روزهای پایانی سال و صدای بیصدا/ یادداشت دکتر سمیه توحیدلو
وزهای انتهایی سال روزهای التهاب است. شهر و خیابانی که تغییر میکند، ترافیکهای ممتد، مغازهها و بازارهای شلوغ، حاجیفیروزهای رقصان در میان ماشینها همه و همه نمایشی از تغییر فصل بهپا میکنند اما استرسها و دلهرههای روزهای پایانی سال کم نیست و هر فرد و گروهی از منظری بدان مینگرد.
باور ماست که با پایان سال کارهایی باید تمام شوند و خانهتکانیهایی رخ دهند. باور ماست که باید پایههای سال بهتر و امیدوارانهتر را در همین روزها بنا نهیم. شور و هیجانهای آخر سال گره میخورد به برنامهها و توان مالی سازمانهای دولتی، شرکتهای خصوصی یا کارخانهها و کارگاههایی که باید بتوانند در آخر سال معوقات عقبافتاده را تسویه کنند یا حتی اگر نمیتوانند به ضرورت عید گرهی از کار کارمندان و کارکنانشان بگشایند.
روزهای آخر سال روزهای التهاب برای این گروههاست. این فشار و التهاب برای کارمندان و کارگرانی که حقوقشان کفاف معاششان را نمیدهد، بیشتر هم میشود؛ بخش زیادی از کسانی که به دلایل مختلف اقتصادی این روزها مشکلات زیادی اعم از نگرفتن حقوق در ماههای متوالی را دارند.
روزهای آخر سال که شهر را هیاهوی عید میگیرد، روزهایی سخت برای کارگران است. بیجهت نیست که صدای اعتراضشان به شکل پراکنده شنیده میشود. طبق آمار ۳۵درصد از جمعیت فقیر در دهک اول درآمدی، افراد شاغل هستند. شاغلینی که به هر دلیل نتوانستهاند از طریق اشتغال از گردونه فقر رهایی یابند.
شاغلانی که به جهت شغلشان از خدمات حمایتی هم برخوردار نخواهند بود. مشاغلی که معلوم نیست چند ساعت از زمان کارگر را پر میکند؛ مشاغلی که مشخص نمیکند درآمد ماهانه یک خانوار چه میزان است. بخش بزرگی از این ۳۵درصد همین کارگران نگران و معترض این روزها هستند؛ کارگرانی که ضربه سنگین پایین بودن رشد اقتصادی، مسئله تحریمها و نبود رونق در بازار مستقیما به چشمان ایشان میرود؛ کارگرانی که معاششان چنان در گرو همین اندک پرداختهای شب عید است که گاهی تمام رمقشان اعتراضی است که میکنند.
دولت گرفتار بودجه است. کارفرما و صاحبان کار درگیر ورشکستگی و مشکل مالی. ایشان باور دارند که با وضعیتی که چنین است کاری فراتر از توانشان نمیتوانند انجام دهند. از سوی دیگر کلیه مسئولان به این اعتراف کردهاند که در موضوع عدالت اجتماعی به خطا رفتهایم و در وضعیت مناسبی نیستیم اما اتفاقی که افتاده فقط کنار هم چیدن واقعیات و اعتراف به آنهاست؛ اعترافی که دردی از فقر و نداری کارگر را درمان نمیکند.
فایده این چیست که همگان معترف باشند به بد بودن وضعیت و از سوی دیگر دستهایشان بالا باشد از ناتوانی. نتیجهاش همان است که بود؛ کارگری که صدا ندارد، نان ندارد و معاش ندارد. روزهای پایانی سال است و هیاهوی شب عید شهر و خیابان را دربرگرفته است.
همگان میاندیشند برای سالی بهتر و امیدوارانهتر. کارگران نشستهاند به انتظار گرفتن نتیجه زحمتشان. فرصتهای برابر و امکان برقراری عدالت در کوتاهمدت هم وجود ندارد. حال چه باید کرد؟ زمان آن رسیده است که گفتوگوهای ملی و عزم ملی برای حل مسائل مالی و اقتصادی صورت گیرد. عزم ملی هم صرفهجویی مصرفکنندگان است و هم منطبق با اقتصاد مقاومتی دیدن عملکرد و بودجهریزی مسئولان.
چه یکسوم بودجهای که در اختیار دولت است و چه در دست مابقی. عزم ملی یعنی پیش از اینکه صدای اعتراض بلندتر شود، گروههای صنفی فعال و پویا از کارگران برای شنیده شدن صدای ایشان، آنها را نمایندگی کنند. شاید گفتوگوی ذینفعان واقعیتر شود. پیش از ما سرمایهداریهای بزرگتر با کارگران نحیفتر، از این گردونهها با کمک اتحادیهها و اصناف واقعی گذر کردهاند؛ اصنافی که نه به شکل سیاسی که واقعا نمایندگی این گروههای بیصدا شوند. هماکنون گروههای صنفی و نهادهای مدنی فعال که بتوانند در امنیت و بهدور از انگهای سیاسی و امنیتی فعالیت کنند، از مهمترین راهکارهای شکلگیری گفتوگو برای حل مسئله هستند.
روزهای پایانی سال است. شهر و شبکههای اجتماعی و هر آنچه صدای قوی و بلندی دارد در هیاهوی شب عید است و در این هیاهو صدای بخش اعظم جامعهای که بیصداست، گم شده است. اگر دلنگران آینده، اعتراضهای آینده و وضعیت معاش و عدالت در این روزگاریم، نگران صداهایی باشیم که نمیشنویم.
نظر شما :