گزارش همایش ملی «آموزش تفکرمحور زمینهساز تمدن نوین اسلامی»
همایش ملی «آموزش تفکرمحور زمینهساز تمدن نوین اسلامی» بههمت پژوهشکده اخلاق و تربیت (گروه مطالعات فکرپروری کودک و نوجوان) پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 10 اسفندماه 401 برگزار شد و طبق برنامه اعلام شده، سخنرانان مختلف نظرات و ایدههای خود را مطرح کردند که از نظرتان میگذرد:
دکتر فوزی: فرهنگ نرمافزار تمدنهاست
دکتر یحیی فوزی، معاون پژوهشی و تحصیلات تکمیلی پژوهشگاه، ضمن عرض سلام و خیرمقدم، از همه حضار بهویژه همکاران گروه فبک (فلسفه برای کودکان) و دبیر اجرایی (دکتر ناجی) و دبیر علمی (دکتر وکیلی) همایش تشکر کرد و گفت: پژوهشگاه علوم انسانی یکی از مراکز بزرگ علوم انسانی در کشور است که در رشتههای مختلفی فعال است و تمرکز آن بر علوم انسانی و اثربخشی آن است. یکی از پژوهشکدههای فعال آن همین پژوهشکدۀ اخلاق و تربیت است که توانسته با گروه فبک گام مهمی در این زمینه بردارد و دستاوردهای مهمی همچون این همایش داشته باشد و بهگونهای تشخص پژوهشگاه در این زمینه محسوب میشود. وی تأکید کرد که همایشها کارکردهای مختلفی دارند. همایش نه تنها باعث تبادل آخرین اطلاعات و دادهها میشود، بلکه باعث گسترش ارتباطات و همکاریهای علمی میشود. در سال جاری پژوهشگاه چهار همایش ملی برگزار کرده که هرکدام با مجموعهای از پیشنشستها همراه بودند. این همایش نیز چندین پیشهمایش داشته است که این جلسه عصارهای از آن پیشنشستهاست.
وی سپس درخصوص موضوع این همایش با عنوان «الزامات آموزش تمدنساز» موارد زیر را مطرح کرد:
1-در این همایش با سه مفهوم: آموزش، تفکر و تمدن مواجهیم و تلاش بر آن است که بین آموزش و تمدن ارتباط برقرار کند و آموزش را زمینهساز تمدنسازی بدانند و پیشفرض آن است که آموزش از طریق فرهنگ به تمدنسازی کمک میکند حال سؤال این است که چگونه آموزش به تمدنسازی کمک میکند و آموزش تمدنساز چه ویژگیهایی دارد؟ در توضیح این بحث باید گفت، رابطه آموزش، تفکر و تمدن بهوسیله یک میانجی به نام فرهنگ برقرار میشود که تلاش میکنیم در ادامه به رابطه چهار مفهوم بپردازیم و ویژگیهای آموزش تمدنساز را مختصراً مورد اشاره قرار دهیم.
آموزش از طریق تأثیر بر فرهنگ میتواند تمدنساز باشد
2-اصولاً آموزش فعالیتی است که از سوی یاددهنده بهمنظور یادگیری یادگیرنده صورت میپذیرد و یکی از ویژگیهای دیرپای انسانی است که محور تحولات اجتماع بوده است، اما مهمترین کارکرد آموزش فرهنگسازی است. درواقع یادگیری موجب انتقال اطلاعات و ارزشهای مشترک بین نسلها میشود و اشتراکات نسلها را تقویت میکند و فرهنگ مشترک جوامع را شکل میدهد . بهطوریکه میتوان گفت، هرچند در شکلگیری فرهنگ عواملی همچون تأثیر خانواده محیط اجتماعی شرایط و نیازها اهمیت دارند اما آموزش یکی از عوامل کلیدی مؤثر در شکلگیری و بالندگی فرهنگ است درواقع آموزش از طریق کانالهای رسمی و غیررسمی مانند خانواده، مدرسه نهادهای مدنی و اجتماعی، رسانهها و مراکز دیگر و همچنین از طریق ابزارها و محصولات فرهنگی مثل سینما، تلویزیون، رسانه و کتاب به نسلهای بعدی منتقل میشود و ارزشها و باورهای فرهنگی را درمیان آنها نهادینه میسازد و آنان مبتنی بر این ارزشها و باورها، خود و جهان اطراف خود را تعریف میکنند و جامعه آرمانی خود را به تصویر میکشند درواقع آموزش و فرهنگسازی نقش علت و معلولی قابل توجهی دارند.
3-در مرحله بعد وقتی فرهنگ در قالب نظامهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مرتبط با آن عینیت پیدا میکند. میتوان گفت، تمدنی مبتنی بر آن فرهنگ خلق شده است و بهواقع فرهنگ نرمافزار تمدنهاست، لذا نقش کلیدی در تمدنسازی ایفا میکند. هر تمدن، فرهنگ خاص خود را دارد و برای بقای خود باید فرهنگ خود را تقویت کند وگرنه تضعیف خواهد شد و بههمین دلیل است که تمدن غربی حاکم بر جهان تمام تلاش خود را برای تغییر فرهنگی جوامع انجام میدهد تا بتواند به حفظ و بقا و گسترش خود کمک کند و تلاش برای تغییر فرهنگی جوامع دیگر متناسب با فرهنگ غرب یکی از راهبردهای تمدن غربی مسلط بر جهان است، لذا هرگونه اراده برای ایجاد تمدن رقیب یا بدیل از جمله تمدن اسلامی نیازمند تقویت فرهنگی متمایز و متناسب با آن تمدن خواهد بود.
4- لذا اگر از منظر تمدنی به آموزش نگاه کنیم باید بگوییم که آموزشها میتوانند هم به تثبیت فرهنگ غالب کمک کنند و با کمک آن فرهنگ بر تقویت و مانایی تمدن غالب کمککننده باشند و هم میتوانند با نقد خلاقانه بنی آنها و وضعیت تمدنهای غالب، اذهان جامعه را برای تأسیس تمدنی بدیل و کاملتر یا متفاوت آماده کنند بهعبارت دیگر آموزش هم میتواند تمدن غالب را تقویت کند و هم میتوان آن را نقد، اصلاح و زمینهساز تکمیل و تکامل آن شود. آنچه در آموزش مهم است از یکسو محتوای آموزش و از سوی دیگر روش آموزش است.
دو عامل محتوای آموزش و روش آموزش در ایجاد تمدن نقش دارند
5- اولین ویژگی آموزش تمدنساز محتوای آن است و محتوای آموزشها در تمدنسازی بسیار مهم است اینکه این آموزشها مبتنی بر چه رویکردی به انسان و هدف زندگی او و همچنین چه نگاهی به جهان است؟ این آموزشها تاریخ جهان و تاریخ جامعه خود را چگونه روایت میکنند؟ چه نگاهی به تمدن موجود و غالب دارند؟ همچنین آرمان تمدنی خود را چگونه میبینند و چگونه جلوههای آن را در ابعاد مختلف زندگی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی. تکنولوژیک روایت میکنند؟ و درنهایت اینکه این محتواها در راستای تقویت فرهنگ غالب یا اینکه در مسیر نقد وضع موجود و نگاه خلاقانه و ایدهپردازانه و رهاییبخش از وضع موجود است، همه اینها اگر از منظر ارتباط آموزش و تمدن به آن بنگریم بسیار با اهمیت است و آموزشها در قالب نظریات سکولاریستی لیبرالیستی و مارکسیستی حتماً فرهنگ متناسب با خود را خلق خواهد کرد و انتظار زمینهسازی برای تمدن و سبک زندگی دینی از درون این پارادایم تعلیق به محال است و برای تقویت و زمینهسازی تمدن نوین اسلامی و دینی نیازمند آموزشها با محتوای متناسب با آن هستیم.
نگاه جزوهای و کنکوری زمینهساز تمدن موجود یا تمدن بدیل نیست
6-اما دومین ویژگی آموزش تمدنساز، روش آموزش است. که رکن دوم برای پیریزی تمدنی خواهد بود و در این ارتبا ط روشهای تفکر محور و خلاقانه و ایدهپردازانه در آموزش از نقش کلیدی برخوردارند. اصولاً تفکر تلاش ذهنی برای حل مسئله و معطوف به نیازهاست. «تفکر» جوهره انسانیت انسان است و هرگونه آموزش بدون تفکر آموزشی مبتنی بر محفوظات خواهد بود که آموزشی کمارزش است. اصولاً آموزش بدون خلاقیت و ایدهپردازی و رویکرد انتقادی، آموزشی در راستای حفظ وضع موجود و نه تغییر در آن خواهد بود. همان وضعیتی که نظام آموزشی کنونی را در ایران شکل داده است آموزشی حفظمحور، جزوه محور، کنکورمحور و تستزنی بهجای فهم محتوایی که لذت فهم و آموزش را در بین دانشجویان و دانشآموزان فدای اضطراب نمره و عدم موفقیت در کنکور و امتحان کرده است. درواقع هر چند درسالهای بعد از انقلاب محتواهای خوبی در راستای تقویت فرهنگ دینی و زمینهسازی برای تمدن اسلامی در کتابهای آموزشی نگاشته شده اما بهدلیل فقدان روش آموزش تفکرمحور این محتواهای خوب، تأثیر اندکی بر ساختن فرهنگ دینی در بین نسل جوان بعد از انقلاب داشته است محتوای خوب به تستهای بیارزش و محفوظات کمارزش تقلیل یافته و دانشجو با حفظ آنها بهدنبال مدرک و نمره هستند بدون اینکه در عمق این مطالب تفکر کند و نتیجه آن زدگی از مطالب مندرج در کتابهای درسی وکمتوجهی به عمق این مطالب است. در این مسیر معلمان و استادان نیز بهدلیل عدم توجه به تقویت رویکرد تفکرمحور در آموزش، میتوانند در وضعیت موجود آموزشی کشور مقصر باشند، لذا جدیگرفتن رویکرد انتقادی و تقویت آموزشی تفکرمحور و خلاق، امری ضروری برای تحقق فرهنگ مطلوب و تمدن مطلوب است.
7- در مجموع باید گفت، تمدن اسلامی نیازمند فرهنگ دینی و متناسب با خود است که این فرهنگ از طریق آموزش تقویت میشود اما آموزش اول نیاز به محتواهای تمدنساز و فرهنگساز دارد محتواهایی که بتواند همسو با تعریف کاملتری از انسان و ابعاد وجودی و نیازهای واقعی او باشد و بتواند جهان جدیدی را شکل دهد و با نقد و ایدهپردازی در وضعیت موجود بشر بتواند تصویر جدیدی از انسان و جهان و راه رهائی از مشکلات را در قالب ایدهپردازی برای تمدنی کاملتر دنبال کند. از سوی دیگر معطوف به تمدنسازی باید گفت که علاوه بر محتوای مناسب برای تمدنسازی، نیازمند آموزش خلاق و انتقادی و تفکرمحور هستیم تا بتواند بهجای تکیه بر محفوظات نسلی باورمند به اهداف را و مقاصد تمدنی بدیل را شکل دهد و ایجاد کند.
دکتر محمود مهرمحمدی:
دیالکتیک تفکر و هنر (گفتمان شناختی هنر) ابعاد مغفول در نظام آموزشی
دکتر محمود مهرمحمدی ضمن قدردانی از برگزارکنندگان همایش، گفت: عنوان بحث دیالکتیک تفکر و هنر یا گفتمان شناختی هنر است. من میخواهم از هنر به عنوان یک حلقۀ مفقوده نام ببرم. پیشفرض من این است که پیشفرض این همایش تفکر است، اما بحثم را با تکیه بر هنر بیان میکنم.. در قوام و دوام تمدنها هنر نقشی اساسی دارد. پیش فرض دیگر توجه به این بحث در زمینۀ نظام آموزشی بهویژه آموزش عمومی یا فرهنگسازی است. من هم معتقدم بذر دستیابی به هر آرمانشهری باید در سرزمین آموزش و پرورش کاشته میشود و بدون آن واهی خواهد بود. با این دو مقدمه وارد بحث میشوم. تربیت هنری و آموزش تفکر هر دو در نظام آموزشی ما مغفول ماندهاند و در ساقط شدن آموزش و پرورش از یک نظام اجتماعی کارآمد، سرآمد و پاسخگو که باید کلنگرانه پرورش انسان را در کانون خود قرار دهد، این دو عرصۀ مغفول سهم قابل توجهی دارد و باعث ناکارآمد غیرسرآمد و فاقد کیفیت شدن آن شده است. به نظر من برای احیای تفکر و هنر، به جای ایجاد دو مسیر متفاوت و مستقل روش ترکیبی تفکرو هنر (تربیت هنری و شناختی تفکر) یعنی روش دیالکتیکی استفاده کرد. پیشنهاد تمرکز بر تربیت هنری با گفتمان شناختی است. پس گفتمان شناختی هنر میتواند به شکلی بهرهورانه این دو خلأ را هدف قرار دهد. یعنی از هنر یک محملی بسازیم که علاوه بر موضوعیت ذاتی تربیتی هنری را مورد توجه قرار میدهد، توانایی پرورش قابلیت ذهنی و شناختی را هم داشته باشد. طرح این گفتمان در فلسفۀ تربیت هنری را من یک امر نوین و متفاوت میدانم. کجفهمی و بدفهمیهای بهوجود آمده باعث شده است که هنر به کنار رانده شود و اینطور استنباط شود که هنر صرفاً جنبۀ تفننی در حیات بشری دارد و فقط باعث پالایش روحی و روانی میشود و زمان یادگیری آموزش که بسیار باارزش است نباید به آن اختصاص داده شود.
مدرسه یک ابزار تمدنی است
دکتر مهرمحمدی ادامه داد: درمان این وضعیت ارائۀ یک گفتمان شناختی است.آغاز این تبیین و گفتمان توسط افرادی از حوزۀ فلسفه تربیت زده شده است. افراد دیگری نیز ارائه گفتمان شناختی از هنر را مورد توجه قرار دادهاند. این گفتمان که همان تبیین مزایای هنر است. در این زمینه یک تبیین ششوجهی مطرح شده است که در این جلسه من با توجه به کمبود زمان، به یک یا دو مورد اشاره میکنم.
اول اینکه مدرسه و برنامۀ درسی سازنده ذهن است؛ یعنی تعیینکنندۀ کیفیت، گستره، عمق و پهنای به فعلیت درآمدن ظرفیتهای بالقوۀ ذهنی است. مدرسه یک ابزار تمدنی است. مدارس بدون تربیت هنری، افرادی تربیت میکنند که افراد نیمه باسوادی هستند. وقتی از منظر شناختی به مقوله هنر نگاه کنیم؛ هنر باعث خلق ذهن کاملتر و انسان بالندهتر میشود. در نظام آموزشی ما با حذف هنر، ذهن فقیر میماند. این فقر عارضی که در غیبت تربیت هنری در نظام آموزشی عارض میشود، مفروض اساسی نظریۀ تعلیم و تربیت به عنوان کثرتگرایی شناختی است که در آن شناخت، معنا و فهم باید در تمام اشکال و مظاهرش باید در دسترس نسل جدید قرار گیرد تا بتوانیم بگوییم، تمام ظرفیتهای ذهنیاش بارور شده است. درحالیکه در اکثر نظامهای آموزش بهطور ناقص و سوگیرانه بر پرورش برخی راههای تثبیتشدۀ ساخت معنا و مبادلۀ معنا تمرکز میشود و اصلاً توجه نمیکنیم که هنر یک ابزار ساخت_شناخت و مفهوم است؛ یعنی اکثراً تصور میشود ساخت معنا در کلام و در گفتمان محاورهای، عینی و منطقی تجلی پیدا میکند. پس زبان و سیستم معنایی نهفته در زبان یا نهفته در ریاضیات که در نظامهای آموزشی مورد توجه قرار میگیرد. چون فرض بر این است که بشر در طول تاریخ تنها با همین دو ابزار توانسته است، معنا بسازد و مبادله کند و در نگارش خلاق که شکلی از هنر است، در درام، در موسیقی، در شعر، در فیلم، در گرافیک، در نقاشی، عکاسی و... جز حض حسی نیست، معنایی نیست. براساس این کژفهمی، کار هنر را ساخت معنا نمیدانند. این همان کژفهمی است کثرتگرایی شناختی آمده تا با آن مقابله کند. کثرتگرایی شناختی معتقد است اشکال و قالبهای هنر هریک به منزلۀ یک شکل منحصر بهفرد و باارزش بازنمایی معنا و دانش هستند که بشر نه از سر تفنن و بیکاری بلکه برای پوشش دادن کاستیهای موجود در سایر اشکال ساخت و مبادلۀ معنا مانند زبان و ریاضی به صحنه آورده است.
بسیاری از شناختها از طریق آثار هنری ارائه میشود
وی تصریح کرد: این هنرهای مختلف مکمل ساخت و مبادلۀ معنا در صحنۀ بشر باقی ماندهاند که خود این بقا بزرگترین شاهد بر نیازمندی بشر بر آنهاست. اگر کارکردی تکراری داشتند و کارکرد ویژهای نداشتند در طول زمان حذف میشدند. پس هنرها هریک حاوی بخشی از سبد معنایی تولید شده توسط بشر هستند و حذف آنها از برنامه درسی مدارس، هستی رنگین کمانی و جذاب معنا و شناخت را به هستی تکرنگ و غیرجذاب تقلیل میدهد و دانشآموزان را از تجربۀ حضور آگاهانه درجهان متکثر شناخت محروم میسازد؛ چون بسیاری از شناختها از طریق آثار هنری ارائه میشود و فردی که تربیت هنری نداشته باشد، قادر به ایجاد ارتباط معنایی با آنها نیست. هستی او یک هستی تقلیل یافته است. او در جهانی زندگی میکند که بسیاری از غنایی که هنر به این عرصه آورده در دایرۀ امکانش قرار نمیگیرد. این اتفاق بدونشک، نوعی ارتکاب جرم و تعدی به حقوق مسلم کودکان و نسل جدید است.
دکتر گلشنی: تصور میکنیم باید عیناً از غربیها تقلید کنیم
فرهنگ غرب در عین ترقی، انسان غربی را در ورطه پوچی انداخته و کل بشریت را در معرض نابودی قرار داده است
به نزد آنکه جانش در تجلی است/ همه عالم کتاب حق تعالی است
از او هر عالمی چون سورهای خاص/ یکی زان فاتحه و آن دیگر اخلاص
در این ره انبیا چون ساربانند/ دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سید ما گشته سالار/ هم او اول هم او آخر در این کار
دکتر مهدی گلشنی با خواندن چند بیت بالا، سخنان خود را با عنوان «چه عواملی موجب تکون تمدن اسلامی شد و چگونه میتوان یک تمدن اسلامی روز آمد برپا کرد؟» آغاز کرد و گفت: از دیدارتان در پژوهشگاه بسیار خوشحالم و در پژوهشگاه خاطرات بهیادماندنی دارم. مسئلهای که هست مسئله ایراد من به وضعیت تعلیم و تربیت فعلی حاکم بر دانشگاههاست. به هیچ وجه در دانشگاهها خلاقیت وجود ندارد. افراد استثنایی داریم و بنده خودم شاگردان نخبهای داشتم که اصلاً به راهنمایی احتیاجی نداشتند.
دکتر گلشنی ادامه داد: چیزی که مطرح نیست اینکه ما علم را برای چه میخواهیم؟ برای شغل، برای مقام، برای درآمد یا پول؟ که امروزه بیشتر برای مسائل اقتصادی و مقام دنبال علم هستیم درحالیکه ابوریحان بیرونی، خواجه نصیر یا ابن سینا و در زمان خودمان انیشتین یا افراد تراز اول میخواستند عالم را بفهمند و یک مرتبه هم نمیشود عالم را فهمید بلکه بهتدریج تجربیات آدم زیاد میشود. بنابراین در مسئله تعلیم و تربیت باید یک تغییر اساسی رخ دهد و از نظر بنده این موضوع یک اولویت است. متأسفانه امروز فرهنگ فراموش شده است. دانش آموزان و دانشجویان با فرهنگ اسلامی و فرهنگ ملی ما بیگانه شدهاند، واقعاً بیگانهاند در دوران ما که به دبیرستان یا راهنمایی میرفتیم اینطور نبود و ما میدانستیم که سعدی یا حافظ چه کسانی هستند، اما الان واقعاً دانشجویان با این قضایا بیگانهاند.
زندهشدن علوم انسانی در غرب هنوز به دیار ما نرسیده است
وی گفت: من از رادیو شنیدم که مجری از یک وکیل دادگستری میخواست که شعری بخواند و متأسفانه او شعری بلد نبود که بخواند با اینکه وکیل دادگستری فارغالتحصیل ادبی و بعد حقوق است که باید با ادبیات و فرهنگ ما آشنایی بیشتری داشته باشد، یک بیت شعر بلد نبود بخواند! حالا باید این وضعیت جبران شود و همت میخواهد در غرب برخی نکات مهم علوم مختلف احیاء شده، آن هم در میان سرآمدان غرب اما به کشور ما منتقل نشده یا خیلی خیلی کم منتقل شده است. یکی از آنها علوم انسانی است دانشگاه صنعتی شریف که قبلاً اسمش دانشگاه صنعتی آریامهر بود، بر اساس الگوی دانشگاه امآیتی ساخته شد و آنها مشاوره میدادند که چگونه ساخته شود ولی دانشگاه صنعتی امآیتی بخش علوم انسانی مدرک مشترک بین مهندسی و علوم انسانی همچنین مدرک مشترک علوم پایه و علوم انسانی میدهد، چون استادان مهندسی امآیتی گفتند که فارغالتحصیلان ما در اجتماع موفق نیستند. پس رئیس دانشگاه اینقدر دانا بود که به این نتیجه رسیدند که حتماً دانشجوی مهندسی و علوم انسانی کنند اما زندهشدن علوم انسانی در غرب به دیار ما نرسیده است. الان کنکور را نگاه کنید که دانشجویان نخبه چه اندازه به علوم انسانی گرایش پیدا میکنند؟!
ما از افق دور افتادهایم
وی تأکید کرد: الآن فلسفه برای غربیها زنده شده و مدرک مشترک آکسفورد فیزیک و فلسفه فوق لیسانس صادر میکند. بنابراین کلی افق تغییر کرده است سرآمدان علم و سرآمدان فلسفه این موارد مهم را متوجه شدهاند. وقتی که بنده در دهه 40 شمسی در آمریکا بودم نسبت دین و نسبت فلسفه در بهترین دانشگاههای آمریکا مثل «برتلی» هم مطرح نمیشد اما واقعا الان فیزیکدان و فیلسوف با هم و دور هم مینشینند و مسائل خلقت، ذرات اتم و غیره را حل میکند و غیرقابل باور هست که در ایران دانشجوی فیزیک در دانشگاه شریف وقتی یک سؤال میکند، میگویند این سؤال را نکن که فلسفی است! یعنی به کلی ما از افق دور افتادهایم و نتیجهاش این است که باید تعلیم و تربیت تغییر کند، باید الگوی ما تغییر کند و اتفاقاً این الگو باید از پایه و دوران دبیرستان مثل گروه فبک پژوهشگاه (فلسفهپروری برای کودکان) تغییر کند الگویی که الگوی تمدن اسلامی است. متأسفانه نکات بسیار مثبت تمدن اسلامی به محیط ما منتقل نشده است و آن اندازه که در اندونزی، مالزی و پاکستان مطرح است، در ایران مطرح نیست. بنده اوایل انقلاب در پاکستان بودم که یک کتاب یادگاری دادند که مربوط به ابوریحان و ابنسینا بود و با خودم آوردم. آنها تابلوهایی داشتن از دانشمندان ما و کارهای مهم آنها را تابلو درست کرده بودند بیشتر از ما دانشمندان ما را میشناسند. از اینرومن تأکید میکنم، روی نکات مثبت تمدن اسلامی تمرکز کنیم و اصول آن را رعایت کنیم.
غربیها از قرآن الهام گرفتند
دکتر گلشنی شرح داد: «جرج سارتن» کتابی دارد بهنام تاریخ علم که میگوید، ۳۵۰ سال علم در تمدن اسلامی بر جهان حاکم بود و ۲۵۰ سال هم با جهان غرب شریک بودند. بعد ۳۵۰ سال اول را که از نیمه دوم قرن دوم هجری شروع میشود، به هفت تا ۵۰ سال تقسیم میکند و در رأس آن چیزی را قرار میدهد که در ۵۰ سال اول جابربن حیان، شاگرد امام صادق علیهالسلام قرار داشت و در ۵۰ سال آخر حکیم عمر خیام و بعد خواجه نصیر طوسی که واقعاً دانشمند بینظیری هست.
بعد جرج سارتن این جمله طلایی را میگوید، اگر میخواهید راز پیشرفت و شکوفایی تمدن اسلامی را بفهمید، در این قضیه قرآن نقش محوری داشت. وی همه نکاتی را که در آن مورد توجه قرار گرفته، الهامگرفته از قرآن بود که به بخشی از آنها در کتاب «علم سکولار تا علم دینی» به آنها اشاره کردهام.
قرآن بعد از آنکه مردم را دعوت به علم کرد، در ادامه مراحل به مطالعه طبیعت دعوت کرد: در زمین بگردید و در آن تأمل نظری و نظریهپردازی بکنید و بفهمید که خداوند چگونه جهان را خلق کرده است. این کاری را که غرب اکنون بدان میپردازد الگو گرفته از قرآن بود. قرآن تشویق کرده به کسب علم از هر منبعی، یعنی سخن خوب را از هر کسی که شنیدیم باید دنبال کنیم و از هر منبعی علم بجوئیم. ابن سینا از خوارزم به ایران آمد و دنبال علم بود. همه این دانشمندان ایران اگر میفهمیدند جایی یک معلم استثنایی هست، دنبالش میرفتند و از او یاد میگرفتند. ابوریحان بیرونی برای کسب علم، چه سفرهایی کرده است. آنها نیامدند که مقلد باشند و کتابها را از زبان یونانی ترجمه میکردند. مرحوم استاد مطهری میفرمایند؛ هرگز علمای ما در مورد ترجمه کتابهای یونانی شماتت نکردندو علمای ما علم را از یونانیان گرفتند اما آن را خودشان پرورش دادند. ابن سینا که عین ارسطو نیست، ابوریحان هر چیزی را که میگرفت با استدلال قبول میکرد. « ابن هیثم» نظریه نور را گرفت ولی به کلی تغییرش داد این نکات مهم در محیط ما منعکس نمیشود و این غربیها هستند که کتاب «المناظر» ابن هیثم را به بهترین شکل چاپ میکنند و این شیمیدان پاکستانی است که در مورد جابربن حیان و کتابش اثری چاپ میکند درحالیکه ما به کلی از اسطورههایمان غافل شدهایم.
برنده جایزه نوبل فیزیک شرح داد: در پرورش کودکان به آنها یاد بدهیم که تحمل آراء داشته باشند و واقعا الآن در محیط ما اصلاً تعامل آراء نیست نه این فیزیکدان با آن فیزیکدان بحث میکند و نه این زیستشناس با آن زیست شناس! در آمریکا بهترین فیزیکدانها و تراز اولها دور هم جمع میشوند و باهم بحث میکنند و میفهمند که چه چیزهایی را نفهمیدهاند، اما در ایران ما چنین چیزهایی را نداریم یا خیلی کم است و تضارب آراء و تحمل آراء هم نیست. مناظرهها را که نگاه میکنیم، این آنیکی را متهم به بیسوادی میکند و برعکس.
دکتر گلشنی با تأکید بر پرهیز از تعصب و تقلید کورکورانه به جمله صریح ابن سینا اشاره کرد و گفت: اگر کسی حرفی را بدون دلیل قبول کند، از فطرت انسانی به دور افتاده است.
ما تصور میکنیم هر چیزی که از غرب به ایران میآید را باید عین آن را تقلید کنیم، امیا اینطور نیست و ما باید به کودکان و دانشجویانمان دوری از تعصب و تابع استدلال بودن را یاد بدهیم. در حقیقتجوییمان نیز نباید تعصب باشد. الان یکی از عالمان تراز اول جهان و برنده جایزه فیزیک دو سال پیش، صاف و سریع شکایت دارد که در فیزیک چرا خیلیها تابع مُد هستند؟
انیشتن ۸۰ سال پیش شکایت داشت که نقش مُد در فیزیکدانها بیشتر از نقش مُد در لباسهای خانمهاست. ما باید تلاش کنیم ذهن خلاق به وجود بیاید اما ما در محیطمان یکسری قوانین خشک اعمال شده از طرف غرب داریم مثل مقاله انگاری و غیره که نخبه ما نمیتواند نخبگی و کار اساسی بکند و باید یک کار درجه سه انجام دهد، تا فوراً تبدیل به مقاله شود و مرتبه سالانه بگیرد و ...
دانشمندان مسلمان با سختکوشی نمیخواستند، شاگرد تنبل باشند
دکتر گلشنی تصریح کرد: نباید اینطور باشد و شروع این قضیه از دبستان، دبیرستان دانشگاه است و در همه مراحل باید این آزاداندیشی و تابع برهان و استدلال بودن، مطرح شود. علوم عقلی در کنار علوم نقلی و علوم اسلامی خاص، مثل فقه و همه این موارد است که یک آدم جامع و طراز اول مثل «علامه حلی» و مثل شیخ بهایی پرورش دهد. اخیراً کتاب «شیخ بهایی» به همت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی منتشر شده است، ببینید چه ابعادی از این شیخ مخفی مانده است. در این زمینه دکتر نصر نامه نوشته بودند که واقعاً شیخ بهایی در محیط ما مظلوم واقع شده است. نکته مهم دیگر سختکوشی دانشمندان مسلمان در کسب معرفت بود که خیلی سختکوش بودند و نمیخواستند شاگرد تنبل بار بیایند. ابوریحان خاطرهای نوشته که یکی از شاگردان از او پرسیده بود، استاد! چرا شما برای این مواردی که گفتید، مثال نزدید؟ او پاسخ میدهد: من میخواهم آدمهای نکتهدان خودشان دنبال مثال بروند و پرورش یابند.
«رازی» کتابی با نام جامع الجوامع نوشته و در خاطراتش نوشته است که ۱۵ سال روی این کتاب به قدری کار کردهام که دستان و چشمانم از کار و از نور افتادند و مطالب را برایم میخواندند تا کتاب را تمام کنم. او مینویسد ۴۰ سال دنبال کتابی بهعنوان مرجع میگشتم. یعنی میخواهم بگویم کاوش و جستوجو خیلی مهم است و هر جا که میتوانستند میرفتند تا علم بیابند. مسافرتهای شهید ثانی که طراز اول شیعه بود را مطالعه کنید و ببینید به چه کشورهایی مسافرت کرده بود. دانشمندان قدیمی ما، خیلی فعال بودند و خیلی تلاش میکردند اما الان چنین چیزی نیست و الان متأسفانه جهان اسلام فقط مقلد غرب است و کمتر نوآوری نداریم. نوآوریهایی که باید از دبستان، دبیرستان و دانشگاه به دانشجویان بیاموزیم و دانشگاههای ما فعلاً صرفاً از غرب تقلید میکنند. اما چرا جهان اسلام افول کرد؟ در این خصوص دلایلی مختلفی آوردهاند ازجمله؛ شیوه تصوف، ورود مغولها به ایران و ورود صلیبیون به کشورهای اسلامی و تنازعات در کشورهای اسلامی و ... ولی بهنظرم یک مورد در این میان نقش عمده را ایفا کرد و آنهم «اشعریگری» بود. اشعریون که آمدند هم کتابهای فلسفی را از محیطهای علمی برچیدند و هم کتابهای غیر از فرقه خودشان را برچیدند و زمان خواجه نظام الملک در بغداد فقط مذهب حنفی و مذهب شافعی تدریس میشد و حتی دو فرقه دیگر اهل سنت هم تدریس نمیشد. حنفی بهخاطر اینکه ملکشاه، حنفی بود و شافعی به خاطر اینکه خواجه نظامالملک، شافعی بود و بقیه جمع شده بودند و ... که بعد از آن جهان اسلام از علم خداحافظی کرد.
دکتر گلشنی در ادامه سخنانش پیشنهادهایی را برای برپایی یک تمدن اسلامی روزآمد مطرح کرد که از نظرتان میگذرد:
1. احیای تفکر اصیل اسلامی
2. لزوم تغییر ذهنیت حاکمان نسبت به علوم انسانی و علوم پایه
3. ضرورت تأمین نیازهای ضروری کشور در داخل
4. مشارکت دادن نخبگان در تولید علم
5. لزوم توجه شایسته به صاحب نظران و متخصصان
6. لزوم توجه ویژه به کیفیت
7. لزوم تقویت هویت دینی_ملی دانشآموختگان
8. لزوم ایجاد یک زمینه فرهنگی مناسب برای رشد علمی
9. لزوم ضرورت تأمین نیازهای ضروری دانشگاهها و مدارس توسط دولت
10. ضرورت برپایی یک تعلیم و تربیت خلاق
11. ضرورت توجه به ارزیابی محققانه پیشرفت علمی و فعالیت استادان
عوامل مؤثر در شکوفایی علوم در دارالاسلام
1. تشویق قرآن و سنت به فراگیری علوم
2. تشویق قرآن به کاوش طبیعت
3. تشویق به کسب علم از هر منبع ذیعلم
4. بزرگداشت علما و فراهم کردن امکانات تحقیق برای آنها
5. حاکمیت تسامح و سعه صدر و تحمل آراء دیگران
6. تأکید روی پرهیز از تعصب و تقلید کورکورانه و تبعیت از برهان
7. حقیقتجویی عالمان
8. جامعیت علم اسلامی و وحدت علوم در اسلام
9. سختکوشی دانشمندان مسلمان در کسب معرفت
جمعبندی سخنان دکتر گلشنی
الان ما دو حقیقت روشن داریم غرب از نظر علم و صنعت بسیار پیشرفت کرده است و دنیای اسلام تا حدودی عقب مانده است.
فرهنگ غرب در عین ترقی، انسان غربی را در ورطه پوچی انداخته و کل بشریت را در معرض نابودی قرار داده است.
اکنون که در دارالسلام موضوع تجدید حیات امت اسلامی مطرح است، لازم است به دلایل ظهور و افول تمدن درخشان اسلامی توجه شود تا موانع رشد علم در دارالاسلام برطرف شود و زمینه تأسیس یک تمدن اسلامی روزآمد فراهم شود.
برای تکون یک تمدن اسلامی روزآمد باید تحت جهانبینی اسلامی به توسعه علمی همت گماشت. این مستلزم کنار گذاشتن عقده حقارت نسبت به غرب و یک عزم راسخ در عالمان و حاکمان مسلمان است و این بهنوبه خود مستلزم حاکم کردن فرهنگ غنی اسلامی است که در تبیین آن علوم انسانی اسلامی نقش کلیدی دارند.
دکتر پورنامداریان: همانطور که میبینی ببین و بیندیش و اندیشهات را بیترس بیان کن!
دکتر پورنامداریان، سخنانش را با عنوان «تفکر و تجربه» آغاز کرد و گفت: فکر یا اندیشه یکی از استعدادهای ذهن آدمی است که بهکار میافتد تا راهی را بهسوی کشف پاسخ به مسئلهای بگشاید و مجهولی را آشکار کند. فکر کردن فعالیتی است انسانی، اگر انسان از دوران بدوی و اساطیری تا انسان امروزی راه آمده است و در طول قرنها فاصلۀ خود را با سایر موجودات بیشتر کرده است؛ نیروی محرکۀ او اندیشه بوده که با شکلگرفتن «زبان» پیدا میشود. با زبان است که فکر کردن ممکن میشود و با زبان و مهیا شدن امکان فکر کردن است که انسان کودک که موجودی است در کنار موجودات طبیعت در مقابل طبیعت قرار میگیرد و میتواند دربارۀ آن بیندیشد و قدرتها و استعدادهای پنهان طبیعت را کشف کند. اگرچه کشف استعدادهای طبیعت و استیلای انسان بر طبیعت، سبب شده است که ذهن و روح انسان در زنجیرههای زندگیِ بیحاصلِ مصرفی گرفتار و روز و شب گرفتار وسایل ارتباط جمعی و سرابهای خودساخته خویش شود، امّا برای نجات از این وضع که تفکرِ محاسبهای بهوجود آورده است، به قول هایدگر که خود این سخنان را طرح کرده است، باز باید به تفکر پناه برد و از تفکر مدد گرفت. هایدگر میگوید، اکنون پرسش اصلی این است که آیا انسان محکومی بیدفاع است و در دست قدرت بیامان تکنولوژی گرفتار است؟ پاسخ این است که اگر انسان تفکر تأمّلی را به نفع تفکر محاسبه رها کند، چنین خواهد بود. تأمّل، نوعی تفکر است که در معنای موجود در هر آنچه است غور میکند. این خود کاری بس دشوار است، امّا همچون یک باغبان باید منتظر میوهشدن دانه بود. «در عین حال هر کسی میتواند سیر تأمّل را به شیوۀ خویش و در حد خویش بپیماید» چرا؟ زیرا انسان یک موجود اندیشهورز است. بنابراین میتوان از ابزار تکنولوژیک در عین ممانعت از تأثیرگذاری هستۀ درونی آن استفاده کرد. بدینسان باید حق سلطۀ تکنولوژی بر انسان و امکان درهم پیچیدن و سرگردان و نابود کردن طبیعت را از آن سلب کرد... .
وی ادامه داد: به هر حال اگر چه تفکراتی از این دست هم هست، این که انسان موجودی متفکر است، حکمی است که هیچکس آن را انکار نکرده است و اینکه اندیشیدن یکی از فعالیتهای ذهن آدمی و مهمترین نیروی وجودی انسان است که با فصل نطق که ذاتی انسان است پیوند ناگسستنی دارد، قولی است که با هر بیانی که گفته شود مسلم است.
یکی از شاعران معاصر در بیان جدا شدن انسان از سایر موجودات طبیعت پس از کشف زبان میگوید:
در زمانهای پیش از طلوع هجاها
از میان تمام حریفان
محشری از همه زندگان بود
فک من از غرور تکلم ترک خورد
بعد
من که تا زانو
در خلوص سکوت نباتی فرو رفته بودم
دست و رو در تماشای اشکال شستم
بعد در فصل دیگر
کفشهای من از «لفظ» شبنم
تر شد
بعد وقتی که بالای سنگی نشستم
هجرت سنگ را از جوار کف پای خود میشنیدم
بعد دیدم که از موسم دستهایم
ذات هر شاخه پرهیز میکرد
با پیدا شدن زبان، اندیشه هم پیدا میشود چون با زبان است که میتوان اندیشید و میتوان ذهن را از تجربهها بهتدریج ساخت و انباشت، تا آنجاکه انسان درواقع همان اندیشه میشود. به قول مولانا:
ای برادر تو همه اندیشهای
مابقی، تو استخوان و ریشهای.)2/277 (
و در جای دیگر باز براین نکته تأکید میکند.
فکر را ای جان! به جای شخصدان
زانکه شخص از فکر دارد قدر و جان )5/3677(
گفتیم تفکر یکی از استعدادهای ذهن آدمی است. آنچه قد ما چه در کتابهای تشریح پزشکی میگفتند یا فلاسفۀ مشایی پیرو ارسطو در بیان نفس انسانی و قوای فاهمه میگفتند: اگرچه با گذشت زمان شیوۀ بیان و کیفیت برداشتها تغییر کرده است امّا نتیجۀ آن یکی است و حاکی از آن است که نفس انسانی تجربههایی که در طول شیوۀ زیست بهدست میآورد ثبت میکند و به کمک این تجربهها میتواند بیندیشد. انسان علاوه بر پنج حس ظاهر که از طریق آنها با اشیاء و عناصر بیرون از خود تماس میگیرد دارای پنج حس درونی است که در مغز او جای دارند، بهترتیب با نامهایی حس مشترک، خیال، وهم/واهمه/، مخیّله/مفکره، حافظه.
دکتر پورنامداریان شرح داد: حس مشترک مانند آیینهایست که هر موجودی در مقابل یکی از حواس ظاهر قرار بگیرد تصویر آن در حس مشترک منعکس میشود. خیال خزانهایست که هر تصویری از اشیاء که در حس مشترک نقش میشود در آنجا ثبت میشود. وهم یا واهمه حسی است که معانی جزئیِ موجود در اشیاء را میفهمد. مثلاً اگر گرگی در مقابل گوسفند قرار گیرد علاوه برآنکه صورت گرگ در حس مشترک او منعکس میشود و تصویر آن در خیال گوسفند ثبت میشود، حس واهمۀ گوسفند معنی دشمنی را در گرگ میفهمد و از او میگریزد یا مثلاً کودک معنی دوستی را در مادر درمییابد و به طرف او میرود. حافظه خزانۀ معنیهایی است که قوۀ وهم/واهمه درمییابد. معانی در آنجا ثبت میشود. مهمترین این پنج حس درونی متخیله است که از یک طرف به خزانۀ صورتها، خیال راه دارد و از یک طرف به خزانۀ معانی، حافظه متخیله که حتّی در وقت خواب فعال است میتواند صورتها را ترکیب کند و صورت جدید بسازد و معانی را ترکیب کند و معانی جدید بسازد در واقع این آلت تفکر است که در دست عقل است. چنانکه دیده میشود از طریق حواس ظاهر و باطن انسان به شناخت میرسد و وقتی هم گفته میشود شناخت برخورد ارگانیسم انسان با محیط است، همین مطلب را میرساند. اکنون باید بگوییم تجربههای مختلف اثری است که از شناخت در ذهن آدمی میماند. طبیعی است که تجربهها انواع مختلف دارد و هر ذهنی ساخته شده از تعداد و انواعی از تجربههاست بهطوریکه نمیتوان دو ذهن پیدا کرد که ساختاری مشابه داشته باشند. بههمین سبب است که هم شخصیت انسانها و هم استعدادهای آنان با یکدیگر تفاوت دارد، امّا میتوان ساختار ذهنی اشخاص را برحسب تجربههای آنان در پارهای از این ساختار مشابه و در پارهای مغایر هم دانست.
این استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تأکید کرد: تجربههایی که گفتیم اثر شناختاند در یک تقسیم طی به تجربههای مستقیم و غیرمستقیم قابل تقسیماند تجربههای مستقیم تجربههایی است که بیواسطه، خود شخص تجربه میکند و تجربههای غیرمستقیم تجربههایی است که شخص، مستقیم با موضوع شناخت برخورد ندارد و باواسطه آن را میشناسد. مثلاً ما از راه کتاب و تلویزیون ممکن است مکانها و اشخاصی را بشناسیم و تجربه کنیم و خود با آن مکانها و اشخاص و اشیاء برخورد کنیم. ما تجربۀ سرما، گرما، نور و مکانهای جغرافیایی را که در آن زندگی میکنیم، مستقیم میشناسیم. بنابراین تجربهها یا مستقیماند یا غیرمستقیم و این دو نوع تجربه ممکن است عمومی و خصوصی یا فردی و جمعی باشند. تجربههایی نظیر تجربۀ روشنی، تاریکی، سرما، گرما و بسیاری دیگر هم عمومیاند و هم مستقیم. امّا تجربههایی مثل بیماریهای مختلف، فقر، ثروت، شکستن دست و پا، روابط با خانواده و دوستان مستقیماند امّا خصوصی است و تجربۀ هر کس با دیگری فرق میکند. تجربههای غیرمستقیم نیز ممکن است عمومی و خصوصی باشد. مثلاً کسانی که کتاب بینوایان و باباگوریو یا هر کتابی را که خواندهاند، خواه این کتابها علمی باشند یا تخیلی، باواسطه کتاب یا فیلم تجربههایی پیدا کردهاند و آنها که نخواندهاند و ندیدهاند این تجربهها را ندارند. در این تجربهها که غیر از آن تجربههای عمومی مستقیماند و متعلق به کل بشریت در هر جای جهان بهشمار میرود، ممکن است گروهی در آن شریک باشند نه کل بشریت. چنانکه مثلاً مردمی که در یک محیط بیابانی زندگی میکنند تجربههایی دارند و کسانیکه در یک محیط آباد و پر از آب زندگی میکنند، آن تجربهها را ندارند. میتوان بههرحال به انواع تجربهها به اقتضای حال و موقعیت اشخاص فکر کرد.
وی تصریح کرد: غرض از این مقدمۀ طولانی این است که آنچه شخصیت افراد را میسازد با این تجربهها ارتباط مستقیم دارد و تفکر بهعنوان یکی از قدرتهای ذهن آدمی با این تجربهها که ساختار ذهن را تشکیل میدهد، ارتباط مستقیم دارد. اگر تفکر، پیوند تجربهها و معرفتهای موجود در ذهن باشد، کسی میتواند فکر کند که نخست، ذهن او عناصر لازم را برای فکر کردن داشته باشد. دوم، آموخته باشد که دربارۀ این تجربهها سؤال کند و ذهن خود را فعال سازد.
بهنظر میرسد، خواهینخواهی هر کس تجربههایی در زندگی بهدست میآورد. تا آنجاکه میتوان شیوۀ زیست هر کسی را مقدم برفهم او دانست. چنانکه گفتهاند فهم موهبتی الهی نیست که به همه یکسان داده شده باشد. در این صورت میتوان گفت، هر کس به مسئلهای که برای او پیدا میشود مطابق ذهنیت خود پاسخ میدهد. بههمین سبب است که بشر امروز مثل بشر دیروز به حقیقت واحد نمیاندیشد و حقیقت را متکثر میداند و روش پاسخ دادن به حقیقت را نیز متکثر میداند برخلاف دورۀ کلاسیک که تصور میشد، حقیقت واحد است و راه رسیدن به آن واحد، در دوران مدرن بشر به این نتیجه رسیده که حقیقت واحد است امّا راههای رسیدن به آن متکثر است و امروزه که میتوان آن را دورۀ پستمدرن دانست دریافته است که هم حقیقت متکثر است و هم راههای رسیدن به آن ذهن انسان تاریخمند است و روزبهروز تغییر میکند بنابراین شیوۀ زیست ما همراه با وسعت و تحوّل شناخت تغییر میکند و فهم و جهانبینی ما نیز تغییر میکند. تأمّل در وضع جهان میتواند موجد اندیشههای تازه شود اگر ذهن ما خالی از تجربه باشد ما چگونه میتوانیم فکر کنیم. تأمّل و فکر کردن یعنی ترکیب تجربهها و درک برآیند آنها فقط در صورتی ممکن است که عناصر تجربه بهخصوص تجربههای شخصی ذهن ما را سرشار کرده باشد وگرنه چگونه میتوانیم عناصری را برای کشف راهحل یک مسئله ترکیب کنیم. اشاره کردیم علاوه بر تجربه، آموختن تفکر یعنی ایجاد مسئله و تمرین و کوشیدن برای حلّ آن هنری است که باید از همان کودکی آموخته شود. زندگی و جهان پر از مسئلههایی است که یا به آن پاسخ داده نشده است یا پاسخ داده شده و کودک از آن بیخبر است. کودک باید از همان کودکی بیاموزد که مسئله پیدا کند و برای حلّ آن درصورتیکه پاسخی نداشته باشد فکر کند و در جستوجوی پاسخی برای آن باشد مهم نیست که مسئله چیست و چقدر اهمیّت دارد. مهم آن است که مسئله برای شخص مطرح شود و برای پاسخ آن تأمّل کند.
بسیاری عقیده داشتهاند که معرفت از دو طریق برای انسان حاصل میشود یا از راه عقل و حس یا از راه شهود. «بندتو کروچه» عقیده دارد معرفتی که از راه شهود حاصل میشود، معرفت زیباییشناسی است. معرفت چه معرفت علمی و چه معرفت هنری باشد، میتواند ساختار ذهنی انسان را برای تفکر و تأمّل آماده کند. شهود اگرچه در گذشته تصوّر میشد جنبۀ تقدس دارد و الهام الهی است امّا امروزه شهود را میتوان درک بلاواسطهای دانست که در نتیجه ترکیب ناگهانی ذهنیات پدید میآید. مثلِ پیدایی جرقّهای ناگهانی که از برخوردهای بُنهای مثبت و منفی الکتریکی پدید میآید. بنابراین چه فکری از طریق شهود پیدا شود و چه از طریق عقل و تحلیل و ترکیب آگاهانۀ تجارب؛ به هرحال مستلزم وجودِ تجربههایی در ذهن است. بنابراین شاید لازم باشد از نخست به کودکان بیاموزیم که هر چه بیشتر تجربههای خود را وسعت ببخشند، طبیعی است این تجربهها تنها از نوع تجربههای مستقیم و عمومی نیستند که خودبهخود برای همه انسانها ایجاد میشود و بیشتر از نوع تجربههای باواسطهای هستند که از راه مطالعۀ کتاب و حشر و نشر با صاحبان علم و اطلاع حاصل میشود. شاید بتوان این را مقدمۀ کار دانست. قدم دوّم تأمّل در تجربههاست و سرسری از آنها نگذشتن است. لازم نیست توقع داشته باشیم هر فکری باید پاسخ نهایی به یک مسئله باشد. آنچه اهمیّت دارد نفس فکر کردن و به مسئلهای جواب دادن است. پاسخ به یک مسئله متناسب با تجربههای ذهنی شخص است و اختلاف ذهنیتها طبیعی است که به یک مسئله پاسخهای مختلف دهد. هر پاسخی ارزش خود را دارد و گوشهای از حقیقت را روشن میکند. حتّی وقتی پاسخی کاملاً اشتباه مینماید، دارای این ارزش است که دیگران را از لغزیدن در اشتباه مکرر باز میدارد. پیشرفت دانش بشر نتیجۀ پاسخهای تدریجی و مختلف به مسائلی است که برای او در یکی از موضوعات مورد علاقه مطرح شده است. قرنها طول کشید و وقت زیادی در جستوجوی حقیقت صرف شد تا پستمدرنیستها به این حقیقت رسیدند که حقیقت واحدی وجود ندارد که بتوان آن را پیدا کرد. هر کس به حقیقت خود میرسد. قرنها طول کشید که باوجود همۀ پاسخها نتیجه به اینجا رسید که بگوید: 51 «هیچ حقیقت راستینی وجود ندارد و زندگی در جهان چیزی است خالی از معنا، معنا توسط افراد و با توجه به نظرگاه شخصی آنها ساخته میشود و میتواند از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد». نیچه همچنین عقیده داشت «آنچه انسان از خواندن یک متن یا شنیدن یک سخن بهدست میآورد، تفسیر خود آن خواننده است و نه چیزی بیش از این»53 این حرفها که بعد پستمدرنیستها آن را پذیرفتند، اندیشههایی است که ممکن است بسیاری آن را نپذیرند، امّا تا گفته و عرضه نشود، نمیتواند اندیشههای مخالف را برانگیزد.
برخلاف بسیاری از اندیشمندان مدرنیسم که ماشینیسم را اسباب اضطراب و ناآرامی، و سرخوردگی و از خودبیگانگی انسان میدانستند، مکتب فوتوریسم به دنیای جدید و انسان نو میپرداخت و آن را موهبتی برای بشر تصوّر میکرد و عقیده داشت «تنها کاری که بشر لازم است انجام دهد این است که گذشته را بهطور کامل ویران کند و بهسوی آیندۀ پرتحرک و ماشینی حرکت کند...» فوتوریسم همچون فاشیسم جنگ را میپرستد و عقلانیت ماشینی را یگانه رهبر انسان میداند.»65
دکتر پورنامداریان در خاتمه سخنانش یادآور شد: غرضم از این اشارهها این است که هرکس به اقتضای ذهن خویش به مسائل طور دیگری پاسخ میدهد. اختلاف پاسخها ناشی از اختلاف ذهنیتهاست و به قول مولوی هرکس چیزی را میبیند که میجوید و اگر دارای اندیشۀ متفاوت است باکی نیست. شاید در نهایت، همین تضارب اندیشههاست که بشر را پلهپله به مراتب تعالی خواهد رساند و از آنجا که ایستاده است، جلوتر خواهد برد:
ای بسا کس رفته تا روم و هری
او ندیده هیچ جز افسونگری
ای بسا کس رفته ترکستان و چین
او ندیده هیچ غیر از مکر و کین
طالب هر چیز ای بار رشید
جز همان چیزی که میجوید ندید
چیزی که باید سفارش کرد این نیست که باید حقیقت را دید و دربارۀ حقیقتی اندیشید که من یا دیگری فکر میکنیم حقیقت است. سفارش این است؛ همانطور که میبینی ببین و بیندیش و اندیشهات را بیترس بیان کن. بحث بر سر درستی و نادرستی اندیشهها پس از اندیشیدن است. راهی که بهنظر من پژوهشکدۀ «فلسفه برای کودکان» یا به اختصار فبک، در پیش دارد، یکی از مهمترین تعهداتی است که یک گروه میتواند به گردن بگیرد. بنده از همان آغاز آرزو داشتهام که این گروه هر چه بیشتر با راهنمایی آقای دکتر ناجی در کار خود موفّق شوند. امیدوارم روزی شاهد باشیم که تنبلی فکر از جامعۀ ما رخت بربسته است.
بخش چندرسانهای (ویدیو یا صوت نشستها و سخنرانیهای پژوهشگاه)
نظر شما :