سرمقاله دکتر علوی پور در روزنامه مستقل
سیدمحسن علویپور- عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی
سخنرانی همکار گرانقدر و دانشمند، جناب آقای دکتر فاضلی در مراسم نکوداشت دکتر مهرمحمدی این روزها در فضای عمومی مورد توجه قرار گرفته است. این سخنرانی فرصتی را فراهم آورد که بسیاری از خستگان و خشمگینان از نظام حاکم بر محیط دانشگاهی، آن را صدای خود بدانند و با همدلی و نشر آن تلاش کنند نقشی در بلندتر کردن این صدا داشته باشند. این امری مستحسن است و فرصت گفتگو درباره سازوکارهای مدیریتی و فردی حاکم بر دانشگاه ایرانی را فراهم آورده است. از اینرو، مناسب است که وجوه مختلف آن در نظر آید.
واقعیت آن است که در فضای کنونی که در کوس رسوایی مسابقه مدرکگیری و مقالهنویسی و پایاننامهنگاری و ارتقاء رتبه چنان دمیده شده است که هیچ کس را یارای دفاع از آن نیست، نقد رادیکال این فضا نه تنها چندان چالشی برنمیانگیزد، که میتواند به اعتبار و موقعیت منتقد در همین فضا مددرسان باشد و اتفاقا جایگاه او را در همینجا تثبیت کند. سادهتر آن است که بگوییم در روزگار بحرانی، نقد بحرانْ خود فرصتی برای کسب موقعیت در بحران میتواند باشد و از همین رو، منتقد مشفق باید مراقب باشد که خواسته یا ناخواسته، در گردونه تثبیت همین وضعیت گرفتار نیاید. نظام کنونی دانشگاهی ما آشفته است، حتی مدیران هم نمیتوانند منکر آن باشند. اما توان اصلاح آن را ندارند، چرا که چنین اصلاحی در گام نخست نیازمند اعتماد به دانشگاهیان و اعضای خانواده آکادمی ایرانی است که بسیار سترگ مینماید. کافی است به میزان مشارکت (حتی مشورتی) بدنه دانشگاهی در تصمیمگیریهای مدیریتی نظر بیفکنیم. نه انتخاب مدیران و نه حتی اعضای هیات جذب اعضای هیات علمی، در دسترس مشارکت آزاد دانشگاهیان نیست. حتی در هیاتهای ممیزه نیز که دموکراتیکترین وجه این نظام را بازنمایی میکند، مشارکت بخشی از اعضای هیات علمی (تاکید میکنم: بخشی) به گونهای طرحریزی شده است که منتخبان آن همواره در کلیت هیات ممیزه در اقلیت بمانند و در نهایت، امکان نفوذ فهم عمومی دانشگاهیان در تصمیمگیری به حداقل ممکن برسد. در چنین چارچوبی، مدیرانی که نمیدانند برای رهایی از معضل سیطره کمیت و تقلیل شدید کیفیت و آبروریزیهای ناشی از آن (که در وضع پایاننامهها و تقلبهای مکرر علمی در نگارش مقاله و کتاب بازتاب دارد) چه باید بکنند، حتی امکان آنکه از درون سیستم چارهای برای این معضل بیابند را هم نخواهند داشت (البته همه میدانیم که وزارت علوم، تحقیقات و فناوری از دانشگاهیان میخواهد که راهنماییاش کنند، اما بیتردید بیهوده است اگر از اعضایی که در جریان تصمیمگیریهای اصلی و نهایی نقشی ندارند بخواهیم یکشبه راهکار برای رفع مشکلی بدهند که سازندگاناش همچنان تصمیمگیرنده نهایی خواهند بود). در این وضعیت، آنچه میماند فرصت موضعگیری انتقادی است که اگر به ریشههای ماجرا نپردازد، هرچند موجب شور و شوق و شیدایی عدهای از فرودستان شود، در نهایت راهی برای رهایی پیش پای ما نخواهد گذاشت.
نگارنده بر آن است که اگرچه فریاد برآوردن بر سر استادان و سرکوفت زدن به آنها بابت عدم پایبندی به ارزشهای اخلاقی ستوده است و اگرچه ذکر مصیبت آییننامههای خشک و بیمبنای ارتقای اعضای هیات علمی نیز مستوجب اجر؛ آنچه ریشه این معضل را شکل داده است نه صرف شرارت استادان و نه صرف آییننامههایی است که طبعا برای قاعدهمند کردن (و در تعبیر عمومیتر: اخلاقی کردن) و ایجاد فضای عادلانه تحرک اجتماعی در میان اعضای هیات علمی نگاشته میشوند. ریشه این ماجرا را شاید بتوان در رویکردی جست که نه تنها نظام مدیریتی، که شاکله ما دانشگاهیان در تحقق آن سهم ایفا میکنیم و آن چیزی نیست جز تبدیل شدن دانش از یک فضیلت اجتماعی به کالایی اقتصادی و در پی آن، تجاریسازی دانش و بازاریابیِ «پولیِ» معرفت!
در دهههای اخیر و با اولویت پیدا کردن الگوی رشد نولیبرالیستی، دانشگاه ایرانی نیز چون دیگر بخشهای جامعه، برای حفظ مرجعیت و اهمیت خود در جامعه، تلاش کرد خود را با ارزشها و هنجارهای این الگو همراه و منطبق کند. هنجار بنیادین در این الگو نیز آن است که هر جا میتوان باید به بازار رجوع کرد و در بازار نیز آنچه تعیینکننده است، رضایت متقابل فروشنده و خریدار از مبادله است و کیفیت کالا به عنوان تابعی از این رضایت، تنها در لایههای درونیتر آن اهمیت مییابد. در نتیجه، اگر شما کالایی را برای فروش به بازار بیاورید که از کیفیت و کارکرد مطلوبی نیز برخوردار نباشد، صرف آنکه بتوانید با شم بازاریِ خوب، مشتری آن را پیدا کنید، و یا از آن سو، با تشخیص درست فضای بازار، به جای تمرکز بر تولید کالای باکیفیت، بتوانید نیاز خریدار را به موقع تشخیص دهید و کالایی –هرچند با کیفیت نازل- را به موقع به دست او برسانید، کار خود را درست انجام دادهاید و شایسته پاداش هستید. این رویکرد اگرچه در عرصههای اقتصادی مختلف، و شاید حتی در برخی وجوه اجتماعی، میتواند کامیابیهایی را به دنبال داشته باشد، یک ضعف بنیادین دارد و آن این است که فرقی میان کالا و خیر اجتماعی قائل نیست. در اینجا شما میتوانید با پرداخت پول با اتومبیل شخصی خود وارد محدودهای از ترافیک شهری شوید که قرارا به منظور کاهش آلودگی هوا یا فرسودگیهای ناشی از بحران ترافیک، از ورود به آن منع شده بودید. اما خیری عمومی مانند پاکی هوا یا دسترسی آسان شهروندان به مقاصد خود، پای پولی قربانی میشود که میان شما و نظام مدیریتی شهر مبادله شده است، گویی فرصت آلوده کردن هوا کالایی است که شما به قیمت مناسب خریداری کردهاید و هم شهرداری که این کالا را به موقع و با ذکاوت به فروش میرساند سود برده است و هم شما که برای پیشبرد مقصد خود نفع کردهاید. از این دست مثالها را مایکل سندل در کتاب ارزشمند خود «آنچه با پول نمیتوان خرید» مکرر عرضه کرده است. این امر هنگامی که عمومیت بیابد، در بخشهای مختلف اجتماعی نیز میتواند جای خود را پیدا کند؛ از جمله در دانشگاه!
در دهههای اخیر، نظام مدیریت دانشگاهی با راهاندازی انواع فرصتهای مدرکخریدن، مانند نظام شبانه تحصیل یا راهاندازی پردیسهای مختلف در دانشگاههای معتبر یا تبدیل وضعیت دانشجویان خارج به داخل و مانند آن در این راه قدم برداشته است و دانشگاهیان نیز متقابلا با شناسائی فرصتهایی که از این قبل به دست میآید، به آن دامن زدهاند. اما چگونه؟
دانش به مثابه خیری عمومی، فضیلتی است که جامعه در ازای تلاش فرد برای کسب مدارج بالاتر، فرصت دستیابی به آن را برایش فراهم میکند. استاد دانشگاه با بهرهگیری از هزینههایی که جامعه در طول تحصیل برای او پرداخت کرده است، اینک در جایگاهی است که میتواند در پیشبرد معرفت و دانش در جامعه مفید واقع شود. البته تردیدی نیست که این کار او، اگرچه در بنیاد عامالمنفعه است، میبایست حقوق و مزایایی را نیز برای او ایجاد کند. امکان تدریس در دانشگاه و سروکله زدن با بخشهای فرهیختهتر جامعه، راهنمایی و پیشبرد طرحهای تحقیقاتی (اعم از پایاننامه و غیر آن) و طبعا بهرهمندی از نتایج آن، و همچنین قرار گرفتن در موقعیت مرجع اجتماعی از جمله این مزایاست. برای دو مورد اول، در نظام بوروکراتیک، حقوق مادی نیز در نظر گرفته شده است که با توجه به «اشتغال» عضو هیات علمی به همین کار معقول و ارزشمند در نظر میآید. اما در مورد کسب مرجعیت اجتماعی، که وجه برجسته خیر عمومیِ دانش است، هنگامی که نظام بازار حاکمیت پیدا میکند، فروش محصولات آن به جامعه، عضو هیات علمی را از موقعیت مرجع خیرخواه جامعه به مرجع قیمتگذاری کالا تنزل میدهد و ارزش اخلاقی آن را اگر از میان نبرد، دستکم به شدت تقلیل میدهد.
در سالهای اخیر رواج این قیمتگذاریهای کالایی بر دانش را از سوی دانشگاهیان شاهد بودهایم. ارائه عمومی دستاوردهای علمی، چه در قالب نگارش یادداشتهای مقطعی، چه سخنرانی، چه برگزاری کارگاه و مانند آن، اگرچه باعث شده است که علم از برج عاج خود پایین بیاید و با مخاطب اصلی خود (جامعه) دمخور شود، از سوی دیگر فرصتی را فراهم آورده است که دانشگاهیان با افاضه بخشی از فضل خود به مخاطب کمآشنا با موضوع، طرفی برای خود بردوزند و با قیمتگذاری این فرایند انتقال دانش، آن را چونان کالایی که جامعه بحرانزده بدان نیازمند است، عرضه کنند. نتیجه چنین رویکردی در کوتاهمدت شاید افزایش اطلاعات و شاید دانش افراد در زمینهای باشد، اما در بلندمدت موجب بروز «فسادی» مزاجی در میان دانشگاهیان و مردم میشود. بحران فساد در اینجا، مستقیما ناشی از تبدیل شدن فضیلت دانش به کالاست و به واسطه آن، فرد دانشگاهی که از مواهب مادی مستقیم و غیرمستقیم این افاضه فضل بهرهمند شده است، به جای عرضه کالای باکیفیت به مخاطب مستحق و شایسته آن، در جستجوی یافتن بازار مناسب برای عرضه کالایی است که هرچند بیکیفیت، اما دارای مشتری خوب است. چنین است که امروزه با چرخی سطحی در فضای عرضه عمومی دانش میتوان دریافت که چگونه برخی دانشگاهیان پی در پی با برگزاری جلسات سخنرانی در موضوعات مختلف و یا برگزاری کارگاههای علمی برای مخاطبانی که معمولا شرطی برای سطح دانش آنها تعیین نمیشود، مخاطب کمبهره از دانش کافی در آن زمینه را به عنوان مشتری خوب درمییابند و در نتیجه، هم مستقیما از مواهب «پولی» آن بهرهمند میشوند و هم غیرمستقیم، با تبدیل شدن به «سلبریتی علمی»، از مواهب بعدی آن حظ میبرند. این سلبریتیها، با افزایش تعداد و گسترش تنوع مشتریها، عرصه فعالیت خود را از موضوع دانش خود نیز فراتر میبرند و میتوانند با اتکا به بیدانشی یا کمدانشیِ مخاطبان، در حوزههای مختلف سخن «علمی» بگویند و چنین است که میبینیم که فردی میتواند صبح درباره جامعه سخن بگوید و ظهر درباره اقتصاد و عصر درباره هنر و ... معمولا نیز این سخنان از آنجا که با هدف جلب مشتری (در بازار علم) ایراد میشود، نکات تهییجآمیز فراوانی دارد و چرخه تثبیت موقعیت سخنران به عنوان «فروشنده» خوب دانش را میچرخاند. توجه داشته باشید که صرف سخن گفتن در حوزههای مختلف محل اشکال نیست، شاید کسی به راستی از چنین فضلی برخوردار باشد که در زمینههای متنوع تبحر باشد، اما اتفاقا بررسی کارنامه علمی این افراد در همین حوزهها (غیر از ضرورتا حوزه تخصصیشان) نشان میدهد که در فضای تخصصی، به عنوان مثال در نشریات علمی (حتی با همین وضعیت داوریهای نیمبند موجود) کمتر میتوانند حرفی برای عرضه داشته باشند (از مقالات مستخرج از پایاننامهها که بار آن بر دوش دانشجوست بگذریم). به تعبیر دیگر، آنجا که دانش به عنوان یک فضیلت اجتماعی (در اجتماع آکادمی و به تبع آن در جامعه) مورد اقبال است، کمتر اثری از افرادی میتوان یافت که در فضای عمومی بازارِ علم، فروشندگان بسیار خوبی هستند. اما همین اولویت ارزشهای بازار بر خیر و فضیلت اجتماعی، اتفاقا باعث میشود که ملتزمان به ارزشهای آکادمیک، بیش از پیش حتی در آکادمی نیز منزوی شوند و برای حفظ حیات خود، ناچار از تن دادن به برخی از همین قواعد خرید و فروش کالا شوند. اینکه دانشگاهیان بافضیلت هم برای حفظ شغل خود ناچار از تن دادن به الگوهای حکمشده هستند، به مرور زمان میتواند آنها را نیز از فهم فضیلتمدار علم جدا کند و به بازار پرسروصدای آن متصل کند. آییننامه ارتقا نیز در همین فضا مبتنی بر الگوها و ارزشهایی شکل میگیرد که بازار بر دانشگاه تحمیل میکند و به واسطه آن، به عنوان مثال کسب درآمد «پولی» برای دانشگاه، به وظیفهای تخطیناپذیر برای عضو هیات علمی تبدیل میشود. در اینجا، دیگر علم چیزی نیست که «با پول نمیتوان خرید»؛ بلکه اتفاقا چیزی است که اثبات عرضه آن به جامعه نیازمند آن است که «آنرا بتوان با پول خرید»!
اگر دغدغه اصلاح چنین نظام معیوبی را داشته باشیم که در آن، ساختار و کارگزار متقابلا (و شاید هر دو از سر ناچاری؛ ساختار از سر ناچاریِ عدم اعتماد به دانشگاهیان و دانشگاهیان از سر ناچاریِ حفظ شغل) در حفظ آن میکوشند، شاید بهتر آن است که به جای «خاک بر سر» استادان ریختن، در نظر و عمل در برابر ارزشمند شدن هنجارهای بازاری در دانشگاه بایستیم. این امر ممکن است برای هر کدام از ما، ضررهای «پولی» به همراه داشته باشد، اما بیتردید در حفظ «فضیلت» دانش که «خیر»ی عمومی است، ضروری و اجتنابناپذیر است.
نظر شما :