یادداشت دکتر حسنیفر؛
استاد مجتهدی، به غربشناسی برای خودشناسی تأکید داشت
یادداشت دکتر عبدالرحمن حسنیفر
عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
یکی از توفیقات نگارنده در عرصه تحصیل و پژوهش آشنایی با دکتر کریم مجتهدی، استاد و معلم فلسفهخوانده بود.کسی که سلوک معلمی و تحقیق را به من آموخت. از استاد مجتهدی گفتن برای ارجنهادن به تعلیماتی است که او در خود نهادینه کرده و جزو شخصیتش شده بود. در این متن، برخی از این تعلیمات را متنی و کتابت میکنم تا هم یادی از این استاد بزرگ شده باشد و هم تعلیماتش مورد تأکید و ترویج قرار گیرد.
آنهایی که اهل مطالعه در علوم انسانی هستند شاید ندانند که هر علمی، درست و مطلوب است که تخصصی شده و در قالب رشتههای دانشگاهی شکل گرفته، اما نخست اینکه، این علوم بههم مرتبط هستند. دوم، بنیان آنها به نظرم فلسفه و فکر بنیادی است؛ فکری که در مورد انسان، هستی، غایت، روششناسی است. به این معنی که برای فهم دیدگاهها و نظریههای هر علمی باید حتماً فلسفه و مبانی فکر مربوط به هستی هم خواند تا نظریهها در رشتههای متفاوت بهدرستی فهمیده شوند. در ارتباط با دکتر مجتهدی این توفیق نصیب بنده شد تا در دو و نیم سال، تاریخ فلسفه را با ایشان بخوانم. این گذراندن دوره آموزشی فلسفه باعث شد، مطالعات و اطلاعات دیگری که داشتم نیز فهم شود و از این جهت مدیون ایشان هستم و قدردان سرنوشتی که او را در مسیر بنده قرار داد. واقعاً مصداق «من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا» است. در این دو و نیم سال تحصیلی، جدا از گذراندن دوره آموزش تاریخ فلسفه غرب، در مورد ارسطو، آکویناس، فرانسیس بیکن و کانت، تحقیقات درسی انجام دادم و باعث آشنایی بیشتری با این متفکران برای من شد. خصوصاً دیدگاههای فرانسیس بیکن، کانت و البته دکارت که مطالعه مفصلتری داشتم باعث آشنایی با مبانی غرب جدید هم برای من شد.
استاد مجتهدی تا هگل به ما درس داد. بعدها مطالعاتی از آثار ایشان و دیگران از هگل داشتم، اما ایشان آن را به ما درس نداد؛ استاد مطرح میکردند که در هگل یک مطلقیت فکری وجود دارد که برای اهل سیاست خوب نیست! هر چند روش فکر کردن هگل را اعتقاد داشت از هگل باید آموخت. بهعبارت دیگر در مورد هگل معتقد بود باوجود نپذیرفتن دیدگاهها و نتایج فکری وی، از سطحیاندیشی جلوگیری میکند. از نظر مجتهدی دیدگاه هگل، عمیق است و از سطحینگری جلوگیری میکند. این نکته را برای مطالعه عمیق، ذکر میکردند.
سلوک معلمی ایشان در کلاسداری، خاص خودشان بود. پنج دقیقه دیر میآمد تا همه دانشجویان برسند و بعد از خود کسی را به کلاس راه نمیداد و این اتفاق در کلاس ما برای یکی از همدورهایها در مقطع دکتری افتاد و راه نداد.
دکتر مجتهدی آموزش و تعلیم را مهم میدانست و به آن در هر مقطعی پایبند بود؛ یعنی معلمی میکرد و محتوای آموزشی و تعلیمی ارائه میکرد. اجازه سؤال در کلاس نمیداد مگر در 15 دقیقه آخر کلاس و برای این منظور استدلال میکرد، سؤال اگر مهم باشد از بین نمی رود.
حمتاً برای هر درسی دو مطلب مفصل تحقیقی میگرفت و به دقت آن را میخواند و نظرات اصلاحی خود را نسبت به محتوای متن تحقیقی روی آن با خودکار قرمز نگارش میکرد تا کار آموزشی خود را کامل کند. برای هر درسی علاوه بر تحقیق حتی در مقطع دکتری هم امتحان میگرفت. جالب اینکه سؤالاتش حتماً با دوره مقطع تحصیلی آموزشی سنخیت داشت. نکته مهم به نظر من در امتحان گرفتن، تفاوت نوع سؤالاتی بود که برای امتحانجامع داد. به این صورت که بر خلاف سؤالات درسی که مبتنی بر محتوای آموزشی بود، سؤالات امتحان جامع ترکیبی از محتوای آموزشی و لزوم تحلیل بود که نشان میداد معتقد بود در امتحان جامع، فرد باید بتواند تحلیل هم بکند.
در اتاق کار دکتر مجتهدی همیشه باز بود و انگار از رفت و آمد جلوی اتاقش اصلاً حواسش پرت نمیشد. هر کس میتوانست ایشان را ببیند، اما حتماً زمان کوتاهی میتوانست در حضورش باشد. هر بار که من ایشان را میدیدم، حضور مرا به گرمی میپذیرفت و حدود نیم ساعت دیدارم با ایشان طول میکشید. هر بار، ملاقات برایم بهمنزله چند کتاب، جلوبرنده بود.
به علم و کار تحقیقی و نوشتن، تعهد همیشگی داشت. اذعان داشت تا زمانی که زنده است باید کار کند. حتی تحلیل و نظراتش در مورد جسمش در نسبتی بود که با کار کردنش ربط پیدا میکرد. اگر چشمش کشش توان نداشت در نسبتی بود که با مطالعه کردنش داشت یا اگر بدنش، توان زیادی برای نشستن پشت میز نداشت در نسبتی بود که کار مطالعاتیاش داشت. نسبت به جسمش، وقوف کامل داشت.
بودن در میان مردم و نداشتن تشریفات برایش مهم بود. یکبار، به ایشان گفتم، رئیس سازمان قول داده که خودرویی برای رفت و آمد شما درنظر بگیرند. ایشان گفتند که من دوست دارم با خودروهای حملونقل عمومی تردد کنم؛ چرا که در این حین از میان مردم چیزهایی یاد میگیرم.
در مورد روابط اجتماعی، اعتقادات خاصی داشت؛ مثلاً یک بار مریضاحوال شده بود و من گفتم، چرا نگفتی بیاییم عیادت؟ ایشان گفتند که من دوست دارم موقعیکه سرپا و شاداب هستم کسی مرا ببیند. موقعیکه مریض هستم و افتادم دوست ندارم حتی برادرم مرا در این وضعیت ببیند. اعتقادی که خلاف نظرات خیلی از آدمها ست که دوست دارند موقع مریضی به آنها سر بزنند!
نسبت به تجربه زندگی و تلاش ایرانیان برای زندهماندن واقعبین بود. دیدگاه جالبی نسبت به مواجهه با طبیعت داشت و آن اینکه کسی که همنشین طبیعت است، مثلاً کشاورزی میکند، گل و گیاه پرورش میدهد یا جانداری را پرورش میدهد، حتماً مراقبتکننده هم بهرهای از حیات نصیبش میشود.
با اینکه در غرب هم تحصیل کرده بود، اما اعتقاد داشت که غربیها به ما(شرقیها) بهعنوان جنس درجه دو نگاه میکنند. اعتقاد داشت، حتی اگر یک نفر شرقی به برتری میرسد غربیها به گونهای هستند که ریشه آن را غربی معرفی کنند. همچنین به حضور غربیها در جامعه ایرانی بدبین بود اما شدیداً قائل به شناخت غرب بود و به غربشناسی برای خودشناسی تأکید داشت.
حضور اندیشه غرب در جامعه ایرانی و نوع نگاهی که به آنها در این جامعه وجود دارد، برایش مهم بود که البته من در مقالهای این نگاه را از منابع ایشان نوشتم. موضوع غربشناسی و میزان گسترش آن در جامعه ایرانی برایش مهم بود. بهخاطر همین در آثارش به ترجمه منابع مهم غرب ازجمله آثار کانت میپرداخت. وی اعتقاد داشت که من در این کارها تلاش میکنم فهم خودم را از این متفکران ارائه کنم وگرنه در مورد کانت در غرب خیلی بهتر و بیشتر از من کار شده است.
بیماری ایشان در سالهای آخر زندگیاش، به دلیل کهولت سن، از فعالیتهای اجتماعی و فیزیکیشان کم کرد اما تا زمانی که توان داشتند سعی میکردند که به نگارش مطالب خود بپردازند. حتی در این اواخر نوع نگارش مطالبشان را تغییر دادند و به نگارش قصه که نوعی تجربه زیسته ایشان بود، پرداختند.
خیلی دوست داشتم در این مدتی که کسالت دارند به حضورشان برسم، اما میسر نشد تا اینکه در ۹ آذر ۱۴۰۲ این فرصت برایم حاصل شد که ایشان را در منزل برادرش ملاقات کنم. وی را در حالت کاملا ًناهشیار روی تخت تحت کنترل درمانی و تحت نظر دکتر و پرستار دیدم. از یکجهت که او را در این وضع دیدم، خیلی ناراحت بودم و یاد حرفهای ایشان که ناشی از غرور و نگاهشان به این گونه ملاقاتها بود، افتادم، اما از جهت دیگر خوشحال بودم که ایشان را دیدهام و کلی انرژی گرفتم. دست و پیشانیاش را چند بار بوسیدم. از اینکه هنوز نفس میکشید و حس بودن داشت را برای اهل دنیا و خودم، ناشی از برکت میدانستم. در عین اینکه میدانستم که دیگر او را نخواهم دید، اما از اینکه موفق به ملاقاتش حتی در این وضع شدم، خیلی خوشحال بودم.
این اواخر باخبر شدم که هوشیارتر شدهاند، گفتم احتمالاً قرار است دنیا را از وجودشان بیشتر بهرهمند کنند که متأسفانه بعد از چند روز خبر رحلتش ما را سیاهپوش کرد. بسیار ناراحت و کلافه بودم و با حالی غمگین و احوال کسی که عزیزش را از دست داده، به دیدارش رفتم و دمی را در کنار جسم بیجانش ماندم و بعد خداحافظی کردم. در مورد ایشان خیلی میشود حرف زد، فعلاً این مقدار کفایت میکند.در مجموع استادی شاخص، معلمی الگو و انسانی متعهد و ایراندوست بودند. روحش شاد و یادش گرامیباد/پایان
نظر شما :