گزارش نهمین نشست از سلسله نشستهای گفتوگوی انتقادی:
بحث دربارۀ مؤلفههای شکلگیری هویت ملی ایرانیان
نهمین نشست از سلسله نشستهای گفتوگوی انتقادی با عنوان «بحث دربارۀ مؤلفههای شکلگیری هویت ملی ایرانیان» ششم تیر ماه 1402 در سالن ادب پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. در این نشست دکتر سیدجواد میری، استاد جامعهشناسی تطبیقی؛ دکتر علیرضا شعبانلو، دانشیار زبان و ادبیات فارسی و دکتر حمیدرضا دالوند، استادیار فرهنگ و زبانهای باستانی به سخنرانی و طرح دیدگاههای خود دربارۀ عناصر و مقومات شکلدهندۀ هویت ملی ایرانیان از دیدگاه خود پرداختند و با نقد دیدگاهها و آراء دیگر در این زمینه، از منظر خود لایهها و ابعاد مختلف موضوع را مورد واکاوی و بحث قرار دادند. سپس برخی از پژوهشگران، استادان و علاقهمندان به مسائل فرهنگی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی حاضر در نشست، دیدگاه و نظر خود را در ارتباط با موضوع نشست و مباحث سخنرانان مطرح کردند.
دکتر مبلغی: اختلاف نظر اساس و بنیاد مباحث بهویژه در علوم انسانی است که موجب ارتقاء نظر، آگاهی و شناخت میشود
در ابتدای جلسه دکتر عبدالمجید مبلغی، عضو هیأت علمی پژوهشکده اندیشه سیاسی، انقلاب و تمدن اسلامی، بهعنوان دبیر نشست، ضمن خوشامدگویی به حاضران و علاقهمندان به مباحث فرهنگی، تاریخی و اجتماعی کشور، گفت: پس از وقایع سال گذشته یک چیز بیش و پیش از هر چیز مشخص و آشکار شد و آن ضرورت اندیشیدن در علوم انسانی در وهله نخست و ضرورت اندیشه در ایران و دربارۀ ایران با رویکرد فلسفی و البته انضمامی در مباحث مرتبط با ایران در وهله بعدی بود. وی با قدردانی از حمایتهای مسئولان پژوهشگاه بهویژه رئیس پژوهشگاه، دکتر موسی نجفی، از برگزاری این نشستها و سایر دستاندرکاران برگزاری این نشستها ازجمله معاونت کاربردیسازی علوم انسانی و فرهنگی و معاونت پژوهشی و تحصیلات تکمیلی ادامه داد: ما شاهد طرح ایدهها و انگارهها و اندیشههای سودمندی در این نشستها هستیم.
دکتر مبلغی با معرفی سخنرانان این نشست، اختلاف نظر را اساس، مبنا و بنیاد بحثها بهویژه در علوم انسانی برشمرد که از سرمایههای دانشی اندیشمندان حوزه علوم انسانی بوده و موجب ارتقاء نظر، آگاهی و شناخت میشود و درواقع به یک معنا علوم انسانی با همین تعاطی افکار و تعامل در چهارراه اندیشههای متقاطع معنادار و ممکن میشود. وی همچنین بالا بودن آستانه تحمل را از جمله ابزارهای بیرونی روششناختی مؤثر در ارتقاء این مراتب آگاهی دانست و اظهار امیدواری کرد: در این نشست شاهد مباحث عالمانه و مبتنی بر اندیشه میان حاضران و سخنرانان باشیم.
دکتر میری: مسئله این است که ملت یک مفهوم سیال است یا ثابت
سپس دکتر سیدجواد میری، استاد جامعهشناسی تطبیقی پژوهشگاه بهعنوان اولین سخنران این نشست با اشاره به اهمیت بحث سیالیت در جهان امروز و تشریح ابعاد آن گفت: پس از جنگ جهانی دوم، وضعیتی در جهان ایجاد شد و نظام بینالمللیای شکل گرفت که برآمده از رویدادهای مهمی همچون جنگ جهانی اول و پیشتر از آن اقتصاد صنعتی و پیش از آن نیز عصر روشنگری و ایجاد نظام سرمایهداری در جهان بود. با جنگ جهانی دوم و شکست آلمان، ایتالیا و ژاپن وضعیتی در جهان پدید آمد که از آن بهعنوان Pax Americana (پاکس آمریکانا) یاد میشود؛ بدین معنا که نظام جهانی دارای ساختاری استکه در حوزههای مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... در سطح بینالملل نظم و معیار خودش را دارد. مثلاً در حوزه اقتصاد سیستم سرمایهداری حاکم است یا مثلاً در حوزه رویکردهای فرهنگی، درباب اینکه ملتها چگونه باشند و فرهنگها چه باشند و... مجموعاً در حوزههای مختلف، معیاری را در جهان شکل داد. براین اساس تقریباً تا سالهای 1979 میلادی (معادل 1357 شمسی) در جهان یک اتفاق نظر یا اجماعی وجود داشت که سیستم، سرمایهداری است. در مقابل آن نیز یک سیستمی شکل گرفته بود که در حوزه اقتصاد و ایدئولوژی سیاسی تفاوتهای بنیادینی با نظام سرمایهداری داشت که از آن به کمپ شرق یاد میشد.
دکتر میری سپس به تشریح وضعیت و جایگاه ایران و انقلاب اسلامی در میان نظامهای حاکم بر جهان پرداخت و گفت: در این میان،وقتی انقلاب ایران روی داد، براساس نظر متفکران آمریکایی یا سایر کشورها، این انقلاب و حرکت، یک حرکت ضدسیستمیک قلمداد شد. از سوی دیگر ،در داخل ایران هم گفتمان و رویکردی که برای پیشبرد و مدیریت جامعه شکل گرفته بود، رویکرد یا روایتی مبتنی بر نگاه اسلامگرایانه سیاسی بود. بدین معنا که ما واحدی به نام واحد امت اسلامی داریم که در این واحد امت اسلامی باید بتوانیم امورات مسلمین را بهنحوی ساماندهی کنیم. این نگاه ریشه در اندیشهها و نگاههای متفکران و اندیشمندانی همچون سید جمال، اقبال و دیگران در شبه قاره هند تا ابوالاعلی مولودی و... داشت که در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 مطرح شده بود.
مفهوم اسلام یکی از مهمترین مؤلفهها در تعریف ایرانیت است
این استاد جامعهشناسی یکی از مهمترین بحثها در جامعه ایران را بحث درباره مؤلفههای اصلی ایرانیت برشمرد و ادامه داد: در چنین وضعیتی یکی از بحثهایی که در داخل ایران شکل گرفت این بود که اساساً ما ایرانیت را چگونه باید تعریف کنیم و مؤلفههای اصلی ایرانیت چیست؟ در این میان یکی از مهمترین مؤلفههایی که ایرانیت براساس آن تعریف میشد، مفهوم اسلام بود. وی روایت شهید مطهری از مؤلفههای ایرانیت را یکی از صورتبندیها و روایتهای دقیق دانست و ادامه داد: شاید بتوان روایت و صورتبندی شهید مطهری از هویت ملی ایرانیان را یک گفتمان معیار تلقی کرد. شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران ذیل بحث از دوران پهلوی اول و دوم به این نکته اشاره دارد که در این دوران تأکید میشود که ایرانیان آریایی هستند و روایت از ایرانیت مبتنی بر آریاییگرایی است. اما شهید مطهری معتقد است اگر براساس این مفهوم به ایران نگاه کنیم، از میان جمعیت حدود 25 میلیون نفری ایران در دهههای 30 و 40 شمسی، بسیاری از ایرانیانی که در داخل ایران زندگی میکردند، بیرون از ایران میافتند. در آن زمان و امروزه ایرانیانی داشتیم و داریم که گرجی، آسوری یا ... بودند، ایرانیانی داشتیم و داریم که زبان یا دینشان مختلف است. با این تعریف از ایرانیت خیلی از ایرانیان بیرون از مجموعه ایرانیت میافتند. در مقابل شهید مطهری نگاهی را مطرح میکند که یک نگاه تألیفی و تلفیقی است که در حال حاضر مورد بحث ما نیست.
تشریح سه کلانروایت درباره مفهوم ایرانیت
دکتر میری در ادامه سخنرانی خود یکی از مباحث مهم درباب مفهوم ایرانیت یا مفهوم هویت ملی را این مسئله دانست که ملت چگونه شکل میگیرد و تأکید کرد: البته در ایران به آن چندان به شکل دقیق و کافی توجه نشده است و به طرح این پرسش پرداخت که آیا ملت یک مفهوم ثابتی است که در گذشته شکل گرفته و سپس به شکل ثابت به ما رسیده است یا اینکه ملت یک مجموعه سیالی است که دائماً در حال بازتعریف و واسازی خودش است؟ وی با تذکر این نکته که همانطور که جهان و هستی در حال تغییر و تحول است، مناسبات انسانها با دیگران هم در حال تغییر و تحول است، در پاسخ به این پرسش گفت: سه کلانروایت در ارتباط با این موضوع شکل گرفته است که هر سه هم بهنوعی معاصر هستند. هرچند ممکن است مدعای هرکدام این باشد که مثلاً داریم به گذشتهای ارجاع میدهیم، اما نکته این است که وقتی روایت خود را بازسازی کردند، عامل معاصرت در این بازسازی وارد بحث شده و درواقع در آن قرار دارد.
این استاد جامعهشناسی سپس به تشریح این کلانروایتها درباره مفهوم ایرانیت پرداخت و گفت: یکی کلانروایت باستانگرایانه از ایران است که، همانطور که در کتاب زبان و ایده وحدت ملی خود به آن اشاره کردهام، مشخصاً میگوید ایرانیت به صورت خالص در گذشته پیش از اسلام بوده است. هرچه بعداز آن بوده به این خلوص ضربه زده است. باید دوباره آن را تمیز و پالایش کنیم. نمایندگان این نگاه محمود افشار، عباس اقبال آشتیانی، مهندس ناصح ناطق، جواد شیخالاسلامی، سید احمد کسروی متقدم و... هستند.
روایت دیگری از ایرانیت را که شاید بتوان ذیل ایده اسلامگرایانه و ایده دین قرار داد، تمام تلاشش این است که امر جمعی را ذیل مفاهیم دینی و مشخصاً اسلام صورتبندی کند. خود این روایت به دو بخش تقسیم میشود: پیش از صفویه و ایلخانیان و پس از صفویه که تشیع نقطه کانونیتری مییابد. این روایت نیز اسطورهها، روایتها، قهرمانان و... خود را دارد.
بنا بر روایت سوم، اساساً آنچه پیش از دوران مدرن و تجدد بوده، زیاد مهم نیست و آنچه مهم است دوران مدرن است که این نوع نگاه، درواقع برآمده از ایدهها و مباحث عصر روشنگری است. اساساً روشنگری و دوره مدرن باعث شد مردمی که در پهنه ایران زندگی میکردند به یک خودآگاهیای به نام مشروطه برسند و مفهومی به نام ملت را برسازند. این قرائت سوم است.
دکتر میری در ادامه صحبتهای خود به تمایز نقطه آغاز شکلگیری مفهوم ملت در نگاه اروپامدارانه و جهان اسلام بهویژه ایران پرداخت و گفت: نکته جالب توجه درباره نحوه شکلگیری مفهوم ملت در در اروپا یا نگاه اروپامدارانه، که کمتر به آن پرداخته شده این است که در این نگاه، مفهوم Nation، از ناسیون گرفته شده؛ یعنی اینکه چیزی زاده میشود، متولد میشود. به عبارت دیگر ملتهای اروپایی زمانی متولد شدند که توانستند از درون دین و هیمنه کلیسای کاتولیک بیرون بیایند. اما درباره لحظه تولد مفهوم ملت در شرق به معنای عام و مشخصاً در ایران و جهان اسلام، باید به تمایزی میان دو واژه ملۀ با تای تأنیث (ۀ) و ملت با تای دو نقطه (ت) توجه داشت. واژۀ ملۀ پیش از مشروطه استفاده میشده و بهعنوان یک مجموعه دینی و اجتماع دینی بوده است. همین ملۀ بعداً با تای دو نقطه و معادل Nation قرار داده شد. یعنی اساساً زمانی ملت و Nation در ایران متولد شد که توانست از درون اجتماع دینی رشد کند، نه اینکه از آن جدا شود و این به نظر من تمایز نگاه ما با نگاه اروپامدارانه است.
نقد سیاستهای یکسانسازی دوران پهلوی و تأکید بر وجود نوعی پیوست فرهنگی در ایران
وی با تأکید بر وجود نوعی پیوست فرهنگی در 5000 سال اخیر در فلات ایران، به تمایز میان یکپارچکی و یکسانسازی با تأکید بر زبان فارسی در ایران پرداخت و گفت: برخی با نادیده گرفتن وجود نوعی پیوست فرهنگی در 5000 سال اخیر در فلات ایران، تلاش کردند تا با اتخاذ سیاستهایی ملتی یکسان داشته باشیم که با یک زبان صحبت کنند و زبان محاوره زبان فارسی باشد. مثلاً در دوران پهلوی سیاستهایی اتخاذ شد که ایرانیها را یکسان کنند تا به آنچه هدف خود یعنی وحدت ملی میدانستند، برسند. نمونه این نگاه در آثار مرحوم افشار دیده میشود که بر ضرورت سخن گفتن تمام ایرانیان به زبان فارسی تأکید و در مقابل زبان عربی و ترکی خطرناک دانسته میشد. محمود افشار بر این اعتقاد بود که زبان باید طبقهبندی شود، مثل زبانهایی همچون گیلکی، کردی و... گویش هستند و برای زبان فارسی خطرناک نیستند ولی زبان عربی و ترکی خطرناک است. وی همچنین معتقد بود دین اسلام وارداتی است و از اینرو باید اصلاح شود یا بهعنوان مثال دیگر؛ باطنی در کتاب خود اشاره میکند که همه ایرانیها باید به زبان فارسی صحبت کنند و آن هنگام است که ما میتوانیم وحدت ملی را تقویت کنیم. دکتر میری با نقد این نگاه گفت: اما این یکسانسازی مبنای عقلی، دینی و زبانی ندارد چون هر کدام از زبانها برای برقراری ارتباط و شناخت اقوام، انسانها و ملتها با یکدیگر است؛ چنانکه در قرآن کریم نیز به آن اشاره شده است.
وی در ادامه سخنرانی خود با رد برخی برداشتها و اظهارات منتسب در زمینه مباحث خود درباره هویت ملی و ایرانیت تأکید کرد: معتقدم مفهوم ایران از منظر ظرفیت تمدنی، هرچه به گذشته بازگردیم، گستردهتر بوده است. در سال 1313 در کمیسیونی که سعید نفیسی ریاست آن را برعهده داشت، نام ایران، و نه پرشیا و پرس بهعنوان نام رسمی فلات ایران برگزیده و مصوب شد. این کار شاید در آن زمان یک حرکت مثبت و ایجابی تلقی میشد ولی از منظر ظرفیت تمدنی، ما را محدودتر کرد. سالها قبل اگر در فلات ایران از افراد سؤال میکردید که کجایی هستید، چه ترکمن، چه ترک و... خود را ایرانی میدانستند اما اکنون مثلاً ترکمنها نمیپذیرند که ایرانی هستند.
دکتر میری همچنین تأکید کرد: ادیان ممکن است در چارچوبهای شعائر و مناسک متفاوت باشند ولی در هسته متعالیه واحدند. حقیقت یکی است و راه رسیدن به حقیقت متفاوت است؛ بهعنوان مثال، یک راه مخصوص خواص است و یک راه مخصوص عامه مردم است، ولی در نهایت حقیقت یکی است.
دکتر دالوند: شاهنامه، شناسه ملی ایرانیان
دکتر حمیدرضا دالوند، استادیار فرهنگ و زبانهای باستانی پژوهشگاه بهعنوان دومین سخنران، با اشاره به دیدگاههای دکتر میری در این نشست و نشستهای دیگر درباره هویت ملی گفت: اگر بخواهم نظرات دکتر میری را در این زمینه جمعبندی کنم که گفتهاند، شاهنامه شناسنامه ملی ایرانیان است، یک گزاره متأخر برساختی است که قبول ندارم و این یک انگارۀ یهودی است که در وجود محمدعلی فروغی تجلی پیدا کرده و این را رواج داده است.
پرسشی که میپرسند این است که چرا شاهنامه، شناسنامه ملی ایرانیان است؟ اینهمه کتاب وجود دارد. اگر میخواستند میتوانستند دیوان (مفقود شده) شاه اسماعیل را جایگزین میکردند. چراکه شاه اسماعیل در حقیقت بنیانگذار ایران نوین و مدرن است یا حتی کتاب حافظ یا قرآن و نهجالبلاغه را هم میتوانستند جایگزین کنند.
نکته دیگر دکتر میری به آن اشاره کرد این است، ایشان نگاهی از تشیّع ارائه میکند که به عملکرد قزلباش و دوره عملگرایی صفویه، نه «فرقه صفویه» از شیخ زاهد گیلانی یا عملکرد شیخ صفی تا شاه اسماعیل را بخواهد دربر بگیرد که آن جنبه فکری و طریقتی دارد، میپردازم به آن بخش عملگرایی، که قزلباش فعالیتهای تاریخی را انجام میدهند برآن متمرکز میشود که این موضوع ظلم بزرگی به تاریخ تشیع است.
بحث دیگری که دکتر میری مطرح کرد این است که تأکید میکند بر تعریف سهگانه و سهپاره هویت ایرانی. آیا واقعاً این حرف درست است؟ مسئله این است که چرا فقط بر ذهنیتی که در جامعه میان برخی نخبگان و گروهها، به اعتبار مسائل تاریخ معاصر آمدهاند، این تقسیمبندی و صورتبندی را از هویت ایرانی کردهاند.
مسئله بعد بحث دولت_ ملت است که ایشان روی آن تأکید دارند و بسیار به این مفهوم پایبند هستند چراکه صورتبندی ذهنی ایشان را تقویت میکند. میگویند پیش از مفهوم دولت_ملت، هرچند نمیگوییم انسانها در این سرزمین وجود نداشتند، اما تاریخی که بتواند اراده سیاسی معطوف به قدرت را نشان بدهد در آن نبوده است، نوعی تاریخزدایی را در پس این حرف مطرح میکند.
تأکیدی که روی دولت_ملت میکند این است که میگوید اگر ما بخواهیم در تاریخ ایران دولت_ملت را پیدا کنیم، نشانههای آن را از صفویه و شاه اسماعیل میتوانیم دریابیم. شاه اسماعیل بانی ایران جدید میشود و دیوان او هم میتواند جایگزین شاهنامه شود.
به نظر من اشتباه دکتر میری و سایر دوستان حوزه علوم اجتماعی، در پیشفرضهای آن است. دکتر فکوهی بهنوعی نظر دوستان را مطرح میکند. اولین مفهومی که در ذهن دوستان است. مقایسه ایران با بعضی کشورهای نوظهور مثل ترکیه است. در مورد ترکیه واقعاً بحث معنا دارد. اما در مورد تمدن بزرگی مثل ایران بحث برساخت درست نیست. یک بعد بحث برساخت، مباحث معرفتشناسانه است که بر طبق آن حقیقت در ذهن جا نمیگیرد. ولی بحث جعل هم از آن اراده میشود. اما حقیقت این است که ما میتوانیم بگوییم این روایت از تاریخ، به نوعی فرهنگ و هویت ایرانی است، ولی روایت دکتر میری و دیگران، برساخت، در مورد دولتهای مجعول و دولتهای جدید که تاریخ میسازند شاید درست باشد، اما در مورد ایران، هرچند بتوان شواهدی را در تاریخ معاصر ما دید که بتوانیم چنین تفسیر کنیم ولی عملاً اینطور نیست. چون ما یک کلانروایت کهن داریم که اتفاقاً شاهنامه با همه قدمت هزارسالهاش، نتیجه آن کلانروایت است.
دکتر دالوند ادامه داد: مسئله دیگری که پیشفرض غلط ایشان و افرادی است که دارای این نگاه هستند این است که تصور تاریخی نادرستی از ایران دارند. اصحاب علوم اجتماعی با تاریخ ایران بهخوبی آشنا نیستند و به خوبی به تمام ظرائف تاریخ ایران فکر نمیکنند. جامعه ما شاید پس از انقلاب، بهویژه (جناح چپ) شعارهای تندی را مطرح میکرد که سازگاری با تاریخ ما نداشت. یکی از این شعارها نسبت به «شاه» بود. در انقلاب، منظور از «شاه» عملاً محمدرضا پهلوی بود، البته این مفهوم، به تدریج به کل مفهوم شاه گسترش پیدا کرد و شاه در ذهن ما، امروز و در پس از صحبتهای دکتر میری، شاه انسانی است جلاد و همهکاره، در صورتیکه آنچه ما در تاریخ سراغ داریم، همان شاه اسماعیل یا شاه عباس یا بسیاری از قهرمانان ملی ما که در قامت پادشاه ظهور کردند، آنان هم پادشاه به معنای نماینده قدرت سیاسی بودند و هم در کنار اینها علماء بزرگی بودند که خود را در نهایت مجبور و ملزم به اجرای شریعت میدانستند. پس وقتی بحث تاریخی میکنیم، این ذهنیت از ذهنیت معاصر جدا میشود.
پایبندی محکم ایشان به مفاهیم مدرن ازجمله دولت_ملت مورد دیگر است. چه کسی گفته است که من این مدل از توصیف قدرت را باید در مورد کشورم و در مورد تاریخ و پیشینه و حوزه تمدنی مبتنی بر فکر ایرانی را بخواهم با این مدل دولت_ملت تبیین کنم؟ آیا ایرانیها بهعنوان یک ملت متمدن، روایتهایی از خود داشتند؟ آیا میتوان روی آن حساب کرد؟ این روایتها میتواند چه ویژگیهایی داشته باشد؟
مؤلفههای کلانروایت ملی نه برساخت
روایت خود در تعامل با دیگری: ما زمانی به خودآگاهی میرسیم که با دیگری تعریف کنیم
دکتر دالوند ادامه داد: روایت خود در تعامل با طبیعت و جغرافیا (سرزمین مقدس و تقدس مرز و خاک) گستردگی مفهوم میهن: در این کلانروایت از کهنترین صورت که به هزاره دو تا سه سال پیش از میلاد (هزار سال پیش از زرتشت)، در این مفهوم سرزمینی، بهعنوان مرکز جهان و بهعنوان مفهوم مرز و مرزبان در فرهنگ فراوان بوده است.
روایت خود در تعامل با رسالت انسان: برای انسان رسالت قائل است. روایت کهن در تعامل با سرنوشت جهان و انسان در اینده تعریف میشود که امروز استمرار این را داریم. اگر ما غایتی برای دنیا نداشته باشیم نه میتوانیم تفهیمی از سیاست نه از جامعه، نه از انسان داشته باشیم.
چون ایرانیان دارای کلانروایتی کهن مبتنی بر مؤلفههای بالا هستند، پس ملت از نوع ملل متمدن هستند. هم شأن و رسالت تاریخی دارند و هم قدرت را بر مبنای این رسالت توزیع میکنند. پس با مدل ملت_دولت قابل توضیح نیستند.
وی سپس به تشریح کلانروایت ملی ایرانیان پرداخت و ادامه داد: در نگاه ایرانی اصالت انسان معاونت خیر در نبرد با شر است. انسان ایرانی دارای سرزمین است، ایران هم بار جغرافیا و هم بار فرهنگی دارد. سرزمین ایران در قلب جهان دارد- خونیره بامی. هستی مبتنی بر اشه هست و تنها با دریافت آن و رفتار مبتنی بر اشه است که میتوان زیست. خرد ابزار عمل بنابر اشه است و داد تجلی اشه در جامعه است که میتوان درست زیست. رفتار مبتنی بر اشه قدرت آفرین است (خشثره). خشثره دو وجه دارد یک وجه نیک شهریاری (شهریور) ، یک وجه دش شهریاری است
نیک شهریاری: اعمال قدرت بنابر داد جهت پیروزی خیر است، پس قدرت آرزو شده و نیک منجر به دوست داشتن دیگری و همه هستی بهویژه زیردستان یا مردم میشود(سپندارمذ) و آدمی را به عشق به هستی سوق میدهد.
حاصل سپندارمذ کمال و جاودانگی است(خرداد و امرداد). اگر ما این عشق را ناشی از قدرت در جهت کمک به دیگری به دست بیاریم، به کمال میرسیم خرداد و امرداد. اینجاست که مفهوم انسان کامل شکل میگیرد.
انسان ایرانی باور به انسان کامل دارد (زرتشتترین). انسان میان دوگانه خیر و شر در نوسان است، درنتیجه باور به کرفه و گناه شکل میگیرد. مفهوم کرفه و گناه دلیل مسئولیت انسان است. پس در روایت ایرانی انسان مسئول است.
انسان مسئول آخرتگرا و مؤمن به وعده وعید میشود. وعده وعید دو وجه دارد: -1 این جهانی یعنی حاکمیت نجات بخش و انسان صالح 2- آن جهانی و رسیدن به بهشت و بازگشت به حق.
حقیقت شاهنامه بهمثابه سند ملی ایرانیان است
این چیستی نگاه ایرانی است (پیشازرتشت). این نگاه تحولاتی پیدا میکند و بهمناسبت تحولات زمانه دچار تغییر و تطبیق میشود: اولین تغییر در اوائل هزاره اول و اواخر هزاره دوم در زمان زرتشت اتفاق میافتد.
نتیجه این تحول در یشتها دیده میشود. یشتها نیای شاهنامه فردوسی است. ویرایش دوم آن پسا هخامنشی تا پایان دوره ساسانی شکل گرفته است که مبتنی بر تفسیر اوستا است که زندها و خدای نامهها شکل میگیرد .
دکتر دالوند در مورد شاهکار ایرانی (شاهنامه) تأکید کرد: شاهنامه فقط از آن فردوسی نیست. فردوسی تنها یک راوی صادق و آگاه به هویت ایرانی است. شاهکار فردوسی آفرینش اثری چندلایه است. شاهنامه کلانروایت کهن ایرانی از هویت خود است که متناسب با ضروریات زمان تعدیل و روایت شده است. اصل این کهن روایت به پیشا زردشت در اواخر هزاره دوم پیش از میلاد میرسد.
ظهور زردشت و تطبیق آن با اصلاحات وی در هزاره نخست ق.م، پیدایش یشتها بهعنوان نیای شاهنامه فردوسی زندها در پسا هخامنشی تا دوره ساسانی، متون پهلوی و خداینامه به وجود آمد. تا به دوران اسلامی میرسیم که روایت دوره اسلامی: 1- ترجمههای عربی 2- شاهنامهها
شاهنامه فردوسی، تطبیق کلانروایت ملی ایرانی با اسلام است
شاهنامه در هزاره پس از فردوسی: 1- تأثیر بر سیاست و تاریخ و ادبیات ایران 2- پیدایش شاهنامههای محلی و منطقهای – روایت مردمی شاهنامه
شاهنامه اثری قدیم و شایسته نام و عنوان سند و شناسنامه هویت ایرانی است که با هیچ کتاب مجعول و متأخری قابل قیاس نیست. چون حکیمی سخندان و اسلامشناس یعنی فردوسی بزرگ آن را مطابق با ارزشهای دینی بازآفرینی کرده است، هیچ تضاد و تباینی با متون مقدس دین مبین اسلام ندارد. پس سندیت ملی شاهنامه نه به اعتبار حرف فروغی یا آتاترک که حقیقتی تاریخی است.
هویت ایرانی مبتنی بر اندیشه است
دکتر دالوند در پاسخ به این پرسش که ایرانیان هم مهاجر به فلات ایران بودند، آیا هویت ایرانی مبتنی بر نژاد است یا نه، گفت: در بحث نگاه ایرانی، بیاییم ایرانیت را از نژاد تهی کنیم. چون واقعاً هیچکس نمیتواند بگوید، من نژاد پاک هستم. هویت ایرانی مبتنی بر اندیشه است. اندیشهای که در اوستا مطرح شده است. یعنی مفاهیمی بنیادینی که در طول تاریخ به ضرورت زمان تعدیل پیدا میکند. همین اندیشه در دوره اسلامی چه در عرصه اسطوره و چه در عرصه دین، چه در عرصه فلسفه پایداری و استمرار پیدا میکند. بنابر این هرکس مؤمن و مروج این اندیشه باشد ایرانی است. چهبسا یک مغول، ترک یا عرب مؤمن به کلانروایت ایرانی، از هر ایرانی پاکنژادی ایرانیتر باشد. بله، هنر ایرانیها آنجاست که توانستند حتی بهعنوان یک قوم مهاجر، عنوانی به این سرزمین بدهند و ایران نامند و این عنوان را تا امروز پایدار نگه دارند. در زیر این عنوان، بنیان فکری عمیقی است که زرتشت بهعنوان یک پیامبر، یک فیلسوف و مصلح و جانشینان او بنیاد گذاشتند و بهتدریج این بنیان تا به امروز تقریباً ادامه یافته و متناسب با زمان یعنی متناسب با اسلام و حتی متناسب با فلسفه یونان و روم و مسئله مسیحیت و حتی فرقههایی مثل مانویت و ... جرح و تعدیل خودش راداشته است. پس ما صاحب یک بهمن فرهنگی هستیم، یعنی مفهوم ایران دیگر از آن مفهوم قومی و نژادی بیرون میآید و اینجا اگر بخواهیم با ترکها مقایسه کنیم، ترکهای مهاجر و فاتح در ایران هیچوقت نتوانستند یک مفهوم و میراث فرهنگی و فکری با خودشان بیاورند و تا امروز بتوانند مفهوم یا گفتمان یا کلانروایتی بهنام خود رقم بزنند بلکه از خوان فرهنگ ایرانی تغذیه کرده و مروج زبان و فرهنگ ایرانی بوده و از روم تا هند و چین آن را گسترانیدهاند. در مقایسه با اعراب فاتح باید گفت، آنها اسلام را آوردند و صاحب اندیشه بودند اما ایرانیان مانند مصریان تَرک زبان و فرهنگ کهن نکردند. مسلمان شدند ولی عرب نشدند، بلکه کهن روایت ایرانی را با اسلام تطبیق دادند.
زبان فارسی فراتر از یک زبان
دکتر دالوند تأکید کرد: بههمین دلیل است که زبان فارسی در اینجا اهمیت پیدا میکند زیرا زبان فارسی فراتر از یک زبان است. زبان فارسی تجلی گاه این کهن روایت ایرانی است که طی سه هزاره شکل گرفته و همه نسلها و نژادها درآن سهیم هستند. بنابر این استمرار فکری و فرهنگی، آن سهگانه هویتی که بعضیها بیان میکنند نادرست است و نمی توان هویت ایرانی را به سهپاره باستانگرا، اسلامگرا و متجدد تقسیم کرد. گروهی که میگویند از دوره ساسانی تاریخ ما تمام شده است! حرف نادرستی است. کدام عقل سلیم میتواند 1400 سال کوشش فکری فیلسوفان و فقهای بزرگ ایرانی چه در عرصه تسنن و چه در عرصه تشیع را نادیده بگیرد؟ چه کسی میتواند، حضور ترکان در سرزمین ایران و خدماتی را که به این سرزمین کردند و سر این سفره بزرگ شدند را نادیده بگیرد؟ همینطور هرکسی به بهانه اسلامگرایی تاریخزدایی کند یا روی واقعیتهای جهان مدرن چشم ببندد، کاری عبث و بیهوده کرده است.
همین افشارهاکه از لحاظ نژادی ترک بودند مانند ایرج افشار، محمود افشار اینها که در یزد بودند. همینها افرادی بودند که مروجان حتی تندترین صورت ایرانی شدند. همین موارد را هم از دوره غزنوی و سلجوقیان که ترک بودند به اینطرف در تاریخ ایران میبینیم. پس این میراثی که داریم، اتفاقاً بهلحاظ انسانی و نژادی میشود، میراث مشترک همه ما و ای کاش! ما به جای این سهگانگی تجدد، اسلام و پیش از اسلام، بر یگانگی و استمرار تأکید داشته باشیم. ای کاش! بهجای تقابلسازی بیهوده، روی مشترکاتمان حرف بزنیم. ایران امروز نیاز به این مورد دارد ما در مقابل بانک بزرگ فرهنگ ایرانی نشستهایم که همه ما در آن سهم داریم. اینجاست که میتوانیم باهم همکاری و از آن سهگانگی عبور کنیم. هیچ عقل سلیمی داشتههای ارزشمند خود مانند شاهنامه را که متعلق به همه نسلهاست، با هیچ چیز دیگر جایگزین نمیکند.
دکتر شعبانلو: شاهنامه، خانة ایرانیان است
دکتر علیرضا شعبانلو، دانشیار زبان و ادبیات فارسی پژوهشگاه بهعنوان سخنران این نشست ابتدا سخنان خود را با این شعر آغاز کرد: بهنام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد
سپس در ادامه بهطور کوتاه به دو شبهه زیر، پاسخ داد:
1. میگویند که ملیت ایرانی مفهومی جدید است و در دوران پیش از حکومت صفوی نامی از ایران نبود و این جغرافیا و مردمان آن را فارس مینامیدند نه ایران و ایرانی. حتی ایرانیان خود را ایرانی نمینامیدند.
2. میگویند شاهنامه سند ملیت ایرانیان نمیتواند باشد. چرا نباید دیوان ترکی شاه اسماعیل صفوی یا قرآن کریم را سند ملیت ایرانی بدانیم.
پاسخ به شبه اول
بهطور مختصر باید گفت، ایرانیان دستکم از اواخر حکومت اشکانیان سرزمین خود را با نام ایران میشناختند و در دوران اسلامی نیز بارها در متون عربی و فارسی و اشعار شاعران، نام ایران و ایران شهر آمده است. ایرانیان از هزاران سال پیش در محدودة فرارودان تا سواحل دریای سیاه و خلیج فارس و قفقاز حضور داشتند و از سرزمین خود با عناوینی چون ایرانویچ و سرزمین آریائیان و پارسیان و سرزمینهای تحت سلطه اهورا مزدا نام میبردند. نام ایران نخستین بار در زمان اردشیر بابکان (224م)، در ربع نخست سده سوم میلادی در کتیبه اردشیر دیده میشود که خود را شاه ایران مینامد. البته که این اندیشه یکباره و در همان زمان نمیتوانست بهوجود آید و بیگمان سابقه داشته است.
دکتر شعبانلو با اشاره به مقالهای از دکتر سیدمحمد صادق سجادی که مفصل با رجوع به منابع عربی زبان نوشته است: «درمنابع تاریخی، جغرافیایی و ادبی عربی زبان کلمات و ترکیبهایی چون ایران، ایرانشهر، فارس، بلاد فارس، فُرس، مملکه الفُرس، بهوفور بهکار رفته است و مراد غالب نویسندگان آنها، جز معدودی که میان ولایت فارس و سرزمین فارس تفاوت قائل شدهاند، همه ایران و ایرانیان و شهرهای ایران و پادشاهی ایران بوده است؛ گرچه درباره مرزهای سیاسی این سرزمین، که بر اثر حوادث و تحولات بزرگ در ادوار مختلف تغییر میکرده است، طبیعتاً اتفاق نظر وجود ندارد. از آنجاکه کهنترین منابع عربی، سرزمین ایران را «ایرانشهر» خواندهاند و از اجزاء آن یعنی شهرها و ایالات آن سخن راندهاند، پیداست که این ترکیب و تعبیر از منابع قدیمتر ایرانی، که توسط کسانی چون ابنالمقفع بهعربی ترجمه شده بوده است، به این منابع و نیز تداول مورخان و جغرافیدانان و ادیبان راه یافته است. حاحظ از «اقالیم ایرانشهر» سخن رانده و مقدسی آورده است که بهترین و معتدلترین نقطه زمین، «ایرانشهر» است که سرزمینی است از شرق به غرب، میان رود بلخ (یعنی جیحون) تا رود فرات؛ و از شمال تا جنوب میان دریای آبسکون تا دریای پارس و یمن. ابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال و یاقوت حموی در معجمالبلدان، از ایران نام بردهاند و مسعودی در التنبیه و الاشراف گفته است: «و کانت الفرس تسمّی هذا الصُقع ایضاً ایرانشهر». ابوالفدا آورده است که تمام سرزمینهای زیر جیحون را «ایران» گویند که سرزمین «فرس» است یعنی او صراحتاً «فارس» را معادل «ایران»، و «فرس» را برابر ایرانیان بهکار برده است. او فرس را داری فرقههای زیاد میداند از جمله دیلمان و گیلان و کردها. قلقشندی در صبحالاعشی متذکر شده است که «مملکه ایران و هی مملکه الفرس» به دو ناحیه اصلی شمال و جنوب تقسیم میشود. بخش جنوبی خود مشتمل بر شش ناحیه است:
۱)جزیره فراتیه مشتمل بر دیار بکر و دیار ربیعه و موصل و شهرهای دیگر که نزدیکترین ناحیه ایران به مصر و شام است.
۲) عراق، مشتمل بر شهرهایی چون بغداد، واسط، کوفه، بصره، سامرا، مدائن، تکریت، حلوان، انبار، هیت، حیره و نهروان و غیره.
۳) خوزستان و اهواز شامل شوش ، مهروبان، ارّجان، قرقوب، عسکر مکرم، جندی شاپور، رامهرمز، دورق و غیره.
۴) فارس شامل شهرهای شیراز، گور، کازرون، سیراف، بیضاء، اصطخر، فسا، دارابگرد، یزد.
۵) کرمان شامل جیرفت، زرند، بم، هرمز.
۶) سجستان شامل زرنگ، حصن الطاق، سراوان، بست و رخّج.
بخش شمالی هم به چند اقلیم عرفی تقسیم میشود:
۱) ارمنستان شامل ارزنجان، ارزن، بدلیس، اخلاط، خرتپرت.
۲) آذربایجان شامل چند تختگاه چون اردبیل، تبریز و سلطانیه، و چندین شهر چون سلماس، خوی، اورمیه، مراغه، میانه، مرند و غیره.
۳) ارّان شامل دو تختگاهِ بردعه و تفلیس؛ و شهرهایی چون موقان، بیلقان، شروان، باب الابواب.
۴) بلادالجبل یا عراق عجم شامل چندین تختگاه چون اصفهان و ری، و شهرهایی چون اربل، شهرزور، دینور، ماسبذان، قصر شیرین، قرمیسین، سهرورد، نهاوند، ابهر، قزوین، آبه، طالقان، کاشان، کرج و غیره.
۵) دیلمستان، تختگاهش رودبار با چندین شهر بزرگ و کوچک.
۶) گیلان شامل چند تختگاه چون پومن، لاهیجان، و شهرهایی چون تولم، کسگر، سخام، مرست، سالوس.
هفتمین تا دوازدهمین ناحیه هم به ترتیب عبارت اند از: طبرستان، مازندران، قومس، خراسان، زابلستان، بلاد غور.
بنابراین مرزهای نواحی غربی ایران یعنی جزیره فراتیه، به حدود قلمرو ممالیک مصر و شام میپیوست. به همین سبب قلقشندی در وصف ممالک اطراف مصر، نخست از مملکت ایران در شرق آن یاد کرده است». دکتر سجادی بهطور مفصل بدین موضوع پرداخته است بهتر است خوانندگان بدان مراجعه کنند.
شهرها و سرزمینهایی را که قلقشندی در سدة نهم هجری از شهرهای مملکت ایران بر میشمارد، اغلب با شهرها و مکانهایی که در کتیبة کرتیر آمده و با شهرهایی که در شاهنامه از آنها با نام شهرهای ایران نام رفته تا حد بسیار تطبیق میکند.
شاعران فارسی زبان نیز بارها در مدح شاهان سامانی و غزنوی و سلجوقی و شروانشاهان و دیگران که از فرارودان تا شبه قاره هند و از آنجا تا عراق عرب و اران و قفقاز و آسیای صغیر حکم میراندند، آنان را شاه ایران و خسرو ایران نامیده و از این مناطق با نام ایران و ایران شهر یاد کردهاند.
رودکی در شعر زیر خراسان را بخشی از ایران میداند:
یک صف میران و بلعمی بنشسته یک صف حران و پیر صالح دهقان
خسرو بر تخت پیشگاه نشسته شاه ملوک جهان، امیر خراسان
زان میخوشبوی ساغری بستاند یاد کند روی شهریار سجستان
خود بخورد نوش و اولیاش همیدون گوید هر یک چو میبگیرد شادان:
شادی بو جعفر احمد بن محمد آن مه آزادگان و مفخر ایران
عنصری، سلطان محمود غزنوی را شاه ایران، خسرو ایران، سپهسالار ایران مینامد و ایران را ایرانشهر میخواند:
ایا شنیده هنرهای خسروان به خبر بیا ز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر
ور از بهاطیه گویم عجب فرومانی که شاه ایران آنجا چگونه شد به سفر
یا در قصیدة دیگر
چو تن به جان و به دانش دل و به عقل روان فروختهست زمانه به دولت سلطان
نجات خلق به حمد محمد و محمود سر نبی و نبی خدایگان جهان
از آنکه بد به حجاز آن و این به ایرانشهر حجاز دین را قبله است و ملک را ایران
فرخی سیستانی در مدح امیر ابواحمد محمد بن محمود، او را خسرو ایران زمین و ایرانشهر میخواند:
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین کایزد او را چند چیز نیک داد از چند باب
بار دیگر در مدح امیر محمد بن محمود گوید:
دل من لاغر کی دارد شاهد کردار لاغرم من چکنم گر نبود فربه یار
از پرستیدن آن شاه که دست ودل اوست جود را پشت و پناه و امن را یسر یسار
از پرستیدن آن شاه، که در ایران شهر گردنی نی که نه از منت او دارد یار
قطران تبریزی در مدح ابوالحسن علی لشگری، حاکم گنجه گوید:
نیست کس در گوهر ساسانیان چون لشگری تا پس آن چون نیاکان شاهی ایران کند
همچو افریدون بگیرد ملک عالم سربسر هند و ترکستان بزیر حکم نوشروان کند
او بتخت ملک ایران بر نشیند در سطخر کهترین فرزند خود را مهتر اران کند
فلکی شروانی در مدح منوچهر، حاکم شوان گوید:
خسرو ایران منوچهر آنکه در شأنش خرد گفت، سبحان الله آن رای جهانبانش نگر
و از اینگونه بسیار است. پس مشخص شد که نام ایران و ایران شهر و شهرهای آن در متون فارسی و عربی آمده و ایرانیان و دیگران آنها را علاوه بر فارس، ایرانی نیز مینامیدند و کشور ایران با همین نام در میان ایرانیان و جهانیان مشهور بوده است.
پاسخ به شبهه دوم
دکتر شعبانلو در پاسخ به شبهه دوم شرح داد: هویت ملی نوعی هویت جمعی است که از این جمع با نام ملت یاد میشود. ملت نیز جامعهای است که از لحاظ زبان و فرهنگ و تاریخ و جغرافیا و حکومت اشتراکاتی دارند. قرآن کریم میتواند سند هویت فراملی ایرنیان باشد که آنها را در جامعه و امت اسلامی میگنجاند.
بنابر این، مؤلفههای اصلی هویت ملی عبارتند از زبان و فرهنگ و تاریخ و جغرافیا و حکومت.
اگر در شاهنامه فردوسی نیک بنگریم میبینیم که این اثر همة عناصر فوق را در بر دارد و به دلایل زیر جامع مؤلفههای هویت ملی ما ایرانیان است:
1. شاهنامه به زبان فارسی است: زبان به گفتة هایدگر محمل وجودی ماست. وی میگوید، در زبان است که هستیم. زبان مهمترین عنصر و عاملی است که هستی ما را به ظهور میرساند و به ما امکان میدهد تا در هستی عاملیت و فاعلیت داشته باشیم و به عبارت دیگر عامل بودنِ ما زبان است. نقش زبان در محقق ساختن بودن ما در هستی از دیگر مؤلفههای هویت از جمله نژاد و دین و حتی جغرافیا مهمتر است. زبان همیشه با ماست و به قول مولوی: هرجا روم با من روی هر منزلی محرم شوی روز و شبم مونس توییای محرم اسرار من.
زبان فارسی تنها عنصری است که ثابت مانده و استمرار تاریخی هویت ملی ما را حفظ کرده و به ظهور رسانده است و ما را ایرانی نگه داشته است. در گذر زمان دین و حکومت و جغرافیا دچار تغییر شده است اما آنچه که تغییر بنیادین نکرده (فقط از پارسی باستان به پارسی میانه و فارسی نو دگرگون شده است) زبان است و همین زبان موجب شده تا نژادهای دیگر با قرار گرفتن در درون آن یعنی آموختن آن، خود را ایرانی بدانند.
زبان فارسی ظرفی است که بخشی از اندیشة ما (تاریخ و فرهنگ و دین) را به شیوة هنری (ادبیات) حفظ و منتقل کرده است. پس در زبان از دو چیز باید سخن گفت: یکی ادبیت و شاعرانگی و دیگر اندیشه (تاریخ و بخشی از فرهنگ و دین).
1.1. ادبیت: از سوی دیگر شاهنامه چونان اثر هنری، حماسهای است که هویت شاعرانة ایرانیان و دیرینگی این وجه از وجوه ایرانی را نشان میدهد. اگر مصریان با اهرامشان و یونانیان و رومیان با مجسمههایشان و چینیان با دیوار چین شناخته میشوند، هنر ایرانیان نیز ادبیات است و در جهان با شاهنامه فردوسی و گلستان و بوستان سعدی و مثنویهای سنای و عطار و مولانا و غزلهای حافظ شناخته میشوند. شاهنامه بهعنوان اثر هنری بسیار فاخر، جهان ایرانیان را میسازد و فضایی برای زیست آنان فراهم میکند حتی میتواند برای غیر ایرانیان مانند تورانیان و رومیان نیز اگر بخواهند فضای زندگی بدهد چون به نوعی درباره تاریخ آنان هم هست. عظمت شاهنامه تا اندازهای است که در شرق، غرب، شمال و جنوب جهان ایرانی رسوخ و نفوذ کرده و آثار بیشماری در پیروی از آن آفریده شده است. کمتر کتاب تاریخی است که ابیاتی از شاهنامه را نقل نکرده باشد و کمتر شاعر پارسی سرایی است که از شخصیتهای شاهنامه نام نبرده باشد. تأثیر میراث فردوسی را در اکثر آثار پس از او میتوان دید و از زبان خاص و عام میتوان شنید.
1.2. شاهنامه گنجینة فرهنگ و تاریخ ایران است: شاهنامه تداوم فرهنگی و تسلسل حکومتهای مستقر در ایران را در خود دارد و گذشتة اسطورهای و تاریخی ایران را بهطور مستمر بیان میکند و تصویری کلی از تمام عناصر و مؤلفههای هویت ملی ایرانیان از قبیل 1. اندیشه سیاسی (مانند قائل بودن به فره ایزدی در گزینش شاه و معرفی ویژگیهای شاه، معرفی سلسلههای پادشاهی، تعیین محدوده جغرافیایی ایران)، 2. اندیشههای دینی (هم بخشی از نگرش اسلامی و هم بخشی از نگرش مزدایی را در خود دارد)، 3. آداب و رسوم (مانند نوروز و مهرگان، نحوه دفن مردگان و ازدواج و... )، 4. خلق و خوی ایرانیان (مانند خردمندی، راستی اندیشی، خداباوری، و ... )، 5. اقوام ایرانی (مانند دیلم و گیل و کُرد، پهلو، فارس، کوچ و بلوچ) و ... را نشان میدهد. از این رو شاهنامه به راستی کاخ بلند بیگزندی است که چونان ور جمکرد، بهشت زمینی و زیستگاه و پناهگاه ایرانیان است و فضایی را برای ایرانیان فراهم میکند که در آن میتوانند به کام دل زندگی کنند. اگر شاهنامه چنین ویژگی و صفاتی دارد تنها بهدلیل قدرت آفرینشگری شاعری بزرگ چون فردوسی نیست، بلکه به دلیل محتوای آشنای آن است که هنوز در ذهن و روان ایرانیان جاری است و همگان با آن مأنوسند و آن را میشناسند و پاس میدارند. این محتوا آشنا همان حقیقتی است که ایرانیان بدان باور دارند و شاهنامه مظهر این حقیقت میدانند.
دکتر شعبانلو تصریح کرد: همه نویسندگان و شاعران پارسی زبان که در پی گردآوری تاریخ ایران بودند، مانند ابوالمؤید بلخی، احمد بلخی، مسعودی مروزی، دقیقی طوسی و فردوسی که اکنون از برخی فقط نامی هست و آثارشان از میان رفته یا اندکی از آنها بر جای مانده است در صدد بنیاد نهادن تاریخ یک ملت در دوره تازه بودند. اهمیت فردوسی نیز در همین است. وی در شاهنامه وجود تاریخی یک ملت را که رو به فراموشی میرفت بنیادی نو نهاد. وی اندیشهها و آداب و رسوم و گفتارها و کردارهای تاریخی ایرانیان را پاسداشت و به دست اندیشمندان و بزرگانی چون خواجه نظام الملک (در سیاست نامه)، سهروردی (در حکمة الاشراق)، غزالی (در نصیحة الملوک) و خواجه نصیر (در اخلاق ناصری) و ... سپرد. این اندیشمندان، اندیشه و فرهنگ کهن را به شیوههای علمی، نظام مند و به یاری اندیشه اسلامی روزآمد کردند و شیوههای حکومت و کشورداری را به حاکمان آموختند تا آنان بر اساس آن آموزهها، حکومت خود را پایه گذاری کنند و با رعایت حقوق مردم بر آنان حکم رانند و به مردمان و ملت نیز شیوة زندگی و حقوق حاکم را یادآور شدند تا شهروندانی قانونمدار و دیندار باشند و بدین گونه آرمان شهر ایرانی اسلامی ساخته شود که حاکمان و ساکنانش سعادمند و رستگار گردند.
شاهنامه اگر بر ایرانیان اثر میگذارد و آنها را در خود میگنجاند به دلیل این است که ایرانیان با محتوا و زبان آن آشنا و مأنوسند و با آن احساس خویشی میکنند و آن را خانة خود میدانند.
بخش پایانی نشست و طرح دیدگاهها و نظرات پژوهشگران و اعضای حاضر
دکتر ربانیزاده: شاهنامه به نوعی تاریخ ما است و میتواند سند ملی ما باشد
دکتر سیدمحمدرحیم ربانیزاده، عضو هیأت علمی و سرپرست پژوهشکده تاریخ ایران درباره اینکه آیا میتوان شاهنامه را بنا بر نظر فروغی بهعنوان سند ملی قلمداد کرد یا نه، متذکر شد: شاید فروغی ترجمه سخن آتاتورک را چنین تفسیر کرده است که شاهنامه سند ملی ایرانیان است اما با توجه به اینکه دیوان شاه اسماعیل موجود نیست و مفقود شده است، در مورد اینکه آیا این دیوان میتواند سند ملی قلمداد شود یا نه، نمیتوان صحبت کرد. دکتر ربانیزاده تأکید کرد: اما با توجه به وجود سه رکن پایندگی، گستردگی و قبول عام در شاهنامه، میتوان آن را سند ملی تلقی کرد. وی ادامه داد: پس از آنکه ابنمقفع خداینامه را، که به زبان پهلوی بود، در دوران اسلامی به عربی ترجمه کرد، کمکم خداینامه به شاهنامه تبدیل شد. اساساً شاهنامه تاریخ ایران است چراکه از کیومرث شروع میکند، همچنانکه تاریخنگاران اسلامی همچون طبری و یعقوبی و... تقریباً از ایرج و کیومرث و... شروع میکنند. بر این اساس باور من بر این است که شاهنامه قبل از ورود الفاظ جدید در دوره معاصر همچون ملت، دولت و...، سند هویت ما بوده است.
دکتر فتحالهی: در زمینه مسائل مطرح شده در نشست باید به روایتهای دیگر نیز توجه داشت
دکتر محمدعلی فتحالهی، عضو هیأت علمی و رییس پژوهشکده مطالعات سیاسی و روابط بینالملل و حقوق با تأکید بر اینکه روایتهای متعدد و گاه متقابلی در زمینه مباحث مطرح شده در این نشست نیز قابل طرح است گفت: یک نکته قابل طرح در زمینه مباحث مرتبط با شاهنامه این است که برخی معتقدند نقد اصلی شاهنامه به تغییر مذهب پادشاه است و درواقع رستم در مقابل زرتشتی شدن پادشاه و دین زرتشت مقاومت میکند. بنا بر این نگاه باید توجه به این مسئله مهم داشت که روح شاهنامه در تضاد با زرتشتیگری است. حتی این بحث مطرح میشود که در تفکر ایرانی دوگانگی خیر و شر وجود نداشت و ایرانیان در مقابل این نگاه که با زرتشتیگری آغاز شد، مخالف بوده و شاهنامه نیز مقاومتی در مقابل این نگاه دوگانهانگار است.
دکتر محمدعلی فتحالهی با اشاره به موضوع مطرح شده در زمینه نزدیکی تشیع و زرتشتیگری نیز تأکید کرد: در نقطه مقابل این نگاه باید توجه داشت که در تاریخ نزدیکی اهل سنت به زرتشتیگری بسیار بارزتر است. وی بهعنوان نمونه به رویکرد اشرف افغان در رتبهبندی مردم پس از تسلط بر ایران اشاره کرد و گفت: هنگامی که افغانها بر ایران مسلط شدند، اشرف افغان در ردهبندی مردم ایران، شیعیان و قزلباشها را در پایینترین مرتبه که رده هفتم بود قرار میداد که کمترین حقوق را دریافت میکردند در حالیکه زرتشتیان را در رده چهارم قرار میداد. بر این اساس نمیتوان فکر کرد که نزدیکی بین زرتشتیگری و تشیع وجود داشته، بلکه در تاریخ همیشه نزدیکی بین اهل سنت و زرتشتیگری وجود داشته است.
دکتر گرامی: شناخت مسئله نشست از اهمیت بسیاری برخوردار است
دکتر سیدمحمدهادی گرامی، عضو هیأت علمی و سرپرست پژوهشکده مطالعات قرآنی با اشاره بر ارائه اطلاعات متعدد در این نشست از سوی سخنرانان، بر اهمیت فهم مسئله تأکید کرد و گفت: آنچه بهعنوان سیر این گفتوگو میتوان طرح کرد این است که بنا بر نظر دکتر میری اگر ما خرده هویتهایی مثلاً بغدادی، شیعی، سنی یا... داشته باشیم، ایرانیان بهمثابه یک هویت جمعی نسبت به آن خودآگاهی داشته باشند، این ایرانیت بهمثابه یک هویت جمعی در قرون مختلف شاید وجود نداشته است و طبیعتاً به طریق اولی نمیتوانیم از یک سند ملی صحبتی کنیم اما، دکتر شعبانلو براساس یک مطالعه تاریخی، که میتوانیم آن را تاریخ انگارهای بنامیم، بر این باور هستند که براساس این رویکرد ما باید بهطور دقیق در مورد انگارههایی مثل ایرانشهر، عجم، فورس، ایران و هر آنچیزی که در این حوزه معنایی قرار میگیرد، مطالعه کنیم و بررسی کنیم که از چه زمانی این انگارهها شکل گرفتند و چه درکی از اینها در حوزههای مختلف جغرافیایی وجود داشته است. به نظر بنده این بحث قابل مناقشه است و این ظرفیت را دارد که آن را مجدداً بررسی کرده و بررسی آن تداوم یابد.
دکتر گشتاسب: ایرانیها در مقاطع مختلف زمانی خود را چه مینامیدند
دکتر فرزانه گشتاسب، عضو هیات علمی پژوهشکده زبانشناسی: ایشان به سؤالی که دکتر میری مطرح کرد با عنوان این که در مقاطع مختلف زمانی، ایرانیها خود را چه مینامیدند؟ توضیحاتی ارائه کرد و گفت: این موضوع و واژههای آن در دورههای مختلف زمانی، مشخص است و متنهای آن موجود است، هم در متون اوستایی که یک بازده زمانی حدود (1000 تا 1700) قبل از میلاد برای آن تعیین میکنند و هم سنگنوشتههای هخامنشی و ساسانی که تاریخ آنها دقیقاً معلوم است. مثلاً ما میدانیم ایرانیان در متون اوستایی خود «اَئیریه» و سرزمین خود را «ائیرینه وئجه» نامیدهاند، همچنین اسامی در کتیبههای هخامنشی و ساسانی هم مشخص است. ائیریه به معنی «آزاده» است. درواقع اشاره میکند به ملتی که از یک نژاد و خاستگاه واحد بودند و در سرزمینی مشخص زندگی میکردند که خود به این سرزمین «ایران» میگفتند. ایرانویج سرزمینی است که براساس جغرافیایی اوستا، در شرق ایران بوده و حدودش را ناحیه خوارزم بزرگ دانستهاند. ایرانیان بخشی از اقوام هندوایرانی و هندوایرانیان بخشی از هندواروپاییان بودند. اطلاعات ما درباره زمان مهاجرت و زیستگاه اقوام هندوایرانی و هندواروپایی بر اساس شواهد باستانشناسی است. بهطور مثال ما میدانیم که اقوام ایرانی در حدود 1000 تا 1500 سال قبل از میلاد از اقوام هندوایرانی ایرانی جدا شدند و به این سرزمین مهاجرت کردند و اقوام ماد و پارس را تشکیل دادند.
دکتر گشتاسب شرح داد: نکته دیگر این است که ما میدانیم ایرانیها خود را «ایرانی» مینامیدند، همچنین بر این باور هستیم که بهصورت سلبی، خود را از «غیرایرانیها» جدا میدانستند.
واژهای به نام «اَنئیریه» را در کنار «ائیریه» در اوستا داریم و در پهلوی «انیران» را در کنار ایران. در شاهنامه فردوسی هم از سه فرزند فریدون یاد میشود. ایرج که به ایران آمد و سلم و تور که به ترتیب پادشاهی روم و توران را به آنها میرسد.
در زبان فارسی این نکته را میتوان یادآور شد که تنها زبان ایرانی است که هم مادر آن یعنی فارسی میانه باقیمانده و هم صورت باستانی آن، که زبان فارسی باستان است. بههمین دلیل، پهلوی را Middel Persian میگویند و زبان هخامنشیان را Old Persian میگویند. نکته دیگر که در مورد زبان فارسی میانه باید بدانیم و میتوان به آن دقت کرد این است که هم زبان رسمی دربار بوده و هم موبدان و کاتبان و افرادی که سواد خواندن و نوشتن داشتند از این زبان استفاده میکردند.
دکتر احمدزاده: مفاهیم مدرن تدوینگر تاریخ پرتنوع ایران نیستند
دکتر محمدامیر احمدزاده، عضو هیأت علمی پژوهشکده تاریخ ایران، با نقد برداشت متصلبانه از برخی مفاهیم و واژگان مبتنی بر نگاه و وقایع روی داده در غرب و نیز انتقاد از انطباق آن برداشتها با ایران گفت: باید توجه داشت که مفاهیم مدرن تدوینگر تاریخ پرتنوع ایران نیستند. در اروپا از سال 1815 یعنی پس از کنفرانس صلحی که بعد از انقلاب فرانسه اتفاق میافتد، بهتدریج آنها مفهوم ملت در اروپا شکل میگیرد ولی در ایران، مفهوم ملت نه فقط در دوره صفویه بلکه پیش از آن هم مطرح بود. باید تاریخ ایران را کمی منعطفتر مطالعه کنیم. استمرار فرهنگی و سیال بودن دو ویژگی هویت ایرانی هستند که براساس آنها میتوان گفت، ممکن است ما با یک ایران یک دست، بهویژه پس از اسلام و ورود اقوام مختلف به ایران، مواجه نیستیم. اما دارای یک ایران فرهنگی هستیم که در طول تاریخ ایران شکلگیری حکومتهای مختلف حتی ایلخانان برپایه این ایران فرهنگی است./پایان
نظر شما :