گزارش هشتمین نشست از سلسله نشستهای همایش «روشهای پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی»
هشتمین نشست از سلسله نشستهای همایش «روشهای پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی: رویکردهای نوپدید و چالشهای پیشرو» با سخنرانی دکتر بهمنحاجیپور و دکتر نادر سیّدکلالی، 27آبانماه ۱۴۰۲ در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد، مدیریت این نشست نیز بر عهده دکتر مژگان روشننژاد بود.
تحقیقات علوم اجتماعی و رفتاری در دامهای نظریه: واکاوی و شیوههای برونرفت
دکتر بهمن حاجیپور (دانشیار دانشگاه شهید بهشتی) سخنانش را با موضوع «تحقیقات علوم اجتماعی و رفتاری در دامهای نظریه: واکاوی و شیوههای برونرفت» آغاز کرد و در مقدمه گفت: اساساً هدف علم، چیزی جزء شناخت جهان نیست؛ وقتی که صحبت از علم میشود، علم را رویکردی برای شناسایی جهان میدانیم. دو منظر برای مواجهه با جهان وجود دارد: تجربه و عقل. منظر تجربه از طریق آزمایش و مشاهده تلاش میکند تا جهان را شناسایی کند و از منظر عقل، قابلیتی درون انسان وجود دارد که بهواسطه آن انسان میتواند ماهیت جهان را شناسایی کند. منظور از جهان در اینجا، جهان اجتماعی است و در حوزه مدیریت هم به صورت خاص «جهان سازمانی» است. نکته این است هیچ پژوهشی، حتی در رویکرد آزمایش و تجربه، نمیتواند ادعا کند که آزاد و رها از نظریه است.
دکتر حاجیپور در ادامه گونههای مختلفی از نظریه را اینچنین بیان کرد: نظریه بهعنوان یک مدل توضیحی، نظریه بهعنوان یکسری اظهارات منظم و منسجم، نظریه بهعنوان یک مدل تفسیری، نظریه بهعنوان یک چارچوب تفسیری، نظریه بهعنوان یک سری از اصول و قوانین که با استفاده از این اصول و قوانین به توصیف جهان مبادرت میشود. وی در ادامه این موارد را مطرح کرد:
1. اثرات نظریه انتخاب شده بر فرایند تحقیق
1.1 تلاش برای تأیید نظریه-سوگیری تأیید
1.2 تأثیر نظریه بر نحوه تفسیر دادهها؛
1.3 تأثیر نظریه بر نحوه اندازهگیری و آنچه مشاهده میکنیم
1.4 ساختارهای نظری با تعریف ضعیف
1.5 نظریهپردازی زود هنگام
1.6 نظریهپردازی دیر هنگام
1.7 جانشینهای تئوری
1.8 ابهام، عدم دقت، کاربرد مدلهای ریاضی رسمی
1.9 رفتن مسیرهای اشتباه و تلف شدن زمان
1.10 از دست دادن پدیدهها
2. نظریهبار بودن مشاهده
اساس عقیده نظریهبار بودن مشاهده این است که برخلاف آنچه که استقراگرایان میگویند، مشاهده صرفاً توسط اطلاعاتی که از جهان خارج به مشاهدهگر میرسد، تعیین نمیشود و عواملی غیر از جهان خارج در تعیین مشاهده نقش دارند. بسته به نوع مبحث نظریهباری، این عوامل طیف وسیعی از جمله: انتظارات، علائق، تاریخ، اجتماع، زبان، آموزش و نظریات علمی و غیر علمی مورد باور مشاهدهگر را شامل میشود.
3. مسئله تعیّن ناقص در عرصه انتخاب میان نظریهها UNDERDETERMINATION
مسئله تعین ناقص، یکی از مسائل مهم در فلسفۀ علم در دهههای اخیر بوده است. تأثیر ارزشهای علمی در فرایند علمیْ محل مناقشه نیست، اما دخالت ارزشهای غیر علمی (به دلایل مختلف و ازجمله خدشه در عینیت علم) محل تردید جدّی است. یکی از مهمترین استدلالهای مدافعان این اثرگذاری، تمسک به تعیّن ناقصگذرای فرضیه بر اساس شواهد و قواعد موجود است. در فرایند علم، گاه اتفاق میافتد که مجموعه شواهد در دسترس بههمراه قواعد منطقی و علمی، پژوهشگر را به نتیجه معیّنی رهنمون نمیشود و هنوز چند گزینه بدیل پیشروی او وجود دارد. حال، از آنجا که مؤلفههای علمی بنا به فرض، از تعیّن کامل فرضیه ناتوان هستند، انتخاب از میان این گزینهها بر پایه ارزشهای غیر علمی خواهد بود و میتوان انتخاب نهایی را مولود ویژگیهای شخصیتی یا عوامل محیطی و فرهنگی غیر هنجاری دانست.
4. امکان تشخیص نظریه خوب
4.1 معقولگرایی: معقولگرایان افراطی معتقدند معیاری واحد ابدی و کلی وجود دارد که به مدد آن میتوان تواناییهای نسبی نظریههای رقیب را ارزیابی کرد. برای نمونه ابطالگرایان معیار خود را براساس معیار ابطالپذیری نظریههای ابطال ناشده پایهگذاری میکنند. بهنظر معقولگرایان افراطی معیار کلی جمله تصمیمات و انتخابهای دانشمندان را رهبری میکند دانشمندان معقولگرا هنگام انتخاب بین دو نظریه رقیب شاخصی را که با معیار کلی مطابقت داشته باشد، برمیگیرند و آن را که با معیار سازگار نباشد وامینهند. برای معقولگرایان تمیز بین علم و غیرعلم امری سهل و روشن است از دید آنها فقط نظریههایی علمی هستند که بتوان آنها را به وضوح براساس معیار کلی ارزیابی کرد و از بوته آزمون سرفراز بیرون آیند. از نظر آنها حقیقت، معقولیت و بنابراین علم ذاتا مطلوب پنداشته میشوند.
4.2 نسبیگرایی
در مقابل این خط فکری، نسبیگرایی(در قبال علم) مدعی است که همواره برای بهترین نظریات علمی که مورد اجماع جامعه علمی کنونی هستند، نظریه بدیلی وجود خواهد داشت که دانشمندان را در موقعیت «تصمیمناپذیر» قرار میدهد. بهعبارتی، همواره موقعیتهای بحرانی وجود خواهد داشت که تصمیم دانشمند برای رد یا پذیرش نظریه بدیل، اصولاً نمیتواند توجیه شود؛ زیرا «دانشمندان فقط با اضافه کردن فرضیههای کمکی میتوانند بین نظریههای مختلف انتخاب انجام دهند و چنین فرضیههای کمکی توسط هنجارهای بنیادی، اجتماعی و تاریخی در این موقعیت منافع شخصی و گروهی را دارا میشوند».
5. عوامل مؤثر بر انتخاب نظریه در پژوهش
5.1 سوگیری شناختی
سوگیری شناختی یک اصطلاح گسترده است که شامل فرآیندهای مختلفی است که ممکن است منجر به قضاوتها یا تفسیرهای نادرست شود. سوگیری شناختی میتواند بر حافظه، استدلال و تصمیمگیری تأثیر بگذارد. اگر چه ممکن است این اصطلاح با مفهومی منفی تفسیر شود، امّا درک این نکته مهّم است که این فرآیندها نتیجه طبیعی نیاز به هماهنگی با الگوها و توسعه اکتشافی برای پردازش انواع محرکهای پیچیده هستند. یکی از انواع سوگیری شناختی در مطالعه شواهد پزشکی قانونی است. به بیانی دیگر میتوان گفت که هر گونه اشکال و اشتباه در تصمیمگیری، ارزیابی اطلاعات و بهخاطرآوری که به شکل الگوی فکری درآمده باشد را «سوگیری شناختی» یا «اشتباه ادراکی» میگویند.
5.2 سوگیری ایدئولوژیکیدئئ
چند مثال برای سوگیری ایدئولوژیکی درباره روابط اکثریت و اقلیّت:
• سوگیری تأیید
محققان ممکن است بهطور ناخودآگاه به اطلاعاتی که با باورها یا ایدئولوژیهای پیشین آنها همخوانی دارد، ترجیح دهند؛ این اقدام میتواند منجر به تفسیر انتخابی از دادهها شود که با دیدگاههای موجود آن همخوانی داشته باشد.
• سوگیری انتخاب
انتخاب شرکتکنندگان، نمونهها یا موارد تحقیق ممکن است تحت تأثیر سوگیری ایدئولوژیکی قرار گیرد. بهعنوان مثال: اگر محققان دیدگاه خاصی نسبت به یک گروه اکثریت یا اقلیّت داشته باشند، ممکن است بهصورت ناخودآگاه شرکتکنندگانی را انتخاب کنند که نظریات پیشفرض آنها را تأیید کنند.
• سوگیری در تعیین سؤالات
شیوه پرسشها توسط سوگیری ایدئولوژیکی شکل میگیرد. بهعنوان مثال: انتخاب زبان یا شیوه فرموله کردن سؤالات ممکن است بهطور غیرمستقیم پاسخها را تحت تأثیر قرار دهد.
• سوگیری در انتشار
ممکن است تمایل به انتشار تحقیقاتی با پشتوانه ایدئولوژی یا دیدگاههای محبوب باشد، تحقیقاتی که مواضع وارونه را به چالش بکشند، ممکن است با مشکلات در انتشار مواجهه شوند. این اقدام میتواند منجر به شکلگیری یک نمایش انحرافی از تحقیقات در ادبیات علمی شود.
• سوگیری ناخودآگاه در تفسیر
محققان ممکن است سوگیریهای ناخودآگاهی در تفسیر یافتهها داشتهباشند، این سوگیریها میتواند بر روی نحوه تفسیر نتایج مبهم یا پیچیده تأثیر بگذارد.
• وابستگی به اندیشهها یا تبعیضات سیاسی
وابستگی محققان به اندیشهها یا گروههای فعالیتی ممکن است بر رویکردهای تحقیقاتی تأثیر بگذارد؛ بهعنوان مثال: محققانی که بهطور فعّال به ایدئولوژی یا گروهی وابسته هستند، ممکن است بهطور ناخود آگاه تحقیقاتی طراحی کنند که با آن وابستگیها همخوانی داشته باشد.
• سوگیری فرهنگی:
سوگیریهای فرهنگی میتواند نحوه دیدگاه محققان را درباره روابط اکثریت تأثیر بگذارد. محققان از یک زاویه فرهنگی خاص ممکن است ناخودآگاه نظریه ای را به تحقیقات خود نزدیکتر بیابند
• سوگیری اخلاقی:
در تحقیقات، موارد اخلاقی مانند برخورد با شرکتکنندگان و فرموله کردن سؤالات تحت تأثیر سوگیریات ایدئولوژیکی قرار میگیرد. محققان ممکن است بهطور ناخودآگاه برخی از مسائل اخلاقی را بر اساس دیدگاههای ایدئولوژیکی خود اولویت بیشتری دهند.
6.راههای برون رفت از خطاهای نظریه:
6.1 آموزههای نسبیگرایی درفلسفه علم
در رویکرد نسبیگرایی رسیدن به واقعیت مطلق وجود ندارد. نسبیگرایی معرفتشناختی را بهعنوان واقعیت مستقل انگار میکند و معتقد است واقعیت مطلق، مخلوق بشر است.
6.2 فرانظریهپردازی
تنوع آراء و نظریات علوم اجتماعی و نیاز توسعه علم به بازاندیشی و نقد مداوم نظریات، ارائه چارچوبی منطقی برای نقد و بررسی نظریه ها را ضروری میسازد. فرانظریه پردازی این امکان را به محقق میدهد که در یک چارچوب منطقی، نظریات را مورد بازاندیشی و نقد قرار دهد و به فهم عمیقتری از آن دست یابد و چشمانداز نظری جدیدی را خلق کند.
6.3 یکپارچهسازی تئوری و تجربه: دادهکاوی
دادهکاوی به بهرهگیری از ابزارهای تجزیه و تحلیل دادهها به منظور کشف الگوها و روابط معتبری که تاکنون ناشناخته بودهاند گفته میشود. این ابزارها ممکن است مدلهای آماری، الگوریتمهای ریاضی و روشهای یاد گیرنده باشند که این کار را بهصورت خودکار و بر اساس تجربهای که از طریق شبکههای عصبی یا درخت تصمیمگیری بهدست میآورند بهبود میبخشد. داده کاوی منحصر به گردآوری و مدیریت دادهها نبوده و تجزیه و تحلیل اطلاعات و پیشبینی را نیز شامل میشود.
6.4 یکپارچهسازی تئوری با روششناسی: نظریه داده بنیاد
تئوری دادهبنیاد یا یا تئوری برخاسته از دادهها روش تحقیقی عام، استقرایی و تفسیری است. تئوری دادهبنیاد این امکان را برای پژوهشگران فراهم میآورد تا بهجای تکیه بر نظریههای موجود، خود تئوری و گزاره را تدوین کنند.
پارادوکس و روشهای خلق نظریههای جدید در مدیریت
در ادامه نشست دکتر نادر سیدکلالی (استادیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) با موضوع «پارادوکس و روشهای خلق نظریههای جدید در مدیریت» سخنرانش را ارائه کرد.
دکتر سیّدکلالی پارادوکس را در زبان فارسی معادل، متناقضنما نامید؛ امّا بیشتر خود عبارت پارادوکس در فارسی کاربرد دارد. وی پارادوکس در علم مدیریت را منشاء اثر دانست و بسیار مفید معرفی کرد. پارادوکس از دو واژه Para، که در زبان یونانی باستان به مفهوم تناقض و Doxa به معنی عقیده و نظر عمومی است، تشکیل شده. پارادوکس را میتوان به مفهوم تناقض با عقل سلیم یا نظر عمومی معرفی کرد. پارادوکس، گزارهای است که با معنای ظاهریاش متفاوت است. در طنز این موضوع بیشتر دیده میشود که گاهی بهشکل کنایه یا حتی هجو مطرح میشود. موقعیتسازی با ایجاد پارادوکس، میتوانند موقعیتهای خندهدار یا حتی حیرتآوری را برای شنونده یا بیننده ایجاد کند.
وی شرح داد: ریشههای پارادوکس هم در جهان غرب است و هم شرق؛ در شرق مفاهیم Yin و Yang نمونهای از تفکر پارادوکسیکال است. شرق آسیا همیشه پیوندی با دوگانهها داشته است. از منظر آنها تاریکی و روشنایی تؤامان هستند؛ یا موضوع برتری ندادن به جنبه مردانگی و تضعیف نکردن جنبه زنانگی در همین راستا قابل بررسی است؛ عقیده بر این بود که باید به هر دو جنبه ارزش داده شود. در غرب بین فیلسوفان یونانی، بحث پارادوکس بسیار مطرح شده است. مثلاً زنون و سقراط را میتوان نام برد.
در پارادوکس زنون داستان آشیل و لاک پشت مطرح شده است. سقراط همیشه در استدلالهای خود شیوه کنایه آمیزی دارد، در کتاب ضیافت (افلاطون)، در آموزشهایی که سقراط (استاد افلاطون) به شاگردان خود میداد؛ مشاهده میشود که همواره سقراط با بیان جملهای بیاطلاعی خود را نشان میدهد، ولی در ورای آن جمله، سقراط کاملاً مطلع است ولی خود را بیاطلاع (نادان) نشان میدهد و بهطور دائم مفهومی را پرورش میدهد و پیچیدگیهای آن را نشان میدهد. جمله معروفی سقراط دارد، که میگوید: «من میدانم که هیچ چیز نمیدانم» که این جمله هم نمونهی از تناقض است. این نگاه سقراط پژوهشگر را به تفکر انتقادی تشویق میکند.
دکتر سیدکلالی تأکید کرد: تعریفی که مدیریت از پارادوکس دارد عبارت است از: تعارضهای پایدار بین عناصری که وابستگی متقابل دارند. این تعریف ویژگیهایی را بیان میکند، وقتی گفته میشود موضوعی پارادوکس است، باید پایدار باشد؛ اگر موضوعی بهسرعت قابل حل شدن باشد دیگر پارادوکس نخواهد بود. تعارض به معنی این است که بین دو گزینه، ظاهراً تنها یک مورد قابل انتخاب باشد؛ وابستگی بین عناصر، خود چالشی ایجاد میکند، بهگونهی که قرار نیست، تمام اجزاء بهصورت یکپارچه در کنار هم جمع شوند. مثال: در مدیریت تغییر، مفهوم ثبات و تغییر وجود دارد؛ این دو مفهوم متضاد هم محسوب میشوند ولی هر دو در سازمان وجود خواهند داشت، اگر سازمان به سمت عدم ثبات حرکت کند، پایداری خود را از سمت دیگراز دست میدهد (کارمندان دچار مشکل خواهند شد) و اگر بهطور دائم ثبات خود را حفظ نماید، سازمان راکد میشود و پویایی در آن سازمان کمتر دیده میشود، اگر برای سازمان بهترین مدیر هم استخدام شود باز این تعارض وجود خواهد داشت، زیرا دو عنصر مذکور به یکدیگر وابستگی متقابل دارند.
در قلمروی مدیریت استراتژیک و نوآوری، بحث «اکتشاف و بهرهبرداری» وجود دارد. از یکسو اگر قرار است سازمان ماندنی باشد، باید خود را با تغییرات محیطی منطبق کند؛ بنابراین باید نوآوری وجود داشته باشد، از سوی دیگر، باید کسب درآمد نیز انجام شود. این دو موضوع اگرچه ظاهراً با یکدیگر در تعارض هستند، هیچکدام را هم نباید حذف کرد. در زندگی فردی و خانوادگی نیز بههمین صورت است، بهعنوان مثال پدر یک خانواده در تعامل با فرزندان خود باید هم نظم و انضباط را در نظر بگیرد هم به فرزندان خود آزادی دهد. نظریه پارادوکس بر این عقیده است که نباید یکسوی طیف را نگه داشت و جهت دیگر را حذف کرد، بلکه باید بین جهات مختلف تعادل برقرار شود.
دکتر سیدکلالی بیان کرد: نظریه پارادوکس، یک متاتئوری است و بهعنوان نظریهای در کنار نظریههای رقیب مطرح نیست؛ به این صورت که نظریههای دیگر را در خود جای میدهد و از ظرفیتهای نظریههای دیگر استفاده میکند. مثلاً در سیر تاریخی مدیریت استراتژیک دیده میشود که نظریه معروفی تحت عنوان دیدگاه پورتر وجود دارد؛ اساساً نظریه پورتر بر اساس رانتهای پورتری طراحی شده است. پورتر میگوید در صورتی من میتوانم به مزیت رقابتی دست یابم که رانتهای خاصی در اختیارم باشد. نظریه منبعمحور ورنرفلت و بارنی نیز منشأ مزیت رقابتی را دسترسی به منابع ویژه درنظر میگیرد. بعداً تیس نظریه قابلیت پویا را مطرح میکند و میگوید برای رسیدن به مزیت رقابتی و حفظ آن نیازمند یکسری قابلیتهای پویاساز است تا بتوانند منابع را پویاسازی نمایند. نظریه تیس ابتدا نظریه پورتر و سپس نظریه بارنی را با مطرح کردن ایرادات آنها رد میکند و سپس نظریه خود را ارائه میکند. هر سه نظریه یکسری مزایا و ایراداتی دارند؛ بهعنوان مثال، وقتی در یک صنعت انحصاری فعالیت میکنید، نظریه تیس چندان کاربردی ندارد و نظریه پورتر که یک نظریه کلاسیک است، تبیین بهتری ارائه میکند. در سازمانهایی که دسترسی به منابع طبیعی برای آنها مهم است، مثل پتروشیمیها؛ نظریه منبعمحور کاربرد مناسبی دارد. سازمانهای که در فضاهای تکنولوژیک و نوآورانه فعالیت میکنند مانند فضاهایی که در حوزه استارتاپها در حال شکلگیری هستند، مانند هوش مصنوعی، نظریه تیس جوابگو است و مسائل را بهتر میتواند توضیح میدهد. بنابراین در اینجا سه نظریه داریم که هر کدام تبیینهای متفاوتی ارائه میدهند. درک آنها در وهله نخست نیازمند مطالعه و دانش بالاست تا به تفاوتهای آنها مسلط شویم و بدانیم که هر کدام در چه زمان و مکانی میتوانند موضوعات را تبیین کنند. دیدگاههای متاتئوریکی مانند نظریه پارادوکس میتوانند کمک کند تا نظریههای رقیب را با هم تلفیق نمایم و به آنها نگاه صرفاً متعارض و حذفی نداشته باشیم.
عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با طرح این سؤال که چگونه از نظریه پارادوکس برای خلق تئوریهای جدید استفاده میشود؟ توضیح داد: چند راهحل پیشنهاد میشود؛ مورد نخست اینکه نظریه پارادوکس کمک میکند تا درباره واقعیتهای درونسازمانی نظریهپردازی شود. بهعنوان مثال، در مدیریت مفاهیم نوآوری و کارائی را داریم، نوآوری در سازمان، زمانی میتواند وجود داشته باشد که در آن سازمان، آزادی و ریسکپذیری باشد. کارائی زمانی میتواند وجود داشته باشد که پیشبینیپذیری و کنترل بالا باشد. تا قبل از نظریه پارادوکس وجود همزمان این دو موضوع به سختی قابل توضیح بود؛ در دیدگاه سنتی در استراتژی، که هنوز هم بسیاری به آن اعتقاد دارند، از میان دو گزینه یک مورد باید انتخاب شود، مثلاً یا باید استراتژی تمایز یا استراتژی رهبری هزینه در سازمان پیادهسازی شود. بهعبارتی بین کارائی و نوآوری یکی باید انتخاب شود، طبق نظریه پارادوکس دو موضوع متضاد را میشود بهصورت متعادل در سازمان حفظ کنیم (چون وجود هردو میتواند برای سازمان مفید باشد).
مورد دوم این است که نظریه پارادوکس جهت پیشرفت تئوریهای سازمان مؤثر بودهاست. بهعنوان مثال، در قلمروی مدیریت استراتژیک، استراتژی معمولاً به سازمان نسبت داده میشود. بهعنوان مثال گفته میشود که استراتژی یک شرکت، متنوعسازی است. تنها در نحلههایی مانند Strategy as Practice است که درخصوص استراتژیستها بهعنوان افراد بحث میشود. دو محقق بهنامهای دمورن و تورست (2014) تحقیقی را انجام دادند و از دیدگاه پارادوکس توضیح دادند که کار استراتژیستها این است که میان تنشهایی که در سازمان وجود دارد توازنبخشی کنند. یعنی این محققین مسیر جدیدی برای توسعه مدیریت استراتژیک تعریف کردند.
مورد سوم این است که در سازمانها موضوعات پیچیدهای وجود دارد که محققان و کارگزاران سازمانی به دنبال شناخت و حل آنها هستند. نظریه پارادوکس در این خصوص میتواند مفید باشد. در گذشته مطرح میشد که سازمانها با اهداف کوتاهمدت یا بلندمدت مسیر خود را دنبال میکنند؛ برخی از مدیران بهدنبال کسب سرمایه بیشتر هستند از این جهت اهداف کوتاه مدت را اولویت قرار میدهند؛ درحالیکه گروهی دیگر به آینده دور میاندیشند و در کوتاهمدت پیشرفتی را برای سازمان به ارمغان نمیآورند؛ از منظر تئوری پارادوکس دیگر نیازی به انتخاب یک مورد از بین دو گزینه نیست، بلکه میتوانید هر دو گزینه را انتخاب کنید؛ در گذشته گفته میشد که نمیتوان بهطور همزمان دو خرگوش را تعقیب کرد و فقط یکی را باید تعقیب کرد ولی امروزه نظریه پارادوکس میگوید که هردو را با شیوههایی میتوان تعقیب کرد.
مورد چهارم این است که نظریه پارادوکس با چه استراتژیهایی میتواند به خلق نظریههای جدید در علم مدیریت کمک کند. استراتژی پذیرش از جمله این استراتژیهاست، یعنی اینکه پارادوکس پذیرفته و از درون آن نظریهای استخراج شود، مانند نظریه رهبری استراتژیک. اگر سازمانی قصد دارد در رهبری تیمها با خلاقیت و اثربخشی عمل کند، باید تضاد بین افراد و تیمها را بپذیرد. اینگونه نباشد که رهبر سازمان تعدادی را بهعنوان خودی و تعدادی را بهعنوان غیرخودی مشخص کند؛ زیرا اگر رهبر نتواند تنوع و تعارض ذاتی میان کارکنان را بپذیرد، در دراز مدت هم سازمان متضرر خواهد شد و هم رهبر سازمان.
برخی اوقات استراتژی جداسازی کارساز است، مثلاً سازمانی قصد دارد هم به اکتشاف بپردازد و هم به نوآوری؛ این موضوع ممکن است اعضاء سازمان را دچار تضاد نماید و اعضاء واکنشهای دفاعی نشان دهند، تا این اقدام را انجام ندهند. در همین راستا یکی از راهحلها تفکیک ساختاری است. مثلاً در دانشگاهها دو نهاد ایجاد شدهاست، یک نهاد جهت ارتباط با جامعه و صنعت که نقش کاربردی دارد و نهاد دیگر مدیریت پژوهشی است که جنبه نظری و پژوهشی دارد. بحث دانشگاه نسل اول، دوم، سوم و چهارم که مطرح شده است به همین دوگانه علم و درآمد اشاره دارد: اینکه دانشگاهها هم میتوانند تولید ارزش مادی و درآمد کنند و هم پژوهشهای ارزشمندی را انجام میدهند. در جهان امروز توجه صرف به یکی از این دوگانهها هم به دانشگاه ضربه میزند و هم به ذینفعانش.
دکتر سیدکلالی در خاتمه سخنانش یادآور شد: استراتژی ترکیب هم میتواند برای خلق نظریههای جدید در مدیریت با استفاده از نظریه پارادکس مفید باشد. بهعنوان مثال، جهت انبارداری باید موجودی انبار به حداقل رسانده شود تا هزینهها کاهش یابد و از سوی دیگر وقتی موجودی کم باشد، تولید دچار مشکل میشود. نگاه پارادوکسیکال این دوگانه ظاهری را با یکدیگر تلفیق کرد و در ژاپن تکنیک Just In Time (تولید بهموقع) مطرح شد که براساس آن هم موجودی انبار به حداقل میرسد و هم تولید جریان دارد. تجربه «تویوتا» نمونهای از جمع دو امر ظاهراً متضاد بود که در بحثهای مدیریت و کنترل کیفیت شناخته شده است. مدل BSC (کارت امتیازی متوازن) در قلمرو مدیریت استراتژیک را هم میتوان نمونهای دیگر از چنین نگاهی دانست./پایان
تنظیم گزارش: امیر پیام
نظر شما :