گزارش نهمین نشست از همایش: «روشهای پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی؛ رویکردهای نوپدید و چالشهای پیشرو»
نهمین نشست از سلسله نشستهای همایش «روشهای پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی؛ رویکردهای نوپدید و چالشهای پیشرو» با سخنرانی دکتر حسین میرزایی و دکتر رضا غلامی، 13 آذرماه 1402 در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزارشد. مدیریت نشست نیز بر عهده دکتر احمد شاکری بود.
مسئله روش در مطالعات فرهنگی
دکتر حسین میرزایی (دانشیار دانشکده علوم اجتماعی_دانشگاه تهران) سخنرانی خود را با موضوع «مسئله روش در مطالعات فرهنگی» آغاز کرد؛ روش در بحث علم (science) موضوعیت زیادی دارد. بهویژه، در تعریف علم در دو یا سه قرن اخیر که در علوم اجتماعی، طبیعی و فنی از نگاه پوزیویتیستی مطرح میشود، روش پژوهش بسیار حائز اهمیّت تلقی میشود. در این باب سخن معروف دکارت: «رسیدن به حقیقت ممکن نیست جز از طریق روش» میتواند راهگشا باشد. وقتی علم را از دیدگاه پوزیتیویستی تعریف میکنند، سخن از «علم، بهمثابه معرفتی سیستماتیک و عینی» بهمیان میآید. در این تعریف، سیستماتیک و عینی بودن روش بسیار مدخلیت دارد. بهعبارت دیگر علم، معرفتی روشمند است، بهگونهای که روش در آن جایگاه پیدا میکند و در مکان اصلی خود قرار میگیرد. اساساً عینیت و سیستماتیک بودن، جایگاه ویژهای را برای روش فراهم میکنند. در حوزه مطالعات فرهنگی، اساساً این دغدغه دیگر دغدغه علم نیست و از آن عبور کردهاند. این بهواقع از ویژگیهای بینرشتهای بودن است. بهعبارت دیگر، پژوهشگران حوزه مطالعات فرهنگی روشمند بودن، عینیبودن و سیستماتیک بودن را بهعنوان ویژگیهای علم مطرح نمیکنند و آگاهانه از آن پرهیز دارند، زیرا هیچ فضیلتی برای آن ایجاد نمیکند، بلکه چالشهایی را سبب میشود که پژوهشگر را دچار مشکلاتی خواهد کرد. با در نظر گرفتن روشمند بودن، عینیبودن و سیستماتیک بودنِ علم، مشکلاتی بهویژه در فهم مسئلهای که پژوهشگر با آن مواجهه است، ایجاد خواهند شد. بهدلیل میانرشتهای بودن مطالعات در قلمرو فرهنگ، این مطالعات اصطلاحاً روشزدوده هستند؛ یعنی روشزده نیستند. بهعبارت دیگر اگر در یک سرِ پیوستار، روشزدگی و در سوی دیگر آن، روشزدودگی مطرح باشد و پژوهشگران مجبور به انتخاب از میان یکی از این دو شوند، حتماً در مطالعات فرهنگی روشزدودگی وجود دارد نه روشزدگی. این در حالیاست که در علم، برای روشزدگی ظرفیت بیشتری وجود دارد. هیچ الزامی وجود ندارد که گفته شود علم یعنی روشزدگی؛ علم روشمندی است نه روشزدگی.
دکتر میرزایی افزود: در فضاهای دانشگاهی پژوهشگر با سنتهای فکری مواجهه میشود که خصوصاً در حوزه مطالعات علوم اجتماعی و فرهنگی و مشخصاً در حوزه مطالعات فرهنگی، عرصه را بر کسانی که روشمند نیستند یا روش را حداکثری نمیپندارند، تنگ میکند. شاید این افراد از عرصه آکادمی طرد شوند و عمدتاً در بیرون از دانشگاه و آکادمی (البته آکادمی صرفاً به معنی دانشگاه نیست) مجال حضور بیایند و تأثیرگذار باشند. در شدیدترین حالت، موضوعِ روش تاحدی اهمیّت پیدا میکند و شاکلهی ایجاد میکند که بر اساس آن اهلیّت و غیراهلیّت شخص دانشگاهی تعریف میشود. این در شرایطی است که ماهیت کارهای مطالعات رسانه، زنان، مطالعات اجتماعی و فرهنگی و بهطور کلی مطالعاتی که در چهار یا پنج دهه اخیر بهوجود آمدهاند، ناگزیر چندرشتهای و بینرشتهای است. البته این موضوع را هم نمیتوان نادیده گرفت که در بحث علوم و فلسفه روش صرفاً با یک مکتب مواجهه نیستیم و مکتبهای متفاوتی وجود دارند که در برخی، تأکید بر آنچه روش را معادل منطق ریاضی تلقی میکند، اساساً جایگاهی ندارد و در برخی بسیار پررنگ دیده میشود.
پروفسور لطفیزاده در دهه 1960 منطق فازی را ارائه کرد و در دو دهه بعد این بحث بسیار جدی شد. نظریه او تا حدی نوآورانه بود که هیچ نشریهای حاضر به چاپ مقاله او نشد و پروفسور لطفیزاده در نشریهای که خود ویراستار آن بود، مطالبش را به چاپ رساند. در دهههای 80 و 90 ژاپن به گشایشهای شگفتآوری در بخش عمدهای از فناوریهای خود از جمله تولید لوازم خانگی که منبعث از بسیاری از علوم فنی و مهندسی است تحت تأثیر منطق فازی و اقدامی که پروفسور لطفیزاده انجام داد، دست یافت. آنچه که منطق فازی به وجود آورد، در واقع اقدامی رو به پیشرفت و سلسله تحولاتی بود که یک مجموعه صفر و یک طی میکند تا به مجموعهای فازی تبدیل شود. این رویکرد، نزدیک به پاسخ به آن نقدهایی است که به علوم طبیعی وجود دارد. البته، پس از این نقدها، نقدهای چند لایهای مطرح میشود که در رشتههای مختلف مورد بحث قرار گرفتهاند و پاسخهایی که به این نقدها داده میشود، در آن مجموعههای فکری گشایشهایی را به وجود میآورند. مانند مبحثی که در فلسفهروش وجود دارد، از بحث انقلاب علمی «توماس کوهن» و برنامه پژوهشی لاکاتوش تا روششناسی فایرابند. از تصلب تا آنارشیسم در این مجموعه وجود دارد. از سنتهای تجربی و تحلیلی تا سنّتهای فکری مرتبط به فلسفه قارهای و رویکردهای انتقادی در فضای روش پیش میرویم، اما این نقدها عمدتاً همان نقد کلانروایتهایی است که عموماً در رویکردهای اثباتگرایانه وجود دارد. به هر شکل، در این سنّتها شکلهایی از روش که در آنها پدیدهها بهمثابه شیء دیده میشوند تا فضاهایی که پدیدهها را بهمثابه متن تلقی میکنند وجود دارند. نگاههایی که هیچ نسبتی با این کلانروایتها ندارند و عملاً بهصورت انفرادی فعالیت میکنند و بحث خود را در تقابل با آن کلان روایتها، با خرده روایتهایی ادامه میدهد، و روشهای دیگری که در سنّت انتقادی دیده میشوند، در مطالعات فرهنگی بسیار جدّی انگاشته میشوند. عملاً در این مطالعات اصالت به روش داده نمیشود، مسئله، روشمندی نیست، اساساً از چالش پرداختن به روش عبور میشود و مسئله در اولویت قرار میگیرد. پژوهش بر اساس مسئله مسیر خود را ادامه میدهد و چالش اصلی نیز همین است.
دکتر فاضلی در کتاب زندگی سراسر فهم مسئله است، به این موضوع اشاره دارد که مسئله، تحقیق را هدایت میکند، نه روش. لزوماً روش، تحقیق را هدایت نمیکند. البته در مورد اینکه مسئله، تحقیق را هدایت میکند هم، تردیدهایی وجود دارد؛ کلیّتی از آن را میتوان پذیرفت و نه تمام آن را. این جمله از دکتر حسن سرایی است که «روش تابعی است از بینش»؛ این رویکرد متفاوت با موضعی است که بپذیریم مسئله، تحقیق هدایت را میکند. بینش است که تعیین میکند که پژوهشگر از چه روشی استفاده کند. مسئله بر اساس این که از کدام رویکرد و کدام زاویه دید به آن نگریسته شود و چگونه صورتبندی شود دارای نوعی آغشتگی نظری است. اتفاقاً بینش است که کمک و هدایت میکند از چه روشی استفاده شود. پژوهشگران، مباحث متدولوژی، اپیستمولوژی و آنتولوژی را در بحث فلسفه روش، دارای ترتّب میدانند. به نوعی آنتولوژی تعیین کننده است در باب اپیستمولوژی و اپیستمولوژی نیز حالت تعیینکنندگی دارد در حوزه متدولوژی. با تساهل میتوان « تابع بینش بودنِ روش» را با این بحث مرتبط کرد که متُد تابعی است از اپیستمولوژی؛ یعنی دستیابی به معرفت چگونه میسرمیشود. اگر قائل به این موضوع باشیم که میتوان به معرفت به شکل بیواسطه و آسان دست یافت، روشهایی خاص به کار گرفته میشوند و اگر چنین منظومه نظری وجود نداشته باشد، نمیتوان آن روشها را به کار بست. به دلیل نوع نگاه خاصی که در این زمینه بهکار گرفته میشود، باید به جایگاهی که نظریه در مباحث مطالعات اجتماعی (البته به طور عام) دارد، توجه کرد. شاید به همین دلیل باشد که در مطالعات فرهنگی، اغلب نظریه روش داریم، تحلیل گفتمان انتقادی را نه میتوان نظریه دانست و نه میتوان آن را روش تلقی کرد؛ یعنی به نوعی یک نظریه روش است؛ معجونی است که ترکیب بُعد نظریه و بُعد روش آن خیلی به هم نزدیکند و قابل تفکیک شدن نیستند. البته در بُعد تکنیکال این مباحث از هم تفکیک میشوند. عملاً تئوریهایی مثلاً در روش تحلیل گفتمان انتقادی وجود دارد که در این سنّت بهکار گرفته میشود. برخی از شیوهها درون مایه پر رنگتری دارند. فضاها هم بُعد تکنیکال متفاوتی دارند. آنچه که در این بحث مورد تحلیل قرار میگیرد، جنس مطالعات فرهنگی یا سایر مطالعاتی است که به طور حتم معادل رویکرد پسامدرن نیستند، البته خیلی با یکدیگر ممزوجند و ظرفیتهای خاص خود را به وجود میآورند.
اما آیا علوم انسانی قابلیت پویایی و حل مسئله دارد و علوم انسانی در زمینههای مرتبط با آن پاسخگو است؟ اگر علومانسانی را دارای نقصان بدانیم، بخشی از نقصهایی که در علوم انسانی است را میتوان معطوف به روش دانست. اگر پرسیده شود در ایران چند نفر نظریهپرداز وجود دارند، پنجاه تا شصت درصد اسامی مشترک خواهند بود. با تمرکز بر روش، معدود نظریهپرداز داریم. با دیدگاه بروکراتیک، حداکثر ایدهپرداز و شبهنظریهپرداز داریم و با اغماض میتوان گفت در حوزه علوم انسانی، شاهد آن هستیم که این مباحث هم از سوی کسانی طرح شده که روش تاریخی و روش تطبیقی تاریخی برای آنها بسیار پررنگ بوده و افرادی که موفق شدند راجع به جامعه ایران (علوم انسانی که جنس ایرانی دارد) گفتگو کنند، عمده کسانی هستند که از روشهای تاریخی بهره بردهاند. ولی به هر شکل تأکیدات روشی، دستمایههایی را از باب طریقت خود فراهم میکنند که اگر کمک کنند تمرینِ مفهومسازی کنیم مفید خواهند بود. این مفهومسازی لاجرم در گراندد تئوری بیشتر از روشهای دیگر ظرفیت انجام دارد. برخی روشها را میتوان در فهم مسئله و شناخت مسئله به کار گرفت، اما تبعیض مثبتی هم در آموزش روشها وجود دارد. مثلاً گراندد تئوری که تلاش میکند مفهومسازی کند و در نهایت از طریق مجموعه کدینگ به گدگذاری گزینشی برسد، خروجیهایی حداقلی دارد که ممکن است 20 تا 30 سال دیگر شبهنظریههایی از آن استخراج شود. البته روشهای دیگر هم برای خود مصرفها یا پیشبینیهایی با رویکردهای متفاوت دارند. هر روش دارای یک رسالت متفاوت است. تحلیل گفتمان، تحلیل روایت، اتوبیوگرافی و . . . دامنه وسیعی از روشهایی هستند که اقتضائات خاص خود را دارند و در حوزههای مختلف ظرفیتهایی فراهم میکنند. اما این که چه دغدغهای وجود دارد، پاسخگویی برای هر روش فراهم میکند. روش گاهی شرایط سوء استفاده را هم فراهم میکند. در این طیف روشزدگی و روشزدودگی که در علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با آن مواجهیم، باید بدانیم که معرفت نه روشزده است و نه روشزدوده. این که مسئله از چه دیدگاهی نگریسته شود، به صورتبندی مسئله برمیگردد. بینش و حوزه نظری اهمیّت دارند و مهمتر از همه مسئلهای است که به آن پرداخته میشود.
اصول و الزامات آزاداندیشی در علوم انسانی با تأکید بر پژوهشهای حوزه فلسفه فرهنگی
در ادامه نشست دکتر رضا غلامی (استادیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) سخنانش را با موضوع «اصول و الزامات آزاداندیشی در علوم انسانی با تأکید بر پژوهشهای حوزه فلسفه فرهنگی» ارائه داد و گفت: همواره در محیطهای آکادمیک، با مفهوم مهمی با نام آزاداندیشی یا آزادی فکر روبهرو هستیم و کمتر کسی را میتوان یافت که خود را طرفدار آزاداندیشی معرفی نکند. با این حال، دو چیز از اهمیت فراوانی برخوردار است: تعمّق در مفهوم آزاداندیشی و الزامات آن، و محک میزان وفاداری خود به آزاداندیشی با شاخصهای مرتبط.
«آزاد اندیشی دیدگاهی است که معتقد است، موضعگیریهای مربوط به حقیقت و آنچه وابسته به حقیقت است، باید بر اساس منطق، عقل و سطح بالایی از بیطرفی شکل بگیرد، بهجای خرافات، موهومات و جانبداریهای عاطفی، متعصبانه، منفعتطلبانه، سیاسی، اقتدارگرایانه یا از سر ترس و احتیاط. آزاداندیشی مولّد چنان ظرفیتی است که یک اندیشمند را قادر میکند تا ایدهها و افکار خود را که ممکن است در بدو امر برای بعضی عجیب و نامتعارف جلوه کند خلق کند. درواقع، بهدلیل آزاداندیشی است که ابداعات و نظریههای مهمی در فلسفه و علوم انسانی شکل میگیرد و اگر آزاداندیشی در میان برخی از اندیشمندان و دانشمندانِ علوم انسانی و اجتماعی مجال ظهور و بروز نمییافت، امروز خبری از جریان نوآوریهای فکری نبود.
دکتر غلامی درخصوص الزامات آزاداندیشی بیان کرد: نقطه کانونی در بحث، این است که آزادی فکر و اندیشه، زمانی حاصل میشود که عالم و دانشمند بتواند ذهن و فکر خود را از یکسری امور خالی کند یا از مجموعهای از رفتارها جدا کند. وی در زمینه الزامات آزاداندیشی موارد زیر را مطرح کرد:
1. کینهها، نفرتها و عقدهها
هر قدر هم که یک متفکر ادعا کند که کینهها، نفرتها و یا عقدههای شخصی یا اجتماعی در کار علمی او بیتأثیر است، ذهن به شکل طبیعی و در مواردی خارج از اراده فرد، کینهها، نفرتها و عقدهها را در فرایند تبیین، توصیف، نقد و قضاوت علمی دخالت میدهد. بنابراین، این خیلی مهم است که یک اندیشمند بتواند با پالایش ذهن خود از این موارد، وارد میدان علم شود.
2. باورهای نهادینهشده یا پیشفرضهای نامعقول
هرچند هر علمی به یکسری از پیش فرضها تکیه دارد، اما مهم این است که محقق از عقلانی بودن این پیشفرضها اطمینان داشته باشد. این موضوع درباره عقاید و باورها نیز به شکل دیگر قابل طرح است. اگر عقاید و باورهای یک فرد زاییده جهانبینی عقلی او باشد، میتواند در پیشفرضهای مفید علمی حضور داشته باشد و به آزاداندیشی لطمهای نزند.
3. تعلق به زمان و مکان (تاریخمندی)
برخی از متفکرین در یک زمان یا در یک مکان متوقف شدهاند. این توقف، ناخواسته عینک خاصی را به چشم آنها زده که همه چیز را از پشت آن عینک مشاهده میکنند و به طریق اولی درباره آن قضاوت میکنند. توانایی یک محقق و اندیشمند در جایی اثبات میشود که توانسته باشد در عین بهرهگیری از تاریخ، هرکجا لازم بود خود را از تاریخ جدا کند و فرزند زمان خود باشد.
4. نگاههای تکبُعدی یا سطحی
عدم تلاش برای مشاهده جامع، همهجانبه و کلی یک پدیده و نگاه به یک بعد یا ضلع یک پدیده مانند داستان مثنوی در باب لمس فیل در تاریکی است که حتماً میتواند آزاداندیشی فرد را زیر سؤال ببرد. بهویژه در مطالعات فرهنگی و آنجا که پای فلسفه به میان میآید، یکی از شاخصهای آزاداندیشی، همه جامعنگری و کلنگری است.
5. حسگرایی رادیکال
خیلی از چیزهایی که در گذشته قابل حس نبوده و لذا به آنها برچسب غیرعلمی زده شده بود، بعداً با پیشرفت فناوریهای پیشرفته، قابل حس شدهاند. از سوی دیگر، این ادعا که هر آنچه قابل حس نیست اما از قابلیت تعقل برخوردار است، علمی نیست، ادعایی نیست که بتوان روی آن ایستاد. از این گذشته، تمام تجربیات بدون تعقل درونذهنی، از امکان تبدیل شدن به قانون علمی محرومند.
6.جزماندیشی
مهمترین آفتهای آزاداندیشی است بهویژه زمانی که جزماندیشی، علم را به عقیده، ایدئولوژی و امری مقدس تبدیل کند. علم هر قدر هم که مهم باشد، نقدپذیر و ابطالپذیر است و از شایستگی تبدیل به عقیده، ایدئولوژی یا امر مقدس برخوردار نیست.
7. شفافیت و نظمگرایی افراطی
برخی از دانشمندان که شفافیت، نظم و انسجام را یک اصل اجتنابناپذیر در وجاهتمندی یک نظریه در نظر میگیرند، چنانچه در این عرصه دچار وسواس بشوند، بهراحتی یکسری از نظریات را کنار میگذارند. این در حالی است که ممکن است یک نظریهی به ظاهر غیرشفاف یا بینظم، از نظر یک فیلسوف تحلیل دیگر، کاملاً شفاف یا منظم باشد یا دیگر فیلسوفانی که تعهدی به فلسفه تحلیلی ندارند، مغز این نظریه را بسیار مهم و نزدیک به حقیقت منظور کنند. با این وصف، شاید بهتر باشد، برای باز نگاه داشتن باب آزاداندیشی، تعادل در شفافیت و نظمگرایی را دنبال کنیم.
8. ترسها و احتیاطات
ثمره ترس و احتیاط بیش از حد در کار فکری و علمی، رکود و ایستایی علمی و به تبع آن، عدم روزآمدی و نداشتن خلاقیت و ابتکار است. البته نقطه مقابل ترس و احتیاط را باید شجاعت و خطرپذیری دانست لکن گاه بعضی شجاعت را با تهور و بی باکی خلط میکنند.
9. همرنگی با جمع
محققی که در کار علمی خصوصاً نقدها و قضاوتهای خود، اسیر همرنگی با جماعت است، بهشدت از میدان حقیقی علم فاصله دارد. هرچند نظر جمعی در جای خود میتواند محل استناد باشد اما نخست، این موضوع در همه جا قابل استناد نیست دوم، همرنگ جماعت شدن اغلب به معنای تابع نظر جمع بودن به خاطر بهرهگیری از منافع آن یا ترس از تبعات آن است که در جامعه علمی نیز متأسفانه شیوع دارد.
10. شهرت زدگی
شهرت یک نظریه یا صدور یک نظریه از یک متفکر و نظریه پرداز مشهور، ایجادکننده نوعی اقتدار است که اگر محقق در قبال آن منفعل و تسلیم شود، عملاً قادر به عبور از آن نظریه مشهور نیست. خیلی از محققین یا جامعه علمی به صرف آنکه یک دیدگاه یا نظریه شهرت دارند، از رویارویی با آن یا عبور از آن هراس دارند و همین امر موجب میشود که نظریههای مشهور سلطه خود را تثبیت کنند و حتی در قامت یک اسطوره یا تابو خودنمایی کنند.
11. تمایلات و علایق و ذائقهها
تمایلات، علایق و ذائقهها درونی هر انسانی بر روی توصیفات، تبیینها و قضاوتهای علمی او اثر میگذارد. مثلاً کسی که به یک غذا بیعلاقه است ممکن است در توصیف فوائد آن غذا مانند کسی که به آن غذا علاقه دارد عمل نکند و برعکس. نکته مهم در اینجا، تبدیل تمایلات، علایق و ذائقهها به مجموعهای از اصول علمی در ذهن اندیشمند است که همین امر موجب میشود محقق و متفکر نتواند آزادانه و بیطرفانه درباره یک پدیده اظهار نظر کند.
12. عادات ذهنی
عادات ذهنی از جمله مباحث روانشناختی است که تاکنون کمتر در تأملات مربوط به آزاداندیشی مورد توجه بوده است. گاه یک محقق و متفکر، به یکسری از مشاهدات و نتیجهگیریهای جزئی و کلی عادت میکند و البته عادات مشابه در میان سایر محققین و متفکرین نیز سبب میشود آن مشاهدات و نتیجهگیریها را بدون آنکه صدقشان را به دقت مورد بررسی قرار دهد بهمثابه یک اصل مسلم در نظر بگیرد.
13. غرور و تکبر علمی
غرور و تکبر، موجب میشود فرد به راحتی ذهن خود را به نقطه بیطرفی نزدیک نکند؛ یعنی حاضر به آزاد کردن فکر خود از انواع و اقسام پیرایهها نباشد و یا اگر برای او استدلال محکم شد که در اندیشه خود دچار خطا شده است، حاضر به پذیرش خطاهای علمی خود نشود.
14. طمعورزی به دنیا
دنیازدگی و میل نامتعادل به شهوات، و طمعورزیها معمولاً اجازه شکلگیری بستر آزادی فکر را در انسان نمیدهد. ضمن آنکه بیطرفی را تقریباً ناممکن میکند. محقق بیطرف، کسی است که حامل بار کمتری است و رها کردن بازهای اضافی برای او در میدان علم، دشوار نیست.
15. از خود جدا نشدن
فرای خود نرفتن و فکر کردن، از خود فاصله گرفتن، یک مسئله روانشناختی بسیار مهم است که کمتر بهعنوان یکی از الزامات آزاداندیشی به آن توجه میشود. از خود جدا نشدن شبیه در زمان و مکان خاص متوقف شدن، فرد را مغلوب ظرف شخصیتیای میکند که پیدا کرده است.
16. جزئینگری و کلیگرایی افراطی
هرچند جزئینگری در جای خود مفید و لازم است و بدون آن تحقیقات با مشکل روبهرو میشود اما اسیر شدن در جزئیات و نداشتن نگاه کلی نیز میتواند آزاداندیشی محقق را با مانع روبهرو کند. نداشتن نگاه کلی، معمولاً اجازه فاصله گرفتن از یک پدیده و دیدن جمیع را از پژوهشگر سلب میکند.
/پایان
تنظیم گزارش: امیر پیام
نظر شما :