«ما و فلسفه های فمینیستی» گفتاری از دکتر مریم صانع پور
گروه تاریخ و تمدن غرب پژوهشکده غرب شناسی و علم پژوهی دومین سمینار علمی با عنوان تأملی بر وضع فلسفه در ایران با حضور دکتر رضا داوری (رئیس فرهنگستان علوم) برگزار کرد.
سخنرانان دکتر علی اصغر مصلح با موضوع پریشان حالی فلسفه، دکتر مریم صانع پور با موضوع ما و فلسفه های فمنیستی، دکتر مزدک رجبی با موضوع تربیت فلسفی و آموزش تاریخ فلسفه، بودند؛ متن زیر سخنرانی دکتر صانع پور در این سمینار است:
با توجه به اینکه:
- 1.نیمی از جامعه را زنان تشکیل می دهند؛
۲.امروزه جمعیت زیادی از زنان ایرانی دارای رتبه های بالای علمی هستند؛
۳.شبکه های بین الملی اطلاعات در فضای مجازی میزان آگاهی های علمی، سیاسی و فرهنگی زنان را به طور تصاعدی افزایش می دهند؛
۴.بالا رفتن سطح اطلاعات و ارتباطات ملی ـ جهانی زنان مسلمان ایرانی موجب شده تا با توجه به برابری توانایی های انسانی شان با مردان، خواهان حقوق انسانی مساوی با مردان باشند؛
- از آنجا که شیعه امامیه مبتنی بر اصل عدالت است و تبعیض گرایی جنسیتی میان انسانها نیز مانند تبعیض گرایی نژادی، مصداق ظلم محسوب می شود زنان مسلمان ایرانی از ایده های رفع ظلم استقبال می کنند؛
۶.و از آنجا که وجه اشتراک فلسفه های متنوع فمینیستی اعتراض به ستم دیدگی زنان است از این حیث خواه و ناخواه فلسفه های ضد تبعیض فمینیستی مورد توجه جامعه ما قرار می گیرد و جامعه ما می تواند در این جنبه، تعاملی ایجابی با فلسفه های فمینیستی برقرار کند.
فلسفه فمینیستی در دهه۱۹۷۰ شکل گرفت و در اروپای غربی، آمریکای شمالی و استرالیا توسعه یافت سه جنبه مشترک در فلسفه های فمینیستی وجود دارد که از نظر ما نیز قابل تأمل هستند:
اولین جنبه) بررسی زن ستیزی در فلسفه های گذشته و حال در سه محور:
اول- فیلسوفان معیار مانند ارسطو،افلاطون، دکارت و کانت؛
دوم- حوزه های فلسفی معاصر مانند معرفت شناسی و اخلاق؛
سوم- الگوهای تخیل و نمادگرایی که زن را غیرعقلانی معرفی می کنند.
که فیلسوفان فمینیست مفاهیم و نظریه های جدید اخلاقی ـ معرفتی را به منظور اصلاح نظریه های متعصبانه قدیمی گسترش داده اند
دومین جنبه مشترک) طراحی مفاهیم و نظریه های فلسفی نوظهور مانند این نظریه که استفاده از جذابیت های زنانه برای کسب منافع اقتصادی، مصداق ظلم جنسیتی است.
سومین جنبه مشترک) مفاهیمی که در زمینه های دیگر فلسفی وجود ندارد مانند:
- تمایز میان جنسیت زیست شناسانه و جنسیت فرهنگی؛ که هر کدام الزاماتی برای زنان و مردان ایجاد می کند. اما یکی از ستمهای تاریخی بر زنان اینست که جنسیت زیست شناسانه مردان نیز به زنان فرافکنی شده است.
- وجودهای انسانی مردانه یا زنانه؛ مستلزم معانی نمادینی است که به وسیله زبان هدایت می شوند و تجربیات ما را شکل می دهند.
- ذاتگرایی که به مشترکات زنانه و مشترکات مردانه می پردازد.
- تولد اندیشی؛ زیرا فیلسوفان به مرگ اندیشیده اند اما از تولد غفلت کرده اند. فمینیستها معتقدند تمرکز بر نقش زنان در تولد سرشت حیات انسانی را آشکار می کند.
به این ترتیب بازسازی های فمینیستی در حوزه های خاص فلسفی مانند معرفت شناسی، اخلاق، زیبایی شناسی و.. صورت گرفته است
بعضی از فیلسوفان فمینیست مانند لوید از فوکو تأثیر پذیرفته اند که گفت در دوره های مختلف تاریخی، قوانین مختلفی برای صورت بندی معرفت وجود دارد. «لوید» می نویسد فیلسوفان از افلاطون تا سارتر هر چند در راههای مختلف، اما همگی عقل را متعالی از احساسات و جسمانیت ترسیم و در عین حال با مردانگی جمع کرده اند و به این ترتیب مردانگی را مسلط بر زنانگی تعریف کرده اند. درحالی که بر اساس تعریف ارسطویی «عقل» وسیله تمایز انسان از حیوانات است که از او موجودی الهی می سازد به این معنا که استدلال به معرفت، و معرفت به الوهیت منجر میشود. ارسطو از سقراط و افلاطون آموخت که عقل فرمانروای احساس و غریزه است. همچنین در تمایز میان صورت و ماده، صورت، مردانه و ماده، زنانه تلقی میشوند .و نیز در فلسفه های دوره روشنگری مرد عقلانی و متعالی؛ و زن غیر عقلانی و پست معرفی می شوند.
پسامدرنها در این ارتباط سه تباهی را گریبانگیر فلسفه غرب میدانند که عبارتند از:
- تباهی سوژه عقلانی
- تباهی روایت واحد مردانه در تاریخ
- تباهی متافیزیک یا عقل محوری
اما فیلسوفان فمینیست بر خلاف پسامدرنها عقل را رها نمیکنند بلکه مترادف بودن سوژه عقلانی را با مردانگی نفی می کنند و درعینحال میپرسند آیا باید سوژه عقلانی مذکر انکار شود یا اصلاح گردد؟ در واقع فمینیسم، تباهی «سوژه ای با صفات ایدهآل مردانه» را اعلام می کند.
در این راستا:
– فمینیستهای رادیکال که عقلانیت را مساوی با مردانگی می دانند هیچگونه تسلیمی را از طرف زنان نسبت به الوهیت، اقتدار و عقلانیت مردانه نمیپذیرد؛
– فمینیستهای محافظهکار می کوشند ساختارهای مردسالارانه را تخریب کنند؛
– فمینیستهای شکاک معتقدند حتی عقلانیت مردانه، ظلم به زنان را مجاز نمی داند؛
– پساساختارگرایان به تباهی متافیزیک که نظم شخصی واحد، اتحاد مفهومی، و حضور بی واسطه اشیاء، بر اساس منطق مردانه ای ارائه میگردد می اندیشند؛
– وسرانجام برخی از فیلسوفان فمینیست مانند اندرسن در صدد وضع ملاکهای جدیدی هستند تا عقل از مغالطهها، تخیلات مردسالارانه استعلا یابد.
می دانیم که ویژگی های سوژه مدرن عبارتند از:
۱) غیرجسمانی و غیرمرئی است پس میتواند با تبعیضات فرهنگی ـ نژادی جمع شود؛
۲) فرازمانی است ؛ پس دوگانگی سوژه و ابژه زمانمند بوجود میآید؛
۳) فراتاریخی است پس با شرایط خاص تاریخی جمع نمی شود.
بنابراین معرفت تجربی مدرن از درک فرآیندهای مادی ناتوان است و نقش جسم را در تولید معرفت نادیده می گیرد. در حالیکه اگر جسم به عنوان شرط معرفت ملاحظه شود باید توجه کرد که جسم انسان دارای جنسیت است.
فیلسوفان فمینیست با تکیه بر نقش جسم در تولید معرفت کوشیده اند تا:
۱) شکاف میان عقل / تجربه، ذهن / جسم، فرهنگ / طبیعت، خویشتن / دیگری، و عقل / احساس را پر کنند.
۲) اختلافات جسمانی و جنسیتی میان سوژهها را بپذیرند تا رفع تبعیض ممکن شود.
۳) درباره زنان به عنوان یک گروه ستمدیده یا یک پایگاه مقاومت سخن بگویند و خصوصیت جسم زنانه، و جایگاهش را در تجربیات اجتماعی زنان جدی بگیرند.
فیلسوفان فمینیست معتقدند سوژهها مقدمه قیاس را تشکیل می دهند و ماده خامِ قیاس، جسمِ سوژهها است.
به هر حال نقش «جسم» در روانشناسی، و پدیدارشناسی نشأت گرفته از نیچه، کافکا، فوکو و دلوز ، بسیار تعیینکننده است که به این ترتیب دو ریکرد به وجود می آید:
- حق اجتماعی و اخلاقِ ارزشها براساس جسمانیت، توصیف می شود؛
- به وسعت تجربه «جسم زنده » و گذشته روانشناسانه آن اشاره میشود.
هر جا اولین رویکرد، بدن را به عنوان اجتماعی تحلیل کند دومین رویکرد، آناتومی بدن را ابژه تلقی میکند و یک تقسیمبندی ثنایی بوجود میآید به صورت زیر:
درون/ بیرون، سوژه/ ابژه، فعال/ منفعل، واقعیت/ تخیل، عمق/ قشر.
در این تقسیمبندی ثنایی بدن به عنوان یک سرآغاز ملاحظه میشود که بین یک درونی روانشناسانه، و یک بیرونی اجتماعی واقع شده. حال اگر بدنها نادیده گرفته شوند تبدیل به پایگاههای نزاع و مقاومت می شوند.
فیلسوفان فمینیست همچنین:
۱) مانند فروید معتقدند جسم به عنوان یک هویت واحد، فقط نتیجه یک نظم زیستشناسانه نیست بلکه حاصل یک ملاحظه روانشناسانه نیز هست؛
۲) در تلقی «بدن جنسی شده» معتقدند اختلاف جنسیتی نمودی اجتماعی دارد و نقشهای اجتماعی، تحت حاکمیت غرایز یا «طبیعت» نیستند بلکه به نحو اجتماعی تحقیق، تولید و تنظیم میشوند به گونهای که در یک فرهنگ مردسالارانه مشخصات زنانه ناهنجار و مشخصات مردانه بهنجار تلقی میشوند؛
۳) مانند نیچه معرفت را اراده معطوف به قدرت و جسم مادی را فاتح اراده معطوف به قدرت می دانند.
۴) معتقدند انسانها محصول تمایلات مادی و جسمانی هستند که اشتباهاً آنها را محصولات ذهن و اندیشه میپندارند.
هرچند نیچه بدن را به یک مدل مردانه تقلیل داد اما او نیز مانند فوکو، فروید، لاکان و مرلوپونتی ماده تولید معرفت را ملموس میداند که در چنین رویکردی گفتمانهای زنانه از طریق بازنمایی جسمهای زنانه ممکن میشود. در فلسفه، مردان نقش تولیدکنندگان تفکرات، و ایدههای خنثی را به خود گرفتهاند زیرا ویژگی جنسیشان را از معرفت حذف کرده اند. ایشان ذهن را به خود و جسم را به زنان اختصاص دادهاند به این ترتیب زنان(در حالی که جنسیت زنانهشان مغفول واقع شده) نقش بدن را برای مردان بازی می کنند، زنانگی مظهر تمایلات جنسی تلقی شده و زنان به سطح بدنهای فاقد معرفتِِِ مردان تقلیل یافته اند. ایریگاری نوشت در این حالت زنان نه تنها سوژه معرفت نیستند بلکه حتی به عنوان ابژه نیز از تصمیمگیریهایی که برایشان شده غایب بودهاند (Alcoff, 202-6)
فمینیستها معتقدند این نگرش به استفاده ابزاری از زنان در جوامع مدرن منجر شد زیرا سرکوب کردن خلاقیت زنان، نابودکننده عقلانیت و قضاوت نقادانه یعنی«عقل عملی» زنان است. در این دیدگاه عقل زنان را به جزئیات حوزه خصوصی منحصر کرده اند و کلیات حوزه عمومی را به عقل مردانه نسبت داده اند در حالیکه عقل حقیقتی قابل دسترس برای همه انسانها اعم از مردو زن است و جسمانیت منحصر به زنانگی نیست.
در این باره:
- فمینیستهای رادیکال بر اتصال ضروری بین زیستشناسی و هویت شخصی تأکید کردهاند تا ضرورت عدالت و برابری انسانی مردان و زنان را اثبات کنند؛
- فمینیستهای لیبرال معتقدند اخلاق به انسانیت کلی توجه دارد درحالیکه زنان انسانهای ناقصی تلقی شده اند که مستعمره سوژه مردانه اند.
مفاهیم «خویشتن»، «معرفت» و «حقیقت» در فلسفه فمینستی کاملاً با مفاهیم روشنگری متفاوت است «سوژه عقلانی» کانت، مرد سفیدپوست غربی است که ادعاهای فراتاریخی دارد و همین امر به تسلط سیاسی مردان سفیدپوست غربی بر جامعه جهانی انجامیده است.
فیلسوفان فمینیست سه روش را در مواجهه با عقل دوره روشنگری پیشنهاد می دهند:
۱) پاکسازی عقل از جنسیت مردانه؛
۲) ایجاد دیدگاههای غیر متعصبانه در مورد عقل؛
۳) واژگون کردن عقل به عنوان امری مردانه و مردسالار
برخی فمینیستهای اروپایی در عوض غیرجنسی کردن عقل، اختلاف جنسیتی را به نحوی وجودشناسانه در نظر می گیرند و معتقدند با وجود آنکه سوژهها مدعی معرفت حقیقی جهان به عنوان ابژه هستند اما زنان، نژادهای تحت تسلط، و طبقات تحقیرشده را از این ابژکتیویته حذف کرده اند که این چشمانداز تبعیضآمیز، معرفت سوژه را نه تنها درباره حیات اجتماعی بلکه درباره علوم نیز محدود و غیرواقعی کرده است لونجینو می نویسد ملاکهای معرفتشناسی فمینیستی عبارتند از: کفایت تجربی، بدیع بودن، عدم تجانس وجودشناسانه، پیچیدگی ارتباط، کاربردی بودن، و توزیع قدرت. که این ملاکها باعث میشوند جنسیت زنانه مغفول نماند. هاردینگ معتقد است زمینه کشف نیز باید به اندازه زمینه توجیه فلسفی، مورد علاقه معرفتشناسان باشد تا اعتقادات کمتر تبعیضآمیزی شکل گیرد. در معرفت شناسی «عینیت قوی» هاردینگ فیلسوف از چشمانداز «دیگری» نگاه می کند و خود را به عنوان «دیگری» بازسازی می کند که برخلاف منطق سوژههای مدرن است زیرا سوژه مدرن، زنان و ستمدیدگان را در حاشیه معرفت قرار میدهد و خود را مالک زندگی آنان میداند. در حالی که معرفت شناس فمینیست:
۱) از چشمانداز «دیگری» که بعلت قرار گرفتن در حوادث، معرفت بیشتری از واقعیت اجتماعی دارد، کسب آگاهی می کند.
۲) خود را به عنوان «دیگری» بازسازی می کند چنانچه مرلوپونتی معتقد است باید سوژه اجازه دهد ابژه، او را ارزیابی کند تا خود را با معرفت او بازآفرینی کند.
بنابراین سوژه های معرفتشناسی فمینیستی واحد و تک جنسیتی نیستند بلکه:
۱) معرفت خود را از زندگی زنان متنوع آغاز می کنند؛
۲) سوژه ها متنوع هستند زیرا افراد حاشیهای شده در مرکز معرفتشان قرار دارد بنابراین معرفت فمینیستی فقط یک معرفت زنانه نیست که برخاسته از تجربیات زنان باشد بلکه میتواند زندگی هر انسان ستمدیده ای را نقطه آغاز حرکتش قرار دهد.
۳) سوژه ها مجسم و مرئی هستند زیرا تفکر با ملاحظه زندگی افراد آغاز شده پس همیشه قابل رؤیت هستند و نمیتوانند از مکانمندی تاریخی فرار کنند؛
۴) متفاوت از ابژههای معرفت نیستند زیرا همان نیروهای متنوع اجتماعی که ابژههای معرفت را شکل میدهند سوژه ها را نیز شکل می دهند؛
۵) فردیتهای مجرد نیستند بلکه اجتماع دانندهها هستند؛
۶) متعدد و غیرمنسجم هستند زیرا به سوژههایی که ابژههای خویش هستند تبدیل شدهاند؛
۷) انحصاری و نخبهگرا نیستند؛
۸) با حقیقت و عدالت مرتبط هستند؛
۹) دائما با اجتنابناپذیری پیشفرضها و تعصبات مقابله میکنند.
فیلسوف فمینیست همچنین سعی میکند احساس مادری مدفون شده را آشکار کند و جامعه جهانی را با ارتباطات عشق و آزادی یازسازی کند تا اختلافات جنسی، نژادی، طبقاتی و قومی به ظلم عدهای بر «دیگران» منجر نشود زیرا چنین عقلانیتی به انساندوستی نیز نتعهد است.
رادیک فیلسوفی فمینیست است که با فرضیه ای عملگرایانه، نقش مادری را نقشی عقلانی(و نه در تقابل با عقل) معرفی میکند. نظریه او متناسب با نظریه ویت گنشتاین، هابرماس است او به عقلانیتی اشاره می کند که مشخصهاش فعالیت «مادری» است اما نه به عنوان یک راه زیستشناسانه بلکه او مادران را، مادران حقیقی حیات می داند که ایجادکننده زمینه عدالت و نفی کننده استبداد و استثمار هستند تا زمینه صلح و آرامش اجتماعی فراهم شود.
امروزه معرفتشناسیهای فمینیستی در حال زمینه سازی نظریات خود در حوزه های علمی، فلسفی، اجتماعی، اقتصادی، خطمشی حکومتی و سلامتی هستند؛ حوزه هایی که همواره زنان را از آنها بیرون رانده اند.
نظر شما :