گزارش سمینار ناسیونالیسم ایرانی: نگاهی به روایتهای کلاسیک متقدم و متاخر
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با همکاری گروه پژوهشی جامعه شناسی ادیان پژوهشکده مطالعات اجتماعی باهمکاری گروه جامعه شناسی کشورهای اسلامی انجمن جامعه شناسی ایران، سمینار «ناسیونالیسم ایرانی؛ نگاهی به روایتهای کلاسیک متقدم و متاخر» را در تاریخ 30 دی ماه 1397 برگزار کرد.
در این سمینار، موسی نجفی، امین رضا نوشین، عباس نعیمی جورشری، حسین حجت پناه، آیدین ابراهیمی، محمدرضازمردی، مصطفی عبدی، محمدعلی فتح اللهی، داود مهدوی زادگان، ناصرفکوهی، سامان سامنی، رحیم محمدی، علیرضا کیانپور، علی جنادله، حسن محدثی، سید حجت مهدوی سعیدی، زهراحاجی شاه کرم، قاسم پورحسن، علی محمد طرفداری، آزاده گریوانی، سیدمحمدمحمدی و سیدجوادمیری سخنرانی کردند.
ناصر فکوهی، عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در این نشست گفت: واژه ناسیونالیسم و ملی گرایی به لحاظ سیستم ارزشی متفاوت است. در اروپا و حتی آمریکا، ناسیونالیسم برابر با گرایشهای راست افراطی فاشیستی است. در اروپا که فاشیسم را تجربه کرده، ناسیونالیسم بازمانده فاشیسم است. فرانسه و آلمان زیر لوای ناسیونالیسم در طول صدسال میلیون ها نفر را به کشتن دادند. اینکه ما به ملی گرایی احتیاج داریم یا نه؛ بحث دیگری است. مفهوم دولت ـ ملت یکی از اشکال دولت است که در دوره خاصی و در مکان های خاصی ظاهر شده است. اینکه این تیپ از دولت خود را اولین و آخرین شکل سازمان یافتگی بداند از نظر نظری و تاریخی غلط است. ضرورت ما این است که دولت ملی داشته باشیم و مفاهیمی مثل هویت ملی و... داشته باشیم. اینها با مفاهیمی که ما در فرهنگ مثل هویت فرهنگی و... داریم متفاوت اند. سیستم های ملی گرایشات متاخر و ناپایدار هستند. با توجه به اینکه ما به ملی گرایی نیاز داریم می توانیم بگوییم این ملی گرایی نباید در مفهوم ناسیونالیسم شکل بگیرد. چون ناسیونالیسم به معنی یکدست سازی است.
فکوهی تأکید کرد: ما از صد سال پیش در کشوری که پیشینه یکسان سازی مرکزی ندارد، شروع کردیم ناسیونالیسم ملی مدل فرانسه را گرفته ایم. این مدل که عمدتاً مدلی بر اساس قوم کُشی، زبان کُشی و یکدست سازی فرهنگی است، بر این پهنه نه امروز و نه هرگز قابل تحقق نیست مگر اینکه تجزیه اتفاق بیفتد. اگر بخواهیم ایران باقی بماند مدل ژاکوبینی فرانسه را باید کنار بگذاریم. مدل فدرالی هم در ایران پاسخگو نیست. به این دلیل که سیستم ایران قدیمی است و اختلاط کاملا زیادی بین فرهنگ ها رخ داده است. ما باید مدل تکثر فرهنگی مبتنی بر مدیریت تفاوت را برگزینیم. در دوره پهلوی اول، مدل فرانسوی را گرفتند و مدل انقلاب هم برای آنها انقلاب کبیر فرانسه بود. در حالی که یک خشونت مرکزی در انقلاب فرانسه وجود داشت و قتل عام های زیادی رخ داد تا سیستم ژاکوبینی جا بیفتد. صد سال است که در ایران تلاش شده این مدل در ایران جا بیفتد و هرگز پیاده نخواهد شد. دلایل این مسئله پهنه های بزرگ جمعیتی فرهنگی است که نه تنها در ایران بلکه موقعیت فرامرزی دارند. بنابراین در چنین حالتی مدل ژاکوبینی راه به جایی نمی برد جز اینکه به تنش های داخل ایران دامن بزند. ناسیونالیسم ملی نه تنها نتوانسته کاری کند بلکه یک چرخه باخت باخت ایجاد کرده است و به ناسیونالیسم های قومی دامن زده است. روشنفکران هر قوم در واکنش به دولت مرکزی، مدل آن را گرفته اند و یک مدل پیرامونی برای خود ساخته اند. این باعث شده به جای اینکه نخبگان، لمپن ها را درست کنند بلکه اتفاق برعکسی رخ داده است. لذا به این شکل ما یک الگوی غلطی را از مرکز به پیرامون منتقل کردیم و یک تقابل تصنعی رخ داده است.ناسیونالیسم های قومی چون می خواهند مدل ناسیونالیسم های مرکزی را پیگیری کنند تکثرها را در خود از بین می برند. مثلاً زبان کردی یا فرهنگ کردی یک زبان یا یک فرهنگ نیست و می خواهند این را یکدست کنند. در مورد آذری ها هم همینطور است. ادبیات پیرامونی در ایران، ملی گرایی قومی است و بر آن متمرکز هستند. ما سیاستی داریم که می تواند برد-برد باشد که سیاست تکثر فرهنگی و سیاست گذاری فرهنگی بر اساس مدیریت تفاوت است. این سیاست شانس بسیار بیشتری دارد. از ۲۵۰۰ سال پیش تا امروز با فراز و فرودهای آن، این سیاستی بوده که خوب جواب داده است. در این مدل قدرت سیاسی موقعیت خود را به دیگران تحمیل نمی کند. اغلب در ایران کسانی که در قدرت بوده اند به آن قوم تعلق نداستند. آخرین قوم قاجار بودند که ترک بودند اما زبان ترکی را اجباری نکردند. در این مدل یک منطق وجود دارد که این پهنه بزرگ را باید بر اساس تکثر فرهنگی و به رسمیت شناختن موقعیت های فرهنگی مختلف مدیریت کرد. در این مورد نه در سیاست مرکزی و نه بین روشنفکران و نخبگان توافقی وجود ندارد. نخبگان باید در این مورد به توافق برسند. ما باید نگاه تاریخی و عمیق و تبارشناسانه داشته باشیم که نشان می دهد تمام سنت ها باقی مانده است و سیاست تکثر فرهنگی در ایران جا افتاده است. باید سیاست گذاری فرهنگی بر اساس تفاوت شکل بگیرد. در یک شهر مدرن نمی توان انتظار داشت که مردم یک جور فکر کنند و یک جور سبک زندگی داشته باشند. زبان فارسی که ما داریم ربطی به زبان فارسی قومی یا قوم فارس ندارد. این فارسی که ما با آن صحبت می کنیم یک فارسی مدرن است که در صد سال اخیر شکل گرفته است. ما باید قدر زبان خود را بدانیم و این یک زبان ارزشمند است. باید این را درک کنیم که داشتن دو یا سه زبان یک امتیاز است. زبان مهمترین پایه انسجام فرهنگی است.
در ادامه حجتالاسلام داوود مهدویزادگان نیز در این باره از سه گفتمان «ملتخواهی اسلامی»، «ناسیونالیسم باستانگرا» و «ناسیونالیسم غربگرا» به عنوان شاخههای این روایت فکری در ایران نام برد. انسان، آنگاه که خود را جدی میگیرد، به پرسش از چیستی و کیستی خود میاندیشد و پاسخی که به این پرسش میدهد، همان تعریف و هویت شخصی است و همچنین، آنگاه که خود را درون اجتماعی از انسانها میبیند، به تعریف جدیدتری دست مییابد که فقط خود را شامل نمیشود بلکه تعریف جدید به اعتبار همان مجموعهای است که او در آن جای دارد. آن تعریف، هویت جمعی است. اگر هویت جمعی را در مقیاسی وسیع و عام، ولی قابل تمییز از غیر، لحاظ کنیم مفهوم «ملت» شکل میگیرد. ملت، مجموعه به هم پیوستهای از انسانها است که بر پایه سلسلهای از امور مشترک پدید میآید. این امور مشترک، سیال است و در هر دوره و مکانی پدید میآید و اختصاص به زمان یا مکان خاصی ندارد. امر مشترک هم هر چیزی میتواند باشد. مفهوم ملت با تبدل امور مشترک، بازتولید میشود و معنای جدیدی پیدا میکند. تعصبی که افراد این مجموعه به هویت جمعی یا ملت خویش دارند، مفهوم «ملیت» را میسازد. ملیگرایی، تعلق خاطری است که افراد جامعه به هویت ملی خود پیدا میکنند. اروپاییان از این نوع جمعگرایی ملی یا ملیگرایی با عنوان «ناسیونالیسم» یاد کردهاند و پیرامون آن، مجموعه گستردهای از مباحث نظری در موافقت یا مخالفت با آن به راه انداختهاند. ازجمله اینکه ملت بر پایه کدام دسته از امور مشترک تعریف میشود. به عبارت دیگر، ملیت هر فرد به چیست و باید این تعلق خاطر و عصبیت را معطوف به چه امر مشترکی کنیم. آنان این مسئله را نیز طرح کردهاند که اساساً ملیت و هویت ملی، مفهوم جدیدی است که از خردورزی خودبنیادانه پدید آمده است. با وصف این، ابن خلدون در مقدمه تاریخ خود، العبر، بحث عصبیت جمعی را پیش کشیده است. دعای بیست و هفتم صحیفه سجادیه درباره مرزداران است. امام سجاد (ع) از خداوند میخواهد که به عزّت خود مرزهای مسلمانان را استوار دارد و پاسداران مرزها را به قوّت خود تقویت کند؛ «اللّهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ حَصّنْ ثُغُورَ الْمُسْلِمِینَ بعِزّتِک، وَ أَیدْ حُمَاتَهَا بقُوّتِک.»
به هر روی، در ایران معاصر (از مشروطیت به این سو) موج جدیدی از ملتخواهی، ملیگرایی و گرایشات ناسیونالیستی، همچون دیگر نقاط جهان، به راه افتاده است. افراد و گروههای زیادی دعوی ملیت ایرانی و ملیگرایی دارند. اما آیا چنین دعویای تا چه اندازه میتواند با واقعیت مطابقت داشته باشد؟ این پرسش، وقتی جدیتر میشود که برخی از دعاوی ملیگرایی، جریانات و گروههای رقیب را به ضدیت با ملیت ایرانی متهم میکنند و خود را پیشتاز هواخواهی ملت ایران میدانند؟ پس، پرسش اساسی در محک ناسیونالیسم و ملیگرایی است. مسلماً مقصود از این سنجش، محک فلسفی نیست. زیرا سنجش فلسفی مربوط به ساحت تصور و تصدیق موضوع ملیت است. در چنین ساحتی، اگر تعریف ارائه شده ملیت از تناقضات درونی در امان مانده باشد، مشکل نظری پیش نمیآید. پس، مقصود محک عملی دعاوی ملیگرایی است. پرسش این است که با شکلگیری تجربههای ملیگرایانه، کدام تجربه موفق بوده است؟ فرض ما بر این اصل استوار است که نه هر کس یا گروهی که در لسان، دعوی ملیگرایی را ندارد، لزوماً ضد ملت است و نه هر کس یا گروهی که به زبان دعوی ملیگرایی را دارد، لزوماً هواخواه ملت است. به عبارت دیگر، میتوان گفت که میان ملیگرایی یا ناسیونالیسم، از حرف تا عمل فاصله زیادی است. مسلماً آن تعریف و تفسیری از ملیت موفقتر است که این فاصله حرف تا عمل را به حداقل بلکه به صفر برساند. درواقع، ضرورت دارد نظریههای ناسیونالیستی، علاوه بر سنجش نظری به محک عملی هم درآید. بر این اساس، در یک دستهبندی کلی، رویکردهای ناسیونالیستی یا هواخواه ملت در سده اخیر ایران را میتوان در سه گفتمان اصلی زیر جمعبندی کرد:
۱- گفتمان ملتخواهی اسلامی
۲- گفتمان ناسیونالیسم باستانگرا
۳- گفتمان ناسیونالیسم غربگرا
طبیعی است که برای سنجش کارآمدی هر یک از این سه رویکرد، به تعیین ملاکات ارزیابی عملی نیاز است. اجمالاً میتوان گفت که هرگونه رویکرد ناسیونالیستی که واجد همه یا برخی از ویژگیهای زیر باشد، از ناکارآمدی عملی و بلکه عدم مشروعیت نظری رنج میبرد:
۱- واگرایانه؛ ملیگرایی که در جهت گسیختگی اجتماعی عمل میکند.
۲- عاریتی؛ناسیونالیسمی که اصالتن دارد و به افتخارات هویتهای ملی غیر همسو، مباهات میکند.
۳- وابسته و پیرو؛ ملیگرایی که خود را ذیل ملیگراییهای متجاوز تعریف میکند.
۴- احساسی محض و غیرعقلانی؛ ملیگرایی که کاملاً عاطفی و احساسی عمل میکند و از هر گونه عنصر خردورزی بیبهره است.
۵- غیرتکثرگرا؛ ملیگرایی که ازتکثر گرایی حداقلی برخوردار است.
۶- غیرمسئولانه؛ ناسیونالیسمی که با پیامدهای تصمیمات و توافقات خود، مسئولانه رفتار نمیکند.
۷- فاقد غیریت؛ ملیگرایی که فاقد عصبیت برابر دشمنان ملت است.
۸- فردگرایانه؛ ناسیونالیسمی که بر منافع فرد در مقابل منافع ملی تأکید میورزد.
۹- غیرحماسی؛ ملیگرایی که شجاعت حضور مشفقانه و دلسوزانه به هنگام وقوع سختیها و شدایدسیاسی و اجتماعی ملت را ندارد و همواره سیاست سازش و تسلیم را بر سیاست مقاومت مقدم میکند.
۱۰- خودشماتتگر؛ ناسیونالیستی که همواره ملت را مورد شماتت قرار میدهد و نه دیگری.
با توجه به ویژگیهای ناکارآمدی یاد شده، از بررسی کارنامه عملی سه گفتمان ملیتخواهانه اسلامی و ناسیونالیسم باستانگرا و ناسیونالیسم غربگرا در سده اخیر ایران، میتوان چنین نتیجه گرفت که ملتخواهی اسلامی در پرهیز از ویژگیهای بالا موفقتر عمل کرده است. در مقابل، همه یا برخی از ویژگیهای بالا را میتوان در آن دو گفتمان سراغ گرفت.
نظر شما :