گزارش پنجمین نشست از سلسله نشستهای همایش «روشهای پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی»
پنجمین نشست از سلسله نشستهای همایش «روشهای پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی؛ رویکردهای نوپدید و چالشهای پیشرو» نشستی به همت گروه پژوهشی مدیریتِ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در تاریخ 25 تیرماه 402 برگزار شد. در این نشست دکتر عبدالمجید مبلغی (استادیار پژوهشکده انقلاب اسلامی) و دکتر سیّدمحمدتقی موحدابطحی (استادیار پژوهشکده تاریخ و فلسفه علم) حضور یافتند و سخنان خود را ارائه کردند. مدیریت این نشست نیز بر عهده دکتر فرزانه میرشاهولایتی بود.
گونه پژوهی روششناسیهای مطرح در علوم انسانی
دکتر مبلغی بهعنوان سخنران نخست این نشست بحث خود را با عنوان «گونه پژوهی روششناسیهای مطرح در علوم انسانی» آغاز کرد و گفت: روشتحقیق به مدیریت دانشی آمادها مربوط میشود، در حالیکه روششناسی به آرایش و نظم حاکم بر انگارها نظر دارد. از این جهت روشتحقیق و روششناسی با هم متفاوت هستند. اگر از یک پژوهش در حوزه علوم انسانی بهمثابه یک کنفرانس علمی استعاره کنیم، آنگاه روششناسی نقش دبیرعلمی و روشتحقیق نقش دبیر اجرایی آن را دارد. پیش از پرداختن به مبحث روششناسی اگر یک نگاه کرونولوژیکال از نحوه بروز و ظهور روششناسیها نداشته نباشیم، آنگاه مباحث بهصورت قدمزدن در سرزمین ناشناخته خواهد بود؛ بنابراین لازم است ابتدا درکی از منطق و شیوه پردازش روششناسیها روی بردار زمان درنظر گرفته شود، تا فهم نحوه گسترش تاریخی روششناسیها ممکن شود.
وی ادامه داد: ما شش خانواده روششناسی داریم. در حوزه مدرن با خانوادههای روششناسی پوزیتیویسم (اثباتگرایی)، تفّهمگرایی و انتقادی روبهرو هستیم؛ در حوزه روششناسیهای پست مدرن با خانوادههای پدیدارشناسی، ساختارگرایی و پسا ساختارگرایی مواجهیم. در این جلسه به چهار گروه از این روششناسیها میپردازیم. این چهار گروه عبارتند از روششناسیهای پوزیتیویستی، تفهمی، انتقادی و پدیدارشناختی.
نخست. روششناسیهای اثباتگرایانه: در پوزیتیویسم، تأکید بر عاملیت شناخت انسان در مواجهه با امر انسانی است. منظور از عاملیت انسان، ظرفیت آدمی برای شناخت دیگر انسانهاست. رویکرد پوزیتیویستها زندگی انسانی را «امر تجربهپذیر» میشناسد. مطابق این رویکرد روششناختی، باوجود تفاوتهای برقرار میان نحوههای مختلف تقریر آن در نظریههای چندگانه اثباتگرایانه، امور اجتماعی همانند علوم تجربیاند و در آنها تأکید بر تجربههای حسی، روشهای ریاضی و فهم منطقی است. مشخصاً لازم است تا پژوهشگر به مرحله توانایی بر «شاخصگذاری» برسد؛ مرحلهای که بر اساس آن وی قادر به راستیآزمایی تجربی فرضیات خود میشود. منطق پوزیتیویسم توسطِ فیلسوف و جامعهشناسِ فرانسوی «اگوست کِنت» بهکار گرفته شده است. در غوغای (پیشرفت انقلاب صنعتی) قرن هجدهم، مدعای کِنت آن است که آنچه پیش از این درگیر آن بودیم، از الهّیات تا فلسفه به اتمام رسیدهاست؛ موج بزرگی که در علوم تجربی رُخ داده، اکنون به حوزه معقولات رسیده است؛ بهزبان دیگر ما داریم وارد دنیایی میشویم که در آن علوم انسانی نیز همانند سایر علوم «پیشرفت» خواهد کرد.
انواع اثباتگرایی از این قرار است: اثباتگرایی اجتماعی (اگوست کِنت و جان استوارت میل)، اثباتگرایی تکاملی (با رویکرد داروینیسمی)، اثباتگرایی منطقی (بعد از جنگ جهانی اول شکل گرفت)، اثباتگرایی انتقادی. در این میان اثباتگرایی منطقی، بر یک نکته اساسی تأکید دارد، آن نکته این است که معرفت به دو شیوه معتبر خواهد بود: شیوه اول بر مبنای منطق (ریاضیات)، شیوه دوم بر مبنای مراجعه به امور حسی ادراکپذیر. از این جهت سعی میشود امور کیفی به امور کمّی شناختپذیر برگردانده شود. تفاوت قائلشدن بین باید و هست، وجه نرمال و غیر نرمال بودن و نحوه گردآوری دادهها بهگونهای نزدیک به علوم تجربی از جمله پیامدهای این رویکرد روششناختی است.
از دل این رویکرد اثباتگرایانه یک نقد درونی برای اثباتگرایی برمیخیزد. این نقد از جانب کسانی شکل میگیرد که دلمشغول عبور نسبی از جهان سخت اثباتگراییاند؛ ولی همچنان وجوه مهمی از این پارادایم را میپذیرند. این نقد ابطالگرایی است. ابطالگرایی نکته مهّمی را مطرح میکند؛ گزارههای علمی را باید بهگونهی تنظیم کرد که مرز آنها مشخص باشد. به باور ابطالگرایان مبنای شناخت انسان، ظرفیت خطاپذیری اوست و اثبات در ذات خود متکّی بر ابطال است. بسامد ابطالگرایی در علوم انسانی، نقدپذیری جدیتر آن است.
دوم. روششناسیهای تفهمی: در این خانواده از روششناسیها، در مقایسه با روششناسیهای اثباتگرا، سوژهگرایی تعدیل میشود و معطوف به شناخت ناشی از همدلی با موضوع شناسایی میشود؛ مشخصاً از تبیین به تفهّم عبور میکنیم. کتاب «ماکس وبر» با عنوان «اخلاق پروتستانی و روحسرمایهداری» یکی از چند اثر بهنام تاریخ علوم انسانی است. وی از روششناسیای صحبت میکند که طی آن باید برای فهم مناسبات انسانی به کنشورزی انسانی پرداخت. در رویکرد مبتنی بر لحاظ نحوه کنشگری اجتماعی، برخلاف رویکرد تبیینی، سعی میشود جهانهای شناختی، فرهنگی و هویتی دریافت شود و نحوه بروز و ظهور اتفاقات در حوزه رفتار انسانی با مراجعه به چندوچون فهم این مناسبات نزد کنشگران در وهله نخست و شیوه کنشورزی ایشان در وهله بعدی پرداخته شود. در اینجا ما با چند نوع کنشگری مواجه هستیم: کنش اجتماعی عقلانی معطوف به هدف (کشاورزی که کسب سود برای امرار معاش در ذهن دارد، کنش اجتماعی عقلانی معطوف به هدف دارد)، کنش اجتماعی عقلانی معطوف به ارزش (شخصی که آگاهانه جام شهادت را مینوشد و برای دفاع از وطن خویش، ارزش پاکبازی را بهتن میخرد از کنش اجتماعی عقلانی معطوف به ارزش تبعیت میکند)، کنش اجتماعی عاطفی (هیجانات لحظه شخصی که تصادف میکند و یک مرتبه عصبانی میشود، نمونهای از این کنش است) و درنهایت کنش اجتماعی سنّتی (در کنشگریهایی هم چون لباسهای سنّتی به تن کردن، میتوان سراغ از آن گرفت). بر این اساس اگر بخواهیم، بهعنوان پژوهشگر علوم انسانی و اجتماعی، از روششناسی «وبر» استفاده کنیم در وهله نخست، باید شناختی از کنش مؤثر در عملکرد فرد داشته باشیم.
سوم. روششناسیهای انتقادی: در روششناسیهای انتقادی از سوژهگرایی فرافردی و معطوف به خرد منتشر در حوزه زبان و عرصه عمومی دفاع میشود. یورگن هابرماس، بهمثابه آخرین مدافع مدرنیته، از جمله نمایندگان مهم این رویکرد است. مشخصاً نظریه عقلانیت ارتباطی وی معرف ظرفیت روششناختی مؤثری در این زمینه است. به باور وی کشف آگاهی (یا ساخته شدن آگاهی بر اساس رویکرد گروهی دیگر از شارح هابرماس) از دهلیز زبان، که مکان به هم رسیدن افراد در حوزه عمومی است، رُخ میدهد.
چهارم. روششناسیهای پدیدارشناختی: در این خانواده از روششناسیها اجازه دادن به موقعیت جهت آشکار شدن مبنای آگاهی است. پدیدارشناسی به ساختارها و فعالیتهای ناشی از آگاهی بشر (و نیز سرچشمه بروز و ظهور آن در وهلههای بعدی) میپردازد. مشخصاً اینجا مفهوم آگاهی، کلیدی میشود. پیشفرض اصلی لحاظ انضمامی دنیایی است که در آن زندگی میکنیم. به یک معنا کار پدیدارشناس مطالعه ساختارهای آگاهی، همچنان که تجربه شده (از چشمانداز شخص اوّل) است. در کانون این ساختار پیشنهادی روششناسی تجربه ناشی از خود موقعیت نهفته است؛ بهعبارتی مسئله آن است که خود موقعیت چگونه بر ما آشکار شود.
تبارشناسی روشهای نقشآفرینی دین در علمورزی
دکتر موحدابطحی در ابتدای سخنانش برای همافقی در عرصه مفاهیم، دو مفهوم دیرینهشناسی و تبارشناسی تعریفی ارائه کرد و گفت: در دیرینهشناسی مفهومی که تا کنون نبوده یا در گذر زمان گسستی در معنای آن رُخ داده بررسی میشود تا شکلگیری مفهوم یا سیر تحول مفهومی در بستر زمان نشان داده شود. در تبارشناسی علاوه بر این اقدام، نقش عوامل برون گفتمانی(اغلب بحث قدرت) در شکلگیری و گسترش یک مفهوم یا یک نظریه بررسی میشود.
وقتی از تبارشناسی روشهای نقشآفرینی دین در عرصه علمورزی صحبت میشود، میتوانیم بحث را تا صدر اسلام دنبال کنیم، یعنی جایی که جهان اسلام با اندیشههای شرق و غرب خود مواجهه شد. تأثیرگذاری اندیشههای اسلامی در فرآیند علمورزی در برخی از حوزهها بسیار برجسته است. برای مثال دانشی که امروزه با عنوان فلسفه اسلامی از آن یاد میشود، محصول تأثیرگذاری آموزههای اسلامی در فلسفه ارسطویی، افلاطونی و نوافلاطونی است. این تأثیر تا حدی بودهاست که دکتر «داوری اردکانی» از مفهوم شکلگیری فلسفه اسلامی یاد میکنند و البّته بعدها از این مفهوم عدول کردند؛ ولی امروزه بسیاری مدافع عنوان فلسفه اسلامی هستند. در شاخههای دیگر دانش نیز دین اسلام نقشآفرینیهایی داشته است. مثلاً در جغرافیا که ممکن است تصور شود دین نمیتواند در آن تأثیرگذار باشد، میتوان به کتاب «معجم البلدانِ یاقوت حِموی» در قرن هفتم اشاره کرد که در آن انگیزههای دینی برای فراگیری جغرافیا مطرح میشود یا شاهد نقشههایی هستیم که کاربردهای اسلامی داشته (برای دریافت مالیاتهای متفاوت) و ... وقتی یک پزشک سنتی به استناد این روایت که در حرام هیچگونه شفایی نیست؛ در جاییکه طب قدیم از شراب در تجویزهای دارویی خود استفاده میکرده، آن را تجویز نمیکند (مگر از باب ضرورت قطعی) نوع دیگری از نقشآفرینی دین در عرصه علوم کاربردی را شاهد هستیم اما در این بحث علوم پیشامدرن مد نظر نخواهد بود، بلکه بحث ناظر به نقشآفرینی آموزههای اسلامی در رابطه با علم جدید خواهد بود، یعنی آن علمی که در گذر زمان به گونهی نسبت آن با دین کم شده و سکولار شده است.
دکتر موحد ابطحی در بررسی نسبت دین اسلام با علم سکولار شرح داد: روشن شدن موضوع ابتدا باید دید علمی که پیش از دوره جدید با دین پیوند داشت، چگونه سکولار شد؟ باید توجه داشت که اینگونه نبوده که شخصی علم را سکولار کند. اگر امروزه هم شخصی مدافع علم دینی است، باید توجه داشت که علم اصولاً میتواند دینی شود، اما اینگونه نیست که بتوان با اختیار کامل علم را در اختیار خود و تحت ارائه خود قرار دهیم و آن را دینی کنیم. پس سؤال این است که چه عواملی موجب شد که علم، سکولار شود؟ وقتی ریاضیات (نگاههای فیثاغورثی و افلاطونی) وارد عرصه علمورزی میشود (که زمینههای الهیّاتی نیز به همراه دارد) افرادی از جمله نیکولاس کوپرنیک وارد صحنه میشوند تا طبیعت را در چارچوب ریاضیاتی بهشکل جدیدی تبیین کنند. بهعبارتی در مقطعی این تصور مطرح میشود که خداوند عالم را به زبان ریاضی نوشته و برای فهم عالم باید ریاضی بدانیم و با زبان ریاضی قوانین آن را بیان کنیم! پوزیتیویسم از محصولات این نوع نگاه است این نوع نگاه از کوپرنیک و گالیله شروع میشود تا داستان در علوم طبیعی به نیوتن میرسد که به تعبیر خودش پا بر شانه غولان میگذارد و در ارتفاع بالاتری جهان را میبیند و تحت قمر و فوق قمر را یکپارچه میکند و عملاً در این مقطع طبیعیات کیفی ارسطویی تبدیل میشود به فیزیک نیوتنی کمّی. وقتی روابط بین پدیدهها به شکل ریاضی تدوین شد، دترمنیست ریاضیاتی وارد صحنه میشود که در آن برای مثال سرعت و فاصله سقوط یک گلوله تنها بر اساس سرعت و زاویه پرتاپ گلوله مشخص میشود. نیوتن که فردی یکتاپرست بود و بیش از اینکه در حوزه فیزیک کتاب نوشته باشد در حوزه الهّیات نوشته و بخاطر انگیزههای دینی، فیزیک را پیگیری کردهاست و میخواسته با این کارش علم و قدرت خدا را به مردمان نشان دهد، علمی را پایهگذاری میکند که سرآغاز «علم سکولار» است؛ زیرا دیگر به خدایی نیاز نیست و همه چیز به شکل ضروری پیش میرود. البته نیوتن در چرخش حرکت سیارات با مسئلهای روبهرو میشود و از خداوند مدد میجوید، ولی مدتی بعد لاپلاس میگوید، نیازی به فرض خدا نیست و سیارات را میتوان بر اساس همان قوانینی که نیوتن کشف کرده است تبیین کرد.
در کنار این تحول علمی یکسری اتفاق از جمله رنسانس، اصلاح دینی، انقلاب صنعتی، انقلاب فرانسه و .... در اروپا رُخ میدهد و نظم اجتماعی بههم میخورد. جریان روشنگری قرن هجدهم معتقد است که دیگر اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن ارسطویی یا توصیههای اخلاقی کلیسا نمیتاند نظم اجتماعی ایجاد کند و این جاست که بشر باید روی پای خود بایستد و مستقل از هر اتوریتهای و با بهرهگیری از عقل خود بنیاد و تجربهای که محصول آن «فیزیک نیوتنی» بود قوانین حاکم بر پدیدههای انسانی و اجتماعی را کشف کند تا بتواند آنها را پیشبینی و کنترل کند. همانطور که در فیزیک جدید قوانین حاکم بر طبیعت کشف و از آن برای پیشبینی و کنترل پدیدهها از طریق ساخت ابزارها استفاده شد. همانطور که با انقلاب علمی و شکلگیری فیزیک نیوتنی در تبیین پدیدههای طبیعی دیگر نیازی به دین و خدا نبود، با شکلگیری علوم انسانی و اجتماعی متأثر از فیزیک نیوتنی هم دیگر در تحلیل مسائل اجتماعی و انسانی نیازی به دین و خدا نیست.
ایجاد علوم انسانی سکولار در غرب
این چنین بود که علوم انسانی سکولار در غرب ایجاد و با یک فاصله زمانی طولانی وارد جهان اسلام شد و بحرانهایی را برای جهان اسلام ایجاد کرد، اما ریشه ورود علوم جدید غربی به جهان اسلام برمیگردد به شکستهایی که جهان اسلام در مقابله با اروپائیان متحمل شد. مسلمانها در هند از انگلیس، ایرانیها از روسیه، عثمانیها از اروپا؛ همه با هم در یک مقطع با سؤالی روبهرو میشوند که چرا مسلمانان ضعیف هستند و پاسخی که به آن میرسد این است که مسلمانان از علم جدیدی که غرب به آن رسیده بیبهرهاند و شروع میکنند به ترجمه و تدریس علوم جدید غربی. همین اتفاق در مقطعی برای اروپا رُخ داد و نهضت ترجمه در قرن 12 و13 میلادی را در اروپا رقم زد. در آن مقطع اروپاییها متوجه شدند که در جهان اسلام اتفاقی افتاده که موجب قدرت مسلمانان شده است و شروع کردند به ترجمه آثار علمی جهان اسلام. تصور مسلمانها نیز در عصر جدید این بود که باید برای قدرتمند شدن بهسمت یادگیری علم اروپایی بروند. این اتفاق بهشکل مشابه در هند، ایران، مصر و عثمانی رُخ داد و البته در برابر آن مقاومتهای مشابهی هم در این مناطق صورت گرفت. در هند «سرسیداحمد خان» دانشگاهی برای آموزش علوم جدید میسازد و در مقابل آن جریان اهل حدیث شکل میگیرد، شاهولیاللّه دهلوی و جریان اصحاب حدیث در هند، متأثر از همین نگاه هستند. در ایران مدارس جدیدی که توسط رشدیه ساخته شد بارها ویران شد. در عثمانی نیز همین اتفاق رُخ میدهد. دارالفنون اولیه که در عثمانی شکل گرفت با جریانهای اسلامگرا روبهرو و تعطیل شده و بعد از چند سال مجدد راهاندازی شد.
دکتر موحدابطحی تأکید کرد: در مجموع با ورود علوم جدید اروپایی به جهان اسلام سه مواجهه رُخ دادهاست؛ پذیرش کامل، طرد کامل و تعامل. اساس علوم اسلامی بر تعامل استوار است و بهدنبال این است که چگونه تعامل انجام شود. نه دست کشیدن از یافتههای بشر امکانپذیر است و نه نادیدهگرفتن دادههای الهی. بهگونهای بین این دو مورد باید تعاملی ایجاد شود و دین در عرصه علمورزی بتواند نقشآفرینی کند.
اولین رویکرد که در مواجهه اسلام با علوم غربی در ایران رُخ داد، علم مدرن را خنثی قلمداد میکرد و بر این باور بود که میتوان در کنار علوم اسلامی علوم جدید را هم فراگرفت. دانشگاه علیگره «سرسیداحمد خان» یک چنین الگویی را دنبال میکرد که این الگو در قالب مدارس اسلامی در ایران قبل از انقلاب هم دنبال میشد. در این نگاه عمدهترین تأثیرگذاری دین در عرصه علمورزی مرتبط میشود به دو مقام: یک مقام مسئلهگزینی و دو مقام کاربرد و بهعبارت دیگر کاری به محتوای علم جدید ندارد. ایده دیگری که پیش از انقلاب هم مطرح بود، ایده بومیسازی علم بود که این موضوع در کشورهای اروپایی هم سابقه دارد و پیش از انقلاب هم توسط مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی دانشگاه تهران دنبال میشد.
اما جریان دیگری که در مواجهه با علوم جدید غربی سکولار شکل گرفت و در زمان پهلوی هم مسبوق به سابقه است، جریانی است که توسط سنتگرایان پدید آمد و ریشه آن به اروپای بعد از جنگ جهانی برمیگردد و رهبری این جریان امروزه با دکتر «سیدحسین نصر» است. سخن آنها این بود که علم در گذشته در یک چارچوب جهانبینی دینی بوده است مبتنی بر یک ِخرد جاویدانی که بین ادیان توحیدی و غیر توحیدی مشترک بوده و روح آن در نوع نگاه سنّتی به عالم و آدم وجود داشته و در عرصه طبیعتشناسی، انسانشناسی، هنر و معماری نقشآفرینی کرده است و ما باید مجدد آن نحوه علمورزی را احیاء کنیم. با نگاه به متون پیشین متوجه میشویم قدما چه اقداماتی را انجام دادهاند بهخصوص در حوزه هنر، معماری و شهرسازی بهصورت جدّی تلاش کردهاند. دانشگاه امام صادق(ع) (دانشکده مدیریت هاروارد سابق) که توسط مهندس اردلان (که در آمریکا زندگی میکرد) پیش از انقلاب بنا شدهاست، دارای معماری سنّتی است که مؤلفههای حکمی متعددی در آن بهکار رفته است که آشنایی کردن مخاطبان با آن به یک ترم تدریس نیاز دارد.
ایده دانشگاه اسلامی و علم اسلامی پیش از انقلاب توسط سید حسین نصر در کشور مطرح شده است که از این جا میتوان بحثهای تبارشناسی و نقش قدرت را به وضوح در آن دید و ترسیم کرد. در دوره پهلوی به دکتر سیّد حسین نصر مأموریت داده شد که دانشگاه اسلامی تأسیس کند که علیالقاعده در آن همان نگاه سنتّگرایانه مبنا قرار میگرفت. پرسش: نقش قدرت در این زمینه چیست؟ چرا حکومت پهلوی به این نوع نگاه سنّتگرایانه روی خوشنشان میدهد؟ تبارشناسی بحث از همینجا آغاز میشود. جریان بومیگرا که دوره پهلوی در کشور مستقر بود، از یک جهت متأثراز نگاه چپ بود. جریان دیگر تحول خواه جریان اسلامگرایی به رهبری امام خمینی بود. حال دستگاه حاکمیتی با برجسته کردن نگاههای سنّتگرایانه به علم، هنر، فناوری میتوانست در مقابل هر دو جریان چپ و اسلامگرایی سنّتی ایستادگی کند.
آشنایی حوزویان با علوم جدید به یک دو دهه قبل از انقلاب برمیگردد. برای مثال میتوان به واحد آموزشی مؤسسه در راه حق اشاره کرد که توسط آیتالله مصباح یزدی تأسیس شد. هدف حوزویان از آشنایی با علوم جدید در آن مقطع عمدتاً پاسخ به شبهاتی بود که از دریچه فلسفهها و علوم جدید غربی در جامعه پدید آمده بود، شاید بتوان گفت که حوزویان در آن مقطع خود را در مقام دفاع میدیدند، اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی مواجهه با علوم انسانی غربی صبغه دیگری یافت. این بار دیگر بحث این نبود که علوم انسانی جدید را فراگیریم که به شبهات پاسخ دهیم، بلکه هدف این بود که آنها را فراگیریم تا بتوانیم تغییری در آن ایجاد کنیم و حتی بیشتر از این علوم انسانی مبتنی بر معارف اسلامی پدید آوریم که بتوانیم در تحقق اهداف انقلاب از آن بهره بگیریم. در اساسنامه دفتر همکاری حوزه و دانشگاه و مؤسسه امام خمینی(ره) که آیتاللّه مصباح یزدی در آن نقش آفرین بودهاند، این اهداف را میتوان دید.
فعالیتی که آیتاللّه مصباح یزدی در آغاز این مسیر انجام دادند به این صورت بود که پس از تعطیلی دانشگاهها، نشستهایی با استادان برجسته علوم انسانی دانشگاهی برگزار میکردند تا در آن نظریههای علمی در شاخههای مختلف علوم انسانی مطرح و از منظر اسلامی نقد شود. محصول این نشستها در قالب جزواتی منتشر شد. این رویکرد که در آغاز انقلاب مطرح شد بیشتر به فکر تهذیب و تکمیل علوم موجود بود که برای اولین بار استاد «میرسپاه» از شاگردان آیت الله مصباح یزدی آن را تقریر کردند. در این نگاه نقشآفرینی معارف اسلامی در فرایند علم ورزی با همکاری با استادان دانشگاهی پیش میرفت.
دکتر موحدابطحی در خاتمه سخنانش گفت: بهنظر میرسد نقش دانشگاهیان و دانشهای آنها در رویکردهای علم دینی کاهش مییابد. برای مثال در رویکرد استنباطی قصد بر این است که از آیات و روایات و با استفاده از روش معتبر دینی نظریهای در حوزه علوم انسانی استخراج شود. اعضای هیأت علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه یا دانشگاه قرآن و حدیث و ... با رویکرد حوزوی آثار متعددی را در این زمینه منتشر کردهاند. جریان دیگری که پس از آن پررنگ شد و باز هم نقش دانش حوزوی در آن برجسته است، رویکرد مبناگرایانه در علوم انسانی اسلامی است. ایده این جریان آن است که مشکل ما با علوم انسانی موجود در روبناها نیست، بلکه در بنیادها است و بنیادهای علوم انسانی غربی در فلسفههای غربی و نوع نگاه غربیها به هستی، عالم و آدم ریشه دارد و باید متأثر از فلسفه اسلامی، مبانی علوم انسانی تدوین کرد و بر مبنای آن علوم انسانی اسلامی را پایهگذاری کرد. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعى از بانوان قرآنپژوه با ایشان در تاریخ 28 مهر 1388 سرآغاز شکلگیری جریانی شد با عنوان علوم انسانی قرآنبنیان که توسط دانشگاه علوم و معارف قرآن و دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی(ره) پیگیری میشود. همچنین بیانات ایشان در دیدار با دست اندرکاران اولین کنگره بینالمللی قرآن و علوم انسانی در اول اردیهبشت 1396 سرآغاز شکلگیری جریان دیگری شد با عنوان «مرجعیت علمی قرآن» که توسط پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآنِ پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی پیگیری میشود./پایان
نظر شما :