دکتر مروجی: ژانر ادبی مناقبنامهنویسی نمونهی مناسبی برای بررسی ادّعای گسست فرهنگی است
گزارش سخنرانی دکتر فرزاد مروّجی با موضوع مناقبنامه و بنمایههای اسطورهای
۱۵ بهمنماه 1398، نشست «مناقبنامه و بنمایههای اسطوره»، با سخنرانی دکتر «فرزاد مروجی» در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزارشد.
دکتر مروجی در شروع سخنانش گفت: روشنفکران ایرانی پس از انقلاب مشروطیت دربارهی هویت ایرانی تجدیدنظر کردند. ایرانیها در این دوران به تمدّن غربی گرایش داشتند و با نگاه انکار و بددلی به سنّتهای ایرانی پس از اسلام مینگریستند؛ به همین دلیل قضاوت آنان دربارهی عرفان و ادبیات عرفانی همدلانه نبود. آنها عقیده داشتند که مردم ایران بعد از هجوم اعراب ریشههای خودشان را فراموش کردند و انحطاط قوم ایرانی از آن هنگام آغاز شد و سال به سال بدتر شد تا در دورهی تازش مغولها انحطاط ایرانی به اوج رسید و مردم ایران یکسره دست از دنیا شستند و تن به رخوت دادند و ازین هنگام بود که ادبیات عرفانی به شدت گسترش یافت و از باقی ژانرهای ادبی پیشی گرفت. در این مدّعا چند اشتباه وجود داشت و اکنون نمیتوانیم به آنان بپردازیم امّا برجستهترین اشتباه در این استدلالات نادرست این بود که روشنفکران دورهی مشروطه از قبیل آخوندزاده و احمد کسروی قائل به این بودند که مقارن با هجوم اعراب در هویّت ایرانی شکاف ایجاد شد و مردم گذشتههایشان را فراموش کردند. چنین اتفاقاتی را در مطالعات ایرانشناسی با اصطلاح گسست فرهنگی میشناسیم و نظایر چنین گسستی در حیات اقوام و ملّتهای دیگر دیده شده است امّا شواهدی که برای گسست فرهنگی در میان ایرانیان ارائه شده، قانع کننده نیست.
وی ادامه داد: ژانر ادبی مناقبنامهنویسی نمونهی مناسبی برای بررسی ادّعای گسست فرهنگی است؛ از چند جهت. مهمترینش این است که مناقبنامه از حیث موضوع هم ادبیات است هم تاریخ هم الهیات. یعنی اگر چیزی دربارهی مناقبنامهها صدق کند دربارهی آن سه حوزهی دیگر هم صادق است. مناقبنامه تاریخ زندگی فرد مقدّس است و با هدف ثبت وقایعی نوشته میشود که در حیات او رخ دادهاند امّا چون مناقبنامهها از تمهیدات ادبی استفاده میکنند اغلب مرز میان واقعیت و خیال در مناقبنامهها مخدوش میشود. بطور مثال مبالغه یک تمهید ادبی است که در شخصیتپردازی فرد مقدّس کاربرد دارد. در ادبیات اسطورهای پهلوانان با ویژگیهای فراطبیعی و مبالغهآمیز معرفی میشوند؛ رستم پرخور بود و یکتنه گور کاملی را میبلعید. او پر زور بود و یکتنه لشکر بزرگی را شکست میداد. همین ویژگیها دربارهی افراد مقدّس تکرار شده است. بطور مثال، در صفوه الصفای ابن بزّاز آمده که شیخ صفی الدین اردبیلی از سیاهرود گیلان تا شهر اردبیل روستا به روستا رفت و همه خوراکهای مردم را خورد ولی سیر نشد. فرد مقدّس ویژگی پهلوانی هم دارد. یا مثال دیگر اینکه، در سال 657 هولاکو خان بعد از فتح بغداد قصد شام کرد و حلب را گرفت. نویسندهی مناقب العارفین گفته است، مردم دمشق با چشمهای خودشان دیده بودند که مولانا جلال الدین محمّد بلخی سوار بر اسب در میان لشکر اسلام با مغول میجنگید و هرشب به قونیه برمیگشت و علی الصباح دوباره طیالارض میکرد و خودش را به حومهی دمشق میرساند. از ویژگیهای مرد اسطورهای رویینتنی است. کیفیت ویژهای که پیکر قهرمان را آسیبناپذیر میکند. اسفندیار رویینتن بود. بایزید بسطامی هم رویینتن بود. او گاهی در غلبات بیقراری سخنانی میپراند که بوی الوهیت میدادند. یارانش میدانستند بایزید از خودش بیخبر است ماجرا را برایش نقل کردند و بایزید به هرکدام کاردی و دشنهای داد و آنها را به خداوند سوگند داد که اگر بار دیگر شنیدید که من از آنگونه سخنها گفتم مرا پارهپاره کنید. روز دیگر بایزید دوباره از همان حرفها پراند و یاران قصد کردند شیخ خودشان را بکشند. ناگهان دیدند خانه از بایزید انباشته شد یعنی پیکر بایزید چنان بزرگ و متکثّر شد که تمام خانه را گرفت. یاران دشنه و کارد میزدند امّا گویی بخیه بر آب میزدند که هیچ ضربهای کارگر نمیشد. ظاهراً بایزید در حالت بیقراری عرفانی در اثر پیوستگی به عوالم روحانی و متافیزیکی رویینتن میشد و این فقره هم بسیار به رویینتنی اسفندیار شباهت دارد که آن هم نتیجهی اتّصال به متافیزیک بود از جمله به این دلیل که در بازویش زنجیری داشت که از زرتشت گرفته بود و با همین زنجیر در خان چهارم زن جادوگر را کشت.
دکتر مروجی توضیح داد: این نمونهها که گفتیم نشان میدهند قهرمان اسطوره و قهرمان مناقبنامه به هم شبیه هستند. یعنی حالا با این شواهد دلایل جدی داریم که ادبیات مناقبنامهای در امتداد ادبیات اسطورهای است. برای دقّت بیشتر باید زندگی فرد مقدّس را به چند مقطع برش بزنیم تا بتوانیم این ادّعا را در تک تک مراحل زندگی افراد مقدّس ثابت کنیم. بر این اساس ما زندگی مرد عارف را به 5 بهره تقسیم کردیم: 1- زایش و کودکی. 2- بلوغ و تشرّف. 3- کسب معرفت. 4- فرد مقدّس در جامعه. 5- مرگ. به اختصار شواهد را به ترتیب ذکر میکنیم.
1- زایش و کودکی: داستان زایش چند صوفی در چند موتیف اساسی از روی داستان زندگی زرتشت رونویسی شده است. در کتاب ویزیدگیهای زاد اسپرم و دینکرد هفتم و زراتشتنامه آمده که سه شب قبل از زایش زرتشت ستونی از نور بر فراز خانهی مادری زرتشت افراخته شده بود و آسمان را به زمین متّصل کرده بود. این تصویر عیناً دربارهی چند صوفی تکرار شده است. بطور مثال، در تذکره الاولیا بایزید بسطامی در خواب به ابو الحسن خرقانی میگوید که من صدوسی و چند سال پیش از آنکه تو به دنیا بیایی هر بار از خرقان گذر میکردم میدیدم که ستونی از نور از خرقان بلند شده و به آسمان رسیده است. باز در فردوس المرشدیه یعنی مناقبنامهی ابواسحاق کازرونی آمده که یکی از معاصران شیخ ابواسحاق در شب تولد شیخ با چشم خودش دید که از سمت روستای اهرنجان یعنی زادگاه شیخ ستونهای نور از روی زمین بلند میشود و به آسمان فرو میرود و شاخهای آن نور تمام روی زمین را روشن کرده بود. کسی که نور را دیده بود شخصی را به روستای اهرنجان فرستاد تا ببیند آنجا کسی فرزند تازه آورده یا نه. فرستاده به اهرنجان رسید و فهمید شهریار بن زادان فرخ فرزندی آورده که بعدها به نام ابواسحاق کازرونی شناخته شد و از حوادث روزگار یکی این است که با اینکه داستان زایش ابواسحاق از داستان زایش زرتشت رونویسی شده بود اما، او در زندگی واقعی دشمن زرتشتیان بود.
2- بلوغ و تشرّف: در جوامع بدوی وارد شدن به بزرگسالی آیینها و رسوماتی داشت که اکنون در جوامع متمدّن کمرنگ شدهاند. آسیب جسمانی عضو ثابت مراسم بلوغ بود. دورکیم در کتاب صور بنیادین حیات دینی فهرستی از اعمال خشونتآمیزی را ذکر کرده است که در جوامع بدوی برای وارد کردن نوجوان به بزرگسالی انجام میشد. بعضی از این اعمال عبارت بودند از: زخم زدن، ختنه، پرتاب کردن از بلندی و خواباندن بر بستری از آتش. در مناقبنامهها هم با چنین اعمالی مواجه میشویم. بطور مثال در صفوهالصفا آمده که روزی شیخ زاهدگیلانی نوجوان در آیین سماع کنار پدرش رقصید. پدر که عقیده داشت پسرش هنوز شایستگی ندارد با کلید آهنی بزرگی چندینبار به سر پسر کوبید؛ جوری که سر شیخ زاهد از چندجا ترکید و بچه بیهوش شد و وقتی بههوش آمد بلند شد و تا دروازه خانهشان رفت و خونش را روی درگاه خانه ریخت و دوباره بیهوش شد. پدر شیخ زاهد این صحنه را که دید گفت، کار پسرم تمام شد؛ یعنی او وارد بزرگسالی شد. ریاضتهای جسمانی شدید صوفیانه از قبیل سرنگون شدن در چاه و گرسنگی و بیخوابی از آن نوعی که در اسرار التوحید و کتابهای دیگر آمده گونههای دیگری از مراسم تشرّف و پاکسازی هستند.
3- کسب معرفت: در زندگی قهرمان پس از آسیبهای جسمانی و آمادگی روحانی مرحلهی تازهی کسب معرفت پیش میآید. قهرمان در ادبیات اسطورهای معرفتش را از چند طریق کسب میکند. یا از طریق خواب و رؤیا (گیلگمش) یا از طریق موجودات غیبی (ظهور سروش بر کیخسرو، سیمرغ و زال) یا از راه معراج. تمام این شیوهها در مناقبنامهها تکرار شده است. حتی به تقلید از ارداویرافنامه چندین معراجنامهی عرفانی نوشته شده است که معروفترینش به بایزید بسطامی منسوب شده است. در این زمینه هم مناقبنامه ادامهی الگوهای اساطیری است.
4- فرد مقدّس و جامعه: گرایش مهمّی در اسطورهشناسی وجود دارد که به اسطورهها از حیث کارکرد اجتماعی و اقتصادی آنها میپردازد. انسان وقتی به اسطورهها نگاه میکند متوجّه میشود که اقتصاد و روند تولید غذا زیرساخت اساسی اسطوره است. ایرانیها اول دامدار بودند و بعداً کشاورز شدند. در هر دو مرحله زندگی، نگرانی اصلی آنها خشکسالی و کمبود مواد غذایی بود. اقلیم ایران خشک و کمباران است و این چالش جدّی در کتاب کهنِ دینی ایرانیان، اوستا، به این صورت منعکس شده که گروهی از ایزدان و امشاسپندان عهدهدار بارش و رویش نباتی هستند؛ ارِدویسورَ انَ اهیتَه در آبان یشت تیشتر در تیر یشت و مهر در مهر یشت. تیشتر از میان سه ایزد وظیفه سنگینتری دارد چون او با اپوش (دیو خشکسال) در آویخت و در آویزش نخستین شکست خورد و خروشید و بر سرنوشت آبها و گیاهان گریست. فرجام خشکسالی در نبرد واپسین سوشیانت و اهریمن رقم خواهد خورد. نبرد با خشکسالی در متنهای ودایی هم آمده. به مثل در ریگ ودا آمده که عنکبوتی عظیم به نام وریتره (vrtra ؛ فرزند دانوه danava ) آبهای زمین را نوشید و زمین را خشک کرد. ایندره مانند باد برخاست و بر وریتره تازش کرد و با خشم خود که مانند آذرخش بود عنکبوت را کشت. در مناقبنامههای عرفانی میبینیم که همین رفتارها به فرد مقدّس هم نسبت داده میشود. کرامتهای عرفانی اغلب عناصر اقتصادی دارند. عارف آب چاه را زیاد میکند. محصول برنج را برکت میدهد. یکبار ابوسعید ابوالخیر با تعداد زیادی درویش به خانقاه ابوالحسن خرقانی رفت و میزبان چیزی برای پذیرایی از مهمانانش نداشت به همین دلیل روی سبد نان پارچهای انداخت و به همسرش سپارش کرد که بدون برداشتن پارچه از توی سبد نان بردارد. همسر خرقانی همین کار را کرد و تعداد زیادی نان به صوفیان داد که خوردند و به خانههایشان برگشتند. همسر خرقانی کنجکاو شد که بفهمد زیر پارچه چه خبر است. پارچه را برداشت و دید همان سه تکه نانی که از قبل توی سبد بود هنوز آنجاست. در این لحظه افسوس خورد که ای کاش پارچه را برنداشته بودم و تا ابد از سبد نان تازه برمیداشتم. همین موتیف اسطورهای در عهد جدید به مسیح نسبت داده شده؛ آنجا که مسیح ماهی و نان را برکت داد و چند هزار نفر را کنار دریاچه سیر کرد. گونه دیگری از همین موتیف در داستان فولکلور دیگ حسن کچل وجود دارد آنجا که حسن کچل هرچیزی میخواست کفگیرش را ته دیگ میزد و نام مطلوبش را صدا میکرد و دیگ آرزوی حسن کچل را برآورده میکرد.
رابطهی فرد مقدّس با جامعه دوسویه است. یعنی او در ازای خدماتش از جامعه مزد میگیرد. هر کشاورزی بخشی از محصولش را به خانقاه میدهد و قدردانیش را نسبت به نقش بارور کنندهی فرد مقدس نشان میدهد. بدین ترتیب اقتصاد زنده و درونزایی شکل میگیرد که از رونق ادبیات عرفانی و معیشت صوفیان حمایت میکند.
5- مرگ فرد مقدّس: آخرین مرحلهی زندگی دنیایی فرد مقدّس مرگ اوست اما او برخلاف مردم عادّی وظایفش را بعد از مرگ هم ادامه میدهد جوری که انگار هنوز زنده است و همچنین جنازهاش بیآسیب باقی میماند. در ضمن او نسبت به مرگ خودش هم آگاهی دارد و مرگ او مانند زایش او با پیشگویی و نشانههای طبیعی همراه است. وقتی زمان مرگ او میرسد طوفان میشود؛ زلزله میآید؛ رودخانه طغیان میکند. پرندگان و جانوران وحشی بیتابی میکنند و خودشان را به جنازهی فرد مقدّس میکوبند و همانگونه که واضح است این نشانهها در اسطورهها هم دیده میشوند.
نظر شما :