گزارش نشست سخنی در باب تعریف و حدود نظریه سیاسی
الف» اهمیت بحث درباره "نظریهٔ سیاسی"
۱- هر کنش و نهاد سیاسی فعلی مسبوق به نظریه یا نظریههای سیاسی پیشین است. میان نظریه و عمل نسبت دو سویه و همزیستانه برقرار است.
۲- رفع معضلات حوزه علمی: بسیاری از معضلات بزرگ عرصه عمل به سبب عدم تفاهم بر سر تعریف مفاهیم بنیادین سیاسی، تحلیل درست وضعیت و تجویز ساز و کارهای مناسب روی می دهند
ب) اهمین بحث درباره "تعریف و حدود" نظریه سیاسی
۱ـ باید روشن باشد که در حوزه کنش سیاسی نیاز به نظریه سیاسی داریم پس باید بدانیم نظریه سیاسی درباره چیست و چه کاری میخواهد بکند.
۲ـ برای انتقال دانش باید شناخت کافی و مرزبندی نظریه سیاسی با شاخه های دیگر اندیشه ورزی اجتماعی و اندیشه ورزی سیاسی مشخص باشد.
۳ـ نامشخص شدن تعریف و حدود نظریه سیاسی مسئله ساز است. این مسئله سازی به سبب "ناکارآمد" شدنِ کلیت ساحت نظری است که عدم رفع مشکلات و پیچیدهتر شدن معضلات زیستسیاسی را به همراه دارد. مثال: خلط نظریه اخلاقی و سیاسی و اشتباه گرفتن نظریه سیاسی با فلسفه سیاسی
پ) درباره تعریف: منظور ما از تعریف باید روشن باشد. تعریف در منطق سنتی باید جامع و مانع باشد، متضمن دور و تعریف به اخفا نباشد. اما با رجوع به متافیزیک/ ۱۰۳۶b میشود دید که تعریف مفهوم با تعریف شیء محسوس متفاوت است. نظریه سیاسی شئ ملموس و محسوس نیست و تعریفش به حدتام نیست که مقصودش حقیقت ذاتی شیء از طریق انضمام جنس قریب (پروتون گنوس ) و فصل (دیافورا) باشد. تعریف نظریهٔ سیاسی شناساندن موضوع است و نوع کاری که با این موضوع قرار است انجام شود و مرزهای آن با دیگر فعالیتهای فکری است.
ت) طرح یک مشکل در فرایند پژوهش:
مشکل تقدم و تأخر تعریف نظریه سیاسی و تعیین حدود آن: جابجایی این دو در فرایند پژوهش به ضرورت روی داده است. به این معنا که ابتدا به نظر می رسد تا تعیین حدود نظریهٔ سیاسی با دیگر شاخه های مطالعهٔ اجتماعی و سیاسی صورت نگیرد نمی شود به تعریف آن دست یافت. اما از سوی دیگر در فرایند پژوهش ملاحظه می شود که تا تعریفی از نظریهٔ سیاسی در دست نباشد امکان تعیین حدود آن ممکن نمی شود. راه حل مشکل این است که ابتدا با تمرکز بر موضوعِ نظریهٔ سیاسی، که سیاست و امر سیاسی است، و کاری که در نظریه سیاسی بر این موضوع اعمال می شود، به تعریفی از نظریهٔ سیاسی دست یابیم و سپس بر مبنای این تعریف به تعیین حدود آن بپردازیم و از این طریق، تعریف حاصل شده را دقیق تر کنیم. اما در این جا پیش از پرداختن آرای متفاوت دربارهٔ سیاست و امر سیاسی، به کاری که باید نظریه پرداز سیاسی بر روی موضوع خود انجام دهد توجه می کنیم.
ث) در پاسخ به این پرسش که در نظریه سیاسی چه کاری باید روی موضوع انجام شود چند رویکرد داریم:
۱ـ رویکرد پوزیتویستی ـ علم گرا:
این رویکرد مبتنی است بر تفکیک کامل نظریه سیاسی از فلسفه سیاسی و روش ابطال پذیری تجربی. مانند کتاب «مقدمهای بر نظریه سیاسی مدرن» از نورمن بری که می گوید نظریه سیاسی مبتنی بر فرضیهای است که بشود از آن به پیشبینی رسید. بری بر اساس همین رویکرد نتیجه میگیرد نکه ظریه سیاسی دارای محتوا و روش بنیادین متعلق به خود نیست و باید در رابطه با اقتصاد وحقوق و اخلاق ... بحث شود.
۲ـ رویکرد غیر تبیینی یا نظریهسیاسی به مثابه «تفکر»:
جان پلامناتز در سال ۱۹۶۰ چنین گفته است: «منظور من از نظریه سیاسی تبیین چگونگی کارکرد حکومتها نیست، منظورم تفکر نظام مند درباره اهداف حکومتهاست». ملاحظه می شود که در این برداشت، نظریه سیاسی از جنس تفکر نظام مند است و تبیین علت و معلولی مورد نظر نیست. این رویکرد به ریشهٔ اصطلاح نظریه نزدیک می شود که تئوری است: تئوری در یونان باستان به معنای نظرورزی، دیدن با عقل، تعمق و تأمل بود که بعدها در افلاتون از لحاظ محتوایی بر فلسفه ورزی منطبق شد.
۳ـ رویکرد تبیینی- استدلالی:
آیزایا برلین در مقاله مهم « آیا نظریهٔ سیاسی هنوز وجوددارد؟» در سال ۱۹۶۱ بر اهمیت برهان آوری و کنجکاوی عقلانی در نظریهٔ سیاسی تأکید کرد که صرفاً متکی بر علیت و روابط کارکردی و مطالعات آماری نیستند بلکه به انگیزه ها و دلایل متکیاند. هوفن و گراهام نیز این موضع را دارند.
۴ـ رویکرد هنجاری :
کریستین هلیول و بری هیندس معتقدند نظریه سیاسی از دیگر شاخههای علوم سیاسی جدا میشود زیرا به مباحث هنجاری زندگی سیاسی بازمیگردد. این رویکرد بر این اساس استوار است که برخلاف تلقی پوزیتیویستی، نظریهٔ سیاسی به طور ماهوی به هنجارهای سیاسی وابسته است و باید به ارزیابی آنها بپردازد.
۵- رویکرد کنش گفتاری:
انگین آیزین می گوید نظریه سیاسی نه فقط کار متفکران، بلکه کنش گفتاری همه کسانی است که زندگی سیاسی دارند. نظریه سیاسی فقط توصیف رویدادهای نیست بلکه جهان را به وجود میآورد.
نکته: این مؤلف نظریه سیاسی را با نظر سیاسی، و قرار گرفتن در ساحت سیاست را نیز با سیاست ورزی اشتباه گرفته است.
۶ـ رویکرد ترکیبی: هنجاری- تبیینی- تحلیلی
مارک فیلپ در سال ۲۰۰۸ کوشش کرد تعریف جامعتری از نظریه سیاسی ارائه دهد که ابعاد مختلفی داشته باشد. او گفت: نظریه سیاسی تأمل نظام مندی است بر سرشت سیاست، عوامل علّی ثبات و تغییر سیاسی، چارچوب نهادی تداوم کنشهای سیاسی، ارزشها و اهداف کنشها و سازمانهای سیاسی، و شرایط تحقق این اهداف. او بر اهمیت نقش تعیین کننده زمینه تاریخی در فهم متون و ایدههای سیاسی تأکید کرد که نسبیت این ایدهها را مورد توجه قرار می دهد.
۷- رویکرد رفلکسیو:
مایکل فریدن اظهار کرده است که باید اندیشیدن به سیاست و سیاسی اندیشی را از یکدیگر تفکیک کرد. نظریه سیاسی باید هم سیاست و الگوهای اندیشیدن به سیاست را شکل دهد و هم به خود بازگردد و خود انتقادی باشد. در این رویکرد اهمیت زبان شکل دهنده به نظریه سیاسی و اهمیت نقد ایدئولوژی نیز مطرح شده است. رویکرد اندرو وینسنت هم رفلکسیو است. وینسنت در کتاب «سرشت نظریهٔ سیاسی» بر لزوم تأمل انتقادی تأکید کرده و گفته است که شیوهٔ نظریه پردازی سیاسی به طور بنیادین بر موضوع آن که سیاست است تأثیر می گذارد. بنابراین، تفکیک نظر و عمل جزم باوری بیهوده ای است.
۸- رویکرد گفتمانی و تکثرگرا :
در این رویکرد پژوهشگرانی مانند بیکو پارک تعاریف ذات باور و متکی به سرشت بشر از نظریه سیاسی را کنار می گذارند. از این منظر، نظریه سیاسی یک رشته علمی نیست بلکه یک گفتمان است و راههای متفاوتی برای نظریه پردازی سیاسی وجود دارد و مکالمه انتقادی میان اشکال متفاوت آن برقرار است. این رویکرد رابطه دیالکتیکی میاننظریه سیاسی و علم سیاست را نیز مطرح کرده است.
۹- رویکرد تفسیر گرا:
به رای تندیشه ورانی چون لسلی تیله، نظریه سیاسی درصدد پیشبینی رفتارها نیست بلکه میخواهد فکر و کنش انسانی را به طور روشنگرانه و برای ارتقای فهم تفسیر کند. نظریه پرداز با معنا سر و کار دارد و معنا نه در قانونهای عینی بلکه در فهمهای بیناذهنی و مشترک ریشه دارد. ارزش یک نظریه سیاسی نه در پیشبینیهای اثبات پذیر آن بلکه در ظرفیت آن برای آگاه سازی و روشن کردن زندگی سیاسی است. کنش سیاسی مانند اثر هنری است نه واکنش شیمیایی که نیاز به تبیین و پیشبینی و کنترل داشته باشد.
۱۰ـ رویکرد آگاهی بخش و هشداری: شلدون ولین در سال ۱۹۶۰ بیان کرد که بر خلاف فیزیک و علوم طبیعی، نظریه سیاسی پیشبینی نمیکند اما هشدار میدهد و ضمناً امکانات و شروط لازم و کافی تحقق اهداف را بیان میکند. او از متافیزیک سیاسی نیز سخن گفت که ورود مقوله های متافیزیک به نظریه سیاسی است و آن را به فلسفه سیاسی نزدیک می کند.
ج) موضوع یا محتوای نظریه سیاسی: سیاست و امر سیاسی
برای پرداختن به نسبت سیاست و امر سیاسی باید به آرای اندیشمندانی چون کارل اشمیت، هانا آرنت، پل ریکور، جان رالز، یورگن هابرماس و شنتال موف توجه داشت. کارل اشمیت در سال ۱۹۳۲ کتابی با عنوان «مفهوم امر سیاسی» نگاشت و در آن اعلام کرد که اساس امر سیاسی بر تفکیک دوگانهٔ دوست و دشمن مبتنی است. اندیشمندان دیگر کوشیده اند تعریف خود را بر پایهٔ موضع گیری در برابر این نگاه اشمیت مطرح کنند و فهم و نقد آرای آنها به طور مستقیم بر تعریف نظریه سیاسی تأثیر می گذارد.
نظر شما :