یادداشت دکتر مریم هاشمی
«استعمارشناسی در جهان عرب» و خوانش منویات و مقاصد استعمارگران در جامعۀ عربی
این مطالب که در ادامه میخوانید، ثمره و دستاورد نُهماه مجالست و مؤانست با ستمدیدگان و ستمگران تاریخ بشری است.
نگارنده عضو هیأت علمی پژوهشکده تمدن اسلامیِ پژوهشگاه، از شُرب بستر اندیشگان ناب، مبدع و نوآورِ ریاست محترم پژوهشگاه، استاد گرانقدر، دکتر موسی نجفی، در وادی ناشناختهای برای من آنچنان لایتناهی و بحری عمیق، آنچنان لاتنتهی از معرفت و دانشی جدید گام نهادم که حرکت نون والقلم را بر اوراق سپید دفترم، صبغه و حال و هوایی دیگر داد. حال و هوایی کاملاً متمایز از پیشین ایام گذشتهام در امر پژوهش و سیر در اندیشههای سَلَف خویش.
نام این وادی جدید و ناشناخته البته برای نویسندۀ جوانی چون من، «استعمارشناسی در جهان عرب» و خوانش منویات و مقاصد استعمارگران در جامعۀ عربی، چه در پوشش تخاصم و درگیری تنبهتن و چه در پوشش فرهنگی و نامحسوس «شرقشناسی» بود. سرّ پنهان و وجه تمایز آشکار و بَهیِّ نُهماه جویش من در این وادی بکر، آه، ناله و افغانهایی بود که هر روز از نهاد سینهام برمیخاست و اشکهایی که هرلحظه حین نگارش و حرکت قلم و پردهبرداری از این جرائم و جنایتهای وصفناپذیر دَدان و درّندگان آدمنمای انساننگر بر گونهام جاری بود. مرطوب شدن چشمان و تالی آن، غرقاب آنها در کورانی از غم و اندوه و شرم از انسانیتی که داشتم، بیانگر احوالات خون شده و مُلطَّخ قلبی بود که در جوانح من میتپید و مابهازای خارجیاش را در قالب سایهسار سوگ، پدیدار می کرد.
آری کدامین دست است که احوال و روایات انسانهای ستمدیده و دشمنان استعمارگر را در درازنایِ تاریخ بشری و آن هم دور از آتش اجحاف و ظلم لمس کند و نلرزد؟ کدامین دیدگان است که حرص و طمع استعمار و طلاپرستی استعمارگران را این چنین عجیب و نفرتانگیز ببیند و مرطوب نشود؟ کدامین گوش است که اخبارِ وَلع و سیریناپذیریِ ناخدایان هلندی درّندهخو، در مچ بریدن کارگران کُنگُویی آفریقا، به گناه کمکاری یا برداشت محصول کم را بشنود و آبازآب در کران بیکرانِ انسانیتش تکان نخورد؟ کدامین وجدان بشری است که در دالانهای مخوف و دهشتناک تاریخ استعمار قدم نهد و از درد به خود نپیچد و تا مغز استخوانش نسوزد؟ کدامین مرد آزاداندیشی است که آشنا شود با ابرمردان تاریخ، کسان بسیاری، بسانِ انور الجندی مصری (متوفای 2002م.) و آلبر مِمّی یهودی و فرانسوی (متوفای 2020 م.) و بر احوالات انسانیِ ایشان غبطه نخورد؟ کدامین زن بیداردلی است که بشناسد شیرزنان تاریخ، کسان بسیاری، بسانِ نتیلة ابراهیم راشد (متوفای 2012 م.)، نویسنده و روزنامهنگارِ مصری را و بر مکنونات اندیشههای ناب او در آزادی از یوغ استعمار چه فرهنگی و چه غیر فرهنگی، اعلان «هیهات منّا الذله» را سر ندهد. این مردان و زنان، جان و مال و نفس خویش را با سلاح قلم و یَراع و در طریق اسلام اصیل، با هدف روشنگری و ایضاح از حقایق نهفته و رحمت آفرین آن صرف کردند و در پایان عمر، در هالهای از حرمان و دیده نشدن، در گوشهای از عزلت و تنهایی خویشتن با قلم و قلم با او، ندا و ناموس لایتغیر حیات را که مرگ است، پاسخ دادند.
طوبی بدانان که در مواجهه با مرگ و ناموس حیات، این دعوت را لبیک گفتند، اما حقیقتاً نمردند. طوبی بدانان که سالها بعد از مرگشان، رستاخیز ایشان فرا میرسد، اما نه این بار در قالب یک کالبد انسانی که از خاک، سر بیرون میآورد بلکه در قالب روح حاکم بر قلم و نمود اندیشههای ایشان بر فضای گفتمانی و پویا و زندۀ قرون و اعصار است که پیوسته ارشاد میکند و درس میدهد. آثاری بسانِ «الیقظةُ الإسلامیةُ فی مُواجهةِ الاستعمارِ» و «تاریخُ الغَزوِ الفکری والتَّغریبِ خلال ما بین الحربین العالمیتین» (1920-1940) در سالهای 1978 و 1988 میلادی به وجدان جامعۀ بشری و عدالتپروری و مبارزه با نژادپرستی پیشکش شده است، اما آیا ما فرزندان عصر حاضر پس از گذران نیم قرن از انتشار این آثار، از انذار و تبشیرهای آنان آگاهی داریم؟ کیست که اگر از نزدیک به احوال استعمار و استعمارگران بنگرد، درنیابد که ورای این شکوه و جلال ظاهری و پشت این غرور استعمارگران، جز مردانی کوچک نیستند. سیاستمدارانی که عهدهدار شکلدادن به تاریخند اما بهره آنچنانی از معلومات تاریخی نبردهاند.
آری این چنین است استماعِ این واقعیت اسّفناکِ دردافزون از استمتاع بیپایان استعمارطلبان. آنانی که از دو راه میکوشند تا به غصب و نَهبِ سرزمینهای مستعمره جنبۀ قانونی ببخشند. یکی با نمایانساختن شایستگیهای بزرگ شخصیت غاصب و ناهِب، آنچنان بزرگ که درخور این چنین پاداشی باشد و دیگری با نمایانساختن ناشایستگیهای ژرف شخصیت غاصب شده، آن چنان ژرف که چنین عقوبتی را شاید و این دو راه از یکدیگر جدا نیستند. نگرانیهای غاصب و کوششهای او بهمنظور توجیه خویش ایجاب میکند که او خویشتن را بلندتر از عرش برین ببیند و غصب شده را پستتر از خاک!
این واژگان و کلمات، روایتگر حالِ اصلی و نمود عینی واقعیتها، عملکردها، رفتارها، فکتها، کنشها و واکنشهای استعمارگران در مقابل دول عربیِ مشرقزمین است. اقدامات و عملکردهایی که گذشتۀ این ددیّت کهن را در جهان عرب، بهصورت مواجهۀ مستقیم و چهرهبهچهره نشان میداد با نژاد عربی؛ با اِعمال سلطه و اتّکا به زور میتاخت اما امروز، دأب(عادت) دیگری یافته و رنگ فکر و اندیشه فرهنگی را به خود گرفته است. رویکرد قیممآبانۀ انسان غربی و اصالتنگری نژادِ اروپایی، هنوز هم به قوت خود باقیاست. اما این بار موذیانه، زیرکانه، غیرمستقیم و با چهرهای کاملاً جدید، نقشههای استعمار گذشته را پیمیگیرد. بدیهیاست که «تَعدَّدَت الأسبابُ و الموتُ واحدُ» دلایل و عوامل مرگ و نیستی متعدد است، اما نتیجه همواره یکی است و تغییرناپذیر در ناموس حیات؛ همان مرگ و نیستی.
استعمارگران، این پیشوایان متعصّب و مستکبران پیشرو، این پایهگذاران عصبیت، متجاوزان به حقوق بشر، صاحبان روح تعدّی، ستمگران تاریخ، که برای حرص و ولع به خاک بیشتر جغرافیایی و گسترش اقلیم خود، سَفکِ دِماء کردند. طشتهای خون پر کردند و با نابودی حیات عربی، اقلیم جغرافیایی آنان را به مالکیت و سلطۀ خویش درآوردند. ممارست چنین رفتارهای ددمنشانه و نابخردانه، به خیال واهی، نجات نژاد عربی بوده است و عین عقلانیت؛ و این چنین با توجیهات بهظاهر سازنده، بیشترین بهره را از قدرت، رفاه، و منابع غنی کشورهای عربی بردند و بر اَکتافِ ملتهای مستضعف عرب نشستند با داعیه دروغین آزادی، دموکراسی و حقوق بشر؛ اما آنچه در نهایت عاید این نژاد شد، تلّی از ویرانگری، تاراج ثروتها، و منابع زیرزمینی سرزمین مادری فرزندان عرب بود و یغمای مخازن غنی آن.
روایتها و حکایتهای من و استعمار تازه شروع شده است. نقطه آغاز آن نُهماه مجالست و مؤانست با ستمدیدگان و انزجار از ستمگران است و نقطۀ پایان آن شاید به وسعت عمرم.
(پایان قسمت اول)
نظر شما :