گزارش نشست «آشنایی با مسائل و موضوعات تاریخ فرهنگی»
دکتر علی رجبلو: تاریخ فرهنگی حاصل تعامل تاریخ و نظریه اجتماعی بوده است
نشست «آشنایی با مسائل و موضوعات تاریخ فرهنگی» با حضور دکتر علی رجبلو، دکتر محمدامیر احمدزاده و فرانک جمشیدی 16 شهریورماه 1401 برگزار شد.
بهگزارش روابط عمومی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در این نشست، دکتر علی رجبلو استاد جامعهشناسی دانشگاه الزهرا به بحث درباره مراحل اصلی تعامل دانش تاریخ با نظریه اجتماعی پرداخت که حاصل این تعامل شکلگیری برخی دانشهای میان رشتهای همچون تاریخ فرهنگی بوده است. او گفت: تاریخ فرهنگی بر این اساس یک امر میان رشتهای است و شامل دانشهایی همچون جامعهشناسی، انسانشناسی و تاریخ است که هر کدام شعباتی دارند اما طی 30 سال گذشته تاریخ فرهنگی پررنگتر شده است. تاریخ فرهنگی از ابتدا بود اما در محاق مطالعات تاریخ سنتی و در لابهلای متون تاریخی قرار داشته است.
دکتر رجبلو افزود: شکلگیری گفتمانی این رویکرد از سال 1970م شروع شد. او چالش های تاریخ و نظریه اجتماعی را امر مهمی در شکلگیری تاریخ فرهنگی برشمرد و گفت: در سال 1388 پیشنهاد ترجمه «کتاب تاریخ فرهنگی چیست؟» نوشته پیتر برک داده شد و یک سال بعد منتشر شد که اولین اثر ترجمهشده فارسی بهشمار میرود. او به بررسی کتاب «دیدگاه» به کوشش خانم جمشیدی و خود پرداخت که مطالعه موردی بازتاب رویکرد تاریخ فرهنگی در مطالعات جنگ ایران و عراق است.
وی چالش نظریه اجتماعی و تاریخ را به نفع تاریخ فرهنگی برشمرد و افزود: پدیده ظهور تاریخ فرهنگی از اوایل قرن هجدهم نمود پیدا کرده که در آن ادوار میتوان به دورکیم و بورکهارت نگاه کرد که خود را مورخ میدانستند یا مونتسکیو به بررسی مطالعات تاریخی در رویکردی غیرپوزیتویستی پرداخته است. پس در قرن هجدهم یک وفاق بین مورخان با نظریه پردازان اجتماعی رخ داده است حال آنکه در قرن نوزدهم امثال رانکه به تفکیک بین تاریخ و نظریه اجتماعی پرداختند و تاریخ در محاق قرار میگیرد. وبر در کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» بیشتر بر نظریه اجتماعی تکیه دارد و تاریخ به انزوا میرود. وبر سعی کرده تا هم از پوزیتویسم و هم از قیاس بهره گرفته است و از این حیث یک دانشمند استثناست.
نظریه اجتماعی را باید در بستر تاریخ مطالعه کرد
دکتر رجبلو افزود: نیمه دوم قرن بیستم مجدداً بین تاریخ و نظریهپردازان اجتماعی پیوند برقرار شد. آنان با نقد پوزیتویسم، چارلز تیلی، کلیفورد گیرتز و دیگران ضمن مطالعه مشاهدهای به این نتیجه رسیدند که نظریه اجتماعی را باید در بستر تاریخ مطالعه کرد. او گفت: تحولات صنعتی و تحولات اجتماعی پس از جنگ جهانی نیز این امر را توسعه داد چون مردمان از یک جایگاه تاریخساز برخوردار شدند. در کتاب تغییرات اجتماعی «گی روشه» همچون متفکران قرن بیستم به این نتیجه رسید و بر این امر تأکید داشتند که تغییر در ذات جامعه است لذا، از ترکیب رشتهها به خلق دانشهای جدید بپردازد تا به بررسی و درونکاوی تحولات بدون هیچ چارچوبههای سخترشتهای توفیق یابد.
این استاد جامعهشناسی تأکید کرد: در نیمه دوم قرن بیستم، بشر از میان انواع مطالعات بینرشتهای به تاریخ فرهنگی رسید و متفکران مدعی شدند که فرهنگ مغفول واقع شده است و باید در تحلیل مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دخالت داده شود. وی ضمن برشمردن برخی موضوعات تاریخ فرهنگی همچون تاریخ زنان، تاریخ قومیتها، تاریخ هنرهای بومی، گروههای حاشیهای و گروههای طرد شده مبنا و بستر مطالعات تاریخ فرهنگی قرار گرفتند. از اوایل قرن بیست و یکم مسئله جهانیشدن را داریم که خود باعث شد تا فرهنگ بهمثابه پیچکی در همه مسائل و موضوعات تاریخی و سیاسی ترکیب و آمیخته شد. زیربنای تحلیل مسائل را به فرهنگ واگذار کردند و دهه 1950 به بعد دهه تسلط فرهنگ بر سایر مسائل رخ داد که از آن به عنوان چرخش فرهنگی یاد کردهاند. رشتههای جدیدی مثل روانشناسی هم به مدد تاریخ فرهنگی آمده و آنرا بارور کردند.
فرانک جمشیدی: جایگاه امر اجتماعی در تاریخنگاری جنگ ایران و عراق برای مطالعه دقیق تاریخ فرهنگی ضرورت دارد
سخنران بعدی این نشست فرانک جمشیدی، پژوهشگر مطالعات جنگ در حوزه هنری بود که با موضوع «جایگاه امر اجتماعی در تاریخنگاری جنگ ایران و عراق» سخنان خود را ارائه کرد.
جمشیدی گفت: به نظر من، ظهور و بروز تاریخ فرهنگی بیانگر یک رخداد فرهنگی است؛ رخدادی که در عرصه تبیینهای نظری با بازشدن پای سنتهای ساختارگرا و پساساختارگرا به وقوع پیوست و به موجب آن، ارتباط به مهمترین مسئله فرهنگ تبدیل شد و از آن پس، تقریباً جملگی تحلیلهای فرهنگی معطوف شدند به اینکه روشن کنند انسانها در جماعتهای فرهنگی متفاوت و متعدد، از چه الگوهای نظاممند و با کدام رمزگانهای فرهنگی درباره پدیدهها میاندیشند یا درباهشان سخن میگویند و این الگوها چگونه حدود تفکر و اندیشه و خودفهمی آنها را تعیین میکنند. بنابراین، ناگفته پیداست که مقولهای به نام «ارتباط» نقش محوری پیدا کند و به ضرورتی انکارناپذیر بدل شود، چندان که مورخان هم تمایل پیدا کنند تجربههاشان و روشها و نظریههای حوزه تاریخ را با علوم دیگر تلفیق کنند تا بتوانند با اصحاب سایر علوم گفتوگو کنند.
بدیهیست حاصل این گفتوگو و درهمآمیزی، تاریخنگاری را از حالت سنتیاش (که تاریخ خطی و مستمر درباره مواضع عینی یک واقعه است) جدا و به شکلی از تاریخنگاری نزدیک کند که در آن، مسئله اصلی تاریخنگار این است که واقعه چگونه به امر اجتماعی در میان جماعتهای فرهنگی تبدیل شده و دارای چه نوع بازنماییهای فکری است.
منطقاً حاصل کار تاریخنگاری که بهدنبال پاسخ چنین پرسشی میرود، یک پژوهش تاریخی است، نه تاریخ به معنای سنتیاش، به این دلیل که آنچه برای یک تاریخنگار فرهنگی موضوعیت دارد، بازنماییهای فکری واقعه یا تجلی واقعه در فرهنگ زیسته مردم است (و این همان بزنگاهی است که پای فرهنگ عامه را به تاریخ فرهنگی باز میکند و فراتر از این، جایگاه آن را بسیار پررنگ مینماید). این جایگاه پررنگ یا برجسته ناشی از پرسش عمیق تاریخنگار فرهنگی است؛ مبنی بر اینکه واقعه پس از وقوع چگونه در کالبد مفاهیم و نشانهها و ایدهها و نمادها (که هر کدام به بخشی از قلمرو زندگی اجتماعی همبسته و مرتبطاند) به حیات خود ادامه میدهد و این تداوم، امکان خلق چگونه جهانی از واقعه را فراهم میآورد و کنشگران احتمالاً آن جهان را چگونه فهم میکنند. پس میدانیافتن امکانها (به جای قطعیتها) در تاریخ فرهنگی و افقهای جدیدی که در پی فکرکردن و نگاشتن درباره امکانها، فراروی مطالعات بینارشتهای باز میشود، محصول نهایی را از سطح متعارفی که از تاریخنگاری انتظار میرود؛ یعنی شرح اینکه واقعه یا حادثه یا رویداد چه بوده و چگونه به وقوع پیوسته و چرا، فراتر میبَرَد.
جمشیدی ادامه داد: پس از این مقدمه، میروم سراغ طرح این پرسش که چرا در سال 1390 پیشنهاد تهیه و تدوین مجموعه مقالات یا برگزاری نشستهای گفتوگویی در خصوص ضرورتهای اعتنا و اقبال به رویکرد تاریخ فرهنگی به جنگ ایران و عراق و دستاوردهای احتمالی این رویکرد را به دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری دادم.
به نظر من، ما نیازمند تأملی درباره واقعه جنگ هشتساله هستیم که متکی بر مسئله یا مسئلهها باشد؛ یعنی تأملی که بتواند گفتمان تاریخ این واقعه را به امری پرابلماتیک یا مسئلهمندشده تبدیل کند. چرا؟ چون امر پرابلماتیک، ما را وامیدارد که به هنگام صحبتکردن درباره این واقعه یا اندیشیدن به آن، تابع یک صورتبندی نظری باشیم. به این منظور، چه آن موقع که کتاب دیدگاه را کار میکردم، چه این زمان، از خودم میپرسیدم و میپرسم که اکنون مسئله تاریخنگاری جنگ هشتساله چیست و دانش تاریخنگاری جنگ، پشت پرداختن به تاریخ این واقعه، میخواهد به کدام مسئله پاسخ دهد؟
برای صورتبندی نظری از گفتمان تاریخنگاری جنگ در ایران امروز بدیهی است که باید فلش پرسش را روی امر اجتماعی بگذاریم و بپرسیم امر اجتماعی یا اجتماعات فرهنگی در فضای امروز ایران چه جایگاهی در تاریخنگاری واقعه جنگ هشتساله دارد؟ پاسخی که برای این پرسش دارم، ناظر بر گزارهای نظری است که نه فقط من، بلکه بسیاری بر آن اجماع دارند، مبنی بر حاشیهمانی یا به حاشیه راندهشدگی امر اجتماعی و فرهنگی در گفتمان تاریخنگاری جنگ در ایران امروز در نتیجه چیرگی امر سیاسی در این گفتمان، و اما آنچه به گزاره نظری فوق میافزایم این است که فراخوان عمومی به نفع مشارکت طیفهای متفاوت جامعه در امر خاطرهگویی/ نویسی از واقعه جنگ هشتساله (که به پیدایی و رشد اَشکال تازهای از تولید گفتارهای تاریخی درباره جنگ منجر شده) حداقل در بادی امر، وانمودن آن است که امر اجتماعی بهتدریج جایگاهی شایسته در گفتمان تاریخ این واقعه پیدا میکند اما اینکه آیا انبوهی و انباشتگی خیرهکننده این خاطرات، بهعنوان پارهگفتارهای گفتمان اجتماعی و فرهنگی تاریخ جنگ را میتوان به معنای چیرگی امر اجتماعی بر امر سیاسی تلقی کرد و آیا این رشد بیوقفه تولید خاطرات، سرانجام منجر خواهد شد به اینکه امر اجتماعی جایگاه روشنی در گفتمان تاریخنگاری جنگ به دست آورد، اگر نگویم دور یا بعید بهنظر میرسد، راه دشواری در پیش خواهد داشت. حتی قضاوت در باب اینکه آیا آن انبوهی خاطرات مربوط به این واقعه را میتوان به پای رسمیتیافتگی تاریخ فرهنگی جنگ هشتساله (در مقابل تاریخنگاری رسمی این واقعه) گذاشت یا، دستکم، چنین انگاشت که گفتمان تاریخ فرهنگی بهتدریج در حال ظهور و بروز است، قضاوتی دشوار است.
استدلال درباره اینکه چرا ادعا میکنم دستیابی امر اجتماعی به جایگاهی موردقبول در گفتمان تاریخنگاری جنگ هشتساله، راهی دشوار در پیشرو دارد، متکی به قبول مرحله به مرحله گزارههای زیر است:
ـ اگر بپذیریم تاریخنگاری جنگ یک گفتمان است، به حَسَسب اینکه شیوهای از سخنگفتن درباره جنگ و بازنمایی جهان جنگ است که در عین بازنمایی، آن را برمیسازد،
ـ اگر بپذیریم این گفتمان مانند هر گفتمان دیگری بهناگزیر با قدرت و اخلاق و ایدئولوژی بهشدت درهمآمیخته و درهمتنیده است، پس میتوانیم نتیجه بگیریم که:
اول، گفتمان تاریخنگاری جنگ یک بازنمایی واقعگرا از واقعیت آنچه رخ داده و گذشته است، نیست بلکه این گفتمان هم مانند هر گفتمان دیگر، دانشی است که معطوف به هدف/ اهدافی روشن است.
دوم، وقتی ما نگاه مسئلهمندانه به دانش تاریخنگاری جنگ در ایران داشته باشیم، میتوانیم این پرسش جدی را طرح کنیم که دالّ مرکزی این دانش در هر برهه چیست؛ یعنی آن امر ساماندهنده و معنابخش به تمامیت گفتمان تاریخنگاری جنگ چیست؟
ایده نظری من این است که امر سیاسی، دالّ مرکزی تاریخنگاری جنگ در ایران، از ابتدای نگارش تاریخ این واقعه تاکنون بوده است. آنچه ادعای استیلای امر سیاسی در تاریخنگاری جنگ را اثبات میکند، یک احصای دقیق از حاشیهشدهها یا به حاشیه راندهشدهها و نقاط سکوت در آثاری است که بهنوعی معرّف تاریخنگاری حنگ در ایراناند. باید از خود بپرسیم صدای کدام اقلیتهای مذهبی و دینی، کدام جناحهای فکری، کدام گرایشهای سیاسی در تاریخنگاری یادشده خاموش است و کدام قسمت از قسمتهای متعدد تاریخ این واقعه دربارهاش همچنان سخنی گفته نمیشود و جزو نقاط ممنوعه است و، سؤال مهمتر: آنچه در این تاریخ صدادار شده، مجبور به قبول یا پذیرش چه قالبهایی، مأمور ترویج کدام الگوها، مشروط و منوط به کدام شروط برای صدادارشدن بوده است؟
به نظر من، آنچه امر سیاسی در قالب تاریخنگاری جنگ هشتساله و نیز در قالب خاطرات (بهمثابه گفتارهای تاریخی درباره جنگ یا پارهگفتارهای گفتمان اجتماعی و فرهنگی تاریخ جنگ)، سوژههای صدادارشده را به آن مجبور یا مأمور یا مشروط و منوط کرده و میکند، تبعیت از پروژه اسلامیسازی واقعه جنگ است. با این ملاحظه، سوژههایی که امر سیاسی به آنها در قالب فراخوانی گسترده برای خاطرهگویی/ نویسی از واقعه جنگ صدا بخشیده، به نوعی مأمور بازخوانی این واقعه میشوند، منتها مشروط و منوط به اینکه از چارچوب گفتمان اسلامیسازی واقعه فراتر نروند و اینگونه است که مفهومی به نام «جهادگر مسلمان»، بهعنوان سوژهای فراجنسیتی (فراملیتی) فرامرزی از دل پارهگفتارهای گفتمان اجتماعی و فرهنگی تاریخ جنگ بیرون میآید؛ مفهومی که خاطرات بیش از همه مسئول بازتولید مکرر آناند.
این پژوهشگر مطالعات جنگ افزود: شاید در نگاهی خوشبینانه بتوان افزایش تعداد سوژههایی که از تاریخ واقعه جنگ هشتساله سخن میگویند، دلیلی دانست بر اینکه بررسی امر اجتماعی در دستورکار تاریخی به نام «تاریخ فرهنگی جنگ» قرار گرفته است.
شاید بتوان فزونیگرفتن طرحهایی که به مطالعه در باب امور جزئی و خُرد و سوژههای فرودست در تاریخ این واقعه میپردازند و به روایتهایی معطوف میشوند که تا حداقل یکدهه پیش بیاهمیت تلقی میشدند، ولی اکنون بهعنوان دانشهایی واجد ارزش تحلیلی و تاریخی در نظر میآیند، چنین انگاشت که تاریخ فرهنگی این واقعه در حال پاگیری و قوتگیری است.
شاید کاربرد اصطلاحاتی چون «تاریخ انسانی جنگ» (که برخی از متولیان ادبیات جنگ، خاطرات را زمینهساز نگارش این نوع تاریخ واقعه میدانند) موجب تقویت این فرضیه شود که امروز بررسی بازنمودهای فکری واقعه جنگ در میان اجتماعات فرهنگی، جایگاهی شایسته در گفتمان تاریخ ایران پیدا کرده و محل اقبال و اعتناست.
اینکه چرا مدام قید «شاید» را بهکار میبرم، به این دلیل است که مراکز متولی تاریخنگاری جنگ، هنوز چندان علاقه و اشتیاقی به تقویت بنمایههای نظری و روشی تاریخ فرهنگی نشان نمیدهند و بنابراین، بحثهای نظری در این خصوص بسیار کمجان و رمق است (نمیخواهم بگویم مهجور و کماقبال). پس طبعاً آثاری چون کتاب دیدگاه نیز دیده نمیشوند؛ یعنی میدان برای بهدیدآمدن پیدا نمیکنند. با این توضیح، آنچه در عمل مشاهده کنیم، مبنی بر انجام و اجرای پروژههایی که از آنها بویی از اعتنا به تاریخ فرهنگی جنگ به مشام میرسد یا در دستورکار قرار گرفتن اقداماتی که نشانههای امیدوارکنندهای از قد عَلَمکردن تاریخ فرهنگی در مقابل تاریخنگاری رسمی جنگ را نوید میدهند، بیشتر اقداماتی فردی، خودجوش و خودانگیخته وذوقی، و ناپایدار و کمدامنه و ضعیف بهلحاظ رعایت اصول و مبانی نظری و روشیاند تا اقداماتی سازمانی و برنامهریزیشده و هدفمند و بلندمدت و قوی از حیث پشتوانههای علمی قدرتمند و بهروز.
بنا به استدلال فوق، انتشار آثاری چون کتاب «دیدگاه» در زمره آثار اعتنابرانگیز در حوزه آثار ادبی و تاریخی جنگ قرار نمیگیرد و احدی از متولیان و پایکاران و مسئولان این حوزه، از پتانسیلهای روششناختی این رویکرد به نفع تقویت مطالعات تاریخی و ادبی و میانرشتهای جنگ پرسشی نمیکند و این بیاعتنایی، به نظر من، مؤثرترین حربه برای بیرونگذاری کسی یا ایدهای متفاوت از متن گفتمان رسمی و غالب و به حاشیهرانی اوست.
جمشیدی افزود: با وجود آنکه ظاهراً مقرر است روایتها درباره تاریخ واقعه جنگ هشتساله از دستورالعمل تاریخ جنگ دفاع مقدسی تخطی نکنند، نشانههایی از تعامل امر اجتماعی و امر سیاسی در تاریخنگاری جنگ میتوان یافت که گزاف نیست اگر از آن، به «قد برافراشتن تدریجی تاریخ فرهنگی در مقابل تاریخنگاری رسمی این واقعه» یاد کنیم. گرچه تا رسمیتیافتگی «آن یک» در مقابل «این یک»، راه درازی باید پیموده شود. برخی از آن نشانهها عبارتاند از:
ـ بازگشت به روشهای محلی و بهکارگیری محققان بومی برای تولید گفتارهای تاریخی جنگ؛ روشهایی که فوکو از آنها به «دانشهای سلب صلاحیتشده» یاد میکند به معنای دانشهایی که چون دانش مسلط آنها را نادیده میگیرد، نمیتوانند مشروعیتی کسب کنند و از اینرو، کمتر شرح و بسط مییابند.
ـ توسعه حیطههای موضوعی پژوهش در حوزه گفتمان تاریخ جنگ که خواهناخواه امکان توسعه ابعاد دانش در این حوزه را نیز فراهم میآورد و اجازه میدهد حوزههای کمتر شناختهشده به دید بیایند و در دستورکار تحقیقات قرار گیرند و ...
بهیقین احصای دقیق دلایلی که موجب طرح رویکرد تاریخ فرهنگی به جنگ در برخی مراکز و نهادهای علمی و پژوهشی و، در نتیجه، شکلگیری و قوتگیری سنت تاریخ فرهنگی جنگ شده، نیازمند مطالعات بیشتر و تحلیلهای عمیقتر است، اما میتوان برخی دلایل را بهاجمال و در قالب گزارههایی قابل رد یا تأیید به شرح ذیل به اشتراک گذاشت:
ـ رنگباختگی تقریبی شعار نگارش تاریخ جامع جنگ؛ تاریخی که مقرر بوده و هست ابدی و تغییرناپذیر باشد. این شعار که روزگاری برخاسته از دغدغه تحریف تاریخی جنگ بوده و نیز قائلبودن به اینکه فقط یک روایت اصیل و معتبر از جنگ وجود دارد، امروز شاهد آنایم که بهتدریج جای خود را به تاریخ بازنمودهای فکری واقعه در ذهن و زبان و ضمیر اجتماعات فرهنگی میدهد.
ـ آشکارشدن محدودیتهایی که بهلحاظ ساختاری فراروی تحقق تام و تمام آرمانهای انقلاب و جنگ قرار داشته و دارد و این آشکارشدگی، رنگباختگی برخی از مهمترین آن آرمانها، فروریختن پارهای از نظمها و قدرتهای اسطورهای و اسطورههای نظم و قدرت، و ترکخوردن بخش چشمگیری از آنچه را که بهعنوان «روایتهای اصیل جنگ» شناخته میشد، در پی داشته است.
... و مهمتر از دو دلیل فوق، ظهور و بروز آهسته اما پیوسته نوعی چرخش فکری در ذهنیت ایرانیان که به موجب آن، منطق دگرگونی اجتماعی جایگزین ثبات اجتماعی شده و در ساختار فهم تاریخی ما از وقایع بزرگی چون جنگ تغییرات اساسی پدید آورده است.
کاربست تئوری در تاریخ فرهنگی
همچنین دکتر احمدزاده به بحث و بررسی مسائل با موضوع کاربست تئوری در تاریخ فرهنگی پرداخت. وی گفت: تاریخ فرهنگی نظریهمحور است و این اتفاق زمانی رخ داد که در اواخر قرن نوزدهم در فهم نظری فرهنگ، تحولی رخ داد. او با ذکر اینکه یکی از تفاوتهای تاریخ فرهنگی با تاریخ فرهنگ نیز همین است، گفت: در تاریخ فرهنگ کمتر از نظریه برای مفاهیم و پدیدهها استفاده می شود.
دکتر احمدزاده افزود: به سه شکل میتوان از نظریه در تاریخ فرهنگی بهره گرفت؛ نخست، از مفاهیم و معانی آنان در تحلیل تاریخ فرهنگی استفاده کرد. دوم، از مدلها و روشهای مطرح در نظریه برای کاربست در تاریخ فرهنگی بهرهمند شد. سوم، از نظریه به تمام و کمال برای تفسیر و معناکاوی نقش تحولات فرهنگی در خلق رخدادهای تاریخی بهره برد.
احمدزاده در خاتمه سخنانش گفت: عده کمی از مورخان نظریه را در مفهوم دقیق آن بهکار میبرند، اما اغلب آنان از مدلها و مفاهیم یک نظریه استفاده میکنند./پایان
نظر شما :