کتاب «آسیب ویژهی زبانی، از نظریه تا درمان» منتشر شد
کتاب «آسیب ویژهی زبانی، از نظریه تا درمان» منتشر شد
پیشگفتار
آسیب ویژه زبانی یکی از انواع آسیبهای زبانی است که علت شناختهشدهای ندارد. این آسیب بهطور سنتی ازطریق استثناکردن، یعنی با فقدان علل دیگر تعریف میشود؛ مثلاً، سازمان سلامت جهانی آسیب ویژه زبان را آسیب در الگوی طبیعی اکتساب زبان در مراحل اولیه رشد میداند که مستقیماً به ناهنجاریهای عصبشناسی یا سازوکار گفتار، آسیب حسی، کندذهنی، یا عوامل محیطی مربوط نیست.
بروز آسیب زبانی در کودکان باعث ایجاد تبعات منفی فردی، خانوادگی، و اجتماعی میشود و میتواند بهداشت روانی فرد و خانواده را دچار اِشکال سازد؛ مثلاً، بسیاری از والدین درمورد مشکلات کودکْ خود را مقصر میدانند و احساس گناه میکنند. کودک نیز بهعلت ناکامی در برقراری ارتباط کلامی با دیگران بهتدریج دچار سرخوردگی و اِنزوا میشود. بهعلاوه، آسیب ویژه زبان در کودکان بعدها در سنین آموزشهای رسمی خواندن و نوشتن موجب مشکلاتی در یادگیری خواندن و نوشتن میشود و بروز چنین مشکلاتی بیشازپیش فرد، خانواده، و جامعه را متأثر میسازد. شیوع بالای این آسیب، عواقب منفی حاصل از وجود آن در فرد، و ضرورت شناسایی سریع کودکان دارای آسیب عواملی هستند که بررسی ویژگیهای کودکان دارای آسیب ویژه زبانی را در شمار یکی از موضوعات روبهگسترش و موردتوجه در پژوهشهای جدید زبانهای مختلف قرار داده است. در دهه پایانی قرن بیستم شاهد افزایش چشمگیر استفاده از این اصطلاح و مطالعات و تحقیقات گوناگون در این زمینه بوده است.
توافقنداشتن صاحبنظران درباره شناسایی ویژگیهای این کودکان عاملی است که انجام پژوهش را در زمینه بررسی ویژگیهای زبانی مربوط به درک و تولید این کودکان در زبانهای مختلف ضروری میسازد. وجود فرضیاتی که علت وجود آسیب را مربوط به ساختار زبانها میدانند نیز علت دیگری است که ضرورت بررسی این آسیب را در زبانهای مختلف ایجاب میکند. در زبانهای متحدالشکل مثل ایتالیایی واژهها هرگز بهصورت ریشه واژه ظاهر نمیشوند، بلکه همواره بهشکل تصریفشده بهکار میروند، ولی در زبانهای غیرمتحدالشکل مثل انگلیسی که برای کودک سرنخهای تکواژشناختی پایدار قابلارزیابی در ساخت دستوری فراهم نمیشود، کودک باید بر عوامل ثابتتر، نظیر ترتیب واژهها تکیه کند؛ بنابراین در زبانهای تصریفی کودک با سرنخهای تکواژشناختی قابلاعتماد و بیشماری برخورد دارد که بهسادگی قابلچشمپوشی نیستند. کودکان معمولاً به صورتهایی توجه میکنند که بهسادگی در دسترس هستند (یعنی تکواژشناسی در زبان ایتالیایی و ترتیب واژگانی در زبان انگلیسی).
باوجود اهمیت بسیار زیاد این موضوع و لزوم بررسی این آسیب در زبانهای مختلف تعداد پژوهشهای انجامشده در کودکان فارسیزبان دارای آسیب ویژه زبانی بسیار محدود و انگشتشمار است. درضمن، کتابی درباره این آسیب نگاشته نشده است. امید است این کتاب راهگشای خوبی برای پژوهشهای موردنیاز در این حوزه باشد.
فصل اول
زبان و شناخت
1.1 مقدمه
شاید در جهان زیستی فرایندی پیچیدهتر از شناخت وجود نداشته باشد. بااینهمه، این فرایند چنان بدیهی مینماید که معمولاً توجهی را برنمیانگیزد. شناخت را میتوان کسب معرفت یا بهعبارتدیگر مجموع فعالیتهای ذهنی دانست. روانشناسان شناختی به این توافق ضمنی رسیدهاند که برای بررسی شناخت باید فرایندها و سازوکارهایی مانند توجه، بازشناسی الگو، حافظه، سازمانبندی اطلاعات، زبان، استدلال، و حل مسئله را مطالعه کرد (لوریا 1368: 7). درواقع واژه «cognition» از لاتین گرفته شده است. فلاسفه لاتینی از واژه «cognition» بهمنزله ترجمه «gnosis» یونانی استفاده میکردند که فلاسفه شرق «knowledge» را معادل آن میدانستند.
فلاسفه و روانشناسان نظرات متفاوتی درباره شناخت دارند؛ ازنظر فلاسفه، مفهوم شناخت یکی از روشنترین مفاهیمی است که نهتنها نیاز به تعریف ندارد، بلکه امکان تعریف آن نیز وجود ندارد؛ زیرا نمیتوان مفهوم روشنتری برای تعریف آن یافت. ازنظر روانشناسان، شناخت همان فرایند اکتساب، سازماندهی، و استفاده از معلومات ذهنی است.
فلاول معتقد است شناخت در روانشناسی به فرایندهای روانیای همچون یادآوری، ارتباط، طبقهبندی، نمادسازی، تجسم و تصور، حل مسئله، تخیل و رؤیاپردازی اشاره دارد که حاصل ذهناند و باعث تحقق امر دانستن میشوند (Flavell 1985). بهعبارتدیگر، در روانشناسی شناختْ عالیترین سطح پردازش اطلاعات است که پس از احساس و ادراک رخ میدهد.
در اندیشههای فلاسفه دو دیدگاه فطرتگرایی و تجربهگرایی درمورد شناخت مطرح شده است. طرفداران دیدگاه فطرتگرایی همچون افلاطون معتقد به فطریبودن شناخت هستند. ازنظر افلاطون، انسان هنگام تولد همهچیز را میداند؛ زیرا روح انسان ابتدا در عالم مجردات بوده است. فطرتگرایی بعد از افلاطون در نظرات دکارت و کانت نیز مطرح شده است. دکارت معتقد بود که ایدههای فکری شرط لازم و ضروری برای اکتساب علم و دانشاند و توانایی شناخت انسان بهعلت برخورداری از این ایدههای فطری است. او معتقد است خداوند این ایدهها را در ذهن انسان قرار داده است و تجربه حسی عاملی ثانویه برای فعالسازی یا بیداری این ایدههای فطری است. بنابراین در این دیدگاه، شناخت انسان ازطریق ایدههای فطری تکامل مییابد و تجربه و یادگیری نقش چندانی در آن ندارد.
دیدگاه تجربهگرایی در نقطه مقابل فطرتگرایی قرار دارد و براساس آن شناخت و دانش انسان در ارتباط و تعامل با محیط شکل میگیرد. این دیدگاه شناختی دراصل به ارسطو مربوط میشود، زیرا او تجربه حسی را اساس و سرچشمه معرفت و شناخت میداند. ارسطو برای تبیین دیدگاه شناختی خود «قوانین تداعی» را مطرح کرد که براساس آنها تجربه یا یادآوری یکچیز سبب یادآوری موارد مشابه آن (قانون مشابهت)، موارد مغایر با آن (قانون تضاد)، یا موارد همراه با آن (قانون مجاورت) میشود. او معتقد است براساس این قوانین شناخت حاصل از تجربه حسی باعث ایجاد شناختهای دیگر میشود. او تعقل را نادیده نگرفته و معتقد است بعد از دریافت تجربیات حسی، ذهن باید درباره آنها تفکر کند و قانونمندی آنها را کشف کند. بعد از مرگ ارسطو و تضعیف تجربهگرایی، لاک ، برکلی، و هیوم بار دیگر مکتب فلسفی تجربهگرایی را برپا کردند. جان لاک ذهن انسان را همچون لوح سفید نانوشتهای میداند که تماس و ارتباط با بیرون موجب پیدایش نقشهایی در آن میشود.
با بررسی معنای واژه شناخت در فرهنگ لغت نیز دو مدخل برای این واژه مشاهده میشود که یکی بهمعنای علم، آگاهی، و آنچه دانستهایم و دیگری بهمعنای فرایندهای ذهنی مربوط به دانستن، یعنی درک، استدلال، شم، و دانش است. آنچه باعث تمایز این دو معنا میشود کاربرد آنهاست. اولی، تولید یا محصول است، یعنی بازنمودهای ذهنیای است که هنگام درک، استدلال، یا ایجاد تصورات ذهنی به سطح هوشیاری میرسند؛ دومی، فرایند است، یعنی آنچه انسانها یا دیگر جانداران انجام میدهند.
جیمز اصطلاح شناخت را در معنای اول بهکار برده است، او معتقد است شناخت مربوط به پدیده ذهن و شرایط آن است. این پدیده شامل مواردی مانند احساسات، امیال، شرایط، شناختها، تصمیمات، و ... است. نیسر شناخت را در معنای دوم بهکار برده و معتقد است شناخت همان فعالیت دانستن، یعنی اکتساب، سازماندهی، و استفاده از دانش است (Neisser 1976: 1). بنابراین شناخت فقط یک فرایند نیست، بلکه فرایندی ذهنی است. درواقع، شناخت مجموعهای از فرایندهایی ذهنی است که بهوسیله آنها ورودیهای درونی یا بیرونی انتقال مییابند، کاهش پیدا میکنند، ذخیره میشوند، و درنهایت بازیابی و استفاده میشوند. بنابراین شناخت شامل عملکردهای گوناگونی مانند درک، توجه، کدگذاری حافظه، نگهداری، بازیابی، تصمیمگیری، استدلال، حل مسئله، تصویرسازی، برنامهریزی، و عملکردهای اجرایی است.
زبان در معنای عام بهمعنای تمامی نظامهایی است که در آنها از نشانهها یا علائم برای برقراری استفاده میشود. زبان در این معنای عام شامل زبان حیوانات، مانند زبان پرندگان، زنبورها، میمونها، و ... نیز میشود؛ اما زبان در معنای خاص خود بهمعنای نظام ارتباطی کلامی است که در جوامع انسانی مختلف بهکار میرود. زندی تعریفی جامع و مانع از زبان ارائه میکند که هم تمام ابعاد زبان را دربرمیگیرد و هم پدیدههای غیرزبانی را شامل نمیشود: زبان نظامی منسجم از قواعد و نشانههای قراردادی آوایی است که بهصورت خلاق و بدون وابستگی به زمان و مکان در جوامع انسانی ایفاگر نقشهای متعددی است که مهمترین آنها نقش ارتباطی است (زندی 1385: 2).
در این فصل ضمن بحث درباره ارتباط زبان و شناخت، نقش اختلالات زبان، بهویژه آسیب ویژه زبانی در روشنسازی این ارتباط نیز بررسی میشود.
2.1 رابطه زبان و شناخت
امروزه بررسی بنیانهای زیستی زبان و شناسایی خاستگاه تکوینی توانایی «سخنگفتن» و «درک زبان» یکی از پیچیدهترین و چالشبرانگیزترین زمینههای پژوهشی در حوزههای علوم اعصابشناختی است. در پرتو یافتههای علوم عصبشناختی بخشی از مباحث اساسی مربوط به خاستگاه تکوینی زبان برای ما روشن و بخش دیگری هنوز در پرده ابهام است. به همین علت، تلاش بر این است که بهکمک دانستههای موجود راهی به زمینههای ناشناخته خاستگاه تکوینی زبان باز شود. آنچه امروز برای بسیاری از پژوهشگران عصبشناسی زبان روشن شده عبارت است از:
زبان انسان در مقایسه با نظامهای ارتباطی حیوانی یک مشخصه ممیز انسانی است و هیچ حیوانی امکان یادگیری زبانی را با کیفیت زبان انسان ندارد.
هیچ نظام ارتباطی نمادین دیگری ازنظر پیچیدگی با زبان انسان همپایی و همتایی ندارد.
نظر شما :