گزارش نشست تخصصی «پژوهش و فرهنگ»
بهمناسبت هفته پژوهش، نشست تخصصی «پژوهش و فرهنگ» به همت «گروه پژوهشی مطالعات میانفرهنگی معاصر» در تاریخ 27 آذر 1401 در سالن ادب پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
تأملی در هرمنوتیکِ «فرهنگ ـ هویت» ایرانی
بهگزارش روابط عمومی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در این نشست ابتدا دکتر مالک شجاعی، عضو هیأت علمی گروه پژوهشی مطالعات میانفرهنگی معاصر، با عنوان «تأملی در هرمنوتیکِ «فرهنگ ـ هویت» ایرانی» سخنرانی خود را ارائه کرد و گفت: تلاش برای بهکارگیری مفاهیم و مقولات برخاسته از سنت هرمنوتیک در فلسفه علوم انسانی برای فهم مواجهه فرهنگ ـ هویت ایرانی با تجدد یکی از محورهای پژوهشی بنده بوده است. در میان اندیشوران معاصر ایرانی، یکی از کسانی که به فرهنگ ـ هویت ایرانی در قبال تجدد اندیشیده، مرحوم دکتر داریوش شایگان است. میتوان به بررسی تحول آرای دکتر داریوش شایگان در باب مواجهه فرهنگ ایرانی با تجدد (غرب) طی قریب به 5 دهه از زمان نگارش کتاب آسیا در برابر غرب در اواخر دهه 50 تا انتشار کتاب پنج اقلیم حضور در اوایل دهه 90 ذیل رویکرد هرمنوتیکی به مباحث فرهنگ ـ هویتپژوهانه ایشان از افق هرمنوتیک و فلسفه علوم انسانی پرداخت. هر چند شایگان در آثار متقدم خود مانند آسیا در برابر غرب و بتهای ذهنی و خاطره ازلی که در اواسط دهه 50 شمسی منتشر شده، از نوعی هویت اصیل شرقی در برابر آنچه وی به تبع گفتمان فکری قبل از انقلاب، غربزدگی میخواند، سخن میگوید و میکوشد تا به پرسش فلسفی در باب تقدیر فرهنگها و تمدنهای آسیایی و از جمله فرهنگ ایرانی در مواجهه با غرب جدید بپردازد، اما با گذشت زمان و بسط تأملات فلسفی و سیر آفاقی وی و از سرگذراندن تجاربی نظیر انقلاب اسلامی و آشنایی دست اول و تجربه زیسته غرب معاصر، در اواسط دهه 60 شمسی در آثاری چون انقلاب دینی چیست؟ و اسکیزوفرنی فرهنگی به تأمل انتقادی در باب آنچه هسته محوری ایدههای وی در آثاری چون آسیا در برابر غرب و بتهای ذهنی و خاطره ازلی بود، میپردازد و به این دیدگاه متمایل میشود که در وضع کنونی فرهنگها، تجربه تجدد (مدرنیته) به کانونی محوری تبدیل شده که همۀ ایدهها حتی ایدههایی که به مشروعیت مدرنیته و تجدد نقد و اعتراض دارند ـ اعم از نقدهای دینی و سکولار ـ حول محور مدرنیته میچرخند.
دمتر شجاعی ادامه داد: باید بدین نکته التفات داشت که مؤانست فکری ـ وجودی شایگان با عرفان شرقی و عرفان اسلامی و اثرپذیری جدی وی از آموزههای عرفای اسلامی همچون ابنعربی و بعدها دارالشکوه ـ در رساله دکتری خود ـ و تأملات و پژوهشهای کسانی چون هانری کربن و ایزوتسو باعث شده تا همواره نوعی معنویتاندیشی و رگههای جدی مواجهه اشراقی و سهم جدی قائل شدن برای اقلیم حضور و معنا در کار و بار فکری وی ـ تا پایان عمر ـ حضور داشته باشد و حتی در فضایی که نوعی نگاه نقادانه به آثار متقدم خود دارد، همچنان در آثاری چون پنج اقلیم حضور از بیروح بودن مدرنیته و خلاء معنا در آن سخن بگوید و در جهان ایرانی به دنبال اقالیم حضور معنوی بگردد. در واسط دهه هشتاد شمسی با انتشار کتاب افسونزدگی جدید است که وی متأثر از گفتمان فلسفه پست مدرن و خوانشی نیچهای ـ واتیمویی از آن، صراحتاً از هویت چهلتکه سخن میگوید.
اندیشۀ فیلسوفان تحلیلی پیرامون موضوع فرهنگ
در ادامه نشست دکتر حسین شقاقی، عضو هیأت علمی گروه پژوهشی مطالعات میانفرهنگی معاصر، سخنرانی خود را با محوریت اندیشۀ فیلسوفان تحلیلی پیرامون موضوع فرهنگ ارائه کردند:
تصورات معمول در باب فلسفه تحلیلی این است که فیلسوفان تحلیلی کمتر به مباحثی مانند فلسفۀ فرهنگ یا سیاست یا مباحث انضمامی و روزمره توجه دارند، و این فیلسوفان سعی دارند صرفاً به مسائلی چون معنا یا معرفت توجه کنند و درنهایت به بحث در باب فلسفه علم مشغول شوند. اما این تصور صحیح نیست. مسئله فرهنگ نزد فیلسوفان بزرگ تحلیلی مسئله مهمی محسوب میشود. من در طرحهای پژوهشیای که در پژوهشگاه انجام دادم سعی کردم مسئله فلسفی فرهنگ و نیز گفتوگوی میانفرهنگی را از منظر فیلسوفان تحلیلیای چون ویتگنشتاین، کواین، دیویدسون، گلاک و ... مورد بررسی قرار دهم. در اینجا میتوانم به آرای ویتگنشتاین در باب فرهنگ اشاره کنم. همه میدانیم که معمولاً اندیشه او را به دو دورۀ متفاوت تقسیم میکنند و نمایندۀ دورۀ اول را رسالۀ منطقی فلسفی میدانند و نمایندۀ دورۀ دوم، کتاب تحقیقات فلسفی محسوب میشود.
دکتر شقاقی افزود: رسالۀ منطقی فلسفی اثری است که بسیار مورد توجه پوزیتیویستهای منطقی بوده است و آنها دغدغههای معرفتشناختی داشتند و به فلسفه علم توجه داشتند و زبان علم را تنها زبان دارای معنا میدانستند. از همینرو رساله منطقی فلسفی کتاب مرجع پوزیتیویسم منطقی محسوب شده است؛ و به استناد این کتاب در واقع سخن گفتن از اخلاق و فرهنگ و بهطور کلی هرگونه سخن گفتن غیر از زبان علم بیمعنا تلقی شده است، اما در واقع از این کتاب نیز تفاسیر فرهنگی و اخلاقی صورت گرفته است. «کاهیل» در تفسیر این کتاب، آن را در واقع نقدی به فرهنگ غرب میداند. به نظر کاهیل این اثر فلسفه زبان انسان مدرن را به طور نظری صورتبندی میکند؛ فلسفه زبانی که در برابر هر رویداد یک تبیین ارائه میدهد و راه را بر مواجهه حیرتگونه در برابر جهان سد میکند. این یک رویکرد فرهنگی خاص است که سعی دارد هرگونه مواجههای با جهان را در قالب تبیین علمی صورتبندی کند. ویتگنشتاین در دوره دوم تفکر خود نیز به مسئله فرهنگ توجه میکند. بحثهای او در کتاب در باب شاخه زرین فریزر به نقد رویکرد مدرن در مواجهه با فرهنگهای پیشامدرن میپردازد.
مفهوم فلسفی ـ انتقادی «در میانه زیستن» و نسبت آن با امر پژوهش
در بخش بعدی نشست دکتر زهرا مبلغ، عضو هیأت علمی گروه پژوهشی مطالعات میانفرهنگی معاصر، در باره مفهوم فلسفی ـ انتقادی «در میانه زیستن» و نسبت آن با امر پژوهش سخنرانی خود را ارائه کرد و گفت: در روایت غالب و رایج از تاریخ اندیشه، عقلانیت هم بهمثابه روش، هم آرمانِ کار نظری یا پژوهش علمی، به عنوان یک مفهوم تقابلی تعریف و بسط داده شده است. به این معنا که عقل در روایت رایج از تاریخ اندیشه، همواره در تقابل با عواطف، یا ایمان، یا امر انضمامی و عملی تعریف شده و در این تعریف، همزمان یک ارزشگذاری ذاتی مثبت به نفع عقل رخ داده است. عقل در این ساختار تقابلی، همواره دست بالا را دارد و آنچه در مقابل اوست، باید درنهایت تابع و طفیلی و تحت کنترل و اداره عقل دربیاید. اساساً روش پژوهش علمی بر اساس این روایت مخدوش، روش استعلایی عقلانی است، به این صورت که عقل فقط با فرا رفتن از بدن و امر مادی، با غلبه بر عواطف، با گذر از ساحت ایمان، یا پس از طی کردن سپهر عمل و اخلاق، یا با انتزاع و کلیسازی امر انضمامی، وارد ساخت شناخت واقعی میشود و بدون این استعلا، شناخت نظری ممکن نیست. این روش استعلا که همان آرمان عقلانیت است، به خودی خود زاینده و مقوم یک فرهنگ غلبه، استیلا و اخراج است. روش عقلانی مفروض در پژوهش نظری با اخراج و غلبه ممکن میشود. این روایتی است که در تاریخ، با یک تفسیر خاص از متون فلسفی کلاسیک رواج یافته و به امر دانشگاهی و تدریس و به ساحتهای دیگر حیات اجتماعی و بهطور کلی به حوزههای مختلف فرهنگ نیز راه پیدا کرده است. حال آنکه مطابق یک روایت دیگر، چنین آرمانی از عقلانیت، ناممکن و اصلاً غیرانسانی است. انسان، خدا نیست که بتواند از هیچ کجا و بدون هیچ زمینه و بنیاد مادی و عاطفی یه جهان بنگرد. انسان در میانه همه لوازم انسان بودن با جهان در تماس است. در شبکه پیچیدهای از روابط و وابستگیها، در آمیزهای از قوای ادراکی، از ادراک حسی و عواطف و خواستها و منافع و تضادها، در ارتباطهای مبهم و سیال با دیگران است که به جهان روی میکند. جدا کردن یک مفهوم مبهم به نام عقل از سایر قوای ادراکی و از این شبکه پیچیده، درواقع نوعی خشونت در حق «انسانیت» بوده و ماهیت «درمیانه بودن و درمیان زیستن انسان» را نادیده گذاشته است. این آرمان تقابلمحور و روششناسی متناظر با آن در تاریخ دانشگاه هم موجب رواج روشی غلبهجویانه در تدریس و پژوهش بوده است. تدریسی که در آن استاد، یکسویه سخن میگوید، هیچ اعتنایی به وضعیت انسانی و روانی و عاطفی دانشجو ندارد، و دیالکتیک و فهم اشتراکی و «با هم فهمیدن» هیچ جایی در این روش ندارد. مشابه این فرهنگ آموزشی، در امر پژوهش نیز رواج یافته: روش استیلا بر ابژه و اساساً ابژهسازی در فهم و تبیین، گسستگی از امر انضمامی، بی اعتنایی به آنچه در جهان واقع میگذرد و بیتفاوتی پژوهشگر نسبت به وضعیت زیست انضمامی و روزمره، همه از عوارض و نتایج رویکرد تقابلی به مسئله شناخت است که از آن روایت غالب و مبهم از عقلانیت برمیآید. حال آنکه در یک روایت شاید اصیلتر و در تفسیری جامعتر از متون کلاسیک، فیلسوفان، پژوهش را با زیستن، با سیرت و سلوک انسانی در زندگی یکی دانسته و حیات را از شناخت جدا نکردهاند.
دکتر مبلغ ادامه داد: همانطور که «کگارد» میگوید، براهین سقراط، نه مجموعهای از گزارههای منطقی، بلکه همان زندگی کردن سقراط بودند، که با مرگ خاص و خودخواسته او تکمیل شدند. بهترین برهان و بهترین روش شناخت فلسفی از دید فیلسوفان راستین و مؤثر، همین فیلسوفانه زیستن است و فیلسوفانه زیستن با امر انضمامی و سیاسی، با عواطف، با به دیده گرفتن «دیگری» با فهم اشتراکی و پداگوژی دیالکتیکی در پیوند است. پژوهش و آموزش در روایت نابتری از تاریخ اندیشه، یکجور زیستن در میانه است، یک فرهنگ میانفرهنگی است. فرهنگ زیستن در میانه همه آنچه انسان را انسانی میکند و این روایت شاید روزی، در آینده نه چندان نزدیک، به مرور در همه حوزههای حیات، از امر اخلاقی و سیاسی تا دانشگاه، جایگزین آن روایت اخراجگر و غلبهجو شود. با امید آن.
نسبت نحوه شناخت و هویت
در ادامه دکتر زهره معماری، پژوهشگر گروه پژوهشی مطالعات میانفرهنگی معاصر، در خصوص نسبت نحوه شناخت و هویت سخنرانی خود را ارائه کرد و گفت: از آن هنگام که سقراط تعلیم کرد شناخت صحیح متوقف بر درک و دریافت مفاهیم کلی است و پس از آن، ارسطو منطق را بر مبانیِ منطقِی دریافت شده از سقراط تدوین کرد، در حافظه تاریخیِ اندیشه، این دیدگاه یک سنت و قانونی نانوشته تبدیل شد: هر چیز باید دارای تعریفی باشد از ذاتیات، ثابت و کلی. به عنوان نمونه «انسان حیوان ناطق است» و این دیدگاه منجر به این باور شد که «انسان دارای هویت است»، هویت از یک سو با تعریف و از سوی دیگر با فرهنگ پیوند دارد بدین ترتیب این باور ایجاد شد که جامعه پایدار مبتنی بر فرهنگ مشترک افراد آن است. اما با ظهور مدرنیته و پیشرفت تکنولوژی که از نتایج آن بوجود آوردن جهانی با سرعت و شتابی روزافزون است، همچنین با پایان یافتن دوره استعمار به شیوه کهن و امکان استقلال برخی مستعمرات مشروط به ایجاد سطح خاصی از جمعیت، با کشورهایی مواجه شدیم که متشکل از افرادی است با نژادهای متفاوت، فرهنگها و زبانهای گوناگون و تفاوتهای بسیار دیگر. اما نکته قابل توجه این است که همین کشورها از هر نظر به کشورهای بهتر و ایدئالتری برای زندگی تبدیل شدند از این نمونه میتوان به کانادا اشاره کرد. با این ملاحظه این اندیشه بهوجود آمد که ثبات اجتماع بر هویت و فرهنگ واحد استوار نیست. آنچه در این ممالک اتفاق افتاده گسترده کردن دامنه حوزه خصوصی است به این معنا که «زبان، فرهنگ، دین و مذهب، باورها و بسیاری چیزهای دیگر» مربوط به حوزه خصوصی افراد است و آنچه باقی میماند که موجب زندگی بهتر، آرامش و رفاه اجتماع است خارج از آن حوزه قرار میگیرد، به تمامی افراد جامعه ربط پیدا میکند و عمومی است. پس شکل سنتی اجتماع به تدریج فرو میریزد و جامعه جهانی به تحقق خود نزدیکتر میشود. فلسفه در چنین جامعهای عبارت است از فلسفۀ میانفرهنگی که جانمایهاش پذیرفتن است، پذیرفتن وجود دیدگاههای گوناگون، فرهنگهای متفاوت، سلیقههای مختلف و...، باوجود چنین وضعیتی برای یک جهان بهتر تلاش کردن.
تفکر میانفرهنگی چه معاضدتی به دانشگاههای درحال ظهور میکند؟
در بخش بعدی، فرزانه قدمیاری، کارشناس گروه پژوهشی مطالعات میانفرهنگی معاصر، سخنرانی خود را با موضوع «تفکر میانفرهنگی چه معاضدتی به دانشگاههای درحال ظهور میکند؟» ارائه کرد و گفت: امروزه با وجود اینترنت، هیچ دانشگاهی جامعتر از دانشگاه یوتیوب، گوگل و... نمیتوان یافت. تمام اطلاعات و دادههای علمی در دسترس اغلب ساکنین کره زمین قرار گرفته است. با پدید آمدن این شرایط جدید، دانشگاهها نیز دستخوش تحولاتی در عملکرد و ساختار خود شدند تا بتوانند همچنان به حیات خود ادامه دهند. دانشگاه نسل چهارم، دانشگاهی است که در آن، هدف «آموزش، پژوهش، تحقیق و توسعه، نوآوری و استفاده از دانش و توسعه فعالانه» است و نقش چنین دانشگاهی در جامعه، توسعۀ جوامع منطقهای است. برای تحقق این اهداف، دانشگاهها، بهصورت روزافزون، در حال تغییر شکل از کلاسها و سیستمهای آموزشی سنتی به زیستبومهای ابتکار و نوآوری هستند. در این زیستبومها، استادان، دانشجویان، پژوهشگران و حتی کارآفرینان محلی گرد هم میآیند تا از طریق شبکهسازی و بهره بردن از دانش، تخصص و تجربۀ زیستۀ دیگران، پروژهها و ایدههای عملی و نظری خود را به اشتراک گذاشته و به ثمر برسانند. از سوی دیگر، جوامع امروز، با پدید آمدن شهروندان دیجیتال که از هر نقطهای در جهان با یکدیگر در ارتباطند، دچار تحولات عمیقی شدند. در این جوامع دیگر بهسختی میتوان شهروندان را ذیل یک گروه، طبقه و... دستهبندی کرد و بهشدت متکثر هستند. پروفسور ریکاردو پوتسو، نائب رئیس انجمن بینالمللی فلسفه و صاحب کرسی تاریخ فلسفه در دانشگاه ورونا، چنین جوامعی را جوامع رفلکتیو مینامد. به یک معنا، در این جوامع، هر شخص، دانش و تجربۀ منحصربهفرد خود را میتواند منعکس کرده و به اشتراک گذارد. در این شرایط، افراد مختلف، فهمها و تجربیات منحصربهفرد خود را به اشتراک گذاشته و به «دیگری» میتاباند، «دیگری» نیز فهم خود را و بههمین ترتیب. در این شرایط اگر هریک از این شهروندانِ یکه و یگانه توانایی «در میانه ایستادن» داشته باشند و گشوده و پذیرای دیدگاه دیگری باشند، آنگاه دانش رفلکتیو خلق میشود و «همآفرینی» رخ میدهد. در چنین شرایطی بهنظر میرسد مهمترین رسالت پژوهشگران حوزۀ میانفرهنگی، تبیین و مفهومسازی واژههایی چون «میانه»، «در میانه ایستادن»، «گشودگی» و... برای جامعه دانشگاهی امروزی باشد.
بنیاد فرهنگ و پژوهش، خود امری پژوهش بنیاد و فرهنگ بنیاد نیست
در بخش پایانی این نشست، دکتر مهدی بنایی جهرمی، مدیر گروه پژوهشی مطالعات میان فرهنگی معاصر، با مرور کلی مطالب مختلفی که در نشست بیان شد، توضیح داد: در باب نسبت پژوهش و فرهنگ به انحاء مختلف میتوان تأمل کرد، از جمله آنکه میتوان این نسبت را بر حسب نظر رایج، بر اساس تأثیر و تأثر میان پژوهش و فرهنگ محل تأمل و نظر قرار داد، اما در این میان، منظر دقیقتر و عمیقتری نیز وجود دارد که توجه به آن، باوجود اهمیت و ضرورتی که دارد، بس دشوارتر و دیریابتر است. در این منظر، فرهنگ و پژوهش بهمثابه تابعی از یک امر متبوع یا بهمثابه مسبوقی نسبت به امری سابق لحاظ میشوند. قطعاً آن امر سابق و متبوع گرچه در نحوه تقویم فرهنگ و پژوهش نقشی بس تعیینکننده دارد، اما خود نه جزء یا شطری از فرهنگ و پژوهش، بل بهمثابه زمینه و شرط آن بهشمار میرود. بر این اساس میتوان و باید گفت که بنیاد فرهنگ و پژوهش، خود امری پژوهش بنیاد و فرهنگ بنیاد نیست. کشف و فهم امری از این دست، نه کار پژوهش و نه در حوزه فرهنگ بلکه از رسالات فلسفه و در حوزه نسبت هستی و تاریخ باطنی حوادث و امور است./پایان
نظر شما :