گزارش کرسی ترویجی با عنوان؛ «بازخوانی انتقادی احکام استثناء در نحو عربی»
روز شنبه 29 دیماه 1397، کرسی ترویجی با عنوان؛ «بازخوانی انتقادی احکام استثناء در نحو عربی» و با ارائه دکتر یدالله رفیعی برگزار شد. مدیر علمی جلسه دکتر رمضان رضایی ضمن خیر مقدم به اساتید و ناقدین گفت: در سده های نخستین اسلامی، دغدغه مسلمانان و تازه مسلمانان غیر عرب زبان این بود که قرآن چطور صحیح قرائت شود. اختلاط مسلمانان عرب زبان و مسلمانان غیر عرب باعث شیوع لحن در جامعه شده بود این مهم باعث شد که دانشمندان مسلمان به فکر وضع قواعدی باشند که از لحن جلوگیری کرده و شیوه صحیح قرائت به ویژه قرآن را یاد بدهند. بر این اساس به تدریج ما شاهد هستیم که وضع قواعد نحوی شکل می گیرد. طبیعتا برای وضع قوانین نحو، اختلافاتی پیش می آمد این اختلافات را می توان در مکاتب نحوی ملاحظه کرد. چندین مکتب در وضع این قوانین شکل گرفت که از جمله مکتب بصری بود که بر قیاس متکی بود. همزمان با مکتب بصره، مشکلاتی که این دو شهر در مسایل سیاسی داشتند به مسایل علمی هم کشیده شد. بنابراین مکتب کوفه کاملا مغایر با مکتب نحوی بصره پیش آمد و مبنای کار بر شنیدن بود. در ادامه مکتب بغداد شکل گرفت که جمع بندی دو مکتب قبل بود. نهایتا مکتب مصر و شام مطرح شد و مکتب اندلس پس از ورود مسلمانان به آن سرزمین شکل گرفت. پیدایش این مکاتب نشان می دهد در مسائل صرفی و نحو در بین دانشمندان نحوی اختلاف نظر وجود داشته است و دکتر رفیعی می خواهند یک مورد از آن را که استثنا است توضیح بدهند.
سپس دکتر رفیعی سخنانش را آغاز کرد و گفت: علم نحو دانستن مجموعه قواعدی است که با شناخت آن، احوال آخر کلمات و طریقه ترکیب آنها با یکدیگر دانسته میشود. بی شک احوال آخر کلمات یعنی همان اعراب بر اساس موقعیت کلمات در کلام تعیین میشود و بیشتر این موارد بر اساس قیاس است. بنا بر این هر اسمی که در مقام فاعل واقع شود قطعا مرفوع است و علت رفع آن فاعل بودن آن است بر این اساس آنجا که اعراب کلمات تابع متبوع خود نباشد قطعا تابع نقش آنها در کلام است و آنجا که اسمی در موقعیتی قرار گیرد که اعراب ثابت نداشته باشد آن موقعیت برای آن اسم نقش محسوب نمیشود مانند مضاف که خود نقش نیست بلکه میتواند نقشهای متعددی چون فاعل، مفعول، مبتدا، و....بپذیرد و به تبع آن اعراب آن نیز مختلف خواهد بود.
وی افزود: با مراجعه به کتب نحو عربی در مییابیم که اکثر دانشمندان نحو عربی مستثنی را در ردیف منصوبات ذکر کردهاند و حال آن که مستثنی همیشه منصوب نیست. در حقیقت این سؤالات به ذهن متبادر میشود که چرا مستثنی با این که همیشه منصوب نیست در باب منصوبات ذکر شده است؟ علت نصب مستثنی چیست؟ عامل نصب مستثنی چیست؟ به عبارت دیگر سؤال این است که مستثنی در عین آن که چون مضاف میتواند نقشهای مختلفی بپذیرد و به تبع آن اعراب مختلف؛ پس چرا در کتب نحو در ردیف منصوبات ذکر شده است؟ مگر مستثنی همیشه منصوب است؟برای پاسخ دادن به این سؤالات ناگزیر باید به کتب صرفی و نحوی مراجعه و احکام آن به شکل انتقادی بازخوانی شود.آنچه مسلم است این که مستثنی همیشه منصوب نیست بلکه گاهی مرفوع و گاهی مجرور است پس بر این اساس مستثنی نقش نیست بلکه چون مضاف میتوان برای آن در موقعیتهای مختلف نقشهای مختلفی نیز قائل شد.بر اساس آنچه نحویان گفتهاند تعیین اعراب، اساس کار نحو عربی را تشکیل میدهد و اعراب هر کلمه یا عبارت بر اساس نقش آن در کلام و یا تبعیت از متبوع تعیین میگردد، بر این اساس نقش ها اعراب ثابتی دارند همچنان که هر فاعلی مرفوع و هر مفعولی منصوب است و نیز دیگر نقشها اعراب ثابتی دارند. استثناء در نحو عربی بر اساس آنچه در کتب نحو آمده در ردیف منصوبات ذکر شده است و حال آنکه استثناء اعراب ثابتی ندارد یعنی همیشه منصوب نیست بلکه گاهی منصوب و گاهی مرفوع و مجرور است، بر این اساس آنچه مفروض است نقش نبودن استثناء در نحو عربی است.
رفیعی تأکید کرد: بر این اساس میتوان گفت که مستثنی پس از سایر اداوت استثنا هر اعرابی که داشته باشد به سبب مستثنی بودن نیست بلکه بر اساس نقش آن در جمله است که گاهی مفعولبه و گاهی مضاف الیه و گاهی تابع مستثنیمنه است. و در صورتی که مستثنی پس از «الا» واقع شود اگر اعرابی جز نصب داشته باشد باز هم بر اساس نقش آن است که گاهی فاعل و گاهی مفعول و گاهی تابع مستثنی و .... است. و در صورت منصوب بودن با توجه به این که در باره عامل نصب آن اختلاف زیادی است و با عنایت به دلایل رد هر کدام آیا بهتر نیست که علت نصب مستثنی را در این حالت بنا بر مستثنی بودن ندانیم بلکه در این حالت نیز آن را تابع «الا» بدانیم و «الا» را به منزله «غیر» در نظر بگیریم و بگوییم از آنجا که «الا» حرف است و اعراب در حرف نمیتواند ظاهر شود در کلمه پس از آن ظاهر شده است، مانند موصول حرفی «ال» که هرگاه در کدام نقشی بپذیرد از آنجا که حرف است، اعراب آن در صله آن ظاهر میشود، مانند ﴿السارقُ و السارقه فاقطعوا أیدیهما» (ال) به معنای (الذی)، مبتدا و مرفوع است که علامت رفع آن در صله آن؛ یعنی (سارق) ظاهر شده است.
در ادامه نشست، دکتر متقی زاده به عنوان ناقد اول ضمن بلند شمردن مرتبه سیبویه گفتند در وصف سیبویه گفته شد اگر کسی قرار است بعد از سیبویه در باب نحو عربی چیزی اضافه کند باید خجالت بکشد. لذا نام کتاب او را «الکتاب» گذاشتند. دو اتفاق در تاریخ نحو عربی افتاد که 2 نگرش را با خودش به همراه آورد یک نگرش که دکتر رفیعی به آن نگاه می کند و من با آن موافق نیستم ویک رویکرد که سیبویه و جرجانی آن را دنبال کردندکه من با آن موافق هستم. در مورد ایده رفیعی باید بگویم اولا طرح این فضای گفتگو قابل تحسین و تامل است ولی باید بگویم حرکت تنها یکی از ویزگی های نحو عربی است نه همه ویژگی های آن. ثانیا دکتر مقایسه کردند مضاف را با مستثنی. که به نظر من این مقایسه جایز نیست چون مضاف نقش نیست، موصوف نقش نیست اما صفت نقش است. مضاف الیه نقش است، استثنا نقش است. استثنا یک نقش است اما طبق داده هایی که دکتر رفیعی دادند و ایرادی که گرفتند باید این سوال مطرح شود که مستثنی را اگر از جهت کمی ملاحظه کنیم در یک کتابی که 100 تا استثنا استفاده شده است 2 تا کمیت را می شود فکر کرد: 1- بین 8 تا از ادات استثنا پر بسامد ترین ها کدام است. رتیه اول متعلق به الا است. 2- در همین داده های دکتر نصب و وجوب نصب، چند درصد غیر نصب است. نحو عربی یک بسته کامل است و همه را باید باهم دید. استثنا اگر چه در برخی جاها مرفوع و مجرور است. استثنا وقتی ساختار جمله هنوز کامل نباشد و به این گونه می شود. اگر این سوال دکتر رفیعی در استثنا وقتی ساختار جمله هنوز کامل نباشد به این گونه می شود. اگر این سوال دکتر رفیعی در استثنا قابل طرح باشد در تمییز هم قابل طرح خواهد بود. جمع بندی من این است ما یک مستثنی منقطع داریم که مثال قرآنی آن : «لا یسمعون فیها لغوا الا سلاما» اگر دکتر رفیعی علاقه مند هستند باید وارد این پژوهش شوند. اینکه چرا ترجمه الا اینجا جواب نمی دهد. این جا باید به جای الا، لکنا بیاوریم و معنی استدراک می شود. این پژوهش ها زیباست.
دکتر رفیعی در پاسخ بیان کرد: من در عظمت سیبویه شکی ندارم و آنچه را که در بحث تفاوت بین نحو امروز و نحو گذشته و آن بحث تجدید که زمانی در کشورهای عربی مطرح بود و مقایسه ای که امروز در بحث زبان می شود که قواعد عربی کار را برای متعلمین سخت کرده از بدیهیات است. اما من سوالاتی مطرح کردم و توقع داشتم دکتر متقی زاده به آن سوالات پاسخ بدهند لذا سوالات من بی پاسخ ماند و از طرفی قیاس مضاف با مستثنی درست نیست. در جایی که مقایسه با تمییز انجام شد مثل خمسه کتب که علت جر کتب مضاف الیه بوده است. هیچ کجا نگفته اند تمییز منصوب است حالا اگر گاهی در جاهایی مثل هل من ناصر مبتدا مجرور می شود طبیعتا جایگاه خودش را دارد که گاه حرف جر زاید است، گاه ظاهر می شود و ...علت جرها کاملا مشخص است. در مورد مطلبی که در بحث ترجمه اشاره کردند هم قبول دارم ترجمه های قرآن واقعا ناقص است ترجمه یعنی نقل از یک زبان به زبان دیگر در همین مثال استاد باید بگویم چرا سلاما منصوب است؟ آیا عامل نصب آن مستثنی بودن است؟
سپس دکتر فقهی به عنوان ناقد توضیح داد: همه ما می دانیم زبان شناسی جدید مسایل نحوی را بطور متفاوتی بحث می کند و پژوهش شما به این مسئله توجهی نکرده است. شاید براساس تئوری معنا گرایی مستثنی بودن یک نقش باشد. چون در معنا واقعا مستثنی است. در ساخت گرایی ممکن است یک جا منصوب باشد و یک جا مجرور باشد. نقش از دست نمی رود و بر اساس حادثه ای، عاملی و یا ...گاهی منصوب یا مرفوع می شود. دکتر رفیعی در پاسخ گفت: عامل اصلی فعل است وبعضی از حروف هم می توانند عامل باشند مثل فی المدرسه یعنی عامل جر است. اما بعضی از عامل ها فقط یک عمل دارند مثل حرف جر. یعنی حرف جر فقط اسم بعد از خودش را مجرور می کند هیچ وقت منصوب نمی کند ولی فعل عمل های مختلف دارد. وقتی می گوییم جاء رجل این رجل به عنوان یک کلمه مرفوع یک عامل دارد و آن جاء می باشد ولی چرا جاء رجل را مرفوع کرده و منصوب نکرده است؟ پاسخ این است که فاعل است و این همان علت است.
دکتر فقهی در ادامه گفت: شما نوشته اید اعراب هر کلمه بر اساس نقش آن در کلام و تبعییت از متبوع تعیین می گردد. این را توضیح بفرمایید. نقش داشتن یا نداشتن مقوله معنوی است. مفعول بودن، تمییز بودن، استثنا بودن و ... مقوله معنوی است.همچنین در زبانشناسی جدید به معنا توجه می شود و معنا محوری است و شما هم در صفحه 6 آن را مطرح کرده اید. دکتر رفیعی در پاسخ به سؤالات مطرحشده بیان کرد: این که از لفظ بیرون بیاییم و به معنا بپردازیم جایش اینجا نیست. آنچه در نحو عربی مطرح است و به آن توجه نمیشود، این است که باید از لفظ پی به معنا ببریم. به نظر من لفظ مقدمهای برای برداشت معناست. این که معیار چیست و چرا مستثنا نباید در ردیف منصوبات باشد، معیار من قیاس است. فاعل همیشه مرفوع است اگر گاهی مجرور باشد حرف جرّی بر سر آن آمده و یا مضاف واقع شده است. این جرّ لفظی است ولی تقدیرا اعرابش چیز دیگری است و سؤال من این است که چرا در مستثنا این رخ نمیدهد. وقتی شما مبتدا را مجرور ببینید، میگویند تقدیرا مرفوع است ولی لفظا مجرور است چون حرف جر «مِن» آمده است ولی در استثنا این را نمیگویند. چرا نمیگویند (نُصِبَ علی الاستثناءِ) نمیگویند علت نصب چیز دیگری است. اگر مجرور باشد میگویند مضاف الیه است. چرا در اینجا نمیگویند: نُصِبَ علی الاستثناءِ. در بحث قیاس اگر ما مستثنی را قیاس کنیم، به سایر احکام در آنجا بحث این است که یک اعراب تقدیری داریم یک اعراب لفظی. در حالی که در استثناء کسی آن مطرح نکرده که لفظا مجرور است ولی عقلا منصوب است یا تقدیرا منصوب است. بحث بعدی که عامل بود را توضیح دادم. از طرفی دکتر به دو نوع اعراب اشاره کردند. باید بگویم ما دو نوع اعراب داریم: یک اعرابی که بر اساس تبعیت است یعنی تابع ما قبل هستند. حال اگر نقش ماقبل را میپذیرند، علت اعراب آن تبعیت است. در «جاءَ رجلٌ عالمٌ» علت رفع رجل نقش فاعلیت است. ولی اگر بگوییم «رأیتُ رجلاً عالماً» در آن جا منصوب است و عالماً تبعیت میکرد از اعراب رجل.
در خاتمه دکتر رضایی ضمن تشکر از ناقدین و ارائه دکتر رفیعی از حضار دعوت کردند تا سؤالات خود را مطرح کنند.
نظر شما :