مصاحبه با دکتر یحیی فوزی:چالش ها و فرصت های تحولات اخیر منطقه برای انقلاب ایران

۲۶ بهمن ۱۳۹۵ | ۱۲:۰۷ کد : ۱۴۸۳۶ اخبار اساتید پژوهشگاه
تعداد بازدید:۲۵۰۷

دکتر یحیی فوزی

چالش ها و فرصت های تحولات منطقه برای  جمهوری اسلامی ایران

دکتر یحیی فوزی؛ استاد علوم سیاسی پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی در گفتگویی با پرتال امام خمینی (س)، به تبیین چالش ها و فرصت های تحولات اخیر منطقه برای  جمهوری اسلامی ایران

پرداخته است که در ادامه می آید :

 

سوال: تحولات منطقه چه فرصت ها و چالش هایی را برای جمهوری اسلامی ایران فراهم کرده؟

در شرایط کنونی وضعیت منطقه وضعیت مناسبی نیست خشونت های جریانات تکفیری خیلی شدید شده است، وجریانات اسلام گرا تا اندازه ای به حاشیه رانده شده اند، اکثر حکومت های قدرتمند منطقه ضعیف شده اند، هرج و مرج و ناامنی در منطقه وجوددارد، حضور بیگانگان در منطقه تقویت شده است، که مجموعه این تحولات در منطقه هم چالش ها و هم فرصت هایی را برای جمهوری اسلامی ایران به وجود آورده است.

در ابتدا اگر بخواهم به چالش ها اشاره کنم باید بگویم که جریانات اسلام گرایی یک جریانات به هم وابسته هستند و ادامه ی هم به حساب می آیند، یعنی در واقع سرکوب اسلام گرایی در منطقه و ضعیف شدن اسلام گرایی در منطقه می تواند باعث تضعیف عمق استراتژیک جمهوری اسلامی شود، بالاخره شعارهای خیلی از این اسلام گراها با ایران یکسان است، یعنی همه جریانات اسلام گر شعارهای مشترکی دارند، همه شان تأکید دارند روی سیاسی بودن اسلام و اسلام سیاسی، تأکید دارند که اسلام می تواند یک جامعه ی مبتنی بر شریعت را شکل دهد، تأکید دارند روی اجرای شریعت، همه ی این جریانات اسلام گراها حالا چه سلفی، چه اخوانی، چه شیعی، همه روی تقویت هویت دینی تأکید دارند، اکثراروی مبارزه با دخالت خارجی و مبارزه با اسرائیل تأکید دارند، بنابراین وجوه اشتراک زیادی بین جریانات اسلام گرا در منطقه هست، و طبیعی است که اگر این جریانات اسلامی در مناطق مختلف ضعیف شوند، به ضرر جمهوری اسلامی است، یعنی در واقع جمهوری اسلامی را آسیب پذیر می کند، بیشتر جمهوری اسلامی را در مرکز حملات قرار می دهد، یعنی در آن صورت دشمنان خیلی راحت می توانند با جمهوری اسلامی مبارزه کنند، طبیعی است که ما اصولاً نباید به صورت استراتژیک از سرکوب و تضعیف کامل جریانات اسلام گرا حمایت کنیم،هر چند باید تلاش کنیم که واقعاً این جریانات به خشونت کشیده نشود، با خشونت باید مبارزه کنیم، از افراطی گرایی باید جلوگیری کنیم، و از تفرقه گرائی در جهان اسلام باید جلوگیری کنیم ولی نباید اجازه دهیم که این تلاشها به طور کلی به تضعیف اسلام سیاسی در منطقه منجر شود، چون این به ضرر خود ما هم هست، بلکه ما باید واقعاً هدایت کنیم و به صورت یک استراتژی انعطاف پذیر در برخورد با جریانات اسلامی از آن ها حمایت کنیم، خودمان واقعاً روبروی این جریانات نباید قرار بگیریم، و تلاش کنیم که مشکلات را با کاهش دهیم وآنها را با خود همراه سازیم . و اصل روند حرکت اسلام سیاسی را در منطقه محافظت کنیم اما باید با نفوذخود بر آن تاثیر گذاشته واجازه ندهیم دیگران آن را به انحراف وافراط گرائی بکشانند.

از سوی دیگر این شرایط در منطقه ، فرصت هایی را نیز برای ما به وجود آورده، وقتی که یک عده به نام اسلام بر طبل خشونت می کوبند و خشونت را ترویج می کنند طبیعی است که ایران می تواند با تکیه بر آن برندهای اندیشه ای خودش، انقلاب اسلامی را بیشتر در جهان مطرح کند، اصولا برندهای اندیشه ای، و آن تفاوت های خاص و متمایز انقلاب ایران با بقیه ی اسلام گراها آن است که انقلاب اسلامی روی اسلام فطری، روی یک اسلام عقلانی، یک اسلام صلح طلبانه تاکید دارد، و بنابراین اگر انقلاب ایران روی صلح طلبی مانور دهد، روی جهان عاری از خشونت مانور دهد، اسلام عقلانی و فطری را بیشتر گسترش دهد، طبیعی است که آن قابلیت ترویج وبالندگی بیشتر انقلاب اسلامی را در جهان مطرح می کند و در جهانی که همه از هرج و مرج خسته شده اند، در جهانی که همه از خشونت خسته شده اند، گرایش بیشتری به انقلاب ایران ایجاد می شود.می دانید که اصولا انقلاب ایران یک انقلاب واقعاً صلح طلبانه است، امام خمینی همیشه تأکید می کرد که اصالت در روابط با دیگران مبتنی بر صلح است، نه مبتنی بر جنگ، ما به دنبال یک صلح پایدار هستیم، می دانید مثلاً دو نگاه به آیات جهاد و بحث روابط با دیگران وجود دارد، یک نگاه این است که اصالت با دیگران مبتنی بر جنگ و جهاد است، یعنی همین نگاهی که تکفیری ها دارند، یعنی بحثشان این است که ما در ارتباط با دیگران باید تلاش کنیم که دیگران را، چه با ما بجنگند و چه نجنگند به هر حال از بین ببریم، و جهان همه مسلمان باشند، همه آن کسانی باشند که اعتقادات ما را قبول دارند، بنابراین اصالت را با جنگ و جهاد می دانند نه با صلح، یک نگاه این است که نه اصالت با صلح است، و به همان سیره ای که پیامبر داشت معتقد است، پیامبر با مسیحیان، با یهودیان، با کسانی که حتی اسلام را قبول نداشتند با اینها هم زیستی مسالمت آمیز داشت، و سعی می کرد همه ی اینها را حفظ کند در عین این که اندیشه هایش را هم ترویج می کرد، در واقع از طریق یک جدال احسن با همه برخورد می کرد، بنابراین در نگاه دوم معتقد هستند که اصالت با صلح است، جنگ در یک شرایط خاص و ویژه ای اتفاق می افتد. البته جنگ دفاعی لازم است، اگر دشمن حمله کند، اگر آن موجودیت یک جامعه را تهدید کند طبیعی است که جنگ دفاعی واجب و لازم است، ولی شیعیان جنگ ابتدایی را در شرایط غیبت خیلی جایز نمی دانند، با حضور امام آن را جایز می دادند و در عین حال تأکید دارند به اینکه حتی در جنگ هم باید آن اخلاق جنگی را رعایت کنند، از هر نوع خشونتی به حتی در عرصه ی جنگ هم حمایت نمی کنند.

طبیعی است که انقلاب ایران یک انقلاب مبتنی بر حرکت صلح طلبانه ی مسالمت آمیز بود و همین روند هم در اندیشه اش مشهود است، در اندیشه ی متفکرین انقلاب اسلامی، تأکید امام خمینی، تأکید شهید مطهری، تأکید رهبر معظم انقلاب، روی این است که اصالت در روابط بین الملل با صلح است و ما خواستار جنگ با دیگران نیستیم، البته تأکید بر صلح مثبت، انقلاب ایران یکی از تفاوت هایش با بقیه این است که دیگران اگر صلح را هم مطالبه می کنند، می گویند صلحی که ما دیگران را به نوعی ساکت کنیم، ولی انقلاب ایران نمی گوید که ساکت می کنیم، می گوید ما باید زمینه های جنگ را از بین ببریم، زمینه های جنگ چه است؟ فقر است، نابرابری است، تبعیض است،تحقیر است، در واقع اگر این زمینه ها از بین برود صلح برجامعه حاکم می شود. وقتی که مثلاً ایران با اسرائیل مبارزه می کند، در واقع می گوید اسرائیل موجب تحقیر ملت شده، این اسرائیل به عنوان یک غده ای که آمده تجاوز کرده، کشورهای دیگر را تصرف کرده، زمینه ی جنگ را ایجاد کرده، و باید از بین برود تا زمینه ی صلح ایجاد شود، در واقع تعبیرش این است که ما در جهان از یک صلح مثبت حمایت می کنیم، و صلح مثبت به معنای این است که زمینه های جنگ را به تدریج باید از بین برد، و این زمینه های جنگ که از بین برود خود به خود صلح مستقر می شود. یا تأکید دارد روی صلح ساختاری، معتقد است که یک سری ساختارها جنگ را ایجاب می کند، آن ساختارهای بین المللی، ساختارهای داخلی، ساختارهای اقتصادی، مثلاً نظام سرمایه داری، آن چیزهایی که نابرابری را در جهان ترویج می کنند، این ساختارها باید اصلاح شود، و اگر این ساختارها اصلاح شود زمینه برای صلح فراهم می شود، بنابراین از یک نوع صلح ساختاری نیز حمایت می کند اینها شعارها و شاخص های انقلاب ایران است.

تأکید روی وحدت ملی، و شعار وحدت در جهان اسلام ومبارزه با تفرقه گرائی از جمله برندهای اندیشه ای انقلاب اسلامی ایران است. انقلاب ایران یک انقلاب وحدت گرا است، بر خلاف جریانات دیگر، تکفیر نمی کند، ایران علیرغم اینکه حماس اهل سنت است ولی از حماس حمایت می کند، از اخوان المسلمینی ها که اهل سنت هستند حمایت می کند، و به بسیاری از کشورهای اهل سنت کمک می کند، چون شعار ومنش وحدت گرایانه دارد، یعنی تأکید دارد به این که وحدت باعث قوت جهان اسلام می شود و بر اساس یک سری بنیان های نظری، از این وحدت دفاع می کند، و روی تقریب مذاهب اسلامی با نزدیک شدن مذاهب اسلامی تأکید دارد و بنابراین با تفرقه مخالف است، با تشتت مخالف است، تأکید روی این شعارهانیز نقطه قوت ایران است، یعنی می تواند فرصت را برای ایران ایجاد کند که این تشتتی که در جهان حاکم است را از بین ببرد.

سومین فرصتی که می شود گفت برای ایران وجود دارد تقویت جایگاه رهبری است، یعنی الان در یک شرایطی که همه دچار تشتت شده اند، جامعه متفرق شده است، منازعه گسترده شده است، اگر واقعاً یک کشوری خوب عمل کند می تواند رهبری جریانات را در دست بگیرد، یعنی فرصتی است برای اینکه ایران بتواند رهبری خودش را در جهان اسلام اثبات کند، در حل منازعات منطقه ای، ایران به جای اینکه در یک طرف دعوا قرار بگیرد باید سعی کند در یک موضع رهبری در جهان اسلام ظاهر شود، باید تلاش کند در عرصه ی سیاست گذاری اجرا و در حل منازعات، در جایگاه رهبری حل منازعات قرار گیرد، و به یک معنادر منطقه پدر این جریانات اسلام گرا باشد، و رهبری معنویت گونه در جهان اسلام داشته باشد، و الان بهترین فرصت است در این عرصه ی هرج و مرج و ناامنی که در منطقه وجود دارد که ایران بتواند آن نقش تاریخی خودش را ایفا کند.

شاید یک فرصت دیگری هم که واقعاً برای ایران در این شرایط وجود دارد، و باید از آن به خوبی استفاده کند آماده شدن برای بعد از بحران است، یعنی بعد از بحران اکثر این کشورها ضعیف شده اند، اکثر این کشورها دچار مشکلات جدی هستند، از نظر امنیتی نیاز دارند به کشوری که امنیتشان را تأمین کنند، از نظر اقتصادی نیاز دارند که کمکشان کند، از نظر حل منازعات داخلی نیاز دارند، اگر الآن ایران بتواند طراحی کند و خودش را آماده کند برای آینده ی منطقه، می تواند از از این فرصت استفاده کند. مثلاً در زمان جنگ جهانی دوم همه ی کشورهای اروپایی درگیر جنگ شدند، امریکایی ها چون کمتر آسیب دیده بودند، آماده شدند و بعد از جنگ آمدند در قالب طرح مارشال به اروپاییان کمک کردند، و از آن ها حمایت کردند و در واقع آن نفوذ خودشان را بر جهان بعد از جنگ شکل دادند. در واقع در منطقه ما الان یک وضعیت این چنینی وجود دارد، ایران به عنوان تنها کشور مقتدر، قوی و امن در مقابل کشورهایی که واقعاً از ناامنی رنج می برند قرار دارد، و اگر بتواند در این شرایط خودش را بازسازی کند، یک اقتصاد قدرت مندی داشته باشد، از نظر نظامی و امنیتی جایگاه خودش را حفظ کند، بعدها می تواند در این کشورها نفوذ جدی خودش را اعمال کند و آن رهبری بعد از بحران را در دست بگیرد و تداوم ببخشد، بنابراین این یکی از فرصت ها است.

بنابراین چندین فرصت در این شرایط وجود دارد، اولاً می تواند شاخص های اندیشه ای خودش را مطرح کند، دوم می تواند آن شعارهای وحدت گرایانه و تقریبی خودش را گسترش دهد، سوم می تواند آن جایگاه رهبری را در حل منازعات تثبیت کند، و چهارم آماده شود برای شرایط بعد از بحران و بتواند بعد از بحران آن نفوذ لازم را اعمال کند و آن بحثی که در سیاست های کلان نظام هم هست که باید به قدرت اول منطقه تبدیل شود، یا به قول امام خمینی باید سنگرهای کلیدی قدرت را در جهان در دست بگیرد، را پیگیری کند، و بتواند جایگاه خودش را تثبیت کند و در آینده به عنوان یک کشور مقتدر و قوی اهداف انقلاب اسلامی را دنبال کند.

 

سوال: به عنوان موضوع نخست مقایسه ای بین انقلاب ایران و جنبش های عربی داشته باشیم، و بفرمایید اساسا این مقایسه درست است یا خیر؟ و این دو دسته چه شباهت ها و تفاوت هایی دارند؟

بله، عرض کنم انقلاب ایران یکی از انقلاب های بزرگ قرن بوده است و در واقع یک انقلاب تاریخ ساز به حساب می آید و در شرایطی شکل گرفت که کسی انتظار رخداد انقلاب را نداشت، تأثیرات و پیامدهای مختلفی را نیز در سطح ملی، در سطح منطقه و در سطح جهانی به جا گذاشت، تحولاتی که در منطقه با عنوان انقلابات عربی شکل گرفت، هم می شود گفت که خیلی غیر منتظره رخ داد و پیامدها و تأثیرات مختلفی را در منطقه به وجود آورد که هنوز ما شاهد برخی از پیامدهایش هستیم. از نظر اینکه ما بخواهیم اینها را با هم مقایسه کنیم، امکان مقایسه هست، چون بالاخره هر دو به عنوان نتیجه ی جنبش های اجتماعی به حساب می آیند؛ هر دو به یک معنی تحولات و پیامدهای مهمی را در عرصه منطقه به وجود آوردند، و می توانیم این ها را از ابعاد مختلف مقایسه کنیم.

یکی از جنبه های مقایسه ی اینها شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این انقلاب ها و انقلاب ایران است، انقلاب ایران محصول یک سری عوامل ارادی و عوامل ساختاری بود، محصول یک سری زمینه های سیاسی بود، مثلاً بحث استبداد در ایران در دوران پهلوی یکی از مباحثی بود که انقلاب در واکنش به آن رخ داد، وابستگی نظام شاه به امریکا یکی دیگر از عوامل شکل گیری انقلاب بود، در واقع استبداد و استعمار، یا استبداد و وابستگی در عرصه ی سیاسی دو مورد از عوامل مهم و تأثیر گذار در انقلاب ایران بود، یا مثلاً بحث شرایط اقتصادی، تبعیض، نابرابری وبی ثباتی اقتصادی از دیگر عواملی بود که در ایران باعث انقلاب شد، شرایط ناموزونی فرهنگی و عدم تعادل بین فرهنگ اسلامی، فرهنگ ملی و فرهنگ غربی هم یکی از عواملی بود که موجب نارضایتی مردم شده بود.

اصولاً می شود گفت فرهنگ ایران سه لایه دارد، یک لایه ی اسلامی، یک لایه ی ایرانی و یک لایه ی مدرن، که حول قرائت عقلانی -عرفانی از اسلام باهم جمع شده اند وقتی این سه در وضعیت متعادلی قرار می گیرند، مشاهده می شود که از نظر فرهنگی جامعه ی ایران در یک وضعیت با ثباتی قرار می گیرد، ولی وقتی به یکی از این لایه ها کم توجهی می شود، دچار ناموزونی می گردد، مثلاً در دو دوره شاهد این هستیم که واقعاً یک ثبات فرهنگی در ایران داریم دوره ی مشروطه، و دوران انقلاب اسلامی، به خاطر این که این سه لایه با هم ترکیب متوازنی را تشکیل داده اند.. یعنی مثلاً انقلاب اسلامی، انقلابی است که فرهنگ اسلامی را به عنوان محور مد نظر دارد، و هم تأکید روی فرهنگ بومی ایرانی دارد و هم فرهنگ مدرن را می پذیرد و گزینشی با آن برخورد می کند ، در واقع از یک ایران اسلامی مدرن حمایت می کند.

بنابراین در عرصه ی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، مطالبات مختلفی بود که انقلاب ایران در واکنش به آنها رخ داد، این مطالبات را در انقلاب های دیگر هم می بینیم، یعنی بخش عمده ای از انقلاب هایی که در کشورهای عربی رخ داد، در واکنش به وضعیت نابسامان اقتصادی است، مثلاً در مصر می شود گفت یکی از دلایل رخداد انقلاب، شرایط اقتصادی است، و یا همین طور بحث استبداد و وابستگی؛ مثلاً در تونس در واکنش به استبداد و دین ستیزی رژیم حاکم، و در واکنش به وابستگی آن، انقلاب رخ داد؛ و همین طور در لیبی بحث استبداد مطرح است؛ و یا در بحرین بحث تسلط یک گروه اقلیت بر یک گروه اکثریت است؛ بحث بحران هویت که همه ی کشورهای اسلامی درگیر آن هستند، یکی دیگر از همین بحث ها است، در خیلی از کشورهای اسلامی بحث هویت دینی برای آنها با اهمیت است و مردم به دنبال احیای هویت دینی هستند، یعنی می خواهند هم یک جامعه ی مدرن داشته باشند و هم یک جامعه ی باهویت دینی، در واقع خواهان جمع بین هویت و دینداری، جمع بین هویت دینی و تمدن، جمع بین هویت دینی و پیشرفت هستند، منتها معمولاً در خیلی از کشورها یکی از اینها قربانی هم می شوند، یعنی یا هویت را فدای پیشرفت می کنند یا پیشرفت را فدای هویت می کنند و این یکی از دغدغه هایی است که اکثر کشورهای اسلامی دارند، و به همین دلیل بحث احیای هویت یک بحث مشترک بین همه ی این انقلاب ها بوده است، و می بینیم که مردم به هر حال یکی از دلایل و انگیزه های قیامشان، همین بحث ها است، بنابراین خیلی از این عوامل مشترک است. اصولاً جنبش های اسلامی در کشورهای اسلامی اشتراکات مهمی در این زمینه ها دارند، و این زمینه ها درد های مشترک جهان سوم و در کشورهای اسلامی است و این مسائل از دلایلی است که در واکنش به آن ها و برای حل این مشکلات جنبش ها در این کشورها رخ می دهد.

بنابراین اشتراکات زیادی در دلایل و زمینه های شکل گیری انقلاب ایران و بسیاری از جنبش های منطقه وجود داشته است، هر چند تفاوتهایی هم هست که تفاوتها عمدتا در اولویت بندی این عوامل است ، یعنی مثلاً ممکن است در ایران استبداد، استعمار و وابستگی رژیم، اولویت اول برای جنبش اسلامی بوده باشد، ولی در تونس دین ستیزی حکومت عامل اصلی خیزش مردم و اولویت اول بوده است، یا در بعضی از کشورها ما می بینیم که مثلاً حمایت رژیم حاکم از اسرائیل و گرایش آن به اسرائیل عامل اصلی رخداد انقلاب است، و در بعضی از کشورها مثل بحرین عدم توجه حکومت به حقوق اولیه اجتماعی شهروندان عامل انقلاب است، بنابراین آن دلایل و شرایط محیطی و جغرافیایی مشترک است، ولی اولویت ها با هم متفاوت است.پس یکی از تفاوت ها مربوط به شرایط محیطی و جغرافیایی این جنبشها و اولویت بندی چالشهای فراروی آنها است.

یکی دیگر از عواملی که می شود اینها را با هم مقایسه کرد از نظر ایدئولوژی است، ما ایدئولوژی های مختلفی در کشورهای اسلامی داریم، یعنی وقتی کشورهای اسلامی را بررسی کنیم، می بینیم کمونیست ها فعال هستند، لیبرالها فعال هستند، ملی گراها هستند، اسلام گراها هم هستند، این وجه مشترک همه است، در انقلاب ایران چنین شرایطی را داشتیم، همان طور که در خیلی از کشورهایی که انقلاب رخ داده چنین وضعیتی را داریم.

اسلام گراها گرایش های مختلفی در درونشان موجود است، مثلا سلفی ها، اخوان المسلمین و... که اینها هر کدام نقش های متفاوتی را دارند. در واقع تنوع ایدئولوژی ها در همه ی کشورها وجود دارد و تفاوتشان در آن هژمونیک شدن یا غلبه ی یک ایدئولوژی بر بقیه ی ایدئولوژی ها است، یعنی تفاوت اینها این است که کدام نوع از اسلام در قدرت قرار گرفته است. معمولاً در تمامی کشورهای اسلامی به خاطر زمینه ی فرهنگی، اسلام گراها در قدرت هستند، یعنی وقتی رأی گیری می شود، وقت رفراندوم،و مراجعه به آرای عمومی، معمولاً جریانات اسلامی رأی می آورند، و از قدرت بیشتری برخوردار هستند، ولی نوع آن قرائتی که از اسلام وجود دارد با هم متفاوت است. مثلاً فرض کنید ما در انقلاب ایران شاهد هستیم که قرائت اسلامی که حاکم بود، قرائتی بود که تحت تأثیر فقهای عقل گرای شیعی بود، یعنی به طور مثال خود امام خمینی، مرحوم مطهری و شهید بهشتی، در واقع فقهایی هستند که تأکید روی عقل دارند، تأکید روی اجتهاد دارند، تأکید روی آشتی بین اسلام و پیشرفت دارند، تأکید روی معنویت، آزادی، دین داری و استقلال دارند، بنابراین یک نگاه اسلام منطبق با زمان ومکان را ترویج می کردند؛ و یا در کنار این ما نوگرایان دینی را داشتیم، امثال شریعتی، بازرگان و کسانی که از یک نوع اسلام نوگرایانه دفاع می کردند، و گروه دیگر بومی گرایان بودند، افرادی مثل جلال آل احمد کسانی هستند که به نقاط قوت بومی جامعه ی ایران و مقابله با غرب زدگی توجه داشتند. در واقع این سه جریان بودند که نقش اصلی را در ایدئولوژی انقلاب ایران ایفا کردند، یعنی فقهای اصول گرای شیعه، نوگرایان دینی و بومی گرایان، در واقع این سه، سه نیروی مهم تأثیرگذار بودند و به همین دلیل ایدئولوژی و آن اسلام سیاسی که در ایران شکل گرفت، یک اسلام سیاسی اصلاح طلبانه بود، اسلام سیاسی که هم اسلامی وهم بومی گرا بود اما تمدن ستیز نبود اسلامی که آرمان مطلوب اومبتنی براندیشه موعودیت در آینده تحقق می یافت ومانند جریانات سلفی گذشته گرا نبود . و تلاش می کند از یک نوع الگوی اسلام ایرانی پیشرفت حمایت کند، ، اما در برخی از کشورهایی که انقلاب های عربی در آن رخ داد، ما شاهد این هستیم که آن قرائتی که حاکم بر جریانات اسلام گرا است، یا قرائت سلفی ها است، یا قرائت اخوان المسلمین است، که معمولاً این دو اولاً با هم چالش داشتند، یعنی در خیلی از کشورها شاهد این هستیم که اخوانی ها با سلفی ها درگیر هستند، چون سلفی ها یک دیدگاه گذشته گرا دارند، یک نگاهی دارند که با خیلی از مظاهر تمدن در ستیز است، و عمدتاً با مردم سالاری میانه ی خوبی ندارند، به آزادی نگاه خیلی مثبتی ندارند، در واقع از یک نوع گذشته گرایی و بازگشت به گذشته دفاع می کنند، و یک نگاه ظاهرگرایانه و منجمدی به آموزه های دین دارند، برخلاف اندیشه ی اسلام فقهای شیعی، که از بحث عقل و اجتهاد دفاع می کنند، این نگاه های سلفی یک نگاه های ظاهرگرایانه و نقل گرایانه به متون دینی دارند و به همین دلیل اینها عمدتاً از اینکه بتوانند از اسلام در یک بستر شرایط زمانی و مکانی جدید استفاده کنند و بتواند اسلام را در شرایط جدید به عنوان یک اسلام پیشرو مطرح کنند، ناتوان هستند، که این سلفی ها در خیلی از این کشورها نقش غالبی داشتند؛ در کنار اینها اخوانی ها بودند،که هر چند وجوه مشترکی با هم دارند، ولی به هر حال می توان گفت نگاه اصلاح طلبانه ای به آموزه های سلفی دارند، ولی به هر حال اینها نیز به خاطر عقبه ی فکری که دارند و از نظر مبانی فکری تحت تأثیر جریانات سلفی هستند، طبیعی بود که آن قدرت مانور بالا را از نظر فکری نداشتند.

دوم اینکه این تشتت و اختلافی که بین سلفی ها و اخوانی ها بود به جریانات اسلامی بسیار ضربه زد،یعنی در خیلی از کشورهای اسلامی، نتوانست یک جریان غالب مسلط را بین اسلام گراها شکل دهد، و این یکی از تفاوتهای انقلاب ایران با انقلاب های منطقه است. در واقع در انقلاب ایران ما یک ایدئولوژی یک پارچه ای را داریم که تسلط پیدا می کند ولی در انقلاب های منطقه چنین وحدت نظری را بین جریانات اسلام گرا شاهد نیستیم، که خود این جزو تفاوت ها است.

یکی دیگر از مواردی که می شود به عنوان تفاوت به آن اشاره کرد، بحث روش و روند مبارزه است، یعنی روش و روند مبارزه که اشتراکات زیادی با انقلاب ایران دارد، و در واقع همه ی این انقلاب ها جزو انقلابات نرم به حساب می آیند، هم انقلاب ایران یکی از انقلابات نرم بود هم انقلابات منطقه، در واقع هر دو مبتنی بر بیداری اندیشه ها ومبتنی بر یک حرکت مسالمت آمیز بودند، و هر دو از حرکت مسلحانه حمایت نمی کردند، شما می بینید که انقلاب ایران یکی از مسالمت آمیزترین انقلابات جهان بود، اگر انقلاب ایران را با انقلاب روسیه، با انقلاب چین، با انقلاب فرانسه، مقایسه کنیم،می بینیم انقلاب ایران با کمترین خشونت به پیروزی رسید و یک انقلابی بود که مبتنی بر آگاهی مردم بود، یعنی مردم آگاه شدند، به خیابانها آمدند و به صورت مسالمت آمیز شعار گل در برابر گلوله سردادند، و حرکتشان را ادامه دادند و به پیروزی رسیدند. ابزارهایی هم که در انقلاب ایران بود عمدتاً ابزارهای فرهنگی بود، یعنی اعلامیه، نوار، سخنرانی، و در واقع آگاهی بخشی بود؛ و این انقلاب مبتنی بر یک اندیشه انقلاب فرهنگی و مبتنی بر یک انقلاب در اذهان بود که به پیروزی رسید، ذهن ها را عوض کرد، دگرگون کرد، همان مفهومی که امام همیشه تأکید می کرد که خداوند اذهان را در ایران تغییر داد و تحول در افکار به وجود آورد و این تحول موجب انقلاب شد؛ در انقلابات عربی هم می بینیم که یک مقدار تحت تأثیر انقلاب ایران واقعاً این روند ادامه دارد، یعنی خیلی از اینها عمدتاً مبتنی بر آگاهی، مبتنی بر یک حرکت مسالمت آمیز شروع شد و حتی ابزارهایی هم که استفاده می کردند ابزارهای فرهنگی بود، مثلاً نقش شبکه های اجتماعی در این انقلاب ها، بحث استفاده از فیس بوک و توئیتر و در واقع این امکاناتی که امروزه هست، به همین دلیل می توانیم بگوییم ابزارهای فرهنگی جدید اینها را شکل داد، همانطور که ابزارهای فرهنگی قدیمی تر در خدمت انقلاب ایران بودند، بنابراین به نظر می آید هر دو در این عرصه در شروع انقلاب خیلی مشترک بودند، هر چند که بعضی از این انقلاب های منطقه بعد از وقوع انقلاب به خشونت کشیده شدند.

یکی دیگر از، وجوه اشتراک یا افتراق اینها بحث رهبری است، که البته انقلاب و جنبش اجتماعی اصلاً بدون رهبری امکان ندارد، ولی در ایران تفاوت این بود که ماشاهد یک رهبری واحد هستیم و یک اکثریتی از این رهبری واحد تبعیت می کنند، ولی در انقلاب های منطقه شاهد رهبری های متعدد هستیم. رهبر دارند، ولی گروه های مختلف رهبری های متفاوت دارند، مثلاً گفتم اخوانی ها رهبری خاص خودشان، سلفی ها رهبر خاص خودشان و سکولارهای اسلامی رهبر خاص خودشان را دارند،ولی به هر حال در برخی مناطق وقتی رهبرها به هم نزدیک می شدند این انقلاب ها با سرعت بیشتری پیش می رفت، وقتی از هم دور می شدند این انقلاب ها دچار تفرقه می شد.

حضور مردم هم یکی دیگر از عواملی است که می شود اینها را مقایسه کرد، در واقع به خاطر همین که در ایران اکثریت مردم از یک رهبری واحد حمایت می کردند می بینیم که در ایران یک اجماع و اکثریتی شکل گرفت که مردم همه یک پارچه حرکت خود را ادامه دادند، ولی در خیلی از این کشورها حضور مردم دو گانه بود، و در واقع جامعه دچار یک سری از شکافها بود و این باعث می شد که آن حضور یک پارچه مردمی در این انقلاب ها کمتر وجود داشته باشد.

به هر حال وجود افتراق و اشتراک این انقلاب ها با انقلاب ایران جای بحث زیادی دارد و می شود در مورد آن خیلی صحبت کرد، ولی به نظر می آید این جنبش ها واقعا تحت تأثیر انقلاب ایران قرار داشتند، یعنی کاملاً هم از نظر مشی مبارزه، از نظر ابزارهای مبارزه، از نظر بیدار کردن مردم، تأکید روی آگاهی، خیلی از این جنبش ها تحت تأثیر انقلاب ایران قرار گرفتند و با الگو برداری از انقلاب ایران حرکت خودشان را شروع کردند و تا اندازه ای هم به پیش رفتند.

 

سوال: با توجه به فرمایشات جنابعالی سوالی ایجاد شد، فرمودید که انقلاب ایران جزو انقلاب هایی بود که در دنیا کمترین خشونت را داشت، تنها از لحاظ نحوه عملکرد مردمی که انقلاب کردند، کمترین خشونت را داشت یا برخورد حکومت هم نسبت به بقیه ی انقلاب ها خشن نبود؟

ببینید معمولاً در خیلی از انقلاب ها می بینیم که با جنگ مسلحانه انقلاب شروع می شود، مثلا با حمله به نیروهای دولتی و نیروهای نظامی، ولی انقلاب ایران یک انقلابی بود که مبتنی بر یک نوع اعتراض بود. ابتدا مبتنی بر تظاهرات مسالمت آمیز بود، مبتنی بر نافرمانی مدنی بود، یعنی امام می گفت مثلاً مالیات ندهید، عوارض ندهید، کمک به دولت نکنید، اعتصاب بود، در واقع مبتنی بر درگیری و جنگ نبود، به همین دلیل وقتی ارتش حتی به مردم با اسلحه شلیک می کرد، مردم به آن ها گل می دادند، گل در برابر گلوله بود؛ و این باعث شد که بخش عمده ای از بدنه ی حکومت، از حکومت جدا شدند، ارتش به مردم پیوست، سربازها به مردم پیوستند، حتی خیلی از دستگاه های دولتی از اعتصاب ها حمایت کردند، این آگاهی بخشی و بیداری باعث این شد که مردم و طبقات و گروه های مختلف به تدریج از طبقه ی حاکمه جدا شدند و انقلاب به پیروزی رسید، در واقع نحوه ی شکل گیری انقلاب مسالمت آمیز است.

البته مردم در انقلاب ایران، چون بهانه ی زیادی هم به دست حکومت نمی دادند، طبیعی هم بود که خشونتی هم که از جانب حکومت اعمال می شد خشونت تمام عیاری نبود، چون مردم وقتی مشتمل بر زن و بچه و کودک و نوجوان با دست خالی به خیابان ها می آمدند، طبیعی بود که حکومت نمی توانست کاری در برابر اینها انجام دهد، نمی توانست متوسل به خشونت بسیار گسترده شود. البته یک جریانی در رژیم شاه بودند که معتقد بودند باید با خشونت تام و تمام علیه انقلاب برخورد کرد، حتی بعدها در خاطراتشان افسوس می خوردند از این که چرا حرکت ها را سرکوب نکردند، چرا اینها را از بین نبردند، رژیم سعی می کرد با یک برخورد نسبتاً کنترل شده انقلاب را مهار کند، ولی در هر حال خشونت اعمال می شد، ما در زمان انقلاب شهدای زیادی دادیم و برخوردهای مختلفی با معترضین انجام می شد، خیلی از اینها در زندان های و در شکنجه گاه های رژیم شکنجه می شدند، برخوردهای تندی با اینها می شد، ولی می توان گفت از یک خشونت تمام عیار علیه انقلابیون استفاده نشد، و آن همین دلیلش این بود که انقلابیون این بهانه را به اینها ندادند، و الا شاید اگر انقلابیون هم دست به خشونت می زدند، یعنی دست به اسلحه می بردند و از برخی نظریاتی که معتقد بودند که راه مبارزه با رژیم جنگ مسلحانه است، پیروی می کردند، طبیعی بود که رژیم هم در مقابل اینها خشونت تمام عیار استفاده می کرد و احتمالاً امکان پیروزی بسیار ضعیف تر می شد.

 

سوال: سوال دیگری هم دارم، این که مردم ما از رهبری واحد یعنی امام خمینی پیروی می کردند و انقلاب های جنبش های عربی این کار را نمی کنند به خاطر ویژگی فرهنگی مردم است یا به خاطر شخصیت امام خمینی بوده یا به خاطر همکاری همان سه دسته ای که شما فرمودید، اسلام گراها و ملی گراها و نوگراها؟

اصولاً در مورد رهبری نظرات مختلفی است، در این ارتباط که رهبر چگونه رهبر می شود؟ بعضی ها معتقد هستند که یک نفر می آید و مردم به خاطر ویژگی های شخصیتی خاص، از او تبعیت می کنند و به عنوانی رهبری را در دست می گیرد، برخی نظریات این است که نه رهبر به این دلیل رهبر می شود، که بیان کننده ی خواست و اراده ی مردم است، یعنی آن شرایط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، و آن خواست ها و مطالبات مردم، یک شخصی را تبدیل به رهبر می کند، یعنی رهبر تبلور خواست ملت و مردم است، و چون سخنگوی اینها است مردم از او تبعیت و حمایت می کنند. به نظر می آید اگر این نظر دوم را بپذیریم باید بگوییم که رهبری در ایران تبلور خواست عمومی بود، بنابراین وقتی جامعه همگن باشد، یک پارچه باشد، طبیعی است که رهبری واحد را ایجاب می کند. در ایران چون واقعاً جامعه یک جامعه ی یک پارچه ای بود، یعنی جامعه ای بود که از نظر فرهنگی انسجام داشت، اکثریت جامعه معتقد به آموزه های اسلام، آموزه های تشیع، معتقد به نهاد فقاهت و نهاد مرجعیت بودند، اینها باعث شد که جامعه ی ایران که به صورت طبیعی یک جامعه ی یک پارچه ای بود، امام به عنوان تبلور خواست این جامعه ی یک پارچه به عنوان رهبری واحد قرار گیرد.

اصولاً نهاد مرجعیت از یک پیشینه ی گسترده ای برخوردار است، فرهنگ تشیع با نهاد مرجعیت با هم گره خورده است، و این هم مبتنی بر فرهنگ شیعی اسلامی است، که دارای یک عقبه ی گسترده ی نهادهای مدنی، مثل هیئآت مذهبی، مثل تشکل های اسلامی هست، که ایامی مثل محرم، صفر، رمضان، اینها را تشدید می کند، یک ارتباط مرید و مرادی بین مراجع و مردم وجود داشت، طبیعی است این شرایط اجتماعی و فرهنگی خاص ایران ایجاب می کرد که اگر یک مرجع تقلید که در رأس این نهضت قرار گرفت و مطالبات مردم را مطرح می کرد ، به عنوان یک رهبر مطرح می شد و امام موفق شد که یک رهبری واحدی را در ایران شکل دهد و این منجر به انقلاب شد؛ ولی در کشورهای دیگر این طور نبود، چون جامعه یک پارچه نبود، گفتم در خیلی از کشورها مثلاً در مصر، جامعه یک جامعه ی متکثر است، ما اولاً در جامعه ی مصر مسیحی ها را داریم، مسلمان ها را داریم، باز هر کدام از اینها گروه های مختلفی را در بر دارند، جدا از این چون بحث تجربه ی تاریخی اسلام گرایی در مصر است، ما از شاید هفتاد هشتاد سال پیش اخوان المسلمین، درگیری هایی که بین اینها بوده یا رشد جریانات تندرو در مصر و آن اختلافاتی که بین خود جریانات اسلامی وجود دارد را شاهد بودیم، سکولارها، ملی گراها، اینها از یک قدرت بالایی برخوردار بودند، کسانی که جریانات اسلامی را نقد می کردند حضور داشتند و اصلاً ملی گرایی از زمان جمال عبدالناصر، به شدت رشد کرده بود، در واقع یک جامعه ی متکثری در مصر است، چون این جامعه متکثر است طبیعی است که یه رهبر واحدی امکان پذیر نیست که بر آن جامعه بتواند رهبری کند و انقلاب را در دست بگیرد و از آن جهت ما رهبری های متکثری هم در آنجا داشتیم، سلفی ها رهبر خودشان را داشتند، سلفی هایی که مثلاً از گروه های الجهاد شروع شد بعدش هم ادامه پیدا کرد حتی بعدها اینها خیلی هایشان رفتند خارج از کشور در قالب القاعده و جریانات تکفیری در جهان به صورت بین المللی عمل می کردند، اخوانی ها رهبری خاص خودشان را داشتند، ملی گراها رهبری خاص خودشان، سکولارها باز همینطور، در واقع یک جامعه ی واقعاً متکثر وچند گونه ای هست. یا در تونس مثلاً النهضه را ما داریم که به هر حال یک اجماعی پشت سر آن هست ولی به هر حال النهضه هم خودش هم درگیر است با سکولار ها، با سلفی ها و می شود گفت بخش مهمی از سکولارها و سلفی ها رهبری النهضه را قبول نداشتند و طبیعی بود که به آن یکپارچگی اعتقاد نداشتند، یا در لیبی بین اخوانی ها و سلفی ها و سکولارها و ملی گراها درگیری است و همین باعث شد که الان شاهد یک جنگ داخلی در لیبی هستیم، بنابراین رهبری در خیلی از این کشورها دچار تشتت بود، جدای از این بحث ، اصلاً رهبری در خیلی از این کشورها، حتی رهبری های نیم بند هم خوب عمل نکرد، البته کلاً این انقلاب ها به خاطر رهبری نبود که ساقط شد، یعنی همین تشتتها باعث شد که یک عده آمدند کودتای نظامی کردند و این انقلاب ها را از بین بردند. مثلاً در مصر، شاید اگر کودتای نظامی نبود بالاخره می شد این رهبران مختلف دور هم جمع شوند و به یک اجماعی برسند، ولی آن چیزی که باعث شکست شد آن کودتا بود، سرکوب نظامی بود، و به همین دلیل ما به تدریج می بینیم در مصر اسلام گراها عقب رانده می شوند، النهضه خودش از عرصه ی قدرت عقب نشینی می کند، در لیبی درگیری های داخلی منجر می شود که این انقلاب شکست بخورد، و در نهایت تنها کشوری که می شود گفت بین انقلابات عربی یک مقدار به پیروزی رسیده، بحرین است،آن هم دلیلش این است که در بحرین با یک رهبری واحدی مواجه هستیم، در بحرین شش سال است نهضت ادامه دارد و این ادامه داشتن یعنی این انقلاب شکست نخورده است، چون می دانید بحرین شرایط خاصی دارد، انقلاب بحرین تلاش یک اکثریت است در مقابل یک اقلیت است.

 

سوال: مثل ایران تقریباً؟

نه ایران اینطوری نبود.

سوال: از این لحاظ که اکثریت در مقابل اقلیت بودند عرض می کنم.

در بحرین در واقع یک اقلیت مذهبی بر علیه یک اقلیت خارجی قیام کرده است، چون آل خلیفه عمدتاً از خارج آمدند، بحرینی اصیل نیستند، اینها آمدند بر اکثریت جامعه ی شیعه ی بحرین که بحرینی اصیل هستند حکومت می کنند، و حاضر نیستند حق رأی اینها را به رسمیت بشناسند، یعنی در آنجا شهروندان دارای رأی برابر نیستند، در واقع درخواست مردم ، رفع تبعیض علیه اکثریت مردم است، برابری در حقوق شهروندی است، برابری در رأی دادن است، در واقع شعارهای دموکراتیکی می دهند، شعارهایی که تمام دنیا آن را می پسندند، و استفاده شان هم از ابزارهای مسالمت آمیز است، عمدتاً مبتنی بر تظاهرات است، مبتنی بر سخنرانی است، مبتنی بر شعار است، دست به اسلحه نمی برند، چون اگر آنها دست به اسلحه ببرند کاملاً و سریع سرکوب می شوند، شرایط جامعه ی بحرین اجازه نمی دهد چنین اعتراضی شکل بگیرد، ناوگان بزرگ امریکا آنجا مستقر است، انگلیسی ها آنجا نفوذ دارند، طبیعی است که حاضر نیستند به این آسانی آنجا را از دست بدهند، خود عربستان آنجا را به عنوان منطقه ی حیاتی خودش در نظر دارد، ولی به هر حال علیرغم همه ی این فشارها که وجود دارد، همین جمعیت هر روز تظاهرات می کنند، شش سال است این انقلاب ادامه دارد و نتوانسته اند این انقلاب را سرکوب کنند، این دلیلش چیست؟ دلیلش این است که در رأس جنبش بحرین شیخ عیسی قاسم را داریم، مجلس علما را داریم، مجلس علما از 180 نفر عالم تشکیل می شود و در واقع یک رهبری واحد، نهضت را در دست دارند که همه ی گروه های سیاسی از آن تبعیت می کنند، جمعیت سیاسی الوفاق از آن حمایت می کند، تبعیت می کند و این انسجام در مرجعیت در بین شیعیان وفعال بودن نهاد مرجعیت موجب انسجام در رهبری شد ، که این امر بهمراه مشی مبارزاتی مسالمت آمیز و شعار مبارزاتی که یک شعار مترقیانه و دموکراتیک است، باعث شده که این انقلاب شکست نخورد و همینطور ادامه و تداوم دارد و در واقع به نظر می آید که دولت در مقابل این حرکت کاملاً مستأصل شده، از یک طرف نمی تواند کاملاً سرکوب کند و از طرف دیگر ممکن است واقعاً هم به پیروزی برسد و همین روند در نهایت دولت را مجبور کند که امتیازهای لازم را بدهد و در واقع حق طبیعی و قانونی مردم را به رسمیت بشناسد.

سوال: به نظرم شباهتش به انقلاب ایران خیلی بیشتر از بقیه است.

خیلی بیشتر است، بله.

 

سوال: سپاسگزارم، چه زمینه هایی برای جهانی شدن انقلاب اسلامی ایران وجود دارد؟

وقتی ما می گوییم جهانی شدن، جهانی شدن نیاز به یک عرصه ی سخت افزاری دارد، یک عرصه ی نرم افزاری، جهانی یعنی الان جهان یک پارچه شده، جهان مثل یک دهکده شده، در واقع فضا و مکان به هم نزدیک شدند، یک سری عوامل سخت افزارانه این کار را انجام داده، مانند دنیای مجازی؛ دنیای مجازی باعث شده که جهان به هم نزدیک بشود، هر اتفاقی در یک نقطه از جهان انجام می گیرد، دیگران در جای دیگر سریع متوجه بشوند، اینترنت، ماهواره ها، رسانه ها، این ها ابزارهای سخت است که این نزدیکی جهانی را به وجود آورده و جهان را یکپارچه کرده، سبک زندگی را به هم نزدیک کرده، علایق را به نزدیک کرده، افکار را به هم نزدیک کرده، بنابراین یک جهانی شدن یک بعد سخت افزارانه دارد و یک بعد نرم افزاری، یعنی در این بسترسخت افزاری، چه نرم افراز و روحی دمیده شود، این بسیار مهم است، در جهان امروز بسیاری از کشورهای غربی سعی کردند از این بستر سخت افزاری استفاده کنند و ایدئولوژی خودشان را ترویج کنند، لیبرالیسم را ترویج کنند، لیبرال دموکراسی را ترویج کنند، اندیشه های اومانیستی را ترویج کنند، اندیشه های خودشان را به عنوان اندیشه ها و زمینه های نرم در کانال سخت جهانی شدن جاری کنند و به قول خودشان گفتند که ما در آینده باید برویم به سمت اینکه پایان تاریخ پیروزی لیبرال دموکراسی بر جهان باشد.

انقلاب اسلامی نیز می تواند از این فرصت استفاده کند، یعنی جهانی شدن در واقع هم یک فرصت است هم یک چالش است. اگر ایران بخواهد ارزشهایش را جهانی کند و انقلاب اسلامی بخواهد ارزشهایش را جهانی کند باید از هر دو امکان استفاده کند، یعنی علاوه بر اینکه باید امکانات سخت افزاری خود همچون ارتقا فن آورهای اطلاعاتی جدید مانند اینترنت ،ماهواره ،شبکه های اجتماعی و... را تقویت کند وبتواند واقعاً توانایی تأثیرگذاری در عرصه ی مجازی و تکنولوژی ارتباطات را داشته باشد،جدای از این باید آن قدرت و قابلیت نرم افزاری لازم را هم داشته باشد .

در عرصه نرم افزاری ایدئولوژی انقلاب ایران این توانایی جهانی شدن را دارد، یعنی یک ظرفیت بالقوه نرم افزاری در انقلاب ایران وجود دارد که، همان چیزهایی بود که اشاره کردم، یعنی چون اصولاً ایدئولوژی و اندیشه ای می تواند جهانی بشود که بتواند انسانهای مختلفی را دور خودش را جمع کند، گرایش های اینها را به سمت خودش جذب کند، نیازهای اینها را بتواند مرتفع کند، در واقع هر اندیشه ای که این پتانسیل را داشته باشد می تواند جهانی شود .حالا چه عاملی است که بین همه ی انسانها مشترک است؟ آن گرایشهای فطری است، یعنی فطرت انسانها با هم مشترک است، بنابراین هر اندیشه ای که مبتنی بر فطرت باشد می تواند جهانی شود، یعنی پتانسیل جهانی شدن را دارد و اندیشه های مطابق با فطرت انقلاب ایران می تواند زمینه جهانی شدن داشته باشد چون از نظر فکری، بسیاری از شعارهای انقلاب ایران همچون آزادی توام با عدالت ،تاکید برمعنویت گرائی ، مبارزه با ظلم و.... شعارهای فطری هستند ، با نیازهای همه ی انسانها به همخوانی دارد طبیعی است که این پتانسیل را دارد. مثلاً تأکید توامان روی معنویت و پیشرفت، تأکید توامان روی آزادی و عدالت، از شعارهای جذاب وفطری انقلاب اسلامی است که مقبولیت جهانی دارد.می بینیم که لیبرالیسم یا سرمایه داری می آید مثلاً عدالت راقربانی می کند سوسیالیست می آید آزادی را قربانی می کند، اما دغدغه ی بشر امروز این است که چگونه می شود بین آزادی و عدالت جمع کرد، چون هیچ کدام را نمی شود فدای دیگری کرد، انقلاب ایران همین شعار را می دهد، در واقع این شعار پتانسیل جهانی شدن را دارد. تأکید روی اخلاق، و گسترش اخلاق در عرصه ی اجتماعی، مشکلی که الان جامعه ی جهانی از آن دارد رنج می برد و یکی از مشکلات اصلی اش اخلاق و معنویت است. تأکید روی موعودیتی که انقلاب ایران مطرح می کند، ببینید موعودیت در مقابل سلفی گری است، سلفی گری نگاه به گذشته دارد موعودیت نگاه به آینده دارد، یعنی دنبال آینده است، آینده ی بهتر، در واقع این نگاه به آینده یک نگاهی است که می شود گفت می تواند پیوند زیادی با بقیه ی مردم در دنیا ایجاد کند، این شعارها شعارهای انقلاب ایران است، بنابراین انقلاب ایران واقعا از یک پتانسیل بالقوه ی خوبی برای تأثیرگذاری در اذهان جهانیان برخوردار است.اگراز این ظرفیت خوب استفاده شود، اگر ما واقعاً اسلام را به صورت عقلانی مطرح کنیم، اگر اسلام را بر اساس آموزه های فطری دینی مطرح کنیم، اگر اسلام را به عنوان این دغدغه های مشترک بشری مطرح کنیم، و تلاش کنیم واقعاً از آن چیزهایی که به نام اسلام نیست در جامعه جلوگیری کنیم، واقعاً به روح اسلام فطری را بیشتر بها بدهیم و طرحش کنیم، می تواند انقلاب ایران از یک پتانسیل بالایی برخوردار باشد.

منتها یک مسئله ای وجود دارد این است که فقط اندیشه به تنهایی کافی نیست، معمولا اندیشه ای جهانی می شود که قدرت پشت سرش باشد، یعنی قدرت با اندیشه پیوند خورده باشد، خیلی از این اندیشمندان پست مدرن به این معتقد هستند، بحث قدرت و زبان را مطرح می کنند، در دنیا قدرت و اندیشه با هم گره خورده است، معمولا هر اندیشه ای که با قدرت ارتباط نداشته باشد کمتر مطرح می شود، کمتر می تواند مسلط باشد، کمتر می تواند گسترش پیدا کند، بنابراین قدرت می تواند به ترویج یک اندیشه کمک کند. البته قدرت که می گوییم منظور قدرت های نامشروع نیست، به هر حال جوهره ی قدرت در واقع زمینه ساز ترویج اندیشه است و ما می بینیم در دنیا چنین وضعیتی هست، بنابر این جهانی شدن نیازمند هم قدرت در عرصه ی سخت افزاری است و هم داشتن قدرت در استفاده ی بهینه از آن پتانسیل نرم افزارانه ی انقلاب اسلامی است امام خمینی نیزعلاوه براینکه براین اندیشه تاکید داشت که : «ما انقلابمان را به تمام جهان صادر می کنیم، چرا که انقلاب ما اسلامی است و تا بانگ لااله الا الله و محمد رسول الله بر تمام جهان طنین نیفکند مبارزه هست و تا مبارزه در هر جای جهان علیه مستکبرین هست ما هستیم.» (صحیفه امام؛ جلد 12؛ صفحه 148) اما درکنار این بحث تاکید می کرد که لازمه ی تحقق این اندیشه ، دستیابی به سنگرهای کلیدی قدرت در جهان است، براین اساس تقویت جایگاه قدرتی جمهوری اسلامی در جهان امروز می تواند به تقویت جایگاه اندشه آن و جهانی شدن آن کمک کند .مثلاً یکی از عوامل قدرت در جهان امروز استفاده از بلوک بندی های قدرت است، ما وقتی شعار حمایت از جهان اسلام را می دهیم، به خاطر این است که یک بلوک قدرت ایجاد کنیم، در واقع امام وقتی روی جهان اسلام تأکید می کرد زیرا معتقد بود که یکی از زمینه های قدرتمند شدن در جهان امروز ایجاد اتحاد با جوامع اسلامی و مبارزه با تفرقه گرایی است. یکی دیگر از زمینه های تقویت قدرت ، همکاری و وحدت با مستضعفین جهان است، یعنی همین کشورهای جهان سوم، کشورهایی که به هر حال جزو آن قدرت های بزرگ نیستند، طبیعی است هماهنگی با اینها، همکاری با اینها، تقویت اینها، باعث تقویت جمهوری اسلامی می شود. اماحرف اصلی را همانطور که اشاره کردم علم و تکنولوژی می زند، با افزایش قدرت علم و تکنولوژی می توان باعث ارتقای قدرت نرم افزاری جمهوری اسلامی در عرصه ی جهانی شد، وقتی شما بتوانید در عرصه ی تکنولوژی رشد کنید طبیعی است که حرف شما به شکل بهتری به گوش جهانیان می رسد، وقتی ما ماهواره داشته باشیم و بتوانیم ماهواره ی خاص خودمان را داشته باشیم، خوب نمی توانند جلوی صدای انقلاب اسلامی و ترویج آنرا بگیرند، یا اگر جمهوری اسلامی اقتصاد قوی داشته باشد، طبیعی است که این اقتصاد قوی آن را آسیب ناپذیر می کند، می تواند حرفش را به عنوان یک الگو در جهان امروز مطرح کند، یعنی به عنوان یک الگویی که دیگران به او اقتدا می کنند، پشت سرش قرار می گیرند، از او حمایت می کنند، ولی اگر اقتصاد ایران ضعیف باشد، وقتی ایران از توانایی لازم برخوردار نباشد، طبیعی است الگوپذیری از انقلاب ایران زیر سئوال می رود، از جمله ابزارهای دیگر برای تقویت قدرت جمهوری اسلامی ، ایجاد بلوک قدرت با شیعیانی است که در منطقه هستند، حتی حمایت از آن ها و انسجام آن نیروهایی که می توانند در راستای جمهوری اسلامی باشند، چه اهل سنت چه شیعیان، موجب قدرت ایران می شود. براین اساس امام خمینی هم تأکید می کرد، می گفت:«...ومن امیدوارم که یک حزب به اسم «حزب مستضعفین» درتمام دنیا به وجود بیاید، و همه مستضعفین با هم در این حزب شرکت کنند، و مشکلاتی که سر راه مستضعفین است از میان بردارند، وقیام در مقابل مستکبرین و چپاولگران شرق وغرب کنند و دیگر اجازه ندهند که مستکبرینبر مستضعفین عالَم ظلم کنند، و ندای اسلام را و وعده اسلام را- که حکومت مستضعفین بر مستکبرین است و «وراثت ارض» برای مستضعفین است- متحقق کنند» (صحیفه امام؛ جلد9؛ صفحه 280) بسیج مستضعفان جهان، ایجاد هسته های مقاوت در جهان، در واقع اینها همه ابزارهای قدرت هستند، یعنی اینها را اگر جمهوری اسلامی به عنوان ابزارهای قدرت شکل بدهد می تواند به رساندن صدای جمهوری اسلامی کمک کند، و این نکته ای است که من اشاره کردم که ما نباید خودمان در مقابل این جریانات اسلام گرا قرار بگیریم بلکه باید به یک معنا با نفوذ در این جریانات هدایت آنها را در دست گیریم واز افراطی شدن وانحراف آنها جلوگیری کنیم . وبا کمک مجموعه بلوک جهان اسلام وجریانات مستقل در جهان امروز اندیشه اسلامی را جهانی سازیم .، پس بنابراین همان نکته ای که در اسناد بالا دستی جمهوری اسلامی هم هست، می گوید ما باید به جایگاه اول در قدرت در منطقه برسیم، در واقع اینها به جهانی شدن ما کمک می کند، بنابر این جهانی شدن نیازمند هم قدرت در عرصه ی سخت افزاری است و هم استفاده ی بهینه از آن پتانسیل نرم افزارانه ی انقلاب اسلامی هست، یعنی تأکید روی آن آموزه های فطری اسلام است و هم تأکید روی ارتقای قدرت جمهوری اسلامی به عنوان پشتوانه ی نرم افزار، یعنی در واقع همانطور که گفتم تأکید روی حمایت از بلوک های قدرت مثل جهان اسلام مستضعفین، رشد علمی تکنولوژیک و رسیدن به آن اهدافی که در برنامه ها روی آن تأکید شده و آن ارتقای ایران به عنوان جایگاه قدرت در منطقه است، همه ی اینها می تواند به جهانی شدن انقلاب ایران کمک کند.

انقلاب ایران واقعاً به دنبال صدور انقلاب به معنای نظامی نیست، به دنبال صدور فرهنگی است و صدور فرهنگی بسترهای خودش را می خواهد و این صدور فرهنگی همان است که در جملات امام تأکید زیادی بر آن شده است که: «ما که می‏ گوییم می‏ خواهیم انقلابمان را صادرکنیم، نمی‏ خواهیم با شمشیر باشد بلکه می‏ خواهیم با تبلیغ باشد. ما می‏ خواهیم تبلیغات گسترده‏ ای را که کمونیست‏ها و دیگران بر ضد اسلام می‏ کنند، با تبلیغات صحیح خنثی کنیم، و بگوییم که اسلام همه چیز دارد» (صحیفه امام؛ جلد 18؛ صفحه 72) اگر این بسترها فراهم شود طبیعی است که این صدور اتفاق می افتد، صدور هم به معنای همگون سازی ذهن ها است، این که اذهان متحول بشوند، دگرگون شوند، بپذیرند، چون امام معتقد بود که فقط از طریق آگاهی بخشی است که می شود تحولی را ایجاد کرد، انسان اصولاً تابع ذهن و آگاهی اش هست، و این آگاهی اگر دچار تحول و تغییر شد، رفتارش هم عوض می شود، و رمز پیروزی انقلاب ایران را هم در همین می دانست که در انقلاب ایران اذهان دچار تحول شدند و این اذهان متحول موجب کنش های انقلابی شد، باعث تغییر در خواست مردم برای تغییرات اجتماعی شد، بله این بحث هایی بود که در این ارتباط می شد مطرح کرد.

 

سوال: خیلی ممنون. اگر نکته ای خاصی هم هست که من مطرح نکردم و صلاح می دانید بفرمایید.

انقلاب ایران به عنوان میراث دار یک فرهنگ بزرگ و غنی اسلامی شیعی و میراث دار مبارزات بخش عمده ای از اصلاح گران دینی در چند صد سال اخیر است، و انقلابی است که باید از آن پاسداری کنیم، باید از آن حمایت کنیم، و حمایت و پاسداری هم این است که اهدافش شناخته شود و به صورت منطقی و عقلانی ارزشهایش مطرح شود، جدای از این باید به کارآمدی این اندیشه در عرصه ی داخلی توجه شود، چون اصولاً فکر به تنهایی کافی نیست، فکر در صورتی ماندگار می شود که بتواند کارآمدی خودش را هم اثبات کند و این کارآمدی باعث رشد آن اندیشه می شود، باعث بالندگی آن اندیشه می شود، در واقع یکی از معیارهایی که یک اندیشه می تواند اثبات کند که اندیشه ی برتر است، در عرصه ی عمل است، در عرصه ی کارآمدی هست، به همین دلیل واقعاً باید توجه بیشتری به بحث کارآمدی اندیشه شود، نظریه پردازان به این بحث باید بپردازند که واقعاً چگونه ما می توانیم آن اندیشه ها را به شکل کارآمدی مطرح کنیم، چرا ما بعد از چندین سال هنوز خیلی از آن شعارهایی که مطرح کردیم در عرصه ی عمل پیاده نشده است، در حالی که نزدیک چهلمین سالگرد انقلاب هستیم، نیاز دارد که به صورت جدی به این مسئله پرداخته شود که چرا ما مثلاً در حوزه ی اقتصاد اسلامی به عنوان یک شعار اصلی واقعاً نتوانسته ایم به آن نتیجه ی نهایی برسیم، هنوز نتوانسته ایم یک الگوی مناسبی را از انقلاب اسلامی که مد نظر بود، مطرح کنیم، چرا جامعه ی ما از آن اقتصاد مناسبی که شأن یک ملت انقلابی است برخوردار نیست، یا در عرصه ی فرهنگی شعارهایمان را تا چه اندازه توانستیم با موفقیت به نتیجه برسانیم، دولت ها چه نقشی در عرصه ی پیاده شدن این ارزشها داشتند؟ بنابراین به نظر می آید نیازمند یک بار بازخوانی در اندیشه و عمل خودمان هستیم، یعنی ما نیاز داریم به این مسئله بپردازیم که انقلاب ایران از نظریه تا عمل چه تحولی داشته است، چه روندی را طی کرده است، چه آسیب هایی سر راهش بوده است، آسیب شناسی کنیم تا بتوانیم از درون این آسیب شناسی به آینده پژوهی برسیم، بتوانیم موضوع تعریف کنیم، بتوانیم راهبردهای مناسب و چشم اندازهای آینده را ترسیم کنیم، برنامه ریزی کنیم و الان دیگر باید بررسی کنیم آن چالش ها چه چیزهایی بودند که این اندیشه ها نتوانستند محقق شوند، چون همانطور که اشاره کردم الگو سازی فقط مبتنی بر اندیشه نیست، الگو سازی مبتنی بر اندیشه و عمل است و الان نیاز داریم که آن عمل و در واقع عملیاتی شدن نظریه ها را ببینیم یا دلایل ضعف و عملیاتی نشدنش را پیدا کنیم این یکی از بحث هایی است که به نظر می آید نیاز است که واقعاً در این روزهای سالگرد انقلاب با جدیت بدان پرداخته و طرح شود.

لینک پیام :

http://www.imam-khomeini.ir/fa/n116213/

کلیدواژه‌ها: پژوهشگاه ihcs research center پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی


نظر شما :