزرگترین فاجعه انسانی است هم در دوران مدرن شکل گرفت و هم توسط بازیگرانی که کانونهای مدرنیته بودند. حتی ضعیفشدن مرزها و اتحادها میتواند به خلاف تلقی، ثبات خلق کند؛ اتحادیه اروپا بزرگترین نمودی است که تکثرگرایی به این معنا، ثبات را نتیجه نمیدهد بلکه نبود مرزها میتواند ثبات خلق کند. چگونه است که تکثر برای دیگران پذیرفته میشود و برای اروپا نفی میشود؟! پس تکثر لزوماً ثباتآفرین نبوده است. در میان نظریهها هم در نگرشهای لیبرالها از قدیم قائل بودهاند که ما اگر یک دولت جهانی بزنیم، نظم و ثبات خلق خواهد شد. غرض تأیید این نوع دیدگاه نیست، بلکه اشاره به نفی نظری آن توسط سایر نظریهپردازان است. یا سازهانگاران مانند الکساندر ونت مقاله مینویسد که چرا دولت جهانی اجتنابناپذیر است؟ توضیح میدهد که حرکت به این سمت گریزناپذیر است. یا نگرش «توماس فریدمن» در کتاب World Is Flat و کسانی مانند وائل حلاق که دولت جهانی را برجسته کردهاند، این اعتقاد را دارند که با دولت جهانی ثبات خواهد آمد. در میان خود رئالیستها تکثربندی به این معنایی که کیسینجر اشاره میکند، مورد اشکال قرار گرفته است. آقای برشایمر و کسانی مانند او که به ثبات هژمونیک فکر میکنند، معتقدند اگر نظمی بخواهد ثبات داشته باشد باید کسی که(یک هژمون) بیشترین منافع را میبرد، باید بیشترین ثبات را ایجاد کند و هرچه نظام، سلسلهمراتبی باشد باثباتتر است. در بین نئورئالیستها در اینکه دوقطبی یا چندقطبی باثباتتری است اختلاف وجود دارد. بنابراین اینکه اگر فرض کنیم وقتی نظام متکثر میشود باثباتتر میشود، محل مناقشه است.
در ادامه نشست دکتر فتحالهی گفت: دکتر عبدخدایی سخن خویش را نگفتند زیراکه نصف سخن به تشریح نظر کتاب گذشت و دو نقد اول هم بحثهای دیگران است و اختصاصی به ایشان ندارد و اگر نکته جدیدی باشد همان بحث نظم اسلامی است که بدان وارد شدند.
دکتر عبدخدایی در پاسخ گفت: درباره نکته سوم، کانون جلسه یک جلسه نقد است نه نظریهپردازی که ابتدای کار هم اشاره شد، ما سه بحث داریم که یک نظم مدرن و نظم اسلامی با هم جمع میشود و نسبت این دو با هم چه هست و هم اینکه دوران گذار چه خواهد بود که ورود به این سه؛ فرصت و کرسی خاص خودش را میطلبد. آن چیزی که از کیسینجر توضیح داده شد، مقدمهچینی بود برای اینکه نقد در جایگاه خود بنشیند. اینکه نظام وستفالیایی نظم متکثر باثبات است و نظم اسلامی نظم متکثر و باثبات نیست، غلط بوده است. اگر به نظریه کیسینجر نمیپرداختم نمیتوانستم این را توضیح دهم. قرار است در بافت(کانتکست) مربوط به خودشان ایشان را نقد کنم و الا ایشان میتواند بگوید من کیسینجر آن فرضهای شما و متن شما را نمیپذیرم.
واحدبندی کیسینجر سرزمینی و فیزیکی است و این را قرآن میپذیرد
دکتر عبدخدایی با تأکید بر اینکه کانون نقد من در همان دو مقوله ابتدایی است، توضیح داد: در اینکه نظم اسلامی یک نظم متکثر است و اینکه اسلام یک مقوله جهانی است، جمعیتسازی و هویتسازی اسلامی یک مقوله غیرسرزمینی است، ماتریالیستها به مباحث هویت و جامعهسازی اصلاً توجه ندارند و آن چیزی که میبینند به ابعاد اجتماعی نظم توجه ندارند و ابعاد تاریخی را مبناء میگیرد. میگوید در مقوله اسلامی همان کشورگشایی را با مقوله جهاد میبینیم. نظمی که اسلام و تعالیم اسلامی عرضه میکند یک نظم امپراطوریگونه است. بزرگترین منابع اسلامی که قرآن است از واحدهای متکثری مانند حزب، شعب، قوم، قبیله، شعبه، سبط، رهط، قرن، ملت، ذریه، طایفه و همینطور واحدهای سرزمینی ذکر میکند؛ مدینه، قریه، بلد، دار و مانند آن ذکر شده است. یعنی واحدبندیهای فیزیکی و نه هویتی در قرآن ذکر شده است. در هیچ جای قرآن نمیبینیم که این واحدبندیها نفی شده باشد گرچه ممکن است اعمال و برونداد آنها نفی شده باشد نه اصل واحدبندیها. واحدبندی کیسینجر سرزمینی و فیزیکی است و این را قرآن میپذیرد. البته برعکس قرآن که نظم سرزمینی را میپذیرد ولی درعینحال به ابعاد هویتی توجه دارد، کیسینجر به مقولههای هویتی هیچ توجهی ندارد. برخی نظریات مدرن به این ابعاد توجه دارند ولی کیسینجر چون رئالیست ماتریالیسیت است، بهگونه دیگری اندیشیده. حتی در قرآن این تکثر را به خود هم نسبت میدهد یعنی ما شما را قبائل و شعوب قرار دادیم یعنی واحدبندی متکثر به خدای متعال نسبت داده میشود.
امت اسلامی یک واحد هویتی است و این مرزبندی ندارد و مرزبندی آن در درون جهان اسلام نیست. آیا لزوماً باید واحد هویتی با واحد فیزیکی انطباق داشته باشد که آن را تکثر بپذیریم؟ همانطور که اشاره شد کیسینجر اساساً به مسائل هویتی و امر نرم توجهی ندارد و حال آنکه در حوزه اسلامی با استنتاج از همین واژه نتیجه میگیرد که نظم اسلامی یک نظم متعلق به دوره امپراطوری است و در نقطه مقابل نظم وستفالیایی. اینکه آیا در جهان مدرن همین انطباق نظم ناسینولیستی با نظم وستفالیایی باعث این همه عدم ثبات در جهان مدرن نشد را کیسینجر باید پاسخ دهد، میبینیم که این تطابق در عالم مدرن باعث این بیثباتیها شد. سخن او این است که چون امتگرایی در اذهان مسلمانان است بنابراین(و این جایی است که شیفت میدهد و مغالطه او شروع میشود) درصدد تأسیس امپراطوری هستند! و امتگرایی معنایی جز یک کشورگشایی نیست و حال آنکه امتگرایی برمیگردد به جامعهسازی و سطح تحلیل هویتی که این سطح تحلیل مورد بحث آقای کیسینجر قرار نگرفته است.
وی در ادامه سخنانش درباره دارالاسلام شرح داد: در اینکه دارالاسلام ضرورتاً یک مقوله سرزمینی است، محل بحث است. این عنوان در میان فقها مطرح شده است و اینکه جمعیتی، جماعتی، محوری، سرزمینی یا قلمرویی جزو دارالاسلام باشد چیست، بین فقها اختلاف وجود دارد. فقها درصدد این نبودهاند که واحدبندی نظم امتمحور را یا نظم بینالمللی را سامان دهند و درواقع یک تقسیم فیزیکی سامان دهند، بلکه این بحث برای پاسخگویی به برخی فروعات فقهی مطرح شده است. بهعلاوه در بسیاری از مبانی فقها هم میبینیم بحث دارالاسلام برمیگردد به مسئله جامعهسازی مسلمانان. یعنی وقتی گفته میشود یک جمعیتی از مسلمانان شکل بگیرد، این توجه میرود روی جامعهسازی. اینکه بگوییم لزوماً امت اسلامی یا دارالاسلام مقولهای از نوع فیزیکی است و موجب بیثباتی و شکلگیری امپراطوری میشود، این هم از خطاهای کیسینجر است.
در ادامه دکتر محمدیکیا نقد خود را ارائه کرد و گفت: دکتر عبدخدایی که یک نگاه تازه به ادبیات پایهای کیسینجر داشت که حداقل در حوزه روابط بینالملل این نگاه نقادانه به آراء متفکران صاحبنام اندیشه بینالملل کمرنگ است. جای خالی نگاه نقادانه و تلاش برای شکلدهی آلترناتیو یک ضعف کهنه در دانشگاههای ماست، لذا نوع نگاه دکتر عبدخدایی که ترکیبی از نقادی و نگاه اندیشهای است، باید ادامه داشته باشد. حسب سخنان دکتر عبدخدایی آنچه که متوجه شدم این است که ایشان دو نقد اصلی را بر کیسینجر وارد میکنند، نخست اینکه، وستفالیا را مبنای پلورال شدن نظم جهانی میدانند و دوم اینکه پیامد آن را سکولار شدن نظم جهانی میدانند بهخصوص با توجه به جنگهای 30 سالهای که در اروپا رخ داد. درباره پلورال شدن نظم جهانی فکر میکنم آقای دکتر، سرشت پلورال شده ناشی از نظم وستفالیا را نمیپذیرند و به مسئله هژمونی ناشی از این نظم اشاره میکنند و این یکی از مهمترین نقدهای ایشان بر کیسینجر است. درباره سکولار شدن نظم جهانی ضمن اینکه قبول دارند سرشت این نظم سکولار است اما تشخیص کیسینجر را در ارتباط با نسبتی که این نظم با پدیده انقلاب اسلامی و ایران دارد، قبول ندارند. مشخصاً ارجاع ایران را به امتگرایی پیش از وستفالیا را قبول ندارند. بر این باور پیش میروند که انقلاب اسلامی تجربه تازهای از دوران پساسکولاریسم را میخواهد در دسترس قرار دهد و اینکه انقلاب اسلامی را در چارچوب خلافت بخوانیم، درست نمیدانند. فکر میکنم بخش مهمی از نقد کیسینجر درواقع تشخیص خطای شناختی کیسینجر درباره نظم ناشی از انقلاب اسلامی است که از نوعی تقلیلگرایی تاریخی رنج میبرد. این تقلیلگرایی تاریخی با ارجاع ایران به بخشی از تجربه غرب ناشی از مواجههاش با دوران عثمانی شکل گرفته است. آقای دکتر عبدخدایی این ناتوانی شناختی را تابعی از عدم شناخت و فهم عمیق کیسینجر از نگاه شیعی و فقه سیاسی آن میدانند. این فهم، فهم نادرستی نیست بلکه با مطالعه فصول سوم و چهارم بههمین جمعبندی میتوان رسید، اما اتفاقی که در نقد دکتر عبدخدایی و همینطور متن ایشان روی داده، آن است که مستند به متون و فکتها نشده است. بهعلاوه ایشان سطح تحلیل مطرح در مطالعات روابط بینالملل را شکستهاند و نگاه میان امر واقع و معطوف به ظرفیتهای تحققیافته یا در حال تحقق را ناظر به نظم وستفالیایی را با مباحث ارزشی و هنجاری و آرمانی را تفکیک نکردهاند. اینجاست که نوعی تغییر در ادبیات را میبینیم که ادبیات در برخی صفحات پایانی بیش از اینکه به روابط بینالملل نزدیک باشد به الهیات سیاسی نزدیک شده است یا شاید بتوان از تعبیر غریب الهیات روابط بینالملل استفاده کرد. مشکل اصلی این است که میان موقعیت ناشی از تجربه متکی بر وستفالیا و ظرفیت وستفالیا تفکیک قائل نشدهاند. این تفکیک ادبیات خاص خودش و مدافع و مخالفانش را در بررسی وستفالیا دارد. وستفالیا در درازنای زمان، بازی کهنه را بههم زد و نظمی پیش کشید که بارها و بارها نیاز به بازتنظیم پیدا کرد. دکتر عبدخدایی در فرمایشات خویش اشاره به شکستهشدن این نظم داشتند و نمونهاش استعمار است که در فرمایشات شما هم وجود داشت که این موقعیت ناشی از وستفالیاست ولی این ظرفیت وستفالیا نیست زیرا همانطور که اشاره کردید، استعمار پلورال نبود و حتی سکولار هم نبود بلکه رویکرد هژمونیک دینی و میسیونری داشت، اما در ادامه همین وضعیت، شکلگیری دولت-ملتهای استعمارزده است که جزو ظرفیتهای وستفالیاست که نشان میدهد کار میتواند به وضعیت پلورال و کثرتگرا کشیده شود. مدافعان کیسینجر درباره نظریه وستفالیا معتقدند که صرف تجربه، موقعیت بیرونی، پیامد و مانند آن را نباید با خود وستفالیا اشتباه گرفت. وستفالیا حاوی ظرفیتی را برای رویکرد به سرزمین و صاحبان آن از یکسو و نظم جهانی از سوی دیگر را تأمین میکند و حال آنکه در فضای رویکرد اسلامی هم سازگاری دارد چراکه نوعی بروز محلی و ملی را در عرصه ملی مقدور میسازد. کیسینجر هم به این اشاره میکند که بخش غایب از نظم امکان مشارکت در نظم را باید داشته باشد. طبیعتاً حضور در نظم قدرتیابی معتنابه از نظر کیسینجر است، زیرا او از چارچوب نگاه رئالیستی استفاده میکند [و این خردهای بر نگاه کیسینجر یا نظم وستفالیایی از این منظر نخواهد بود]. حرف کیسینجر در این کتابش بهطور ویژه از جنس اندیشهورزی در حوزه بینالملل است و نقد دکتر عبدخدایی همسنخی در این فضا دارد بهشرط اینکه ظرفیت وستفالیا را فراتر از موقعیت آن لحاظ میکردند. کیسینجر حتی وستفالیا را بهمثابه یک موقعیت در تجربه استعمار اروپایی یا تجربه ابرقدرتگرایی آمریکایی میبیند و معتقد است در هر دو دوره، راه رهایی برای ملتهای در حاشیه باز میکند و حتی معتقد است این وستفالیاست که امکان بازیگری را به دولتهای کوچکتر در روابط جنگ سرد، عدم تعهد و سایر دورهها میدهد یا اینکه نظم جهانی بعد از کنگره وین ترمیم پیدا کند.
دکتر محمدیکیا ادامه داد: نکته دیگری که فقدان آن در متن و فرمایشات دکتر عبدخدایی به چشم میآید، این است که کیسینجر در فصل چهارم مشخصاً به ایران میپردازد و به تجربه سیاسی پیشااسلامی ایران توجه دقیق دارد که نوعی تفاوت میان ایران و دیگر کشورهای اسلامی ایجاد میکند و همینطور ظرفیت محیطی و ذهنی جمهوری اسلامی ایران را توضیح میدهد که ایران تنها کشوری است که میتواند به منافع ملی خویش توجه خودآگاه داشته باشد و این نگاه میتواند نقدی را که به کیسینجر از منظر بررسی او نسبت به نظم اسلامی داریم، تقویت کند.
نکات دیگر را که دکتر عبدخدایی بهعنوان نقد مطرح میکند خودش در کتابش مورد اشاره قرار میدهد. کیسنجر به غیبت بخش بزرگی از جهان در ایفای نقش در نظم جهانی اشاره میکند که در این کرسی مطرح نشد. یا از حضور آمریکا در افغانستان و عراق دفاع میکند و این را ذیل انساندوستی و توسعه دموکراسی و از طریق همین نظم وستفالیایی توصیف میکند که ذیل نگاه تکثرگرایی قابل تحلیل است. در مورد انقلاب اسلامی آن نگاه او به تجربه عثمانی باعث شده است انقلاب را از زاویه نگاه به گذشته تفسیر کند و حال آنکه انقلاب اسلامی ناظر به آینده است و چون او رئالیست است عملاً امکانی برای چنین نگاهی را ندارد. پرسش من از دکتر عبدخدایی این است که نظم بینالملل اسلامی بهعنوان نظم آینده و پیشروی جهان آیا میتواند یک نظم شیعی باشد با توجه به اینکه نظم پیشین اسلامی نظمی سنی بوده است و نیز لحاظ موقف تجربههای اخیر؟
محمدیکیا تأکید کرد: در دفاع از رویکرد دکتر عبدخدایی در نقد کیسینجر، که روی خطای شناختی کیسینجر متمرکز شدهاند، در گذشته جهان اسلام به خلاف تلقی کیسینجر که به پدیده جهاد برای گسترش جهان اسلام اشاره میکنند، ما پدیده قرارداد را هم داریم. حتی در بازگشت به صدر اسلام و دوره فتوحات، مورخان از پدیده قرارداد حتی درباره ایران، چین شرقی، قفقاز و ماوراءالنهر صحبت کردهاند.
نکتهای که در صحبتهای دکتر عبدخدایی مشهود بود، این بود که کیسینجر نگاه سیاسی و حقوقی را تفکیک میکند؛ من معتقدم با اینکه وستفالیا نتوانست آرمانگرایانه، قدرتطلبی قدرتهای بزرگ را مهار کند ولی تا حدی توانست آن فضا را تعدیل سازد. درواقع حد و حصری برای امپراطوریگری گذشته تعیین کرد و تعلق فرد را به سرزمین افزایش داد و حضور در خارج از قلمرو تاریخی و هویتی بعد از آن، نیاز به توضیح و توجیه پیدا کرد.
سرانجام اینکه تلاش به یکی از مهمترین حوزههای نظریات بینالملل آغاز خوبی است گرچه نیاز به برخی ترمیمات و اصلاحات و ارتقاها دارد. مشخصاً اینکه بهعنوان نکته پایانی اینکه سطح تحلیل در مباحث ارائهدهنده نشست لحاظ نشده و بحث ماهیت پویای قدرت و امر بیرونی اینجا مدنظر قرار نگرفته است. اگر ما با تقریر دینامیک قدرت کیسینجر مشکل داریم باید دینامیک دیگری را پیشنهاد دهیم نه اینکه در موقف ذهنی نقد را پیش ببریم. حتی اگر نمیخواهیم مانند کیسینجر به سرشت قدرت همانند رئالیستها بپردازیم باید در ابتدا تلقی خودمان را از آن آشکار کنیم یعنی توضیح دهیم این سرشت قدرت که نوعاً شرپایه است چگونه میتوانیم آن را به گونهای دیگر و با سرشتی به خلاف این توضیح دهیم و بهنظرم ما هنوز موفق به این کار نشدهایم.
دو مفهوم امت و دارالاسلام مفاهیم هویتی هستند
در ادامه دکتر فتحاللهی طی سخنانی گفت: مجدداً عرض میکنم دو نقد دکتر عبدخدایی مبنی بر اینکه نظم وستفالیایی تکثر در میان قدرتهاست نه تکثر واقعی و اینکه تکثر آن پایدار هم نیست، نقدهای جدیدی نیست و خود غربیها همانطور که خود دکتر اشاره کردهاند، به این دو نقد پرداختهاند.
اما نقدشان درباره تلقی کیسینجر از امت اسلامی و دارالاسلام کاملاً درست و نو است و البته یک نقد مفهومی است. اما نقد مفهومی هم صرفاً کفایت نمیکند بلکه باید به دادههای تاریخی هم اشاره کرد. زیرا سراسر کتاب کیسینجر هم پر از دادههای تاریخی است. بهعنوان مثال ما در تجربه تاریخی خودمان در ایران یک دوره جنگهای مذهبی داشتهایم مانند وقتیکه سربداران به قدرت رسیدند در اطراف سه قدرت با رویکرد مذهبی متفاوت در افغانستان، گرگان و یکی_دو منطقه دیگر سنیمذهب در قبال سربداران شیعی موضع و نزاع پیدا کردند. این، تا دوره صفویه هم ادامه پیدا کرد بهگونهایکه بارها شاهدیم امپراطوری مغولی چین، با امپراطوری هند و نیز ازبکها مراوده دارند و جلساتی گذاشتهاند که جنگ مختلف علیه صفویه انجام دهند و ملاکشان هم مذهبی است. هرچند صفویها کمتر به جنگهایشان رنگ مذهبی میدادند، ولی مخالفانشان بر مبنای مذهبی با ایشان مقابله میکردند، اما در دوره شاهعباس دوم تقریباً در 1355 ه.ق. عهدنامهای بین ایران و عثمانی در همین سرپل ذهاب به نام ذهاب نوشته شد که فضای جنگهای مذهبی را تمام کرد و بر مبنای سرزمین معاهده بسته شد و مفاد اساسنامه متکی بر آزادی تجار، سفر بین مردم و مانند آن است. از لحاظ زمانی هم تقریباً مصادف با وستفالیاست. در زمان نادرشاه هم که عهدنامه کردان بین ایران و عثمانی بسته شد، باز هم ارجاع بههمین عهدنامه ذهاب میدهد. بعدها هم که عهدنامه 1975م بین ایران و عراق منعقد شده است، باز هم اشاره بههمین عهدنامهها ارجاع میدهد. بعد از جنگ تحمیلی هم ما بر همین عهدنامهها ارجاع دادیم. یعنی ما یک تجربه 400-500 ساله داریم که مناسبات بینالمللی را بر اساس سرزمین منعقد کردهایم و بعد هم کسی نیامده است این را غیردینی بداند. بدین ترتیب با قبول نقد دکتر عبدخدایی مبنی بر اینکه دو مفهوم امت و دارالاسلام مفاهیم هویتی هستند و کیسینجر به هویتی بودن اینها توجهی ندارد، ولی باید گفت، این نقد کافی نیست و مهمترین نقد، نقد متکی بر تجربه و عرصه تاریخ است که تجربهای یافت که مناسبات ملیگرایانه بوده است. حتی از بُعد نظری هم ملیت دستاورد ایران بعد از انقلاب است. کشورهای دیگر اسلامی هم درصدد شکلدهی ملیتند. حتی وقتی ایران از عدم وابستگی و رهایی از وابستگی به آمریکا درباره کشورهای دیگر اسلامی سخن میگوید به این معنی است که میخواهد اینها براساس ملت_دولت باید شکل گیرند نه اینکه یک خلافت شکل بگیرد. نمیتوان با نقد یک مفهوم درباره این کتاب که سراسر دادههای تاریخی است مدعی نقد شد، بلکه باید متقابلاً بر مبنای تاریخ نقد کرد. یعنی باید گفت، بعد از سقوط خلافت دیگر ما خلافت نداریم بلکه یک سیری بهسمت شکلگیری دولت_ملت داشتهایم، البته نه بهشکل سکولار بلکه بر مبنای اسلامی حرکت کردهایم.
کیسینجر نمیتواند توضیح دهد که چطور انقلاب اسلامی نسبتی اساسی با طرح ملت دارد
در ادامه دکتر نیلی، دبیر علمی جلسه، گفت: در نقدها یک نقطه مشترک وجود داشت؛ در بیان دکتر محمدیکیا از تعبیر فقدان دادههایی جزیی و مشخص و سوق نقد به سمت حوزه الهیات سیاسی آمد و در بیان دکتر فتحاللهی مشخصاً به مسئله عدم التفات و توجه به دادههای تاریخی برای نقد توجه داده شد. درعینحال برخی نقدها بهعنوان امر غیرتازه ارزیابی شد ولی بحث درباره مفهوم هویت و دارالاسلام را درباره تلقی کیسینجر از این واژهها را درست و دقیق دانستند.
دو نکته مختصر دیگر هم بهنظر بنده میرسد و آن اینکه کیسینجر وقتی که به انقلاب اسلامی ایران میرسد، نمیتواند آن را به راحتی در چارچوب تبیین خویش از نظم اسلامی بگنجاند؛ مشابه همین مسئله را آمریکاییها خیلی بهکار میبرند و آن اینکه بالاخره شما نهضت هستید یا نهاد؟ شما یا بالاخره در قالب نظم وستفالی میگنجید یا در موضع نظم دارالاسلامی میگنجید؟ همین اشکال درباره طرح خود کیسینجر مطرح است که نمیتواند توضیح بدهد که چطور انقلاب اسلامی نسبتی اساسی با طرح ملت دارد و چون این را درک نکرده است، دچار موضعگیریهای سیاستزده در فصل چهارم به نسبت بسیار بیشتر در فصول دیگر شده است. اشکال دیگر که شاید سطح آن فراتر از تلقیهای کیسینجر باشد آن است که او اصلاً نظم اسلامی را در وضع غیرتاریخیاش نمیتواند درک کند، یعنی او نظم را در وضعیت پیشینش درک میکند ولی به امکانهایی که در افکار و ایدهها وجود دارد، توجهی ندارد؛ یعنی تعادلی که باید بین رئالیسم و ایدئالیسم در حوزه روابط بینالملل وجود داشته باشد، اینجا بهچشم نمیخورد. بنابراین نمیتواند نظمی که میخواهد سرآغازی جدید در تاریخ باشد، را تحلیل و فهم کند. همین اشکال به کیسینجر درباره تلقیاش از چین هم وارد است و آن اینکه او چین را براساس گذشته تاریخیاش صرفاً توضیح میدهد!
درصدد نقد کتاب کیسینجر نبودهام، بلکه خواستهام یک استدلال از کتاب او را نقد کنم
حجت الاسلام عبدخدایی پس از شنیدن نقدهای ارائه شده گفت: با تشکر از استادان که نقاط قابل ملاحظهای را مطرح کردند، اما چند نکته را عرض میکنم که هم از طرح من برمیآید و هم از عنوان کار این است که من درصدد نقد کتاب کیسینجر نبودهام، بلکه خواستهام یک استدلال از کتاب او را نقد کنم. طبیعی است که نقد کتاب فرصت مفصلی میطلبد و مقوله دیگری است. نقطه تمرکز من ادعای کیسینجر بوده است که نظم پلورال با نظم اسلامی قابل جمع نیست و درنتیجه در هنگامه تعارض بین این دو نظم چون نظم پلورال ثباتآور است (بر خلاف نظم اسلامی) را خواستهام نقد کنم و تلاش شده در چارچوب نگاه رئالیستی نقد را انجام دهم و نخواستهام بیرون از چارچوب نگاه کیسینجر نقد را مطرح کنم. نکته دیگر اینکه من درباره نظم وستفالیا اظهار نظر نمیکنم و اینکه سعی کردهام به موضوع «ارتباط نظم وستفالیا با نظم اسلامی» وارد نشوم زیرا یک بحث دامنهدار است و ابعاد فقهی، کلامی و فلسفی دارد. نکته دیگر این است که بحث الهیات سیاسی را مطرح کردهام یا خیر؟ پاسخ اینکه اگر بهسراغ قرآن رفتهام بهمعنای ورود در الهیات سیاسی نیست؛ کیسینجر وقتی میگوید، نظمی که نظم اسلامی است چنین و چنان است، خود تعبیر اسلامیبودن دو معنا دارد: یک معنای تاریخی و جامعهشناسانه و معنای دیگر هنجاری و مطلوب است. درست است که کیسینجر نظام مطلوب اسلامی را با نظم خلافت یکی گرفته و ازاینحیث دچار خَلط شده است، اما خود او توجه دارد به اینکه چنین معنای دومی هم درباره نظم مطرح است، زیرا وقتی میگوید، اخوانیها دچار مشکل هستند، بحثش برداشت اخوانیها از خلافت نیست، بلکه بحثش برداشت اخوانیهایی مانند «سیدقطب» از قرآن و برداشتشان از قرآن و روایت را مدنظر دارد. ازقضا من سطوح تحلیل را کامل درنظر گرفتهام. کیسینجر وقتی از نظم اسلامی سخن میگوید، این ویژگیهایی که برمیشمارد را در جایی تاریخی میبیند و درجایی آموزهای و غیرتاریخی و اگر ما بخواهیم تاریخی نگاه کنیم، اصلاً من سخن و مدعای کیسینجر را قبول دارم که نظم خلافت نظم امپراطوریگونه است و خیلی به این نگاه نمیتوان خرده هم گرفت. استدلال کیسینجر ممکن است اینجا در جزئیاتی محلمناقشه باشد ولی کلان آن قابل توجه و همراهی بالایی است. جایی که کیسینجر تصریح میکند و میگوید، نظم امتمحور و یک جاهایی هم البته از نظم خلافت سخن گفته است و بعد استدلال میکند که این نظم امتمحور با نظم جهانی موجود نمیسازد؛ یعنی درست است که شواهد تاریخی میآورد ولی در شواهد تاریخی او یک برهان نهفته است و آن برهان این است که تکثر وستفالیا قاعده بازی را آورد و قاعده بازی ثباتآور است و حال آنکه نظم امتی قاعده بازی را از بین میبرد و ثباتآور نیست و قاعده امپراطوری را میآورد، لذا به خود او هم میتوان گفت که در حال خلط سطح تحلیل است. درباره دو نقد اول هم که دکتر فتحاللهی آن را نقد دیگران دانستند، بله من چون از چارچوب رئالیستی نقد کردهام، حرف رئالیستهای دیگر را باید بیاورم ولی نکته مهمتر این است که دیگران نگفتهاند این دو امر دو روی یک سکه است؛ خود رئالیست این را نمیگوید که حقوق بینالملل را تقویت کند زیرا قائل بدان نیست، اما اینکه کیسینجر حقوق بینالملل را تقویت میکند درعینحال که روی دیگر سکه را توجه دارد، من این را به مقوله خطای شناختی نمیبرم بلکه میبرم به تعصب شناختی. رئالیستها اصلاً از حق تعیین سرنوشت، از عدم مداخله و مانند آن سخن نمیگویند ولی چرا کیسینجر از اینها استفاده میکند، برای اینکه تجهیز منابع کند و بگوید درغیر این صورت اینها یک نظم امپراطوری را میطلبند.
جملهای از کیسینجر
دکتر عبدخدایی در بخش پایانی سخنانش بیان کرد: نکته دیگر این است که درباره نسبت دولت مدرن وستفالیایی و نظم اسلامی باید از کیسینجر عبور کرد؛ من کتابی دارم با عنوان «دولت مدرن در روابط بینالملل» که در آنجا ابعاد دولت مدرن را که غیر از وجوه فیزیکی قدرت چه اجزایی دارد و درباره اینکه این اجزاء چگونه با نظم اسلامی همخوانی ندارد، بحث کردهام. بله من این را قبول دارم که دولت وستفالیایی تحول داشته است و قبول دارم که عرصه ظرفیتهایش با تجاربش تفاوتهایی دارد، ولی دولت وستفالیایی یک هسته مرکزی و یک دال مرکزی دارد که ازقضا به نسبتی که دولت وستفالیایی تحول و پیشرفت داشته است، از هسته مرکزی قدرت فیزیکی بیشتر فاصله میگیرد و عناصر دیگر قدرت وارد آن میشوند و بههمین خاطر جمعش با نظم اسلامی دشوارتر میشود مگر اینکه به تعبیر غربیها و کیسینجر بگوییم این وضع دولت ایران بعد از انقلاب صرفاً تاکتیک اوست. در پایان یک جملهای را از کیسینجر میخوانم که بسیار معنادار است هم برای ما و هم برای کیسینجر: «آمریکا باید نقش استثنایی خود را در زمینه تأمین ارزشهایش تداوم بخشیده و تقویت کند. تاریخ به کشورهایی که تعهدات و هویت خود را زیر نام مسائل مقطعی تعطیل نمیکنند، رحمی نمیکند. بنابراین آمریکا بهمثابه یکی از برجستهترین دستآوردهای بشر و یکی از آزادترین جوامع انسانی باید از نیرو و قدرت خود در راستای تعهدات خویش استفاده کرده و نباید در این زمینه از خود تعللی نشان دهد. ایفای نقش معنادار از جانب آمریکا چه به لحاظ فلسفی و چه به لحاظ ژئوپلوتیک یکی از نیازهای دوران حاضر است». بهنظر من اساساً این هدف کتاب کیسینجر است. باز هم تأکید میکنم که از چارچوب رئالیسم تلاش کردم کیسینجر را نقد کنم و بعد این ما را معطوف به مسئله خودمان میکند و مسئله ما این است که آیا دولت مدرنی که دارای اجزای متعددی است، یک بسته است؟ بستهای که با نظم اسلامی قابل تطبیق است یا خیر؟ و عرض کردم نخست، برخلاف مدعای کیسینجر دولت مدرن تکثرگرایی نظم را به ارمغان نیاورده است و به تعبیر «گالتون» یک نوع خشونت ساختاری را به همراه آورده و این خشونت ساختاری در لایه پنهان با نام «تکثرگرایی خلاف تکثرگرایی»، تکثرگرایی را به سطح یک باشگاه خاص میبرد و دوم آنکه تکثرگرایی ضرورتاً ثباتآور نیست و این هم بسیار مهم است زیرا اگر ما بهدنبال نظم اسلامی هستیم، باید بپرسیم که چه نوع تکثری میتواند ثبات بیاورد و اینکه آیا اساساً تکثر ثبات میآورد و حال آنکه بهنظر میرسد تکثر ثبات نمیآورد و نکته آخر اینکه نظم اسلامی در همه لایههایش تکثرگرا نیست، بلکه صرفاً در برخی لایهها تکثرگرا است./پایان
نظر شما :