گزارش نشست تخصصی «علوم انسانی و تمدنسازی»
نشست تخصصی «علوم انسانی و تمدنسازی» بهمناسبت هفته پژوهش و به همت پژوهشکده فلسفه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 21 آذرماه 1402، در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
در این نشست پنج نفر از استادان پژوهشکده فلسفه (عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) به سخنرانی پرداختند. در ابتدای مراسم دکتر سیدمصطفی شهرآیینی ضمن خوشامدگویی به حضار و نیز تبریک هفته پژوهش، نکاتی را درمورد اهمیت پژوهش عنوان کرد و سپس به ترتیب از سخنرانها دعوت بهعمل آورد تا مطالب خود را ارائه دهند:
مهاجرت و تمدن، تأملی در آیات 97 الی 100 سوره نساء
سخنران نخست این نشست، دکتر مهدی اصفهانی، سخنانش را با عنوان «مهاجرت و تمدن، تأملی در آیات 97 الی 100 سوره نساء» ارائه داد و در این تأمل نخست آیات 97 تا 100 سوره نساء مطرح شد که در این آیات ضرورت مهاجرت و بستر تاریخی آن در زمان زندگی پیامبر اسلام(ص) که در پی آن تمدن اسلامی بنا نهاده شد، مورد توجه قرار گرفت.
در بخش دوم این تأمل، به مطالعه بستر تاریخی این آیات پرداخته شد تا با آگاهی از داستانی که سبب نزول این آیات شده است، دستمایهای برای اندیشههای امروز بهدست آید. سپس در گام بعد، جنبههای تأویلی این آیات ذکر شد و در این رهگذر بهطور خاص، بخشی از تأویلات «عبدالرزاق کاشانی» مورد مطالعه قرار گرفت. وی همچنین به تأملی درباره مهاجرت و مسئله روابط قدرت پرداخت و در گام آخر، اندیشه هجرت تمدنها را مطرح کرد.
مناسبات بین تمدن و فلسفه در آراء و آثار حکمای مسلمان
سخنران دوم نشست دکتر طاهره کمالیزاده بود که سخنرانی خود را با موضوع «مناسبات بین تمدن و فلسفه در آراء و آثار حکمای مسلمان» ارائه کرد و مناسبات بین فلسفه و تمدن صرفاً واژگان کلیدی این ارتباط را مورد توجه قرار داد. وی گفت: بر این اساس نخست در آثار فارابی کلیدواژه «مدنی» و الفاظ مرتبط همچون حکمت مدنی، علم مدنی، مدنی بالطبع و کلیدواژه «سعادت» و کلیدواژه دیگر مرتبط به اسباب و آثار تمدن از جمله علم و هنر در ارتباط بین فلسفه و تمدن قابل بررسی است.
دکتر کمالیزاده شرح داد: در سهروردی و حکمت اشراق نیز کلیدواژهگان «احیاء»، «فرّ کیانی»، یا «کیان خره»، «قطب»، «حُسن»، قابل توجه است. تأسیس حکمت اشراق بهعنوان تجدید حیات حکمت ایرانشهری فرزانگان باستانی و ادغام آن در اندیشه دوره اسلامی خود از مناسبات تمدن و حکمت است. در آثار ملاصدرا اصطلاحات «مدنی»، یا «مدنی بالطبع »، «انسان مدنی» و «ولی» بهمنزلۀ مفاهیمی استکمالی در نسبت با کمال عقلی انسان براساس نظریۀ اصالت و وحدت تشکیکی وجود و همچنین روش تلفیقی وی در فلسفه اسلامی در راستای این مناسبات شایسته مطالعه و بررسی است.
دکتر کمالیزاده یادآور شد: در دوره معاصر نیز نظریه «اعتباریات» علامه طباطبایی و کتاب «فلسفه و روش رئالیسم» بهعنوان دو کلیدواژه اساسی قابل توجه و بررسی است.
نقش تفکر فلسفی در تمدنسازی
سخنران سوم دکتر سیدمصطفی شهرآیینی، سخنرانی خود را با موضوع «نقش تفکر فلسفی در تمدنسازی» ارائه داد و گفت: آنچه در این زمان کوتاه قصد پرداختن بدان را داریم، نقشی است که علوم انسانی بهطور عام و فلسفه بهطور خاص در دوران نوزایی و در اوایل دوارن جدید در برپایی تمدن جدید غرب بر عهده داشته است تا از این رهگذر نقش محوری علوم انسانی و فلسفه را در وضع کنونی خود که پیوسته سخن از تمدن نوین اسلامی نقل محافل رسمی و دانشگاهی است، برجسته سازیم.
دکتر شهرآئینی ادامه داد: میدانیم که غرب جدید از دل دوارن نوزایی سربرمیآورد و دوران نوزایی بر پیرامون جنبش علوم انسانی یا همان اومانیسم و در واکنش به سیطره علوم الهی در سدههای میانه شکل گرفته است. اصلیترین نیروهای فعال در دوران نوزایی، اومانیستها بودند که کارشان پرداختن به علوم انسانی و در کانون آن توجه به زبان در قالب ترجمه متون کلاسیک یونانی، رومی و نگارش به زبانهای بومی و تدوین فرهنگ لغات دوزبانه میان زبانهای بومی یا میان زبان لاتینی و زبانهای بومی بود. آنها با پرداختن به علوم انسانی و زبان، امکان نوزایش انسان خردمند و پرسشگر یونانی و رومی را دیگربار پس از هزارسال سیطرة کلیسا فراهم آوردند، اما نظر به اینکه موضوع بیشتر این ترجمهها متون فلسفی بودند، اندیشة فلسفی یونانیان و حکمای روم (البته این بار در بیرون از فضای مورد تأیید کلیسا) رفتهرفته رواج و رونق بسیار گرفت و ترجمة آثار شکاکان باستان نیز به برافروختن شعلههای شک و تردید در جان انسان غربی در دوران نوزایی کمک کرد. غربیان اینبار کوشیدند برای مدیریت دنیای خویش به علوم انسانی و در کانون آن به فلسفه بپردازند و بکوشند با کندوکاو در امکانات عقل بشری، به کاشتن درخت دانایی در باغ دنیا همت گمارند و در سایة این درخت به زندگی خوب به معنای دنیوی کلمه دست یابند. آنها معتقد بودند باید ساخت آخرت را بر عهده دین مسیحیت بگذاریم و با عقل خویش و به یاری علوم انسانی به ساختن دنیا بپردازیم. ما در این مختصر، از ارزشداوری و ارزشگذاری دست نگه داشته و تنها میکوشیم از دریچه نگاه خویش به توصیف آنچه در آغاز برپایی تمدن غربی رخ داده است بسنده کنیم.
جایگاه فلسفی_ اجتماعی دین در نضج فرهنگ و تمدن امروز
دکتر امیر صادقی سخنرانی خود را با موضوع «جایگاه فلسفی_ اجتماعی دین در نضج فرهنگ و تمدن امروز» ارائه کرد و گفت: در طب سنتی نضج به معنای فرایندی است که طی آن مواد زاید بیماریزا آماده دفع و خروج از بدن بیمار میشود. این تذکار بهنحو استعاری برای شکلگیری، رشد و بسط فرهنگ و تمدن نیز قابل استفاده است. اینکه چگونه و با چه عواملی آنچه یک فرهنگ و تمدن را به سمت انحطاط سوق میدهند را کنار بگذاریم و به جای آن سمت و سوی انسجام و تعالی را پیشاروی فرهنگ ببینیم، خود بهمثابه نضج فرهنگ در جامعهای است که نشانگان نخستین تعامل فرهنگی را در خود نمایان میکند. برای آنکه با مسیر فلسفی_جامعهشناختی این روند آشنا شویم، پژوهش خود را در چهار گام عرضه خواهم کرد. در گام نخست به تبیین مختصری از تفاوت روشی و ماهوی علوم فرهنگی و طبیعی میپردازیم و در گام دوم نگاهی اجمالی به تاریخ فرهنگ و تمدن بشری انداخته خواهد شد و نقش و عاملیت دین در فرهنگ و تمدن از این منظر توضیح داده خواهد. در گام سوم عوامل مؤثر بر انتخابهای فرهنگی انسان ذیل الگوی انتخابهای ارزشی چهارگانه بشر که نهایتاً منجر به نضج فرهنگ در فرایند ارتباط آن با امر متعالی میشود تشریح خواهند شد. نهایتاً و در گام چهارم نقش بنیادین و انفکاکناپذیر دین در شکلگیری اجزاء مختلف فرهنگ از اقتصاد و هنر گرفته تا سیاست و مدن توضیح داده خواهد شد. در انتهای این پژوهش امید میرود با حرکت در مرز فلسفه و جامعهشناسی نشان داده شود که چطور از مسیر استدلال و با روشی فلسفی میتوان نشان داد که نخست؛ در طول تاریخ، فرهنگ و تمدن بر پایۀ دین استوار بودهاند و دوم؛ برای برساختن و به اصطلاح نضج فرهنگ و تمدن رو به آیندهگریزی از لحاظ فلسفی جایگاه دین در مناسبات خرد و کلان اجتماعی نیست. با بازگشت به فراز آغازین، مدعا آن است که دین بهعنوان نضجدهنده پیکره فرهنگ و تمدن اجتماع بشری بهشرط ورود عقلانی به آن نقشی حیاتی در غربال فرهنگ برای برساخت تمدنی «عالی» بر عهده دارد.
بنبست علوم انسانی
آخرین سخنران این نشست دکتر سیدمحمدتقی چاوشی بودند که سخنرانی خود را با عنوان «بنبست علوم انسانی» ارائه کرد و گفت: متافیزیک از یونان و برسامانه (سوبژکتیویته و ایمنانت) پا گرفته است. هگل آغاز متافیزیک را پارمنیدس و هایدگر، افلاطون دانسته است و میتوان گفت، سوفسطائیان آغاز متافیزیک را با عطف توجه به انسان (در عوضِ فوسیس) اعلان کردهاند. با اینحال، هر جا که متافیزیک حضور داشته باشد، بیتردید سوژه حاضر است، اما تا «کانت» سوژه در قالب جوهر ظهور یافته است. با کانت است که بر خلاف دُلوز، سوژه آشکار میشود و اما علوم انسانی در معنای متداول آن پس از هگل و سوژه تاریخمند مدرنیته امکان تحقق مییابد. پایان متافیزیک بهمعنای تمامیت آن با هگل رخ داده است. همانگونه که کودک مدرنیته در پدیدارشناسی روح تولد یافته و آگاهی با پیبردن به اینکه حقیقت آن خودآگاهی است، به پایان مسیر خود رسیده است. زین سبب، «پدیدارشناسی روح» مانیفست ادب انسان مدرن است.
دکتر چاوشی ادامه داد: با تولد مدرنیته است که سیر صعودی آگاهی جای خود را به بسط عرضی معرفت میدهد. به زبان دیگر، امکانات (پنانسیلهای) مدرنیته اجازه ظهور مییابد که هر گونه بسطی در این ساحت رشد کودک مدرنیته است و نه عبور از آن. پس از هگل و ظهور ایدئالیسم مطلق، نخستین ضربهها ازسوی شلینگ بر پیکر متافیزیک وارد آمده است؛ درسگفتارهای برلین و طرح فلسفههای وجودی در برابر فلسفههای ماهوی. قضا را کییرکگور بهمدت شش ماه در دروس وی حضور داشته است (و بواسطه مارکس). کییرکگور با اگزیستانسیالیسم و مارکس با نقد اقتصادی_سیاسی و طرح وضعیت بیطبقه و حمله به جامعه مدنی و دولت، هنوز قرن نوزدهم به پایان نیامده بود که عرصه را برای ظهور مجدد پوزیتیویسم هموار و آماده میکنند. بماند حملات نیچه که با اعلان مرگ خدا مسیر هرگونه کوششی برای استوار نگاه داشتن متافیزیک را پرمخاطره ساخت. دیلتای پی میبرد که از علوم انسانی یا جملاتی که به متافیزیک بمثابه بنیاد علم کردهاند و پیدایی پوزیتیویستها، چیزی نخواهد ماند. بدینسان، با طرح دو نوع روش و گسترش مباحث هرمنوتیک در ساحت حیات انسانی بمثابه موجودی تاریخی ـ فرهنگی، دفاعیهای از علوم انسانی فراهم آورد. لیکن او خود در سال 1905-1906 که درسگفتارهای مهمی از هوسرل و سپس از انتشار مجلد وزین و قویم «کاوشهای منطقی»، ارائه شد، اذعان کرد که با هوسرل و پدیدهشناسی است که تحولی ژرف در میان جوانان فرهیخته آلمان و جامعه فلسفی_فرهنگی ما پدید آمده، در حال گسترش است. این نویدی بود که نه تنها از طرف دیلتای که به جز هایدگر و در عین ناباوری، ازسوی جمع معتنابهی از استادان تراز اول و محققان و فلاسفه مطرح شد.
با هوسرل بهراستی کوششهای شگرفی در غلبه بر شکاف میان علوم انسانی و تجربی شکل میگیرد که روح اینگونه تحقیقات را در رساله «بحران» که حاصل زحمات سالهای 1934 تا 1938 (یعنی سال رحلت فیلسوف)است، میتوانیم یافت. محور مباحث هوسرل بر خلاف آنچه اکثر شارحان مطرح کردهاند، بحران نیست؛ «فلسفه و تفکر» است. ممکن است به سادگی این دو را یکی بدانیم. لکن توجه داشته باشیم که ریشه بحران، تقلید بنیاد علم و معرفت از معرفت عینی مطروحه در ساحت دانش تجربی است. / پایان
تنظیم گزارش: معصومه دلداردیل
نظر شما :