گزارش نشست «چشماندازی فلسفی به زیست جهان کودکی»
دومین پیشنشست همایش ملی آموزش تفکرمحور، زمینهساز تمدن نوین اسلامی با عنوان «چشماندازی فلسفی به زیست جهان کودکی»، 20 آذرماه 1401 با سخنرانی چهار تن از استادان پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد و هرکدام نظرات و ایدههای خود را مطرح کردند که موضوع و گزارشی از سخنرانیها در ادامه از نظرتان میگذرد:
جایگاه کودک در فلسفه اسلامی
دکتر هادی وکیلی
بحثی که من به عهده گرفتم جایگاه کودک در فلسفه اسلامی است. برای اینکه این جایگاه را بتوانم از خلال آثار و متون فلسفه اسلامی استخراج کنم کاری که کردیم را توضیح میدهم. ابتدا الفاظ مترادف با کودک یا نوجوان را که در زبان عربی میتواند در متون فلسفی به کار رفته باشد را پیدا کردهام. این الفاظ عبارتند از؛ الفاظ جمع و مفرد چون به هر دو صورت در متون فلسفی به کار رفتهاند. صبیان و مفرد آن صبی، فتیان و مفرد آن فتی، اطفال و مفرد آن طفل، احداث و مفرد آن حدث، اولاد و مفرد آن ولد و شبان و مفرد آن شاب. صبیان به معنای تعبیر عام کودک معادل مناسبی است برای صبی و کودکان برای بیان صبیان. منظور از فتیان نوجوانان یا جوانان هستند، اما بهلحاظ سنی نمیشود رنج برای آن مشخص کرد اما حدود معنای آنها بهلحاظ کیفی و نه کمی به این شکل میشود. فتیان یا فتی و نوجوانان و جوانان هستند. اطفال و طفل کودکان هستند، تقریباً اطفال و صبیان معادل هم میشوند. احداث یعنی نوجوانانهایی که دوره طفولیت را گذراندهاند. اولاد هم که معنای عام کودکان است بهویژه وقتی که در ارتباط با پدران و مادران، یعنی والدین مطرح میشود تعبیر به اولاد میشود. شبان هم که یعنی جوانان نزدیک به بلوغ که شاب مفرد آن را بیان میکند. یک تعریفی از صبیان که آن را در متون فلسفی پیدا کرده و این متون همگی به زبان عربی بودند. متونی که من جستوجو کردم حدود ۵۰ منبع و بیشتر از منابع فلسفی بودند. منبع فلسفی در معنای عام فلسفه، یعنی هم منابع کلامی و فلسفی و منابع فلسفه هم از فلسفه مشایی، فلسفه اشراق و فلسفه حکمت متعالیه. همچنین از کلام سنی و کلام شیعی همه را بدون هیچگونه تفاوتی سعی کردم جستوجو کنم. در یکی از این منابع تعریف صبیان به این شکل وارد شده است که دوره طفولیت تا نوجوانی است یعنی دوره نوزادی تا نوجوانی را دوره صباوت یا صبی بودن میگویند. چون دادهها زیاد بودند و فکر میکنم چیزی نزدیک به هزار عنوان با الفاظی که عرض کرد و میشود در نرمافزارهای فلسفه جستوجو کرد. بخشی از این دادهها را که به بحث صبیان عمدتاً مربوط میشود، اما در خلال آن اولاد و گاهی فتیان هم آمده است را عرض میکنم. اینها را بر اساس مسائل خود جمع، دستهبندی و طبقهبندی میکنم تا روشن باشد که این تعبیر چه چیزی را هدف قرار میدهد.
به جز چند مورد خوشحال و امیدوارکننده دیدگاه فیلسوفان اسلامی به کودکان، دیدگاه امیدوار کنندهای نیست. جایگاهی که به صبیان داده شده جایگاهی درواقع نیست که مورد انتظار ماست اما این تلقی دیدگاه آنها را نسبت به کودک در دوره خود نشان میدهد. در مورد طبقهبندی کودک در مقام یادگیری کودکان متعلق به صنف عامه مردم تلقی شدهاند و در کنار زنان و جاهلان قرار داده شدهاند. یعنی در مسائل یادگیری نگاه فیلسوفان به کودکان این است که آنها در کنار زنان قرار میگیرند و این نگاه فیلسوفان به زنان را نیز نشان میدهد که نگاه سطح پایین و درجه دومی است.
نگاه فیلسوفان به کودکان و همینطور زنان وقتی در کنار عوام، جاهلان، حمقی یعنی احمقان، بله یعنی ابلهان و این نوع افراد قرار داده میشوند، نشان دهنده نگاهی است که متکلمان و فیلسوفان به شکل از بالا به پایین به این جماعت انسانها در برابر رجال بالغ، عاقل و عارف دارند. یعنی فرد ممتاز انسانی از نظر آنها یک مرد بالغ، عاقل و معارف است. در فلسفه اسلامی بهویژه حکمت متعالی و عرفان اسلامی مقام عارف بالاتر از عقل است.
آیا کودکان میتوانند اخلاقمند باشند؟ مقایسه دیدگاه گرت متیوز و متیو لیپمن
دکتر سعید ناجی
موضوع من توضیح اتفاقی است که در دوران اخیر رخ داده و برعکس چیزی است که فلاسفه قدیم فکر میکردند و ۱۸۰ درجه با مطالبی که دکتر وکیلی از فلاسفه ما ذکر کردند، فرق دارد. فلاسفه قدیم خواسته یا ناخواسته و ارادی یا غیرارادی کودکان و زنان را تحقیر میکردند. کودکی که گرت متیوز و متیو لیپمن بهعنوان بنیانگذاران مبانی فلسفه برای کودکان مطرح میکنند متفاوت است. از نظر گرت متیوز اتفاقاً کودک فیلسوفی است که بزرگترها بهصورت اتفاقی آن مقام را بهدست میآورند درحالیکه کودک مادرزادی فیلسوف است. بنابراین فلاسفهای که مشهور هستند و آنها را بهعنوان فلاسفه میشناسیم فیلسوفبودن خود را از کودکی حفظ کردهاند و فیلسوف ماندهاند و بقیه مردم عادی نتوانستند آن را حفظ کنند. پس اکنون شرایط تغییر میکند کودکان فیلسوف میشوند و بزرگترها افراد کلیشهای میشوند که به مرور فیلسوف بودن، تواناییها و خلاقیتهای خود را از دست میدهند. در این سخنرانی میخواهم نظریه گرت متیوز و متیو لیپمن را در باب امکان اخلاقمندی کودکان و خردسالان بیان میکنم. در آخرین نظریاتی که در روانشناسی و فلسفه وجود دارد کودکان نمیتوانند اخلاقمند باشند و به دوران مرحله پیشاخلاقی تعلق دارند. اگر ما در یک تقسمبندی جدید بر اساس تقسیمبندی کولبرگ الزام اخلاقی را در سه مرحله کوچکتر از مراحل کل ببینیم، در مراحل خردسالی کودکان ممکن است بهخاطر ترس یا تشویق پدر و مادر فعالیتهایی را انجام دهند که ظاهراً اخلاقی است، اما درواقع چون بهخاطر ترس و تشویق والدین، معلم یا پلیس است اخلاقی نیست. در این صورت ما میگوییم کودک به دوران پیشاخلاقی تعلق دارد. در مرحله دوم ممکن است که چهره مادر طوری باشد کودک ناراحتی را در چهره او احساس کند ولی باز بهخاطر یک عامل بیرونی است که کودک ممکن است یک رفتار اخلاقی از خود نشان دهد و آن هم از نظر این دیدگاه درواقع اخلاقی نیست.
کولبرگ و پیاژه روانشناسانی هستند که میتوان در تقسیمبندی جدید گفت که از نظر آنها مرحله اول و دوم پیش اخلاقیاند. در مرحله سوم تشخیص درونی ما الزام را میآورد و بر اساس اصولی که افراد به آن رسیدهاند و وجدان یا مفاهیمی که در ذهن آنها شکل گرفته است، رفتاری را انجام میدهند و بر اساس آن اقدام میکنند. درواقع استدلالی که پشتسر قضاوت اخلاقی وجود دارد، آنها را بهتشخیص خوب از بد میرساند و آنها دیگر بهخاطر معل، والد یا عامل بیرونی نیست که اقدامی اخلاقی انجام میدهند بلکه آنها میفهمند که دارند چه کاری انجام میدهند. دراین صورت است که میگوییم این کار آنها اخلاقی است. یعنی افراد به خیر بودن آن کار اذعان و حتی برای درستی آن کار استدلال دارند.
گرت متیو معتقد است که حتی کودکان خردسال و کوچکتر از پنج سال نیز میتوانند عاملان اخلاقی باشند. او دیدگاههای کلبرگ و پیاژه را مورد نقد قرار میدهد و میگوید کودکان خردسال میتوانند عاملان اخلاقی باشند که کاری انجام دهند و حتی برای آن نیز استدلال داشته باشند و این را میفهمند.
بهطور خلاصه «گرت متیوز» دو شرطی را که از نظر کلبرگ و پیاژه مانع اخلاقی بودن کودکان است بررسی و نقد میکند. شرط اول توانایی استدلال و شرط دوم داشتن مفاهیم انتزاعی مربوط به قضاوتهای اخلاقی است. یعنی اول اینکه کودکان نمیتوانند استدلال کنند و از این جهت بهخاطر الزام درونی عمل اخلاقی انجام نمیدهند. دوم اینکه کودکان مفاهیمی اخلاقی مثل مفهوم انصاف را نمیتوانند در ذهن خود داشته باشند، چون این مفاهیم انتزاعی است. «متیوز» استدلال میکند هر دوی اینها اشتباه است و کودکان هم میتوانند استدلال کنند، هم مفاهیم انزاعی لازم برای قضاوت اخلاقی را میتوانند در ذهن داشته باشند.
کودک از نیمه انسان تا انسان
دکتر روحالله کریمی
در دوره پیشامدرن یونان قدیم به دوره قرون وسطی مدنظر ماست و تقریباً میتواند دوره خودمان شاید تا اوایل دوره پهلوی در ایران باشد، یا با کودک مواجه هستیم که اصلاً وجود ندارد و یک انگاشته میشود حتی او را بهعنوان یک سوژه مورد نظر قرار نمیدهیم چون از دوره مدرن به سراغ سوژه میرویم. کودک در دوره پیشامدرن مورد خاص و متمایز از بزرگسال دیده نمیشود و کودک در این دوره نه سوژه و ابجه است هیچ اهمیتی برای تاریخنگاران ندارد. یونانیان قدیم به کودکی بهعنوان دوره ویژهای از حیات انسانی توجه چندانی نداشتند و کودک در این دوره انسانی در مقیاس کوچکتر است. اینجا چند نشانه جالب است . یک مورد بحث زبان است برای مثال بررسی شده است که ما در قرون وسطا در زبان لاتین، فرانسه، انگلیسی و عربی واژههایی که بتواند دوران مختلف کودکی را از همدیگر مشخص کند، نداریم و این دقیقاً نشانه عدم توجه ما به دوره کودکی است. من یک کارگاه در خوزستان دارم و گاهی به آنجا میروم میبینم بهخاطر اهمیتی که درخت نخل آنجا دارد انواع اسمها برای خرما و برای انواع درختان خرما دارند. کشورهای عربی برای شتر در سنین مختلف به اسمهای متفاوت دارند. اینکه ما برای کودک اسمهای مختلفی داشته باشیم نشان دهنده توجه به دوره کودکی میتواند باشد که ما این اسامی را برای کودک نداریم. در زبان فرانسوی از این کلمه به نام خوره برای کودک و نوجوان استفاده میشود و کودک برای خود کلمه خاصی ندارد. کلمه صبیان که آقای دکتر وکیلی آن را بیان کردند میبینم که برای کودک یک سال و دو ساله کلمه خاصی ندارند اما در این دوره به آن سمت میرویم و کودک اسامی مختلفی در سنین مختلف دارد. در حال حاضر برای سنین مختلف اصطلاحات جدیدی خلق میشود نشانه اهمیتی است که امروز به دوران کودکی میدهیم اما در دورههای گذشته، زبان نشان میدهد که چنین اهمیتی برای دوره کودکی قائل نبودند. تا دوره قرون وسطا و تقریباً تا قرن دوازده و سیزدهم میلادی کودکان در این خانواده همگی حتی خواهر و برادر یک اسم داشتند و به نام مقدم و موخر اسم آنها را میگذاشتند.
مطالبی همچون اتاق کودک، ادبیات کودک و کتابهای ویژه برای آموزش کودک وجود ندارد. کتابهایی همچون بوستان، گلستان، شاهنامه و حافظ که برای آموزش بزرگسال در مکتب خانه استفاده میکردند برای کودک نیز استفاده میکردند. لباس کودک بهصورت مستقل وجود نداشت. بررسی جالب دیگر که در کتاب آقای رییس آمده است میگوید که کودکان در این دوره حتی قبر نیز نداشتند و مثل گربه یا سگ که میمرد و یک گوش فقط او را خاک میکردتد که بوی آن اذیت نکند، برای کودکان نیز وقتی میمردد هیچ نشانهای گذاشته نمیشد و زیر خاک دفن میکردند و این به معنای هیچ انگاشتن آنها بود. آقای آریس و تحلیل نقاشیهایی که در گذشته وجود داشته است یک مثال جالبی میزند میگوید که یک جایی در انجیل آمده است که حضرت عیسی میگوید: اجازه دهید که کودکان نزد من بیایند. در قرون وسطا این جمله را نقاشی کردهاند و جالب است که در نقاشی آمده وقتی این کودکان را میآورند درواقع هشت آدم کوتوله هستند و کودک نیستند و در آنجا نیز به کودک توجهی نمیشود.
از کودکان نقاشی نداریم و یا خیلی کم هستند. پرترهای از کودکان کشیده نمیشد چون از نظر آنها اینها یا بزرگ میشدتد و این دوره دوره بی اهمیتی بود که از سر میگذراندند یا خیلی از آنها میمردند و ضرورتی برای ثبت تصویر آنها وجود نداشت چرا که یک موجود بی اهمیت و کم اهمیتی بودند و ارزش یادآوری نداشتند. این دوره که دکتر وکیلی نظر فلاسفه در مورد آن را نیز فرمودند به این دوره پیشامدرن میگوییم. کودک در آن دوره درواقع یک وحشی تلقی میشود که خیلی زود باید اقتصاد خانواده بپیوندد کودکی خیلی کوتاهی داشت. در این دوره کودک با اینکه چنین وضعیتی دارد اما برای او برنامهریزی نمیشود چون هنوز هیچ انگاشته میشود. کار زیادی با کودک ندارند و نمیخواهند که به او آموزش بدهند و چندان نظر آنها بر آموزش و تبدیل کودک به یک موجود خاص نیست. نظر آنها این است که او خودبهخود بزرگ شود تا به یک مرحلهای برسد و بتوانند از او در کار کشاورزی، دامداری و... از او استفاده کنند. اگر یک جاهایی برای آموزش کودک وجود داشت با کودک نه بهمثابه یک سوژه بلکه بهمثابه هیچ با او برخورد میکردند تا او را به هرشکلی که خواستند دربیاورند.
به دوره دوم که دوره مدرن است میرسیم و از قرن شانزدهم در اروپا شروع میشود و ما نیز با تأخیر با آن مواجه میشویم و یکسری ویژگیهای دیگری دارد. در این دوره کودک را بهمثابه یک سوژه نادان داریم. فوکو در بحثهای خود میگوید که بحث رفتن سرکار و استفاده از قدرت کودک در اقتصاد خانواده است. در دوره پیشامدرن کودک مزاحم خانواده نبود، اما در این دوره کودک مزاحم کار والدین میشود. والدینی که میخواهند برای کار به کارخانه بروند نمیتوانند کودک را همینطور در اطراف رها کنند. اینجاست که ما به چیزی به نام مدرسه نیاز پیدا میکنیم. فوکو اینگونه تحلیل میکند: همانطور که در عصر جدید بیماران از جامعه بهعنوان سوژههای مریض جدا میشوند به بیمارستان برده میشوند، دیوانگان جدا شده و به دارالمجانین برده میشوند، اراذل را به زندان میبرند، کودکان را نیز به مدرسه میبرند. مدرسه جایی است که ما کودکان را از جریان زندگی مدرن حذف میکنیم و آنها را به بند کشیده و تحت کنترل نگه میداریم. اینگونه میتوانیم نیات سلطهطلبانه دنیای بزرگسالان بر کودکان را پیاده کنیم. فوکو میگوید، یک ایدئولوژی داریم که بزرگسال خود را داناتر و تواناتر نسبت به همهچیز میداند و علوم انسانی که اپیستمه را برای این فراهم میکند روانشناسی رشد پیاژه است. مهم نیست که پیاژه چه گفته است، مهم این است که ما چه استفادهای از گفتههای پیاژه بردهایم. پیاژه در عصر مدرن این صحبت را به ما کرد که بشود کودک را بهمثابه یک موجود ناقص و ناتوان تلقی کرد و او را به یک محیطی به نام مدرسه برد و نگه داشت و آموزش داد و از فضای مدرنیته جدا کرد تا مزاحم فرآیند کار والدین در نظام سرمایه داری نباشد. بنابراین ممکن است در یک جاهایی جملاتی را پیدا کنیم که بگوییم پیاژه این حرفها را نزده است که از نظر پیاژه این اصلاً مهم نیست و مهم این است که ما چگونه آن را تعبیر کردیم و از آن بهره بردیم. فوکو از مفهوم طرد و ممنوعیت استفاده میکنیم و میگوید: ما کودکان را مانند دیوانگان، بیماران و اراذل از جامعه بهعنوان موجود مزاحم طرد میکنیم و باید از آنها مواظبت کرد تا مزاحم کار بزرگسالان بههنجار نباشند و تحت کنترل قرار گیرند. بهنظر میرسد تمام نهادهای سازوکارهای کودکی در دنیای مدرن بر ایده ناقص بودن کودک و مدعای نادانی و ناتوانی کودکان بنا شده است و دنیای مدرن تنها به مدد روانشناسی رشد پیاژه توانست که کودکان را از جریان رشد زندگی مدرن حذف و نگاه سلطه طلبانه خود را موجه و حتی اخلاقی کند. مدرسه و مدرنیته همه سودای نجات کودکان از نادانی یا ناتوانی را در سر داشتند و میخواستند کودکان موجودات خام شرور هستند را به بزگسالان که باید مدرن شوند تبدیل کنند.
مدرسه دو سو توان و کودک خلاق
دکتر سیدنورالدین محمودی
من میخواستم مباحثی در مورد کودک خدمت شما عرض کنم که دوستان توضیح دادند و من از این مباحث میگذرم و سعی میکنم کمی به بحث کودک بهمثابه پژوهشگر یا مدرسه بهمثابه پژوهشگاه که عنوان نشست ما بود بپردازم.
در یک فراز دیگر نیز یک اصطلاح را میخواهم مطرح کنم که در ادامه همین بحثهایی است که مطرح شد. ما در هفته پژوهش هستیم و خیلی مهم است که بتوانیم پیکر پژوهش را که بهخصوص نظام تعلیم و تربیت ما یک حالت بیمارگون پیدا کرده است و از سلامتی که باید برخوردار باشد، نیست. درواقع همانطور که بیماری یک درجاتی از خیلی خفیف تا خیلی مهلک و شدید دارد ما نیز این درجات را برای سلامت قائل هستیم و احساس میکنیم هنوز در پژوهش که اهمیت حیاتی دارد، ما به سلامت لازم نرسیدهایم. بحث پژوهش و حقیقتیابی به وصف کودک و نظام تعلیم و تربیت مربوط است یعنی در نهایت ما میخواهیم بروندادی که تربیت میکند یک فرد پژوهشگر باشد. این پژوهشگر که ما صحبت از درجات کردیم به این معنا که من پژوهش و نحوه تحقیق را یک نوع آشناسازی با خویشتن معنا میکنم. وقتی که ما وارد مقام محقق و پژوهشگر میشویم، نوعی آشناسازی و آشنایی با خویشتن و وجود خودمان است که نقطهمقابل آن بیگانگی با خود است. یعنی من میخواهم پژوهش را بهمثابه زندگی مطرح کنم که فرد میتواند از بیگانگی با خود و دوگانگی و تا یگانگی اتفاق بیفتد. به این معنا وقتی ما پژوهشی انجام میدهیم و با مسئلهای روبهرو میشویم ممکن است آن مسئله مربوط به ما نباشد و ما صرفاً بهخاطر یکسری اتفاقات و دلایل مجبور شویم تحقیق را برای یک امتیاز و ارتقاء انجام دهیم. ممکن است آن مسئله را درک نکنیم یعنی اینجا یک نوع بیگانگی بهوجود میآید و ارتباط ما با مسئله گسسته است. اینجاست که من یک محقق را یک فرد یکپارچه با خویشتن تلقی میکنم که اگر این بیگانگی درون او بهوجود بیاید، گسستگی نیز در وجود او هویدا خواهد شد. یک مرحله بعد از آن دوگانگی است. ممکن است بهدلایلی پژوهشی را انجام دهیم حال من مثال برتراند راسل را میزنم زمانیکه کتاب «تاریخ فلسفه» را مینوشت، میگفت: از بدبختی و فلاکت مجبور شدهاند پژوهشی انجام دهم. ممکن است آنجا این پژوهش مسئله دقیق مربوط به خودش و یگانگی نباشد اما یک پیامد خوب و آثار خوبی نیز مطرح شده بود. یک مرحله بالاتر پژوهش بهمثابه زندگی است همان یگانگی است که در وجود محقق بهوجود میآید یعنی، اینکه کاملاً مربوط به خود حق است و محقق از تحقیق لذت میبرد یعنی همزمان که مسئله را حل میکند از آن نیز لذت میبرد. مثل ماهیگیری است اینکه در صدا برای منشات خود ماهی میگیریم اما همزمان از انجام این کار نیز لذت میبریم و برای ما تفریح میشود و یک نوع یگانگی در ما بهوجود میآید. بحث یگانگی بحثی است که میشل فوکو بهعنوان مسئلهآفرینی از آن یاد میکند. اینکه ما از روال عادی زندگی مسئله میآفرینیم و ما از این مسئلهآفرینی باید در نظام تعلیم و تربیت استفاده کنیم. نظام تعلیم و تربیت ما باید نظامی باشد همانطوری که رویکرد فبک برای ما مسئلهآفرینی میکند. یعنی یکسری چالشهایی را برای کودک بهوجود میآورد که تفکر کند، نظام تعلیم و تربیت ما نیز باید کودکان را بهسمتی ببرند که با خودشان آشتی داده شوند و یک نوع خویشتنسازی در آنها بهوجود بیاید. من اینجا اصطلاحی به اسم ««دوسو توانی»» را مطرح میکنم که در حوزه مدیریت و حوزه سازمانها به اسم «دو سو توان» از آن نام برده میشود. این واژه «دوسو توانی» با توجه به بحثهایی که شد و اینکه کودکان قدرت میگیرند یعنی کودکان کمکم تسلطی پیدا میکنند و به حوزه سنت اسلامی اشاره شد که کودکان درواقع با واژههای خیلی سطحپایین از آنها یاد میشد. شاید آن موقع با توجه به اینکه بیشتر توجه به قدرت فیزیکی میشد و کمتر جنبه ذهنی مدنظر بود و بزرگسالان بیشتر تجربه استفاده از ابزاری از طبیعت را داشتند کودکان در آن زمان را بهنوعی مراعات میکردند چون آنها تجربه نداشتند از لحاظ استفاده از این ابزارها و در سطح پایینی بودند.
در سنت اسلامی رشد و نموی که از عقل هیولایی بالفعل میرسید و خود صدرالمتالهین در حرکت جوهری اعتقاد دارد که در کودکی اتفاق میافتد و در حال تحول است. حال با توجه به اینکه تکنولوژی نیز قالب شده است و به این داستان اضافه و سبب شده از کودکان تا حدودی قدرت بگیرند. ما در خانوادهها میبینیم که کودک خیلی راحتتر با تبلت میتواند اسنپ نصب کند و تاکسی بگیرد، اما شاید والد نمیتواند این کار را انجام دهد و این به کمک آمده و قدرتی برای کودکان نسبت به زمانهایی که صرفاً استفاده ابزاری از طبیعت میشد و قدرت در دست بزرگسالان بود، شده است. حتی میتواند تأثیرگذاری بیشتری داشته باشد میبینیم که خیلی از والدین کارهای اینترنتی و آنلاین خود را از طریق کودکان انجام میدهند. آمدن بحث تکنولوژی آی_تی و اینترنت نیز خیلی به این قضیه کمک کرده است. بدن سیستم نظام تعلیم و تربیت و بهخصوص مدرسه اکنون با این شرایطی که مواجه هست باید خود را کاملاً بهروز کند. باید مدرسهای داشته باشیم که بتواند نیازهای این کودکان را با این قابلیتها برآورده کند و نیاز آنها را رشد دهد. بحث مدرسه دوسو_توان که منظور یک بازو اکتشاف و یک بازو بهرهبرداری است. مدرسه باید یک بازوی اکتشاف و کاوش آن قوی باشد یعنی بتواند نوآوری و انعطاف داشته باشد و بتواند فضای برانگیزاننده برای کودکان مهیا کند که رشد کنند. بازی دیگر مدرسه که بهرهبرداری است یعنی بتواند از وضعیت موجود استفادههای لازم را ببرد. به این دلیل من اصطلاح مدرسه «دو توان» را به این معنا مطرح کردم که در وضعیتی که ما معتقد هستیم، عدم قطعیت محیطی وجود دارد و اطلاعات سرازیر شده است اکنون مثل قدیم نیست که دانش فقط در دست معلم باشد و دانشآموز همه را از او مطالبه کند. این فرآیند کاملاً برعکس شده و ما در این عدم قطعیت محیطی که پویایی و سرعت انتشار اطلاعات بالاست، درواقع خود معلم نیز عقب میماند. بهتر است که ما در این عدم قطعیت محیطی چه نوع معلمی و چه نوع سیستم آموزشی مهیا کنیم و رسالت مدرسه رسالت چیست که قطعاً رسالت آن از رسالت قبلی متفاوت میشود. ما به یک مدرسه نیاز داریم که «دوسو توان» باشد اینکه بهرهبرداری آن قوی باشد تا بتواند فضایی را که کودکان توانمند الان که دارند قدرت میگیرند و کودکی گسترش پیدا میکنند بتوانند نیازهای آنها را برآورده و تقویت کنند. دیگر مثل آموزش و پرورش سنتی کودک نیازمند به دانشی که معلم دارد نمیخواهیم و کاملاً حافظهمحور کیم یک دانش یقینی است. در این عدم قطعیت که بهوجود آمده است ما به یک مدرسه نیاز داریم که بتوانیم فضای اکتشاف و کاوش را برای کودک بهعنوان یک مکاشفگر بهوجود بیاوریم. کودک کاوشگر کودک یک پژوهشگر است که مرتب در حال کشف حقیقت است. اگر بخواهیم صرفاً بر بهرهبرداری بدون توجه به اکتشاف تمرکز کنیم چون نظام آموزش و پرورش سنتی میشود که بیشتر تکیه بر بهرهبرداری که یک باز بود نکرد و روی دانشی که یقین میدانست تأکید میکرد و به ارتقاء و نوآوری اصلاً فکر نمیکرد. بههمین خاطر به یک نوع «فریب شایستگی» میرسید یعنی فکر میکرد که شایستگی دارد و اینکه مطالبی را که انتقال میدهد کاملاً به درد کودک میخورد و کودک میتواند از آن استفاده کند. درحالیکه در اصطلاح مدرسه دو سو توان ما روی بازوی اکتشاف خیلی تأکید میکنیم که میتواند کودک متفکر پرورش دهد کودکی تفکر میکند و میتوانیم از تفکر نهایت استفاده را ببریم. «دوسو تواتی» که بیشتر در سازمان مطرح شده بود ما در فرد نیز داریم یعنی هر چیزی که میخواهیم دوسو توان شود توانایی رفتاری نیز داریم. یعنی خود معلمین و مدیران نیز باید «دوسو توانی» رفتاری داشته باشند جدا از بحث بهرهبرداری که مدرسه از شاگرد میکند، خود مدیر و معلم نیز باید این «دوسو توانی» رفتاری را داشته باشند که بتوانند نهایت بهرهبرداری و نیز زمینه اکتشاف را فراهم کنند که ما بتوانیم به یک مدرسه کاملاً اثربخش دست پیدا کنیم./پایان
نظر شما :