در مصاحبه با دکتر براتلو:
گامی بهسوی تحول کیفی پژوهشهای علوم انسانی
کمیسیون ارزیابی «کیفیت و تحول در پژوهش» از آبان ماه سال جاری فعالیت خود را در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی آغاز کرده است. مأموریت اصلی این کمیسیون شناسایی وضعیت و بررسی نقاط قوت و ضعف سیاست و روندهای پژوهشی در پژوهشگاه و ارائه پیشنهاداتی جهت ارتقای وضعیت کنونی به شورای پژوهشی پژوهشگاه است.
دکتر فاطمه براتلو عضو هیأت علمی پژوهشگاه، یکی از اعضای این کمیسیون است که به نمایندگی از کمیسیون در خصوص روند فعالیت اعضاء و نحوه ارزیابی «کیفیت و تحول در پژوهش» طی مصاحبهای با دکتر بهاره نصیری، سرپرست مدیریت فرهنگی، نتایج بررسیهای کمیسیون را که حاصل ساعتها گفتوگوی چهرهبهچهره، صمیمی، صریح و انتقادی اعضای کمیسون با اعضای هیأت علمی پژوهشگاه بوده، ارائه داده است. متن این مصاحبه از نظرتان میگذرد:
• با توجه به اقدام ارزشمند «کمیسیون ارزیابی کیفیت و تحول در پژوهش پژوهشگاه» و نظرسنجی و تحلیل نظرات اعضاء هیأت علمی، مهمترین و پرتکرارترین دغدغههای اعضاء هیأت علمی در حوزۀ پژوهش چه بوده است؟
ضمن تشکر از توجه و لطف معاونت فرهنگی به این فعالیت کمیسیون، باید بگویم دامنه کار انجام شده وسیع است. این مطالعه کیفی بوده و مصاحبه با اعضای محترم هیأت علمی پژوهشگاه بهصورت نیمهباز انجام شده است. ما سه پرسش مشخص داشتیم؛ پرسش اول درباره آسیبشناسی امر پژوهش بود، یعنی شناخت مسائلی که امروزه پژوهشها را تحدید و یا تهدید میکنند. نظرات در این مورد بسیار زیاد بود. بحثها هم حالت ماهوی داشته و بر ماهیت یا نفس پژوهشگری در حوزه علوم انسانی متمرکز میشد وهم بهنوعی متوجه رسالت و مأموریتهایی بود که پژوهشگاه میبایست بر عهده داشته باشد. همینطور در اینباره بحث شدکه اساساً ما «پژوهش» را چگونه میبینیم، چگونه آن را تعریف کرده و در عمل مدیریتش میکنیم: مباحثی مثل کیفیت حکمرانی نظام علم و دانش در سطح کلان، یعنی کل حکمرانی دانش و نیز کل حکمرانی پژوهش که شامل آن چیزی است که کل اجتماع علمی به آن فکر میکند، هم آنچه که در سیاستگذاریهای علم به آن پرداخته میشود و متناسب با آن نوع ریلگذاریهایی توسط سیاستمداران با قصد هدایتِ نظام پژوهش به انجام میرسد، و هم آنچه که بزرگان علم و عالمان علوم انسانی دغدغه آن را دارند و در اجتماعات علمیِ رسمی و غیررسمی مطرح میکنند تا مسائلی چون اخلاق علم و اخلاق پژوهش و پژوهشگری ... .
در این مصاحبهها علاوه برموضوعات کلان در سطوح ملی و فراملی، در مورد مسائل مطرح در مدیریت پژوهشی پژوهشگاه از گذشته تا حال هم صحبت شد. بخشی از این صحبتها به دیدگاههای مدیران و مدیریتِ وقت نسبت به پژوهش و کیفیت پژوهش بازمیگشت. هم نگاههای تأییدی مطرح شد و هم نگاههای انتقادی، ناگفته نماند در کنار انتقاد، در کلام خیلی از اعضاء قدردانی نیز نمایان بود. واقعیت این است که در تاریخ پژوهشگاه همواره بنا بر کیفیتافزایی بوده، اما پرسش این است که کیفیت را چگونه دیده و بدنبال آن مدیریت پژوهش را متولی انجام کدام فعالیتها دانستهایم. طبیعی است که رویکردهای مختلف، رفتارهای نظامبخشِ مدیریتی و خروجیهای پژوهشیِ متفاوتی خواهد داشت. من در برنامه هفته پژوهش در سخنرانیای که داشتم، از چند جریان صحبت کردم. جریانی بر این باور است که مسئله مهم در بحث از کیفیت پژوهش، افزایش کارایی است. برای این جریانِ فکری، افزایش کارایی یک ارزش است. کارایی تعریف بسیار مشخصی دارد. مبتنی بر نگاهی سیستمی انتظار میرود سازمان با کارآیی بالا با نهاده مالی و انسانی مشخصی که دارد به حداکثر میزان از خروجیهای ممکن برسد. طبیعی است اگر در این شرایط، امر پژوهش به مجموعهای از فعالیتها فروکاسته و شمارش طرحها، کتابها، مقالهها، نشستها، سخنرانیها و گزارشها آغاز شود. موفقیت در این جریان، جایی اتفاق میافتد که ما درنهایت، حداکثر فعالیتهای ممکنِ حاصل از پژوهشها را احصاء کرده باشیم، در این حالت کاهش قیمت تمامشده هر خروجی، بیتردید موفقیتی مدیریتی به شمار میآید.
جریان بعدی جریانی است که تابع تغییرات رخداده در نظام علمِ جهان است. تغییر نسلهای دانشگاهی از نسل کلاسیک تا نسلهای نو، از نسل کلاسیک که دور دانشگاه و پژوهشگاه را دیوار کشیده بود و علم را فقط بهمثابه علم و مکتوبات علمی میدید تا نسلی که دیوارها را از دور دانشگاه و پژوهشگاه برداشته و پژوهش را درارتباطی متقابل با جامعه و در خدمتی مستقیم به جامعه هم میدید. شما این جامعه را در صورت کلان آن و با همه اجزایی که ممکن است داشته باشد، در نظر بگیرید شامل صنعت یا امور مربوط به صنعت در آن بخشی که به حوزههای علوم انسانی هم مربوط میشود، سیاست یا امور سیاسی، فرهنگ یا امور فرهنگی و اقتصاد یا امور اقتصادی و ...؛ این جریانی است که کیفیت در پژوهش را ذیل مفهوم کلی «اثربخش بودن» دنبال میکند، گو این که علم باید با کمترین فاصلة زمانی تأثیر مستقیمی بر جامعه هم داشته باشد. هریک از این ارزشها که حاکم میشود ادبیات خاص خود را هم بوجود میآورد؛ طبیعی است که در این بین با هر جریانی مفاهیمی مانند کارفرمایی، برونسپاری و ... نیز تولید میشود. بهویژه، با توجه به تخصصهای متولیان امر و مشارکتکنندگان در امر سیاستگذاری از حوزههای پزشکی و یا مهندسی مفاهیم و ادبیات خاص آن حوزه هم وارد حوزه علوم انسانی خواهد شد، شما به عبارات و اصطلاحاتی چون ناظر و ... دقت کنید. در این جریان هم موفقیت در پژوهش، شاخصهای خود را دارد، مثلاً موفقیت مدیر میتواند وابسته به تعداد طرحی باشد که سفارش گرفته است، ... البته من اینها را لایههایی میبینم که یکدیگر را کامل میکنند. در واقع اگر بخواهیم به خود مسئله کیفیتِ پژوهش بپردازیم، همه اینها جای خود را دارند، اما مهم این است که هیچکدام از اینها بر دیگری غلبه نکرده و جای دیگری را تنگ نکند؛ تحقیقات بنیادی و کاربردی هر کدام جای خود را دارند.
در اینجا و در ادامه بحثهای قبلی باید به یک دوگانهای هم اشاره کرد؛ ما اساساً دو نقطه مرجع استراتژیک در سازمانها داریم؛ بحث اراده مدیریتی، یعنی آنچه در بخش ستاد اتفاق میافتد و بخش ظرفیت مجموعه، یعنی آنچه که در بخش صف اتفاق افتادنی است. طبیعی است که ارادههای مدیریتی در کنار این ظرفیتها و توأمان میتوانند مجال ظهور و بروز فرصتهای کیفیت افزا را فراهم آورند. کیفیت اعضاء هیأت علمی که البته فقط محدود به کیفیت و قدرت پردازش ذهنی اعضاء هم نیست، بلکه نوع دغدغهها، ترجیحات فردی و سلائق پژوهشی، تجربهکاری، میزان عضویت و حضور فعال در اجتماعات علمی ایدهدهنده و یا انجمنهای علمی و بسیاری از متغیرها در اینجا و در امر کیفیتافزایی در پژوهشها تأثیرگذارخواهند بود، مقصودم این است که بحث کیفیت در پژوهش و مدیریت کیفیت پژوهشها لایههای پیدا و پنهان بسیاری دارد.
• با توجه به توضیح مقدماتی شما، برآیند نظرات اعضای هیأت علمی پژوهشگاه برای ارتقاء کیفیت پژوهش بر چه مسئلهای متمرکز بود؟
با این مقدمات، حال در جواب سؤال شما باید بگویم حدود 150 عضو هیأت علمی در پژوهشگاه مشغول هستند که هریک به آسیبشناسی، از پنجرهای خاص و متمایزی مینگرند. البته نام این طرح آسیبشناسی گذاشته شده است که ای کاش! آسیبشناسی نبود، چون ما به مسئلۀ کیفیت در پژوهش و پژوهشگاه پرداختیم و نه صرفاً آسیبشناسی. حال از این دریچه اولین نگاه، طبیعتاً نگاه به تجارب زیسته روزمره ماست. تجربه زیسته منِ پژوهشگر، حول فرایندهای حاکمی شکل گرفته است که من با آنها دست به گریبانم؛ هرآنچه در قالب آییننامه، شیوهنامه و نظامنامه تعریف شده و هرآنچه که مربوط به ارتقاء و یا ترفیع است و ... خوب اگرچه پیشتر گفته شد که در مصاحبهها به دلیل نیمهباز بودن از وجوه مختلف تحول در کیفیتِ پژوهش صحبت شده، اما بیشترین فراوانی مربوط به این مسائل بوده و بهطبع اولین مواردی که نقد شده هم به همین فرایندها مربوط است، بویژه به مراحل آغازین پژوهش و فرایندهای مربوط به تکمیل و تصویب طرحنامه. البته غالب نقدها هم به همان نقدهایی باز میگردد که به بروکراسی در نظام علم وارد است. میدانیم که کارکرد بروکراسی، سادهسازی و یکسانسازی با هدف آسان کردن کارِ اداره و مدیریت است. برای این منظور، آییننامهها برای حد وسط آن اجتماعی که قرار است مدیریت شوند، تنظیم شده و تفاوتها تا حد امکان نادیده گرفته میشوند. اگر یک مقدار سختگیرانه عمل شود حد انتظار را کمی بالاتر قرار میدهند تا کسانی که پایینتر از میانگین هستند، خود را به حد مطلوب برسانند، ولی نمیتوان این قوانین و مقررات را مبتنی بر نخبگان حاضر در آن فضا تنظیم کرد، چون در عمل محال است. بنابراین، حدی از انعطافپذیری در اینجا از «کمتر سختگیرانه» تا «سختگیرانه» دیده میشود؛ از نگاه «کمتر بروکراتیک» تا «بیشتر بروکراتیک» برای جاری کردن نظم در امور پژوهشی.
در اینجا میخواهم یک دستهبندی را مطرح کنم. طرحنامهها از چند منظر دیده شده: صوری، محتوایی و اجرایی. خوب طرحنامه ابزاری طراحی شده برای آغاز و انجام یک پژوهش است. در نگاه صوری بسیاری معتقد بودند که لازم است تفاوت رشتهها و موضوعات و حتی تفاوت افراد دیده شود. برای مثال طرحنامة موجود ممکن است برای رشته اقتصاد یا مدیریت خوب باشد، اما کسی که فلسفه خوانده، با تکمیل آن چالش دارد. یعنی بدترین قسمت پژوهش برای او عبور از این سد است! در این زمینه پیشنهادهایی هم مطرح شد. از جمله، اعضاء سازمانهایی را مثال میزدند که این مشکل را بهطریقی حل کردهاند. به عنوان نمونه، از سازمان «سمت» نام برده شد که برگههای استاندارد شدة داوری آن برای رشتههای مختلف متفاوت است و برای مثال معیارهای داوری یک متن فلسفی مرتبط با الزامات رشته فلسفه تهیه شده است. خواست مصاحبه شدگان این بود که پژوهشگاه هم چین انعطافی را قائل شود. شاید بتوان گفت، در نظامنامه موجود در جایی که تفاوتهای خروجیهایی مانند ترجمه و یا خروجی معادل مقاله علاوه بر گزارش طرح آمده، به نوعی انعطاف دیده شده است. خوب در این بین توجه داریم که متأسفانه بخشی از دشواریها برای منعطفتر بودن به پیچیدگی سیاستی و الزامات وزارتخانهای و بالادستی بازمیگردد، به هر حال از نگاه اعضا محترم هیات علمی این مسائل مهم است و باید با گفتوگو و تفاهم به سرانجامی مطلوب برسد. به هر حال در این باره همکاران در صحبتهای خود متولیان امر را به دیدن تفاوتها، تمایزها و تکثر موجود دعوت میکردند و شاید یکی از مهمترین خروجیهای کار ما احصاء و برجستهسازیِ تفاوتها و تمایزهاست. با به رسمیت شناختن هرچه بیشتر این تمایزهاست که میتوانیم انتظار خروجیهای متنوعتر و متکثرتری از افراد مختلف با تخصصها و دغدغهمندی های متعدد داشته باشیم.
بخشی از انتقادات به طرحنامه، انتقادات محتوایی و بخشی هم انتقادهای اجرایی بود. ابتدا به موارد اجرایی اشاره میکنم که محسوستر و ملموسترند. در عمل و در فرایند نظارت کیفی بر پژوهشها هدف از تشکیل کمیسیونها، بهدرستی این بوده که طرحهای پژوهشی به یکباره وارد شورای پژوهشی نشوند، چرا که در شورای پژوهشی تخصصها متعدد و زمان محدود است و خود عضو هیأت علمی که صاحب طرحنامه هست نیز حضور ندارد. در شورای پژوهشی نهایتاً میتوان امیدوار بود که مدیر یا رئیس پژوهشکده بتواند بهخوبی از طرحنامه دفاع کند یا بنا به اقبال خوش، طرحنامه در مسیر خوبی پیش برود و ما بتوانیم به درک واحدی از آن پژوهش در شورای پژوهشی برسیم، اما این نهایت خوشبختی است و تجربه هم نشان داده که اغلب این اتفاق نمیافتد. با همین دغدغه، کمیسیونهای تخصصی شکل گرفته است تا افراد شناختهشده، مرتبط و متخصص در موضوع پژوهش در آن حضور یابند و یاریگر پژوهشگر باشند، به تحقیق غنا بخشند و به محقق کمک کنند تا حد ممکن مسئله را برای خود درونی کند و مطمئن باشد که در مسیر درستی قدم برمیدارد. اغلب افراد معتقد بودند این ایده، ایده خوبی است اما به لحاظ اجرایی مشکلاتی دارد. از جمله اینکه تخصصمداری در آن رعایت نشده است. گاهی ترکیب کمیسیونها برای افراد مختلف و در موضوعات متفاوت تکراری و یکسان بوده است یا گاهی طی همین کمیسیونها مسئله دیگری به پژوهشگر تحمیل میشده است. همکاران در مواردی نیز به فرهنگ حاکم در کمیسیون نقد داشتند و میگفتند گاهی رابطه، رابطه قدرت است و مجالی است تا اعمال قدرت شکل گیرد یا فضای ارتباطی استاد -شاگردی حاکم میشود. درست است که همه به نظام رتبهبندی در جهان علم باور داریم و به دانشجویی افتخار میکنیم، اما رابطه استاد- شاگردی در چنین کمیسیونی، گفتوگو را مختل میکند. در واقع هدف کمیسیون برقراری یک گفتوگوی خوب است، اما با این نحو از روابط مسائلی پیش میآید که این گفتوگو در آن محقق نمیشود. پیشنهاد اعضاء محترم هیأت علمی برای تحقق هدف اصلی کمیسیونها، توجه جدیتر به تخصصمداری و همچنین اهمیت دادن به گفتوگویی علمی بود. در واقع کمیسیونها مطابق هدف اصلی خود باید گفتوگو محورانه پیش برده شوند. کمیسیونها ابزاری برای کنترل و اعمال قدرت که آزارنده است، نمیتواند باشد. این نکات، مهمترین نکات اجرایی بود که ازطرف همکاران مطرح شد. سیستم گاهی باعث حذف دغدغه پژوهشگرانه میشود.
بهلحاظ محتوایی هم با توجه به برداشتهایم از مجموع نظرات اعضاء یک دستهبندی ارائه میکنم؛ گاهی در طرحنامهها قرار است یک کار یا یک ایده کلی پژوهش در چند مرحله و به صورت چندفاز، در یک خط سیر مشخصی پیش برود. طبیعتاً طرحنامه و فضای طرحنامهنویسی برای فاز دوم تا حدودی متفاوت است، اما چنین نگاهی هنوز در فرهنگ نظارت و یا کنترلِ پژوهشها جایگاه چندانی ندارد. روندهای فاز دوم و سوم ... از جمله داوری طرحهایی با ماهیت چندفاز یا چند مرحلهای همخوان نیست و مواجههها همواره شبیه مواجهه با یک طرح تکمرحلهای و یا تکفازی است. مسئله دیگر این است که انباشت علم گاهی در حرکت انفرادی و مجموعة پژوهشهای فردی اتفاق میافتد و گاهی زمانی اتفاق میافتد که ما به کار گروهی یا جمعی اصالت میدهیم. این گروه یا جمع میتواند جمع محققانی باشد که در پژوهشی با موضوع معین ایفای نقش دارند، گاهی در اجتماع بین ناظر و داوران و ... اما قالب طرحنامه بهگونهای نیست که بتوان این فضای کار گروهی را در آن محقق ساخت. خیلی از همکاران به این موضوع پرداختند و گلایه داشتند. البته ناگفته نماند در این میان نظرهایی هم بود که مطرح میکردند ما این سیستم را شناختهایم و بهتر است تغییری در آن رخ ندهد، چرا که اگر سیستم تغییر کند تا ما و کارشناسان با آن آشنا شویم، به برزخی دچار خواهیم بود. طبیعی است که افراد برای افزودن احساس امنیت روانی و ادامه بقا، ناگزیر به شناخت قواعد سیستم و همسویی با آنند؛ سیستمی که گاهی باعث میشود دغدغه پژوهشگرانه در حصارِ آن حذف و صرفاً دغدغه همسویی با سیستم برای ادامه بقا برجا میماندو در این حالت به جای پژوهشگر، فردی مستحیل شده در سیستم باقی مانده است.
• با تشکر از توضیح شما در مورد تمرکز اعضای هیأت علمی بر مسائل اجرایی و صوری و محتوایی کلی مربوط به طرحنامهها، آیا استادان ملاحظاتی در مورد نکات خاص و حاشیههای مختلف در مورد پژوهش و طرحهای پژوهشی خود نیز داشتند؟
بله نکات مختلفی مطرح بود از جمله اینکه یکی از بحثهای پرتکراردر مورد طرحنامهها بحث زمان بود و همینطور موضوع خروجیهای دیده شده و دیده نشده. برای مثال؛ استاد همکاری داشتیم که میگفت برای برگزاری یک همایش باید شش ماه مطالعه کرد، اما آیا راهاندازی یک همایش بهعنوان یک خروجی دیده شده یا میتواند دیده شود؟ اصلاً مطابق قانون فعلی نمیتواند دیده شود، چون با قاعدة ارائه 120 یا 150 صفحه متن مکتوب به ظاهر منطبق نیست یا استاد همکار دیگری میگفت، من درسی را قبول کردهام که هیچ منبعی برای آن وجود نداشت و ماهیتی کاملاً میانرشتهای داشت، من در تمام هفته باید برای یک جلسه کلاس مطالعه میکردم و این شرایط تا یک سال ادامه داشت و در نهایت، حاصل آن سیدیهای درسی شد. با همة نوآوری در این کار چرا پژوهشگاه این خروجیهای چندرسانهای را از من نمیپذیرد؟ این نکات از مواردی بود که ما را دعوت میکرد که خود را در ادارة محض امور پژوهشی محصور ندانیم و قائل به لزوم برقراریِ حکمرانی در پژوهش باشیم، نه صرفا مدیریت پژوهش. مدیریت پژوهش بر مبنای کنترل است. اما در حکمرانی نظام پژوهشی، نظارتی منعطف و شناور حاکم است. البته میدانیم که یکی از دلایل کنترل با تعاریف ریز و جزئی، کنترل فساد است. اما فساد با وجود همه این کنترلها خود را به اشکال جدیدی مثل مقالهسازی و طرحسازی و ... بازتولید کرده، دوباره بازمینمایاند. یعنی فساد در دل هر کدام از اینها امکانها از بین نمیرود و به شکلی نو اتفاق میافتد. در بحث زمان و به عبارتی مهلت انجام طرح بعضی میگفتند، شاید ما طرحی داشته باشیم که بخواهیم و بتوانیم شش ماهه تحویل دهیم و برخی میگفتند ما برای طرحی که تعریف کردهایم به دو سال زمان نیاز دارد و به اتمام رساندن آن در کمتر از دو سال محال است. پیشنهاد برخی همکاران این بود که بنا به جنس کار، زمان را شناور ببینیم.
در تکمیل بحث قبلی، در مورد تصویب طرحنامه به امتیازهای وجود و ادامة فعالیت کمیسیونهای تخصصی اشاره شد و نیز به تمام اصلاحاتی که باید در شیوة برگزاری آن باید انجام شود و نیز احترام به حاکمیت اصل تخصص مداری و ... ، اما بحث دیگری هم مطرح بود و آن اینکه کدام بخش از سازمان مشروعیت علمی بیشتری دارد تا متولی برگزاری این کمیسیونها باشد؟ پژوهشکده/گروه یا معاونت پژوهشی؟ اگر از مسألههای ما این است که اجتماع علمی نداریم، تخصصگرایی نداریم، باید نقش بیشتری به پژوهشکدهها و گروهها بدهیم واز آنها قبول مسئولیت بیشتری را مطالبه کنیم به این دلیل که وقتی آنها مسئولیتپذیرتر باشند، خود را در میدان طرحنامههای همه میبینند و همگی در کیفیت خروجی سهم خواهند داشت و ... پس شورا میتواند نقش تنفیذی داشته باشد و این مسئولیت را به خود پژوهشکدهها و گروهها تنفیذ کند و از آنها بخواهد در مسیر کیفیت افزایی پژوهشها فعالتر عمل کنند.
نکته دیگری که مطرح شد، در مورد نقش ناظر بود، خوب همان اتفاقی که دربارة طرحنامهها میافتد، گاهی در نظارت بر طرحها هم رخ میدهد. یکی از استادان از کلمه «احساس صغارت» استفاده کرد یا عباراتی مبنی بر نقض «کرامت» را میشنیدیم و اینها دال بر این بود که گویی در نظارت هم گاهی پیش میآید که روابط قدرت حاکم شده یا ارتباط مبتنی است بر رابطة شاگرد و استادی. البته پیشتر هم توضیح دادم که همه ما میفهمیم که در نظام علم درجهبندی وجود دارد و بهطور ذاتی و طبیعی من در برابر استادی که از من باتجربهتر، داناتر و دانش اندوختهتر است، سر تعظیم فرود میآورم و به این تواضع افتخار میکنم، اما اگر این به شکل تصنعی اتفاق بیفتد، تبدیل به رابطهی قدرتی میشود که آزار دهنده است و احساس صغارت را به همراه دارد. این نکته از مواردی بود که بسیاری آن را به شیوههای گوناگون مطرح کردند.
• از آن جا که در پژوهشگاه، قلب و اصل وظیفه اعضای هیأت علمی، انجام طرحهای پژوهشی است، همانطور که در فرمایشات شما نیز مشخص شد، قطعاً بحث در مورد خروجی این طرحها از مباحث مهم است و در شاخههای مختلفی مطرح شده است. در بررسیهای کمیسیون ارزیابی کیفیت و تحول چه مسائلی در پیوند با این موضوع مطرح شد؟
بله در مورد خروجی طرحها هم نگاه کمیتانگارانه موجب نارضایتی بسیاری از همکاران بود. این نگاه دو حالت دارد، چون کمیت و اندازه تعریف شده است؛ یعنی 150 صفحه متن و این بدان معناست که عضو عیأت علمی باید پایش و تلاش کند که خروجی متنش کمتر از این میزان نباشد، اما کیفیت این میزان خروجی چقدر است؟ هزار راه وجود دارد که حتی متنی که خیلی باکیفیت هم نیست بدداوری یا ناداوری شود و گاهی بالعکس. از طرفی برای مثال فرد میگوید، من 500 صفحه متن تولید کردم، اما آیا فرقی هم دارد؟ یا فردی ممکن است متنی غنی با منابع دست اول ارائه دهد، در هر حال سیستم پالایش میکند که آیا همه بین 120 تا 150 صفحه ارائه کردهاند یا نه. در واقع کنترل کیفیت پژوهش اینجا اتفاق نمیافتد یا در مورد دیگری خروجی من طبق اعلام اولیه، یک مقاله بوده است و من توانستم پنج مقاله بنویسم؛ بالاخره این نشانه خوبی است یا نه دلیلی است بر حجیمنگاریهای حسابگرانة بد؟ همکاران حرفها و درددلهایی در این مورد داشتند که در نوع خود برای مدیریت شنیدنی است. بسیاری از همکاران به این نگاه سوداگرانه و بنگاهگرایانه نقد داشتند و نگرانیشان این بود که شرایط ما را به جایی نرساند که به جای داشتن دغدغه پژوهش، حتی پژوهشگران اصیل هم ناگزیر به محاسبهگری های افراطی شده و حتی رقابتهای ناسالمی شکل بگیرد و ....
نکته دیگری که در مورد خروجی طرحها مطرح بود، مسئله نشر بود. همانطور که میدانید در حال حاضر یک مسئله مهم در مورد کیفیت، بهروز بودن است و متأسفانه نشر ما بهروز نیست. در حالی که دربارة چگونگی مسئلهمندیِ پژوهش از من سؤال میشود، برای امروز چه حرفی داری و من یک سال تا یک سال و نیم وقت میخواهم تا به یک خروجی و به عبارتی دقیقتر به حرفی نو یا حرفی کارآ و کارآمد برای امروز جامعه (در اجتماع علمی یا ...) برسم. چون فرایند چاپ شدن یک اثر به طول میانجامد، ممکن است یافته من دیگر جزو نیازهای جامعه نباشد و حتی تا طیشدن روال طولانی نشر من خودم، از یافتة خود عبور کرده باشم. در بین نظرات این بهروز بودن یا روزآمدی، هم در انجام چاپ و هم در تکنولوژیهای مربوط به آن مطرح بود. برای مثال در مورد نشر مجازی و الکترونیک سؤال میکردند مگر مسئلههایی چون حفظ محیط زیست، ضرورت صرفهجویی در مصرف کاغذ، مزیت رقابتی مهمی چون در دسترس بودن آثار و سهولت توزیع ... مطرح نیست، پس چرا در پژوهشگاه نشر الکترونیک اتفاق نمیافتد؟ اگر مانع درآمد است خوب ضمن نشر مجازی میتوانند به درآمدزایی آن هم فکر کنند و راههایی برای این منظور وجود دارد. برخی همکاران به مسئله توزیع آثار نشریافته اشاره داشتند، حتی به ساعات کاری فروشگاه خیابان کریمخان اشاره کردند که ساعات آن مشابه ساعات اداری است، یعنی ساعت 16 بسته میشود؛ درحالیکه خیلیها بعداز ظهر به دنبال خرید کتاب میروند. اداری و سازمانی دیدن نشر طبعاً باعث میشود نشر و توزیع حرفهای اتفاق نیفتد. بسیاری تراز انتشارات پژوهشگاه را با تراز نشرهای خصوصی مقایسه میکردند و مسئله همکاری انتشارات با بخش خصوصی و برونسپاری را مطرح میکردند و نظرشان این بود که نشر یک کار تخصصی است و چرا پژوهشگاه باید خود را درگیر مسئله نشر کند، درحالی که میتواند با برون سپاری به سبکسازی وظائفش کمک کند. مسئله طرح شدة دیگر این بود که چرا ایده حتماً باید ابتدا به کتاب تبدیل شود و بعد منتشر شود؛ چرا نشر ایده را به صورت محدود پیش از نگارش اثر به رسمیت نمیشناسیم. چرا همچون خیلی از دانشگاههای مختلف در سراسر جهان برای سرعتبخشی به نشر علم، ایدهها را منتشر نمیکنیم؟ و ... .
در مورد خروجی طرحها هم این پرسش بود که چرا نسخهای از طرحهای متعددی که پیشتر انجام شده، به کتاب تبدیل نشده و در کتابخانه در دسترس نیست؟ از سوی برخی همکاران اشاره شد که وضعیت به گونهای است که ممکن است من از تولید همکار مجاور خودم بیخبر باشم، یعنی همین اکنون اعضاء از کار پژوهشی یکدیگر بیخبرند، چه برسد به گذشتة پژوهشی آنان و اینکه در گذشته چه کارهایی در پژوهشگاه انجام شده است. البته برای خروج از این معضل، یکی از استادان همکار پیشنهادی داشت مبنی بر اینکه هر از گاهی فراتحلیلی از کارهای انجام شده صورت بگیرد و خروجیها طبقهبندی و دستهبندی شود. با این کار میتوانیم کمک کنیم تا این نظام دانش به یک نظام دانایی تبدیل شود و همافزایی اتفاق بیفتد. گاهی همافزایی در قالب یک طرح کلان است که بعد از خرد شدن هرکس میتواند بخشی از طرح کلی را به انجام برساند و در نهایت با وجود یک ویراستار توانا و اعمال ویراستاری حرفهای نتایج تجمیع شده و طرحی پژوهشی در مقیاسی بزرگ به ثمر میرسد. گاهی نیز همافزایی با عطف توجه به پژوهشهای گذشته صورت میگیرد؛ به بایگانی طرحهای پایانیافته رجوع میشود تا بررسی شود در هر حوزه و در هر رشته چه کارهایی انجام شده است. من به یاد دارم زمانی یکی از همکاران تعریف میکرد که چندی قبل بهطور اتفاقی در پژوهشگاه تحقیقی را یافته که در پژوهشکده مطالعات اجتماعی (علوم اجتماعی سابق) بعد از زلزله مهیب رودبار و به طور میدانی انجام شده بود، ایشان این طرح را بعد از زلزله بزرگ دیگری پیدا کرده بود و متوجه شده محتوای آن تحقیق بهگونهای بوده که انگار پس از همان زلزله اخیر به انجام رسیده است، این اتفاق حاوی نکات جالب توجهی بود. در حالی که گاه تکرار مسائل مشابهاند و پیش از این متونی در پژوهشگاه تولید شده است، اما ما از تاریخ و سابقه تولیداتمان بیخبریم. تسهیل و آسان سازی نشر با کمترین هزینه میتواند این برخی از این مشکلات را پوشش دهد و به این ترتیب، به خود نشر هم باید در فواصل زمانی منظم نگاهی نو داشته باشیم.
بخش دیگر از صحبتها که باز هم خیلی همهگیر بود، بحث ارزیابیها و امتیازدهیها برای تبدیل وضعیت و ترفیع بود. این احساس در بین همکاران حاکم بود که عضو هیأت علمی پژوهشی نسبت به آموزشی، شهروند درجه دوم تلقی میشود. با این قانون که طرح دو امتیاز و مقاله دست کم دارای پنج امتیاز است، فرد با خود میگوید چرا باید وقت خود را برای طرح بگذارم. اگر نگاه حسابگرانه حاکم شود که متأسفانه سیاستها بهگونهای است که هدایتکننده به همان سوست، سرنوشت اداری افرادی که بر پاسداشت اصالت علم و پژوهش بی محاسبهگری ماندهاند چه خواهد شد و اساسا سرنوشت کیفیت طرحها چه میشود؟
• خانم دکتر! با توجه به این وضعیت، به نظر شما تعدیل آییننامههای داخلی که در دسترستر و ممکنتر است، در اولویت نیست؟
این نکتهای که شما اشاره دارید، نظر خیلی از همکاران نیز بود. آنها هم نظامنامه موجود را سختگیرانه میبینند؛ مخصوصاً در مورد بخشی از خروجیها. بسیاری در مورد ترجمه یا معادل مقاله مسئله داشتند و میپرسیدند چگونه و با چه معیاری پنج مقاله را معادل طرح قرار دادند. بسیاری از ما در حوزههای علمیای فعالیت میکنیم که متونی در آن حوزه در جهان تولید شده است و این متون بلافاصله باید ترجمه و وارد نظام علمی کشور شود، اما گویا خودِ ترجمه جایگاه چندانی ندارد و برای قبول انجام آن باید فراتر از ترجمة صرف، کارهایی هم انجام داد و این کار را دشوار میکند. احتمالا افراد کمتری به استقبال ترجمه خواهند رفت. دربارة موضوع معادل مقاله هم تا حد استفاده از تعابیری چون تمثیل این انتخاب چون انتخاب «طناب بر گردن» بسیار پرتکرار بود. بویژه با دشواریهایی که در فضای چاپ مقاله وجوددارد. این تعابیر برای من خیلی معنادار بود و نشان از ضوابط سختگیرانه حاکم بود. البته حتما قانونگذار متوجه ضرورت مقابله با مفسدههای احتمالی بوده ... به هر حال باید به نقطة تعادلی دست یافت.
• در صحبت شما به قوانین ارتقاء اشاره شد؛ یکی از مسائلی که در مورد ارتقاء و انجام طرحها در پژوهشگاه مورد توجه است، بحث جلب کارفرما و حمایت مالی برای طرحهاست. استادان محترم در این مورد چه نظری داشتند؟
این موضوع یکی از بحثهای مهم بود. بسیاری از اعضاء راجع به حمایتهای حقوقی که بهویژه در طرحهای کارفرمایی میشود، نکاتی را مطرح کردند. یکی از همکاران میپرسید، معنای بالاسری چیست؟ من خودم را زیر چتر سازمان میبینم، یعنی انتظار دارم همانطور که آوردهای برای پژوهشگاه دارم، در ازای آن پژوهشگاه از ابتدا تا انتها چتر حمایت حقوقیاش را بالای سر من نگه داشته و در صورت لزوم تسهیلگری کند. یعنی دستکم اگر قرار است موضوع کارفرمایی در میان باشد، دیگر من برای این کار یک مانع درونی نداشته باشم و امکان خطاهای حقوقی حذف شود و ایندست دشواریها در مسیر انجام پژوهش و به فرجام رساندنِ آن وجود نداشته باشد. اگر سیاستها مبنی بر جلب حمایتهای مالی از بیرون پژوهشگاه است پس دستکم باید وقوع آن را تسهیل کرد و تسهیل آن هم در گرو فراهم آمدن حمایتهای حقوقی است. در باره چگونگی حمایتهای حقوقی گلایههایی مطرح بود.
اما نکتهای که بیشتر توجه من را به خود جلب کرد این بود، هنگامیکه نگاه کارفرمایی به اقتصاد دانش تقلیل پیدا میکند و صرفاً به ورود پول توجه میشود، این نکته فراموش میشود که اساساً هدف از طرح کارفرمایی، توسعه مشارکت و افزایش سهم اعضا در حل مسائل جامعه است. با فراموش شدن این هدف، مجموع درآمد حاصل از طرحهای کارفرمایی به معیار ارزیابی برای کیفیتِ انجام طرح در پژوهشگاه تبدیل میشود. اصلاً فراموش میشود که در یک نظام دانش این جریانها جلو آمده و ما به نسل پژوهشگاههای «بدون دیوار» رسیدیم و در این برهه اقتصاد دانش آوردهای فرعی است که خود رهآورد افزایش مشارکت درتوسعة ابعاد مختلف جامعه بوده و به طبیعی اتفاق خواهد افتاد. نکته جالب دیگر این بود که بسیاری معتقد بودند باید درباره استفاده از کلمه ناظر یا کارفرما که جنس مهندسی دارد، بازاندیشی کنیم. آنها این کلمات را تحقیرآمیز میدانستند که نه تنها من پژوهشگر، بلکه هم علوم انسانی و هم عالم علوم انسانی و پژوهشگاه را تحقیر میکند. درست است که این واژهها و عبارات در اسناد بالادستی هم آمده، اما پژوهشگاه میتواند پیشنهادهای برای تعدیل و اصلاح واژگان داشته باشد.
دغدغه دیگری که تعداد قابل توجهی از همکاران به آن اشاره داشتند، مسائل مالی بود. برخی به صراحت مطرح میکردند، اگر کیفیت زندگیمان تأمین نشود، چگونه میتوانیم کیفیت پژوهش را تضمین کنیم. مسائل همسانسازی که اخیراً طرح شده نیز احتمالاً ناظر بههمین رفع مسائل معیشتی است، اما آیا این در نهایت به رفع مسائل معیشیتی اعضاء میانجامد یا خیر پرسشی است که فعلاً پاسخ آن مشخص نیست. برخی از همین منظر مادی این پرسش را طرح میکردند که من در فلان سال به جای این تعداد مقاله، فلان تعداد مقاله نوشتم؛ اگر کمتر نوشته بودم توبیخ میشدم، اما حال که بیشتر نوشتم مشمول دریافت پاداش مادی هستم؟ در واقع با این عبارات بود که دغدغههای مالی و معیشتی همکاران خودش را نشان میداد. برخی از همکاران نیز بر اساس ویژگیهای خاص شخصیتی و وضعیت اقتصادی، فارغ از بود یا نبود نیازهای مالی به نیاز دیگری اشاره میکردند. آنان در پاسخ به پرسش از مهمترین نیاز میگفتند ما نیاز به اجتماع علمی و امکان گفتوگو داریم. ما میخواهیم در اجتماعات علمی قرار بگیریم؛ این اجتماعات گاه در یک گروه در درون پژوهشکده است و گاهی مرزها را برمیداریم و اجتماع بینگروهی یا بین پژوهشکدهای است و گاهی نیز در مرتبۀ بالاتر در سطح بینالملل، مثل لینکدینها یا دیگر شبکههای اجتماعی. همکاران بر این باور بودند که دنیا به اهمیت اجتماع علمی دست یافته است، اما اگر ما زمینه تشکیل نشستهای علمی اصیل را در پژوهشگاه فراهم نموده و حتی در عمل آن را به تکرار به اجرا درآوریم، میبینیم در هیچ آییننامهای امتیازی برای آن وجود ندارد. این بدین معناست که سیاستهای موجود، مشوق شکلگیری اجتماع علمی نیست، درحالیکه این برای عضو هیأت علمی مهم است، در اجتماع علمی است که عضو هیأت علمی خود و دانشش را بازیابی و بازتعریف میکند. اما سیاستهای ما برخلاف این، سیاستهای محدودکننده است. در سیاستهای مربوط به همسانسازی، اتفاقاً محدودیت حاکم است و منطق آن پشت میز نشستن و تنها تولید متن کردن است. هرگونه ورود به عرصه ارتباط و تعامل و حتی تدریس رفتاری برخلاف این سیاستهاست. این برخلاف عضویت فعال در یک اجتماع آزادانهی علمی انتخابشده توسط پژوهشگر است که بناست در آن با تعامل و تبادل ایده و ... انرژی پژوهشیاش را مضاعف کند.
• خانم دکتر! با توجه به همه این مباحث بهنظر شما دغدغه ریشهای و بنیادین اعضای هیأت علمی در مورد پژوهش در پژوهشگاه چیست؟
اگر در یک جمله بخواهم بگویم بسیاری از همکاران با توجه بههمین مسائلی که اشاره شد به طور صریح یا ضمنی هشدار میدادند که باید مراقب از معنا تهی شدگی پژوهش، پژوهشگری و پژوهشگاه باشیم. برخی تأکید داشتند سازوکارهای پیچیده بروکراتیک حاکم، دلیل عمدهایست که ممکن است این از معنا تهیشدگی را ایجاد کند (اشاره به نظریه «قفس آهنین ماکس وبر»). در مورد همه سطوح این مسئله مطرح است. از مصادیق درافتادن در بوروکراسیهای فرساینده در این وضعیت، وقتگیر و انرژیبر بودن تکمیل فرمهای متعدد برای اموری چون ارتقاء بود. بهجز آن البته مبهم و دشوار بودن فرایند ارتقاء اغلب باعث نگرانی بود. این نگرانی نسبتی با کمکاری و ... ندارد و ممکن است عضو هیأت علمی 20 ساعت از 24 ساعت شبانهروز، مشغول کار علمی باشد، اما کماکان این اضطراب باقی باشد. برخی همکاران منشأ این اضطراب را ناآگاهی تلقی میکردند و این پرسش را به میان میآوردند که چرا در بدو ورود موضوع «جامعهپذیر کردن شخص تازهوارد» که از مباحث مهم مدیریتی است، انجام نمیشود؟ بسیاری از همکاران سال سوم یا چهارم فعالیت علمی خود در پژوهشگاه هستند و نمیدانند که باید سالانه پایه بگیرند یا خیلی از ما برایمان پیش آمده به یکباره با اخطار روبهرو میشویم که وقت تبدیل وضعیتتان گذشته است! اما چون مشغول پژوهش بودیم، نه محاسبهگری؛ متوجه موضوع نشدهایم و اتفاقاً اینجا کسی که محاسبهگرتر است، ممکن است شرایط بهتری داشته باشد تا کسی که دغدغهاش در پژوهش است. یکی از استادان میگفت جامعهپذیری که بماند، دستکم فرایندهای پژوهشی و فرایندهای اداری نظام پژوهشی موجود را روز اول تشریح کنیم تا اعضاء آگاهانه در این مسیر قدم بگذارند. به این ترتیب، بخش زیادی از اضطراب اعضاء مهار شده و از دغدغههای کنترلی پژوهشگاه هم کاسته میشود. پیشنهاد دیگر این بود که روی صفحات رایانه شخصیمان یک جدول زمانی داشته باشیم که یادآورباشد برای مثال؛ شش ماه دیگر موعد اقدام برای فرایند دریافت پایه و ارتقاء است و باید درخواست تبدیل وضعیت بدهی و برای تبدیل وضعیت قبلاً این آموزش داده شده باشد.
• بحث جامعهپذیری و آموزش به اعضای جدید یا بازآموزی برای اعضاء قدیمی و بهروزرسانی اطلاعات آنها در مورد آییننامه و ...ضروری بهنظر میرسد. اما آیا از نظر شما پیگیری و زمانبندی امور اداری مربوط به وضعیت اعضاء بیشتر به روحیه خودمدیریتی و نظم شخصی باز نمیگردد و آیا واقعاً با اقدامی مشابه این پیشنهاد اخیر مشکل حل میشود؟
درست است که روحیه شخصی خیلی مهم است، اما اینها هم ایدهها و راهحلهای موقتی هستند و شاید بتوان گفت، تسهیل مسیر رشد اساتید در سلسله مراتب بوروکراتیک موجود است. ما در بحثهای مدیریتی راه حل قطعی نداریم. مهم این است که ما در مسیر بهبود مستمر باشیم و دائم خودمان را ارزیابی کنیم. بزنگاههایی برای این کار وجود دارد که نمونه این بزنگاه میتواند مناسبت «هفته پژوهش» باشد، بزنگاهی که مارا فرامیخواند به کیفیت فکر کنیم. این کیفیت میتواند کیفیت فردی پژوهشِ من پژوهشگر باشد یا کیفیت پژوهش از نظر مدیران. تغییر مدیریتها نیز میتواند مجالی باشد که فرد بازنگری کند که تاکنون چه کرده و مسیر تاکنون چگونه پیش برده شده است و در حال حاضر چگونه باید پیش برده شود؟ زمان شروع بهکار مدیریت قبلی، اولین کاری که زندهیاد دکتر آیینهوند انجام دادند پیگیری ایده توسعه راهبردی پژوهشگاه بود. در آن هنگام برای اولین بار سند راهبردی برای پژوهشگاه به تنظیم درآمده و به اجرا هم رسید. آنزمان هم دغدغه تحول کیفی مطرح بود، در حال حاضر هم بهنوعی دغدغه همین است.
• آیا در این مصاحبهها، نظرات یا دیدگاههایی را دریافت کردید مبنی بر اینکه چطور میتوانیم تأثیرگذاری کارهای پژوهشی را در جامعه ارتقا بخشیم تا آثار و فعالیت های علمی صرفاً در کتابخانه نماند؟
دو محور را باید اینجا تفکیک کنیم؛ یکی انباشت علم است که ما باید اول به انباشت حداکثری علم برسیم و محور بعدی انواع مصرف یا کاربست دانش است. کاربست آن دانش دیگر در حیطه پژوهشگر به تنهایی نیست که اتفاق میافتد. این مهم در اجتماعهای مختلف اتفاق میافتد و بنابراین بحث جامعه هدف به میان میآید. اجتماع علمی هم یکی از اجتماعات هدف است، اما تنها اجتماع نیست. هر یک از بخشهای جامعه میتواند یک اجتماع هدف باشد. خوب در مورد تأثیرگذاری و بحث جامعۀ هدف این پرسش مطرح میشود که آیا به عنوان مثال بهجای اینکه ما دنبال کارفرما باشیم نباید آنها به دنبال پژوهشگر و تخصصهای ویژه هر یک از پژوهشگران باشد؟ کدام حالت بیشتر از شأن نظریهپرداز و پژوهشگر و پژوهشگاه صیانت میکند؛ اما لازمة این کار این است که پیشتر پژوهشگاه تلاش کند تا هویت علمی اعضایش را به جامعه معرفی کرده و دربارة آثارشان اطلاعرسانی کند. دراقع، پژوهشگاه متولی معرفی اعضاء و آثار و فعالیتهای آنان به جامعه علمی و جوامع هدف است. این نکته ظریف و مهمی است.
اما در مورد یکی از مسائل بنیادین پژوهش که مورد سؤال شما بود قصد دارم در اینجا نکتهای دربارۀ پیشرفت در چین خدمت شما عرض کنم. یکی از استادان دانشآموختة مدیریت دربارۀ اینکه چین چگونه چین شد بحثی را مطرح میکرد و توضیح میداد هیچ جایی در چین وجود ندارد که یک بخش تحقی و توسعه(R&D) آن را حمایت نکند؛ چه در سیاستگذاریها، چه در صنعت و چه در ... تمام علوم تولید شده مرتبط بلافاصله در آنجا ترجمه میشود. متأسفانه ما درگیر این مطلب هستیم که آیا ترجمه حقیر است یا نه! به عنوان مثال در صنعت، کار این واحدهای تحقیق و توسعه این است که هر روز تمام مقالات علمی تولید شده را رصد میکند و بلافاصله ایده را بهروز وارد خط تولید میکند یا مثلاً در کشورهای توسعهیافتهتر هیچ خط مشیای در حوزه سیاستگذاری تدوین نمیشود، مگر اینکه مطالعات تفصیلی آنرا پشتیبانی کند. این حتی در مورد کلام مورد استفاده یک سیاستمدار هم صدق میکند، چون تکتک واژهها بارهای معنایی دارند و عدم توجه به آن ممکن است مشکلات بسیاری به بار آورد. متخصصین مختلف از روانشناس و جامعهشناس و ... همه جوانب کلام را بارها بررسی میکنند. اما در جامعه ما با یک کلمه، بحرانهای عجیب و غریب پیدا میشود، اقتصاد آشفته میشود و.... از نظر من این نابسامانیها از تبعات اهمیت ندادن به نظام دانش و بویژه دانش علوم انسانی است.
• از نظر شما این ارتباط را چه کسی باید برقرار کند؟
خانم دکتر نصیری، ما پیشتر در پژوهشگاه، معاونت فرهنگی نداشتیم. روزی که بنا شد معاونت فرهنگی تأسیس شود، بهنظر میرسید که کار این معاونت نباید اداره امور عمومی یا ادارة روابط عمومی خلط شود. یعنی میتوان یک تقسیم کار داشت، مثل سه قوهای که در کشور داریم. یک معاونت اداری مالی داریم که باید زیرساختها را تأمین کند؛ بخشهایی مثل بخش رایانه و کتابخانه. (در اینجا اشاره کنم که راجع به کتابخانه هم بحثهای زیادی مطرح بود و تأکید میشد، کتابخانه باید کمک کند دانش بهروزی داشته باشیم، ایجاد فضای مناسب برای مطالعه را باید در پژوهشگاه جدی بگیرند و بویژه با وجود عدم تناسب میان تعداد و فضاهای فیزیکی موجود به این هم توجه کنند که کتابخانه رخ پژوهشگاه و نوعی نماد است و باید کاستیهای آن برطرف شود). معاونت دیگر، معاونت پژوهشی است که به عملیاتی شدن برنامه راهبردی شمل مأموریت و رسالت پژوهشگاه ... کمک میکند. در شورای پژوهشی مسائل مختلف پژوهش و پژوهشگری در حوزة علوم انسانی اندیشیده شده و برخی تصمیمسازیها و تصمیمگیریها اتفاق میافتد، درست مانند بزرگترین و مهمترین اتاقفکری که نمایندگان از همة بخشها در آن حاضرند. در کنار اینها، معاونت فرهنگی آمده است و احتمالاً باید نقش پل را داشته باشد. پلی در درون پژوهشگاه و بین پژوهشگاه و پیرامونش. محلی برای کمک به شکلگیری اجتماع علمی چه بسا مربوط به معاونت فرهنگی است که هنوز جزو وظایف معاونت دیده نشده است. بهخاطر دارم زمانی انجمنها از طرف معاونت حمایت میشدند، اما به این معنا نیست که فعالیتهای معاونت فرهنگی باید به حمایت از انجمنها تقلیل پیدا کند. معاونت فرهنگی میتواند به گفتوگوها، گفتوگوگری و شکلگیری و گسترش فرهنگ «گفتوگو» در پژوهشگاه و میان پژوهشگاه و محیط بیرونی کمک کند. بخشی از این گفتوگو درونی و بخشی بیرونی است. قسمتی از بخش بیرونی متوجه حوزه عمومی و قسمتی دیگر متوجه حوزه اجرایی_سیاستی کشور است و قسمتی از آن میتواند متوجه سایرینی از سایر بخشها و حتی نهادهای فرهنگی-علمی هم باشد؛ همچنانکه در تعریف مدیریتها این بخش به خوبی دیده شده و فعالیتهای بسیاری هم در دست انجام و اقدام است. باز هم تکرار میکنم ما باید در بزنگاههایی توقف کنیم و ساختارها و وظایف آنها را نگاه کنیم و مدام خودمان را بهروز کنیم.
• شما بهعنوان فردی که از ابتدا در حوزه سیاستهای راهبردی حضور داشتید، به نظرتان این مسیری که طی شده چقدر به سمت بهتر شدن پیش رفته است؟ آیا وضعیت موجود نسبت به وضعیت قبل تفاوت معناداری پیدا کرده است؟ آیا میتوان گفت در حال حاضر شرایط بهتر شده است؟
این سؤال مهمی است. به خاطر دارم بعد از پایان تدوین اولین برنامه راهبردی رسیدیم به مرحلهای که لازم بود فراخوان بدهیم تا اعضاء فعالیتهای فردی خود را طی مدت پنجسالة برنامه ارائه کنند. در آن زمان یک پرسش مهمی مطرح شد، برخی میگفتند پس چه اتفاق جدیدی رخ داده، این اعلان فعالیتها که همیشه بوده است! این تا حدی درست بود، الان که به گذشته نگاه میکنم میفهمم که یک حلقة مفقودهای وجود داشت و آن جاری شدن برنامة راهبردی پژوهشگاه در هر یک از پژوهشکدهها و بعد جریان آن تا سطح فعالیتهای فردی بود که این البته به معنای دخالت در برنامههای پژوهشی فردی نیست. اگرچه ارادة آن وجود داشت، اما در عمل به هر دلیل که پرداختن به آن مجال دیگری میطلبد، انجام نشد یا دقیقتر بگویم کامل انجام نشد. عرضی که دارم مقداری وجه خودانتقادی هم دارد. اما در عین حال باور دارم که باید آن مسیر را تجربه میکردیم و طی مسیر دائماً به بازنگری و اصلاح خود میاندیشیدیم. از این زاویه میتوانم بگویم ما در مسیر رشد قرار داریم. اگر امروز یا هر زمانی بدمدیریتی اتفاق افتد، صحبت دیگری است، اما بنا بوده که در مسیر رشد باشیم و از تمام سیاستگذاریها و برنامهریزیهایمان درس بگیریم. اگر درس نگیریم و با نگاه انتقادی سخت نسبت به دیروزها احساس کنیم چرخ را باید از نو بسازیم، معنای آن این است که ما مسیر رشد را خراب کردهایم. اگر اتفاقی در قالب آییننامه یا نظامنامه افتاده، این فرصتی برای پژوهشگاه بوده است؛ ما فرصت تجربه ایدههایی را داشتیم که برخی در زمان خود نوآورانه هم بوده، اما توقف برای سازمان بد است، توقف یعنی تغییر نکردن. کیفیت را «نقطه» تعریف کردن، به این معنی که قرار بود به نقطهای با مشخصههای این تعداد مقاله و این تعداد تحقیق و ... دست یابیم این همان چیزی است که موجب اطمینان کاذب میشود. این نگاه همان جایی است که اتفاقا برای ما آفت است، در حقیقت کیفیت جویی یک جریان است و اصلاً تعریفی که ما از سازمان بالنده داریم، همین است.
• آیا این جریان میتواند ما را به آن نقطه امنی که دغدغه پژوهشگران است، یعنی مساعد شدن شرایط از نظر بهداشت روان و امنیت روانی پژوهشگر برساند و این ساختارها پژوهشگر را محدود نمیکند؟
حرفتان را کاملاً میفهمم اینجا هم باز میتوان یک دوگانه تعریف کرد و آن اینکه چقدر متغیرها برای تغییر در دسترس ما و چقدر خارج از دسترس ما هستند. نمیخواهم بگویم دستیابی به موارد خارج از دسترس، محال است، اما اصولاً کارهای مدیریتی به کارهای زودبازده و دیربازده تقسیم میشوند. این مربوط به نوع کنشگری پژوهشگاه هم میشود. خوب در کوتاهمدت راهحلهای موجود برای بخشی از مسائلی در اختیار خود پژوهشگاه است و میتواند با بازنگریهایی برخی از روندها را تسهیل کند. برای مثال؛ الان میگویند دورکاری خلاف قانون است! من با خودم فکر میکنم آیا ما نمیتوانیم چیزی به نام «مأموریت پژوهشی» تعریف کنیم. میدانیم قوانین همواره قابل تفسیرند بهشرطی که ارادهای برای انجام آن تفاسیر وجود داشته باشد. آنقدر تبصره داریم که با آنها میتوان کار را سخت یا آسان کرد و آنچه تعیینکننده است، اراده مدیریتی است.
• خانم دکتر! از شما بابت فرصتی که اختصاص دادید و توضیحات بسیار خوب و ارزشمندتان سپاسگزارم. اگر در پایان نکته خاصی دارید، بفرمایید.
از شما هم ممنونم. من سعی کردم آیینهای از نظرات همکاران باشم و امانتدارانه نظرات آنها را تا حد ممکن در این فرصت پیشآمده جمعبندی کنم و البته با توجه به تجارب تحلیلی هم در کنار آن ارائه دهم. پایان/
نظر شما :