گزارش کامل نشست تخصصی «رویکردهای تحقیقی ادبیات تطبیقی»
گزارش کامل نشست تخصصی «رویکردهای تحقیقی ادبیات تطبیقی»
نشست تخصصی رویکردهای تحقیقی ادبیات تطبیقی
گروه عربی شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی در راستای انجام کلان مسئلهی «چالشهای ادبیات تطبیقی در ایران»، نشست تخصصی «رویکردهای تحقیقی ادبیات تطبیقی» را با سخنرانی دکتر بهمن نامور مطلق (استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه شهید بهشتی) و با حضور اعضای گروه عربی شورای بررسی متون و چندین استاد متخصص حوزهی ادبیات تطبیقی در دانشگاههای ایران را در روز پنجشنبه مورخ 8 آبان 1399 بهصورت مجازی برگزار کرد. در این نشست تخصصی که به مدت سه ساعت به طول انجامید، ابتدا دکتر نامور مطلق به ارائهی سخنرانی خویش پیرامون رویکردهای تحقیقی در ادبیات تطبیقی پرداخت. سپس حضار شرکتکننده در این جلسه به طرح سؤالات خود پرداختند و در نهایت دکتر نامور مطلق پس از پاسخ به این سؤالات جمعبندی نهایی خود را ارائه کرد. این سخنرانی به شرح ذیل تقدیم میشود.
مشروح سخنان دکتر نامور مطلق؛ (رویکردهای تحقیقی در ادبیات تطبیقی)
ابتدا دکتر بهمن نامور مطلق ضمن قدردانی و تشکر از گروه عربی شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی بابت برگزاری چنین جلسات سودمند در حوزهی ادبیات تطبیقی، ابراز خرسندی کردند که استمرار چنین جلساتی منجر به بهبود وضعیت مطالعات حوزهی ادبیات تطبیقی در ایران خواهد شد. وی با اشاره به یکی از مشکلات مهم ادبیات تطبیقی در ایران بهویژه در رشتهی ادبیات عرب در مقایسه با سایر رشتههای فرانسه و انگلیسی یعنی نداشتن روش در تحقیقات گفت، بنده امروز بنا دارم که سخنرانی خود را در زمینهی روششناسی ادبیات تطبیقی ارائه کنم.
همانطور که میدانیم تطبیق امری بسیار مهم هست بنده تطبیق را در سه سطح تقسیم کردهام که اشاراتی خدمت شما عرض میکنم. اولین آن سطحی هست که یک ویژگی عمومی برای شناخت هست و هر موجودی که دارای اختیار است برای انتخاب این اختیارات را دارد. انتخاب موقعی ممکن است که تطبیق و تنوع وجود داشته باشد به این منظور که هرکسی که دارای عقلانیت است، اختیار نیز دارد و هرکسی اختیار دارد، انتخاب نیز دارد و هرکسی که انتخاب دارد، تنوع نیز دارد و هرجا تنوع وجود دارد تطبیق نیز وجود دارد. ما برای یک انتخاب باید تطبیق را انجام دهیم و این تطبیق موجب آن میشود که آن انتخاب را انجام دهیم. تفاوت انسان با بقیه موجودات این است که انسان، تطبیق را بیشتر از حیوان به کار میبندد. مسئلهی تحقیق منحصر به انسان نیست بلکه حیوانات نیز در انتخاب جفت به تطبیق دست میزنند. بنابراین، هر موجود زندهای، خودبهخود از تطبیق استفاده میکند و انسان بیش از بقیه دارای انتخاب است و بیش از بقیه تطبیق انجام میدهد؛ بههمین خاطر، به انسان موجود تطبیقگر گفته میشود. همانطور که فیلسوفان انسان را موجودی متفکر مینامند و روانشناسان انسان را دارای روان میدانند یا جامعهشناسان انسان را موجودی اجتماعی میدانند، ما تطبیقگران نیز از این منظر به انسان نگاه میکنیم و تفاوت انسان با حیوان را در تطبیقگری او میدانیم. بنابراین میتوان چنین گفت که تطبیق عین شناخت است و اغلب جریانهای فکری، در این مورد اشتراکنظر دارند. اگرچه عدهای از فلاسفه همچون افلاطون قائل به این هستند که اگر تطبیق نباشد نیز میتوان شناخت حاصل کرد اما دیگران معتقدند که تطبیق برای شناخت است مثل تشخیص رنگ سیاه از سفید. حتی تفاوت انسانها نیز در تطبیق و انتخابهایی است که انجام میدهد. اگر بتوانیم جامعهای را تربیت کنیم که بتواند خوب تطبیق انجام دهد، این جامعه موفقتر خواهد بود اگر با مکانیزمهای تطبیق آشنایی بیشتری داشته باشیم آنوقت پیشرفت سریعتری خواهیم داشت به این معنا که ما دائماً در حال تطبیق هستیم. پس انسانی که خوب بتواند تطبیق را انجام دهد خوب میتواند خرید کند و حتی در سیاست بهتر عمل کند. نکتهی دیگر اینکه، تطبیق به یک روش تبدیل شده است که همهی علوم هم از آن استفاده میکنند؛ در کنار همهی روشهای تحقیق مثل کمی یا کیفی و اکتشافی، تجربی و... یکی از روشها تطبیق است. پس تطبیق در اینجا در یک مرحله بالاتر قرار میگیرد و شناخت کلی نیست بلکه یک روش تحقیقاتی است که ما آن را یک فراروش میدانیم چون فرا است و ما میتوانیم در دل آن نقدهای مختلف را داشته باشیم.
در پروپزالنویسی به خاطر غلبهی علوم اجتماعی بر دیگر علوم، دانشجو ملزم میشود که مشخص کند روش تحقیقش کمی است یا کیفی؟ کتابخانهای است یا مصاحبهای؟ ولی متأسفانه روش تطبیق نادیده گرفته میشود. روش تحقیق تطبیقی، فراروش به شمار میرود زیرا روش تطبیقی شیوههای رسیدن به یک روش است؛ شیوههایی که در خدمت یک روش قرار میگیرد نه اینکه خودش یک روش باشند. عمدتاً در حوزهی ادبیات بین سطح دوم و سطح سومی که بنده قصد دارم توضیح دهم، اشتباهی به وجود آمده است و آن اینکه ما سطح سوم را به جای سطح دوم به کار میبریم. در جایی فراروش در نظر گرفته میشود که ما آن را یک روش در نظر گرفتیم و آن را تکرار میکنیم اما سطح سوم که ما در نظر میگیریم رویکردهای تطبیقی هستند که در این قسمت کمی، رویکردهای تطبیقی رویکردهایی هستند که یک روش نیستند بلکه یک مجموعهای هستند که در داخل آن روش و نظریه وجود دارد اما بهصورت خرد در رویکرد است. نظریه، روش موضوع و خیلی مهم است که توضیح میدهد منابع مخصوص، اصطلاحات مخصوص دارد. پس سطح سوم تخصصیتر و خاصتر میشود و به دانشهای تطبیقی مرتبط میشود این رویکرد است یعنی ما رویکردهایی داریم در تطبیق که مخصوص مطالعات تطبیقی هستند بلکه مخصوص تطبیقی در دانشهای تطبیقی هستند.
رویکردهای تطبیقی یعنی رویکردهایی که مخصوص مطالعات تطبیقی در دانشهای تطبیقی هستند. مجموعههای معرفتی با صورتبندیهای مختلف وجود دارند که یکی از آنها بهصورت ناب خودش مثل فیزیک و ریاضی هستند و یکی از آنها بینارشتهایها است که تلفیق چندرشته است. یک صورتبندی دیگر وجود دارد که بهآن دانشهای تطبیقی میگویند که با نگرشی دیگر بر اساس تطبیق پیکرههای مطالعاتی مختلف شکل گرفته است و ادبیات تطبیقی هم یکی از آنهاست که با آناتومی تطبیقی شروع میشود.
این دانشهای تطبیقی به مطالعهی پیکرههای خود و دیگری میپردازند. یک خودفرهنگی ایرانی باید با یک دیگریفرهنگی تطبیق شود که بتوان آن کار را تطبیقی دانست. بنابراین باید روابط بینفرهنگی باشد تا بینافرهنگی شکل بگیرد. پس دانشهای بیناتطبیقی با یک پارادایم یا با یک شکل معرفتی اروپاییان در نیمهی دوم قرن نوزدهم، شکل میگیرد و ادامه پیدا میکند. ادبیات تطبیقی یکی از شاخههای مهم ادبیات است که مأموریت آن روابط عمومی و روابط بینالملل ادبیات جهان یعنی رابطهی ادبیات با ادبیات فرهنگهای دیگر است. پس ادبیات تطبیقی به بینافرهنگی ادبیات میپردازد.
اما سؤالات مهم این است که آیا ادبیات تطبیقی برای مطالعه دارای رویکردهایی است و آیا رویکردهای ادبیات تطبیقی دستهبندی و طبقهبندی میشوند و آیا خود ادبیات تطبیقی رویکردی را ابداع کرده است یا خیر؟
پاسخ این است که ادبیات تطبیقی یکی از شاخههای علمی و نظاممندی است که برای خود نظریهها و روشهای خود را دارد. روش بسیار مهم است و هر دانشی روشهای خاص خود را دارد و دانشها به واسطهی روشهای خود از یکدیگر متمایز میشوند، ادبیات تطبیقی هم روش خاص خود را دارد. دانشها به واسطهی روشها شناخته میشوند و ادبیات تطبیقی نیز بههمین شکل است. برخی با روشهای ادبیات تطبیقی به بررسی ادبیات انسانی پرداختهاند. اصولاً دانشهای مختلف روشهای گوناگونی اختراع کردهاند و به ادبیات تحمیل کردهاند؛ مثلاً جامعهشناسی ادبیات، فلسفهی ادبیات، روانشناسی ادبیات، اسطورهشناسی ادبیات. بعضی روشها درونی هستند مثل واژهشناسی رویکردهای درونی هستند. دانشهای تطبیقی چه کار میکنند و با چه رویکردهای مطالعه میکنند. ادبیاتهای تطبیقی هم از رویکردهای دیگر عاریت میگیرد مثل جامعهشناسی، روانشناسی و اسطورهشناسی. ادبیات تطبیقی خود روشهای جدیدی را ابداع کرده که این روشها مهم هستند. رویکردهای دیگر جواب ندادند و مجبور شده برای برخی مطالعات خودش رویکردهایی را خلق کند و عاریتی نیست حتی ادبی هم نیست و مال خودش است.
چهار رویکرد تحقیقی برای پاسخ دادن به نیازهای ادبیات تطبیقی وجود دارد که عبارتند از:
1- رویکرد شرق شناسی (توسط ادوارد سعید مطرح شده است و از دل ادبیات تطبیقی استخراج شده است)
2- رویکرد پسااستعماری (توسط چندین هندیتبار همچون لیلا گاندی و .... مطرح شده است)
3- رویکرد تصویرشناسی (در دل ادبیات تطبیقی شکل گرفته است با آلمانیها شروع میشود، فرانسویها آن را ادامه میدهند)
4- رویکرد نقد جغرافیایی (توسط وستوارد در سال 2000 مطرح شده است که خاستگاه آن ادبیات تطبیقی است)
در خصوص هر کدام از این رویکردها کتابهای زیادی نوشته شده است و من قصد ندارم اینها را کامل معرفی کنم فقط قصد دارم وجه تطبیقی این رویکردها را بیان کنم.
- شرقشناسی مثل پسااستعماری است، حوزههای زیادی دارد اما بخش ادبی آن موضع بحث در ادبیات تطبیقی است. شرقشناسی مثل جنبش شمال آفریقایی، رویکردهایی هستند که در دل ادبیات تطبیقی شکل گرفتهاند. رویکردهای انتقادی و مبتنی بر نظریه هستند و صرفاً توصیفی تحلیلی نیستند.
- رویکرد پسااستعماری، هم استعمارگر و هم استعمارشونده را تحت تأثیر قرار میدهد. تمام متنهای قرن شانزدهم تا قرن بیستم و احیاناً تا به امروز همگی تحت تأثیر استعمار هستند. شکل و سبک نوشتاری همگی تحت تأثیر استعمار است. استعمار موضوع تحقیقات شده است به خصوص در این رابطه هندیها پیشتاز هستند، هندیها (هومی بابا- استیواک-لیلا گاندی) با طرح رویکرد مطالعات پسااستعماری خود را در زمرهی کشورهای صاحب رویکرد قرار دادند. بهطور مثال کتاب ملیت و روایت هومی بابا کتاب بسیار خوبی است که از دریدا، ادوارد سعید و غیره در آن استفاده میکند. در این کتاب کلید واژههایی همچون ادبیات مهاجرت، سفر، تبعید، ملت، آمیختگی، محاکات، تقلید، پیوند و ترجمه که همگی معطوف به مهاجرت هستند و در زمرهی ادبیات تطبیقی هستند، وجود دارد. مطالعات پسااستعماری همراه با مطالعات فرهنگی شروع میشود. در مطالعات پسااستعماری، مضامینی همچون فرودست نیز وجود دارد.
مکتب فرانسه خیلی شرقشناسی و پسااستمعاری را رشد نداد بلکه این دو رویکرد بیشتر تحت تأثیر مکتب آمریکایی بوده است ولی بدین معنانیست که در مکتب فرانسه این مسائل وجود نداشته است.
سرشت و خواستگاه پسااستعماری، تطبیق است. زمانی میتوان رویکرد پسااستعماری را مطرح کرد که در آن دو فرهنگ استعمارگر و استعمارشونده وجود داشته باشد.
- سومین رویکرد برآمده از ادبیات تطبیقی، تصویرشناسی است. شروع آن آلمانیها بوده است و سپس فرانسوی آن را ادامه دادند. تصویرشناسی مثل بقیه رویکردها و مثل کلیت دانش ادبیات تطبیقی تحت تأثیر خود و دیگری است. تصویرشناسی یعنی تصویر دیگری در هنر و ادبیات دیگری. تصویرشناسی در فرانسه به دهههای شصت و قبل از آن برمیگردد.
تصویرشناسی همزاد ادبیات تطبیقی است اما در قرن بیستم سامان میگیرد و به دست فرانسویها میافتد و متدیکتر میشود و به روش تبدیل میشود. هانری پاژو یکی از افرادی است که این مباحث را دستهبندی میکند و اصلاحگر تصویرشناسی میشود. بنده نیز دو مقاله به زبان فارسی و فرانسه در حوزه تصویرشناسی نوشتهام که در این زمینه راهگشاست.
تصویرشناسی در معنای تطبیقی بدین معناست که هر تصویری موجب آگاهی من نسبت به دیگری میشود. تصویرشناسی به بررسی و معرفی انواع استروتیپ (کلیشه) مثل استروتیپهای فرهنگی میپردازد. مثلاً میگویم ژاپنیها انسانهای دقیقی هستند این یک نوع استروتیپ هست که در ذهنها منجمد شده است.
همچنین در سفرنامهها ما از رویکرد تصویرشناسی استفاده میکنیم چون به تبیین تصویر سفرهای یک فرد در یک مکان خاص پرداخته میشود. بنابراین تصویرسازی ماهیت تطبیقی دارد که نیاز به خود فرهنگی و دیگری نیاز دارد. این رویکرد، روش تحقیق خاص خود را دارد که از دل ادبیات تطبیقی شکل میگیرد.
- رویکرد نقد جغرافیایی توسط برترام بستوارد مطرح شده است. این رویکرد خواستگاه ادبیات تطبیقی دارد، در اواخر قرن بیستم شکل گرفت و در سالهای 2000 به بعد به عنوان آخرین رویکردهای ادبیات تطبیقی مطرح شده است.
اگرچه امروزه در دوره پسامکتبی سیر میکنیم اما هنوز تأثیرات از مکتبهای مختلف فرانسه و امریکا و پسااستعماری وجود دارد. ما در طول تاریخ رویکردهای نقدی مختلفی داشتیم یکی از اولین رویکردهای شکل گرفته در قرن نوزدهم رویکردهای تاریخی بود که پس از آن رویکردهای اجتماعی، گیاهشناسانه، هرمونتیک، اسطورهشناسی نشانهشناسی و ... شکل گرفت. بهطور کلی بیست رویکرد نقد مختلف داریم. هیچگاه تا اواخر قرن نوزدهم چیزی به نام نقد جغرافیایی نداشتیم، یعنی مکان یا جغرافیا و فضا برای خود نقدی مستقل نداشت. در اواخر قرن بیستم هست که فضا و مکان سهم خود را از رویکردهای نقدی میگیرد و چیزی به نام نقد جغرافیایی شکل میگیرد که ریشه در جنگ جهانی دوم و تقسیمات کشوری دارد. نقد جغرافیایی در ایران کمتر شناخته شده است.
اصول نقد جغرافیایی عبارت است از: فضامندی-زمانمندی (توجه به فضا)، مرزشکنی (خروج از فضای پیرامون)، چندکانونگی (ارجاعیت یعنی گذار از متن و ارجاع دادن به بیرون از متن). در نقد جغرافیایی بر خلاف نقد ساختارگرایی توجه از متن برداشته میشود و به محیط و جغرافیا توجه میشود. در این نقد، از خودمحوری یا خودگرائی عدول میشود و به دیگرمحوری و جغرافیامحوری پرداخته میشود.
نقد جغرافیایی، یک فضا مثل میدان آزادی را از دیدگاههای مختلف در آثار ادبی بررسی میکند. این نقد در عینحال چهار اصل عملی دارد: الف) چندکانونگی (اثر از داخل ویک اثر از غیر ساکنین)، ب) چند حسی، ج) چند لایهای د) بینامتنیت. در این نقد باید، یک اثر از ساکنین آن منطقه، یک اثر از مهاجرین، و یک اثر از خارجیها (مسافرین) داشته باشیم. مثلاً نقد جغرافیایی کربلا یک مورد مثال در این زمینه است. مثلاً نقد جغرافیایی پیرامون بازار امامزاده صالح یک مثال دیگر است.
دانش ادبیات تطبیقی از دانشهایی است که برای خودش رویکرد ایجاد کرده است و این بیانگر این است که رویکردها و روشهای مطالعاتی چقدر برای این دانش اهمیت دارد. طبقهی اول رویکردها، رویکردهای ادبیات تطبیقی عاریتی از دیگر علوم مثل جامعه شناسی و روانشناسی است، که دانشهای تطبیقی باید آن را آماده سازی و دستکاری کنند و بعد، ازآن خود کنند. طبقهی دوم رویکردهایی هستند که ذاتاً تطبیقی هستند و بسیار در ادبیات تطبیقی مفید هستند، مثل بینامتنیت که ذاتاً تطبیقی است اما اینکه آیا تطبیقی بینافرهنگی است یا نیست این یک بحث دیگر است. طبقهی سوم رویکردهای خاصی بودند که ادبیات تطبیقی اینها را ابداع کرد و اینها را وضع کرد برای برطرف کردن نیازهایی که بقیه نمیتوانستند آن را انجام دهند.
در پایان سخنرانی دکتر نامور مطلق، دکتر متقیزاده از دکتر نامور مطلق به خاطر این سخنرانی ارزشمند تشکر کرد و افزود: در این جلسه، کارآمدی و سودمندی ادبیات تطبیقی در حوزهی ادبیات تبیین و صورتبندی جدیدی از ادبیات تطبیقی ارائه شد و گستردگی ادبیات تطبیقی و مطالعات جدید ادبیات تطبیقی در چهار رویکرد تحقیقی ادبیات تطبیقی (شرقشناسی، پسااستعماری، تصویرسازی و نقد جغرافیایی) توضیح داده شد. همچنین شرقشناسی به عنوان یکی از ابداعات ادبیات تطبیقی ذکر شد، با توجه به اینکه شرقشناسی سابقهای حدود 8 تا 9 قرن در جهان اسلام و غرب دارد و ادبیات تطبیقی نیز علمی جدید به شمار میرود، این نیز یک نکتهی بسیار مهم است که ما باید مدنظر داشته باشیم.
در ادامه حاضرین در جلسه به ارائهی سؤالات خود در مورد سخنرانی دکتر نامور مطلق پرداختند که مشروح آن به شرح ذیل است:
پرسشهای حاضرین در جلسه:
پرسش دکتر ابویسانی: آیا تمامی پژوهشهای ادبیات تطبیقی، در همین چهار حوزه یعنی: شرقشناسی، پسااستعماری، تصویرشناسی، و نقد جغرافیایی جای میگیرند؟
پرسش دکتر حسین کیانی: فرایند تحقیق در رویکردهای چهارگانه چگونه است؟ آیا کتاب و مقاله وجود دارد که این فرآیندها را تبیین کرده باشد؟ آیا مطالعات تطبیقی داخل یک فرهنگ میتواند داخل در ادبیات تطبیقی باشد؟ مثلاً اگر شاعری معاصر از اندیشهی صعالیک جاهلی (عیاران) استفاده کرده باشد، پژوهش در این موضوع داخل در مطالعات تطبیقی است؟
پرسشهای دکتر هادی نظریمنظم: دو رگههای ایرانی عربیسرای و عربینویس آیا جزو ادبیات فارسی هستند یا جزو ادبیات عربی و آیا میتوان آنان را با ادبیات عرب مقایسهی تطبیقی کرد؟
آیا تصویرشناسی در آخرین تحولاتش به شعر و رمان هم میپردازد؟ آیا شرط تفاوت زبان در مکتب فرانسه همچنان پابرجاست یا تفاوت فرهنگی و بین رشتهای جای آن نشسته؟
پرسش دکتر فرامرز میرزایی: چه تفاوتی بین رویکرد تصویرگرائی و نقد جغرافیائی وجود دارد زیرا به نظر میآید که تصویر مکان است؟
پرسش دکتر محمد خاقانیاصفهانی: تفاوت موازنه با مقارنة چیست؟
پرسش دکتر قهرمانیمقبل: با توجه به قابلیتها و ظرفیتهای متعدد پژوهشهای تطبیقی میان زبان و ادبیات فارسی و عربی چگونه میتوان نظریهها و مکتبهای تطبیقی را بومیسازی کنیم تا کارهای کیفی بر کارهای کمّی غلبه کند؟ آیا میتوان امید داشت ما هم نظریه یا رویکردی متناسب با ادبیات خودمان ابداع کنیم؟ چگونه میتوان به به نظریههای جدید مکتب فرانسه دسترسی پیدا کرد؟
پرسش دکتر حجت رسولی: آیا این رویکردهای تطبیقی حاصل استقرای شما بوده است یا خیر؟
پرسش دکتر مقدم متقی: چه ضرورتی دارد ما در ادبیات تطبیقی خود را ملزم به بررسی دو اثر از دو ملیت و دو فرهنگ مختلف کنیم؟ بهویژه اینکه این با تعریف حضرتعالی از تطبیق که فرمودید تطبیق یعنی اینکه، قدرت اختیار وجود دارد مثلاً در خرید کالا ما تطبیق انجام میدهیم. بسیار خب وقتی ما محدودهی اختیار و قدرت تطبیق خودمان را محدود به دو اثر خاص با ویژگیهای خاص از دو ملیت قرار میدهیم این با اصل تعریفتان از واژهی تطبیق که مقایسه در آن بهصورت عام است مغایرت دارد. آیا این انحصار در تطبیق به معنای اروپامحوری و غربمحوری در مطالعات ادبی ما نیست؟ لذا بنده معتقدم این تعریف میبایست اصلاح شود دلیل بر این مدعا این است که تطبیق در دو اثر ادبی ولو از یک ملیت یا یک جامعهی خاص منجر به گسترش بیشتر مرزهای دانش میشود و انتفاع ادبی بیشتری هم خواهیم داشت بهعنوان نمونه وقتی قصاید دو شاعر از یک ملیت واحد را در رسیدن به اهداف اجتماعی خود بر پایهی نقد جامعهشناسی بررسی میکنیم مثلاً (تحلیل و بررسی قصاید سمیح قاسم و محمود درویش بر پایهی نظریه ساختگرایی تکوینی در رسیدن به اهداف انتفاضه)، و در نهایت به این نتیجه برسیم که علل موفقیت و ارزش ادبی مثلاً اثر ادبی اول یا دوم به این دلایل ادبی و... است. این تحلیل ادبی اولاً تطبیقی است ثانیاً از یک ملت واحد است و ثالثاً منجر به گسترش مرزهای دانش هم شده است و علاوه براین از طریق این نقد و تطبیق افقهای جدیدی برای شاعرهای بعدی در رسیدن به اهدافشان نیز میگشاید.
پرسش دکتر یدالله رفیعی: آیا اگر موضوعات مختلف را در یک اثر مثل قرآن یا در آثار مختلف یک نویسنده مثل ابنهشام بررسی شود، این مسائل جزو ادبیات تطبیقی محسوب میشود؟
پرسش دکتر ابوالحسن امین مقدسی: بررسی مکان و زمان در سیر تطور اندیشهی یک نویسنده داخلی میتواند ادبیات تطبیقی شمرده شود؟ به نوعی با نقد جغرافیایی ارتباط میدهیم و فرهنگ بیرون نیز عامل مؤثر است.
دکتر نامور مطلق در پاسخ، پرسشهای مطرحشده را به سه دسته تقسیم کرد و بهصورت تفصیلی به چند سوال بهتناسب وقت جلسه پاسخ داد.
دستهی اول پرسشها راجع به پیکرهی مطالعاتی ادبیات تطبیقی بود. دستهی دوم سوالات راجع به خود روش و رویکردهای ادبیات تطبیقی بود. دستهی سوم سوالات راجع به وضعیت امروزی مکاتب و بهخصوص مکتب فرانسه بود که پاسخ آن نیاز بهیک گزارش تحلیلی دارد که امروز فرصت پاسخ نخواهد شد.
در مورد پاسخ به دستهی اول سؤالات، بنده ادبیات تطبیقی را ادبیات روابط بینالملل و عمومی میدانم، به این معنا که ما دو حوزه در ادبیات تطبیقی داریم یکی مطالعات بینافرهنگی است که در این مورد همهی مکاتب با هم یکنظر دارند. و دیگری مطالعات بینارشتهای است که این خود نیاز به بحثهای متنوعی دارد. بینارشتهای میتواند بینارشتهای درونفرهنگی باشد، بنابراین همهی فعالیتهای ادبیات تطبیقی بینافرهنگی نیست و میتواند درونفرهنگی باشد که بینارشتهای در آن جای میگیرد. این نکات بحثهای مفصلی دارد که نیاز به یک جلسهی دیگر دارد. راجع به اصل پیکرهی مطالعات ادبی، من خودم را محدود به ادبیات-ادبیات میکنم چون میتوانم بگویم ادبیات-هنر، ادبیات-فلسفه، ادبیات-علوماجتماعی، و.. که اینها همگی در ذیل مطالعات بینارشتهای قرار میگیرد. اولین تحقیقات ادبیات تطبیقی هم مطالعات درونرشتهای بوده است و بهصورت ادبیات-ادبیات بوده است یعنی درون رشته ای-بینافرهنگی بوده است.
اما در پاسخ به دستهی دوم سؤالات که برخی گفتند چه لزومی دارد برای مطالعه ادبیات تطبیقی باید دو فرهنگ وجود باشد؟، پاسخ بنده این است که این تعریف بنده نیست بلکه تعریف ادبیات تطبیقی است و کسی هم در این مورد اختلاف ندارد. اما اینکه آیا میتوان یک متن را مورد مطالعهی ادبیات تطبیقی قرار داد؟ آیا ادبیات تطبیقی الزاماً باید بینامتنی باشد؟ و بینامتنی بینافرهنگی باشد؟ اینکه آیا ما میبایست حتماً از درون یک فرهنگ باشد، این یک بحث دیگر است، پس ما میتوانیم تکمتنی و درونمتنی کار تطبیقی انجام دهیم اما حتماً باید بینافرهنگی باشد. لذا بحث تکمتنی را میشود کنار گذاشت چون میتوان سفرنامهها را مورد مطالعه قرار داد بدون اینکه بخواهیم یک چیز دیگری هم باشد. اما در مورد بینامتنیها، اینکه فقط درون زبان فارسی یا عربی باشد، نمیشود در این مورد کار تطبیقی انجام داد چون ادبیات تطبیقی نیست. اما این سؤال مطرح شد که این مسئله با تطبیق که اختیار دارد، مغایرت ندارد؟ پاسخ این است که ما سه لایه تطبیق داریم، ما داریم راجع به لایهی خاص آن که تبدیل به یک رویکرد و دانش شده است سخن میگوییم، اولی معادل با شناخت بود، دومی معادل با روش بود، سومی معادل با دانش بود که همین مورد نظر ماست. در ادبیات تطبیقی ما متعهد به یک دانش شدیم، مثل اینکه شما بگویید میشود در فیزیک کار شیمی بکنیم؟ نمیشود چون برای اینکار درست نشده است چون روشها، نگرش و منابع آن متفاوت است. بنابراین ادبیات تطبیقی یک حوزهی مطالعاتی دارد که تعریف شده است، ادبیات تطبیقی یک دالی است که این مدلولش است، دیگر نمیشود گفت، ما امروز میخواهیم مثلاً در ایران، مدلول آن را عوض کنیم، بنابراین ادبیات تطبیقی به عنوان یک دانش در برگیرندهی مطالعهی شاهنامه و خمسه نیست چون هر دو از یک زبان و یک فرهنگ هستند و تفاوت فرهنگی ندارند. شاید سوال شود که کاری که راجع به تطبیق شاهنامه و خمسه میکنیم چیست؟ پاسخ این است که این کار مطالعات تطبیقی در ادبیات ملی است. ادبیات ملی حوزهی فعالیت خودش مجزا است. بنابراین آنچیزی که در یک فرهنگ و زبان مطالعه تطبیقی میشود، در حوزهی ادبیات ملی قرار میگیرد و هر آنچه که در حوزهی ادبیات ملی قرار میگیرد در حوزهی ادبیات تطبیقی قرار نمیگیرد بلکه حوزهی ادبیات تطبیقی شامل بررسی یک اثر از یک ملت و یک اثر از یک ملت دیگری میشود یا اینکه در یک اثر، یک فرهنگ با فرهنگ دیگر تلاقی داشته باشد. این تعریف ربطی به مکاتب مختلف ادبیات تطبیقی در آمریکا و فرانسه ندارد و ما نمیتوانیم صورتبندی جدیدی از تعریف ادبیات تطبیقی ارائه کنیم و نمیتوانیم بر خلاف اصول اصلی ادبیات تطبیقی حرکت کنیم. بهطور کلی ما یک ادبیات جهانی داریم، یک ادبیات ملی داریم، یک ادبیات عمومی و همگانی داریم، یک ادبیات تطبیقی داریم، که حوزههای هر یک با دیگری متفاوت است و نمیتوان خلاف اصول هریک حرکت کرد وگرنه اغتشاش در پیکرهی مطالعاتی بهوجود میآید.
در مورد رویکردهای تحقیقی در ادبیات تطبیقی، بنده این رویکردها را با شناختی که از ادبیات تطبیقی داشتم توانستم این رویکردها را استخراج کنم، و اگر کسی از شما رویکرد دیگری معرفی کند، استقبال میکنم. در مورد اینکه آیا یک استاد ادبیات تطبیقی باید به همهی این رویکردها اشراف کامل داشته باشد؟ پاسخ بنده این است که اگر یک استاد فقط بتواند در یکی از رویکردهای ادبیات تطبیقی کار کند، کفایت میکند و نیازی نیست که یک استاد ادبیات تطبیقی در تمامی این رویکردها تخصص کافی داشته باشد، بنده موظفم که متامتد کار کنم چون رشتهی اصلی بنده این است، لذا باید همهی این رویکردها را بشناسم ولی کسی که تخصص اصلیاش ادبیات تطبیقی نیست نیاز به شناخت کل این رویکردها ندارد و او میتواند فقط یکی از این رویکردها را بهصورت تخصصی کار کند. علاوهبراین رویکردها میشود از رویکردهای عمومیتر دیگر مثل جامعه شناسی ادبی، روانشناسی ادبی نیز استفاده کرد و روح تطبیقی در آنها افزوده شود. شرط اصلی در استفاده از این رویکردها این است که حتماً دو پیکره از دو فرهنگ مختلف باشد.
در مورد اینکه آیا میتوانیم «سوزان باسنت» را هم بهعنوان تطبیقگر، در ترجمهپژوهی وارد کنیم؟ پاسخ این است که بله میشود این کار را انجام داد اما فرق آن با رویکردهای مدنظر بنده این است که در آنجا سوزان باسنت فقط بخشهایی را بیان میکند، و راجع به موضوعات ادبیات تطبیقی است. در این زمینه کسان دیگری هم هستند که به مطالعات مضمونی میپردازند، مثلاً در اسطوره «برونر» را میتوان نام برد، اما کسانی که رویکرد مطالعاتی ادبیات تطبیقی را ابداع کردند، من این چهار رویکرد و این اشخاص را پیدا کردم. باسنت بیشتر حوزهی مطالعاتی را انتخاب کرده است و گفته، آیا ادبیات تطبیقی بخشی از آن است یا .... تأثیر و تأثرات تاریخی و مبادلات را مطرح کرده است. یکی از بحثهای ایشان این است که موضوعات مطالعات ترجمه آیا ادبیات تطبیقی است یا خیر؟ و گاهی معتقد بود که ادبیات تطبیقی مسلط است و گاهی گفت، مطالعات ترجمه مسلط است. بهطور کلی نظرات باسنت در این حوزهها را نمیتوان بهعنوان یک رویکرد مثل رویکردهای مختلفی که ذکر کردم، معرفی کرد. برای مطالعات ترجمه هم باید از رویکردها استفاده شود.
در مورد پاسخ به این پرسش که «بررسی مکان و زمان در سیر تطور اندیشهی یک نویسندهی داخلی میتواند ادبیات تطبیقی شمرده شود؟» نظر بنده این است که این از نوع سؤالات آزاردهنده برای تطبیقگران است، و جواب خیلی واضح و روشنی برای آن وجود ندارد. اما توضیح این است که ما دو بحث درون مؤلفی و بینامؤلفی داریم، حالا سؤال این است که آیا آثار مختلف یک مؤلف را میشود با یکدیگر مقایسه کرد؟ یا آیا میتوان آثار دورهی دوم او را به عنوان بخش آثار جامعهی دوم مطرح کرد یا خیر؟ شرط اول این است که یکطرف آن باید ادبیات باشد دوم اینکه، ما دو شاخص بزرگ به نام زبان و فرهنگ داریم که اولی توسط فرانسویها و دومی توسط آمریکاییها مطرح میشده است، حالا اگر یک مؤلف در یکجا مطالبی نوشته و سپس در جایی دیگر نیز مطالبی ذکر کرده است، اینکه این دو اثر آیا به دو فرهنگ تعلق دارد یا خیر؟ اصولاً اینجا یک مقداری شاخصها و عوامل متعددی باید دخیل باشند تا بتوان نظر داد. نظر شخصی بنده این است که درون مؤلفی را ادبیات تطبیقی تلقی نمیکنم، چون نمیتوان دو فرهنگ متفاوت را مورد بررسی قرار داد مگر اینکه زندگی مؤلف را دو فرهنگ متفاوت بدانیم. نکتهی دیگر اینکه این موضوع در مورد مهاجرت متفاوت است چون در دو جای مختلف زندگی کردهاند و میتوان این موضوع را به تنهایی در رویکرد پسااستعماری مورد مطالعه قرار داد.
نظر شما :