گزارش نشست «منطق و فرهنگ»
نخستین نشست از سلسله نشستهای «فلسفه و فرهنگ»، با عنوان «منطق و فرهنگ» به همت گروه پژوهشی «مطالعات میانفرهنگی معاصر» برگزار شد. در این نشست که 28 خردادماه 402 برگزار شد، دکتر دکتر حسین شقاقی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، به سخنرانی پرداخت.
دکتر شقاقی گفت: دوگانه منطق و فرهنگ، غریب و نامأنوس بهنظر میرسد. ریشه این نامأنوسی در چیست؟ بهنظر میرسد مهمترین وجه تمایز در این است که فرهنگ وابسته به اجتماعات و دورههای تاریخی بوده و بر مبنای این عوامل، متغیر است. حال آنکه منطق همچون ریاضیات قرار است از قواعد نامتغیر در هر قلمرو زمانی و مکانی سخن بگوید. اگر چنین است منطق نباید وابسته به فرهنگ باشد و مقتضی است از فرهنگ و زمینههای فرهنگی مستقل باشد. اما آیا اساساً چنین استقلالی ممکن است؟ بین این دو چه نسبتی برقرار است؟ پاسخ به این مسئله در زمینه و افق گفتوگوی میانفرهنگی چه نتایجی دارد؟
وی ادامه داد: در اینجا سعی میکنیم ابتدا خصوصیتهای مبنایی هر کدام از این دو قلمرو را و سپس مسئله همگرایی احتمالی آنها را مورد بررسی قرار دهیم. فرهنگ در برابر قلمرو طبیعت شناخته میشود. به بیان دیگر، فرهنگ مختص جامعه انسانی است و مجموعهای از نظامهای معنابخشی و بایدها و نبایدهاست که شکل زندگی انسانها را به لحاظ اجتماعی سامان میدهد. در اینجا فرهنگ در برابر اقتضائات طبیعی زندگی شناخته میشود. مسلماً بین قلمرو فرهنگ و طبیعت بشر نسبت و ارتباطهایی برقرار میشود، ولی مسئله این است که فرهنگ در برابر قلمرو طبیعت بهمثابه یک قلمرو اجتماعی، انسانی و تاریخی شناخته میشود.
با این اوصاف اگر بخواهیم برای فرهنگ، خصلتی را ذکر کنیم، به اصطلاحاتی چون هنجار (norm) و قرارداد (convention) میتوانیم اشاره کنیم. Convention که به قرارداد، رسم و عرف هم ترجمه میشود، دقیقاً در برابر اصطلاح طبیعت مطرح میشود. در قلمرو طبیعت با امور تجربی و امکانی سروکار داریم، ولی در قلمرو فرهنگ با هنجارها و قراردادهای اجتماعی نانوشته که به نحو تاریخی در اجتماع مورد نظر قوام گرفتهاند سروکار داریم. باید و نبایدهای هنجاری را نمیتوانیم در قلمرو تجربه جستوجو کنیم. به تعبیر هیوم نمیتوانیم از تجربیات، ولو به تعداد بسیار زیاد، یک باید بیرون بکشیم.
در اینجا با اولین وجه شباهت فرهنگ و منطق مواجهیم. چون در باب منطق نیز با خصلتی مواجهیم که نمیتوانیم آن را از تجربه بیرون بکشیم: ضرورت. مثلاً میگوییم «اجتماع نقیضین ضرورتاً محال است». در باب جملات علمی این قید ضرورت را نمیتوانیم مطرح کنیم، زیرا جملات علمی، جملات تجربیاند و تجربه قلمرو امکان و رویدادهای ممکن است. از اینرو در فلسفه منطق این مسئله ایجاد میشود که این قید «ضرورتاً» از کجا میآید.
دکتر شقاقی تأکید کرد: در باب این مسئله در ابتدای قرن بیستم سه پاسخ ارائه شده است. پاسخ اول از موضع روانشناسیگرایی مطرح شد و بر اساس آن جملات منطق حاکی از شیوه اندیشیدن ما است. پاسخ دوم از موضع افلاطونگرایی مطرح شد و امثال فرگه آن را ارائه کردند و بر اساس آن مرجع جملات و صدقهای منطقی در یک قلمرو افلاطونی است. بر مبنای پاسخ سوم (پاسخی که میتوان آن را در آثار جان استوارت میل، راسل و کواین ریشه یابی کرد)، جملات و صدقهای منطق نیز همچون جملات علمی، تجربیاند، با این تفاوت که به خلاف سایر جملات تجربی که صرفاً در برخی از تجارب مورد تأیید و اثبات یا مورد ابطال قرار میگیرند، جملات منطقی در تمامی تجارب ما مورد تأیید و اثبات قرار میگیرند. مثلاً، تمامی تجربیات ما موید و اثبات کننده اصل امتناع اجتماع نقیضین است.
وی در بخش پایانی سخنانش یادآور شد: در برابر این دیدگاهها، ویتگنشتاین در رساله منطقی فلسفی اظهار کرد که منطق، بر خلاف سه دیدگاه ارائه شده، اساساً علم نیست چرا که اصلاً ابژهای ندارد. بلکه منطق روابط بنیادین بین اجزای زبان را نشان میدهد. در عین حال، بر اساس رساله ویتگنشتاین، منطق واقعنماست، چون متناظر با روابط بنیادین بین اجزای جهان است. بنابراین منطق اول اینکه، با زبان گره میخورد و دوم، واقعنماست. ویتگنشتاین در دوره متأخر به خصلت اول متمرکز شد افزون بر اینکه زبانها یا بازیهای زبانی را و به تبع آن منطقها را، کثیر و متنوع دانست. منطق وابسته به هنجارها (norms) و قراردادهای (conventions) زبانی شد.
در اینجا میبینیم که منطق نیز همچون فرهنگ به هنجارها و قراردادهای زبانی باز گشت. به عبارت دیگر منطق وابسته به چارچوب فرهنگی و زبانی شد. این نکته مسائلی را در ارتباط با نسبیگرایی فرهنگی و زبانی ایجاد میکند که در جای خود به شکل تفصیلی شایسته بررسی است. /پایان
نظر شما :